انتخاب اسم فرزند همیشه برای پدرها و مادرها چالش جذابی بوده است. بسیاری از خانوادهها معیارهای ویژهای را برای انتخاب نام در نظر میگیرند که هر کدام با اهمیت به حساب میآیند. عوامل متعددی بر انتخاب نام تأثیر میگذارند، از جمله میتوان به محبوبیت نامها در موقع تولد، معنای مذهبی یا روحانی، ادای احترام به اجداد یا شخصیتهای تاریخی و حتی تأثیرات رسانهای و شبکه های اجتماعی اشاره کرد. با این حال، انتخاب نام میتواند فراتر از یک سنت یا روند محض باشد؛ این یک فرآیند پیچیده برای هر پدر و مادر است که شامل بررسیهای دقیق فرهنگی، زبانی و شخصیتی میباشد.
در انتخاب اسم فرزند دلبندت بین چند گزینه زیبا مرددی؟
ابزار هوشمند تصمیم گیری، به شما کمک می کند تا بهترین را بر اساس معیارهای مد نظرتون انتخاب کنید.
روی لینک زیر کلیک کنید:
تصمیم گیری با هوش مصنوعی
با گذر زمان، تغییرات اجتماعی و فرهنگی روش های انتخاب نام را شکل دادهاند. دوران مدرن با افزایش جهانی شدن و تبادلات فرهنگی، تنوع و ابتکار بیشتری را در این زمینه به همراه آورده است. از طرفی، فناوری و دیتابیسهای آنلاین امکان دسترسی به طیف گستردهای از نامها را فراهم کردهاند و بدین ترتیب، والدین را قادر ساخته تا انتخابهای آگاهانهتر و متنوعتری داشته باشند.
در ادامه این مطلب به دسته بندی جالب و شاید تا حدودی متفاوت اسامی میپردازیم که دستهبندی بر اساس نقطه است! اسم دختر با چهار نقطه را میتوانید در این مقاله بخوانید.
نام | معنی | ریشه | فونتیک |
---|---|---|---|
آبان داد – آبانداد | داده آبان، کسی که در ماه آبان متولد شده است | اوستایی | /ābān dād/ |
آبان دیس | همانند آبان | فارسی | /ābān dis/ |
آبتاب | دختری با چهره زیبا و درخشان، تابان | فارسی | /ābtāb/ |
آبشار | آبی که به طور طبیعی از بلندی به پستی فرو میریزد | فارسی | /ābšār/ |
آبگین | ۱- دارای طبیعت آب؛ ۲- آینه، آیینه. | فارسی | /ābgin/ |
آبگینه | ۱- شیشه، زجاج، بلور، آینه؛ ۲- (در قدیم) ظرف شیشهای یا بلوری به ویژه جام شراب. | فارسی | /ābgine/ |
آبین | به رنگ آب، همانند آب. | فارسی | /ābin/ |
آبینه | همانند آب، به روشنی و درخشندگی آب. | فارسی | /ābine/ |
آتاناز | افتخار پدر، موجب آسایش و شادکامی پدر، عزیزِ پدر. | فارسی–ترکی | /ātā nāz/ |
آتریا | آتریا | فارسی | /atriya/ |
آتریسا | ۱- آتشگون، آذرگون، مانند آتش؛ ۲- مجاز از زیبارو. | فارسی | /ātrisā/ |
آتیس | نام خدای حاصلخیزی فریگیان | فارسی | /ātis/ |
آتیه | ۱- آینده، زمان آینده؛ ۲- مجاز از وضع و حالت چیزی در زمان آینده به ویژه وضع و حالت خوب یا مناسب. | عربی | /ātiye/ |
آذر دخت | ۱- دختر آذر، دختر آتشین؛ ۲- مجاز از دختر سرخگون؛ ۳- مجاز از زیبارو. | فارسی | /āzar-doxt/ |
آذرچهر | دارای چهره آتشین، مجازا چهره زیبا | فارسی | /āzarčehr/ |
آذرمینا | ۱- آب آتشگون که در مینا ریزند؛ ۲- کنایه از شراب است. | فارسی | /āzarminā/ |
آذرهمایون | نام زنی از نسل سام و نریمان که در آتشکده سفاهان خدمت میکرد (گویند زمانی که اسکندر خواست این آتشکده را خراب کند او خود را به شکل ماری مهیب درآورده و در مقابلش ایستاد) | فارسی | /āzarhomāyun/ |
آذرین | ۱- منسوب به آذر، آتشین؛ ۲- گرم و سوزان؛ ۳- نوعی گل بابونه که نام عامیانه آن بابونهی گاوچشم است. | فارسی | /āzarin/ |
آذین | ۱- زیور، زیب، زینت، آرایش؛ ۲- آیین، رسم و قاعده. | فارسی | /āzin/ |
آذین گل | زینت گل، زیورگل، کنایه از زیبایی بسیار زیاد | فارسی | /āzingol/ |
آرتامیس | هم معنی اسم آرتِمیس، آرتِمیس. | یونانی | /ārtāmis/ |
آرتمیس | آرتمیس (در میتولوژی یونان) ایزد بانوی حامی شکار، حیوانات وحشی، گیاهان، عفت زنان و تولد کودکان بوده است؛ نام یکی از بانوان ایران باستان در زمان خشایارشا که دریادار بود. | یونانی | /ārtemis/ |
آرتیمس | هم معنی اسم آرتِمیس | فارسی | /ārtimes/ |
آرژان | نقره | فرانسوی | /āržān/ |
آرماندخت | دختری که دیدارش آرزوی قلبی دیگران است | فارسی | /ārmāndoxt/ |
آرمیتا | پارسا، پاک، فروتن. | اوستایی | /ārmitā/ |
آرمیتی | ۱- فروتنی، پاک، محبت و الهه زمین | اوستایی | /ārmiti/ |
آرنوش | آر = آریایی، ایرانی + نوش = جاوید روی هم به معنی ایرانی و آریایی جاوید. | فارسی | /ārnuš/ |
آرنوشا | منسوب به آرنوش، آریایی جاویدان، ایرانی جاوید، مرکب از آر به معنای آریایی بعلاوه نوش به معنای جاویدان | فارسی | /ārnušā/ |
آریاناز | ۱- مایهی افتخار نژاد آریایی؛ ۲- مظهر زیبایی و جمال نژاد آریایی. | فارسی | /āriyā nāz/ |
آریستا | آریستاکس، زیبا و خوشکل مانند عروس (آریس به معنای عروس + تا پسوند مشابهت)، برزگر، کشاورز | ارمنی | /āristā/ |
آزاد دخت | آزاد + دخت = دختر، ۱- دختر آزاده و نجیب و اصیل؛ ۲- دختر شاد و سرافراز. | فارسی | /āzād-doxt/ |
نام | معنی | ریشه | فونتیک |
---|---|---|---|
آزادچهر | آزاد + چهر = اصل، نژاد ۱- آزاد چهره، دارندهی نژاد و گوهر آزاد، دارای چهرهی آزادگان | فارسی | /āzādčehr/ |
آزرم چهر | آزرم + چهر = چهره، ۱- دارای شرم و حیا؛ ۲- دارای روی مهربان؛ ۳- دارندهی نژاد سالم؛ ۴- اندیشمند و محترم. | فارسی | /ārazm-čehr/ |
آزرم دخت | هم معنی با اسم آزرمیدخت | فارسی | /ārazm-doxt/ |
آزرم دخت | دختر با حیا | فارسی | /āzarmdoxt/ |
آزرمین | ۱- آزرمگین، با حیا و با شرم؛ مؤدب؛ ۲- با فضیلت و با تقوی. | فارسی | /āzarmin/ |
آشنا | ۱- دوست و رفیق مقابل بیگانه و غریب؛ ۲- شناسنده، آگاه به چیزی یا امری؛ ۳- عاشق، دلداده؛ ۴- دوست، رفیق. | فارسی | /āšena/ |
آشوب | شور، انقلاب | فارسی | /āšub/ |
آفتاب | ۱- خورشید، شمس، ستارهی نورانی (از ثوابت) مرکز منظومه شمسی که نور و حرارت زمین از آن است؛ ۲- مجاز از نوری که از خورشید به زمین میتابد، نور و تابش خورشید؛ ۳- در قدیم و در مضامین شاعرانه مجاز از زنِ زیبارو؛ چهرهی زیبا. | فارسی | /āftāb/ |
آفرین | ۱- تحسین، ستایش، مدح، شکر، سپاس، تهنیت، تبریک؛ ۲- نوایی در موسیقی؛ ۳- در قدیم به معنای درخواست و التماس از درگاه خداوند، دعا؛ ۴- آفرینش. | فارسی | /āfarin/ |
آفرین گل | گل تحسین برانگیز، کنایه از دختر بسیار زیبا | فارسی | /āfaringol/ |
آفرین ماه | ماه تحسین برانگیز، کنایه از دختری که زیباییش مانند ماه است | فارسی | /āfarinmāh/ |
آفرین مهر | کسی که از زیبایی مانند خورشید است یا بسیار با محبت | فارسی | /āfarinmehr/ |
آق بانو | آق (ترکی) + بانو (فارسی) = بانوی سپید، کسی که چهرهای زیبا و سفید دارد | فارسی–ترکی | /āqbānu/ |
آلنوش | عروس جاودانی دریا، دختر زیبا و دلربا | ارمنی | /ālnuš/ |
آماتیس | نوعی کوارتز شفاف به رنگ بنفش یا صورتی که در جواهرسازی به کار میرود | یونانی | /āmātis/ |
آمتیس | آمیتیس، نام دختر خشایار پادشاه هخامنشی | فارسی | /āmetis/ |
آمستریدا | نام دختر اردشیر دوم، [از اسامی کهن ایرانی]. | فارسی | /āmesteridā/ |
آمستریس | برادر زادهی داریوش سوم، زن خشایارشاه، دختر اردشیر دوم؛ از اسامی کهن ایرانی | فارسی | /āmesteris/ |
آنژلا | فرشته خو | اسپانیایی | /ānželā/ |
آنوش | بی مرگ، جاوید، جاویدان. | ارمنی | /ānuš/ |
آنوشا | مذهب و کیش. | فارسی | /ānušā/ |
آوانوش | آوا = صدا، بانگ، شهرت، آوازه + نوش= زندگی، بی مرگی، جاوید، ۱- آوا و صدای زندگی؛ ۲- آوا و صدای جاوید، بانگ بی مرگ و جاوید؛ ۳- مجاز از جاوید و ماندگار. | فارسی | /āvānuš/ |
آی خانم | ماه بانو | ترکی | /āy xanum/ |
آیا تای | مثل ماه، دختری که مانند ماه زیباست، بانوی درخشان | ترکی | /āyā tāi/ |
آیات | جمع آیه، آیهها، نشانهها، علامتها. | عربی | /āyāt/ |
آیاتای | ۱- به معنی مانند ماه؛ ۲- مجاز از زیبارو. | ترکی | /āyā tāy/ |
آیتا | آی = ماه + تا= نظیر، مانند، لنگه، ۱- نظیر و مانند ماه، لنگه ی ماه؛ ۲- مجاز از زیبارو. | ترکی | /āitā/ |
آیتای | ۱- به معنی مانند ماه، ماه وش؛ ۲- مجاز از زیبارو. | ترکی | /āy tāy/ |
آیتک | ۱- ماه تنها، ماه بی همتا؛ ۲- مجاز از زیبارو. | ترکی | /āytak/ |
آیجان | پاک و آراسته همچون ماه | ترکی | /āyjan/ |
آیدیس | آی= ماه + دیس (پسوند شباهت)، ۱- شبیه به ماه، مانند ماه، به زیبایی و تابندگی ماه؛ ۲- مجاز از زیبارو. | فارسی–ترکی | /āydis/ |
آیریا | هم معنی اسم آریا | فارسی | /āyriyā/ |
آیناز | آی = ماه + ناز، ۱- ماه قشنگ و زیبا؛ ۲- مجاز از زیبارو. | فارسی–ترکی | /āy nāz/ |
آیید | شراره، آتش، اخگر، کنایه از شخص پر جنب و جوش | فارسی | /āeed/ |
نام | معنی | ریشه | فونتیک |
---|---|---|---|
ابتهاج | ۱- شادن شدن، خوش و خرم؛ ۲- (در قدیم) شادمانی، خوشی. | عربی | /ebtehāj/ |
ارزین | ۱- (منسوب به اَرز)، ارزشمند، ارجمند، دارای جاه و مقام، دارای حرمت و عزت و احترام؛ ۲- نگه دارندهی راستی و درستی. | عربی | /arzin/ |
ارزینه | ارزنده، گرانبها | فارسی | /arzine/ |
ارینب | خرگوش کوچک ماده، در عرب کنایه، از زن زیبا و ظریف | عربی | /orayneb/ |
اسپاندا | اسپنتا | اوستایی | /espāndā/ |
اشرف | گرانمایهتر، شریفتر، شریفترین، والاترین، بالاتر، نام پیشین شهر بهشهر در استان مازندران | عربی | /ašraf/ |
افتخار | فخر، فخر کردن، نازش، نازیدن، سرافرازی. | عربی | /eftexār/ |
افتخارالملوک | سرافراز پادشاهان | عربی | /eftexārolmoluk/ |
افخم السادات | بزرگوارترین سادات | عربی | /afxam-ol-sādāt/ |
افراخته | صفت مفعولی از افراختن – افراشته، بالابرده، برپا شده، کشیده، برکشیده. | فارسی | /afrāxte/ |
افروخته | ۱- روشن شده، درخشان شده؛ ۲- مجاز از برافروخته، سرخ. | فارسی | /afruxte/ |
افروشه | نوعی حلوا. | فارسی | /afruše/ |
افرینا | افرین = آفرین + ا (پسوند اسم ساز)، منسوب به آفرین | فارسی | /afrinā/ |
افسردخت | افسر (تاج) + دخت (دختر) سرآمد همه دختران | فارسی | /afsardoxt/ |
اقاقی | اقاقیا، درختی زینتی که گلهای سفید خوشه ای و معطر دارد | یونانی | /aqāqi/ |
اقدس السادات | پاکترین سادات | عربی | /aqdas-ol-sādāt/ |
اقلیما | ماده ای که از گداختن برخی از فلزات مانند طلا و نقره به دست میآورند | یونانی | /eqlimā/ |
التیام | ۱- به هم آوردن، سر به هم آوردن، پیوسته شدن، سازواری میان دو چیز؛ ۲- مجاز از صلح و آشتی. | عربی | /eltiyām/ |
الماس خاتون | الماس (یونانی) + خاتون (فارسی) بانوی مانند الماس | یونانی | /almāsxatun/ |
الیستر | کسی که تمام ایل خواهان اوست، مورد محبت ایل. | ترکی | /elister/ |
انگیزه | آنچه یا آن که کسی را وادار به کار کند، محرک | فارسی | /angize/ |
انوشا | بیمرگ و جاویدان. | فارسی | /anušā/ |
انوشک | نام زنی در زمان ساسانیان | فارسی | /anušak/ |
انوشکا | زیبا، خوش اندام، جذاب، این اسم در هندوستان نیز رایج است | عبری | /anuškā/ |
انوشه | ۱- جاوید، باقی، پایدار؛ ۲- (در حالت قیدی) به طور همیشگی، جاویدان، ابدی. | فارسی | /anuše/ |
اورنینا | ربه النوع فراوانی نعمت | یونانی | /urninā/ |
اویتا | بی همتا، تک | اوستایی | /avitā/ |
ایتا | در قدیم به دادن. | عربی | /itā/ |
ایزابل | قول و وعده خداوند، طاهر، پاکیزه | عبری | /izabel/ |
ایزابلا | ایزابل | عبری | /izabela/ |
ایلناز | ایل + ناز = افتخار، نوازش، زیبا، ۱- افتخار ایل؛ ۲- مورد نوازش ایل؛ ۳- نازنین ایل. | ترکی | /il nāz/ |
ایلیکا | الیکا، هل، گیاهی از تیره زنجبیلیان | فارسی | /ilikā/ |
اینانا | الهه عشق | عربی | /inānā/ |
باختر | مغرب، (در پهلوی) ستاره | فارسی | /bāxtar/ |
بارش | ۱- اسم مصدر از باریدن، عملِ باریدنِ باران، برف و تگرگ؛ ۲- باران، برف،و تگرگ؛ ۳- نزولات آسمانی. | فارسی | /bāreš/ |
باروشه | بادبزن | کردی | /bāroše/ |
بارین | باریدن (باران)، بارنده. | کردی | /bārin/ |
بالین | کمکی دیوار و ستون، چوبی که پشت در نهند، کلون | کردی | /bālin/ |
بامین | نام روستایی در نزدیکی هرات | اوستایی | /bāmin/ |
بانیه | بنا کننده، مؤسس، بنیانگذار. | عربی | /bāniye/ |
نام | معنی | ریشه | فونتیک |
---|---|---|---|
بتسابه | دختر، سوگند، نام همسر داوود (ع) و مادر سلیمان (ع) | عبری | /betsābe/ |
برجیس | سیاره مشتری، چشمه آفتاب و زهره و ماه، هرمز، زئوس | فارسی | /berjis/ |
برسادخت | دختر دلیر و نیرومند | فارسی | /barsādoxt/ |
برسین | زاده خداوند ماه | فارسی | /barsin/ |
برلیان | الماسی که برای درخشش و زیبایی بیشتر، همهی ابعاد آن تراش داده شده باشد؛ الماس. | فرانسوی | /bereliyān/ |
بریوان | شیردوش، زن یا دختری که در شیردوشگاه شیر گوسفندان را میدوشد | کردی | /barivān/ |
بستانه | ۱- (بُستان + ه (پسوند نسبت))، منسوب به بستان و باغ؛ ۲- مجاز از زیباروی | فارسی | /bostāne/ |
بلواژ | آبگینه | کردی | /belvāž/ |
بلورین | ۱- بلوری، به شکل بلور، ساخته شده از بلور؛ ۲- مجاز از شفاف و درخشان. | فارسی | /bolurin/ |
بلیغه | زن زبان آور و چیره زبان | عربی | /baliqe/ |
بنت الهدی | دختر هدایت شده. | عربی | /bentolhodā/ |
بنیا | ۱- بنیاد؛ ۲- بُنیه و توان؛ ۳- هنگامه. | کردی | /baniyā/ |
به آفرید | خوب آفریده، خوش سیما، خوش منظر، در شاهنامه خواهر اسفندیار، که ارجاسپ تورانی او را زندانی کرده بود و اسفندیار آزادش کرد | فارسی | /behāfarid/ |
بهآفرید | ۱- نیکو آفریده، آفریدهی خوب؛ ۲- زیبا، خوش سیما | فارسی | /beh āfarid/ |
بهار دخت | دختر بهار | فارسی | /bahārdoxt/ |
بهاردخت | بهار + دخت = دختر، مجاز از دختر زیبارو. | فارسی | /bahār doxt/ |
بهارین | بهار + ین (پسوند نسبت)، ۱- منسوب به بهار؛ ۲- مجاز از زیبا و با طراوت. | فارسی | /bahārin/ |
بهتاب | ۱- خوش سیما؛ ۲- مجاز از زیبا و قشنگ. | فارسی | /behtāb/ |
بهجت | شادمانی، نشاط. | فارسی | /be(a)hjat/ |
بهدخت | به + دخت = دختر، دختر نیک و خوب. | فارسی | /beh doxt/ |
بهستان | به + ستان (پسوند مکان)، جای خوبان و نیکان | فارسی | /behestān/ |
بهین | صفت عالیِ واژههای بِه و بهتر، در قدیم به بهترین، برگزیدهترین. | فارسی | /behin/ |
بهینا | بهین + الف نسبت، منسوب به بهین | فارسی | /behinā/ |
بهینه | ۱- در قدیم به بهترین، خوبترین؛ ۲- در اقتصاد به بهترین، خوبترین، مطلوبترین وضعیت ممکن برای چیزی با در نظر گرفتن همهی عوامل مثبت و منفی. | فارسی | /behine/ |
بوختار | از نام های برگزیده | فارسی | /buxtār/ |
بوستان | ۱- بُستان، باغ و گلزار؛ ۲- در ادبیات فارسی به بوستان یا سعدی نامه، مثنوی اخلاقی و عرفانی به فارسی، مشتمل بر حکایت های کوتاه، از سعدی شیرازی. | فارسی | /bustān/ |
بوستانه | بوستان + ه (پسوند نسبت)، منسوب به بوستان | فارسی | /bustāne/ |
بی بی | خانم خانه، خاتون، کدبانو، بانوی محترم | ترکی | /bibi/ |
بیان | ۱- سخن، گفتار؛ ۲- شرح و توضیح؛ ۳- زبانآوری، فصاحت و بلاغت؛ ۴- مجاز از زبان؛ ۵- در اصطلاح علوم بلاغی علمی است که به یاری آن میتوان یک معنا را به شیوه های گوناگون، با وضوح و خفای متفاوت ادا کرد. | عربی | /bayān/ |
بیرسن | یکدانه، یگانه. | ترکی | /bir san/ |
بینا | مجاز از ۱- آن که توانایی پیشبینی و سنجش درستِ امور را دارد، بصیر؛ ۲- آن که میتواند ببیند. | فارسی | /binā/ |
نام | معنی | ریشه | فونتیک |
---|---|---|---|
پادنا | ۱) نام یکی از بخشهای تابعه شهرستان سمیرم در استان اصفهان؛ ۲) نام منطقهای در شمال رشته کوه دنا؛ ۳) نام رودخانهای در همین ناحیه. | فارسی | /pādenā/ |
پارسانا | پارسا = پاکدامن، زاهد و متقی + نا (پسوند نسبت ساز)، منسوب به پارسا | فارسی | /pārsānā/ |
پارنا | نام قلهای در نزدیکی پل دختر | فارسی | /pārnā/ |
پارند | فراوانی، نعمت؛ | اوستایی | /pārand/ |
پاکرخ | پاکیزه رو، زیبا رو | فارسی | /pākrox/ |
پاکروز | روز روشن | فارسی | /pākruz/ |
پاکسانه | پاک، بسان پاک | فارسی | /pāksāne/ |
پاکفر | از نام های برگزیده | فارسی | /pākfar/ |
پانا | ۱- قلهی کوه؛ ۲- پهنا؛ ۳- فراخی. | کردی | /pānā/ |
پانی | در هندی به معنای آب | هندی | /pāni/ |
پربها | گرانبها، ارزشمند. | فارسی | /porbahā/ |
پرسان | پَر = پوشش خارجی بدن پرندگان؛ مجاز از بال پرندگان، حشرات و فرشتگان+ سان (پسوند شباهت)؛ ۱- مثل پَر و بال پرندگان و فرشتگان؛ ۲- مجاز از زیبارو و لطیف. | فارسی | /parsān/ |
پرسون | برهون هاله، خرمن ماه | فارسی | /parsun/ |
پرگون | لطیف چون پر | فارسی | /pargun/ |
پرمون | زینت و آرایش | فارسی | /parmun/ |
پرن | مخففِ اسم پروین | فارسی | /paran/ |
پرنا | پرنیان، پارچه ابریشمی دارای نقش و نگار | فارسی | /parnā/ |
پرناک | ۱- پُرپَر؛ ۲- زاغ سیاه. پَرناک با واژهی «پُرناک» از ریشهی پهلوی (apurnāk) به معنی جوان و بُرنا همنویسه میباشد. | فارسی | /parnāk/ |
پرند | پروین، در قدیم نوعی پارچهی ابریشمیِ ساده و بدون نقش و نگار، حریر ساده، گروهی از گیاهان | فارسی | /parand/ |
پرندک | پشته، کوه کوچک | فارسی | /parandak/ |
پرنسا | پَرَن = پروین (ستاره)، دیبای منقش و لطیف، پرنیان، پارچه ابریشمی + سا (پسوند شباهت)، ۱- شبیه ستاره پروین؛ ۲- همانند ابریشم و دیبا؛ ۳- مجاز از زیبا و لطیف. | فارسی | /paransā/ |
پرنگ | ۱- فروغ و برق شمشیر؛ ۲- در عربی فِرند؛ ۳- پَرَند، رُبد، جوهر، گوهر؛ ۴- رونق، جلد، تلألؤ و برق هر چیز؛ ۵- نوعی فلز مرکب از مس و روی، برنج؛ ۶- مجاز از زیبا و پُر فروغ. | فارسی | /pa(e)rang/ |
پرهون | خرمن ماه، هاله ماه، دایره، هرچیزمیان تهی | فارسی | /parhun/ |
پرواز | ۱- بال زدن و پریدن پرندگان در هوا؛ ۲- مجاز از هر نوع حرکت و جابجایی. | فارسی | /parvāz/ |
پروانه | ۱- حشرهای با بدن کشیده و باریک و بالهای پهن پوشیده از پولکهای رنگارنگ؛ ۲- حکم، فرمان، جواز و نشان؛ ۳- در موسیقی ایرانی گوشهای از دستگاه راست پنجگاه و نوعی تحریر است. | فارسی | /parvāne/ |
پگاهان | سحرگاهان. | فارسی | /pegāhān/ |
پودنه | پونه، گیاهی معطر | فارسی | /pudne/ |
پوران | سرخ، گلگون | پهلوی | /purān/ |
پوران مهر | ۱- خورشید سرخ گون؛ ۲- مجاز از زیبارو. | فارسی | /purān-mehr/ |
پونا | پودنه و پونه، گیاهی علفی، یک ساله و معطر از خانواده نعناع که برگها و گلهای آن مصرف دارویی دارد | فارسی | /punā/ |
پونه | گیاهی علفی، یک ساله و معطر از خانوادهی نعناع که برگها وگلهای آن مصرف دارویی دارد؛ پودنه. | فارسی | /pune/ |
نام | معنی | ریشه | فونتیک |
---|---|---|---|
تابان | دارای نور و روشنی، درخشان، روشن | فارسی | /tābān/ |
تابان گل | مرکب از تابان (درخشان) + گل | فارسی | /tābāngol/ |
تابناک | ۱- جذاب و شاخص؛ ۲- روشن و درخشنده؛ ۳- مجاز از خوب، عالی، ارزشمند. | فارسی | /tābnāk/ |
تابنده | صفت فاعلی از تابیدن، آنچه میتابد و نورافشانی میکند، درخشان. | فارسی | /tābande/ |
تارادیس | مانند ستاره | فارسی | /tārādis/ |
تالیا | تالی + الف اسم ساز، مجاز از یعنی دختر دوم، تلاوت کننده قران مرکب از تالی عربی به معنی تلاوت کننده + الف تانیث فارسی، در اساطیر یونانی الهه موسیقی و رقص، دختر شاه خدایان زئوس و الهه خاطرات منه موزین است | عربی | /tāliyā/ |
تامیلا | از روی امیدواری، امیدوارانه، در برخی منابع به معنی بخشنده | عربی | /tāmilā/ |
تامیما | منزه، پاک | آشوری | /tāmimā/ |
ترنج | ۱- میوه بالنگ؛ ۲- طرحی مرکّب از طرحهای اسلیمی و گل و بوتهای که معمولاً در وسط نقش قالی، تذهیب، و مانند آنها به کار میرود؛ ۳- گُویی از مواد معطر. | فارسی | /tora(o)nj/ |
تقوا | تقوی، نگه داشتن خود از گناه و اطاعت از خداوند، پرهیزگاری. | عربی | /taqvā/ |
تکتا | یگانه، بیهمتا، یکتا. | فارسی | /taktā/ |
تکتم | نام چاه زمزم | عربی | /taktam/ |
تکناز | زنی که در ناز و کرشمه تک و بی همتاست | فارسی | /taknāz/ |
تلناز | موی قشنگ | ترکی | /telnāz/ |
تمیس | گیاهی بالا رونده | یونانی | /temeys/ |
تناز | نام مادر لهراسب پادشاه کیانی و دختر آرش | فارسی | /tanāz/ |
تنبور | نوعی ساز، دنبره | فارسی | /tanbur/ |
توتک | طوطی، نی لبک، گنجینه | فارسی | /totak/ |
توحیدا | توحید + الف اسم ساز، منسوب به توحید | فارسی–عربی | /to(w)hidā/ |
توریا | چهارمین حالت از آگاهی ذهنی در عرفان هندی است، در این حالت شخص نه خواب است و نه بیدار و در عین حال شاهد تمام آنچه که روی میدهد هست | هندی | /turiā/ |
تی گل | چشم گل | لری | /teegol/ |
تِی گل | کنار گل | لری | /teygol/ |
تیا | چشم | لری | /tiyā/ |
تیارا | تیه در گویش لری به معنای چشم و آرا به معنای آراینده میباشد، چشم آرا، زیبا | لری | /tiyārā/ |
تیام | در گویش لرستان به معنی چشمانم، بسیار عزیز و دوست داشتنی | لری | /tiyām/ |
تیدا | تی در پهلوی به معنی خورشید، فروغ، بخشنده + دا = زاده ۱- روی هم به معنای زاده و آفریدهی درخشان؛ ۲- مجاز از زیبا. | فارسی | /tidā/ |
تیرا | ۱- نام فرشتهای است که بر ستوران موکل است و تدبیر و مصالحی در روزهای تیر به او تعلق دارد. | فارسی | /tirā/ |
تیسا | ۱- خالی، تنها، واحد؛ ۲- مجاز از یکتا و یگانه. | فارسی | /tisā/ |
تیساگل | تیسا (در طبری) خالی + گل، مجاز از گلِ خالص. | فارسی | /tisā gol/ |
تیکا | هم معنی توکا در گویش مازندرانی | فارسی | /tikā/ |
تیما | دشت و صحرا، هامون | عبری | /timā/ |
تیهو | پرندهای شبیه به کبک اما کوچک تر از آن، که رنگ پرهایش خاکستری مایل به زرد است و گوشت لذیذی دارد. | فارسی | /teyhu , tihu/ |
تیوا | ناز و کرشمه. | فارسی | /tivā/ |
نام | معنی | ریشه | فونتیک |
---|---|---|---|
ثمانه | با ارزش و گرانبها | عربی | /samāne/ |
ثمن | بها، قیمت. | عربی | /saman/ |
ثنا | ستایش، مدح، دعا، درود و تحیت، حمد، شکر، سپاس | عربی | /sanā/ |
جان افروز | مجاز از آسایش بخش روان. | فارسی | /jān afruz/ |
جان افزا | جانبخش، فزاینده جان | فارسی | /jānafzā/ |
جان بانو | بانویی که چون جان عزیز است | فارسی | /jānbānu/ |
جان نواز | آرامش دهنده جان، محبوب | فارسی | /jānnavāz/ |
جانفروز | افروننده جان، تازه کننده و روشنی بخش روان، جان افروز | شاهنامه | /jān foruz/ |
جمدخت | جم (پادشاه بزرگ) + دخت (دختر) | فارسی | /jamdoxt/ |
جنات | بهشتها. | عربی | /jannāt/ |
جنت | بهشت، فردوس. | عربی | /jannat/ |
جهان ناز | مایهی افتخار جهان، فخر جهان. | فارسی | /jahān-nāz/ |
جیران | ۱- آهو؛ ۲- مجاز از معشوقِ زیبا؛ ۳- در قدیم مجاز از چشمِ زیبا. | ترکی | /jeyrān/ |
جیلان | هم معنی نام چیلان ۱- عناب، میوه ای به رنگ قرمز تیره و اندازه ی زیتون که طعم آن کمی گس و شیرین است و مصرف خوراکی و دارویی دارد، تبرخون؛ ۲- گیاه این میوه که درخچه ای با پوسته سبز است، در نواحی گرم می روید و ساقه های خاردار دارد؛ ۳- سنجد، میوه ای به شکل و اندازه ی زیتون، گوشت دار، با پوست نازک و به رنگ سرخ مایل به نارنجی، و گوشتی به رنگ سفید نخودی و کمی شیرین که خوراکی و دارای خواص دارویی است. | فارسی | /jilān/ |
جیهان | جهان، کیهان، گیتی | کردی | /jayhān/ |
چمان | ۱- آنکه میخرامد و با ناز حرکت میکند؛ خرامان؛ ۲- رونده، راهوار؛ ۳- در قدیم به معنی در حال خرامیدن. | فارسی | /čamān/ |
چمانه | پیاله شراب | فارسی | /čamāne/ |
چمن | زمین سبز و خرم، باغ و بوستان مرغزار، نام گیاهی از تیرهی غلات | فارسی | /čaman/ |
چمن آرا | زینت دهنده باغ، باغبان، آنچه موجب زیبایی و آراستگی باغ و بوستان است | فارسی | /čamanārā/ |
چنور | گیاهی خوشبو شبیه به شوید، که در بعضی از مناطق کردستان میروید | کردی | /če(i)nur/ |
چهرآذر | آذرچهر، دارای چهرهای چون آتش | فارسی | /čehrāzar/ |
چهرزاد | مجاز از نژاده، اصیل | فارسی | /čehrzād/ |
حبیبه | مؤنث حبیب، دوست، یار، معشوقه | عربی | /habibe/ |
حدیقه | باغ، بستان، باغچه | عربی | /hadiqe/ |
حفصیبه | شادی او با من است، نام همسر حزقیال نبی | عبری | /hafsibe/ |
حفیظه | موکّل به چیز، حافظ و محفوظ | عربی | /hafize/ |
حنیفا | مسلمان واقعی، فرد پای بند به اسلام، یکتا پرست و موحد. | عربی | /hanifā/ |
حنیفه | مؤنث حنیف، دختر درست و پاک، دختر راستین، زن ثابت قدم در دین. | عربی | /hanife/ |
حورآفرین | حور (عربی) + آفرین (فارسی) مرکب از حور (زن زیبای بهشتی) + آفرین (آفریننده) | فارسی | /horāfarin/ |
حوری بانو | حور (عربی) + ی (فارسی) + بانو (فارسی) زن زیبای بهشتی | فارسی | /huribānu/ |
حوری لقا | آن که چون حوری زیباست | عربی | /hurilaqā/ |
حیات | زندگی، زیست | عربی | /hayāt/ |
حیرت | سرگشتگی، سرگردانی | عربی | /heyrat/ |
نام | معنی | ریشه | فونتیک |
---|---|---|---|
خاتون | لقب زنان اشرافی، لقب همسر خاقان چین که انوشیروان دختر او را به همسری برگزید | فارسی | /xātun/ |
خاتونک | خاتون (بانو) + ک، بانوی کوچک، نام روستایی در نزدیکی شیراز | فارسی | /xātunak/ |
خاش | کسی که دارای مهر و محبت زیاد است | فارسی | /xāš/ |
خاشعه | مؤنث خاشع، ۱- متواضع و فروتن؛ ۲- خدا ترس و پرهیزکار. | عربی | /xāšeee/ |
خاموش | ساکت، بی صدا، آرام | فارسی | /xāmuš/ |
خاوردخت | دختر مشرقی | فارسی | /xāvardoxt/ |
ختن | مجاز از دختری که مثل زیبارویان خُتن میباشد؛ مجاز از زیباروی. | فارسی | /xotan/ |
خجسته | ۱- مبارک، فرخنده؛ ۲- در موسیقی ایرانی گوشهای در دستگاه نوا؛ ۳- در قدیم به معنی سعادتمند، کامروا، خوشبخت؛ ۴- گل همیشه بهار. | اوستایی | /xojaste/ |
خجیر | زیبا روی و پسندیده | فارسی | /xajir/ |
خداآفرید | آفریده خداوند | فارسی | /xodā’āfarid/ |
خدیجه | خدیجه در لغت به معنی السحاب(ابرباران زا) یا النخل المثره (درخت خرمای پر ثمر) است. در مجموع خدیجه کسی است که از او خیر و برکت و مهربانی و زیبائی تراوش می کند. | عربی | /xadije/ |
خرشا | خورشید، آفتاب، از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر خراد از سرداران خسروپرویز پادشاه ساسانی | فارسی | /xaršā/ |
خرم چهر | آن که چهره ای شاداب و با طراوت دارد | فارسی | /xorramčehr/ |
خرم دخت | ۱- دختر شاد و خرم و با طراوت، زن شاداب؛ ۲- مجاز از زیبارو. | فارسی | /xorram-doxt/ |
خزرناز | خزر + ناز = (در گفتگو) قشنگ، زیبا؛ در قدیم به معنی فخر و مباهات؛ متناسب و موزون ۱- روی هم به معنی دختری زیبا و قشنگ از قوم خزر؛ ۲- موجب افتخار و مباهات مردم خزر؛ ۳- دختری متناسب و موزون از قوم خزر؛ ۴-زیبارویی از دریای خزر؛ ۵- مجاز از زیبا رو، پریسان. | فارسی–عربی | /xazar-nāz/ |
خوبیار | یار خوب | اوستایی | /xubyār/ |
خور دخت | دختر ضعیف و ناتوان | فارسی | /xdordoxt/ |
خوروش | خورشیدوش، تابان و درخشان چون خورشید | فارسی | /xurvaš/ |
خوروش | خورشید وش. | فارسی | /xorvaš/ |
خوشدل | مجاز از ۱- راضی و خشنود؛ ۲- شاد، خوشحال؛ ۳- (در قدیم) امیدوار؛ ۴- درحال شادمانی و سرور. | فارسی | /xoš del/ |
خوشرو | مجاز از ۱- دارای چهرهی متبسم و مهربان؛ ۲- دارای چهرهی زیبا و قشنگ. | فارسی | /xoš ru/ |
خوشروی | خوشرو، خوش صورت، خوشگل | فارسی | /xošrui/ |
خوشگو | خوش سخن | فارسی | /xošgu/ |
خوشه | تعدادی دانه، میوه یا گل که به محور متصل باشند. | فارسی | /xuše/ |
خیرالنسا | بهترینِ زنان | عربی | /xeyronnesā/ |
دانا دخت | دانا + دخت = دختر، دختر عاقل و خردمند. | فارسی | /danā-doxt/ |
دانژه | غنچه گل نیمه باز | کردی | /dānže/ |
درخشا | نورانی، تابنده. | فارسی | /de(a)raxšā/ |
دریا دیس | دریا + دیس (پسوند شباهت)، مثل دریا، شبیه به دریا | فارسی | /daryā-dis/ |
دریا ناز | دریا + ناز = مجاز از زیبا و قشنگ ۱- دریای زیبا و قشنگ؛ ۲- مجاز از زیبا و دارای لطافت. | فارسی | /daryā-nāz/ |
دریتا | دُری = مانند دُر، درخشان، روشن + تا= نظیر، مانند، لنگه، ۱- منسوب به دُر و دُری؛ ۲- مجاز از زیبا، روشن و درخشان. | عربی | /doritā/ |
دستنبو | میوه ای خوشبو | فارسی | /dastanbu/ |
دل آشوب | آشوب کننده دل | فارسی | /delāšub/ |
دل انگیز | مجاز از موجب هیجان و شادی، پسندیده، خوب و زیبا. | فارسی | /del angiz/ |
دلآذین | دل + آذین = زیور، زیب، زینت ۱- زیور و زینت دل؛ ۲- مجاز از محبوب. | فارسی | /del āzin/ |
دلپسند | پسندیده، مرغوب | فارسی | /delpasand/ |
دلخوش | ۱- مجاز از شادمان و خرسند؛ ۲- در قدیم به معنی با شادمانی و خرسندی. | فارسی | /del xoš/ |
دلفریب | زیبا، فریبنده دل | فارسی | /delfarib/ |
دنیازاد | زاده دنیا، یکی از قهرمانان زن کتاب هزار ویکشب | فارسی | /donyāzād/ |
دنیز | دریا، بحر. | ترکی | /deniz/ |
دیباذر | روز هشتم هر ماه شمسی که روز جشن است در ماه دی | فارسی | /dibāzar/ |
دیبارخ | دیباچهر. | فارسی | /dibā-rox/ |
دیناز | دی (در اوستایی) = آفریدگار + ناز و به معنی آفریدگار نازنین. | فارسی | /dināz/ |
ذبیحه | مونث ذبیح (ذبح شده) | عربی | /zabihe/ |
نام | معنی | ریشه | فونتیک |
---|---|---|---|
راتاناز | بخشنده باشکوه. | فارسی | /rātā nāz/ |
رازیانه | گیاهی خوشبو | فارسی | /rāzianeh/ |
رازین | رمزآلود، رازآلود | فارسی | /rāzin/ |
راژانه | نام گیاهی داروئی، رازیانه. | کردی | /rāžāne/ |
راشنو | هم معنی اسم رشنو و به معنی فرشتهی دادگستر در آئین زردشتی. | اوستایی | /rāšnu/ |
رایتی | هدیه | اوستایی | /rāyti/ |
رخامین | رخام (عربی) + ین (فارسی) از جنس رخام | فارسی–عربی | /roxāmin/ |
رخشا | تابان، درخشده، رخشان | فارسی | /raxšā/ |
رخشاد | صفت آن که پیوسته شاد و خوشحال است، متبسم، باشور و نشاط. | فارسی | /rox šād/ |
رزمینا | ۱- باغ گل مینا، باغ بلورین؛ ۲-مجاز از زیبارو | فارسی | /razminā/ |
رزین | ۱- ساکت، آرام؛ باوقار، متین، موقر، سنگین؛ ۲- خوش نظر، خوش فکر، نیک رأی | عربی | /razin/ |
رزینا | ۱- (رَزین + ا (پسوند نسبت)، منسوب به رَزین، شیره (صمغ) درخت کاج، ریتیانه. | فارسی–عربی | /razinā/ |
رقیه | به معنی دعا، تعویذ | عربی | /roqa(i)yye/ |
رنگینا | رنگین، میوه ای شبیه به شفتالو، شلیل | فارسی | /ranginā/ |
رنگینه | منسوب به رنگ، رنگارنگ | فارسی | /rangine/ |
رنین | صوت، صوت همراه با گریه، نغمه، آوا، آهنگ. | عربی | /ranin/ |
روح انگیز | روح افزا، دل انگیز | فارسی–عربی | /ruh angiz/ |
روزچهر | روز + چهر = چهره، ۱- کسی که چهرهای مانند روز روشن دارد، تابان؛ ۲- مجاز از زیبارو. | فارسی | /ruz čehr/ |
روژان | روزها | کردی | /rožān/ |
روژان | روزها | کردی | /ružān/ |
روژانو | آفتاب تازه سر زده، روز نو. | کردی | /ružānu/ |
روشان | روشن | فارسی | /ro(w)šān/ |
روشن | ۱- دارای نور، تابنده، درخشان ۲- مجاز از آگاهِ با بصیرت، بینا؛ ۳- شاد، مسرور؛ ۴- درستکار، معتمد. | فارسی | /ro(w)šan/ |
روشنا | ۱- روشن، جای روشن، روشنایی؛ ۲- در کردی به معنی روشن، آشنا. | فارسی | /ro(w)šanā/ |
روشنک | ۱- روشن؛ ۲- نام یک نوع گیاه | اوستایی | /ro(w)šanak/ |
رۈشنا | معادل اسم ریشنا است (روشنا فارسی نیز هست) | لری | /rušnā/ |
ریتا | مروارید | یونانی | /ritā/ |
ریحانه زهرا | مرکب از نامهای ریحانه و زهرا. | عربی | /reyhāneh-zahrā/ |
نام | معنی | ریشه | فونتیک |
---|---|---|---|
زبیده | زبیده، نام گیاهی همیشه بهار | عربی | /zobeyda(e)/ |
زر دخت | مرکب از زر(طلا) + دخت (دختر) | فارسی | /zardoxt/ |
زراختر | ستارهی طلایی، ستارهی زرین. | عربی | /zar axtar/ |
زرپری | آن که چون زر و پری درخشنده و زیباست | فارسی | /zarpari/ |
زرتاج | زر(فارسی) + تاج (فارسی) زرین تاج | فارسی | /zartāj/ |
زردخت | زری دخت | فارسی | /zar doxt/ |
زرستان | نام دختر ارجاسب | فارسی | /zarestān/ |
زرشام | نام دختری از خاندان جمشید پادشاه کیانی | فارسی | /zaršām/ |
زرنگیس | زرین گیس زرین گیس | فارسی | /zarangis/ |
زریان | باد جنوب، باد دبور، باد سرد. | کردی | /zeryān/ |
زریان | باد جنوب، باد دبور، باد سرد. | کردی | /zeryān/ |
زریران | منسوب به زریر | فارسی | /zarirān/ |
زرین | ۱- از جنس زر، به رنگ زر، طلایی؛ ۲- زیبا و آراسته. | فارسی | /zarrin/ |
زرین گل | آن که چون گلی زرین زیبا و درخشان است | فارسی | /zaringol/ |
زرین مهر | زرین + مهر = خورشید، ۱- خورشید طلایی (رنگ)؛ ۲- مجاز از زیباروی آفتاب چهره. | فارسی | /zarin-mehr/ |
زرین همای | همای زرین، آفتاب | فارسی | /zarinhomāy/ |
زرین هور | خورشید طلایی | فارسی | /zarinhur/ |
زرینار | انار طلایی. | فارسی | /zari-nār/ |
زرینه | زرین | فارسی | /zarrine/ |
زلیخا | مؤنث ازلخ، ۱- جای لغزیدن پا (به لحاظ داشتن زیبایی زیاد) | عربی | /zoleyxā/ |
زوشا | زیبا، نیکو، دلربا. | اوستایی | /zušā/ |
زوشا | زیبا، نیکو، دلربا. | اوستایی | /zušā/ |
زیبا | ۱- ویژگی آنکه دیدنش لذت بخش و چشم نواز است، جمیل؛ ۲- دلنشین، مطبوع، خوشایند؛ ۳- در قدیم به معنی زیبنده، شایسته، لایق، در خور. | فارسی | /zibā/ |
زیبارو | دارای چهرهی زیبا. | فارسی | /zibā-ru/ |
زیباروی | گلرخ | فارسی | /zibārui/ |
زیلان | اَرجی، دِسیس، نام گیاهی است یکساله و معطر و دارای کرکهای غدهدار و چسبناک از تیرهی اسفناج. | فارسی | /ze(a)ylān/ |
زینا | نام دختر نوح نبی | عبری | /zinā/ |
زینا | نام دختر نوح نبی | عبری | /zinā/ |
نام | معنی | ریشه | فونتیک |
---|---|---|---|
ژاسمن | ژاسمین، گل یاسمن یا یاسمین. | فرانسوی | /žāsman/ |
ژالان | رودی است در روستاهای جیگران شهرستان کرمانشاهان | کردی | /žālān/ |
ژالانه | گیاهی زیبا و خودرو | کردی | /žālāneh/ |
ژاله رخ | ۱- آنکه دارای چهرهای لطیف و با طراوت مثل شبنم و باران است؛ ۲- مجاز از زیبارو. | فارسی | /žaleh-rox/ |
ژربرا | گلی زینتی به شکل مینا ولی بسیار درشت تر از آن به رنگهای صورتی تا سرخ | فرانسوی | /žerberā/ |
ژوان | میعادگاه عاشق و معشوق، زمان، میعاد، ملاقات | کردی | /žovān/ |
ژوانا | میعادگاه عاشقان | کردی | /ževana/ |
ژون | بت، صنم | فارسی | /žun/ |
سابرینا | مژده، بشارت | آشوری | /sābrina/ |
سپند | مقدس، ماه آخر شمسی، گیاهی خودرو و دارای دانه های سیاه که بر آتش می ریزند تا از بوی خوش آن بهره مند شوند و برای دفع چشم زخم به کار برده میشود، اسپند | شاهنامه | /sepand/ |
ستایا | ستایشگر همیشگی. | فارسی | /setāyā/ |
ستیا | گیتی، دنیا و روزگار | اوستایی | /setiyā/ |
ستیلا | نام دختر حضرت موسی کاظم (ع)، نام حضرت مریم | عربی | /setilā/ |
سحرآفرین | جادوگر، افسونگر | فارسی | /sehrāfarin/ |
سحرنوش | دوستدار سحر و روشنایی، صبوحی کننده | فارسی–عربی | /saharnuš/ |
سرخوش | شاد، خرسند، مسرور | فارسی | /sarxoš/ |
سمن چهر | سَمن + چهر = چهره، ۱- سمن چهره، سمن پیکر؛ ۲-مجاز از آنکه چهرهی سفید و لطیف دارد. | فارسی | /saman-čehr/ |
سمن دخت | سَمن + دخت = دختر، ۱- دختر سفید چهره و لطیف؛ ۲- مجاز از زیبارو و سفید. | فارسی | /saman-doxt/ |
سوتیام | (به کردی: سوختم!) نور چشمانم، مرکب از سو به معنای نور و روشنایی و تیام به معنای دو چشم است | لری | /sutiyām/ |
سوریتا | سوری = گل سرخ + تا = نظیر، مانند، لنگه، ۱- نظیر و مانند گل سرخ؛ ۲- لنگه ی گل سرخ؛ ۳- مجاز از سرخ گون؛ ۴- مجاز از زیبا و لطیف. | فارسی | /suritā/ |
سوسندخت | دختری که مانند گل سوسن است | فارسی | /sosandoxt/ |
سومیتا | لطف و محبت، مهربانی | فارسی | /sumitā/ |
سوینج | شادی | ترکی | /se(o)vinj/ |
سی ناز | ناز کننده، برای ناز | لری | /sināz/ |
سیتا | جهان، گیتی | هندی | /sitā/ |
سیده بانو | بانوی بزرگ | فارسی | /sayedebānu/ |
سیرت | ۱- شیوهی رفتار، خلق و خو؛ ۲- روش، طریقه، روش تفکر و نگرش فلسفی، مذهب. | عربی | /sirat/ |
سیلویا | مصغر سیلوانا، سیلوی، دخترک جنگل | لاتین | /silviā/ |
سیمیا | در باورِ قدما دانشی که بر مبنای آن می توان کارهای خارق العاده انجام داد، یکی از خفیه. | فارسی | /simiyā/ |
نام | معنی | ریشه | فونتیک |
---|---|---|---|
شاخسار | محل انبوهی شاخه های درخت | فارسی | /shaakhsaar/ |
شادابه | منصوب به شاداب | فارسی | /shaadaabe/ |
شادان | شاد، مسرور، (در حالت قیدی) باحال شاد، شادمانه | فارسی | /shaadaan/ |
شادانه | شاهدانه | فارسی | /shaadaane/ |
شادبهر | آن که از شادی بهره دارد، خوشحال | فارسی | /shaadbehr/ |
شادرخ | آن که چهره ای شاد و متبسم دارد | فارسی | /shaadrokh/ |
شادروز | نیک روز، خوشبخت، کسی که روزش شاد است | فارسی | /shaadrooz/ |
شادفر | آن که دارای شکوه و شادی است | فارسی | /shaadfar/ |
شادگون | شاد و خوشحال | فارسی | /shaadgoon/ |
شادمان | خوش، مسرور | فارسی | /shaadmaan/ |
شادمانه | شادمان، شاد، خوشحال و مسرور، با شادی و خوشحالی | فارسی | /shaadmaaneh/ |
شادن | آهوی جوان که تازه شاخ بر آورده است، بچه آهو، زیبا و لطیف مانند بچه آهو | عربی | /shaaden/ |
شارون | دشت و صحرا، سارون | عبری | /shaaron/ |
شارونا | سرزمین پربار و حاصلخیز | زبان باستانی–آشوری | /shaaronaa/ |
شاکرون | سپاسگزاران | عربی | /shaakeroon/ |
شانا | باد ملایم | کردی | /shaanaa/ |
شانو | نمایش، خودنمایی، نشان دادن، تئاتر خیابانی | فارسی | /shaano/ |
شاه آذر | شاه آتش | فارسی | /shaahaazar/ |
شاه صنم | شاه (فارسی) + صنم (عربی)، شاه زیبارویان، نام همسر فتحعلی شاه قاجار | فارسی | /shaahsanam/ |
شاهنای | شهنا، سرنا | فارسی | /shaahnaay/ |
شباوا | بانگ و ناله و زاری شبانه | فارسی | /shabaavaa/ |
شبماه | مانند ماه شب زیبا و نورانی | فارسی | /shabmaah/ |
شجر | درخت | عربی | /shajar/ |
شراب | نوشیدنی | عربی | /sharaab/ |
شرب | نوشیدن | عربی | /shorb/ |
شروانه | نام دایه مه پری در داستان سمک عیار | فارسی | /sharvaane/ |
شعب | شعبه ها، تکه ها، شاخه ها | عربی | /shoab/ |
شغل | سرگرمی | عربی | /shoghol/ |
شکرانه | سخنی که به عنوان سپاسگزاری گفته می شود، یا عملی که برای سپاس انجام می شود، یا آنچه به عنوان هدیه برای قدردانی داده می شود، شکرگزاری و حق شناسی | فارسی–عربی | /shokraane/ |
شکوفا | ویژگی گل یا غنچهای که باز شده است، شکفته، (به مجاز) با رونق، پیشرفته، رشد یافته | فارسی | /shekoofaa/ |
شکوفه | هریک از گل های درختان میوه که معمولًا در فصل بهار می شکفند | فارسی | /shekoofe/ |
شگرف | عجیب، طرفه، خوش آیند، دلاور | فارسی | /shagarf/ |
شناسا | آگاه، مطلع، شناسایی | فارسی | /shenaasaa/ |
شهباء | مونث اشهب سفید، زن سفید دارای خال سیاه | عربی | /shahbaa/ |
شهرآزاد | شهرزاد، شهری، دختر بهمن پسر اسفندیار | فارسی | /shahraazaad/ |
شهرخ | از نام های برگزیده | فارسی | /shahrokh/ |
شهزاد | شاهزاده، فرزند شاه یا از نسل شاه، عنوان برای امازاده ها | فارسی | /shahzaad/ |
شهنا | نای بزرگ، سرنا، شهنای | فارسی | /shahnaa/ |
شواظ | شعله بی دود | عربی | /shovaaz/ |
شوانه | گله بان، چوپان | کردی | /shavaane/ |
شوبا | مخلوط | عربی | /shobaa/ |
نام | معنی | ریشه | فونتیک |
---|---|---|---|
صابرین | صبر کنندگان | عربی | /saaberin/ |
صافنات | اسبها | عربی | /saafenaat/ |
صبح چهر | صبح چهره، صبح (عربی) + چهره (فارسی) آن که چهره ای سپید چون صبح دارد | فارسی–عربی | /sobhchehr/ |
صبح چهره | صبح (عربی) + چهره (فارسی) آن که چهرهای سپید چون صبح دارد | فارسی–عربی | /sobhchehre/ |
صبرینه | منسوب به صبر، (به مجاز) صبور و شکیبا، نام گیاهی است | فارسی–عربی | /sabrine/ |
صدفین | دو کوه | عربی | /sadafain/ |
صدقات | صدقات، زکات، چیزهایی که انسان از مال خود دهد | عربی | /sadaghaat/ |
صنم دخت | صنم (عربی) + دخت (فارسی) دختر زیبارو و دلبر | فارسی–عربی | /sanamdokht/ |
ضیف | مهمان | عربی–قرآن | /zayf/ |
طائفین | مسافران غریب | عربی | /taaefin/ |
طره خاتون | طره (عربی) + خاتون (فارسی) مرکب از طره (زلف) + خاتون (بانو)، کنایه از بانویی است که دارای موهای زیبایی باشد | فارسی–عربی | /torre khaatoon/ |
طریق | راه | عربی | /tarigh/ |
طریقه | روش | عربی | /tariqah/ |
طغاترکان | از اعلام زنان مغول | فارسی–ترکی | /toghatorkaan/ |
طغیان | سرکشی، تجاوز | عربی | /toghyaan/ |
طنین | انعکاس صوت، پژواک، حالتی از صدا که دارای تأثیر و نفوذ باشد، خوش آهنگی | عربی | /tanin/ |
ظاهرین | پیروزمندان | عربی–قرآن | /zaaherin/ |
عاتقه | دختر نوجوان و نوبالغ | عربی | /aateghe/ |
عافین | بخشندگان | عربی | /aafin/ |
عجیبه | زن عجیب و شگفت آور، کنایه از زن دلربا | عربی | /ajibe/ |
عزت النساء | موجب ارجمندی زنان | عربی | /ezatonesaa/ |
عزت نسا | زنان گرامی و ارجمند، نام دختر فتحعلی شاه قاجار | عربی | /ezatnesaa/ |
عزیز | نامی که اعراب مسلمان به عزرا میدهند، عزرا | عربی | /aziz/ |
غانیه | زنی که به سبب زیبایی خویش بی نیاز از زیور باشد ،زن جوان پاکدامن در زندگی زناشویی | عربی | /ghaniye/ |
غزل ناز | عاشق زیبا، عاشقانه و زیبا | فارسی | /ghazal naz/ |
فارهین | ماهران | عربی | /faarehin/ |
فاصلین | داوران | عربی | /faaselin/ |
فتونا | آزمونی | عربی | /fotoonaa/ |
فخرالزمان | شخص برجسته، آنکه مایه مباهات عصر و زمان خود است | عربی | /fakhrozamaan/ |
فراتاگون | نام دختر آرتان، برادر داریوش بزرگ | فارسی | /faraataagon/ |
فراچهر | مرکب از فرا (بالاتر) + چهر (صورت) = آنکه صورتی زیباتر از دیگران دارد | فارسی | /farachehr/ |
فراش | پروانه ها | عربی | /faraash/ |
فراویز | هر زیور و زینتی که به دور جامه بدوزند | فارسی | /faraaviz/ |
فرپرک | شب پره که آن را مرغ عیسی نیز می نامند | فارسی | /farparak/ |
فرحین | شادمان ها، شادی زدگان | عربی | /farehin/ |
فرخ ناز | مرکب از فرخ (مبارک) + ناز (غمزه) | فارسی | /farokhnaz/ |
فردخت | مرکب از فر (شکوه) + دخت (دختر) | فارسی | /fardokht/ |
فرش | بسترها | عربی | /forosh/ |
فرشا | صفت چهارپایان، دست آموز | عربی | /farshaa/ |
نام | معنی | ریشه | فونتیک |
---|---|---|---|
فرنگیس | نام دختر افراسیاب، زن سیاوش، مادر شاه کیخسرو کیانی | فارسی | /farangis/ |
فرنیا | دارنده اصل و نسب | فارسی | /farniaa/ |
فره وش | مرکب از فره (شکوه) + وش (پسوند شباهت)، شکوهمند | فارسی | /farahvash/ |
فروردین | نخستین ماه هر سال | فارسی | /farvardin/ |
فروزجهان | روشنایی جهان | فارسی | /foroozjahaan/ |
فروغ بانو | بانوی روشنایی | فارسی | /forooghbaanoo/ |
فریانه | نام پادشاهی افسانه ای هم زمان با اسکندر مقدونی | فارسی | /faryaane/ |
فریبا | فریبنده | فارسی | /faribaa/ |
فریرخ | زیبارخ | فارسی | /farirokh/ |
فرین | نام یکی از دختران اشوزرتشت | فارسی | /farin/ |
قدسیه | مؤنث قدسی | عربی | /ghodsieh/ |
قدیره | مؤنث قدیر، توانا | عربی | /ghadire/ |
قراطیس | کاغذها | عربی | /gharaatis/ |
قره ناز | پرنده ای آبی دارای منقاری سپید و پرهای سیاهرنگ | فارسی–کردی | /gharenaaz/ |
قصیده | نام یکی از قالبهای شعر فارسی وعربی | عربی | /ghaside/ |
قضبا | سبزیجات | عربی | /ghazbaa/ |
قمرالزمان | ماه دوران، نام یکی از شخصیتهای هزار و یک شب | عربی | /ghamarozamaan/ |
قمرسیما | ویژگی آن که چهرهاش مثل ماه می باشد، (به مجاز) زیبارو | فارسی–عربی | /ghamarsimaa/ |
قمیص | پیراهن | عربی | /ghamis/ |
قنوان | خوشه ها | عربی | /ghonvaan/ |
قواریر | ظروف شیشه ای | عربی | /ghavaarir/ |
قیام | ایستادگان، برخاستن | عربی | /ghiaam/ |
کاتیا | پاک، بی آلایش | روسی | /kaatiyaa/ |
کاشف | آشکار کننده، پدید آورنده، کشف کننده، برطرف کننده | عربی | /kaashef/ |
کامنوش | خوشبخت، کامیاب | فارسی | /kaamnoosh/ |
کشف | برطرف کردن | عربی | /kashf/ |
کفلین | دو سهم | عربی | /keflain/ |
کوشانه | دختر ساعی، بانوی تلاشکر | فارسی | /kooshaane/ |
کی بانو | بانوی شاه، زنی که همه از او حساب می برند | فارسی | /keybaanoo/ |
کی ناز | دارای ناز شاهانه | فارسی | /keynaaz/ |
کیجانا | دختر مازندرانی که عزیز و دوست داشتنی است | فارسی–گیلکی | /kijaanaa/ |
کیمیا | اکسیر، هر چیز نایاب و دست نیافتنی، افسون | فارسی | /kimiaa/ |
کیوان رخ | از نام های برگزیده | فارسی | /keivaanrokh/ |
کیوان زاد | از نام های برگزیده | فارسی | /keivaanzaad/ |
نام | معنی | ریشه | فونتیک |
---|---|---|---|
گردآفرین | گُرد آفرید | فارسی | /goraafarid/ |
گریتا | اسم یک تنیس باز اهل مجارستان | ارمنی | /geritaa/ |
گل آذین | زینت گل، آرایش گل، چگونگی قرار گرفتن گلها روی ساقه | فارسی | /golaazin/ |
گل پناه | پناه گل | فارسی | /golpanaah/ |
گل پونه | گلهای کوچک معطر به رنگ صورتی یا بنفش، پونه جوان و تازه | فارسی | /golepooneh/ |
گلابتون | رشتههای نازک طلا و نقره که همره تارهای ابریشم در زری بافی به کار میرود | فارسی | /golaabetoon/ |
گلباش | از نام های رایج میان زنان کرد | کردی | /golbaash/ |
گلبخت | (گل + بخت = سرنوشت، طالع) (به مجاز) زیبا و لطیف و دوست داشتنی | فارسی | /golbakht/ |
گلبیز | گل افشان، گلریز، معطر، خوشبو | فارسی | /golbiz/ |
گلپسند | زیباروی مورد پسند | فارسی | /golpasand/ |
گلچمن | گلِ چمن، (به مجاز) زیباروی و لطیف و خرّم | فارسی | /golchaman/ |
گلشن | گلستان، خانه آراسته | فارسی | /golshan/ |
گلنوش | مرکب از گل + نوش (عسل)، نام یکی از لحن های قدیم موسیقی ایرانی | فارسی | /golnoosh/ |
گیتی | جهان، عالم | فارسی | /giti/ |
لبیبه | زن دانا و عاقل | عربی | /labibe/ |
لبینا | نام یکی از لحنهای قدیم موسیقی ایرانی | فارسی | /lebinaa/ |
لیلیا | شب، هم ریشه با”لیل” عربی است | عربی | /liliaa/ |
ماتیسا | ماهتیسا، در گویش مازندران ماه تنها | فارسی | /maatisaa/ |
مارگریتا | گل داودی | اسپانیایی | /maargeritaa/ |
ماگریت | نوعی گل ریز قرمز، مروارید، گل مینا | انگلیسی | /maagrit/ |
ماه پسند | قبول شونده، پسندیده، (به مجاز) زیباروی چون ماه | فارسی | /maahpasand/ |
ماهان چهر | دارای چهره ای همچون ماه | فارسی | /maahaanchehr/ |
ماهاندخت | دختر ماه، دختر ماه چهر | فارسی | /maahaandokht/ |
ماهتابان | آن که چهرهاش مثل ماه تابان است، (به مجاز) زیبارو | فارسی | /maahtaabaan/ |
ماهنوش | ماه جاویدان و همیشگی، (به مجاز) زیباروی همیشه زیبا | فارسی | /maahnoosh/ |
مبینا | مؤنث مبین، روشنگر، هویدا | عربی | /mobinaa/ |
متقی | پرهیزگار، پارسا | عربی | /motaghi/ |
مجاهدین | مجاهدان | عربی | /mojaahedin/ |
محصنین | پاکدامنان | عربی | /mohsenin/ |
مریم بانو | گوش ماهی که با آن گردنبند درست می کنند، مریم خانم | فارسی | /maryambaanoo/ |
مزین | آراسته، زینت داده شده | عربی | /mozayan/ |
مژان | نرگس نیمه شکفته | فارسی | /mozhaan/ |
مژگان | مژهها، چشم پوش | فارسی | /mozhgaan/ |
مشارب | آشامیدنی ها | عربی | /mashaareb/ |
مشحون | پر و گرانبار | عربی | /mashhoon/ |
مشرب | آبشخور | عربی | /meshrab/ |
مشکبو | خوشبو | فارسی | /moshkboo/ |
نام | معنی | ریشه | فونتیک |
---|---|---|---|
مصطفین | برگزیدگان | عربی | /mostafain/ |
مطویات | درهم نوردیده ها | عربی | /matviaat/ |
مغشی | بیهوش | عربی | /moghshey/ |
مقالید | کلیدها | عربی | /maghaalid/ |
مقتدر | توانا | عربی | /moghtader/ |
مقیم | پایدار | عربی | /moghim/ |
منزلت | ارزش و اهمیت، مقام، درجه، نظم و انضباط، حد، پایه | عربی | /manzelat/ |
منشور | سرگشاده | عربی | /manshoor/ |
منوش | نام کوهی که منوچهر بالای آن متولد شد | فارسی | /manoosh/ |
منیراعظم | درخشندگی و تابندگی زیاد، (به مجاز) بسیار زیبارو | عربی | /monirazam/ |
مهاندخت | ماه دخت، دختر ماه، زیبارو | فارسی | /mahaandokht/ |
مهتابان | ماه تابان، ماه درخشان | فارسی | /mahtaabaan/ |
مهرآذین | در آیین و روش مهربانی و محبت، دارای آیین و رسم مهربانی و محبت، مهرورز، با محبت، مهربان | فارسی | /mehraazin/ |
مهرآفرین | آفریننده مهر و محبت و دوستی | فارسی | /mehraafarin/ |
مهران دخت | دختر مهران، دختر دارنده مهر و محبت، دختر مهربان | فارسی | /mehraandokht/ |
مهرانگیز | برانگیزاننده محبت و دوستی | فارسی | /mehrangiz/ |
مهرانوش | محبت جاوید، مهر و محبت جاویدان | فارسی | /mehraanoosh/ |
مهرنوش | زیبا، جاوید و همیشگی | فارسی | /mehrnoosh/ |
مهینزاد | ماهزاد، زیبارو | فارسی | /mahinzaad/ |
مهینفر | دارنده شکوه و درخشندگی ماه | فارسی | /mahinfar/ |
موژان | چشم خمار و پر کرشمه، غنچه نرگس | فارسی | /mozhaan/ |
می ناز | ناز | فارسی–لری | /minaaz/ |
میترا | خورشید، مظهر دوستی و محبت و روشنایی | فارسی | /mitraa/ |
میدیا | همسر آخرین شاه ماد | فارسی | /midia/ |
میزان | معیار و میزان، ترازو | عربی | /mizaan/ |
مینوزاد | زاده بهشت، زیبا و پاک | فارسی | /minoozaad/ |
مینوفر | دارای فر و شکوه بهشتی | فارسی | /minoofar/ |
ناجیه | زن نجات دهنده، رستگار | عربی | /naajie/ |
ناراین | از خدایان هندوهاست و به دفع فساد میکوشد | زبان باستانی–سانسکریت | /naaraayan/ |
نارین | منسوب به نار، تر و تازه | فارسی | /naarin/ |
نارینا | دختر ظریف، بانوی تر و تازه، همچنین دختر بر افروخته و آتشین | لری | /naarinaa/ |
نارینه | ظریف | ارمنی | /naarine/ |
ناز بانو | بانوی زیبا و عشوه گر | فارسی | /naazbaanoo/ |
نازجهان | موجب نازش و مباهات جهان | فارسی | /naazjahaan/ |
نازخانم | نازبانو | فارسی | /naazkhaanom/ |
نازیک | نازی، منسوب به ناز | ارمنی | /naazik/ |
نازیلا | با ناز وکرشمه | فارسی | /naazilaa/ |
نازیه | منسوب به نازی | فارسی | /naazie/ |
نانیسا | نام روستایی در نزدیکی مراغه | فارسی | /naanisaa/ |
نبیه | آگاه، دانشمند | عربی | /nabih/ |
نام | معنی | ریشه | فونتیک |
---|---|---|---|
نجیا | همراز بودن | عربی | /najiaa/ |
نخیل | درختان خرما | عربی | /nakhil/ |
نذیره | زن بیم دهنده و ترساننده | عربی | /nazire/ |
نزیهه | زن پاک و پاکیزه | عربی | /nazihe/ |
نژاده | اصیل، نجیب | فارسی | /nazhaade/ |
نسترن | گلی شبیه رز به رنگهای صورتی، سفید و زرد | فارسی | /nastaran/ |
نسرین | گلی به رنگ زرد یا سفید و خوشبو که یکی از گونههای نرگس است | فارسی | /nasrin/ |
نسرین مهر | زیبا و درخشان چون گل نسرین و خورشید | فارسی | /nasrinmehr/ |
نسیبه | دختر با اصل و نسب، بانوی اصیل، بانویی که در صدر اسلام در جنگ احد شرکت داشت و به آسیب دیدگان کمک می کرد | عربی | /nasibe/ |
نشاه | پدید آمده، خلق شده | عربی | /nashaah/ |
نشر | پراکندن | عربی | /nashra/ |
نَشمی | زن زیبا رو، زیبا | لری | /nashmi/ |
نشور | رستاخیز، درباره دنیا، جنب و جوش | عربی | /noshoor/ |
نفیسا | بسیار ارزشمند، گران مایه | عربی | /nafisaa/ |
نگاربسته | نقشی که زنان با حنا بر دست و پای خود می بندند | فارسی | /negaarbaste/ |
نگارین | زیبا، آراسته، مزین | فارسی | /negaarin/ |
نگین | جواهر انگشتری | فارسی | /negin/ |
نگینا | موسیقی، آواز | عبری | /neginaa/ |
نگینه | مانند نگین | فارسی | /negineh/ |
نهضت | حرکت، عزیمت | عربی | /nehzat/ |
نورین | نور (عربی) + ین (فارسی) نورانی، نوری | فارسی–عربی | /noorin/ |
نوشاد | نام شهری که زیبا رویان آن مشهور بودند | فارسی | /nooshaad/ |
نیان | رفیق، شریک زندگی | کردی | /niyaan/ |
نیروانا | آخرین مرحله سلوک در نزد “بودا” که مرحله محو شدن جنبه حیوانی وجود و رسیدن به کمال است | زبان باستانی–سانسکریت | /nirvaanaa/ |
نیک رخ | نیک رو | فارسی | /nikrokh/ |
نیک رخسار | آن که دارای چهره ای پاک و زیباست | فارسی | /nikrokhsaar/ |
نیلاب | مجازا آبی ملایم و آرامش بخش، نام قدیم شهر جندی شاپور، همچنین مایعی آبی رنگ که در رنگرزی کاربرد دارد را مینامند | فارسی | /nilaab/ |
نیلگون | نیل (سنسکریت) + گون (فارسی) به رنگ نیل، کبود، لاجوردی | فارسی | /nilgoon/ |
نیلوفر | نام گلی است | زبان باستانی–سانسکریت | /niloofar/ |
نینا | زیبایی، خوش اندامی و ظرافت | عبری | /ninaa/ |
نیوان | پهلوان و دلیر و شجاع، نام مادر انوشیروان، همسر قباد پادشاه کیانی | کردی | /nivaan/ |
نیووند | نام گیاهی | عربی | /niyuvand/ |
هرانوش | دختر آتش، دختری با روی برافروخته، کنایه از دختر زیبا روی | فارسی | /haraanoosh/ |
هفیان | آرام گرفتن | کردی | /hafiyaan/ |
همابخت | خوشبخت، سعادتمند | فارسی | /homaabakht/ |
هوبخت | خوشبخت | فارسی | /hoobakht/ |
هوتس – هوتوس | آتوسا، نام دختر کوروش پادشاه هخامنشی، همسر داریوش و مادر خشایارشا | فارسی | /hutos/ |
هورآفرین | آفریننده خورشید | فارسی | /hooraafarin/ |
هورخش | آفتاب عالمتاب | فارسی | /hoorakhsh/ |
هوژان | یاد گرفتن | کردی | /hoozhaan/ |
هیدیکا | آرام، به آهستگی، یواش | کردی | /hidikaa/ |
هیزان | نیرومند، توانا | کردی | /hizaan/ |
هیلناز | سرخگون، نازنین و به رنگ بور | لری | /hilnaaz/ |
هینان | آوردن | کردی | /hinaan/ |
وانوش | دریاچه وان، از سمبل و نمادهای تاریخ ارامنه | ارمنی | /vaanoosh/ |
وچان | زمان استراحت کوتاه | کردی | /vachaan/ |
ورشان | قمری، پرندهای که در فارسی آن را مرغ الاهی میگویند، کبوتر صحرایی | عربی | /varshaan/ |
وشان | افشان، کاشتن، تکان شدید | کردی | /voshan/ |
وشن | خوب است. | کردی | /voshen/ |
ونوش | گل بنفشه | کردی | /venoosh/ |
ونوشه | در گویش مازندران گل بنفشه | فارسی | /venooshe/ |
وه آفرین | آفریننده خوب یا آفریننده خوبی | فارسی | /veh aafreen/ |
وه نوش | بهنوش، مرکب از به (بهتر یا خوب) + نوش (عسل) | فارسی | /veh noosh/ |
ویستا | دانش و فرهنگ | فارسی | /veysta/ |
ویکتور | پیروز شدن، ظفریافتن | لاتین | /victor/ |
ویوات | گل بنفشه | فرانسوی | /veyvaat/ |
یارناز | دوست زیبا | فارسی | /yaarnaaz/ |
یکتا | یگانه، بینظیر، تنها | فارسی | /yakta/ |
انتخاب نام، اغلب اولین و مهمترین تصمیمی است که والدین برای فرزند خود میگیرند. نام، بیش از یک کلمه یا علامت شناسایی ساده است؛ این انتخاب نمادی از هویت، میراث فرهنگی و حتی انتظاراتی است که والدین از آینده فرزند خود دارند. نامها میتوانند بر ادراک، روابط اجتماعی و حتی فرصتهای افراد در زندگی تأثیر بگذارند. در بسیاری از فرهنگها، مراسم خاصی برای نامگذاری وجود دارد که نشاندهنده اهمیت عمیق این اقدام است.
انتخاب اسم فرزند، گزینشی است که فراتر از یک علامت شناسایی، به تعیین هویت، فرهنگ و حتی سرنوشت یک فرد میپردازد. در میان پژوهشهای روانشناختی، اجتماعی و فرهنگی، انتخاب نام به عنوان یکی از مقولاتی مطرح است که میتواند تأثیرات بلندمدت و ژرفی بر زندگی فرد داشته باشد. این انتخاب، که اغلب به دور از هرگونه اطلاعات پیشین دربارهی شخصیت یا خصایص آیندهی کودک صورت میگیرد، نه تنها بازتابدهندهی ارزشها و امیدهای والدین است، بلکه میتواند بهطور بالقوه راهی برای ارتباط فرد با اجداد، میراث فرهنگی و جامعهی او باشد.