شاهنامه، حماسه ای منظوم است که توسط ابوالقاسم فردوسی در قرن دهم میلادی نوشته شده است. این اثر بزرگ، معروفترین و کاملترین شاهکار ادبیات پارسی است و دارای ارزش تاریخی، فرهنگی و ادبی فراوانی است. شاهنامه به صورت شعر نثرسازی شده و در بیش از ۶۰۰۰ بیت، داستانهایی از تاریخ و اسطورههای ایران باستان را شامل میشود. روایتهای مطرح شده در شاهنامه شامل داستانهایی از پیشینیان پیش از پادشاهی فریدون تا سقوط سلسله ساسانیان است.
شاهنامه علاوه بر ارزش ادبی و هنری، یک منبع مهم برای مطالعهٔ تاریخ، فرهنگ و اسطورهشناسی ایران باستان است. این اثر به عنوان یک نماد ملی و هویتی برای مردم ایران بسیار ارزشمند است و تأثیر فراوانی در ادبیات و فرهنگ جهان نیز داشته است.
شاهنامه فردوسی در قالب داستانهای پرشور و زیبا، ارزشهایی از جمله شجاعت، عدالت، عشق، پایداری و مبارزه برای حقیقت را به تصویر میکشد. این اثر به عنوان یک گنجینهٔ اساطیر و افسانههای ایرانی، از نظر ادبی و فرهنگی بسیار غنی و حائز اهمیت است و تا امروز مورد مطالعه و تحلیل قرار میگیرد.
بدیهی است که چنین اثر تاریخی بزرگی برای نام گذاری بسیاری از کودکان مورد توجه قرار می گیرد. در کشور ما اسم های پسرانه که بر اساس این کتاب تاریخی ایرانی انتخاب می شوند، بسیار زیاد هستند و هر یک از آن ها از ارزش بالایی برخوردار می باشد. در ادامه مطلب مجموعه کامل و جامعی از این اسامی را گردهم آوردیم تا راهنمایی برای شما پدران و مادران عزیز باشد. با ما همراه باشید.
نام | تلفظ | معنی |
---|---|---|
اورمزد | /ormazd/ | هرمز – نام روز اول هر ماه شمسی، نام دیگر سیاره مشتری |
ایرج | /irāj/ | خوب روی و نیکو سیما مانند آفتاب |
ایزدگشسپ | /izadgošasp/ | خداپرست و دارنده اسب نر |
بالوی | /bāluy/ | از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از یاران خسروپرویز پادشاه ساسانی |
براهام | /barāhām/ | ابراهیم – پدر عالی |
برته | /barte/ | از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاور ایرانی از خاندان لواده، در زمان کیکاووس پادشاه کیانی |
برزمهر | /borz mehr/ | خورشید باشکوه، مرکب از برز (نیرومند، باشکوه) + مهر (خورشید) |
برسام | /barsām/ | آتش بزرگ، بالاترین سوگند |
بلاش | /balaš/ | مرد عارف و عالم |
بندوی | /banduy/ | از سرداران و نجبای ایرانی در دوران ساسانی که دایی خسروپرویز بود |
بوذرجمهر | /Buzarjomehr/ | بزرگمهر، بسیار مهربان |
بوراب | /burāb/ | از شخصیتهای شاهنامه، نام آهنگری در پایتخت قیصر روم و سازنده نعل اسبان قیصر |
بیژن | /bižan/ | شجاع، جنگجو |
بیورد | /bivard/ | نام چند تن از شخصیت های کتاب شاهنامه فردوسی |
پرمایه | /pormāye/ | باسواد، بامعلومات، خردمند، دانشمند، عالم، ثروتمند، دارا، غنی، متمول، غلیظ |
پرموده | /parmude/ | فرموده |
پرویز | /parviz/ | پیروز، پیروزگر، فاتح. |
پشنگ | /pašang/ | دیلم، ستم، محنت، مرد جنگی |
پلاشان | /palāšān/ | بلاشان، از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاوری تورانی از پهلوانان افراسیاب، همزمان با کیخسرو پادشاه کیانی |
پولاد | /pulād/ | فولاد، آهن آبدیده |
پولادوند | /puladvand/ | نیرومند |
پیران | /piran/ | سالخوردگان، دانایان |
پیروز | /piruz/ | هم معنی اسم فیروز)، ۱- غلبه کننده بر حریف در جنگ یا مسابقه؛ ۲- فرخنده، مبارک، خجسته؛ ۳- در قدیم به معنی یکی از صفات خداوند مورد استفاده قرار میگرفته است. همچنین در قدیم به معنی خوشحال، شاد، فیروزه (سنگ قیمتی) مورد استفاده قرار میگرفته است. ۴- مجاز از کبود |
پیروز خسرو | /piruzxosro/ | پادشاه پیروز |
پیروز شاپور | /piruzšāpur/ | شاهزاده پیروز |
پیلسم | /pilsam/ | از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاوری تورانی، برادر پیران فرزند ویسه در زمان افراسیاب، سم سطبر و درشت و سخت، اسبی دارای سمی ضخم و گران، مجازاً، اسب قوی زورآور، کنایه از شب سیاه و تاریک |
تاجبخش | /tājbaxš/ | بخشنده تاج پادشاهی، رساننده کسی به پادشاهی |
تاجور | /tājvar/ | پادشاه، سلطان |
تباک | /tābāk/ | از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاور ایرانی و فرمانروای جهرم در زمان اردشیر بابکان پادشاه ساسانی |
تژاو | /tažāv/ | نام دلاور تورانی، داماد افراسیاب |
تلیمان | /talimān/ | از شخصیتهای شاهنامه |
تور | /tor/ | تیره و تاریک، سرزمین توران، پارچه مشبک نازک |
توس | /tus/ | ۱- درختی بزرگ و جنگلی، غان |
جانوسیار | /jānusyār/ | جانوشیار |
جم | /jam/ | دارای ذات پاک و درخشان، پسر خورشید و نخستین پسری که مرگ بر او چیره شد و بر دوزخ حکومت می کند، جمشید |
جمهور | /jomhur/ | گروه، توده، بخش اعظم یک چیز، حکومتی که زمام آن در دست نمایندگان ملت باشد، عامه مردم |
جهان بخش | /jahān-baxš/ | مجاز از ویژگی آن که جهان تحت سلطهی اوست و میتواند آن را به کسی ببخشد |
جهان جو | /jahān-ju/ | ۱- جویندهی جهان، جویندهی عالم؛ ۲- مجاز از پادشاه بزرگ و قدرتمند. |
جهن | /jahn – jehn/ | درشتی روی و ترشی آن، از شخصیتهای شاهنامه |
چنگش | /čengeš/ | از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاوری تورانی در سپاه خاقان چین |
خشاش | /xašāš/ | مرد تیزسر روان در کار، (منتهی الارب)، مرد زیرک بی باک جلد در کار، (ناظم الاطباء)، از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاوری تورانی |
خوزان | /xozān/ | منسوب به خوز، خوزی، پهلوان ایرانی یاور کیخسرو |
دادبرزین | /dadbarzin/ | از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از سرداران بهرام گور پادشاه ساسانی |
داراپناه | /dārāpanāh/ | کسی که خداوند پناه او باشد. |
دارمان | /dārmān/ | از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از سرداران خسروپرویز پادشاه ساسانی |
دشمه | /dašme/ | مرد بی خیر، یا عام است (منتهی الارب)، آنکه خیری در او نباشد. (از اقرب الموارد)، حقیر و بی قدر و بی خیر (ناظم الاطباء)، از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاوری ایرانی و جد تخواره شاه دستان در زمان خسروپرویز پادشاه ساسانی |
دمور | /damur/ | آواز نرم و آهسته |
رادبرزین | /rād-barzin/ | جوانمردِ بلند مرتبه |
رادفرخ | /rādfarrox/ | از شخصیتهای شاهنامه، نام آخورسالار هرمز پادشاه ساسانی |
رام | /rām/ | ۱- مأنوس، خوگیر، الفت گرفته؛ ۲- موافق، سازگار؛ ۳- شاد و خوشحال، رامی، رامین؛ ۴- در قدیم و (در گاه شماری روز بیست و یکم از هر ماه شمسی در ایران قدیم. |
رام برزین | /ram barzine/ | آتش رام شده، نام یکی از آتشکده های قدیم ایران. |
رامان | /rāmān/ | ۱- رام + ان (پسوند نسبت)، منسوب به رام |
رای | /Raí / | راجه و پادشاه هند |
رستم | /rostam/ | ۱- کشیده بالا، بزرگ تن، قوی اندام؛ ۲- در فارسی باستان، گاتها و دیگر بخشهای اوستا به معنی دلیر و پهلوان؛ ۳-در قدیم مجاز از مرد شجاع و نیرومند |
رشنواد | /rašnavād/ | راستگویی |
رهنمون | /rahnemun/ | راهنما، هادی |
رویین | /ruiyn/ | مجاز از سخت و محکم |
ریو | /rio/ | ریونیز، بی ریا، از سرداران ایرانی از نژاد زرسپ |
زادشم | /zādšam/ | از شخصیتهای شاهنامه، نام پادشاه تورانی در زمان منوچهر پادشاه پیشدادی ایران وجد افرسیاب تورانی |
زال | /zāl/ | هم معنی نام زر، سفید موی |
زرتشت | /zartošt/ | دارندهی شتر زرد، زردشت |
زردهشت | /zardhošt/ | صاحب شتر زرد، به روایتی به مفهوم آفریده نخست، نوریزدان و عقل فعال است، زرتشت |
زنگوی | /zangui/ | یکی از نجبای ایران معاصر خسرو پرویز |
زواره | /zavare/ | زنده، دارای زندگی |
ژوپین | /župin/ | زوبین، نیزه کوتاه |
ساسان | /sāsān/ | ۱- در شاهنامه پسر بهمن و نوهی اسفندیار؛ ۲) در ایران باستان جدّ اردشیر بابکان، سرپرست آتشکدهی استخر در فارس. |
ساوه | /sāveh/ | براده طلای خالص |
سپنسار | /sepansār/ | از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از سرداران خسروپرویز پادشاه ساسانی |
سپهرم | /sepahram/ | نام یکی از پهلوانان توران است از خویشان افراسیاب. |
سرخه | /sorxe/ | نوعی کبوتر سرخ رنگ |
سرکش | /sarkeš/ | نافرمان، مغرور، افراشته |
سندباد | /sand bād/ | ۱- در شاهنامه نام پسر گشتاسب پسر لهراسب؛ ۲- نام حکیمی هندی واضع «سندباد نامه» سندباد بحری قهرمان افسانهای سفرهای پر ماجرا در کتاب هزار و یک شب و در سندباد نامه. |
سهراب | /sohrāb/ | دارندهی آب و رنگ سرخ، سرخاب |
سوفرا | /sufrā/ | از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاوری اهل شیراز |
سیاوش | /siyāvo(a)š/ | دارندهی اسب نر سیاه |
سیاوش – سیاوخش | /siāvaš/ | دارنده اسب نر سیاه |
سیاووش | /siyāvuš/ | سیاوش |
سینار | /sinār/ | سنباد، از شخصیتهای شاهنامه |
شاپور | /šāpur/ | پسر شاه، شاه زاده |
شادان برزین | /šadan barzin/ | بالابلند و شادمان |
شاهوی | /šahvi/ | مربوط به شاه، منسوب به شاه |
شغاد | /šoqād/ | از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر زال و برادر رستم پهلوان شاهنامه که رستم را با حیله و نیرنگ به قتل رساند، مباح و حلال و هر چیز که در مذهب و دین روا باشد |
شم | /šam/ | خوف، ترس، بیم |
شماخ | /šamāx/ | شامخ، بلند، از شخصیتهای شاهنامه، نام شاه سوریان و از دلاوران ایران در زمان کیخسرو پادشاه کیانی |
شماساس | /šamāsās/ | از شخصیتهای شاهنامه، نام سالاری بزرگ و برگزیده در سپاه توران زمان افراسیاب پادشاه تورانی |
شنگل | /šangol/ | شوخ، شنگول، عیار و راهزن |
شهرگیر | /šahrgir/ | فاتح شهر |
شهریار | /šahr(i)yār/ | ۱- پادشاه، شاه؛ ۲- (در قدیم) حاکم، فرمانروا |
شید | /šid/ | خورشید، آفتاب، روشنایی |
شیدسب | /šidasb/ | دارنده اسب درخشان چون خورشید |
شیدوش | /šidvaš/ | شید = خورشید + وش (پسوند شباهت)، مثل آفتاب، چون خورشید، درخشان، نورانی |
شیرزاد | /šir zād/ | ۱- زاده شیر؛ ۲- مجاز از دلیر و شجاع؛ ۳- نام گیاهی که برروی تنه درختان میروید |
شیرزیل | /širzil/ | از شخصیتهای شاهنامه، نام پهلوانی ایرانی در زمان خسرو پرویز پادشاه ساسانی |
شیرو | /širu/ | شیر+ او/uـ/ = (پسوند نسبت)، ۱- منسوب به شیر؛ ۲- مجاز از دلیر و شجاع |
شیروی | /širuy/ | منسوب به شیر |
شیرویه | /širuye/ | در شاهنامه: ۱) پهلوان ایرانی، پسر بیژن، که با چند پهلوان دیگر برای آوردن گشتاسپ به حلب رفتند. ۲) قباد دوم، معروف به شیرویه: شاه [۶۲۸ میلادی]، که پدرش خسرو پرویز را همراه با ۱۷ تن از برادران خودش کشت و پس از ۶ ماه سلطنت براثر مسمومیت کشته شد. |
طورگ | /turag/ | از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاوری تورانی از فرماندهان سپاه افراسیاب تورانی، نیز نام سرداری ایرانی در زمان کیخسرو پادشاه کیانی |
طوس | /tus/ | ماه، خوب رویی، دوام |
طینوش | /tinuš/ | از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر قیدافه پادشاه اندولس و داماد فور هندی در زمان اسکندر مقدونی |
فراهین | /farāhin/ | موجب شکوه آیین، فرآیین |
فرایین | /farāeen/ | آیین با شکوه |
فرخزاد | /faroxzād/ | کسی که با طالع خجسته زاده شود، نیک بخت |
فرطوس | /fartus/ | نام مبارزی از لشکر افراسیاب که ضابط چغان بوده و نام پهلوانی تورانی است. |
فرغان | /forqān/ | فرغانه،نام شهری در ترکستان قدیم |
فرهاد | /farhād/ | در بعضی منابع فرهاد را «یاری» معنی کردهاند |
فرود | /forud/ | ۱- مجاز از فرا رسیدن؛ ۲- در قدیم پایین، نشیب، سرازیری، قرار گرفته در مرتبهی پایین از جهت مقام |
فروهل | /foruhel/ | از شخصیتهای شاهنامه، نام پهلوانی ایرانی در سپاه رستم پهلوان شاهنامه |
فریدون | /fereydun/ | به معنی «سه ایدون» یا «سه اینچنین» |
فیروز | /firuz/ | پیروز |
قارن | /qāren/ | ۱) از خاندانهای اشرافی ایران در دورهی اشکانیان و ساسانیان؛ ۲) (در شاهنامه) پهلوان ایرانی، پسر کاوهی آهنگر؛ ۳) نام باستانی ناحیهای کوهستانی در شهرستان ساری، شامل بخشهای دو دانگه و چهاردانگه. |
قباد | /qobād/ | محبوب، شاه محبوب، سرور گرامی |
قراخان | /qarakhan/ | امیر سیاه |
کاکله | /kākole/ | نام نوعی گیاه |
کاموس | /kāmus/ | نام مبارزی کشانی که پادشاه سنجاب بود وی از بهادران توران و از امرای زیردست افراسیاب بود. |
کاووس | /kāvus/ | پادشاه ایده آل، پاک، لطیف، نجیب |
کاویان | /kāv(i)yān/ | کاویانی، منسوب به کاوه (شخصیت اساطیری شاهنامه) |
کتماره | /katmāre/ | از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاور ایرانی در سپاه رستم پهلوان شاهنامه |
کشواد | /kašvād – kešvad/ | فصیح، زبان آور |
کنارنگ | /kānarang – konārang/ | فرماندار، حاکم |
کندر | /kondor/ | صمغی خوشبو که از درخت کندر هندی به دست می آید |
کهار | /kahār/ | گهار، از شخصیتهای شاهنامه، نام سرداری تورانی و جزو سپاه افراسیاب تورانی |
کهرم | /kohram/ | معنی این کلمه (کُهرَم) «هرمزدیل» میباشد. اصل آن در پهلوی «گهرم» است مرکب از گو (پهلوان) + هرمز (سرور دانا که نام خداست) که جمعاً یعنی هرمزدیل |
کوت | /kot/ | از شخصیت های شاهنامه، نام پسر هزاره سرداران رومی |
کورنگ | /kurang/ | روستایی از توابع بخش لاشار شهرستان نیک شهر در استان سیستان و بلوچستان، نام پسر گرشاسپ از پادشاهان پیشدادی |
کوهیار | /kuhiyār/ | از دلاوران ایرانی که در لشکرکشی کیخسرو به توران و نبرد بزرگ کیخسرو با افراسیاب شرکت داشت |
کیارش | /kiyāraš/ | از کی + آرش، ۱- در اوستا «kavi aršan» به معنی کی و شهریار دلیر |
کیخسرو | /key xosro(w)/ | ۱- مجاز از پادشاه بزرگ و والامقام؛ ۲- در پهلوی «کی نیک نام» |
کیقباد | /key qobād/ | به معنی «کی محبوب و سرور گرامی» |
کیکاووس | /key kāvus/ | به معنی«دارای منبع فراوان» |
کیومرث | /ki(a)yomars/ | گیومرت، ۱- زندهی فانی. [جزء اول «گیو» و «گیه» به معنی جان و زندگی است و جزء دوم «مرتن» صفت است به معنی مردنی و در گذشتنی و به تعبیر دیگر مردم، چون بشر فانی است او را مردنی و درگذشتنی نامیدهاند. (از پاورقی برهان ـ چ معین)] ۲- معنی کیومرث در تاریخ بلعمی «زندهی گویا» آمده است |
گردوی | /gerduy/ | منسوب به گرد، پهلوانی |
گرزم | /gorazm/ | تبر هیزم شکن، مجازا به مفهوم دلاور و جنگجو |
گرسیوز | /garsivaz/ | دارندهی استقامت و پایداری اندک |
گرشاسب | /garšāsb/ | کرشاسپ و گرشاشپ، ۱- به معنی دارندهی اسب لاغر |
گرشاسپ | /garšāsp/ | دارای اسب لاغر |
گرمانک | /garmānak/ | از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از دو نفر رهاننده ایرانیان از دست ماران ضحاک |
گرمایل | /garmāyel/ | گرمانک |
گروخان | /goroxān/ | از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از بزرگان ایرانی در دربار کیخسرو پادشاه کیانی |
گروی | /goruy/ | از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر زره از سپاهیان افراسیاب تورانی |
گستهم | /gostahm/ | گشوده، منتشر شده، از طایفه دلیران، ویستهم |
گشتاسپ | /goštāsp/ | دارنده اسب از کارافتاده، دارنده اسب سرکش |
گشسپ | /gošasp/ | از شخصیتهای شاهنامه، نام جد بهرام چوبین سردار ساسانی |
گشواد | /gašvād/ | کشواد، دارای بیان شیوا و فصیح است |
گودرز | /gudarz/ | ۱) در شاهنامه سردار ایرانی عصر کیکاووس و کیخسرو، پسر گشواد و دارای ۷۸ پسر، که همه از پهلوانان بودند. او در خواب از وجود کیخسرو خبر یافت و گیو را به جستجویش به توران فرستاد. در جنگ یازده رخ پیران را کشت. کیخسرو او را وصی خود قرار داد؛ ۲) شاه اشکانی [۴۵-۵۱ میلادی] که از سال ۴۱ میلادی با وردان بر سر پادشاهی کشمکش داشت و سرانجام با کشته شدن وردان به دست بزرگان پارتی به پادشاهی رسید. کتیبهای از او به زبان یونانی در بیستون باقی است. |
گیو | /giv/ | یکی از پهلوانان داستانی ایرانی پسر گودرز، داماد رستم و پدر بیژن. برای آوردن کیخسرو به توران رفت. در پایان کار کیخسرو از جملهی همراهان او بود، که در برف ناپدید شدند. |
لار | /lār/ | طناز |
لهاک | /lahāk/ | علت و ماده هر چیزی، از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر ویسه برادر پیران و جزء سپاهیان افراسیاب تورانی |
لهراسپ | /lohrāsp/ | دارنده اسب تندرو |
ماخ | /māx/ | زر قلب و ناسره را گویند، از شخصیتهای شاهنامه، نام سخندانی پیر و مرزبان هری و از راویان شاهنامه |
ماه یار | /māh-yār/ | ۱) یکی از دو وزیر دارا و از قاتلان او، که خود او هم به فرمان اسکندر کشته شد؛ ۲) پدر آرزو و پدر زن بهرام گور، که گوهر فروش بود؛ ۳) ماهیار نوابی: [۱۲۹۱-۱۳۷۹ شمسی] زبان شناس ایرانی، پژوهشگر فرهنگ ایران باستان و استاد دانشگاه، از مردم شیراز و استاد دانشگاه. مترجم درخت آسوریک و یادگار زریران، مؤلف کتاب شناسی ایران (۱۰ جلد)، ناشر گنجینهی دستنویسهای پهلوی و پژوهشهای ایرانی. |
مرزبان | /marzbān/ | ۱- آن که از مرز کشور پاسداری میکند، سرحد دار؛ ۲- مجاز از آن که حکومت قسمتی از یک کشور با اوست، حاکم ناحیهای از کشور؛ ۳- مجاز از جنگجو و مبارز و پهلوان، نگهبان. |
منوچهر | /manučehr/ | به معنی «از نژاد و پشت منوش» [منوش یکی از ناموران قدیم] |
منوشان | /manušān/ | نام حاکم فارس در زمان کی خسرو کیانی که از سرداران سپاه او نیز بود |
مهبد | /mah bod/ | نگهبان ماه، مجازا به مفهوم نورانی و درخشان است، ماهبد |
مهربنداد | /mehrbandād/ | دارای بنیاد و شالوده ای از محبت |
میرین | /mirin/ | از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاوری رومی و داماد قیصر روم |
نستار | /nastār/ | از شخصیتهای شاهنامه، نام چوپان قیصر روم در زمان گشتاسپ پادشاه کیانی |
نستور | /nastur/ | از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر زریر پسر گشتاسپ پادشاه کیانی |
نوشیروان | /nuširavān/ | انوشیروان، دارای روان جاوید، |
نوشین روان | /nušinravān/ | جان شیرین، دارای روان شیرین |
نیاطوس | /niyātus/ | نیاتور، از شخصیتهای شاهنامه، نام برادر قیصر روم از یاران سپاه خسروپرویز پادشاه ساسانی |
نیوزار | /nivzār/ | از شخصیتهای شاهنامه، اسم پسرگشتاسپ پادشاه کیانی |
هجیر | /hajir , hojir/ | هژیر) ۱- در قدیم به معنی خوب، پسندیده؛ ۲- در شاهنامه پهلوان ایرانی، پسر گودرز، که در جنگ یازده رخ پهلوان تورانی را از پای درآورد. |
هشیار | /hošyār/ | هوشیار ۱- هوشیار؛ ۲- دارای حواسِ جمع، آگاه، بیدار |
هوشنگ | /hušang/ | به معنی کسی که منازل خوب فراهم سازد |
هوم | /hum/ | نام گیاهی مقدس نزد ایرانیان باستان |
هیشوی | /hišuy/ | از شخصیتهای شاهنامه، نام مرزداری در مرز ایران و روم در زمان گشتاسپ پادشاه کیانی |
یزدگرد | /yazdgerd/ | به معنی آفریدهی یزدان، یا ایزد آفریده است |
یلان سینه | /yalānsine/ | دارای سینه ستبر و پهلوانی |