در رودخانه ای که از وسط شهری زیبا ، با خانه ها و خیابان های بزرگ و قشنگ می گذشت، دو ماهی زندگی می کردند و دور از هر خطری، روزها را به شب و شب ها را به صبح می رساندند . یکی از این دو ماهی قرمز و بزرگ بود و دیگری کوچک و سبزه ….. ماهی بزرگ، همیشه در تلاش و کار و کوشش بود و بدون اینکه احساس خستگی کند، سعی می کرد هر روزش بهتر از روز گذشته باشد . زیرا می دانست که بی تلاش و کوشش ، نمی تواند موفق و پیروز باشد .
اما ماهی کوچک، فقط در فکر این بود که راه چاره ای پیدا کند و از رودخانه برود . او از ماندن در رودخانه و از زندگی کردن در آب ، خسته شده بود . دیگر از رودخانه و آب بیزار شده بود. فکر می کرد اگر از آب بیرون برود و به خشکی راه پیدا کند ،
در خشکی ، می تواند زندگی خوبی داشته باشد و سعادتمند و خوشبخت بشود.
بعضی وقت ها ، که دسته ای ماهی از رودخانه عبور می کردند تا به دریا بروند، ماهی کوچک به سراغ آنها می رفت و با آن ها حرف می زد .
او می خواست بداند آیا می شود در خارج از آب زندگی کرد یا نه ! ؟ ماهی ها به او می گفتند: رودخانه ها و دریاها ، خانه ما هستند. ولی ماهی کوچک ، نمیخواست باور کند . او تنها در اندیشه ی ترک کردن رودخانه و بیرون رفتن از آب بود.
اما ماهی بزرگ که تنها به فکر تلاش و کوشش بود ، سعی می کرد از حرف های ماهی ها ، تجربه ای تازه به دست آورد و این تجربه ها را برای زندگی بهتر ، به کار گیرد .
زیرا می دانست که بی اندیشه و بدون تجربه ، نمی تواند موفق باشد .
ماهی کوچک ، می دید که پرندگان و هواپیماها ، آزادانه در هوا پرواز می کنند .
آرزو می کرد : ای کاش من هم می توانستم در آسمان ها پرواز کنم و هر جا که می خواهم ، بروم !
به خیابان ها چشم می دوخت … مردم شهر را تماشا می کرد. می دید که دوچرخه ها و ماشین ها با سرعت در حرکت هستند.
با خودش می گفت : کاش من هم می توانستم … می توانستم مانند دوچرخه ها حرکت کنم و هر جا که دلم می خواهد بروم .
بچه های کوچک را می دید که با خوشحالی و خنده ، دنبال هم می کنند.
و گاهی اوقات نیز برای ماهیگیری بر لب رودخانه می آیند . از دیدن بچه ها لذت میبرد و با خود می گفت : کاش من هم می توانستم مانند بچه ها بخندم و شادی کنم . کاش من هم می توانستم مانند آنها بازی کنم و هر جا که دلم می خواهد بروم .
روزها همچنان پشت سر هم می گذشت و ماهی کوچک روز به روز دلتنگ تر میشد . عاقبت روزی فریاد زد: من آب رودخانه را ترک می کنم و از اینجا می روم .
ماهی بزرگ با حیرت و تعجب گفت : چه می گویی؟؟ کجا می خواهی بروی ؟
ماهی ها که نمی توانند در جای دیگری غیر از آب زندگی کنند .
ما در آب متولد شده ایم و باید اینجا زندگی کنیم . و اینجا را همیشه دوست داشته باشیم .
ماهی ها که نمی توانند در جای دیگری غیر از آب زندگی کنند .
رودها و دریاها و اقیانوسها ، میهن ما و سرزمین ما هستند .
ماهی کوچک گفت :
ماهی هایی که در رودخانه زندگی می کنند و نمی خواهند برای زندگی بهتر و راحت تر از رودخانه بیرون بروند، شجاعت ندارد، ولی من می روم و از رفتن ترسی ندارم .
من می روم زیرا باید بروم، زیرا از اینجا ماندن خسته شده ام . ماهی بزرگ به ماهی کوچک گفت : شجاعت تو کودکانه و احمقانه است .
من می روم . من تصمیم گرفته ام و باید بروم.
ماهی کوچک ، به حرف ها و نصیحتهای ماهی بزرگ گوش نداد و برای حرف های او اهمیتی و ارزشی قائل نشد . تصمیم گرفت تا هر چه زودتر رودخانه را ترک کند. با شتاب و عجله ی تمام برای اجرای نقشه ای که داشت ، آماده شد .
برای همین ، با یک پرش بلند از آب بیرون پرید و در ساحل رودخانه جای گرفت .
شادی و خوشحالی سراسر وجود ماهی کوچک را فرا گرفته بود . از اینکه نقشه ی خود را به اجرا در آورده بود و از ماندن در رودخانه نجات پیدا کرده بود و به آرزوی بزرگش رسیده بود، به خود می بالید و می خندید.
چشم هایش را به دور دورها ، به خیابان ها ، خانه ها و درخت ها دوخته بود و در فکر رفتن …
اما….
لحظاتی نگذشت که احساس کرد دارد خفه می شود، دارد می میرد!
خوشحالی ماهی کوچک به غم و ناراحتی مبدل شد .
خود را در حال از بین رفتن می دید .
به خود می پیچید و سعی می کرد که خود را نجات دهد و دوباره به رودخانه بازگردد .
ماهی کوچک ، با سعی و تلاش و کوشش ، با یک جهش بلند خود را در آب انداخت، در حالی که احساس می کرد رودخانه زیباترین و بهترین خانه برای زندگی است . این بود که تصمیم گرفت دیگر برای همیشه در رودخانه بماند و همان جا زندگی کند .
آری ! آنچه را که ماهی بزرگ می گفت، ماهی کوچک با تجربه بدست آورد.
پس رو به ماهی بزرگ کرد و گفت : من دیگر برای همیشه اینجا زندگی می کنم و در اینجا تلاش و فعالیت می کنم و اینجا را دوست می دارم.
پیام نهفته در داستان ماهی کوچک
داستان ماهی کوچک یک مثال کلاسیک از حکایتهایی است که با زبانی ساده، مفاهیم عمیقی را به کودکان آموزش میدهد. در این داستان، میتوان چندین پیام مهم را استخراج کرد:
- اهمیت تجربه: ماهی کوچک با وجود تمام آرزوها و تصوراتش، بدون تجربه کردن، به نتیجهای جز پشیمانی نرسید. این نشان میدهد که تجربه، بهترین معلم است و گاهی اوقات باید با آزمون و خطا، به درک درستی از جهان اطراف برسیم.
- اهمیت گوش دادن به نصیحت بزرگان: ماهی بزرگ به عنوان نماد تجربه و دانایی، به ماهی کوچک هشدار میدهد اما او به این هشدارها توجه نمیکند. این داستان به ما یادآوری میکند که به حرفهای بزرگترها و افراد باتجربه باید گوش داد.
- اهمیت شناخت جایگاه خود: هر موجودی در جهان جایگاه و محیطی دارد که برای زندگی او مناسب است. ماهی در آب و پرنده در هوا، هر کدام به محیط خود تعلق دارند و تلاش برای فرار از این محیط، میتواند به نابودی منجر شود.
- ارزش تلاش و کوشش: ماهی بزرگ نماد تلاش و کوشش است و به موفقیت میرسد. این نشان میدهد که برای رسیدن به هدف، باید تلاش کرد و از هیچ کوششی دریغ نکرد.
در کل، این داستان به کودکان میآموزد که:
- تغییر محیط لزوماً به معنی بهتر شدن زندگی نیست.
- تجربههای دیگران میتواند راهنمای خوبی برای ما باشد.
- هر چیزی جایگاه خود را دارد و باید آن را پذیرفت.
- تلاش و کوشش، کلید موفقیت است.