عکس – جواد مجابی

جواد مجابی، زاده‌ی ۲۲ مهر ۱۳۱۸ در قزوین، شخصیتی چندوجهی در عرصه‌ی فرهنگ و هنر ایران است. او شاعر، نویسنده، منتقد ادبی و هنری، نقاش، طنزپرداز و روزنامه‌نگار برجسته‌ای است که آثار متعددی از خود به یادگار گذاشته است. مجابی در دانشگاه تهران تحصیل کرده و دارای لیسانس حقوق و دکترای اقتصاد است، اما علاقه‌ی اصلی او همواره به هنر و ادبیات بوده است. او سال‌ها در روزنامه‌ی اطلاعات به عنوان دبیر فرهنگی فعالیت داشته و با نشریات معتبر ادبی مانند فردوسی، جهان نو، خوشه، آدینه و دنیای سخن همکاری کرده است. مجابی نه تنها در زمینه‌ی نویسندگی و نقد فعالیت داشته، بلکه دستی هم در نقاشی دارد و هرچند خود را نقاش حرفه‌ای نمی‌داند، اما به عنوان یکی از چهره‌های شاخص و پیشگام در حوزه‌ی نقد نقاشی و هنرهای تجسمی شناخته می‌شود.

آثار جواد مجابی طیف گسترده‌ای از فعالیت‌های او را در بر می‌گیرد. او در زمینه‌ی شعر، داستان، نقد ادبی و هنری، طنز و نمایشنامه قلم زده است. از جمله آثار او می‌توان به کتاب‌های «عاشقانه‌های جواد مجابی»، «سرآمدان هنر نو»، «نودسال نوآوری در هنرهای تجسمی مدرن ایران» و «روز جشن کلمات» اشاره کرد. مجابی همچنین در زمینه‌ی پژوهش‌های تاریخ‌نگرانه و فعالیت‌های اجتماعی نیز فعال بوده است. او با نگاهی نقادانه و طنزآمیز به مسائل اجتماعی و فرهنگی می‌پردازد و آثارش بازتابی از دغدغه‌های او نسبت به جامعه و هنر است. تسلط او بر زبان فارسی و آشنایی‌اش با متون کهن، به آثارش عمق و غنای خاصی بخشیده است.

به یادگار من ای عکس جاودانی باش

بله بنده زاده است عکسشان گرچه مختصری تار چاپ شده اما بازهم معلوم است که بنده زاده است. ایشان مشغولیات خود را چندیست ک …

بله بنده زاده در سلک سرایندگان شعر هستند.

یعنی ابتدا قصد داشتند که هنر پیشه بشوند اما یک زگیل درشت روی دماغ ایشان بود که مانع فعالیت هنری میشد ؛ کارگردان گفته بود نمی شود این زگیل را جلوی دوربین برد.

رفت و زگیلش را عمل کرد. خیلی متحمل مخارج شدیم، تصادفاً کارگردان عوض شد.

می بینید! اصلا جای زگیل در عکس پیدا نیست.

بعد، یک مدت دنبال نقاشی و سنتور بود اما مادرش یعنی چطور بگویم چندان دلخوشی از سنتور نداشت مدام کوک سنتور را هرز می کرد تا اینکه سرتان را درد می آورم ایشان مجبور شدند نقاشی کنند. حالا ایشان شعر میگویند بی دردسرتر است.

این عکس هم به مناسبت همین قضیه است.

812241494925771869 -

تصادفاً عکس اخوی بنده هم در پشت این صفحه چاپ شده.

ایشان هم شاعر هستند؟

خیر ایشان من باب جوانی و جهالت با چند نفر قصد داشتند بانک را سرقت نمایند.

من پدر ایشان هستم

سلام.

خوشوقتم، بفرمائید.

آمده ام عکسم را در روزنامه چاپ کنید.

بچه مناسبتی آقا؟

بچه ام شاگرد ممتاز است.

خوب؟

عکسش را توی روزنامه چاپ کرده اید.

بله.

پس باید عکس مرا هم چاپ کنید بعنوان پدر شاگرد ممتاز.

آخر نمی شود. می دانید…

پولش را می دهم.

آخر به چه عنوان؟

منوط به امر مبارک است.

مرد می رود عکس می ماند.

فردا در روزنامه عکس مرد چاپ شده است. و زیرش نوشته: آقای «…» چند روز است که از خانه خارج شده و هنوز به منزل باز نگشته است از کسانیکه….

از یک مکالمه تلفنی…

مسخره کرده اید آقا؟ مگر مجبورید عکس چاپ کنید آقا؟

چطور شده قربان اشتباه شده؟

صفحه ۲۴ روزنامه را ببینید.

گوشی… در صفحه ۲۴ روزنامه عکس مردی با لباس رسمی چاپ شده این عکس یک ستونی را می فرمایید.

بله آقا.

خوب بفرمائید چه ایرادی دارد؟

این عکس من نیست؟

لطفاً گوشی آقای نجابت بپرسید این عکس کیست؟ از دایره تصحیح بپرسید.

گوشی آقا، تا بپرسم.

آقای مصحح این عکس کیست.

عکس جناب آقای فلان

نیست.

هست.

خودش الان پای تلفن است میگوید این عکس من نیست.

کلیشه ساز بیاید اصل عکس را بیاورد.

گوشی آقا، یک دقیقه….

اصغر آقا این عکس را چرا عوضی کلیشه کرده ای؟

عوضی نیست خود ایشانند.

شما پدر مرا در آوردید آخر این هم شد کار؛ این همه مخارج ساختمان و ماشین آلات آنوقت شما هر روز دسته گل به آب می دهید.

گوشی قربان فردا اصل عکس چاپ می شود.

مواظب باشید، ایندفعه هم….

حتماً قربان گوشی را می گذارد.

اصغر آقا این عکس را ببر کلیشه بزرگتر بسازید، سه ستونی که مدال، کاملاً معلوم باشد، بدو !

نقطه
Logo