پیش درآمد – جواد مجابی

جواد مجابی، زاده‌ی ۲۲ مهر ۱۳۱۸ در قزوین، شخصیتی چندوجهی در عرصه‌ی فرهنگ و هنر ایران است. او شاعر، نویسنده، منتقد ادبی و هنری، نقاش، طنزپرداز و روزنامه‌نگار برجسته‌ای است که آثار متعددی از خود به یادگار گذاشته است. مجابی در دانشگاه تهران تحصیل کرده و دارای لیسانس حقوق و دکترای اقتصاد است، اما علاقه‌ی اصلی او همواره به هنر و ادبیات بوده است. او سال‌ها در روزنامه‌ی اطلاعات به عنوان دبیر فرهنگی فعالیت داشته و با نشریات معتبر ادبی مانند فردوسی، جهان نو، خوشه، آدینه و دنیای سخن همکاری کرده است. مجابی نه تنها در زمینه‌ی نویسندگی و نقد فعالیت داشته، بلکه دستی هم در نقاشی دارد و هرچند خود را نقاش حرفه‌ای نمی‌داند، اما به عنوان یکی از چهره‌های شاخص و پیشگام در حوزه‌ی نقد نقاشی و هنرهای تجسمی شناخته می‌شود.

آثار جواد مجابی طیف گسترده‌ای از فعالیت‌های او را در بر می‌گیرد. او در زمینه‌ی شعر، داستان، نقد ادبی و هنری، طنز و نمایشنامه قلم زده است. از جمله آثار او می‌توان به کتاب‌های «عاشقانه‌های جواد مجابی»، «سرآمدان هنر نو»، «نودسال نوآوری در هنرهای تجسمی مدرن ایران» و «روز جشن کلمات» اشاره کرد. مجابی همچنین در زمینه‌ی پژوهش‌های تاریخ‌نگرانه و فعالیت‌های اجتماعی نیز فعال بوده است. او با نگاهی نقادانه و طنزآمیز به مسائل اجتماعی و فرهنگی می‌پردازد و آثارش بازتابی از دغدغه‌های او نسبت به جامعه و هنر است. تسلط او بر زبان فارسی و آشنایی‌اش با متون کهن، به آثارش عمق و غنای خاصی بخشیده است.


پیش درآمد

می بخشید اگر مشتریها آدمهای نابابی هستند

یک نفر از پشت پرده چیزهایی گفت خیلی تند و خیلی بلند.

پرده کنار رفت. گوشه رختکن از سالن پیدا شد. زنی جایش را پوشاند.

بعد قره نی زن که قره نی اش را مثل مسلسل سبک حمایل شانه کرده بود چرخی خورد آمد روی صحنه. با تعظیم نشست و در قره نی دمید. خبر از حادثه ای داد بعد از قره نی زن ویولونیست شهیر آمد. عرق خور قهاری باید باشد که اینهمه سرخ شده بود اما تلو تلو نمی خورد. ویولونیست جلوی میکرفن که رسید بابت تمرین آرشه ای کشید توی سالن

پسر بچه ها شروع کردند به تخمه شکستن. پهلو دستی من گفت این خود احمده. زن چادری گفت ماشاءاله چه بزرگ شده بقیه اعضاء ارکستر کوتاه و بلند و گشاد گشاد آمدند و روی شش صندلی نشستند. برای شش نفر دو میکرفن بیشتر نبود پیشانی ویولونیست محاذی میکرفن بود و اگر خطی افقی از رأس میکرفن بعدی رسم میشد درست به ناف قره نی زن اصابت میکرد. سیگار از دستم افتاد. خم شدم یک شکلات روی زمین پیدا کردم. نزدیک من خانم چادری دامن ژرسه پوشیده بود که کش آمده بود تا بالای رانهای سفیدش کف زدند سرم را بلند کردم، خواننده جوان جلوی میکرفن اختصاصی اش ایستاده بود.

خواننده پرجوش

با صورتی عین اسب کشیده پرجوش با پیشانی قرمز، شق و رق ایستاده بود مثل علم یزید پیراهنش قرمز تنگ یقه بسته و بازوهایش لخت بود و چنان رفتار میکرد که انگار سراپا برهنه است. دختر به میکرفن اختصاصی نزدیک شد شاید بقصد سلام میکرفن طنین انداخت هو …م! دختر برگشت مویش دور سرش چرخید، بشکن زد و رفت سراغ نوازنده دایره زنگی چیزی زیر گوشش گفت طول داد مثل لطیفه هایی که پسر عمویم تعریف میکند از توی سالن یک نفر سوت زد. شاید شیشکی ناقصی بست، بعد انگار کسی چیزی گفت من نشنیدم اما همه مان خندیدیم.

جواد مجابی 1

برادر غیرتمند

ظاهراً برادر بزرگتر برای حفاظت احتمالی ناموس خواننده جوان مامور شده بود از طرف خانواده یا از جانب وجدان خویش و گرنه ذوق هنری آدم را به نواختن دایره زنگی مجبور نمی کند.

دایره زنگیش بزرگ و قهوه ایست کراواتش گره مثلثی دارد و قرمز است. پیشانیش چین خورده تراخم چشم چپش به همین زودی بابا قوری میشود کمی غصه دار است. احساس مسئولیت می کند و آماده نواختن دایره زنگی است. اگر مویش را بالا جمع می کرد می شد عین معلم ما در ده، اما او هنرمندانه زلفهایش را به تطاول نسیم پنکه سقفی سپرده است. حتماً سربازی رفته دایره را مثل بقلاوی پیش چانه اش گرفته است.

کسی که انگشتهای نی پیچش روی دگمه های آکوردئون به ریتم ترکی می لغزد خودمانی به خواننده نظر دارد – هیز و چپ توجهش روی خواننده ثابت مانده است – از پشت سر و روی برجستگیها باید کسی در خانواده او باشد تا بداند او به متکا چه علاقه ای دارد.

یک خیالپرور واقع بین او باید خاطر خواه دختر باشد یا پسری که از دور شکل این دختر بوده و حالا آن دختر – پسر با او قطع رابطه کرده.

یک خیالپرور روانشناسی خوانده کسی که از پشت سر اینطور سمج به انحناهای دختر بی دفاعی خیره شود باید آدم پشت هم اندازی باشد.

یک خیالپرور واقعاً خیالپرور. این مرد چپ نگاه در حقیقت به چیزی نگاه نمیکند. او به سرنوشت موسیقی بومی – که خواننده سمبل آن است – میاندیشد که چطور سروکارش به این کافه زیر زمینی افتاده خاصه که از پانزده پله به پایین در غلتیده باشد.

یک خیالپرور که محرم اسرار نوازنده آکوردئون است میتواند نجوا کند بچه نگاه می کنی؟

مرد چپ نگاه خواهد گفت میخواستی به چه چیز نگاه کنم؟ تماشا میکنم توهم میخواهی نگاه کن.

می بخشید… ٫ قره نی زن و دوقلوها  نه بخاطر دوشیشه شیر گاو که هر شب باید برای دو قلوهایش در پلاستیک بریزد و ببرد. نه بخاطر بی شباهتی عجیب دوقلوها به یکدیگر و شباهت یکی از آنها با پسر عمه قره نی زن. نه بخاطر تقدیم عریضه به دادگاه خانواده که دوسه ماه از موعدش گذشته. و نه بخاطر میکرفن که حوالی ناف او را بدیده تحقیر می نگر د، او اینچنین بی حوصله، خمیده و اخموست. چشمان او که این همه نزدیک بهم است نزدیک بین است و حتی سوراخهای قره نی را درست تشخیص نمی دهد. او حوصله ندارد که بداند عینک سفید را از کجا باید خرید. اصلا مگر او چکاره است که عینک بزند؟

آرشه موقع نشناس

کسی که ویلون میزند از شمال مملکت آمده بهتر بود. کلاه نمد سرش میگذاشت و با چوب میپرید توی سن به رقص قاسم آبادی ویلونیست اکنون بی کلاه عرق کرده طاس و عنق نشسته است. دماغش مثل یک منصف الزاویه صورتش را به دو قسمت مساوی تقسیم می کند چنان دراز است که اگر به اشتباه آرشه ای بر آن قرار گیرد چهار مضرابی پرشور تقدیم علاقمندان رقص عربی خواهد شد.

تنها کسی که اسم مستعار دارد همین آقاست: نیلوفر. آیا این بخاطر همدردی با هم رقصهای قاسم آبادی است یا مقدمه ای برای تغییر جنسیت.

ادامه شغل با شرمساری

تنبک زدن در ارکستر همیشه با خجالت توأم است. شاید بخاطر همین است که بین نوازنده ها بهترین لباس را تنبک نواز پوشیده است. لباس مشگی گل زرد بریقه کراوات آل پلنگی و پوشت، سبز، کاشکی مویش را هم آبی می کرد.

بین کلفتی لب بالا و نازکی لب پایین یک ردیف دندان مثل بلال زرد و یک نواخت دندان نیش طلاست هنگام لبخند مثل عقرب طره زلف روی لپهای آویخته اش آویزان ست تنبک زن مثل پدرش – که کولی است – به دندان طلا هر چند که مال مرده ها باشد اهمیت می دهد، بشرطی که اندازه اش باشد.

سنتور نواز پشت پرده

هنوز کسی پشت سنتور نیست یک صدای چاق و عرق زده توی بلندگو چیزهایی بلغور میکند اسم یک پرنده و بمب بعد صحنه ای که در آن رقاصه عرب به آتش و خون کشیده میشود آدم چاقی می پرد وسط و می آید پشت سنتور لبهای از تریاک بنفشش را با لبخندی به حرکت وا میدارد تعظیم میکند. تماشاگران اهمیت نمی دهند. بعد به صندلی تکیه میدهد و پنهانی در سایه ویلونیست آروغ می زند. ارکستر به – حرکت در میآید یک فصل میزنند پس از مدتی ساکت میشوند. انگار عوضی زده اند دوباره همان را شورانگیزتر میزنند، آنوقت ساکت می شوند.

می بخشید…

عاقبت بخیر

خواننده جوان به تماشاگران تعظیم میکند میگوید: ببخشید! چون به سرفه افتاده است. یک نفر در سالن از میان حلقه های دود می گوید: خدا ببخشه سهیلا خانوم.

برادر متعصب پلیسانه گوینده را زیر نظر میگیرد.

خواننده جوان در فاصله سکوت چهار مضراب میخواهد دوباره بخواند اما سرفه امان نمی دهد.

ویولونیست میرود آب بیاورد. خواننده جوان؛ بمب و پرنده شرق که نمی تواند بخواند از زور سرفه به رقص می افتد. ارکستر بدون وجود ویلونیست شروع به حرکت میکند هر چه خار و خاشاک در موسیقی ایرانی است در رهگذر لحن عربی و نوای ترکی به هوا بلند میشود.

دامن خواننده جوان بالا میرود یک نفر تشویق می کند. پیرمردی شهرستانی تقاضای بالاتر دارد. او بالاتر میپرد خواننده جوان پشت به جمعیت خودش را قلنبه می کند و رها بالای صندلی خم میشود و خمتر در سالن سوت و تحریکات. آب می آورند خواننده جوان می آشامد و از روی صندلی می پرد پایین. صدایش باز شده میخواند و انگار حشره ای که توی حنجره اش مخفی شده با موذیگری هجاهای کوتاه و بلند را میجود و آنرا بطور یکنواختی دندانه دار می کند

نقطه
Logo