در برزن – جواد مجابی

جواد مجابی، زاده‌ی ۲۲ مهر ۱۳۱۸ در قزوین، شخصیتی چندوجهی در عرصه‌ی فرهنگ و هنر ایران است. او شاعر، نویسنده، منتقد ادبی و هنری، نقاش، طنزپرداز و روزنامه‌نگار برجسته‌ای است که آثار متعددی از خود به یادگار گذاشته است. مجابی در دانشگاه تهران تحصیل کرده و دارای لیسانس حقوق و دکترای اقتصاد است، اما علاقه‌ی اصلی او همواره به هنر و ادبیات بوده است. او سال‌ها در روزنامه‌ی اطلاعات به عنوان دبیر فرهنگی فعالیت داشته و با نشریات معتبر ادبی مانند فردوسی، جهان نو، خوشه، آدینه و دنیای سخن همکاری کرده است. مجابی نه تنها در زمینه‌ی نویسندگی و نقد فعالیت داشته، بلکه دستی هم در نقاشی دارد و هرچند خود را نقاش حرفه‌ای نمی‌داند، اما به عنوان یکی از چهره‌های شاخص و پیشگام در حوزه‌ی نقد نقاشی و هنرهای تجسمی شناخته می‌شود.

آثار جواد مجابی طیف گسترده‌ای از فعالیت‌های او را در بر می‌گیرد. او در زمینه‌ی شعر، داستان، نقد ادبی و هنری، طنز و نمایشنامه قلم زده است. از جمله آثار او می‌توان به کتاب‌های «عاشقانه‌های جواد مجابی»، «سرآمدان هنر نو»، «نودسال نوآوری در هنرهای تجسمی مدرن ایران» و «روز جشن کلمات» اشاره کرد. مجابی همچنین در زمینه‌ی پژوهش‌های تاریخ‌نگرانه و فعالیت‌های اجتماعی نیز فعال بوده است. او با نگاهی نقادانه و طنزآمیز به مسائل اجتماعی و فرهنگی می‌پردازد و آثارش بازتابی از دغدغه‌های او نسبت به جامعه و هنر است. تسلط او بر زبان فارسی و آشنایی‌اش با متون کهن، به آثارش عمق و غنای خاصی بخشیده است.

در برزن اتفاق افتاد

برزن ناحیه ما آرام بود تا آن شایعه شگفت آور بین کارمندان منتشر شد.

اولین بار عظیم رئیس دبیرخانه برزن متوجه شد که چند نامه شکوائیه از اتاق موشزاد برنگشته است.

عظیم فکر کرد ممکن است نامه ها به علت بی اهمیت بودن در سبد افتاده باشد.

اما تعداد نامه های گمشده هر روز بیشتر می شد. تا اینکه یک بخشنامه دولتی پیش از آنکه به رؤیت کارمندان محترم برسد گم شد؛ یعنی از اتاق رئیس برنگشت. اضطراب عمومی اداره را فرا گرفت. وقتی رئیس از اداره خارج شد، عظیم با کلید یدکی در اتاق او را گشود. روی میز در جعبه نامه ها اثری از بخشنامه دولتی نبود کشوی میز بازرسی شد، برگه ای به دست نیامد.

در اتاق پرونده ای دیده نمی شد حتی نقشه دیواری هم سرجایش نبود. عظیم به مدد هوش جبلی گمان برد موشزاد کاغذها را به منزل می برد تا کودکان به رسم معمول بر پشت شکوائیه ها مشق مدرسه شان را بنویسند.

برقرارى یک مکالمه تلفنی با رئیس مدرسه این خیال را باطل کرد.

آقای جلیل بایگان اداره که بیش از هر کس موقعیت شغلی خود را در مخاطره میدید تقاضای تشکیل یک جلسه مشورتی کرد.

در همین جلسه مخفی بود که طی مراسم شورانگیزی جلیل با رأی مخفی مأمور کشف اسرار گمشدن نامه ها شد.

جلیل در حالیکه از شادی میگریست اعلام کرد که شبهای دراز زمستان آرزوی شغل خطیر جاسوسی او را در تب و تاب افکنده بوده است. بعد توضیح داد که هیچگاه از خواندن رمانهای پلیسی و خلاصه پرونده های جنایی غفلت نورزیده و اکنون مشعوف است که حاصل آن زحمات را به چشم میبیند. وی با مراعات ریزه کاریهای یک شغل مخفی دست به عملیات زد.

با اولین اضافه کار یک ضبط صوت کوچک خرید و زیرمیز رئیس بست که البته نوارها فقط صدای خش خش مداوم کاغذ و خرناسهای رئیس را لو داد از ضبط صوت که خیری ندید. تلفنها را کنترل کرد. اما خیلی زود از این کار سرخورد حتی چندبار بیهوده در را گشود دید آقای موشزاد آدامس میجوید با تلفن ور می رفت میخندید. چای می نوشید و چرت میزد هیچ رفتار غیر مترقبه ای جلیل را به سرمنزل کشف و شهود نرساند.

صبح روز واقعه عظیم حامل یک بخشنامه فوری بود. به اتاق رئیس برزن شتافت پاکت را روی میز گذاشت و خارج شد.

نه از روی فضولی بلکه بخاطر اقناع حس کنجکاوی چشم به سوراخ کلید نهاد.

رئیس پاکت را بی آنکه باز کند مچاله کرد روی صندلی چرخانش چرخید پشت به در اتاق کرد و خرناسی کشید.

عظیم حس کرد حادثه ای باید روی داده باشد. به خود جرأت داد،

در را باز کرد و رفت تو آقای موشزاد هراسان برگشت نیمی از بخشنامه مچاله را در دهان داشت و آن را با ولع می جوید.

paper -

نگاه موشزاد چون گربه ای بود که دم پرنده در دهانش بماند و پرنده پریده باشد و عظیم باخبر حاصله از اتاق بیرون دوید. خبر در بیرون ترکید.

جلیل بایگان مأمور کشف قضیه اولین کسی بود که رفقا را به سکوت دعوت کرد

همقطاران گرامی امروز بوسیله آقای عظیم، که در کاراداری همانقدر تیزهوش هستند که در سایر قضایا، از خبر تأسف باری مطلع شدیم که حیثیت برزن ما را یکباره در معرض رسوایی قرار میدهد.

آقای موشزاد که یکی از کارمندان شریف و عالیرتبه می باشد بر اثر ابتلاء به بیماری ناشناخته ای که دانشمندان عرب آن را «داء القرطاس» گفته اند مجبور به جویدن کاغذ شده است. آقایان توجه کنید گفتم مجبور شده است. این اولین سند برائت رئیس محبوب ماست. اما باید دید آیا این بیماری ارثی است یا اکتسابی؟ حالا به آن کاری نداریم. اخوی زاده بنده اطلاعات نسبتاً جامعی راجع به این قضیه دارد. مسأله مهمتری در بین است. همه به این نکته واقف هستیم که جویدن کاغذ مخالف مقررات نیست.

شاید خودشما بارها برای تغییر ذائقه گوشه ای از یک پرونده را پاره کرده و به قصد خلال دندان به دهان برده اید. این عمل غیر ارادی است صرفاً برای راحتی فضای دندان و دهان صورت می گیرد. نوع پرونده مهم نیست. آنچه که اهمیت دارد همان حرکت اولیه است شروع جویدن. آقایان مصیبت از همین جا آغاز میشود هر کدام از شما بارها گوشه ای از پوشه های اداره را به دندان برده اید. این بلیه هولناک ممکن است برای هر کدام از ما ….

در باز شد. آقای موشزاد در حالیکه پوشه آبی رنگی را می جوید در آستانه در ظاهر شد. کارمندان بهت زده ماندند موشزاد سراسر اتاق را با قدمهای مصمم پیمود با نگاهی که بارقه خشم و انتقام از آن می بارید کارمندان بیمزده را از مد نظر گذراند بی آنکه حرفی بزند پوشه را قورت داد و از در بیرون رفت.

از آن پس جلیل بایگان هم خود را مصروف مطالعه در احوال موشزاد کرد. از همسر و اطفال موشزاد آگاهی تازه ای به دست نیامد. جزاینکه او مردی چنان عصبی است که چندبار در یک نزاع خانوادگی لوازم التحریر بچه ها را بلعیده است.

پدر آقای موشزاد اطلاعات موثقی در دسترس بایگان نهاد

درست سنه ۱۳۰۳ شمسی بود یادم می آید که از جلوی دکان مشهدی ابوالقاسم زنجیر باف که نبش همین بازارچه معیر دکان داشت – البته حالا آن دکان خراب شده و جایش یک خرازی دونبش ساخته اند – بله دو ساعت از شب گذشته بود که بنده از جلوی دکان مرحوم مشهدی ابوالقاسم زنجیر باف که آن موقع هنوز مکه نرفته بود، می گذشتم که هوس کردم کمی قطاب و پشمک بخرم.

آن موقع قطاب و پشمکها که مثل حالا نبود. خیلی تمیز و شیرین با روغن کرمانشاهی درست میکردند. شما اصلا شاید ندیده باشید که پشمک را چطور درست میکنند. در حقیقت مایه اش کمی آرد و شکر است. حالا بگذریم، بنده به اندازۀ دو سیر پشمک و قطاب خریدم. خدا رفتگان شما را بیامرزد. آن موقع ابوی مرحوم هنوز زنده بود و عشقی به پشمک داشت. بخصوص که مشارالیه دندانهایش را کشیده بود و آن وقتها که دندان پزشک نبود و مثل حالا اینقدر دندان مصنوعی زیر دست و پا نریخته بود.

جلیل پرسید از آقای موشزاد می گفتید.

بله بنده از دکان مشهدی… جلیل گفت: «ابوالقاسم زنجیر باف به اندازه دو سیر پشمک و قطاب برای آن مرحوم خریدید اما؟» گفت: «بله تا آمدم خانه همین موشزاد که آنموقع واقعاً یک موش بود – همان طور کوچولو – فرز کون خیزه کرد و آمد طرف من

بنده من باب ادای احترام پشمک و قطاب را که در زرورق قرمزی پیچیده بود پیش مرحوم ابوی گذاشتم و به پستو رفتم. نگو که ابوی بلند می شود برود قضای حاجت وقتی بر میگردد می بیند همین موشزاد ولد چموش دو سیر قطاب و پشمک را با زرورقش یک جا بلعیده است.

آقا حکایتی است. یک چیزی میگویم یک چیزی شما میشنوید. من نمی دانم این ولد هویج چطور این همه شیرینی را خورده بود. شهد الله که آرام نگرفتم تا اینکه بلند شدم موشزاد را که زیر چادر منزل قایم شده بود گرفتم. مفصل کتک زدم و برگشتم و گرفتم نشستم. مرحوم ابوی فرمودند این بچه عاقبت شتر دزد میشود.

جلیل بایگان گیج شد و بعداً هم نتوانست از این حالت نجات پیدا کند.

آقای موشزاد بی پرده پوشی به تغذیه کاغذی خود ادامه می داد.

در یک بازرسی اداری وقتی بازرس علت فقدان انواع کاغذ را در برزن جویا شد به عرض رسید که پرونده ها در اسرع وقت به جریان افتاده است. یک سال بعد چند تشویق نامه چاپی همراه با مدال فلزی به اداره رسید که طی تشریفاتی توسط آقای موشزاد بلعیده شد.

رئیس بر اثر فعالیت مداوم اعضای گوارشی سرحال و بانشاط به نظر می رسید و کارمندان باوفای برزن با جمع آوری انواع اغذیه کاغذی حسن نیت خود را هر چه بیشتر آشکار می کردند.

یک روز پاکتی آبی رنگ بزرگ ممهور به لاک قرمز ، به اداره رسید. آورنده نامه مردی متعین بود آن را با احترام به رئیس دفتر داد، رسید گرفت و رفت آقای موشزاد با دیدن مهر پاکت اندکی درنگ کرد، اما یک باره با واکنشی بهیمی کاغذ را ربود آن را مچاله کرد و در دهان افکند. عصر همان روز خبر رسید که آقای موشزاد مسمومیت شدید غذایی پیدا کرده است. فردا صبح زود کارمندان در برزن جمع شده و پول جمع کردند، یک دسته گل کاغذی آبرومند خریدند؛ حاضر یراق بودند تا به عیادت رئیس برزن بشتابند که خبر رسید رئیس برزن عمرش را به کارمندان محترم داده است. شیونی در مجلس افتاد.

رئیس دفتر چنان مغموم و پریشان حواس بود که گلهای کاغذی روی میز را بتدریج جوید.

نقطه
Logo