جواد مجابی، زادهی ۲۲ مهر ۱۳۱۸ در قزوین، شخصیتی چندوجهی در عرصهی فرهنگ و هنر ایران است. او شاعر، نویسنده، منتقد ادبی و هنری، نقاش، طنزپرداز و روزنامهنگار برجستهای است که آثار متعددی از خود به یادگار گذاشته است. مجابی در دانشگاه تهران تحصیل کرده و دارای لیسانس حقوق و دکترای اقتصاد است، اما علاقهی اصلی او همواره به هنر و ادبیات بوده است. او سالها در روزنامهی اطلاعات به عنوان دبیر فرهنگی فعالیت داشته و با نشریات معتبر ادبی مانند فردوسی، جهان نو، خوشه، آدینه و دنیای سخن همکاری کرده است. مجابی نه تنها در زمینهی نویسندگی و نقد فعالیت داشته، بلکه دستی هم در نقاشی دارد و هرچند خود را نقاش حرفهای نمیداند، اما به عنوان یکی از چهرههای شاخص و پیشگام در حوزهی نقد نقاشی و هنرهای تجسمی شناخته میشود.
آثار جواد مجابی طیف گستردهای از فعالیتهای او را در بر میگیرد. او در زمینهی شعر، داستان، نقد ادبی و هنری، طنز و نمایشنامه قلم زده است. از جمله آثار او میتوان به کتابهای «عاشقانههای جواد مجابی»، «سرآمدان هنر نو»، «نودسال نوآوری در هنرهای تجسمی مدرن ایران» و «روز جشن کلمات» اشاره کرد. مجابی همچنین در زمینهی پژوهشهای تاریخنگرانه و فعالیتهای اجتماعی نیز فعال بوده است. او با نگاهی نقادانه و طنزآمیز به مسائل اجتماعی و فرهنگی میپردازد و آثارش بازتابی از دغدغههای او نسبت به جامعه و هنر است. تسلط او بر زبان فارسی و آشناییاش با متون کهن، به آثارش عمق و غنای خاصی بخشیده است.
آقای لام برای انتقام باز می گردد
وقتی پاکت به دست آقای خه افتاد وضع دگرگون شد. آقای خه رمان طراز اول پنج میلیون تیراژی را بست و پاکت را گشود.
دعوت به عروسی بود پیوند آقای لام و دوشیزه درفش.
آقای خه :گفت میشد حدس زد. پاکت را به کناری انداخت و رمان طراز اول ادبی را برداشت یادش نیامد تا کجا خوانده است. بطور اتفاقی از صفحه ای شروع کرد
تام گفت: من از اول اشتباه کردم
فکر میکنی من اشتباه نکردم
نام گفت: پس این آخرین حرف تست یعنی تمام شد
ژولیت حرفی نزد. هفت تیر خود را از کشوی میز در آورد رو به سقف یک تیر هوایی در کرد یک تکه از سقف سوراخ شد و صدای مردی از طبقه بالا شنیده شد که افکار گفت آخ.
ژولیت هر اسان گفت مگر آن بالا کی زندگی میکند؟ تام گفت بله گربه ها.
آقای خه کتاب را بست و گفت پنج میلیون احمق، مثل اینکه احمقها بیشتر زاد و ولد می کنند.
حالا زنش ممکن است چه شکلی باشد این مرد سلیقه درست و حسابی که ندارد. لابد یک زن گرفته دو برابر خودش یک زن درشت استخوان و بداخلاق
بعد یادش آمد که لام از زن لوچ خیلی خوشش می آمد. یک شب که در میخانه ای با هم نشسته بودند.
لام گفته بود ببین زن لوچ چیزی دارد که مرا می گیرد!
آقای خه خندیده بود.
لام گفته بود: اولا نگاهش طور غریبی است. گاهی مثل مفتشها ترا می پاید و تو فکر میکنی به دیگری نگاه میکند اما وقتی دیوار روبه رو را زیر نظر گرفته شاید فکر کنی دارد عاشقانه نگاهت می کند، این می شود یک جور سرگرمی برای شوهر
امتیازات زن لوچ بیش از اینهاست. هر چه را به خانه می آوری دو تا می بیند. تا آنجا که بتواند بشمرد یک خوشحالی مضاعف دارد.
آقای خه گفته بود این تصور ماست از لوچی
لام مفتخرانه جواب داده بود همین همین را میخواهم بگویم. دیگران چه هستند جز تصور ما و ما چه هستیم؟ هیچی. بهر حال حکایتی دارد این زن لوچ بهتر از همه نشانه گیریش هم خوب نیست. در یک دعوای خانوادگی زن لوچ بازنده است.
آقای خه گفته بود هیچ بفکر همخوابگی بازن لوچ افتاده ای.
لام رندانه گفته بود با این تفاوت که شوهر دوم نامحرم نیست. بعد آبجویش را لب مزه کرده بود.
کتاب را باز کرد این دفعه از سطری که ضربدر زده بود، شروع کرد بخواندن
ژولیت گفت گربه که اینطور صدا نمیکند فکر میکنم یک آدم بود. یک مرد نام گفت: نه غیر ممکن است بجز گر به چه جا نوری می تواند در اتاق بالا زندگی کند؟
یک چکه خون از سوراخی که در سقف درست شده بود به پایین چکید. رولیت بلند شد، رفت بیرون.
تام ماشین ریش تراشی را برداشت که صورتش را بتراشد برق رفته بود…
آقای خه اندیشید
لام چرا زن گرفت؟ زن یک مجسمه ساز شدن آسان نیست. اما اگر دوشیزه درفش دختر آهنگر باشد کار ساده میشود. نام مجسمه فلزی می سازد زن آن را پیش پدرش میبرد پدرزن مجسمه ها را در دکان خود می گذارد. می فروشد به دهاتیها.
لام همیشه گفته بود من از هنرم انتظار پول در آوردن ندارم.
بعد خه به این نتیجه رسید که باید به این نتیجه می رسیده که از لغت درفش میتوان فهمید خانواده زن چه کاره است؟
پس از ماه عسل مجسمه ها صحن خانه را پر می کرد، جای گلدان و بوفه و تلویزیون، حتى جای تختخواب را میگرفت. یک روز خانم رفتگر را صدا میکند
نه .
نه.
پول حمل و نقلش را هم میدهم.
پس از یک ماه رفتگر از محله ناپدید میشود یک هنرمند؟ یک کلکسیونر؟
آقای خه عینکش را برداشت
پس آقای لام ازدواج می کند؟
پسرک موذی حرف نمیزد. اگر چه باید می فهمیدم، هر روز تمیزتر و گیج و منگ تر می شد.
با آن چشمهای گرد در صورتی نسبتاً گرد و یک دماغ کوچک همیشه قرمز …
لام یک گربه تمام عیار بود و ظاهراً عمدی داشت با آن سبیلهای تکدانه اش شباهت خود را با آن حیوان کاملتر کند.
این گربه وار عاشق کدام زنی میتواند بشود مگر آن زن شبیه موش باشد.
آقای خه رفت بیرون. سیفون را کشید و برگشت و نشست. وجدانش بر او میزد مرد بدبین تاکی بدبینی؟ برخیز ! آقای خه به خوشبینی میدان داد.
بیاییم تصور کنیم دوشیزه درفش یک زن سکسی است.
دست در دست آقای لام از خیابان میگذرند. چند نفر عابر توی ویترین می افتند. چند نفر در جوی آب
نه این هم بد میشد. فکر فاسقهای طاق و جفت خانم و عصبانیت آقای لام وشلیک یک گلوله به طرف فاسق، نه، به طرف سقف.
چون فاسق در طبقه بالا زندگی میکند – برای هشدار به فاسق و اتفاقاً کشته شدن فاسق و محاکمه لام و منحرف شدن زن آقای خه ـ از تفکر باز ایستاد بیشعور بنا بود خوش بین باشی این بار بیشعورانه خوش بین باشیم.
اصلا بیاییم یک زن متوسط از یک خانواده محترم را در نظر بگیریم با یک ثروت پدرى و یک وجدان پاک، یک دوشیزه عفیف، این بهتر است؟ نه ولش کن.
خه کتاب را باز کرد
کام پرسید ژولیت کجا بودی؟
ژولیت با جری بودم
صدبار به تو گفتم با این خوک کثیف ترو بیرون.
من آزادم
چه کسی اینجا کرایه اتاق را میدهد پول غذا پول پزشک امراض مقاربتی
آنوقت تو …
من آزادم
پرید بغل تام و لجوجانه مویش را نوازش کرد
خه کتاب را چنان پرت کرد که شیرازه اش از هم گسیخت.
یک زن عفیف، دیگر کجا میتوان یافت؟ آقای لام چقدر صبر کرده بود؟ چقدر مطالعه کرده بود تا توانسته بود این دوشیزه را بچنگ بیاورد و کام دل ؟…
آقای لام پشت میز نشسته است. در پناه گلدان شقایق بخار سوپ جو بشقابهای غذا مشروب ملایم منظره قاب کرده پشت سر، موزیک مترنم هم بد نیست اما آقای خه نتوانست تصمیم بگیرد که لام، هنگام غذا، چه موزیکی را میپسندد. مخصوصاً اگر نخواهد، تظاهر کند. در این محیط پر از شادی دوشیزه درفش عنیف می گوید: عزیزم بعد از غذا چه میل دارید؟ کمپوت گلابی بستنی توت فرنگی؟
آقای لام با غرور میگوید پشملبا و صدایش در متن موزیک چه ناخوشایند است !
آقای خه زیر لب گفت نانجیب متظاهر و سیگار دستش را سوزاند. بلند شد. از ظهر مدتی گذشته بود روی میز دنبال ساعت مچی اش گشت. زیر مجلات نبود زیر تابلو نقاشی توی کفش واکس زده و زیر پیراهن هم نبود.
نزدیک بود زیر پایش ساعت را له کند. ساعت را برداشت به مچ راستش بست. در ذهنش گذشت اتاق مرد مجرد ویترین تنبلی هاست. حالا باید می رفت و ناهار میخورد. ساعتی از ظهر گذشته بود. حالا لام کجا بود؟ در پناه گلدان و بخار سوپ جو و او کجا بود در ویترینهای مرد مجرد. عصبانیت مثل چتری روی سر آقای خه باز شد. درفش زن کی بشود از آقای… لام، نه خودش از آقای خه بهتر. مردی که آینده در انتظار اوست.
وقتی کارت جشن نامزدی آقای خه به دست دوستش لام می رسد، دو هفته ای میشود که آقای لام از عروسی کردن با دوشیزه درفش منصرف شده است.