جواد مجابی، زادهی ۲۲ مهر ۱۳۱۸ در قزوین، شخصیتی چندوجهی در عرصهی فرهنگ و هنر ایران است. او شاعر، نویسنده، منتقد ادبی و هنری، نقاش، طنزپرداز و روزنامهنگار برجستهای است که آثار متعددی از خود به یادگار گذاشته است. مجابی در دانشگاه تهران تحصیل کرده و دارای لیسانس حقوق و دکترای اقتصاد است، اما علاقهی اصلی او همواره به هنر و ادبیات بوده است. او سالها در روزنامهی اطلاعات به عنوان دبیر فرهنگی فعالیت داشته و با نشریات معتبر ادبی مانند فردوسی، جهان نو، خوشه، آدینه و دنیای سخن همکاری کرده است. مجابی نه تنها در زمینهی نویسندگی و نقد فعالیت داشته، بلکه دستی هم در نقاشی دارد و هرچند خود را نقاش حرفهای نمیداند، اما به عنوان یکی از چهرههای شاخص و پیشگام در حوزهی نقد نقاشی و هنرهای تجسمی شناخته میشود.
آثار جواد مجابی طیف گستردهای از فعالیتهای او را در بر میگیرد. او در زمینهی شعر، داستان، نقد ادبی و هنری، طنز و نمایشنامه قلم زده است. از جمله آثار او میتوان به کتابهای «عاشقانههای جواد مجابی»، «سرآمدان هنر نو»، «نودسال نوآوری در هنرهای تجسمی مدرن ایران» و «روز جشن کلمات» اشاره کرد. مجابی همچنین در زمینهی پژوهشهای تاریخنگرانه و فعالیتهای اجتماعی نیز فعال بوده است. او با نگاهی نقادانه و طنزآمیز به مسائل اجتماعی و فرهنگی میپردازد و آثارش بازتابی از دغدغههای او نسبت به جامعه و هنر است. تسلط او بر زبان فارسی و آشناییاش با متون کهن، به آثارش عمق و غنای خاصی بخشیده است.
جایی که سگ دوام نمی آورد
آقای «دال» زن فرنگی داشت. حالا ندارد.
شب جمعه در منزل «دال» بودم پرسیدم عیال رفت؟ و می دانستم که رفته بود.
گفت: بهتر !
گفت: سگها .
چیزهایی شنیده بودم اما مطمئن تر که از آقای «دال» بشنوم.
تعریف کرد: با ژیزل که نامزد شدم سگش مرد. بیچاره سگ نمی توانست رقیبی تحمل کند.
آمدیم به ایران و از ماه عسل در آمدیم.
ژیزل نق زد که دنبال جانشین باید بود.
نصیحتش کردم که اینجا سگداری رسمی ناپسند است، نشنید. یک سگ زیبای ایرانی پیدا کردم از همین کوچه گردهای استخوان خوار بی اعتبار
زنم گفت: کثیف است.
تمیزش کردیم و دوا زدیم.
گفت: وحشی است.
غذایش را مرتب کردیم. اهلی شد.
عیال، احساسات شریفش را به تساوی بین سگ و من تقسیم کرده بود. سگ طاقت برنامه منظم و بهداشتی را نداشت. وقتی حمامش می کردیم، تا صبح بشکایت زوزه می کشید.
ژیزل در کتاب سگ شناسی خوانده بود که سگ برای تناسب اندام باید هفته ای یک روز بی غذا بماند. من روز جمعه را برای این ریاضت انتخاب کردم. ژیزل پنهان از من روز یکشنبه را.
اما برس زدن اجباری بود و هر روز، تا دنده های سگ در آمد.
برنامه اش منظم و منظمتر که شد حیوان نجیب طاقت تیمار داری به خلاف عادت نیاورد، افتاد و مرد.
ژیزل گفت سگهای این طرف چقدر نازک نارنجی اند. می توان گفت اعتقاد من هم به هفت جانه بودن این طایفه سست شد.
سگ بعدی را از یک فروشگاه اجناس دست دوم خریدیم ، یک آلمانی از ایران می رفت اتومبیل و مبل و سگش را آب کرد. سال پیش زنش را همین جا خاک کرده بود. سگ تنومندی بود با تخفیف مناسب خریدمش.
تا مدتها رابطه برقرار نبود یا اصلا برقرار نشد؛ سگ با امرونهی زبان آلمانی عادت کرده بود اما ژیزل به لحن فرانسوی و من به لهجه تهرانی با او مکالمه میکردیم. سگ یک دنده ای بود، در برابر ما لال و کر باقی ماند.
در اطوار زوزه ها حتی گاز گرفتن او به صاحب آلمانیش وفادار مانده بود.
این سگ نقیصه ترحم انگیزی هم داشت علاقه اش به موسیقی ؛ زوزه استرحام آمیز او وقتی در دل شب پایان می گرفت که تنها یک ملودى حتی با سوت برای او نواخته شود. بی گمان سگ بیمار بود. ژیزل کاشف این قضیه بود چرا که این عادت مکروه، در طایفه سگان آنها را از وظیفه پارس کردن در دل شب و رمانیدن سارقین احتمالی باز میدارد و خشونت آنها را به نوعی ظرافت شاعرانه و غیر لازم بدل می کند.
در هیچ سلسله انسابی از سگان موسیقیدان نامی بمیان نیامده بود گرچه به تلویح از اخلاق سگانه بعضی از موسیقی دانان چیزهائی شنیده میشد.
گفتم: نسبش شاید به آن سگ که عکسش روی بوق گرامافونها بود برسد.
آقای «دال» گفت: چندان هم از موسیقی اصیل چیزی سرش نمیشد.
گرچه ژیزل عقیده داشت که آن حیوان هنوز هم شانس خود را برای شرکت در یک ارکستر بزرگ – اگرچه در سیرک باشد – از دست نداده است.
سگ یک روز از خانه گریخت ، غیبتش شاید با سیرک خارجی که بشهر ما آمد مرتبط میشد. آیا از من و ژیزل حوصله اش سر رفته بود، آیا یک تحکم آلمانی در کار بود و یا عشق؟
من روی کلمه عشق تأکید کردم؛ با توجه به حساسیت شاعرانه سگ و ژیزل اصرار داشت که اصولا این سگ باید به حق ناشناسی متهم بشود و شد.
سگ بعدی یک سگ نقلی بود درست به اندازه گربه. دوستان او را هنگام پایه دیوار گذاشتن از گربه تمیز می دادند. ما، من و زنم از موش نگرفتنش سگ گربه نما لوس بود و بی خاصیت اما باهوش، خاصیت یک اشراف زاده واقعی را داشت . هوش او با گمشدنهای پی در پی اش بعد تعیین مژدگانی در جراید و طبعا عزیزتر شدن او بهنگام یافته شدن آشکار شد.
سگ گربه نما به ظاهر با یکی از همسایه های بی بضاعت تبانی کرده
یکشب سگ لوس، در خانه ماند از سینما که برگشتیم، آنجناب نیمه جان افتاده بود و بر سر و صورتش آثار موحشی هویدا بود که اثر پنجه گربه های بی فرهنگ بود. دانش دامپزشکی سگ گربه نما را نجات نداد اما بما فرصتی داد تا سگ مناسبی برای خودمان پیدا کنیم.
دوست دامپزشکی داشتیم که برای تسکین قلب مجروح ژیزل و احترام به دانش دامنه دار دامپزشکی پس از برشمردن خصائص نژادی ۱۳ نوع سگ قابل تربیت، نشانی نوعی سگ را با التفاتی آشکار بما داد که اگر احدی از آحاد آن حیوان را پیدا میکردیم تا آخر عمر از حسن سلوک و خلق خوش آن سگ متمتع میگشتیم. سگ آخری برایمان خیلی گران تمام شد.
سگ هنرمندی بود که سبد به دهن می گرفت و می رفت قصابی. اوایل مردم می ایستادند و این خدمتکار با وفا را ملاحظه و گاهی تشویق می کردند. البته اذیتی هم در کار بود بیشتر از جانب همجنسانش. یک روز در محفل خانوادگی ژیزل بفارسی در هم از هنر سگ می گفت که چنین می کند و چنان میکند.
برای این عزیز است که میرود خرید گوشت را از قصاب می گیرد در سبدی که به گردن دارد بخانه می آورد. مادر بزرگ گفت اینکه هنری نیست . غلامعلی یک عمر است همین کار را میکند. ژیزل گفت اما هیچوقت خوراکی را بین راه نمیخورد مادر بزرگ گفت این شد یک چیزی.
بچه های کوچه سگ هنرمند را عاصی کردند.
گوشت و میوه را از سبدش بر میداشتند. بتفاوت مشتى علف روزنامه یومیه یا آجری در آن میگذاشتند. سگ دمغ بخانه می آمد. لحظه ای بعد همین حالت را در ژیزل میدیدم گفتم: پس از اینجا شروع ؟ گفت: نه، داشت تمام می شد.
روزهای آخر بچه ها و فروشنده ها سگ هنرمند را راحت گذاشتند حتی سگهای کوچه گرد گرسنه اما باز هم گوشت ها به خانه نرسید.
گفتم: پس سگ دله ای شده بود.
گفت: وقتی مسموم شد فهمیدیم.
سگ که مسموم شد ژیزل چمدانش را بست و رفت.
گفتم اینها چه زود رنجند. گفت: نه، ما سخت جانیم