
این صفحه حاوی بخشی از سرگذشت حضرت ابراهیم و همسر گرامیاش در سوره ذاریات آیات 24 تا 31 از قرآن کریم میباشد. این آیات به ماجرای مهمانی فرشتگان نزد حضرت ابراهیم و پذیرایی ایشان از مهمانان الهی و بشارت تولد فرزندی دانا به ایشان اشاره دارد. همچنین واکنش تعجبآمیز همسر حضرت ابراهیم به این بشارت و پاسخ فرشتگان به او نقل شده است. مطالعه این آیات که با ترجمه فارسی همراه است، برای درک بهتر این داستان قرآنی سودمند خواهد بود.
هَلْ اَتاکَ حَدیثُ ضَیْفِ اِبْراهیمَ الْمُکْرَمینَ(24) | آیا خبر مهمانان ارجمند ابراهیم به تو رسیده؟ |
اِذْ دَخَلوا عَلَیْهِ فَقالوا سَلامًا | هنگامیکه بر او وارد شدند و «سلام» گفتند؛ |
قالَ سَلامٌ قَوْمٌ مُنْکَرونَ (25) | ابراهیم نیز «سلام» گفت؛ ولی در دل گفت: «مردمی ناشناسند!» |
فَراغَ اِلیٰ اَهْلِهى | آنگاه، نزد خانوادهی خود رفت؛ |
فَجاءَ بِعِجْلٍ سَمینٍ (26) | پس گوسالهای چاق آورد و آن را برای پذیرایی آماده کرد |
فَقَرَّبَهو اِلَیْهِمْ | و مقابل آنان، گذاشت؛ ولی نخوردند! |
قالَ اَلا تَأْکُلونَ (27) | ابراهیم گفت: «آیا میل نمیکنید؟» |
فَاَوْجَسَ مِنْهُمْ خیفَهً | سپس ترسی از آنان در دلش افتاد، |
قالوا لاتَخَفْ وَ بَشَّروهُ بِغُلامٍ عَلیمٍ (28) | گفتند: «نترس» و او را به تولّد “پسری دانا” ، مژده دادند» |
فَاَقْبَلَتِ امْرَاَتُهو فى صَرَّهٍ | آنگاه زنش فریاد زنان آمد ؛ |
فَصَکَّتْ وَجْهَها | و در حالی که بر چهرهی خود سیلی میزد |
وَ قالَتْ عَجوزٌ عَقیمٌ (29) | میگفت: پیرزنی نازا ! چگونه ممکن است زایمان کنم؟ |
قالوا کَذٰلِکِ قالَ رَبُّکِ | گفتند: آری، صاحب اختیارت چنین مقدّر فرموده؛ |
اِنَّهو هُوَ الْحَکیمُ الْعَلیمُ (30) | که تنها اوست که حکیم و داناست |
قالَ فَما خَطْبُکُمْ اَیُّهَا الْمُرْسَلونَ (31) | ابراهیم گفت: «مأموریّت شما چیست، ای فرستادگان؟» |
بد است :