| اَوْ کَالَّذى مَرَّ عَلیٰ قَرْیَهٍ | یا آگاه نشدی از ماجرای کسی که بر یک آبادی گذر کرد ، |
| وَ هِیَ خاوِیَهٌ عَلیٰ عُروشِها قالَ | در حالیکه سقفهای خانههای آن فرو ریخته بود. گفت: |
| اَنّیٰ یُحْیى هٰذِهِ اللّهُ بَعْدَ مَوْتِها | «چگونه خدا این مردم را پس از مرگشان زنده میکند؟» |
| فَاَماتَهُ اللّهُ مِئَهَ عامٍ ثُمَّ بَعَثَهو | آنگاه خدا او را برای صد سال میراند و سپس زنده اش کرد؛ |
| قالَ کَمْ لَبِثْتَ قالَ لَبِثْتُ یَوْمًا اَوْ بَعْضَ یَوْمٍ | فرمود:«چقدر درنگ کردی؟» گفت: «یک روز، یا بخشی از روز»؛ |
| قالَ بَلْ لَبِثْتَ مِئَهَ عامٍ | خدا فرمود: «خیر، صد سال درنگ کردهای؛ |
| فَانْظُرْ اِلیٰ طَعامِکَ وَ شَرابِکَ لَمْ یَتَسَنَّهْ | به خوراک و نوشیدنی خود بنگر، گذر زمان آن را تغییر نداده ! |
| وَ انْظُرْ اِلیٰ حِمارِکَ | ولی به الاغت نگاه کن که متلاشی شده؛ |
| وَ لِنَجْعَلَکَ آیَهً لِلنّاسِ | این کار را کردیم، تا تو را نشانهای برای مردم قرار دهیم ؛ |
| وَ انْظُرْ اِلَى الْعِظامِ کَیْفَ نُنْشِزُها | و به این استخوانها بنگر، چگونه آنها را به هم پیوند میدهیم ؛ |
| ثُمَّ نَکْسوها لَحْمًا | سپس بر آنها گوشتی میپوشانیم»؛ |
| فَلَمّا تَبَیَّنَ لَهو قالَ | آنگاه وقتی که برایش روشن شد، گفت: |
| اَعْلَمُ اَنَّ اللّهَ عَلیٰ کُلِّ شَىْءٍ قَدیرٌ (259) | «اینک میفهمم که خدا بر هر کاری تواناست» (259) |
| وَ اِذْ قالَ اِبْراهیمُ | و در نظر آور هنگامیکه «ابراهیم» گفت: |
| رَبِّ اَرِنى کَیْفَ تُحْیِى الْمَوْتیٰ | «خدایا ! به من نشان بده چگونه مردگان را زنده میکنی؟» |
| قالَ اَوَ لَمْ تُؤْمِنْ | خداوند فرمود: «مگر باور نداری؟» |
| قالَ بَلیٰ وَ لٰکِنْ لِیَطْمَئِنَّ قَلْبى | «ابراهیم» گفت: «بله، امّا برای اینکه دلم آرام بگیرد» |
| قالَ فَخُذْ اَرْبَعَهً مِنَ الطَّیْرِ فَصُرْهُنَّ اِلَیْکَ | خدا فرمود: «چهار پرنده بگیر و آنها را تکه تکه کن؛ |
| ثُمَّ اجْعَلْ عَلیٰ کُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءًا | سپس بر هر کوهی، قطعهای از آنها را قرار بده؛ |
| ثُمَّ ادْعُهُنَّ یَأْتینَکَ سَعْیًا | سپس آنها را فرا بخوان تا شتابان به سوی تو بیایند؛ |
| وَ اعْلَمْ اَنَّ اللّهَ عَزیزٌ حَکیمٌ (260) | و بدان که خداوند توانای حکیم است». (260) |