وَ لَقَدْ مَنَنّا عَلَیْکَ مَرَّهً اُخْریٰ (37) | و بار دیگر بر تو احسان کردیم و منّت نهادیم |
اِذْ اَوْحَیْنا اِلیٰ اُمِّکَ ما یوحیٰ (38) | هنگامی که آنچه باید وحی میشد، به مادرت وحی کردیم |
اَنِ اقْذِفیهِ فِى التّابوتِ فَاقْذِفیهِ فِى الْیَمِّ | که فرزندت را در صندوقی بگذار؛ آنگاه او را به دریا انداز؛ |
فَلْیُلْقِهِ الْیَمُّ بِالسّاحِلِ | و باید دریا او را به ساحل بَرَد؛ |
یَأْخُذْهُ عَدُوٌّ لى وَ عَدُوٌّ لَهو | تا فرعون، دشمن من و او، وی را از آب بگیرد؛ |
وَ اَلْقَیْتُ عَلَیْکَ مَحَبَّهً مِنّى | و محبّت و محبوبیّتی را از جانب خودم، بر تو انداختم؛ |
وَ لِتُصْنَعَ عَلیٰ عَیْنى (39) | تا زیر نظر من، پرورش یابی |
اِذْ تَمْشى اُخْتُکَ فَتَقولُ | در آن هنگام که خواهرت میرفت و میگفت: |
هَلْ اَدُلُّکُمْ عَلیٰ مَنْ یَکْفُلُهو | «آیا شما را به کسی که او را سرپرستی کند، راهنمایی کنم؟» |
فَرَجَعْناکَ اِلیٰ اُمِّکَ | سپس تو را به مادرت بازگرداندیم؛ |
کَىْ تَقَرَّ عَیْنُها وَ لاتَحْزَنَ | تا دیدهاش روشن شود و غم نخورد؛ |
وَ قَتَلْتَ نَفْسًا | و چون جوان شدی، ناخواسته شخصی را کُشتی و اندوهناک بودی ؛ |
فَنَجَّیْناکَ مِنَ الْغَمِّ وَ فَتَنّاکَ فُتونًا | ولی تو را از غم نجات دادیم و سخت تو را امتحان کردیم؛ |
فَلَبِثْتَ سِنینَ فى اَهْلِ مَدْیَنَ | آنگاه چند سالی را در بین اهل شهر «مَدیَن» ماندی؛ |
ثُمَّ جِئْتَ عَلیٰ قَدَرٍ یا موسیٰ (40) | سپس ای موسیٰ: «بر اساس تقدیر الهی به اینجا آمدی |
وَ اصْطَنَعْتُکَ لِنَفْسِى (41) | و تو را برای خودم مخصوصاً، انتخاب کردم و برگزیدم». |