بروکسل ۱۰ مرداد ماه ۱۳۱۷
دوست گرامی آقای مسعود
لابد از حرکت رفیق عزیزمان آقای (د) از بلژیک بی اطلاع نیستی ، نمیدانم با نصایح دوستان و تذکرات برادرانه ای ...
آن روز آفتابی بهار، عباس کت امریکائی مستعملش را روی دست انداخته سلانه سلانه بطرف خیابان شاهرضا میرفت. باران شب قبل سر و صورت طبیعت را حسابی شسته و بوی رطوبت ...
آسیه ، خدمتکار جوان و تازه واردی که هفته قبل از مازندران برای منزل سرهنگ ارسال شده بود، نظر اکبر آقا فرزند سرهنگ را از هر حیث جلب کرده بود .
من کلمه "ارسال ...
آخرین روزهای سال ۱۹۴۸ نفس زنان به دنبال ۳۵۰ روز گذشته دویده و همچون قطره ای که به دریا پیوندد به زمان گذشته می پیوستند
شب ژانویه ١٩٤٩ نزدیک میشد و نیویورکی ...
در دانشگاه کلمبیا با جوانی یونانی بنام کارل آشنا شدم؛ هر دو در رشته فلسفه کار میکردیم و طبعا روزی چند ساعت با هم بودیم. کارل جوانکی بود ۲۳ ساله، لاغر اندام و ...
از آن زمان که حوا گندم را بخورد آدم داد و بشر بتدریج خود را در برگ و پوست و کرباس پیچیده ... ما از تماشای خیلی از منابع زیبائی محروم شدیم، نود در صد زیبائی ...