انتخاب نام برای فرزند یکی از دلپذیرترین مراحل آماده شدن برای ورود یک عضو جدید به خانواده است. اما این فرایند ممکن است دشوار نیز باشد، چرا که نام یک بخش مهم از هویت فرزند شما و همراه همیشگی او خواهد بود.
اسم اولین چیزی است که افراد دیگر از فرزند شما می شناسند و بنابراین بر تعاملات اجتماعی او تاثیر می گذارد. نام می تواند اولین تصویری که دیگران از فرزند شما دارند را تعیین کند.
نام ها می توانند رابطه قوی با فرهنگ، مذهب، یا تاریخ خانوادگی داشته باشند. انتخاب یک نام که این ارتباطات را نشان دهد، می تواند به فرزند شما برای درک اینکه از کجا آمده و به کجا می رود، کمک نماید.
نام ها معانی خاص خود را دارند و این معنی می تواند تاثیر زیادی بر چگونگی درک فرزند شما از خودش داشته باشد. پیش از انتخاب یک نام، تحقیق در مورد معنی آن اهمیت زیادی دارد.
نامی که به راحتی تلفظ و نوشته می شود، می تواند به کودک شما در برقراری ارتباط با دیگران کمک کند. اگر یادآوری و گفتن نامی که انتخاب میکنید برای بیشتر افراد سخت باشد، ممکن است منجر به اشتباه و سوء تفاهم شود.
در ادامه مطلب لیست کاملی از اسم دختر با حرف آ را گردآوری کردیم تا راهنمایی برای شما عزیزان در انتخاب این مهم باشد. با ما همراه باشید.
اسم دختر فارسی که با حرف آ شروع می شود
نام | تلفظ | معنی |
---|---|---|
آئینه | /āeene/ | سطح صاف و صیقل یافته شیشهای که تصویر را منعکس میکند، مجاز از دل عارف |
آبان آسا | /ābān āsā/ | مانند آبان، آبان ماه تغییر آب و هوا است در نتیجه آبان آسا کنایه از کسی است که خلق و خوی متغیر دارد |
آبان دیس | /ābān dis/ | همانند آبان |
آبان مهر | /ābān mehr/ | آن که محبت او چون فرشته آبان است |
آبانا | /ābānā/ | منسوب به آبان |
آباندخت | /ābān doxt/ | دختری که در آبان زاده شده |
آبانسا | /ābānsā/ | مانند آبان |
آبانفام | /ābānfām/ | به رنگ آبان کسی که رنگ چهرهاش زرد است |
آبانک | /ābānak/ | آبان کوچک |
آبانه | /ābāne/ | منسوب به آبان |
آبتاب | /ābtāb/ | دختری با چهره زیبا و درخشان، تابان |
آبدیس | /ābdis/ | مانند آب زلال و شفاف |
آبرخ | /ābrox/ | زیبا، روشن، لطیف، کسی که چهرهای مانند آب دارد |
آبرود | /ābrud/ | سنبل نیلوفر، دختری که مانند سنبل خوش نقش و زیباست |
آبروشن | /ābrušan/ | خوشبخت، ارجمند |
آبسالان | /ābsālān/ | باغ ها |
آبشار | /ābšār/ | آبی که به طور طبیعی از بلندی به پستی فرو میریزد |
آبشن | /ābšan/ | شکل دیگر آویشن، گیاهی علفی و معطر از خانواده نعناع با شاخههای فراوان و گل های سفید یا صورتی |
آبگل | /ābgol/ | گلاب مایعی خوشبو که از برگ گلها بدست میآید |
آبگون | /ābgun/ | به رنگ آب، آبی، گل نیلوفر |
آبگین | /ābgin/ | ۱- دارای طبیعت آب؛ ۲- آینه، آیینه. |
آبگینه | /ābgine/ | ۱- شیشه، زجاج، بلور، آینه؛ ۲- (در قدیم) ظرف شیشهای یا بلوری به ویژه جام شراب. |
آبلوج | /ābluj/ | قند سفید، قند مکرر |
آبناز | /ābnāz/ | نام زنی در منظومه ویس و رامین، مایه فخر آب، کنایه از لطافت پوست |
آبنوش | /ābnuš/ | آب گوارا، نام زنی در منظومه ویس و رامین |
آبیژ | /ābiž/ | صورت دیگر آیید، شراره، اخگر، آتش، کنایه از افراد پر جنب و جوش |
آبین | /ābin/ | به رنگ آب، همانند آب. |
آبینه | /ābine/ | همانند آب، به روشنی و درخشندگی آب. |
آپام | /āpām / | نام دختر اردشیر دوم و زن فرناباذ والی ایالت هلّس پونت |
آپاما | /āpāmā/ | آپام. (نام دختر اردشیر دوم و زن فرناباذ والی ایالت هلّس پونت) |
آپامه | /āpāme/ | خوش رنگ و آب |
آتر | /ātar/ | آذر، آتش، اخگر |
آتریا | /atriya/ | آتریا |
آتریزاد | /ātri-zād/ | ۱- آتشین زاده؛ ۲- مجاز از بسیار سرخرو و زیبا. |
آتریسا | /ātrisā/ | ۱- آتشگون، آذرگون، مانند آتش؛ ۲- مجاز از زیبارو. |
آترینا | /ātarinā/ | زیبا و محبوب همگان، آترین، آذرین، نام پسر اوپَدرَم که به نوشته سنگ نوشته بیستون در زمان داریوش پادشاه هخامنشی در خوزستان یاغی شد و خود را پادشاه خوزستان خواند |
آتسا | /ātsā/ | آتوسا (آتوسا: زبر دست) |
آتش | /ātaš/ | ۱- حرارت توأم با نور؛ ۲- یکی از عناصر اربعه؛ ۳- مجاز از حرارت و گرما؛ ۴- مجاز از عواطف تند، شور و شوق؛ ۵- مجاز از برق، تلألؤ؛ ۶- (در قدیم) مجاز از شراب. |
آتشدخت | /ātašdoxt/ | دختر آتش یا دختری که چون آتش است، کنایه از دختر با شور و حرارت |
آتشفام | /ātašfām/ | به رنگ آتش، دختران سرخ روی |
آتشک | /ātašak/ | کرم شب تاب، نام یکی از شخصیتهای داستان سمک عیار |
آتشگون | /ātašgun/ | به رنگ آتش، ارغوانی، دختران سرخ روی |
آتشه | /ātaše/ | برق؛ (در قدیم) آذرخش؛ ب آذرخش، ۱- |
آتشی | /ātaši/ | نام نوعی گل، همچنین نورانی، فروزان، گیرا، مؤثر، به رنگ آتش، سرخ |
آتشیزه | /ātašize/ | کرم شب تاب |
آتشین | /ātašin/ | نورانی، فروزان، گیرا، مؤثر، به رنگ آتش، سرخ |
آتیس | /ātis/ | نام خدای حاصلخیزی فریگیان |
آدا | /ādā/ | پاداش مینوی، فرشته توانگری |
آدخت | /ādoxt/ | آتش، دختر آتشین |
آدرینا | /ādarinā/ | آتشین، سرخ رو، دختر زیبا رو، بانوی آتشین |
آدیش | /ādiš/ | آذر، آتش، (در عامیانه) آتیش، اخگر، شراره آتش |
آدیشا | /ādišā/ | ۱- منسوب به آتش؛ ۲- مجاز از زیباروی. |
آدینا | /ādinā/ | منسوب به آدین؛ ۲- دارای زیور، زینت و آرایش؛ ۳- مجاز از زیبا. |
آدینه | /ādine/ | روز جمعه، آخرین روز هفته. |
آذر دخت | /āzar-doxt/ | ۱- دختر آذر، دختر آتشین؛ ۲- مجاز از دختر سرخگون؛ ۳- مجاز از زیبارو. |
آذر فروغ | /āzar-forug/ | ۱- شرارهی آتش، پرتو و روشنایی آتش؛ ۲- مجاز از درخشنده و زیبا. |
آذر گل | /āzar-gol/ | نام گلی سرخرنگ که پُرپَر است و به آن گل آتشین میگویند. |
آذربانو | /āzar bānu/ | بانوی آتش گون |
آذرجهان | /āzarjahān/ | آتش جهنده، آتشخیز |
آذرچهر | /āzarčehr/ | دارای چهره آتشین، مجازا چهره زیبا |
آذرخاتون | /āzarxatun/ | آذر+ خاتون، بانوی آتش |
آذرخش | /āzaraxš/ | صاعقه، برق؛ نام نهمین روز از ماه آذر، آذرگشسب را هم گاه آذرخش گفتهاند |
آذرشب | /āzaršab/ | ۱- به معنی شسته در آتش؛ ۲- نام سمندر و پنبه کوهی؛ ۳- برق. |
آذرک | /āzarak/ | شراره آتش، اخگر |
آذرگون | /āzargun/ | ۱- به رنگ آتش؛ ۲- نام گلی از انواع شقایق که آن را خجسته نیز میگویند؛ شقایق؛ همیشه بهار (گل). |
آذرمینا | /āzarminā/ | ۱- آب آتشگون که در مینا ریزند؛ ۲- کنایه از شراب است. |
آذرنگ | /āzarang/ | آتش رنگ، نورانی، تابناک، آذرگون، روشن. |
آذرهمایون | /āzarhomāyun/ | نام زنی از نسل سام و نریمان که در آتشکده سفاهان خدمت میکرد (گویند زمانی که اسکندر خواست این آتشکده را خراب کند او خود را به شکل ماری مهیب درآورده و در مقابلش ایستاد) |
آذریاس | /āzaryās/ | ۱- یاس آتشین، یاس به رنگ آتش؛ ۲- مجاز از زیبارو و معطر. |
آذرین | /āzarin/ | ۱- منسوب به آذر، آتشین؛ ۲- گرم و سوزان؛ ۳- نوعی گل بابونه که نام عامیانه آن بابونهی گاوچشم است. |
آذین | /āzin/ | ۱- زیور، زیب، زینت، آرایش؛ ۲- آیین، رسم و قاعده. |
آذین دخت | /āzin-doxt/ | آذین + دخت = دختر ۱- زیب و زینت دختران؛ ۲-کنایه از دختر شایسته و زیبا. |
آذین فر | /āzinfar/ | با شکوه و زیبای آرایش شده |
آذین گل | /āzingol/ | زینت گل، زیورگل، کنایه از زیبایی بسیار زیاد |
آرا | /ārā/ | مخفف آراینده، ۱- آراستن؛ زیور، زینت و آرایش؛ ۲- آرایشکننده، آراینده. این واژه با واژهی عربی آرا (آراء) به معنی رأیها، نظرها و عقیدهها هم آوا و هم نویسه میباشد. |
آرادخت | /ārā doxt/ | آرا + دخت = دختر – دختر آراینده و مشاطهگر، دختر آرایشگر. |
آراگل | /ārāgol/ | آراینده گل ها، زیبا کننده گل ها |
آرام | /ārām/ | ۱- سکون، ثبات، آسایش، طمأنینه، صلح، آشتی، راحت؛ ۲-(در قدیم) مایهی آرامش، آرامش بخش، تسلی بخش. |
آرام چهر | /āram-čehr/ | آرام + چهر= چهره، نژاد ۱- آنکه چهرهاش نشانگر آرامش است؛ ۲- از نژاد و گوهر آرام. |
آرامدخت | /ārāmdoxt/ | دختر آرام دختر ساکت دختر با وقار |
آرامدل | /ārāmdel/ | مایه تسلی خاطر، مایه امید، معشوق، معشوقه |
آرامش | /ārāmeš/ | اسم مصدر از آرامیدن و آرمیدن، فراغت، راحت، آسایش، صلح، آشتی، ایمنی، امنیت، سنگینی، وقار و طمأنینه. |
آرامه | /ārāme/ | منسوب به آرام |
آرای | /ārāy/ | هم معنی با آراستن ۱- آرایش کردن؛ ۲- زیور بستن، زینت دادن، ۳- آماده کردن، مهیا کردن؛ ۴- بیان کردن، بر زبان آوردن. |
آرایه | /ārāye/ | ۱- آرایش ۲- در ادبیات صنعت بدیعی، صنعت، صناعت ۳- در ریاضی مجموعه ای که عناصر آن با نظم معینی کنار هم قرار گرفته باشد. |
آرتادخت | /ārtādoxt/ | دختر راست گفتار و درست کردار، دختر پاک و مقدس |
آرتونیس | /ārtonis/ | نام دختر ارته باذ که به ازدواجِ «اِوْمِنس» منشی اسکندر در آمد. |
آرتیستون | /ārtistun/ | نام دخترکوروش پادشاه هخامنشی |
آرتیمس | /ārtimes/ | هم معنی اسم آرتِمیس |
آرتینا | /ārtinā/ | آرتین + ا (پسوند اسم ساز)، منسوب به آرتین |
آرتینه | /ārtine/ | آرتین + ه (پسوند نسبت)، منسوب به آرتین |
آرشیدا | /āršidā/ | بانوی درخشان آریایی، بانوی آراسته و درخشان |
آرشین | /āršin/ | آرشین نام یکی از زنان دوره هخامنشی میباشد که به کاردانی مشهور بوده و هم به معنای دوست داشتنی نیز میباشد |
آرمانا | /ārmānā/ | امیدوار، آرزومند |
آرماندخت | /ārmāndoxt/ | دختری که دیدارش آرزوی قلبی دیگران است |
آرماندیس | /ārmandis/ | آرمان= کمال مطلوب، ایده آل، آرزو + دیس (پسوند شباهت) ۱- شبیه به آرمان، آرزوگونه؛ ۲- مجاز از شخصِ ایده آل و دارای کمالِ مطلوب. |
آرمی دخت | /ārmidoxt/ | دختر چالاک |
آرمیلا | /ārmilā/ | اسم دختران در ایران باستان (شاهدخت) |
آرنوش | /ārnuš/ | آر = آریایی، ایرانی + نوش = جاوید روی هم به معنی ایرانی و آریایی جاوید. |
آرنوشا | /ārnušā/ | منسوب به آرنوش، آریایی جاویدان، ایرانی جاوید، مرکب از آر به معنای آریایی بعلاوه نوش به معنای جاویدان |
آرنیکا | /ārnikā/ | آریایی نیکو کردار، آریایی نیکو رفتار، آریایی خوب و زیبا |
آروشا | /ārošā/ | درخشان، نورانی، سفید. |
آرونا | /ārunā/ | آرون + ا (پسوند نسبت)، منسوب به آرون |
آرویشه | /ārviše/ | نام روستایی در نزدیکی بیرجند |
آریا چهر | /āriyā-čehr/ | آریا + چهر = نژاد، تبار، گوهر، اصل، دارای اصل و نژاد آریایی، آریا نژاد. |
آریادخت | /āriādoxt/ | دختر آریایی، دختر ایرانی |
آریانا | /āriyānā/ | منسوب به آریا، آریایی، نام قدیم ایران |
آریاناز | /āriyā nāz/ | ۱- مایهی افتخار نژاد آریایی؛ ۲- مظهر زیبایی و جمال نژاد آریایی. |
آریاندخت | /āriāndoxt/ | دختر آریایی |
آریانه | /āriyāne/ | نام ایران به شکل کهن که «ایریانه» و «آریانه» (یعنی آریاییها) نامیده میشده. |
آریژه | /āriže/ | نام شهری در زمان اسکندر |
آریسا | /ārisā/ | اریسا، ایرسا، رنگین کمان، ریشه بوته سوسن کبود، دختری که مانند آریاییان اصیل و نجیب است |
آریسان | /ārisān/ | آری = آریایی + سان (پسوند شباهت)، مانند آریایی. |
آریشیدا | /ārišidā/ | آرشیدا، بانوی درخشان آریایی، بانوی آراسته و درخشان |
آرین دخت | /āriandoxt/ | دختر آریایی، دختر ایرانی |
آزاد دخت | /āzād-doxt/ | آزاد + دخت = دختر، ۱- دختر آزاده و نجیب و اصیل؛ ۲- دختر شاد و سرافراز. |
آزادبخت | /āzādbaxt/ | دارای بخت و اقبال آزاد |
آزادچهر | /āzādčehr/ | آزاد + چهر = اصل، نژاد ۱- آزاد چهره، دارندهی نژاد و گوهر آزاد، دارای چهرهی آزادگان |
آزاده | /āzāde/ | ۱- آزاد، اصیل؛ ۲- در قدیم به معنای نجیب، شریف، صالح |
آزاده خوی | /āzādexui/ | دارای خلق وخوی آزاد، ساده، بیتکلف |
آزرم | /āzarm/ | ۱- داد، انصاف، شرم، حیا، لطف؛ ۲- در قدیم به معنای ملایمت، مهربانی، ارج و قرب، ارزش و احترام، آسودگی، آسایش. |
آزرم چهر | /ārazm-čehr/ | آزرم + چهر = چهره، ۱- دارای شرم و حیا؛ ۲- دارای روی مهربان؛ ۳- دارندهی نژاد سالم؛ ۴- اندیشمند و محترم. |
آزرم خاتون | /āzarmxātun/ | آزرم + خاتون = بانوی با حیا |
آزرم دخت | /ārazm-doxt/ | هم معنی با اسم آزرمیدخت |
آزرم دخت | /āzarmdoxt/ | دختر با حیا |
آزرمی دخت – آزرمیدخت | /āzarmidoxt/ | دختر باحیا، دختر با حیا دختر سنگین و با وجاهت |
آزرمین | /āzarmin/ | ۱- آزرمگین، با حیا و با شرم؛ مؤدب؛ ۲- با فضیلت و با تقوی. |
آزیتا | /āzitā/ | ۱- سوزن کاری کردن؛ ۲- نقش زدن با قلم بر روی اشیا. |
آسا | /āsā/ | ۱- آسودن ۲- آسایش دهنده ۳- وقار، ثبات ۴- آراینده ۵- (در قدیم) شکل و شمایل. |
آسابانو | /āsābanu/ | بانوی با وقار، نام یکی از بانوان اساطیری |
آسادخت | /āsā doxt/ | دختر زیبا، دختر با وقار، دختر آرام |
آسانا | /āsānā/ | دختر زیبا. |
آسایش | /āsāyeš/ | اسم مصدر از آسودن راحت، استراحت، آسانی، آسودگی، فراغ، سکون، آرام. |
آسمان | /ās(e)mān/ | ۱- فضای لایتناهی که منظومهها و صورتهای فلکی در آن قرار دارند؛ ۲ – مجاز از عالم بالا، درگاه قدس خداوند، عالم غیب، جایگاه فرشتگان، عالم الوهیت و قداست؛ ۳- روز بیست و هفتم از هر ماه شمسی در ایران قدیم. |
آسمان هور | /āsemānhur/ | خورشید آسمان، کنایه از فردی که زیباییش نظیر ندارد |
آسمانه | /ās(e)māne/ | آسمان، سقف خانه |
آسودا | /āsudā/ | راحت و آرام، آسوده |
آسوده | /āsude/ | صفت فاعلی از آسودن، استراحت یافته، راحت کرده، آرام گرفته، ساکن، فارغ، خوش، مسرور، بیرنج. |
آشتی | /āšti/ | رنجشی را فراموش کردن، پس از قهر از نو دوستی کردن، وفق، تلفیق، آرامش. |
آشنا | /āšena/ | ۱- دوست و رفیق مقابل بیگانه و غریب؛ ۲- شناسنده، آگاه به چیزی یا امری؛ ۳- عاشق، دلداده؛ ۴- دوست، رفیق. |
آشوب | /āšub/ | شور، انقلاب |
آشیان | /āšiān/ | لانه و کاشانه |
آفتاب | /āftāb/ | ۱- خورشید، شمس، ستارهی نورانی (از ثوابت) مرکز منظومه شمسی که نور و حرارت زمین از آن است؛ ۲- مجاز از نوری که از خورشید به زمین میتابد، نور و تابش خورشید؛ ۳- در قدیم و در مضامین شاعرانه مجاز از زنِ زیبارو؛ چهرهی زیبا. |
آفتاب دخت | /āftābdoxt/ | دختر آفتاب، دختر خورشید، کنایه از زیبایی و خیره کنندگی |
آفرنگ | /āfrang/ | حشمت، زیبایی. |
آفریده | /āfaride/ | ۱- مخلوق، خلق شده، از نیستی هست گردیده؛ ۲- بشر، انسان، آدمی. |
آفرین | /āfarin/ | ۱- تحسین، ستایش، مدح، شکر، سپاس، تهنیت، تبریک؛ ۲- نوایی در موسیقی؛ ۳- در قدیم به معنای درخواست و التماس از درگاه خداوند، دعا؛ ۴- آفرینش. |
آفرین دخت | /āfarindoxt/ | دختر تحسین برانگیز، دختری که تمام خوبیها را دارد |
آفرین گل | /āfaringol/ | گل تحسین برانگیز، کنایه از دختر بسیار زیبا |
آفرین ماه | /āfarinmāh/ | ماه تحسین برانگیز، کنایه از دختری که زیباییش مانند ماه است |
آفرین مهر | /āfarinmehr/ | کسی که از زیبایی مانند خورشید است یا بسیار با محبت |
آفرین ناز | /āfarinnāz/ | دختری که بسیار ناز دارد، کنایه از دختر زیبا و طناز |
آفرین نوش | /āfarinnuš/ | شنونده آفرین، کسی که تحسین همه را بر میانگیزاند |
آفرینش | /āfarineš/ | ۱- عمل آفریدن، خلقت، خلق، ابداع، انشا، کائنات، ماسوی الله؛ ۲- در قدیم مجاز از همهی آفریدگان، جهان هستی؛ ۳- در قدیم مجاز از سرنوشت، حکم تقدیر. |
آفشید | /āfšid/ | آف = مهر، خور، شمس + شید = نور، روشنایی، خورشید، آفتاب ۱- نور و روشنایی خورشید؛ ۲- آفتاب، خورشید؛ ۳- مجاز از زیبا. |
آگاه دخت | /āgāhdoxt/ | دختر آگاه، دختر مطلع، بانوی باخبر |
آلاله | /ālāle/ | گیاهی است از تیرهی آلالهها، شقایق، لالهی نعمان، لالهی قرمز. |
آلاوه | /ālāve/ | آتشدان، شعله آتش، جایی که در آن آتش روشن میکنند |
آلوگونه | /ālugune/ | نام همسر اردشیر اول پادشاه هخامنشی، کسی که سرخی گونههایش به آلو میماند، دختر زیبا و به اصطلاح سرخ و سفید |
آلیسا | /alisa/ | ایرسا، رنگین کمان، به بوته سوسن کبود نیز بدان جهت که دارای گلهای زرد و سفید و کبود است ایرسا گویند |
آلینا | /ālinā/ | مجاز از زیبا و سرخ روی. |
آمتیس | /āmetis/ | آمیتیس، نام دختر خشایار پادشاه هخامنشی |
آمستریدا | /āmesteridā/ | نام دختر اردشیر دوم، [از اسامی کهن ایرانی]. |
آمستریس | /āmesteris/ | برادر زادهی داریوش سوم، زن خشایارشاه، دختر اردشیر دوم؛ از اسامی کهن ایرانی |
آموده | /āmude/ | لعل، مروارید به رشته کشیده، آراسته، پیراسته، پرده |
آمیتیدا | /āmitidā/ | همسر کوروش کبیر و نام دختر ایشتوویگو (آستیاگ) از پادشاهان ماد، که فرزندان او از شوهر اولش (سپیتامه) به نامهای «سپیتاک» و «مهاجران» از طرف کوروش به مقام ساتراپی [استاندار] منصوب گشتند. |
آمیتیس (آمیتیس) | /āmitis/ | شاهدخت ایرانی دختر هووخشتر (شاه ماد) و نوهی کیاکسار پادشاه ماد که پس از آن که نبرد بین شام و بابل و مصر با مادها به صلح انجامید به خواست پادشاه وقت که پدرش بود، به همسری بخت النصر پادشاه مصر در آمد. وی (بخت النصر) باغ های معلق بابل [از عجایب هفتگانه] را برای زنش آمیتیس ساخت. |
آنارام | /anārām/ | روشنایی بی فروغ و بی پایان |
آنوشا | /ānušā/ | مذهب و کیش. |
آهار | /āhār/ | گلی مرکب با گل برگهای پیوسته به رنگهای سفید، قرمز، نارنجی، صورتی، یا دو رنگ که انواع گوناگون کم پر و پُرپَر دارد |
آهنگ | /āhang/ | ۱- قصد، عزم، نیت، اراده؛ ۲- اندیشه، خرد؛ ۳- صوت؛ ۴- سیما، قیافه؛ ۵- در موسیقی به معنی لحن، ملودی، قطعهی موسیقی. |
آهو | /āhu/ | غزال، غزاله، مجاز از معشوق زیبا، (در قدیم) مجاز از چشم زیبا |
آهو دخت | /āhu-doxt/ | آهو + دخت = دختر ۱- دختری به زیبایی آهو؛ ۲- مجاز از دختر زیباروی و شاهد. |
آهی | /āhi/ | غزال، شاهد، معشوق، عیب |
آهید | /āhid/ | در گویش فارس آهوی صحرایی |
آوا | /āvā/ | ۱- آواز، بانگ، صوت؛ ۲- عقیده، رأی؛ ۳- صدایی که به آواز خوانده میشود یا از آلات موسیقی به گوش میرسد؛ ۴- (در قدیم) شهرت، آوازه. |
آوادخت | /āvādoxt/ | دختر آوازه خوان، بانوی خوش صدا |
آوادیس | /āvādis/ | کنایه از کسی که دلنشین است یا صدای دلنشینی دارد |
آواز | /āvāz/ | ۱- هرنوع صدایی که دارای آهنگ باشد، صدای آهنگین؛ ۲- در موسیقی ایرانی صدایی آهنگین معمولاً در قالب یکی از دستگاههای موسیقی سنتی، که از حنجرهی انسان بیرون میآید و معمولاً با کلام همراه است؛ ۳- (در موسیقی ایرانی) گوشهای در دستگاههای شور، افشاری، ماهور و بیات اصفهان؛ ۴- صدا؛ ۵- در قدیم به معنای صدای بلند، خروش و فریاد بوده است. |
آوازه | /āvāze/ | ۱- آگاهی؛ ۲- شهرت نیک، نامآوری؛ ۳- نغمه، ترانه، نوا؛ ۴- در قدیم و موسیقی ایرانی به معنای دستگاه بوده است. |
آواناز | /āvānāz/ | ۱-آوا و صوت قشنگ و زیبا؛ ۲- آوا و صدای متناسب و موزون؛ ۳- آوای توأم با کرشمه و غمزه. |
آوانوش | /āvānuš/ | آوا = صدا، بانگ، شهرت، آوازه + نوش= زندگی، بی مرگی، جاوید، ۱- آوا و صدای زندگی؛ ۲- آوا و صدای جاوید، بانگ بی مرگ و جاوید؛ ۳- مجاز از جاوید و ماندگار. |
آون | /āvan/ | آونگ، نام رشتهای که خوشه انگور و بعضی میوهها را به آن میبندند، آویزان، آویخته |
آوید | /āvid/ | دانش، خرد، عقل، در زبان اوستایی کلمه های ‘ آوید، وید، ویدا ‘ هر سه به یک معنی به کار رفته است، مشتاق و خواهان |
آویدا | /āvidā/ | آویدا |
آویده | /āvide/ | مشتاق، خواهان |
آویز | /āviz/ | ۱- هر چیز کوچک و گران قیمت از نوع فلزهای قیمتی، و مانند آنها که به عنوان گردن بند، گوشواره، دست بند و مانند آنها میآویزند؛ ۲- گلی زینتی، به شکل زنگوله و قرمز رنگ؛ گل آویز؛ گل گوشواره؛ ۳- گیاه این گل که از خانوادهی مورد است. |
آویژه | /āviže/ | ۱- ویژه؛ ۲- خالص؛ ۳- معشوق؛ ۴- دلبر؛ ۵- پاکیزه. |
آویسا | /āvisā/ | [آو= آب + ی (پسوند نسبت) + سا (پسوند شباهت)]، مانند آب، همانند آب پاک، روشن و با صفا. |
آویشا | /āvišā/ | آویش = آویشن + ا (پسوند نسبت یا اسم ساز))، هم به معنای آویشن است و هم منسوب به آن. |
آویشن | /āvišan/ | گیاهی از تیرهی نعناعیان با گلهای سفید یا گلی و برگهای کوچک، پونه صحرائی، پونه کوهی. |
آویشه | /āviše/ | آویشن، گیاهی علفی و معطر از خانواده نعناع با شاخههای فراوان و گلهای سفید یا صورتی |
آیرانا | /āyrānā/ | سرزمین آریایی. |
آیریا | /āyriyā/ | هم معنی اسم آریا |
آیریانا | /āyriyānā/ | به معنی ایران. + ن.ک. آریانا و آریانه. |
آینه | /āyene/ | هم معنی آیینه و آئینه |
آیید | /āeed/ | شراره، آتش، اخگر، کنایه از شخص پر جنب و جوش |
آییژ | /āeež/ | شراره، شراره آتش |
آیینه (آئینه) | /āyine، ā’ine/ | ۱- سطح صاف و صیقل یافته شیشهای یا فلزی که تصویر را منعکس میکند؛ ۲- در تصوف مجاز از دل عارف که حقایق در آن منعکس میشود؛ ۳- در قدیم و در موسیقی ایرانی نوعی طبل یا زنگ بوده که معمولاً در جنگ و از پشت فیل به صدا در میآوردهاند. |
اسم دختر کردی که با حرف آ شروع می شود
نام | تلفظ | معنی |
---|---|---|
آروا | /ārvā/ | نام فرشتهای در آیین زرتشت |
آرینا | /āriyanā/ | از نسل آریایی، نجیب و با اصالت، آرین+ ا (پسوند نسبت)، منسوب به آرین |
آسکی | /āski/ | آهو،کنایه از زیبایی و دلفریبی |
آسمین | /āsmin/ | ۱- یاسمن (گل)؛ ۲- (در بعضی منابع کردی) آسمان. |
آسو | /āsu/ | ۱- به معنی افق طلایی؛ ۲- در اوستایی آسو به معنای تندی، شتاب و کوشا آمده است. |
آگرین | /āgarin/ | ۱- آتشین، آذرین؛ ۲- در کردی کنایه از آدم بسیار شجاع و پرکار است. |
آلند | /āland/ | اولین پرتو خورشید |
آوان | /āvān/ | ۱- آبادان، آباد؛ ۲- مُزد؛ ۳- وسیع، زیاد. |
آوین | /āvin/ | ۱. (آو= آب + ین (پسوند نسبت))، به رنگ آب، مانند آب، زلال، پاک؛ ۲- در کردی به معنی عشق. |
آوینا | /āvinā/ | ۱- (آو= آب + ین (پسوند نسبت))، به رنگ آب، مانند آب، زلال، پاک؛ ۲- در کردی به معنی عشق. |
آیرین | /āyrin/ | ۱- آگرین، آهرین؛ ۲- آتشین. |
اسم دختر ترکی که با حرف آ شروع می شود
نام | تلفظ | معنی |
---|---|---|
آبش خاتون | /ābešxātun/ | مونث آبش، دختر اتابک سعدبن ابوبکر |
آترین | /ātarin/ | آتر = آتش + ین (پسوند نسبت)، منسوب به آتش، آتشین؛ ۲- مجاز از زیبارو |
آتلاز | /ātlāz/ | اطلس، حریر، پارچه نرم و لطیف اسم |
آدلیا | /ādliyā/ | نامی، مشهور، مجاز از دختری که به لحاظ زیبایی مشهور و نامی است. |
آلان قوا | /ālānqovā/ | آلان گوا، زیبای وحشی، دختر زیبا |
آلتنای | /āltenāy/ | ماه طلایی – زر، طلای ناب |
آلتین | /āltin/ | آلتنای، زر، طلای ناب نام ایرانی |
آلتین گلین | /āltin galin/ | عروس طلایی |
آلتینآی(آلتینای) | /āltināy/ | ۱- ماه طلایی، ماه زرین؛ ۲- مجاز از زیبارو. |
آلما | /ālmā/ | ۱- درخت سیب جنگلی؛ ۲- در ترکی به معنای سیب |
آلماز | /ālmāz/ | الماس |
آلیش | /āliš/ | شعله، شعله گیر |
آلیشان | /ālišān/ | شعله ور |
آلین | /ālin/ | آل= سرخ + ین (پسوند صفت ساز)، سرخ گون، قرمز رنگ |
آماندا | /āmāndā/ | در امان، در پناه تو. |
آماندانا | /āmāndānā/ | آماندا، در امان، در پناه تو |
آنا | /ānā/ | ۱- زن، مادر، والده، مام؛ ۲- زن سالخورده؛ ۳- اساسی، پایه |
آناتا | /ānātā/ | آنا= مادر+ تا= نظیر، مانند، لنگه و به معنای نظیر و مانند مادر، لنگهی مادر. |
آناتای | /ānā tāy/ | ۱- به معنی مانند مادر؛ ۲- نظیر و همتای مادر. |
آناشید | /ānāšid/ | مرکب از کلمه ترکی آنا به معنای مادر و کلمه فارسی شید به معنای خورشید، دختر زیباروی مادر، مایه دلگرمی و روشنایی زندگی مادر |
آنالی | /ānāli/ | از دو جزء آنا (مادر) + پسوند نسبت ساز (لی) ۱- دارندهی محبت؛ ۲- برخوردار از محبت مادر؛ ۳- مادر دار، دارای مادر. |
آنایار | /ānāyār/ | یار مادر |
آنلی | /ānli/ | بافهم، باشعور، فهمیده. |
آنیل | /ānil/ | ۱- به خاطر آورده شدن؛ ۲- مشهور، نامی. |
آنیلا | /ānilā/ | ۱- افراد مشهور و نامی؛ ۲- مجاز از مشهور و نامی. |
آنیلار | /ānilār/ | ۱- افراد مشهور و نامی؛ ۲- مجاز از مشهور و نامی. |
آوادان | /āvādān/ | زیبا، قشنگ |
آی | /āy/ | ماه |
آی اوز | /āy oz/ | ماهرخ، ماهرو |
آی بی بی | /āy bibi/ | ماه بی بی |
آی پارا | /āy pārā/ | ۱- ماه پاره، پارهی ماه؛ ۲- مجاز از زیبارو. |
آی خانم | /āy xanum/ | ماه بانو |
آی سودا | /āy sudā/ | ۱- ماه در آب؛ ۲- مجاز از زیبا رو و با طراوت. |
آی گوزل | /āy gozel/ | ماه زیبا |
آیآنا | /āyānā/ | ماه مادر. |
آیا تای | /āyā tāi/ | مثل ماه، دختری که مانند ماه زیباست، بانوی درخشان |
آیاتای | /āyā tāy/ | ۱- به معنی مانند ماه؛ ۲- مجاز از زیبارو. |
آیتا | /āitā/ | آی = ماه + تا= نظیر، مانند، لنگه، ۱- نظیر و مانند ماه، لنگه ی ماه؛ ۲- مجاز از زیبارو. |
آیتاش | /āy tāš/ | همتای ماه – مجاز از زیباروی مثل ماه. |
آیتان | /āy tān/ | ۱- مانند ماه؛ ۲- مجاز از زیبارو. |
آیتای | /āy tāy/ | ۱- به معنی مانند ماه، ماه وش؛ ۲- مجاز از زیبارو. |
آیتک | /āytak/ | ۱- ماه تنها، ماه بی همتا؛ ۲- مجاز از زیبارو. |
آیتکین | /āy takin/ | مه وش، مانند ماه، زیبا، غلام ماه |
آیتن | /āy tan/ | ۱- به معنی ماه بدن، ماه پیکر، برابر با ماه؛ ۲- مجاز از زیبارو. |
آیتین | /āy tin/ | ۱- گوشه و لبه ی ماه؛ ۲- مجاز از پاره ماه؛ ۳- مجاز از زیبارو. |
آیجان | /āyjan/ | پاک و آراسته همچون ماه |
آیدا | /āydā/ | مهوش، مانند ماه، درلاتین: خوشحال و شاد اروپایی شده کلمه هاید |
آیدان | /āydān/ | مانند ماه، بانوی زیبا رو، دختری که چهرهاش همچون ماه زیباست |
آیدک | /āydak/ | آیتک، مانند ماه |
آیدنگ | /āydeng/ | مهتاب |
آیدینا | /āydinā/ | ۱- روشن و مبارک؛ ۲- مجاز از زیبارو. |
آیسا | /āy sā/ | آی= ماه + سا (پسوند شباهت)، ۱- مثل ماه، شبیه به ماه؛ ۲- مجاز از زیبا رو. |
آیسان | /āysān/ | آی = ماه + سان (پسوند شباهت)، ۱- مثل ماه، همانند ماه، مهسا؛ ۲- مجاز از زیبارو. |
آیسل | /āysel/ | ۱- به معنی ماه شفاف، ۲- مترادف معنای ائلسئون به معنی وطن پرست |
آیسن | /āy sen/ | ۱- به معنی مانند ماه هستی؛ ۲- مجاز از زیبارو. |
آیسو | /āysu/ | آی = ماه + سو = آب ۱- ماه و آب؛ ۲- مجاز از زیبارو، با طراوت و درخشنده. |
آیسون | /āy sovan/ | دوستدار ماه. |
آیسین | /aysin/ | مانند ماه زیبارو |
آیشن | /āy šen/ | ۱- شبیه ماه؛ ۲- مجاز از زیبا رو. |
آیشین(آیشین) | /āy šin/ | ۱- به معنی مثل و مانند ماه و ماهوار، شبیه ماه؛ ۲- مجاز از زیبا. |
آیگین | /āygin/ | آی = ماه + گین = جزء پسین بعضی از کلمههای مرکّب به معنی دارنده، همراه ۱- دارنده و همراه ماه؛ ۲- مجاز از زیباروی. |
آیلا | /āylā/ | هالهی ماه، هاله. |
آیلار | /āy lār/ | ۱- زیبا و پاک، جمع ماه؛ ۲- مجاز از زیبارو. |
آیلر | /āy lar/ | ۱- جمع ماه، ماه ها؛ ۲- مجاز از زیبارو. |
آیلی | /āyli/ | مهتاب. |
آیلین | /āylin/ | هاله، اطراف ماه، هالهی ماه. |
آیما | /āymā/ | آی= ماه + ما= مخفف ماه،۱- ماهرو؛ ۲- مجاز از زیبارو. |
آیماه | /āymāh/ | آیماه |
آینا | /āynā/ | آینه، آبگینه، شیشه، دختر زیبارو، بانوی سپید چهره – مجاز از زیبارو. |
آینور | /āynur/ | اسم ترکیبی ترکی_عربی به معنی نور ماه، نورانی مثل ماه، روشنایی ماه |
آینور(آینور) | /āy nur/ | ۱- روشنایی و فروغ ماه، نور ماه، نورانی مثل ماه؛ ۲- مجاز از مهتاب؛ زیبارو. |
اسم دختر عربی که با حرف آ شروع می شود
نام | تلفظ | معنی |
---|---|---|
آتنا | /ātenā/ | از واژههای قرآنی در سوره بقره، آلعمران و کهف به معنای عطا کن به ما، ببخش به ما |
آتیه | /ātiye/ | ۱- آینده، زمان آینده؛ ۲- مجاز از وضع و حالت چیزی در زمان آینده به ویژه وضع و حالت خوب یا مناسب. |
آسیه | /āsiye/ | ۱- اندوهگین؛ ۲- استوانه، ستون |
آفاق | /āfāq/ | ۱- جمع افق، عالم، گیتی، جهان؛ کرانههای آسمان، اطراف؛ ۲- مجاز از عالم ظاهر و جهان ماده؛ ۳- در قدیم مجاز از جهانیان، همهی مردم جهان بوده است. |
آفاق السادات | /āfāqosādāt/ | اطراف، کشورها، جهان |
آلاء | /ālā’/ | ۱- نعمتها، نیکیها، نیکوییها؛ ۲- از واژههای قرآنی. |
آمال | /āmāl/ | جمع امل، امیدها، آرزوها. |
آمنا | /āmanā/ | ۱- صورت دیگر آمنه؛ ۲- امین شده؛ ۳- زن ایمان آورنده. |
آمنه | /āmene/ | مؤنث اسم آمن و به معنای ایمن و بیخوف، در امن و امان |
آنسه | /ānese/ | ۱- زن نیکو؛ ۲- دختر خانم؛ ۳- زن نیکو زبان. |
آیات | /āyāt/ | جمع آیه، آیهها، نشانهها، علامتها. |
آیه | /āyeh/ | نشانه، نشان، معجزه، دلیل، حجت، برهان؛ ۲- اعجوبه، عجیبه |
اسم دختر اوستایی که با حرف آ شروع می شود
نام | تلفظ | معنی |
---|---|---|
آبان داد – آبانداد | /ābān dād/ | داده آبان، کسی که در ماه آبان متولد شده است |
آتوسا | /ātusā/ | در اوستایی زَبَردست – در اوستایی به معنای هوتَئُسا (=آتوسا) مادینه، و نیز نامِ شه بانوی دوست داشتنی گشتاسب شاه. |
آتین | /ātin/ | در زبان زند و پازند جدید، نو، بوجود آمده |
آذرمه | /āzarmah/ | رئیس و بزرگ آتشها (آتشکدهها) |
آرمتی | /ārmati/ | فروتنی، پاکی، فرشته محبت، فرشته نگهبان زمین |
آرمیتا | /ārmitā/ | پارسا، پاک، فروتن. |
آرمیتی | /ārmiti/ | ۱- فروتنی، پاک، محبت و الهه زمین |
آزرمیدخت | /āzarmi doxt/ | [آزرمی (اوستایی)= پیر ناشدنی+ دخت (پهلوی) = دختر و به معنی دخترِ پیر ناشدنی یا دخترِ همیشه جوان |
آسنا | /āsnā/ | روشنایی درونی، سرشت مادرزادی |
آسیمن | /āsiman/ | سیمین، نقره فام |
آمیتریس | /āmitris/ | ستاش کننده، شکر کننده، دختر داریوش سوم هخامنشی و همسر خشایارشا |
آناهیت | /ānāhit/ | ۱- بیآلایش، پاک، به دور از آلودگی و ناپاکی؛ ۲- در اساطیر به معنای مادر مقدسِ نیالوده (= باکره)، برجسته ترین نماد مادینهی آریایی، نمایهی زن (= مادر کامل) است. |
آناهیتا | /ānāhitā/ | ۱- بیآلایش، پاک، به دور از آلودگی و ناپاکی؛ ۲- در اساطیر به معنای مادر مقدسِ نیالوده (= باکره)، برجسته ترین نماد مادینهی آریایی، نمایهی زن (= مادر کامل) است. |
آناهید | /ānāhid/ | ۱- بیآلایش، پاک، به دور از آلودگی و ناپاکی؛ ۲- در اساطیر به معنای مادر مقدسِ نیالوده (= باکره)، برجسته ترین نماد مادینهی آریایی، نمایهی زن (= مادر کامل) است. |
آنیتا | /ānitā/ | آراستگی، مهربانی، خوشرویی |
اسم دختر با حرف آ در سایر ریشه ها
نام | تلفظ | معنی | ریشه |
---|---|---|---|
آبرنگ | /ābrang/ | دختری که پوست لطیف و نرمی دارد | لری |
آبنوس | /ābnus/ | ۱- چوبی سیاهرنگ و سخت و سنگین (گران بها)؛ ۲- درختی هم خانواده با خرمالو که بیشتر در مناطق گرمسیری آسیا و آفریقا میرویَد. | یونانی |
آپادیپا | /āpādipā/ | آتش افروز و گرما بخش، نورانی مانند خورشید | سانسکریت |
آپگیا | /āpgiya/ | وجود فرخنده، نعمت، موهبت | سانسکریت |
آپگیتی | /āpgiti/ | ترانه، آواز دلنشین | سانسکریت |
آتاشا | /ātāšā/ | مجاز از هم نام. | فارسی – ترکی |
آتاناز | /ātā nāz/ | افتخار پدر، موجب آسایش و شادکامی پدر، عزیزِ پدر. | فارسی – ترکی |
آترا | /ātrā/ | ۱- آتشین، آذرین؛ ۲- مجاز از سرخرو و زیبا | یونانی |
آتری | /ātri/ | ۱- آتشین، آذرین؛ ۲- مجاز از سرخرو و زیبا | یونانی |
آتور | /ātur/ | ۱- آتش، آذر؛ ۲) نام فرشتهی در ایران باستان. | پهلوی |
آتورینا | /āturinā/ | تغییر دهنده، متحول کننده، مشتق از واژه آشور که با گذشت زمان ش به ت تبدیل شده است | آشوری |
آدرین | /ādrin/ | آدر = آتش + ین (پسوند نسبت) + الف اسم ساز)، ۱- آتشین، سرخروی؛ ۲- مجاز از زیبارو | لاتین |
آدنیس | /ādonis/ | آدونیس، گلی به زرد و قرمز رنگ که موقع تابش خورشید باز میشود | فنیقی |
آدورینا | /ādorinā/ | آدور، مأخوذ از افسانه گیل گمش بابلی، یاری دهنده، کمک کننده | آشوری |
آذار | /āzār/ | نام ماه سوم از سال شمسی عربی برابر با مارس یا فروردین، بهار | سریانی |
آذر | /āzar/ | ۱- در قدیم آتش، نار؛ ۲- ماه نهم از سال شمسی، نام روز نهم از ماه شمسی در ایران قدیم – ۳ – مجاز از آتشکده | پهلوی |
آذرنوش | /āzar-nuš/ | در شاهنـامه «نوشآذر» آمده و آن نام آتشکدهای است در بلخ که زرتشت در آنجا به دست یک تورانی کشته شد؛ نام آتشکدهی دوم از جملهی هفت آتشکدهی فارسیان. | شاهنامه |
آراسته | /ārāste/ | صفت مفعولی از آراستن – ۱- آرایش شده و زینت و زیور داده شده؛ ۲- آن که علاوه بر ظاهر مرتب دارای صفتهای خوب اخلاقی نیز هست؛ ۳- (در قدیم) منظم، مرتب، دارای سامان، با زیور و زینت. | پهلوی |
آرالیا | /ārāliyā/ | نام عمومی گروهی از گیاهان علفی، درختی و درختچهای که بعضی از آنها زینتیاند | انگلیسی |
آرامیس | /aramis/ | آرامش، راحتی | یونانی |
آرامیس | /ārāmis/ | آرامش، راحتی | یونانی |
آرتامیس | /ārtāmis/ | هم معنی اسم آرتِمیس، آرتِمیس. | یونانی |
آرتمیز | /ārtmiz/ | آرتمیز اول پادشاه هالیکارناس، وی در جنگ خشیارشا ضد یونانیان شرکت داشت و در سالامین جنگید. [این نام در گذشته برای مردان هم بکار رفته است ولی اکنون برای نامگذاری دختران استفاده میشود]. | لاتین |
آرتمیس | /ārtemis/ | آرتمیس (در میتولوژی یونان) ایزد بانوی حامی شکار، حیوانات وحشی، گیاهان، عفت زنان و تولد کودکان بوده است؛ نام یکی از بانوان ایران باستان در زمان خشایارشا که دریادار بود. | یونانی |
آرتیمیس | /ārtimis/ | در اساطیر یونان، خدای شکار و خواهر دوقلوی آپولون، همچنین نام شیرزنی که فرمانده نیروی دریایی کمبوجیه در جنگ بین ایران و یونان بود | یونانی |
آرزو | /ārezu/ | ۱- خواهش، کام، مراد، چشمداشت، امید، توقع و انتظار ۲- میل و اشتیاق برای رسیدن به مراد یا مقصودی معمولاً مطلوب | پهلوی |
آرژان | /āržān/ | نقره | فرانسوی |
آرسینه | /ārsine/ | زن مبارز | عبری |
آرمینا | /ārminā/ | آرمین + ا (پسوند نسبت)، منسوب به آرمین | شاهنامه |
آرمینه | /ārmine/ | آرمین + ه/-e/ (پسوند نسبت)، منسوب به آرمین | شاهنامه |
آرنا | /ārnā/ | نهر و رودخانه. | ترکمنی |
آریس | /aris/ | ﺩﺧﺘﺮﻯ ﮐﻪ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﻋﺮوﺱ زﯾﺒﺎﺳﺖ، برزگر | ارمنی |
آریستا | /āristā/ | آریستاکس، زیبا و خوشکل مانند عروس (آریس به معنای عروس + تا پسوند مشابهت)، برزگر، کشاورز | ارمنی |
آزاله | /āzāle/ | گلی خوشبو که معمولا به شکل قیف یا زنگوله است و به رنگهای سفید، صورتی، زرد، قرمز، و ارغوانی دیده میشود | فرانسوی |
آزالیا | /āzāliya/ | گلی خوشبو که معمولا به شکل قیف یا زنگوله است و به رنگهای سفید، صورتی، زرد، قرمز، و ارغوانی دیده میشود | انگلیسی |
آساره | /āsāre/ | نام دختر به زبان لری بختیاری به معنی ستاره. | لری |
آسنات | /āsenāt/ | نام همسر حضرت یوسف و دختر فوتی فارع کاهن شهر آون (یکی از مناطق مصر) بود | یونانی |
آسیا | /āsiyā/ | بزرگترین قاره از قارههای پنجگانه جهان. | عبری |
آشورینا | /āšorina/ | منسوب به آشور، برهم زننده، تغییر دهنده، نام دومین فرزند سام که نینوا را بنا نهاد | آشوری |
آصفه | /āsefe/ | آصف + ه (پسوند نسبت)، منسوب به آصف | فارسی – عربی |
آفرودیت | /āfrodit/ | ربه النوع زیبایی و عشق و موسیقی یونان باستان، ناهید | یونانی |
آق بانو | /āqbānu/ | آق (ترکی) + بانو (فارسی) = بانوی سپید، کسی که چهرهای زیبا و سفید دارد | فارسی – ترکی |
آق گل | /āqgol/ | آق (ترکی) + گل (فارسی) = گل سفید | فارسی – ترکی |
آلا | /ālā/ | سرخ، سرخکمرنگ. | پهلوی |
آلاگل | /ālāgol/ | آلا (ترکی) + گل (فارسی) = گل رنگی | فارسی – ترکی |
آلبا | /ālbā/ | سحر سپیده روشنی صبح | لاتین |
آلنوش | /ālnuš/ | عروس جاودانی دریا، دختر زیبا و دلربا | ارمنی |
آلیس | /ālis/ | الیس یک اسم دخترانه با ریشه فرانسوی به معنی بانوی نجیب زاده، دختر اصیل | فرانسوی |
آماتیس | /āmātis/ | نوعی کوارتز شفاف به رنگ بنفش یا صورتی که در جواهرسازی به کار میرود | یونانی |
آن | /ān/ | توفیق دهنده، فیض بخش | عبری |
آنجلا | /ānjelā/ | آنجلا شکل دخترانه نام پسر انجلوس | انگلیسی |
آندیا | /āndiyā/ | نام همسر بابلی اردشیر درازدست شهریار هخامنشی است. از او خبر زیادی در دست نیست جز آن که از همسران محبوب پادشاه بزرگ ایرانی بوده است. | بابلی |
آنژلا | /ānželā/ | فرشته خو | اسپانیایی |
آنو | /āno/ | در دین بابلی، نام خدای آسمان | بابلی |
آنوش | /ānuš/ | بی مرگ، جاوید، جاویدان. | ارمنی |
آنیا | /āniā/ | خدای دریا، الهه یونانیها و در ترکی از آنا به معنی مادر میآید و در فارسی به معنی بی نظیر یا عشق مطلق است | یونانی |
آنیسا | /ānisā/ | مانند عشق، مبارز بزرگ، خاطره، مانند مهربانان | یونانی |
آنیکا | /anika/ | فرد خوش صورت و زیبا | عبری |
آنیه | /āniye/ | ظرف ها، گرم | قرآنی |
آی پری | /āy pari/ | آی (ترکی) + پری (فارسی) = ماه پری | فارسی – ترکی |
آی نشان | /āy nešān/ | آی (ترکی) + نشان (فارسی) = دارای نشان ماه | فارسی – ترکی |
آیدانا | /āydānā/ | آیدان + ا (پسوند نسبت)، منسوب به آیدان | فارسی – ترکی |
آیدیس | /āydis/ | آی= ماه + دیس (پسوند شباهت)، ۱- شبیه به ماه، مانند ماه، به زیبایی و تابندگی ماه؛ ۲- مجاز از زیبارو. | فارسی – ترکی |
آیرا | /āyrā/ | ۱- جدا، سوا، دیگری؛ ۲- مجاز از ممتاز و برجسته. | ترکمنی |
آیسانا | /āysānā/ | آی = ماه + سان (پسوند شباهت) + ا (اسم ساز)، ۱- همچون ماه، به مانند ماه، ماه وش؛ ۲- مجاز از زیبارو. | فارسی – ترکی |
آیسوده | /āysude/ | آی = ماه + سوده = ساییده شده، به صورت گَرد درآمده ۱- ماه ساییده شده؛ ۲- مجاز از زیباروی. | فارسی – ترکی |
آیسونا | /āy sonā/ | ۱- مرغابی ماه گونه، اردک وحشی چون ماه؛ ۲- مجاز از زیبارو. | ترکمنی |
آیفر(آیفر) | /āy far/ | ۱- شأن و شکوه ماه، عظمت ماه؛ ۲- مجاز از زیبا رو. | فارسی – ترکی |
آیگل | /āygol/ | آی (ترکی) + گل (فارسی) = گلی چون ماه | فارسی – ترکی |
آیگل(آیگل) | /āy gul/ | ۱- گل ماه، ماه گل، گل زیبا چون ماه؛ ۲- مجاز از زیبارو و لطیف. | فارسی – ترکی |
آینار | /āy nār/ | آی = ماه + نار= انار، ۱- انار سفید، ۲- ویژگی کسی که چون انار سرخ است و چون ماه زیباست؛ ۳- مجاز از زیبارو. | فارسی – ترکی |
آیناز | /āy nāz/ | آی = ماه + ناز، ۱- ماه قشنگ و زیبا؛ ۲- مجاز از زیبارو. | فارسی – ترکی |
آینام | /āy nām/ | [آی = ماه + نام = (در قدیم) مجاز از نشان، اثر، صورت، ظاهر، مشهور]. ۱- روی هم به معنی نشان و اثر ماه؛ ۲- دارای صورت و ظاهر ماه؛ ۳- مجاز از زیبارو. | فارسی – ترکی |
آینوش | /āy nuš/ | ۱- ماه جاویدان؛ ۲- مجاز از نور ماهی که پر فروغ و همیشگی است، زیبایی زوال ناپذیر. | فارسی – ترکی |