اسم دختر با چهار نقطه

انتخاب اسم فرزند همیشه برای پدرها و مادرها چالش جذابی بوده است. بسیاری از خانواده‌ها معیارهای ویژه‌ای را برای انتخاب نام در نظر می گیرند که هر کدام با اهمیت به حساب می‌آیند. عوامل متعددی بر انتخاب نام تأثیر می‌گذارند، از جمله می‌توان به محبوبیت نام‌ها در موقع تولد، معنای مذهبی یا روحانی، ادای احترام به اجداد یا شخصیت‌های تاریخی و حتی تأثیرات رسانه‌ای و شبکه های اجتماعی اشاره کرد. با این حال، انتخاب نام می‌تواند فراتر از یک سنت یا روند محض باشد؛ این یک فرآیند پیچیده برای هر پدر و مادر است که شامل بررسی‌های دقیق فرهنگی، زبانی و شخصیتی می‌باشد.

با گذر زمان، تغییرات اجتماعی و فرهنگی روش های انتخاب نام را شکل داده‌اند. دوران مدرن با افزایش جهانی شدن و تبادلات فرهنگی، تنوع و ابتکار بیشتری را در این زمینه به همراه آورده است. از طرفی، فناوری و دیتابیس‌های آنلاین امکان دسترسی به طیف گسترده‌ای از نام‌ها را فراهم کرده‌اند و بدین ترتیب، والدین را قادر ساخته‌ تا انتخاب‌های آگاهانه‌تر و متنوع‌تری داشته باشند.

در ادامه این مطلب به دسته بندی جالب و شاید تا حدودی متفاوت اسامی می‌پردازیم که دسته‌بندی بر اساس نقطه است! اسم دختر با چهار نقطه را می‌توانید در این مقاله بخوانید.

ناممعنیریشهفونتیک
آبان داد – آباندادداده آبان‎، کسی که در ماه آبان متولد شده استاوستایی/ābān dād/
آبان دیسهمانند آبانفارسی/ābān dis/
آبتابدختری با چهره زیبا و درخشان، تابانفارسی/ābtāb/
آبشارآبی که به طور طبیعی از بلندی به پستی فرو می‌ریزدفارسی/ābšār/
آبگین۱- دارای طبیعت آب؛ ۲- آینه، آیینه.فارسی/ābgin/
آبگینه۱- شیشه، زجاج، بلور، آینه؛ ۲- (در قدیم) ظرف شیشه‌ای یا بلوری به ویژه جام شراب.فارسی/ābgine/
آبینبه رنگ آب، همانند آب.فارسی/ābin/
آبینههمانند آب، به روشنی و درخشندگی آب.فارسی/ābine/
آتانازافتخار پدر، موجب آسایش و شادکامی پدر، عزیزِ پدر.فارسی–ترکی/ātā nāz/
آتریاآتریافارسی/atriya/
آتریسا۱- آتش‌گون، آذرگون، مانند آتش؛ ۲- مجاز از زیبارو.فارسی/ātrisā/
آتیسنام خدای حاصلخیزی فریگیانفارسی/ātis/
آتیه۱- آینده، زمان آینده؛ ۲- مجاز از وضع و حالت چیزی در زمان آینده به ویژه وضع و حالت خوب یا مناسب.عربی/ātiye/
آذر دخت۱- دختر آذر، دختر آتشین؛ ۲- مجاز از دختر سرخ‌گون؛ ۳- مجاز از زیبارو.فارسی/āzar-doxt/
آذرچهردارای چهره آتشین، مجازا چهره زیبافارسی/āzarčehr/
آذرمینا۱- آب آتش‌گون که در مینا ریزند؛ ۲- کنایه از شراب است.فارسی/āzarminā/
آذرهمایوننام زنی از نسل سام و نریمان که در آتشکده سفاهان خدمت می‌کرد (گویند زمانی که اسکندر خواست این آتشکده را خراب کند او خود را به شکل ماری مهیب درآورده و در مقابلش ایستاد)فارسی/āzarhomāyun/
آذرین۱- منسوب به آذر، آتشین؛ ۲- گرم و سوزان؛ ۳- نوعی گل بابونه که نام عامیانه آن بابونه‌ی گاوچشم است.فارسی/āzarin/
آذین۱- زیور، زیب، زینت، آرایش؛ ۲- آیین، رسم و قاعده.فارسی/āzin/
آذین گلزینت گل، زیورگل، کنایه از زیبایی بسیار زیادفارسی/āzingol/
آرتامیسهم معنی اسم آرتِمیس، آرتِمیس.یونانی/ārtāmis/
آرتمیسآرتمیس (در میتولوژی یونان) ایزد بانوی حامی شکار، حیوانات وحشی، گیاهان، عفت زنان و تولد کودکان بوده است؛ نام یکی از بانوان ایران باستان در زمان خشایارشا که دریادار بود.یونانی/ārtemis/
آرتیمسهم معنی اسم آرتِمیسفارسی/ārtimes/
آرژاننقرهفرانسوی/āržān/
آرماندختدختری که دیدارش آرزوی قلبی دیگران استفارسی/ārmāndoxt/
آرمیتاپارسا، پاک، فروتن.اوستایی/ārmitā/
آرمیتی۱- فروتنی، پاک، محبت و الهه زمیناوستایی/ārmiti/
آرنوشآر = آریایی، ایرانی + نوش = جاوید روی هم به معنی ایرانی و آریایی جاوید.فارسی/ārnuš/
آرنوشامنسوب به آرنوش، آریایی جاویدان، ایرانی جاوید، مرکب از آر به معنای آریایی بعلاوه نوش به معنای جاویدانفارسی/ārnušā/
آریاناز۱- مایه‌ی افتخار نژاد آریایی؛ ۲- مظهر زیبایی و جمال نژاد آریایی.فارسی/āriyā nāz/
آریستاآریستاکس، زیبا و خوشکل مانند عروس (آریس به معنای عروس + تا پسوند مشابهت)، برزگر، کشاورزارمنی/āristā/
آزاد دختآزاد + دخت = دختر، ۱- دختر آزاده و نجیب و اصیل؛ ۲- دختر شاد و سرافراز.فارسی/āzād-doxt/
اسم دختر با چهار نقطه 1
ناممعنیریشهفونتیک
آزادچهرآزاد + چهر = اصل، نژاد ۱- آزاد چهره، دارنده‌ی نژاد و گوهر آزاد، دارای چهره‌ی آزادگانفارسی/āzādčehr/
آزرم چهرآزرم + چهر = چهره، ۱- دارای شرم و حیا؛ ۲- دارای روی مهربان؛ ۳- دارنده‌ی نژاد سالم؛ ۴- اندیشمند و محترم.فارسی/ārazm-čehr/
آزرم دختهم معنی با اسم آزرمیدختفارسی/ārazm-doxt/
آزرم دختدختر با حیافارسی/āzarmdoxt/
آزرمین۱- آزرمگین، با حیا و با شرم؛ مؤدب؛ ۲- با فضیلت و با تقوی.فارسی/āzarmin/
آشنا۱- دوست و رفیق مقابل بیگانه و غریب؛ ۲- شناسنده، آگاه به چیزی یا امری؛ ۳- عاشق، دلداده؛ ۴- دوست، رفیق.فارسی/āšena/
آشوبشور، انقلابفارسی/āšub/
آفتاب۱- خورشید، شمس، ستاره‌ی نورانی (از ثوابت) مرکز منظومه شمسی که نور و حرارت زمین از آن است؛ ۲- مجاز از نوری که از خورشید به زمین می‌تابد، نور و تابش خورشید؛ ۳- در قدیم و در مضامین شاعرانه مجاز از زنِ زیبارو؛ چهره‌ی زیبا.فارسی/āftāb/
آفرین۱- تحسین، ستایش، مدح، شکر، سپاس، تهنیت، تبریک؛ ۲- نوایی در موسیقی؛ ۳- در قدیم به معنای درخواست و التماس از درگاه خداوند، دعا؛ ۴- آفرینش.فارسی/āfarin/
آفرین گلگل تحسین برانگیز، کنایه از دختر بسیار زیبافارسی/āfaringol/
آفرین ماهماه تحسین برانگیز، کنایه از دختری که زیباییش مانند ماه استفارسی/āfarinmāh/
آفرین مهرکسی که از زیبایی مانند خورشید است یا بسیار با محبتفارسی/āfarinmehr/
آق بانوآق (ترکی) + بانو (فارسی) = بانوی سپید، کسی که چهره‌ای زیبا و سفید داردفارسی–ترکی/āqbānu/
آلنوشعروس جاودانی دریا، دختر زیبا و دلرباارمنی/ālnuš/
آماتیسنوعی کوارتز شفاف به رنگ بنفش یا صورتی که در جواهرسازی به کار می‌رودیونانی/āmātis/
آمتیسآمیتیس، نام دختر خشایار پادشاه هخامنشیفارسی/āmetis/
آمستریدانام دختر اردشیر دوم، [از اسامی کهن ایرانی].فارسی/āmesteridā/
آمستریسبرادر‌ زاده‌ی داریوش سوم، زن خشایارشاه، دختر اردشیر دوم؛ از اسامی کهن ایرانیفارسی/āmesteris/
آنژلافرشته خواسپانیایی/ānželā/
آنوشبی ‌مرگ، جاوید، جاویدان.ارمنی/ānuš/
آنوشامذهب و کیش.فارسی/ānušā/
آوانوشآوا = صدا، بانگ، شهرت، آوازه + نوش= زندگی، بی مرگی، جاوید، ۱- آوا و صدای زندگی؛ ۲- آوا و صدای جاوید، بانگ بی مرگ و جاوید؛ ۳- مجاز از جاوید و ماندگار.فارسی/āvānuš/
آی خانمماه بانوترکی/āy xanum/
آیا تایمثل ماه، دختری که مانند ماه زیباست، بانوی درخشانترکی/āyā tāi/
آیاتجمع آیه، آیه‌ها، نشانه‌ها، علامت‌ها.عربی/āyāt/
آیاتای۱- به معنی مانند ماه؛ ۲- مجاز از زیبارو.ترکی/āyā tāy/
آیتاآی = ماه + تا= نظیر، مانند، لنگه، ۱- نظیر و مانند ماه، لنگه ی ماه؛ ۲- مجاز از زیبارو.ترکی/āitā/
آیتای۱- به معنی مانند ماه، ماه وش؛ ۲- مجاز از زیبارو.ترکی/āy tāy/
آیتک۱- ماه تنها، ماه بی همتا؛ ۲- مجاز از زیبارو.ترکی/āytak/
آیجانپاک و آراسته همچون ماهترکی/āyjan/
آیدیسآی= ماه + دیس (پسوند شباهت)، ۱- شبیه به ماه، مانند ماه، به زیبایی و تابندگی ماه؛ ۲- مجاز از زیبارو.فارسی–ترکی/āydis/
آیریاهم معنی اسم آریافارسی/āyriyā/
آینازآی = ماه + ناز، ۱- ماه قشنگ و زیبا؛ ۲- مجاز از زیبارو.فارسی–ترکی/āy nāz/
آییدشراره، آتش، اخگر، کنایه از شخص پر جنب و جوشفارسی/āeed/
اسم دختر با چهار نقطه 2
ناممعنیریشهفونتیک
ابتهاج۱- شادن شدن، خوش و خرم؛ ۲- (در قدیم) شادمانی، خوشی.عربی/ebtehāj/
ارزین۱- (منسوب به اَرز)، ارزشمند، ارجمند، دارای جاه و مقام، دارای حرمت و عزت و احترام؛ ۲- نگه دارنده‌ی راستی و درستی.عربی/arzin/
ارزینهارزنده، گرانبهافارسی/arzine/
ارینبخرگوش کوچک ماده، در عرب کنایه، از زن زیبا و ظریفعربی/orayneb/
اسپاندااسپنتااوستایی/espāndā/
اشرفگرانمایه‌تر، شریفتر، شریفترین، والاترین، بالاتر، نام پیشین شهر بهشهر در استان مازندرانعربی/ašraf/
افتخارفخر، فخر کردن، نازش، نازیدن، سرافرازی.عربی/eftexār/
افتخارالملوکسرافراز پادشاهانعربی/eftexārolmoluk/
افخم الساداتبزرگوارترین ساداتعربی/afxam-ol-sādāt/
افراختهصفت مفعولی از افراختن – افراشته، بالابرده، برپا شده، کشیده، برکشیده.فارسی/afrāxte/
افروخته۱- روشن شده، درخشان شده؛ ۲- مجاز از برافروخته، سرخ.فارسی/afruxte/
افروشهنوعی حلوا.فارسی/afruše/
افریناافرین = آفرین + ا (پسوند اسم ساز)، منسوب به آفرینفارسی/afrinā/
افسردختافسر (تاج) + دخت (دختر) سرآمد همه دخترانفارسی/afsardoxt/
اقاقیاقاقیا، درختی زینتی که گلهای سفید خوشه ای و معطر داردیونانی/aqāqi/
اقدس الساداتپاکترین ساداتعربی/aqdas-ol-sādāt/
اقلیماماده ای که از گداختن برخی از فلزات مانند طلا و نقره به دست می‌آورندیونانی/eqlimā/
التیام۱- به هم آوردن، سر به هم آوردن، پیوسته شدن، سازواری میان دو چیز؛ ۲- مجاز از صلح و آشتی.عربی/eltiyām/
الماس خاتونالماس (یونانی) + خاتون (فارسی) بانوی مانند الماسیونانی/almāsxatun/
الیسترکسی که تمام ایل خواهان اوست، مورد محبت ایل.ترکی/elister/
انگیزهآنچه یا آن که کسی را وادار به کار کند، محرکفارسی/angize/
انوشابی‌مرگ و جاویدان.فارسی/anušā/
انوشکنام زنی در زمان ساسانیانفارسی/anušak/
انوشکازیبا، خوش اندام، جذاب، این اسم در هندوستان نیز رایج استعبری/anuškā/
انوشه۱- جاوید، باقی، پایدار؛ ۲- (در حالت قیدی) به طور همیشگی، جاویدان، ابدی.فارسی/anuše/
اورنیناربه النوع فراوانی نعمتیونانی/urninā/
اویتابی همتا، تکاوستایی/avitā/
ایتادر قدیم به دادن.عربی/itā/
ایزابلقول و وعده خداوند، طاهر، پاکیزهعبری/izabel/
ایزابلاایزابلعبری/izabela/
ایلنازایل + ناز = افتخار، نوازش، زیبا، ۱- افتخار ایل؛ ۲- مورد نوازش ایل؛ ۳- نازنین ایل.ترکی/il nāz/
ایلیکاالیکا، هل، گیاهی از تیره زنجبیلیانفارسی/ilikā/
ایناناالهه عشقعربی/inānā/
باخترمغرب، (در پهلوی) ستارهفارسی/bāxtar/
بارش۱- اسم مصدر از باریدن، عملِ باریدنِ باران، برف و تگرگ؛ ۲- باران، برف،و تگرگ؛ ۳- نزولات آسمانی.فارسی/bāreš/
باروشهبادبزنکردی/bāroše/
بارینباریدن (باران)، بارنده.کردی/bārin/
بالینکمکی دیوار و ستون، چوبی که ‏پشت در نهند، کلونکردی/bālin/
بامیننام روستایی در نزدیکی هراتاوستایی/bāmin/
بانیهبنا کننده، مؤسس، بنیانگذار.عربی/bāniye/
اسم دختر با چهار نقطه 3
ناممعنیریشهفونتیک
بتسابهدختر، سوگند، نام همسر داوود (ع) و مادر سلیمان (ع)عبری/betsābe/
برجیسسیاره مشتری، چشمه آفتاب و زهره و ماه، هرمز، زئوسفارسی/berjis/
برسادختدختر دلیر و نیرومندفارسی/barsādoxt/
برسینزاده خداوند ماهفارسی/barsin/
برلیانالماسی که برای درخشش و زیبایی بیشتر، همه‌ی ابعاد آن تراش داده شده باشد؛ الماس.فرانسوی/bereliyān/
بریوانشیردوش، زن یا دختری که در شیردوشگاه شیر گوسفندان را می‌دوشدکردی/barivān/
بستانه۱- (بُستان + ه (پسوند نسبت))، منسوب به بستان و باغ؛ ۲- مجاز از زیبارویفارسی/bostāne/
بلواژآبگینهکردی/belvāž/
بلورین۱- بلوری، به شکل بلور، ساخته شده از بلور؛ ۲- مجاز از شفاف و درخشان.فارسی/bolurin/
بلیغهزن زبان آور و چیره زبانعربی/baliqe/
بنت الهدیدختر هدایت شده.عربی/bentolhodā/
بنیا۱- بنیاد؛ ۲- بُنیه و توان؛ ۳- هنگامه.کردی/baniyā/
به آفریدخوب آفریده، خوش سیما، خوش منظر، در شاهنامه خواهر اسفندیار، که ارجاسپ تورانی او را زندانی کرده بود و اسفندیار آزادش کردفارسی/behāfarid/
بهآفرید۱- نیکو آفریده، آفریده‌ی خوب؛ ۲- زیبا، خوش سیمافارسی/beh āfarid/
بهار دختدختر بهارفارسی/bahārdoxt/
بهاردختبهار + دخت = دختر، مجاز از دختر زیبارو.فارسی/bahār doxt/
بهارینبهار + ین (پسوند نسبت)، ۱- منسوب به بهار؛ ۲- مجاز از زیبا و با طراوت.فارسی/bahārin/
بهتاب۱- خوش سیما؛ ۲- مجاز از زیبا و قشنگ.فارسی/behtāb/
بهجتشادمانی، نشاط.فارسی/be(a)hjat/
بهدختبه + دخت = دختر، دختر نیک و خوب.فارسی/beh doxt/
بهستانبه + ستان (پسوند مکان)، جای خوبان و نیکانفارسی/behestān/
بهینصفت عالیِ واژه‌های بِه و بهتر، در قدیم به بهترین، برگزیده‌ترین.فارسی/behin/
بهینابهین + الف نسبت، منسوب به بهینفارسی/behinā/
بهینه۱- در قدیم به بهترین، خوبترین؛ ۲- در اقتصاد به بهترین، خوبترین، مطلوب‌ترین وضعیت ممکن برای چیزی با در نظر گرفتن همه‌ی عوامل مثبت و منفی.فارسی/behine/
بوختاراز نام های برگزیدهفارسی/buxtār/
بوستان۱- بُستان، باغ و گلزار؛ ۲- در ادبیات فارسی به بوستان یا سعدی نامه، مثنوی اخلاقی و عرفانی به فارسی، مشتمل بر حکایت های کوتاه، از سعدی شیرازی.فارسی/bustān/
بوستانهبوستان + ه (پسوند نسبت)، منسوب به بوستانفارسی/bustāne/
بی بیخانم خانه، خاتون، کدبانو، بانوی محترمترکی/bibi/
بیان۱- سخن، گفتار؛ ۲- شرح و توضیح؛ ۳- زبان‌آوری، فصاحت و بلاغت؛ ۴- مجاز از زبان؛ ۵- در اصطلاح علوم بلاغی علمی است که به یاری آن می‌توان یک معنا را به شیوه های گوناگون، با وضوح و خفای متفاوت ادا کرد.عربی/bayān/
بیرسنیکدانه، یگانه.ترکی/bir san/
بینامجاز از ۱- آن که توانایی پیش‌بینی و سنجش درستِ امور را دارد، بصیر؛ ۲- آن که می‌تواند ببیند.فارسی/binā/
اسم دختر با چهار نقطه 4
ناممعنیریشهفونتیک
پادنا۱) نام یکی از بخشهای تابعه شهرستان سمیرم در استان اصفهان؛ ۲) نام منطقهای در شمال رشته کوه دنا؛ ۳) نام رودخانهای در همین ناحیه.فارسی/pādenā/
پارساناپارسا = پاکدامن، زاهد و متقی + نا (پسوند نسبت ساز)، منسوب به پارسافارسی/pārsānā/
پارنانام قله‌ای در نزدیکی پل دخترفارسی/pārnā/
پارندفراوانی، نعمت؛اوستایی/pārand/
پاکرخپاکیزه رو، زیبا روفارسی/pākrox/
پاکروزروز روشنفارسی/pākruz/
پاکسانهپاک، بسان پاکفارسی/pāksāne/
پاکفراز نام های برگزیدهفارسی/pākfar/
پانا۱- قله‌ی کوه؛ ۲- پهنا؛ ۳- فراخی.کردی/pānā/
پانیدر هندی به معنای آبهندی/pāni/
پربهاگران‌بها، ارزشمند.فارسی/porbahā/
پرسانپَر = پوشش خارجی بدن پرندگان؛ مجاز از بال پرندگان، حشرات و فرشتگان+ سان (پسوند شباهت)؛ ۱- مثل پَر و بال پرندگان و فرشتگان؛ ۲- مجاز از زیبارو و لطیف.فارسی/parsān/
پرسونبرهون هاله، خرمن ماهفارسی/parsun/
پرگونلطیف چون پرفارسی/pargun/
پرمونزینت و آرایشفارسی/parmun/
پرنمخففِ اسم پروینفارسی/paran/
پرناپرنیان، پارچه ابریشمی دارای نقش و نگارفارسی/parnā/
پرناک۱- پُرپَر؛ ۲- زاغ سیاه. پَرناک با واژهی «پُرناک» از ریشهی پهلوی (apurnāk) به معنی جوان و بُرنا همنویسه می‌باشد.فارسی/parnāk/
پرندپروین، در قدیم نوعی پارچه‌ی ابریشمیِ ساده و بدون نقش و نگار، حریر ساده، گروهی از گیاهانفارسی/parand/
پرندکپشته، کوه کوچکفارسی/parandak/
پرنساپَرَن = پروین (ستاره)، دیبای منقش و لطیف، پرنیان، پارچه ابریشمی + سا (پسوند شباهت)، ۱- شبیه ستاره پروین؛ ۲- همانند ابریشم و دیبا؛ ۳- مجاز از زیبا و لطیف.فارسی/paransā/
پرنگ۱- فروغ و برق شمشیر؛ ۲- در عربی فِرند؛ ۳- پَرَند، رُبد، جوهر، گوهر؛ ۴- رونق، جلد، تلألؤ و برق هر چیز؛ ۵- نوعی فلز مرکب از مس و روی، برنج؛ ۶- مجاز از زیبا و پُر فروغ.فارسی/pa(e)rang/
پرهونخرمن ماه، هاله ماه، دایره، هرچیزمیان تهیفارسی/parhun/
پرواز۱- بال زدن و پریدن پرندگان در هوا؛ ۲- مجاز از هر نوع حرکت و جابجایی.فارسی/parvāz/
پروانه۱- حشره‌ای با بدن کشیده و باریک و بال‌های پهن پوشیده از پولکهای رنگارنگ؛ ۲- حکم، فرمان، جواز و نشان؛ ۳- در موسیقی ایرانی گوشه‌ای از دستگاه راست پنجگاه و نوعی تحریر است.فارسی/parvāne/
پگاهانسحرگاهان.فارسی/pegāhān/
پودنهپونه، گیاهی معطرفارسی/pudne/
پورانسرخ، گلگونپهلوی/purān/
پوران مهر۱- خورشید سرخ گون؛ ۲- مجاز از زیبارو.فارسی/purān-mehr/
پوناپودنه و پونه، گیاهی علفی، یک ساله و معطر از خانواده‌ نعناع که برگها و گلهای آن مصرف دارویی داردفارسی/punā/
پونهگیاهی علفی، یک ساله و معطر از خانواده‌ی نعناع که برگ‌ها وگل‌های آن مصرف دارویی دارد؛ پودنه.فارسی/pune/
اسم دختر با چهار نقطه 5
ناممعنیریشهفونتیک
تاباندارای نور و روشنی، درخشان، روشنفارسی/tābān/
تابان گلمرکب از تابان (درخشان) + گلفارسی/tābāngol/
تابناک۱- جذاب و شاخص؛ ۲- روشن و درخشنده؛ ۳- مجاز از خوب، عالی، ارزشمند.فارسی/tābnāk/
تابندهصفت فاعلی از تابیدن، آنچه می‌تابد و نورافشانی میکند، درخشان.فارسی/tābande/
تارادیسمانند ستارهفارسی/tārādis/
تالیاتالی + الف اسم ساز، مجاز از یعنی دختر دوم، تلاوت کننده قران مرکب از تالی عربی به معنی تلاوت کننده + الف تانیث فارسی، در اساطیر یونانی الهه موسیقی و رقص، دختر شاه خدایان زئوس و الهه خاطرات منه موزین استعربی/tāliyā/
تامیلااز روی امیدواری، امیدوارانه، در برخی منابع به معنی بخشندهعربی/tāmilā/
تامیمامنزه، پاکآشوری/tāmimā/
ترنج۱- میوه بالنگ؛ ۲- طرحی مرکّب از طرح‌های اسلیمی و گل و بوته‌ای که معمولاً در وسط نقش قالی، تذهیب، و مانند آنها به کار می‌رود؛ ۳- گُویی از مواد معطر.فارسی/tora(o)nj/
تقواتقوی، نگه داشتن خود از گناه و اطاعت از خداوند، پرهیزگاری.عربی/taqvā/
تکتایگانه، بیهمتا، یکتا.فارسی/taktā/
تکتمنام چاه زمزمعربی/taktam/
تکناززنی که در ناز و کرشمه تک و بی همتاستفارسی/taknāz/
تلنازموی قشنگترکی/telnāz/
تمیسگیاهی بالا روندهیونانی/temeys/
تنازنام مادر لهراسب پادشاه کیانی و دختر آرشفارسی/tanāz/
تنبورنوعی ساز، دنبرهفارسی/tanbur/
توتکطوطی، نی لبک، گنجینهفارسی/totak/
توحیداتوحید + الف اسم ساز، منسوب به توحیدفارسی–عربی/to(w)hidā/
توریاچهارمین حالت از آگاهی ذهنی در عرفان هندی است، در این حالت شخص نه خواب است و نه بیدار و در عین حال شاهد تمام آنچه که روی می‌دهد هستهندی/turiā/
تی گلچشم گللری/teegol/
تِی گلکنار گللری/teygol/
تیاچشملری/tiyā/
تیاراتیه در گویش لری به معنای چشم و آرا به معنای آراینده می‌باشد، چشم آرا، زیبالری/tiyārā/
تیامدر گویش لرستان به معنی چشمانم، بسیار عزیز و دوست داشتنیلری/tiyām/
تیداتی در پهلوی به معنی خورشید، فروغ، بخشنده + دا = زاده ۱- روی هم به معنای زاده و آفریده‌ی درخشان؛ ۲- مجاز از زیبا.فارسی/tidā/
تیرا۱- نام فرشته‌ای است که بر ستوران موکل است و تدبیر و مصالحی در روزهای تیر به او تعلق دارد.فارسی/tirā/
تیسا۱- خالی، تنها، واحد؛ ۲- مجاز از یکتا و یگانه.فارسی/tisā/
تیساگلتیسا (در طبری) خالی + گل، مجاز از گلِ خالص.فارسی/tisā gol/
تیکاهم معنی توکا در گویش مازندرانیفارسی/tikā/
تیمادشت و صحرا، هامونعبری/timā/
تیهوپرنده‌ای شبیه به کبک اما کوچک تر از آن، که رنگ پرهایش خاکستری مایل به زرد است و گوشت لذیذی دارد.فارسی/teyhu , tihu/
تیواناز و کرشمه.فارسی/tivā/
اسم دختر با چهار نقطه 6
ناممعنیریشهفونتیک
ثمانهبا ارزش و گرانبهاعربی/samāne/
ثمنبها، قیمت.عربی/saman/
ثناستایش، مدح، دعا، درود و تحیت، حمد، شکر، سپاسعربی/sanā/
جان افروزمجاز از آسایش بخش روان.فارسی/jān afruz/
جان افزاجانبخش، فزاینده جانفارسی/jānafzā/
جان بانوبانویی که چون جان عزیز استفارسی/jānbānu/
جان نوازآرامش دهنده جان، محبوبفارسی/jānnavāz/
جانفروزافروننده جان، تازه کننده و روشنی بخش روان، جان افروزشاهنامه/jān foruz/
جمدختجم (پادشاه بزرگ) + دخت (دختر)فارسی/jamdoxt/
جناتبهشت‌ها.عربی/jannāt/
جنتبهشت، فردوس.عربی/jannat/
جهان نازمایه‌ی افتخار جهان، فخر جهان.فارسی/jahān-nāz/
جیران۱- آهو؛ ۲- مجاز از معشوقِ زیبا؛ ۳- در قدیم مجاز از چشمِ زیبا.ترکی/jeyrān/
جیلانهم معنی نام چیلان ۱- عناب، میوه ای به رنگ قرمز تیره و اندازه ی زیتون که طعم آن کمی گس و شیرین است و مصرف خوراکی و دارویی دارد، تبرخون؛ ۲- گیاه این میوه که درخچه ای با پوسته سبز است، در نواحی گرم می روید و ساقه های خاردار دارد؛ ۳- سنجد، میوه ای به شکل و اندازه ی زیتون، گوشت دار، با پوست نازک و به رنگ سرخ مایل به نارنجی، و گوشتی به رنگ سفید نخودی و کمی شیرین که خوراکی و دارای خواص دارویی است.فارسی/jilān/
جیهانجهان، کیهان، گیتیکردی/jayhān/
چمان۱- آنکه می‌خرامد و با ناز حرکت میکند؛ خرامان؛ ۲- رونده، راهوار؛ ۳- در قدیم به معنی در حال خرامیدن.فارسی/čamān/
چمانهپیاله شرابفارسی/čamāne/
چمنزمین سبز و خرم، باغ و بوستان مرغزار، نام گیاهی از تیره‌ی غلاتفارسی/čaman/
چمن آرازینت دهنده باغ، باغبان، آنچه موجب زیبایی و آراستگی باغ و بوستان استفارسی/čamanārā/
چنورگیاهی خوشبو شبیه به شوید، که در بعضی از مناطق کردستان می‌رویدکردی/če(i)nur/
چهرآذرآذرچهر، دارای چهره‌ای چون آتشفارسی/čehrāzar/
چهرزادمجاز از نژاده، اصیلفارسی/čehrzād/
حبیبهمؤنث حبیب، دوست، یار، معشوقهعربی/habibe/
حدیقهباغ، بستان، باغچهعربی/hadiqe/
حفصیبهشادی او با من است، نام همسر حزقیال نبیعبری/hafsibe/
حفیظهموکّل به چیز، حافظ و محفوظعربی/hafize/
حنیفامسلمان واقعی، فرد پای بند به اسلام، یکتا پرست و موحد.عربی/hanifā/
حنیفهمؤنث حنیف، دختر درست و پاک، دختر راستین، زن ثابت قدم در دین.عربی/hanife/
حورآفرینحور (عربی) + آفرین (فارسی) مرکب از حور (زن زیبای بهشتی) + آفرین (آفریننده)فارسی/horāfarin/
حوری بانوحور (عربی) + ی (فارسی) + بانو (فارسی) زن زیبای بهشتیفارسی/huribānu/
حوری لقاآن که چون حوری زیباستعربی/hurilaqā/
حیاتزندگی، زیستعربی/hayāt/
حیرتسرگشتگی، سرگردانیعربی/heyrat/
اسم دختر با چهار نقطه 7
ناممعنیریشهفونتیک
خاتونلقب زنان اشرافی، لقب همسر خاقان چین که انوشیروان دختر او را به همسری برگزیدفارسی/xātun/
خاتونکخاتون (بانو) + ک، بانوی کوچک، نام روستایی در نزدیکی شیرازفارسی/xātunak/
خاشکسی که دارای مهر و محبت زیاد استفارسی/xāš/
خاشعهمؤنث خاشع، ۱- متواضع و فروتن؛ ۲- خدا ترس و پرهیزکار.عربی/xāšeee/
خاموشساکت، بی صدا، آرامفارسی/xāmuš/
خاوردختدختر مشرقیفارسی/xāvardoxt/
ختنمجاز از دختری که مثل زیبارویان خُتن می‌باشد؛ مجاز از زیباروی.فارسی/xotan/
خجسته۱- مبارک، فرخنده؛ ۲- در موسیقی ایرانی گوشه‌ای در دستگاه نوا؛ ۳- در قدیم به معنی سعادتمند، کامروا، خوشبخت؛ ۴- گل همیشه بهار.اوستایی/xojaste/
خجیرزیبا روی و پسندیدهفارسی/xajir/
خداآفریدآفریده خداوندفارسی/xodā’āfarid/
خدیجهخدیجه در لغت به معنی السحاب(ابرباران زا) یا النخل المثره (درخت خرمای پر ثمر) است. در مجموع خدیجه کسی است که از او خیر و برکت و مهربانی و زیبائی تراوش می کند.عربی/xadije/
خرشاخورشید، آفتاب، از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر خراد از سرداران ‏خسروپرویز پادشاه ساسانیفارسی/xaršā/
خرم چهرآن که چهره ای شاداب و با طراوت داردفارسی/xorramčehr/
خرم دخت۱- دختر شاد و خرم و با طراوت، زن شاداب؛ ۲- مجاز از زیبارو.فارسی/xorram-doxt/
خزرنازخزر + ناز = (در گفتگو) قشنگ، زیبا؛ در قدیم به معنی فخر و مباهات؛ متناسب و موزون ۱- روی هم به معنی دختری زیبا و قشنگ از قوم خزر؛ ۲- موجب افتخار و مباهات مردم خزر؛ ۳- دختری متناسب و موزون از قوم خزر؛ ۴-زیبارویی از دریای خزر؛ ۵- مجاز از زیبا رو، پریسان.فارسی–عربی/xazar-nāz/
خوبیاریار خوباوستایی/xubyār/
خور دختدختر ضعیف و ناتوانفارسی/xdordoxt/
خوروشخورشیدوش، تابان و درخشان چون خورشیدفارسی/xurvaš/
خوروشخورشید وش.فارسی/xorvaš/
خوشدلمجاز از ۱- راضی و خشنود؛ ۲- شاد، خوشحال؛ ۳- (در قدیم) امیدوار؛ ۴- درحال شادمانی و سرور.فارسی/xoš del/
خوشرومجاز از ۱- دارای چهره‌ی متبسم و مهربان؛ ۲- دارای چهره‌ی زیبا و قشنگ.فارسی/xoš ru/
خوشرویخوشرو، خوش صورت، خوشگلفارسی/xošrui/
خوشگوخوش سخنفارسی/xošgu/
خوشهتعدادی دانه، میوه یا گل که به محور متصل باشند.فارسی/xuše/
خیرالنسابهترینِ زنانعربی/xeyronnesā/
دانا دختدانا + دخت = دختر، دختر عاقل و خردمند.فارسی/danā-doxt/
دانژهغنچه گل نیمه بازکردی/dānže/
درخشانورانی، تابنده.فارسی/de(a)raxšā/
دریا دیسدریا + دیس (پسوند شباهت)، مثل دریا، شبیه به دریافارسی/daryā-dis/
دریا نازدریا + ناز = مجاز از زیبا و قشنگ ۱- دریای زیبا و قشنگ؛ ۲- مجاز از زیبا و دارای لطافت.فارسی/daryā-nāz/
دریتادُری = مانند دُر، درخشان، روشن + تا= نظیر، مانند، لنگه، ۱- منسوب به دُر و دُری؛ ۲- مجاز از زیبا، روشن و درخشان.عربی/doritā/
دستنبومیوه ای خوشبوفارسی/dastanbu/
دل آشوبآشوب کننده دلفارسی/delāšub/
دل انگیزمجاز از موجب هیجان و شادی، پسندیده، خوب و زیبا.فارسی/del angiz/
دل‌آذیندل + آذین = زیور، زیب، زینت ۱- زیور و زینت دل؛ ۲- مجاز از محبوب.فارسی/del āzin/
دلپسندپسندیده، مرغوبفارسی/delpasand/
دلخوش۱- مجاز از شادمان و خرسند؛ ۲- در قدیم به معنی با شادمانی و خرسندی.فارسی/del xoš/
دل‌فریبزیبا، فریبنده دلفارسی/delfarib/
دنیازادزاده دنیا، یکی از قهرمانان زن کتاب هزار ویکشبفارسی/donyāzād/
دنیزدریا، بحر.ترکی/deniz/
دیباذرروز هشتم هر ماه شمسی که روز جشن است در ماه دیفارسی/dibāzar/
دیبارخدیباچهر.فارسی/dibā-rox/
دینازدی (در اوستایی) = آفریدگار + ناز و به معنی آفریدگار نازنین.فارسی/dināz/
ذبیحهمونث ذبیح (ذبح شده)عربی/zabihe/
اسم دختر با چهار نقطه 8
ناممعنیریشهفونتیک
راتانازبخشنده باشکوه.فارسی/rātā nāz/
رازیانهگیاهی خوشبوفارسی/rāzianeh/
رازینرمزآلود، رازآلودفارسی/rāzin/
راژانهنام گیاهی داروئی، رازیانه.کردی/rāžāne/
راشنوهم معنی اسم رشنو و به معنی فرشته‌ی دادگستر در آئین زردشتی.اوستایی/rāšnu/
رایتیهدیهاوستایی/rāyti/
رخامینرخام (عربی) + ین (فارسی) از جنس رخامفارسی–عربی/roxāmin/
رخشاتابان، درخشده، رخشانفارسی/raxšā/
رخشادصفت آن که پیوسته شاد و خوشحال است، متبسم، باشور و نشاط.فارسی/rox šād/
رزمینا۱- باغ گل مینا، باغ بلورین؛ ۲-مجاز از زیباروفارسی/razminā/
رزین۱- ساکت، آرام؛ باوقار، متین، موقر، سنگین؛ ۲- خوش نظر، خوش فکر، نیک رأیعربی/razin/
رزینا۱- (رَزین + ا (پسوند نسبت)، منسوب به رَزین، شیره (صمغ) درخت کاج، ریتیانه.فارسی–عربی/razinā/
رقیهبه معنی دعا، تعویذعربی/roqa(i)yye/
رنگینارنگین، میوه ای شبیه به شفتالو، شلیلفارسی/ranginā/
رنگینهمنسوب به رنگ، رنگارنگفارسی/rangine/
رنینصوت، صوت همراه با گریه، نغمه، آوا، آهنگ.عربی/ranin/
روح انگیزروح افزا، دل انگیزفارسی–عربی/ruh angiz/
روزچهرروز + چهر = چهره، ۱- کسی که چهره‌ای مانند روز روشن دارد، تابان؛ ۲- مجاز از زیبارو.فارسی/ruz čehr/
روژانروزهاکردی/rožān/
روژانروزهاکردی/ružān/
روژانوآفتاب تازه سر زده، روز نو.کردی/ružānu/
روشانروشنفارسی/ro(w)šān/
روشن۱- دارای نور، تابنده، درخشان ۲- مجاز از آگاهِ با بصیرت، بینا؛ ۳- شاد، مسرور؛ ۴- درستکار، معتمد.فارسی/ro(w)šan/
روشنا۱- روشن، جای روشن، روشنایی؛ ۲- در کردی به معنی روشن، آشنا.فارسی/ro(w)šanā/
روشنک۱- روشن؛ ۲- نام یک نوع گیاهاوستایی/ro(w)šanak/
رۈشنامعادل اسم ریشنا است (روشنا فارسی نیز هست)لری/rušnā/
ریتامرواریدیونانی/ritā/
ریحانه زهرامرکب از نام‌های ریحانه و زهرا.عربی/reyhāneh-zahrā/
اسم دختر با چهار نقطه 9
ناممعنیریشهفونتیک
زبیدهزبیده، نام گیاهی همیشه بهارعربی/zobeyda(e)/
زر دختمرکب از زر(طلا) + دخت (دختر)فارسی/zardoxt/
زراخترستاره‌ی طلایی، ستاره‌ی زرین.عربی/zar axtar/
زرپریآن که چون زر و پری درخشنده و زیباستفارسی/zarpari/
زرتاجزر(فارسی) + تاج (فارسی) زرین تاجفارسی/zartāj/
زردختزری دختفارسی/zar doxt/
زرستاننام دختر ارجاسبفارسی/zarestān/
زرشامنام دختری از خاندان جمشید پادشاه کیانیفارسی/zaršām/
زرنگیسزرین گیس زرین گیسفارسی/zarangis/
زریانباد جنوب، باد دبور، باد سرد.کردی/zeryān/
زریانباد جنوب، باد دبور، باد سرد.کردی/zeryān/
زریرانمنسوب به زریرفارسی/zarirān/
زرین۱- از جنس زر، به رنگ زر، طلایی؛ ۲- زیبا و آراسته.فارسی/zarrin/
زرین گلآن که چون گلی زرین زیبا و درخشان استفارسی/zaringol/
زرین مهرزرین + مهر = خورشید، ۱- خورشید طلایی (رنگ)؛ ۲- مجاز از زیباروی آفتاب چهره.فارسی/zarin-mehr/
زرین همایهمای زرین، آفتابفارسی/zarinhomāy/
زرین هورخورشید طلاییفارسی/zarinhur/
زرینارانار طلایی.فارسی/zari-nār/
زرینهزرینفارسی/zarrine/
زلیخامؤنث ازلخ، ۱- جای لغزیدن پا (به لحاظ داشتن زیبایی زیاد)عربی/zoleyxā/
زوشازیبا، نیکو، دلربا.اوستایی/zušā/
زوشازیبا، نیکو، دلربا.اوستایی/zušā/
زیبا۱- ویژگی آنکه دیدنش لذت بخش و چشم‌ نواز است، جمیل؛ ۲- دلنشین، مطبوع، خوشایند؛ ۳- در قدیم به معنی زیبنده، شایسته، لایق، در خور.فارسی/zibā/
زیبارودارای چهره‌ی زیبا.فارسی/zibā-ru/
زیبارویگلرخفارسی/zibārui/
زیلاناَرجی، دِسیس، نام گیاهی است یکساله و معطر و دارای کرکهای غده‌دار و چسبناک از تیره‌ی اسفناج.فارسی/ze(a)ylān/
زینانام دختر نوح نبیعبری/zinā/
زینانام دختر نوح نبیعبری/zinā/
اسم دختر با چهار نقطه 10
ناممعنیریشهفونتیک
ژاسمنژاسمین، گل یاسمن یا یاسمین.فرانسوی/žāsman/
ژالانرودی است در روستاهای جیگران شهرستان کرمانشاهانکردی/žālān/
ژالانهگیاهی زیبا و خودروکردی/žālāneh/
ژاله رخ۱- آنکه دارای چهره‌ای لطیف و با طراوت مثل شبنم و باران است؛ ۲- مجاز از زیبارو.فارسی/žaleh-rox/
ژربراگلی زینتی به شکل مینا ولی بسیار درشت تر از آن به رنگهای صورتی تا سرخفرانسوی/žerberā/
ژوانمیعادگاه عاشق و معشوق، زمان، میعاد، ملاقاتکردی/žovān/
ژوانامیعادگاه عاشقانکردی/ževana/
ژونبت، صنمفارسی/žun/
سابرینامژده، بشارتآشوری/sābrina/
سپندمقدس، ماه آخر شمسی، گیاهی خودرو و دارای دانه های سیاه که بر آتش می ریزند تا از بوی خوش آن بهره مند شوند و برای دفع چشم زخم به کار برده می‌شود، اسپندشاهنامه/sepand/
ستایاستایشگر همیشگی.فارسی/setāyā/
ستیاگیتی، دنیا و روزگاراوستایی/setiyā/
ستیلانام دختر حضرت موسی کاظم (ع)، نام حضرت مریمعربی/setilā/
سحرآفرینجادوگر، افسونگرفارسی/sehrāfarin/
سحرنوشدوستدار سحر و روشنایی، صبوحی کنندهفارسی–عربی/saharnuš/
سرخوششاد، خرسند، مسرورفارسی/sarxoš/
سمن چهرسَمن + چهر = چهره، ۱- سمن چهره، سمن پیکر؛ ۲-مجاز از آنکه چهره‌ی سفید و لطیف دارد.فارسی/saman-čehr/
سمن دختسَمن + دخت = دختر، ۱- دختر سفید چهره و لطیف؛ ۲- مجاز از زیبارو و سفید.فارسی/saman-doxt/
سوتیام(به کردی: سوختم!) نور چشمانم، مرکب از سو به معنای نور و روشنایی و تیام به معنای دو چشم استلری/sutiyām/
سوریتاسوری = گل سرخ + تا = نظیر، مانند، لنگه، ۱- نظیر و مانند گل سرخ؛ ۲- لنگه ی گل سرخ؛ ۳- مجاز از سرخ گون؛ ۴- مجاز از زیبا و لطیف.فارسی/suritā/
سوسندختدختری که مانند گل سوسن استفارسی/sosandoxt/
سومیتالطف و محبت، مهربانیفارسی/sumitā/
سوینجشادیترکی/se(o)vinj/
سی نازناز کننده، برای نازلری/sināz/
سیتاجهان، گیتیهندی/sitā/
سیده بانوبانوی بزرگفارسی/sayedebānu/
سیرت۱- شیوه‌ی رفتار، خلق و خو؛ ۲- روش، طریقه، روش تفکر و نگرش فلسفی، مذهب.عربی/sirat/
سیلویامصغر سیلوانا، سیلوی، دخترک جنگللاتین/silviā/
سیمیادر باورِ قدما دانشی که بر مبنای آن می توان کارهای خارق العاده انجام داد، یکی از خفیه.فارسی/simiyā/
اسم دختر با چهار نقطه 11
ناممعنیریشهفونتیک
شاخسارمحل انبوهی شاخه های درختفارسی/shaakhsaar/
شادابهمنصوب به شادابفارسی/shaadaabe/
شادانشاد، مسرور، (در حالت قیدی) باحال شاد، شادمانهفارسی/shaadaan/
شادانهشاهدانهفارسی/shaadaane/
شادبهرآن که از شادی بهره دارد، خوشحالفارسی/shaadbehr/
شادرخآن که چهره ای شاد و متبسم داردفارسی/shaadrokh/
شادروزنیک روز، خوشبخت، کسی که روزش شاد استفارسی/shaadrooz/
شادفرآن که دارای شکوه و شادی استفارسی/shaadfar/
شادگونشاد و خوشحالفارسی/shaadgoon/
شادمانخوش، مسرورفارسی/shaadmaan/
شادمانهشادمان، شاد، خوشحال و مسرور، با شادی و خوشحالیفارسی/shaadmaaneh/
شادنآهوی جوان که تازه شاخ بر آورده است، بچه آهو، زیبا و لطیف مانند بچه آهوعربی/shaaden/
شاروندشت و صحرا، سارونعبری/shaaron/
شاروناسرزمین پربار و حاصلخیززبان باستانی–آشوری/shaaronaa/
شاکرونسپاسگزارانعربی/shaakeroon/
شاناباد ملایمکردی/shaanaa/
شانونمایش، خودنمایی، نشان دادن، تئاتر خیابانیفارسی/shaano/
شاه آذرشاه آتشفارسی/shaahaazar/
شاه صنمشاه (فارسی) + صنم (عربی)، شاه زیبارویان، نام همسر فتحعلی شاه قاجارفارسی/shaahsanam/
شاهنایشهنا، سرنافارسی/shaahnaay/
شباوابانگ و ناله و زاری شبانهفارسی/shabaavaa/
شبماهمانند ماه شب زیبا و نورانیفارسی/shabmaah/
شجردرختعربی/shajar/
شرابنوشیدنیعربی/sharaab/
شربنوشیدنعربی/shorb/
شروانهنام دایه مه پری در داستان سمک عیارفارسی/sharvaane/
شعبشعبه ها، تکه ها، شاخه هاعربی/shoab/
شغلسرگرمیعربی/shoghol/
شکرانهسخنی که به عنوان سپاسگزاری گفته می شود، یا عملی که برای سپاس انجام می شود، یا آنچه به عنوان هدیه برای قدردانی داده می شود، شکرگزاری و حق شناسیفارسی–عربی/shokraane/
شکوفاویژگی گل یا غنچه‌ای که باز شده است، شکفته، (به مجاز) با رونق، پیشرفته، رشد یافتهفارسی/shekoofaa/
شکوفههریک از گل های درختان میوه که معمولًا در فصل بهار می شکفندفارسی/shekoofe/
شگرفعجیب، طرفه، خوش آیند، دلاورفارسی/shagarf/
شناساآگاه، مطلع، شناساییفارسی/shenaasaa/
شهباءمونث اشهب سفید، زن سفید دارای خال سیاهعربی/shahbaa/
شهرآزادشهرزاد، شهری، دختر بهمن پسر اسفندیارفارسی/shahraazaad/
شهرخاز نام های برگزیدهفارسی/shahrokh/
شهزادشاهزاده، فرزند شاه یا از نسل شاه، عنوان برای امازاده هافارسی/shahzaad/
شهنانای بزرگ، سرنا، شهنایفارسی/shahnaa/
شواظشعله بی دودعربی/shovaaz/
شوانهگله بان، چوپانکردی/shavaane/
شوبامخلوطعربی/shobaa/
اسم دختر با چهار نقطه 12
ناممعنیریشهفونتیک
صابرینصبر کنندگانعربی/saaberin/
صافناتاسبهاعربی/saafenaat/
صبح چهرصبح چهره، صبح (عربی) + چهره (فارسی) آن که چهره ای سپید چون صبح داردفارسی–عربی/sobhchehr/
صبح چهرهصبح (عربی) + چهره (فارسی) آن که چهره‌ای سپید چون صبح داردفارسی–عربی/sobhchehre/
صبرینهمنسوب به صبر، (به مجاز) صبور و شکیبا، نام گیاهی استفارسی–عربی/sabrine/
صدفیندو کوهعربی/sadafain/
صدقاتصدقات، زکات، چیزهایی که انسان از مال خود دهدعربی/sadaghaat/
صنم دختصنم (عربی) + دخت (فارسی) دختر زیبارو و دلبرفارسی–عربی/sanamdokht/
ضیفمهمانعربی–قرآن/zayf/
طائفینمسافران غریبعربی/taaefin/
طره خاتونطره (عربی) + خاتون (فارسی) مرکب از طره (زلف) + خاتون (بانو)، کنایه از بانویی است که دارای موهای زیبایی باشدفارسی–عربی/torre khaatoon/
طریقراهعربی/tarigh/
طریقهروشعربی/tariqah/
طغاترکاناز اعلام زنان مغولفارسی–ترکی/toghatorkaan/
طغیانسرکشی، تجاوزعربی/toghyaan/
طنینانعکاس صوت، پژواک، حالتی از صدا که دارای تأثیر و نفوذ باشد، خوش آهنگیعربی/tanin/
ظاهرینپیروزمندانعربی–قرآن/zaaherin/
عاتقهدختر نوجوان و نوبالغعربی/aateghe/
عافینبخشندگانعربی/aafin/
عجیبهزن عجیب و شگفت آور، کنایه از زن دلرباعربی/ajibe/
عزت النساءموجب ارجمندی زنانعربی/ezatonesaa/
عزت نسازنان گرامی و ارجمند، نام دختر فتحعلی شاه قاجارعربی/ezatnesaa/
عزیزنامی که اعراب مسلمان به عزرا می‌دهند، عزراعربی/aziz/
غانیهزنی که به سبب زیبایی خویش بی نیاز از زیور باشد ،زن جوان پاکدامن در زندگی زناشوییعربی/ghaniye/
غزل نازعاشق زیبا، عاشقانه و زیبافارسی/ghazal naz/
فارهینماهرانعربی/faarehin/
فاصلینداورانعربی/faaselin/
فتوناآزمونیعربی/fotoonaa/
فخرالزمانشخص برجسته، آنکه مایه مباهات عصر و زمان خود استعربی/fakhrozamaan/
فراتاگوننام دختر آرتان، برادر داریوش بزرگفارسی/faraataagon/
فراچهرمرکب از فرا (بالاتر) + چهر (صورت) = آنکه صورتی زیباتر از دیگران داردفارسی/farachehr/
فراشپروانه هاعربی/faraash/
فراویزهر زیور و زینتی که به دور جامه بدوزندفارسی/faraaviz/
فرپرکشب پره که آن را مرغ عیسی نیز می نامندفارسی/farparak/
فرحینشادمان ها، شادی زدگانعربی/farehin/
فرخ نازمرکب از فرخ (مبارک) + ناز (غمزه)فارسی/farokhnaz/
فردختمرکب از فر (شکوه) + دخت (دختر)فارسی/fardokht/
فرشبسترهاعربی/forosh/
فرشاصفت چهارپایان، دست آموزعربی/farshaa/
اسم دختر با چهار نقطه 13
ناممعنیریشهفونتیک
فرنگیسنام دختر افراسیاب، زن سیاوش، مادر شاه کیخسرو کیانیفارسی/farangis/
فرنیادارنده اصل و نسبفارسی/farniaa/
فره وشمرکب از فره (شکوه) + وش (پسوند شباهت)، شکوهمندفارسی/farahvash/
فروردیننخستین ماه هر سالفارسی/farvardin/
فروزجهانروشنایی جهانفارسی/foroozjahaan/
فروغ بانوبانوی روشناییفارسی/forooghbaanoo/
فریانهنام پادشاهی افسانه ای هم زمان با اسکندر مقدونیفارسی/faryaane/
فریبافریبندهفارسی/faribaa/
فریرخزیبارخفارسی/farirokh/
فریننام یکی از دختران اشوزرتشتفارسی/farin/
قدسیهمؤنث قدسیعربی/ghodsieh/
قدیرهمؤنث قدیر، تواناعربی/ghadire/
قراطیسکاغذهاعربی/gharaatis/
قره نازپرنده ای آبی دارای منقاری سپید و پرهای سیاهرنگفارسی–کردی/gharenaaz/
قصیدهنام یکی از قالب‌های شعر فارسی وعربیعربی/ghaside/
قضباسبزیجاتعربی/ghazbaa/
قمرالزمانماه دوران، نام یکی از شخصیت‌های هزار و یک شبعربی/ghamarozamaan/
قمرسیماویژگی آن که چهره‌اش مثل ماه می باشد، (به مجاز) زیباروفارسی–عربی/ghamarsimaa/
قمیصپیراهنعربی/ghamis/
قنوانخوشه هاعربی/ghonvaan/
قواریرظروف شیشه ایعربی/ghavaarir/
قیامایستادگان، برخاستنعربی/ghiaam/
کاتیاپاک، بی آلایشروسی/kaatiyaa/
کاشفآشکار کننده، پدید آورنده، کشف کننده، برطرف کنندهعربی/kaashef/
کامنوشخوشبخت، کامیابفارسی/kaamnoosh/
کشفبرطرف کردنعربی/kashf/
کفلیندو سهمعربی/keflain/
کوشانهدختر ساعی، بانوی تلاشکرفارسی/kooshaane/
کی بانوبانوی شاه، زنی که همه از او حساب می برندفارسی/keybaanoo/
کی نازدارای ناز شاهانهفارسی/keynaaz/
کیجانادختر مازندرانی که عزیز و دوست داشتنی استفارسی–گیلکی/kijaanaa/
کیمیااکسیر، هر چیز نایاب و دست نیافتنی، افسونفارسی/kimiaa/
کیوان رخاز نام های برگزیدهفارسی/keivaanrokh/
کیوان زاداز نام های برگزیدهفارسی/keivaanzaad/
اسم دختر با چهار نقطه 14
ناممعنیریشهفونتیک
گردآفرینگُرد آفریدفارسی/goraafarid/
گریتااسم یک تنیس باز اهل مجارستانارمنی/geritaa/
گل آذینزینت گل، آرایش گل، چگونگی قرار گرفتن گل‌ها روی ساقهفارسی/golaazin/
گل پناهپناه گلفارسی/golpanaah/
گل پونهگلهای کوچک معطر به رنگ صورتی یا بنفش، پونه جوان و تازهفارسی/golepooneh/
گلابتونرشته‌های نازک طلا و نقره که همره تارهای ابریشم در زری بافی به کار می‌رودفارسی/golaabetoon/
گلباشاز نام های رایج میان زنان کردکردی/golbaash/
گلبخت(گل + بخت = سرنوشت، طالع) (به مجاز) زیبا و لطیف و دوست داشتنیفارسی/golbakht/
گلبیزگل افشان، گلریز، معطر، خوشبوفارسی/golbiz/
گلپسندزیباروی مورد پسندفارسی/golpasand/
گلچمنگلِ چمن، (به مجاز) زیباروی و لطیف و خرّمفارسی/golchaman/
گلشنگلستان، خانه آراستهفارسی/golshan/
گلنوشمرکب از گل + نوش (عسل)، نام یکی از لحن های قدیم موسیقی ایرانیفارسی/golnoosh/
گیتیجهان، عالمفارسی/giti/
لبیبهزن دانا و عاقلعربی/labibe/
لبینانام یکی از لحنهای قدیم موسیقی ایرانیفارسی/lebinaa/
لیلیاشب، هم ریشه با”لیل” عربی استعربی/liliaa/
ماتیساماهتیسا، در گویش مازندران ماه تنهافارسی/maatisaa/
مارگریتاگل داودیاسپانیایی/maargeritaa/
ماگریتنوعی گل ریز قرمز، مروارید، گل میناانگلیسی/maagrit/
ماه پسندقبول شونده، پسندیده، (به مجاز) زیباروی چون ماهفارسی/maahpasand/
ماهان چهردارای چهره ای همچون ماهفارسی/maahaanchehr/
ماهاندختدختر ماه، دختر ماه چهرفارسی/maahaandokht/
ماهتابانآن که چهره‌اش مثل ماه تابان است، (به مجاز) زیباروفارسی/maahtaabaan/
ماهنوشماه جاویدان و همیشگی، (به مجاز) زیباروی همیشه زیبافارسی/maahnoosh/
مبینامؤنث مبین، روشنگر، هویداعربی/mobinaa/
متقیپرهیزگار، پارساعربی/motaghi/
مجاهدینمجاهدانعربی/mojaahedin/
محصنینپاکدامنانعربی/mohsenin/
مریم بانوگوش ماهی که با آن گردنبند درست می کنند، مریم خانمفارسی/maryambaanoo/
مزینآراسته، زینت داده شدهعربی/mozayan/
مژاننرگس نیمه شکفتهفارسی/mozhaan/
مژگانمژه‌ها، چشم پوشفارسی/mozhgaan/
مشاربآشامیدنی هاعربی/mashaareb/
مشحونپر و گرانبارعربی/mashhoon/
مشربآبشخورعربی/meshrab/
مشکبوخوشبوفارسی/moshkboo/
اسم دختر با چهار نقطه 15
ناممعنیریشهفونتیک
مصطفینبرگزیدگانعربی/mostafain/
مطویاتدرهم نوردیده هاعربی/matviaat/
مغشیبیهوشعربی/moghshey/
مقالیدکلیدهاعربی/maghaalid/
مقتدرتواناعربی/moghtader/
مقیمپایدارعربی/moghim/
منزلتارزش و اهمیت، مقام، درجه، نظم و انضباط، حد، پایهعربی/manzelat/
منشورسرگشادهعربی/manshoor/
منوشنام کوهی که منوچهر بالای آن متولد شدفارسی/manoosh/
منیراعظمدرخشندگی و تابندگی زیاد، (به مجاز) بسیار زیباروعربی/monirazam/
مهاندختماه دخت، دختر ماه، زیباروفارسی/mahaandokht/
مهتابانماه تابان، ماه درخشانفارسی/mahtaabaan/
مهرآذیندر آیین و روش مهربانی و محبت، دارای آیین و رسم مهربانی و محبت، مهرورز، با محبت، مهربانفارسی/mehraazin/
مهرآفرینآفریننده‌ مهر و محبت و دوستیفارسی/mehraafarin/
مهران دختدختر مهران، دختر دارنده‌ مهر و محبت، دختر مهربانفارسی/mehraandokht/
مهرانگیزبرانگیزاننده‌ محبت و دوستیفارسی/mehrangiz/
مهرانوشمحبت جاوید، مهر و محبت جاویدانفارسی/mehraanoosh/
مهرنوشزیبا، جاوید و همیشگیفارسی/mehrnoosh/
مهینزادماهزاد، زیباروفارسی/mahinzaad/
مهینفردارنده شکوه و درخشندگی ماهفارسی/mahinfar/
موژانچشم خمار و پر کرشمه، غنچه نرگسفارسی/mozhaan/
می نازنازفارسی–لری/minaaz/
میتراخورشید، مظهر دوستی و محبت و روشناییفارسی/mitraa/
میدیاهمسر آخرین شاه مادفارسی/midia/
میزانمعیار و میزان، ترازوعربی/mizaan/
مینوزادزاده بهشت، زیبا و پاکفارسی/minoozaad/
مینوفردارای فر و شکوه بهشتیفارسی/minoofar/
ناجیهزن نجات دهنده، رستگارعربی/naajie/
نارایناز خدایان هندوهاست و به دفع فساد می‌کوشدزبان باستانی–سانسکریت/naaraayan/
نارینمنسوب به نار، تر و تازهفارسی/naarin/
نارینادختر ظریف، بانوی تر و تازه، همچنین دختر بر افروخته و آتشینلری/naarinaa/
نارینهظریفارمنی/naarine/
ناز بانوبانوی زیبا و عشوه گرفارسی/naazbaanoo/
نازجهانموجب نازش و مباهات جهانفارسی/naazjahaan/
نازخانمنازبانوفارسی/naazkhaanom/
نازیکنازی، منسوب به نازارمنی/naazik/
نازیلابا ناز وکرشمهفارسی/naazilaa/
نازیهمنسوب به نازیفارسی/naazie/
نانیسانام روستایی در نزدیکی مراغهفارسی/naanisaa/
نبیهآگاه، دانشمندعربی/nabih/
اسم دختر با چهار نقطه 16
ناممعنیریشهفونتیک
نجیاهمراز بودنعربی/najiaa/
نخیلدرختان خرماعربی/nakhil/
نذیرهزن بیم دهنده و ترسانندهعربی/nazire/
نزیههزن پاک و پاکیزهعربی/nazihe/
نژادهاصیل، نجیبفارسی/nazhaade/
نسترنگلی شبیه رز به رنگهای صورتی، سفید و زردفارسی/nastaran/
نسرینگلی به رنگ زرد یا سفید و خوشبو که یکی از گونه‌های نرگس استفارسی/nasrin/
نسرین مهرزیبا و درخشان چون گل نسرین و خورشیدفارسی/nasrinmehr/
نسیبهدختر با اصل و نسب، بانوی اصیل، بانویی که در صدر اسلام در جنگ احد شرکت داشت و به آسیب دیدگان کمک می کردعربی/nasibe/
نشاهپدید آمده، خلق شدهعربی/nashaah/
نشرپراکندنعربی/nashra/
نَشمیزن زیبا رو، زیبالری/nashmi/
نشوررستاخیز، درباره دنیا، جنب و جوشعربی/noshoor/
نفیسابسیار ارزشمند، گران مایهعربی/nafisaa/
نگاربستهنقشی که زنان با حنا بر دست و پای خود می بندندفارسی/negaarbaste/
نگارینزیبا، آراسته، مزینفارسی/negaarin/
نگینجواهر انگشتریفارسی/negin/
نگیناموسیقی، آوازعبری/neginaa/
نگینهمانند نگینفارسی/negineh/
نهضتحرکت، عزیمتعربی/nehzat/
نوریننور (عربی) + ین (فارسی) نورانی، نوریفارسی–عربی/noorin/
نوشادنام شهری که زیبا رویان آن مشهور بودندفارسی/nooshaad/
نیانرفیق، شریک زندگیکردی/niyaan/
نیرواناآخرین مرحله سلوک در نزد “بودا” که مرحله محو شدن جنبه حیوانی وجود و رسیدن به کمال استزبان باستانی–سانسکریت/nirvaanaa/
نیک رخنیک روفارسی/nikrokh/
نیک رخسارآن که دارای چهره ای پاک و زیباستفارسی/nikrokhsaar/
نیلابمجازا آبی ملایم و آرامش بخش، نام قدیم شهر جندی شاپور، همچنین مایعی آبی رنگ که در رنگرزی کاربرد دارد را می‌نامندفارسی/nilaab/
نیلگوننیل (سنسکریت) + گون (فارسی) به رنگ نیل، کبود، لاجوردیفارسی/nilgoon/
نیلوفرنام گلی استزبان باستانی–سانسکریت/niloofar/
نینازیبایی، خوش اندامی و ظرافتعبری/ninaa/
نیوانپهلوان و دلیر و شجاع، نام مادر انوشیروان، همسر قباد پادشاه کیانیکردی/nivaan/
نیووندنام گیاهیعربی/niyuvand/
هرانوشدختر آتش، دختری با روی برافروخته، کنایه از دختر زیبا رویفارسی/haraanoosh/
هفیانآرام گرفتنکردی/hafiyaan/
همابختخوشبخت، سعادتمندفارسی/homaabakht/
هوبختخوشبختفارسی/hoobakht/
هوتس – هوتوسآتوسا، نام دختر کوروش پادشاه هخامنشی، همسر داریوش و مادر خشایارشافارسی/hutos/
هورآفرینآفریننده خورشیدفارسی/hooraafarin/
هورخشآفتاب عالمتابفارسی/hoorakhsh/
هوژانیاد گرفتنکردی/hoozhaan/
هیدیکاآرام، به آهستگی، یواشکردی/hidikaa/
هیزاننیرومند، تواناکردی/hizaan/
هیلنازسرخگون، نازنین و به رنگ بورلری/hilnaaz/
هینانآوردنکردی/hinaan/
وانوشدریاچه وان، از سمبل و نمادهای تاریخ ارامنهارمنی/vaanoosh/
وچانزمان استراحت کوتاهکردی/vachaan/
ورشانقمری، پرنده‌ای که در فارسی آن را مرغ الاهی می‌گویند، کبوتر صحراییعربی/varshaan/
وشانافشان، کاشتن، تکان شدیدکردی/voshan/
وشنخوب است.کردی/voshen/
ونوشگل بنفشهکردی/venoosh/
ونوشهدر گویش مازندران گل بنفشهفارسی/venooshe/
وه آفرینآفریننده خوب یا آفریننده خوبیفارسی/veh aafreen/
وه نوشبهنوش، مرکب از به (بهتر یا خوب) + نوش (عسل)فارسی/veh noosh/
ویستادانش و فرهنگفارسی/veysta/
ویکتورپیروز شدن، ظفریافتنلاتین/victor/
ویواتگل بنفشهفرانسوی/veyvaat/
یارنازدوست زیبافارسی/yaarnaaz/
یکتایگانه، بینظیر، تنهافارسی/yakta/

انتخاب نام، اغلب اولین و مهم‌ترین تصمیمی است که والدین برای فرزند خود می‌گیرند. نام، بیش از یک کلمه یا علامت شناسایی ساده است؛ این انتخاب نمادی از هویت، میراث فرهنگی و حتی انتظاراتی است که والدین از آینده فرزند خود دارند. نام‌ها می‌توانند بر ادراک، روابط اجتماعی و حتی فرصت‌های افراد در زندگی تأثیر بگذارند. در بسیاری از فرهنگ‌ها، مراسم خاصی برای نام‌گذاری وجود دارد که نشان‌دهنده اهمیت عمیق این اقدام است.

انتخاب نام، گزینشی است که فراتر از یک علامت شناسایی، به تعیین هویت، فرهنگ و حتی سرنوشت یک فرد می‌پردازد. در میان پژوهش‌های روانشناختی، اجتماعی و فرهنگی، انتخاب نام به عنوان یکی از مقولاتی مطرح است که می‌تواند تأثیرات بلندمدت و ژرفی بر زندگی فرد داشته باشد. این انتخاب، که اغلب به دور از هرگونه اطلاعات پیشین درباره‌ی شخصیت یا خصایص آینده‌ی کودک صورت می‌گیرد، نه تنها بازتاب‌دهنده‌ی ارزش‌ها و امیدهای والدین است، بلکه می‌تواند به‌طور بالقوه راهی برای ارتباط فرد با اجداد، میراث فرهنگی و جامعه‌ی او باشد.

نظر شما چیست؟

شما چی فکر می‌کنید؟

نقطه
Logo