انتخاب نام برای فرزند یکی از دلپذیرترین مراحل آماده شدن برای ورود یک عضو جدید به خانواده است. اما این فرایند ممکن است دشوار نیز باشد، چرا که نام یک بخش مهم از هویت فرزند شما و همراه همیشگی او خواهد بود.
اسم اولین چیزی است که افراد دیگر از فرزند شما می شناسند و بنابراین بر تعاملات اجتماعی او تاثیر می گذارد. نام می تواند اولین تصویری که دیگران از فرزند شما دارند را تعیین کند.
نام ها می توانند رابطه قوی با فرهنگ، مذهب، یا تاریخ خانوادگی داشته باشند. انتخاب یک نام که این ارتباطات را نشان دهد، می تواند به فرزند شما برای درک اینکه از کجا آمده و به کجا می رود، کمک نماید.
نام ها معانی خاص خود را دارند و این معنی می تواند تاثیر زیادی بر چگونگی درک فرزند شما از خودش داشته باشد. پیش از انتخاب یک نام، تحقیق در مورد معنی آن اهمیت زیادی دارد.
نامی که به راحتی تلفظ و نوشته می شود، می تواند به کودک شما در برقراری ارتباط با دیگران کمک کند. اگر نامی را که انتخاب می کنید برای بیشتر افراد سخت است، این ممکن است منجر به اشتباهات و سوء تفاهم شود.
در ادامه مطلب لیست کاملی از اسم دختر با حرف الف را گردآوری کردیم تا راهنمایی برای شما عزیزان در انتخاب این مهم باشد. با ما همراه باشید.
اسم دختر فارسی که با حرف الف شروع می شود
نام | تلفظ | معنی |
---|---|---|
اخگر | /axgar/ | ۱- گُلِ آتش، پارهی آتش، شراره، خردهی آتش، جرقه؛ ۲- مجاز از آتش؛ ۳- مجاز از زیبارو. |
اردی | /ordi/ | ۱- مخفف اردیبهشت، نام ماه دوم سال شمسی؛ ۲- فرشتهی مدَبِر کوهها |
ارزنده | /arzande/ | دارای ارزش، ارزشمند، ارزمند، شایسته و لایق، مجاز از محترم، با شخصیت، مورد احترام، محترم، دارای احترام |
ارزینه | /arzine/ | ارزنده، گرانبها |
ارسا | /orsā/ | نام چند گونه سرو کوهی جزو تیرهی ناژویان که در اغلب نقاط استپی و خاتمهی جنگلهای مرطوب پراکندهاند. |
ارشین | /aršin/ | دوستترین |
ارغوان | /arqavān/ | مجاز از چهرهی زیبا و گلگون – درختی است زینتی از تیرهی پروانه واران با گلهایی به رنگ سرخ مایل به بنفش – گلی قرمز رنگ و چسبیده به ساقه که پیش از ظاهر شدن برگها پدیدار میشود؛ ارغوان را در انگلیسی love tree و در عربی ارجوان و در فارسی درخت ارغوان و یا درخت گل ارغوان میگویند. |
ارکیا | /arkiyā/ | جوی آب – دیگر به نظر میرسد واژهای مرکب از ار= آر= آریایی + کیا= رئیس، بزرگ و روی هم به «آریایی بزرگ» باشد. |
ارمیس | /armis/ | روشن و پاک، هرمس، از خدایان اولمپی، نام پسر زئوس و مایا |
ارمیندخت | /armin doxt/ | اَرمین = آرمین + دخت = دختر، دختری که از نژاد آرمین است. |
ارناز | /arnāz/ | از نامهای باستانی |
ارنواز | /arnavāz/ | آن که سُخنش رحمت میآورد |
ارنیکا | /arnikā/ | ۱- آریایی نیکو کردار، آریایی نیکو رفتار، ۲- آریایی خوب و زیبا. |
اروشا | /arušā/ | ۱- سفید؛ ۲- مجاز از روشن. |
اروشه | /aroše/ | اروشا، به فتح الف، سفید، روشن، دختری با روی سپید |
اریاک | /ar(i)yāk/ | اری = آری = آریا + ک (پسوند)، آریایی. |
اریکا | /erikā/ | پوفل، درختی از تیره نخلها که در مناطق گرم آسیا می روید، نخل هندی |
اسپانتا | /espāntā/ | سپنتا، مقدس قابل ستایش |
استاتیرا | /estātirā/ | نام زن داریوش سوم، نام دختر داریوش سوم (او با مادر خود همنام بود)، نام ملکه اردشیر، همسر اردشیر دوم پادشاه هخامنشی |
استاره | /estāre/ | ستاره |
استرا | /esterā/ | در گویش سمنان ستاره، نام همسر یهودی انوشیروان که مدفن او در همدان است |
اشک ناز | /ašknāz/ | مرکب از اشک و ناز، کنایه از دختر زیبا روی و لطیف |
اشلی | /ašli/ | نام کوهی در مازندران |
اطلسی | /atlasi/ | منسوب به اطلس، از جنس اطلس، اطلس، گلی شیپوری و خوشبو به رنگهای سفید، صورتی، ارغوانی، یا سرخ |
افرا | /afrā/ | ۱- درختی از تیرهی افراها، اسپندان، اسفندان، بوسیاه؛ ۲- کلمه تحسین به آفرین، مرحبا. |
افراخته | /afrāxte/ | صفت مفعولی از افراختن – افراشته، بالابرده، برپا شده، کشیده، برکشیده. |
افراز | /afrāz/ | ۱- بلندی، فراز، بالا و فراز؛ ۲- افراشتن و افروختن. |
افراشته | /afrāšte/ | بالا برده، بلند کرده، برافراشته |
افرند | /afrand/ | صورت کهنهی پرند به ابریشم – فر و شکوه، حشمت، جمال |
افروخته | /afruxte/ | ۱- روشن شده، درخشان شده؛ ۲- مجاز از برافروخته، سرخ. |
افروز | /afruz/ | افروختن، افروزنده. |
افروزان | /afruzān/ | افروزاندن، افروزانیدن، افروختن. |
افروزه | /afruze/ | آنچه بدان آتش گیرانند، آتش گیره، شهاب |
افروشه | /afruše/ | نوعی حلوا. |
افری | /afri/ | مخفف آفرین، کلمه تحسین و آفرین |
افرینا | /afrinā/ | افرین = آفرین + ا (پسوند اسم ساز)، منسوب به آفرین |
افسانه | /afsāne/ | ۱- سرگذشت، قصه، داستان، سرگذشت و حکایت گذشتگان؛ ۲- افسون، سحر؛ ۳- ترانه. |
افسرالملوک | /afsar-ol-moluk/ | تاج پادشاه |
افسرخاتون | /afsarxatun/ | افسر (فارسی) + خاتون (فارسی)، تاج بانو، سر آمد همه زنان |
افسردخت | /afsardoxt/ | افسر (تاج) + دخت (دختر) سرآمد همه دختران |
افسون | /afsun/ | نیرنگ، حیله، مکر، سحرانگیزی، جاذبه، آنچه جادوگران برزبان میرانند، سخنی که برای فریب دادن و تحت تأثیر قرار دادنِ دیگران گفته میشود، مجاز از ویژگی دختری که به لحاظ زیبایی جاذبه دارد و دیگران را افسون میکند |
افشان | /afšān/ | افشاننده، پریشان، پراکنده، پاشان، ریزنده، آشفته و پریشان مانند زلف |
افشانه | /afšane/ | افشاننده ناز و محبت و گیسو |
الیزا | /elizā/ | مومن، باوفا، دیندار |
الینا | /elinā/ | نیکویی و نعمت برای ما |
امیتیس (امیتیس) | /āmitis/ | آمیتیس |
امیده | /om(m)ide/ | امید + ه (پسوند نسبت) منسوب به امید |
انار | /anār/ | میوهای خوراکی با دانههای قرمز یا سفید فراوان و مزه ترش یا شیرین |
انارگل | /anārgol/ | گل انار |
اندیشه | /andiše/ | ۱- آنچه از اندیشیدن حاصل میشود، فکر؛ ۲- (در قدیم) توجه، غمخواری. |
انگبین | /angebin/ | عسل |
انگیزه | /angize/ | آنچه یا آن که کسی را وادار به کار کند، محرک |
انوشا | /anušā/ | بیمرگ و جاویدان. |
انوشک | /anušak/ | نام زنی در زمان ساسانیان |
انوشه | /anuše/ | ۱- جاوید، باقی، پایدار؛ ۲- (در حالت قیدی) به طور همیشگی، جاویدان، ابدی. |
انوشین | /anušin/ | نوشین، جاودانه |
انیژ | /aniž/ | نام گیاهی است، بومادران |
اوران | /orān/ | در گویش سیستان |
اوشین | /ošin/ | نوعی گیاه از تیره نعنایان |
ایران | /irān/ | نام کشور ایران، در پهلوی اران گفته می شد |
ایران بانو | /irān banu/ | بانوی ایران، کنایه از ملکه و شهبانو |
ایران دخت | /irān doxt/ | دختر ایران، دختر ایرانی، دختر آریایی. |
ایران مهر | /irān-mehr/ | ایران + مهر = مهربانی و محبت، خورشید، ۱- نماد مهر و محبت ایرانی، خورشید ایرانی؛ ۲- مجاز از مهربان و زیبارو. |
ایران ناز | /iran nāz/ | موجب فخر و مباهات ایران |
ایرانا | /irāna/ | ایران + ا (پسوند نسبت)، منسوب به ایران، مربوط به ایران، ایرانی |
ایرانه | /irāne/ | منسوب به ایران، مربوط به ایران، ایرانی، منتسب به ایران زمین. |
ایرن | /iren/ | گونهای دیگر از واژهی ایران، گ ایران. |
ایلیکا | /ilikā/ | الیکا، هل، گیاهی از تیره زنجبیلیان |
ایواز | /ivāz/ | آراسته و پیراسته |
اسم دختر ترکی که با حرف الف شروع می شود
نام | تلفظ | معنی |
---|---|---|
ارتاش | /artāš/ | مرکب از ار (شوهر) + تاش (پسوند همراهی) |
ارمغان | /armagān/ | تحفهای که از جایی دیگر برند، سوغات، ره آورد. |
اسین | /esin/ | نسیم، الهام. |
الآی | /elāy/ | ماه ایل، مجاز از زیباروی ایل |
الدوز | /oldoz/ | ستاره، اختر، کوکب، نجم |
الزا | /elzā/ | فرزند ایل، زاییدهی ایل. |
السا | /elsā/ | ال= ایل+ سا (پسوند شباهت) مثل ایل، همانند ایل. |
السانا | /elsānā/ | مثل ایل، مثل مردم ایل و شهر و ولایت، چون خویشان |
السای | /elsāy/ | مجاز از مورد پسند و احترام ایل. |
الشاد | /elšād/ | ال = ایل + شاد. مجاز از موجب شادی ایل |
الکا | /olkā/ | سرزمین، ناحیه |
الگا | /olgā/ | زمین، ناحیه، ایالت |
المیرا | /elmirā/ | ال = ایل + میرا – مجاز از فدائی ایل |
المینا | /elminā/ | شهری است در غانا (غنا) در ساحل غربی افریقا (خلیج گینه) |
الناز | /elnāz/ | ۱- مایه افتخار ایل، باعث فخر و تفاخر شهر و ولایت؛ ۲- موجب نعمت و رفاه و آسایش. |
النور | /elnor/ | نور، روشنایی |
الیانا | /elyānā/ | نیکی و هدیه، مجاز از به مأنوس، دوست داشتن ایل، دوست مشوق ایل |
الیستر | /elister/ | کسی که تمام ایل خواهان اوست، مورد محبت ایل. |
الین | /elin/ | هم نژاد و هم خون |
اماندا | /amāndā/ | در امان، در پناه تو |
اولدوز | /oldoz/ | ستاره، اختر، کوکب، نجم. |
ایپک | /ipak/ | ابریشم، حریر، ابریشمی |
ایدا | /iydā/ | یاری نمودن. |
ایلآنا | /il ānā/ | مادر ایل. |
ایلآی | /il āy/ | ۱- ماه ایل، ماه قبیله؛ ۲- مجاز از زیبارویی از ایل و قبیله. |
ایلدا | /ildā/ | ایل + دا= داده؛ مجاز از زاییدهی ایل، فرزند ایل. |
ایللار | /illār/ | ایلها، طایفهها، قبیلهها. |
ایلماه | /il māh/ | ایل + ماه مجاز از زیباروی ایل. |
ایلناز | /il nāz/ | ایل + ناز = افتخار، نوازش، زیبا، ۱- افتخار ایل؛ ۲- مورد نوازش ایل؛ ۳- نازنین ایل. |
اسم دختر کردی که با حرف الف شروع می شود
نام | تلفظ | معنی |
---|---|---|
اسرین | /asrin/ | اشک، سرشک |
اوین | /avin/ | هم با آوین، آوردن. |
اوینار | /avinār/ | عشق و دوست داشتن در حد کمال، عشق آتشین |
ایوان | /ivān/ | ایوان، تراس |
اسم دختر اوستایی که با حرف الف شروع می شود
نام | تلفظ | معنی |
---|---|---|
ارتا | /artā/ | ۱- مقدس، پاک؛ ۲- راستی، درستی. |
اروس | /orus/ | سفید، درخشان، زیبا |
اسپاندا | /espāndā/ | اسپنتا |
اسپنتا | /espantā/ | سپندینه، ورجاوند، پاک و مقدس |
اشا | /ašā/ | مقدس و پاک، راستی به تمام |
اشک | /ašk/ | آبی که از چشم میریزد |
افروغ | /afruq/ | تابش روشنی، شعاع آفتاب تابش ماه، روشنایی و فروغ، از مفسران اوستا در زمان ساسانیان |
انارام | /anārām/ | روشنایی بی فروغ و بی پایان |
اوتانا | /otānā/ | دارای اندام زیبا. |
اویتا | /avitā/ | بی همتا، تک |
اسم دختر عربی که با حرف الف شروع می شود
نام | تلفظ | معنی |
---|---|---|
ابتسام | /ebtesām/ | لبخند زدن، تبسم کردن |
ابتهاج | /ebtehāj/ | ۱- شادن شدن، خوش و خرم؛ ۲- (در قدیم) شادمانی، خوشی. |
ابتهال | /ebtehāl/ | با ناله و زاری دعا کردن |
اجلال | /ejlāl/ | ۱- بزرگ داشتن، تجلیل؛ ۲- شوکت و جلال، بلندی مقام؛ ۳- کبریا و عظمت پروردگار. |
احترام | /ehterām/ | حرمت داشتن، محترم بودن، حرمت، پاس، بزرگداشت |
احصا | /ehsā/ | شمردن، شمارش، آمارگیری، سرشماری. |
احلام | /ahlām/ | جمع حلم، بردباریها، وقارها، عقلها، جمع حلیم، بردباران |
احیا | /ahyā/ | ۱- زندگان؛ ۲- زندگی؛ ۳- زندگی از نو؛ ۴-خاندانها، قبیلهها. |
اختر | /axtar/ | ۱- در نجوم به معنای جرم فلکی، ستاره، کوکب، نجم؛ ۲- نام نوعی گیاه است؛ ۳- در قدیم در باور قدما ستارهی بخت و اقبال؛ ۴ – پرچم، عَلَم، درفش. |
اخلاص | /exlās/ | ۱- دوستی خالص داشتن، خلوص نیت داشتن، عقیده داشتن، عقیده پاک داشتن، ارادت صادق داشتن؛ ۲- در تصوف به معنای یک سره روی کردن و پرداختن به خداوند؛ ۳- رها کردن، نجات دادن. |
ادنا | /adnā/ | ۱- از واژه های قرآنی؛ ۲- (در قدیم) کمترین، جزئی ترین؛ ۳- پایین تر؛ ۴- پایین ترین، نازل ترین. |
ادیبه | /adibe/ | مؤنث اسم ادیب و به معنای زیرک، نگهدارنده حد همه چیز |
ارزین | /arzin/ | ۱- (منسوب به اَرز)، ارزشمند، ارجمند، دارای جاه و مقام، دارای حرمت و عزت و احترام؛ ۲- نگه دارندهی راستی و درستی. |
ارم | /eram/ | مجاز از دختر زیبا و با طراوت. |
اروی | /arva/ | سپر ابتر، راوی تر، دختر عموی پیامبر |
ارین | /arin/ | شادی، شادان شدن، وجد آمدن. |
ارینب | /orayneb/ | خرگوش کوچک ماده، در عرب کنایه، از زن زیبا و ظریف |
ازل | /azal/ | ۱- ابتدا نداشتن، بیآغازی، قَدَم مقابلِ ابد، زمانی که از آن ابتدا نباشد؛ ۲- (در فلسفه) استمرار بینهایتِ زمان در گذشته. |
ازهار | /ažār/ | جمع زَهر، گلها، شکوفهها. |
اسده | /asade/ | شیر ماده |
اسرا | /esrā/ | به شب راه رفتن، در شب سیر کردن، معراج پیغمبر اکرم (ص)، نام هفدهمین سوره قرآن کریم دارای صد و یازده آیه، در گویش سمنان اشک |
اسرار | /asrār/ | رازها، جمع سر |
اسمر | /asmar/ | گندمگون، سبزه |
اسمره | /asmare/ | مونث اسمر، زن زیبای گندمگون |
اسنا | /asnā/ | ارفع، بلندتر، عالیتر. |
اشتیاق | /eštiyāq/ | ۱- رغبت بسیار، شوق، آرزومندی؛ ۲- (در تصوف) کشش و مجذوب شدن عاشق به معشوق. |
اشجان | /ašjān/ | غمها. |
اشرف | /ašraf/ | گرانمایهتر، شریفتر، شریفترین، والاترین، بالاتر، نام پیشین شهر بهشهر در استان مازندران |
اشرف السادات | /ašrafosādāt/ | شریفترین در سادات |
اشواق | /ašvāq/ | جمع شَوق، (در قدیم) شوق ها، آرزومندی ها. |
اصفیاء | /asfiya/ | پیامبران، رسولان، جمع صفی |
اطرا | /etrā/ | بسیار ستودن، مدح و ستایش فراوان، مبالغه کردن در مدح کسی، درود گفتن زیاد و زیادهروی در ستایش کسی. |
اعراف | /aerāf/ | در اعتقاد برخی از مذاهب، جایی بین بهشت و دوزخ، برزخ. |
اعظم السادات | /azam-ol-sādāt/ | بزرگوارترین سادات |
افتخار | /eftexār/ | فخر، فخر کردن، نازش، نازیدن، سرافرازی. |
افتخارالسادات | /eftexārosādāt/ | سرافراز سادات |
افتخارالملوک | /eftexārolmoluk/ | سرافراز پادشاهان |
افخم | /afxam/ | بزرگ قدرتر، گرانمایه تر، بلند مرتبه تر |
افخم السادات | /afxam-ol-sādāt/ | بزرگوارترین سادات |
افراح | /efrāh/ | شاد کردن. |
افق | /ofoq/ | ۱- خطی که به نظر میرسد در محل تقاطع زمین و آسمان وجود دارد؛ ۲- کنارهی آسمان؛ ۳- پهنه، گستره، ساحت (معمولاً در این ، جنبه ی مجازی دارد)؛ ۴- (درنجوم) صفحه ای که از مرکز زمین به موازات افق حسی رسم شود، افق آسمانی، افق حقیقی، افق هندسی؛ ۵- (در قدیم) مجاز از سرزمین. |
افنان | /afnān/ | شاخ درخت، شاخههای درخت، شاخسار، شاخهها. |
اقبال | /eqbāl/ | بخت و طالع، رویآوردن، سعادت، نیک بخت، خوشبختی |
اقدس | /aqdas/ | پاک تر، پاکیزه تر، مقدس تر، عنوانی احترام آمیز برای بزرگان یا مکانهای مقدس |
اقدس السادات | /aqdas-ol-sādāt/ | پاکترین سادات |
اقدم | /aqdam/ | پیشتر، مقدم تر، قدیمی تر |
اکرم السادات | /akram-ol-sādāt/ | گرامی ترین سادات |
التجا | /eltejā/ | پناه بردن، پناه جستن، پناه جوئی. |
التفات | /eltefāt/ | توجه، نگرش، مهربانی، لطف |
التیام | /eltiyām/ | ۱- به هم آوردن، سر به هم آوردن، پیوسته شدن، سازواری میان دو چیز؛ ۲- مجاز از صلح و آشتی. |
الحان | /alhān/ | آوازها، آهنگ ها، آوازهای خوش، نغمههای دلکش، صداهای موزون و خوشایندی که انسان یا بعضی پرندگان یا آلات موسیقی تولید میکنند |
الفت | /olfat/ | خوگیری، انس، محبت، دوستی، همدمی، عادت کردن به کسی (چیزی) همراه با دوست داشتن او (آن) |
المیس | /elmais/ | درختی با پوست تنهی صاف به رنگ خاکستری تیره، برگهای بیضی نوک تیز و دندانه دار که روی آنها به رنگ سبز تیره است و زیر آنها کرکهای نرم خاکستری دارد. میوهی قهوهای رنگ آن، خوردنی است و از ریشهی آن در رنگرزی استفاده میشود. |
الها | /elhā/ | ۱- شادی آوردن؛ ۲-بسیار بخشش کردن؛ ۳- به شنیدن آواز مشغول شدن. |
الهام | /elhām/ | به دل افکندن، در دل انداختن؛ القاء خاص در قلب به طریق فیض؛ رسیدن فکر به ذهن و در معارف اسلامی القای امری از سوی خداوند به دل کسی؛ دریافت و شعور غریزی. |
الهه | /elāhe/ | ربالنوع، پرستش کردن، ماه نو، آفتاب، بتان |
الوان | /alvān/ | ۱- رنگها، نوعها، رنگارنگ، رنگین؛ ۲- گوناگون، گونهگون؛ ۳- اقسام، انواع |
الیسا | /alisā/ | دختری که مانند گل انار لطیف است |
ام البنین | /ommolbanin/ | مادر پسران |
ام ایمن | /ommeayman/ | مادر ایمن، نام دایه پیامبر (ص) |
ام سلمه | /omme salame/ | ۱) [حدود سال ۶۰ هجری] نام یکی از همسران پیامبر اسلام(ص)؛ ۲) کنیهی چند تن از دختران امامان معصوم. |
ام فروه | /omme farve/ | ۱) مادر امام جعفر صادق(ع)؛ ۲) نام دختر امام موسی بن جعفر(ع). |
ام کلثوم | /omme kolsum/ | شیر ماده |
ام لیلا | /ommeleylā/ | شراب سیاهگون، نام همسر حضرت امام حسین |
ام هانی | /ommehāni/ | مادر هانی، خدمتکار، نام خواهر امام علی |
امامه | /emāme/ | دختر حمزه عموی پیامبر و نام همسر حضرت علی |
امان | /amān/ | بی ترس، ایمن، حفاظت، عنایت، زنهار، پناه، ایمنی، آرامش |
امل | /amal/ | امید و آرزو. |
املح | /amlah/ | بانمک تر، زیباتر |
امیمه | /omaimah/ | مادر کوچک و مهربان (مصغر اُم یا اُمَه) |
امینه | /amine/ | مؤنث اسم امین، زن مورد اطمینان و درستکار |
امینه اقدس | /amine aqdas/ | امانت دار پاک، یکی از زنان ناصرالدین شاه |
انتصار | /entesār/ | یاری دادن، کمک کردن، یاری یافتن، نصرت یافتن، پیروزی یافتن، داد ستدن |
انسیه | /ensiyye/ | اِنس= انسان، بشر+ ایه (پسوند نسبت))، مربوط به انس، منسوب به انس، انسانی، آدمی. |
انفال | /anfāl/ | ۱- سورهی هشتم از قرآن کریم دارای هفتاد و شش آیه؛ ۲- اموال عمومی. |
انهار | /anhār/ | جمع نَهر، جوی ها، یا جوی های بزرگ و پرآب. |
انیس | /anis/ | انس گیرنده، همدم، مصاحب، همنشین، مجاز از محبوب و مطلوب |
انیسه | /anise/ | زن انس گیرنده و همدم، زن مصاحب و همنشین |
اهتمام | /ehtemām/ | کوشش، همت، دل بستن، غمخواری |
اهدا | /ehdā/ | دادن یا فرستادن چیزی به کسی به عنوان تحفه، هدیه دادن. |
ایتا | /itā/ | در قدیم به دادن. |
ایثار | /isār/ | ۱- برگزیدن، بخشش، عطا، کرامت کردن؛ ۲- نفع دیگری با دیگران را بر نفع خود ترجیح دادن، گذشت کردن از حق خود برای آن که دیگری یا دیگران به حق خود برسند، از خود گذشتگی. |
ایده | /ide/ | فکر و عقیده |
ایشاع | /ašā‛/ | گل کردن درخت، شکوفه دار شدن درخت. |
ایفا | /ifā/ | ۱- انجام دادن، به جا آوردن؛ ۲- به پایان بردن وعده و پیمان، وفا کردن. |
ایلاف | /ilāf/ | دوست کردن، سازواری دادن، خو گرفتن، در قرآن به معنای عهد و مانند و اجازه به امان است. |
ایما | /imā/ | ۱- چیزی را با حرکتِ دست یا چشم و ابرو نشان دادن، اشاره؛ ۲- بیان موضوعی به طور رمز یا خلاصه. |
ایناس | /inās/ | انس، مؤانست، انس دادن، خو گرفتن، انس یافتن، دمسازی. |
اینانا | /inānā/ | الهه عشق |
ایوا | /eivā/ | پناه و جای دادن کسی را. |
اسم دختر با حرف الف در سایر ریشه ها
نام | تلفظ | معنی | ریشه |
---|---|---|---|
ابحر | /abhor/ | دریاها | قرآنی |
ابریشم | /abrišam/ | رشتهای که از تارهای پیله برای دوختن و بافتن سازند | پهلوی |
ابصار | /absār/ | دیدگان، چشم ها | قرآنی |
ابل | /ebel/ | شتر | قرآنی |
اتراب | /atrāb/ | همسال ها | قرآنی |
اثاره | /asārah/ | نشانه | قرآنی |
احسانه | /ehsāne/ | منسوب به احسان | فارسی _عربی |
ارتاک | /artāk/ | سریع، تندرو | پهلوی |
ارکیده | /orkide/ | گلی با رنگهای درخشان که یک گل برگ آن از دو گل برگ دیگرش بزرگتر است | فرانسوی |
ارونا | /aronā/ | ارون = شادمان، سرمست + ا (پسوند نسبت)، ۱- منسوب به ارون؛ ۲- مجاز از شاد و شادمان و سرمست. | فارسی _عربی |
اریسا | /arisā/ | هم اسم ایرسا | یونانی |
اسما | /asmā/ | نام ها، اسامی، معارف، حقایق، در تصوف به معنای معارف، حقایق و علوم آمده است | قرآنی |
اسود | /asvad/ | سیاه، سیاه چرده | قرآنی |
اسوه | /osveh/ | پیشوا، رهبر، مقتدا، سرمشق، خصلتی که شخص بدان لایق مقتدایی گردد | قرآنی |
اشهر | /ašhor/ | ماهها | قرآنی |
اصیلا | /asilā/ | اصیل + الف تانیس، منسوب به اصیل، با نوی با اصالت | فارسی _عربی |
اطلس | /atlas/ | ۱- پارچهی ابریشمی، پرنیان، دیبا، ابریشم گرانبها؛ ۲- (در نجوم) فلک نهم، فلک اطلس. | یونانی |
اطهر | /athar/ | پاکیزه تر، پاکتر، طاهرتر | قرآنی |
اطهره | /athare/ | زن پاک تر، پاکیزه تر | فارسی _عربی |
اعجاز | /ejāz/ | ریشه ها | قرآنی |
اعصار | /a’sār/ | گردباد | قرآنی |
اعظم | /aezam/ | ۱- بزرگ، بزرگتر، بزرگترین، بزرگوار، بزرگوارتر؛ ۲- از صفات خدوند. | قرآنی |
اعلم | /alam/ | داناتر | قرآنی |
اقاقی | /aqāqi/ | اقاقیا، درختی زینتی که گلهای سفید خوشه ای و معطر دارد | یونانی |
اقاقیا | /aqāqiyā/ | درختی است از راستهی شبدرها که گلهای خوشهای سفید یا صورتی خوشبو دارد؛ آکاسیا. | یونانی |
اقلیما | /eqlimā/ | ماده ای که از گداختن برخی از فلزات مانند طلا و نقره به دست میآورند | یونانی |
اکرام | /ekrām/ | بزرگداشت، گرامی داشتن، احترام کردن، حرمت، احسان | قرآنی |
اکرم | /akram/ | گرامی تر، آزادتر، بزرگ تر، بزرگوار، گرامی، از نام های خداوند | قرآنی |
اکسیر | /eksir/ | کیمیا، جوهری گدازنده که ماهیت اجسام را تغییر میدهد و کاملتر سازد. | یونانی |
الارز | /elaroz/ | گل سرخ بسیار زیبا | عبری |
الماس | /almās/ | ۱- (در مواد) کربن خالصی که در دما و فشار زیاد متبلور شده باشد. سختترین مادهی طبیعی است و کاربردهای تزیینی و صنعتی دارد؛ ۲- در قدیم مجاز از شمشیر. | یونانی |
الماس خاتون | /almāsxatun/ | الماس (یونانی) + خاتون (فارسی) بانوی مانند الماس | یونانی |
النا | /elenā/ | هلن و هلنا | یونانی |
الهه ناز | /elāhe-nāz/ | الهه + ناز= زیبا و قشنگ ۱- الهه ی زیبا و قشنگ؛ ۲- مجاز از زیباروی قشنگ. | فارسی _عربی |
الیا | /elyā/ | ۱- گل خطمی صحرایی؛ ۲- در عربی شحمالمرج. | یونانی |
الیزابت | /elizābet/ | قول و وعده خدا، اصل آن الیصابات، خداوند او را قسم خورد | عبری |
الیزه | /elize/ | الیزه یا شانزلیزه مقر زیرزمینی اشباح متقی و بهشت یونانیان و رومیان است. | فرانسوی |
الیکا | /elikā/ | هِل، دانهی معطر گیاهی از تیرهی زنجبیلها | سانسکریت |
الیما | /elimā/ | در زبان مازندرانی پیازچهی کوهی – در لری اقومی باستانی که در بختیاری می زیسته اند و پایتخت آنها ایاپیر ایذه بوده | مازندرانی |
امانه | /amāne/ | اطمینان و آرامش قلب، امانت | قرآنی |
امیرا | /amirā/ | امیر + ا (پسوند نسبت)، منسوب به امیر، منتسب به پادشاه و حاکم و امیر | فارسی _عربی |
امیله | /amila(e)/ | نام درختی از تیره فریفون که گاهی بعضی از انواع آن بصورت درختچه یافت می شوند | سانسکریت |
امیلی | /emili/ | روشنفکر، دانا | انگلیسی |
امیلیان | /emiliyān/ | روشنفکر، دانا | انگلیسی |
امین دخت | /amindoxt/ | امین (عربی) + دخت (فارسی) دختر امین، دختر درستکار | فارسی _عربی |
انسی | /ensi/ | ۱- مربوط به انس، انسانی؛ ۲- (در قدیم) فردی از انس، انسان. | فارسی _عربی |
انوس | /anus/ | مثل باد، سریع | لری |
انوشکا | /anuškā/ | زیبا، خوش اندام، جذاب، این اسم در هندوستان نیز رایج است | عبری |
انیسا | /anisā/ | منسوب به اَنیس | فارسی _عربی |
اودت | /odet/ | یک آبخوست کوچک پر درخت در تالاب چوک | فرانسوی |
اورنینا | /urninā/ | ربه النوع فراوانی نعمت | یونانی |
اوریسا | /urisā/ | نام یکی از ایالتهای هندوستان | سانسکریت |
اورینا | /urinā/ | یونانی در اساطیر یونان، الهه آسمانها و حامی عشق آسمانی | یونانی |
ایرسا | /irsā/ | زنبق سفید، سوسن، آیرس، نام بیخ سوسن آسمونگون. | یونانی |
ایزابل | /izabel/ | قول و وعده خداوند، طاهر، پاکیزه | عبری |
ایزابلا | /izabela/ | ایزابل | عبری |
ایساتیس | /isātis/ | مقدس و فرخنده، نام شهر یزد در متون یونانی | یونانی |
ایل سیت میرا | /eel’seet’mirā/ | ایل برایت بمیرد | لری |
ایلا | /ilā/ | ایلا و ایله در قاموس کتاب مقدس به درختان آمده | عبری |
ایلدگز | /ildogoz/ | دختر ایل | ترکمنی |
ایلزا | /ilzā/ | محرف الیزا، باوفا، مومن | فرانسوی |
ایلسا | /ilsā/ | همانند ایل، شبیه ایل. | فارسی – ترکی |
ایلسانا | /ilsānā / | هم السانا | فارسی – ترکی |
ایلنار | /il nār/ | ۱- آتش ایل؛ ۲- مجاز از موجب روشنایی و گرمای ایل؛ ۳- مجاز از زیباروی ایل. | عربی – ترکی |
ایلنور | /il nur/ | ۱- نورِ ایل، روشنایی ایل؛ ۲- مجاز از چشم و چراغ ایل. | عربی – ترکی |
ایمانا | /imānā/ | منسوب به ایمان | فارسی _عربی |
ایمانه | /imāne/ | ایمان + ه (پسوند نسبت)، منسوب به ایمان | فارسی _عربی |