انتخاب نام برای فرزند یکی از دلپذیرترین مراحل آماده شدن برای ورود یک عضو جدید به خانواده است. اما این فرایند ممکن است دشوار نیز باشد، چرا که نام یک بخش مهم از هویت فرزند شما و همراه همیشگی او خواهد بود.
اسم اولین چیزی است که افراد دیگر از فرزند شما می شناسند و بنابراین بر تعاملات اجتماعی او تاثیر می گذارد. نام می تواند اولین تصویری که دیگران از فرزند شما دارند را تعیین کند.
نام ها می توانند رابطه قوی با فرهنگ، مذهب، یا تاریخ خانوادگی داشته باشند. انتخاب یک نام که این ارتباطات را نشان دهد، می تواند به فرزند شما برای درک اینکه از کجا آمده و به کجا می رود، کمک نماید.
نام ها معانی خاص خود را دارند و این معنی می تواند تاثیر زیادی بر چگونگی درک فرزند شما از خودش داشته باشد. پیش از انتخاب یک نام، تحقیق در مورد معنی آن اهمیت زیادی دارد.
نامی که به راحتی تلفظ و نوشته می شود، می تواند به کودک شما در برقراری ارتباط با دیگران کمک کند. اگر یادآوری و گفتن نامی که انتخاب میکنید برای بیشتر افراد سخت باشد، ممکن است منجر به اشتباه و سوء تفاهم شود.
در ادامه مطلب لیست کاملی از اسم دختر با حرف پ را گردآوری کردیم تا راهنمایی برای شما عزیزان در انتخاب این مهم باشد. با ما همراه باشید.
اسم دختر فارسی که با حرف پ شروع می شود
نام | تلفظ | معنی |
---|---|---|
پاپوک | /pāpuk/ | نعنای دشتی با گل آذینی، مثل سنبل در بخش خراسان |
پاداش | /pādāš/ | اجر کار خوب، جزا |
پادمیرا | /pādmirā/ | ۱- جاویدان، ۲- نگهدارنده عشق، نگهبان مهر. |
پادنا | /pādenā/ | ۱) نام یکی از بخشهای تابعه شهرستان سمیرم در استان اصفهان؛ ۲) نام منطقهای در شمال رشته کوه دنا؛ ۳) نام رودخانهای در همین ناحیه. |
پادینا | /pādinā/ | در گویش همدانی به گل پونه یا پودینه گفته میشود |
پارامیدا | /pāramidā/ | پارامیس: نام دختر بردیا و نوه کوروش پادشاه هخامنشی، پارمیدا تغییر یافته نام اوستایی پرومیثه یا پرومیزد و به معنی بانوی دانا و دانشمند و نیز بانوی پرمهر است |
پاردیس | /pārdis/ | پردیس |
پارسا دخت | /pārsā-doxt/ | پارسا + دخت = دختر، دختر پاکدامن و پارسا. |
پارسانا | /pārsānā/ | پارسا = پاکدامن، زاهد و متقی + نا (پسوند نسبت ساز)، منسوب به پارسا |
پارسه | /pārse/ | پارسی در پارسی باستان به صورت پارسه نوشته میشده است و پارسی به معنای مردم پارس است |
پارسی | /pārsi/ | منسوب به پارس (فارس)، مربوط به پارس (فارس)؛ اهل پارس، از مردم پارس؛ ساخته شده یا به عمل آمده در پارس؛ فارسی؛ ایرانی |
پارمیدا | /pārmidā/ | نام دختر بردیا. |
پارمیس | /pārmis/ | پرمیس، نام دختر بردیا و نوه کوروش بزرگ پادشاه هخامنشی |
پارمیسا | /pārmisā/ | پارمیس+ ا (پسوند نسبت)، منسوب به پارمیس |
پارمین | /pārmin/ | پار + مین، تکه یا قطعهای از بلور |
پارنا | /pārnā/ | نام قلهای در نزدیکی پل دختر |
پاشنگ | /pāšang/ | خوشه انگور |
پاک آفرین | /pākāfarin/ | آفریننده پاک |
پاک بانو | /pākbānu/ | آناهیتا، بانوی پاک |
پاک دخت | /pākdoxt/ | دختر بیگناه و معصوم |
پاک گوهر | /pākgohar/ | پاک گهر |
پاکچهر | /pākčehr/ | خوش صورت |
پاکرخ | /pākrox/ | پاکیزه رو، زیبا رو |
پاکروز | /pākruz/ | روز روشن |
پاکروی | /pākrui/ | پاکیزه روی، زیبا روی |
پاکسانه | /pāksāne/ | پاک، بسان پاک |
پاکشاد | /pāk šād/ | بیاندوه و بیمسئولیت. |
پاکشید | /pāk šid/ | خورشید درخشان که در پس ابر نهان باشد. |
پاکفر | /pākfar/ | از نام های برگزیده |
پاکفروغ | /pāk foruq/ | درخشش پاک و بی غبار. |
پاکناز | /pāk nāz/ | پاک = کاملاً، یک سره، به کلی + ناز = زیبا و قشنگ ۱- کاملاً و یک سره زیبا و قشنگ؛ ۲- زیبا و قشنگ به تمام و کمال. |
پاکنوش | /pāk nuš/ | گوارا. |
پامچال | /pāmčāl/ | گلی زینتی به رنگهای سفید، صورتی، یا نارنجی |
پانته آ | /pānteā/ | ۱- زن زیبایی از اهالی شوش که زیباترین زن آسیا به شمار میرفت؛ ۲- از اسامی باستانی. |
پانتی | /pānti/ | نام همسر آریاسب از سرداران کوروش پادشاه هخامنشی |
پانیا | /pāniyā/ | محافظ و نگهدارنده. |
پانید | /pānid/ | هم معنی اسم پانیذ، در قدیم به معنی شکر که در پزشکی هم به کار میرفته است، نوعی حلوا که از شکر و روغن بادام تلخ و خمیر میساختند. |
پانیذ | /pāniz/ | پانید، قند مکرر، شکر، شکر برگ، شکر قلم، نوعی از حلوا که از شکر و روغن بادام تلخ و خمیر میساختند |
پانیسا | /pānisā/ | پانی = آب + سا (پسوند شباهت)، ۱- همانند آب، مانند آب؛ ۲- مجاز از زیبا و با طراوت. |
پانیک | /pānik/ | کسی که قدمش نیک است، خوش قدم |
پایون | /pāyun/ | پیرایه، زیور، آرایش. |
پاییز | /pāeez/ | هنگام پاییز، برگ ریزان، مجازا دختر زیبا رو |
پاییزان | /pāeezān/ | هنگام پاییز |
پاییزان (پائیزان) | /pāy(’)izān/ | ۱- هنگام پاییز، موسم پاییز، ۲- مجاز از زیبا و قشنگ. |
پدیده | /padide/ | ۱- در فلسفه به معنی آنچه اتفاق میافتد یا وجود دارد و میتوان آن را تجربه کرد؛ ۲- پدیدار؛ ۳- مجاز از شخص، چیز یا حادثهی چشمگیر. |
پذیره | /pazire/ | استقبال، پیشواز، آنچه پذیرفته شده |
پرارین | /pa(e)rārin/ | خوب و نیکو. |
پرارین دخت | /parārindoxt/ | دختر نیکو و خوب |
پربها | /porbahā/ | گرانبها، ارزشمند. |
پرتو | /parto(w)/ | ۱- شعاعی که از منبع نورانی یا گرما ساطع میشود، درخشش، تلألؤ، روشنایی؛ ۲- مجاز از اثر، تأثیر. |
پرخیده | /parxideh/ | سخن سربسته |
پردوش | /parduš/ | پریشب |
پردیس | /pardis/ | هم معنی اسم فردوس و به معنی بهشت؛ در قدیم و در ساختمان به فضای سبز و گل کاری شدهی اطراف ساختمان گفته میشده است. |
پرسا | /porsā/ | پرسنده، جستجوگر، پرسشگر. |
پرسان | /parsān/ | پَر = پوشش خارجی بدن پرندگان؛ مجاز از بال پرندگان، حشرات و فرشتگان+ سان (پسوند شباهت)؛ ۱- مثل پَر و بال پرندگان و فرشتگان؛ ۲- مجاز از زیبارو و لطیف. |
پرستا | /parastā/ | ۱- مخفف واژه پرستار، پرستار، خدمتکار؛ ۲- فرمانبردار و مطیع؛ ۳- زن و زوجهی بیمار دار. |
پرستش | /parasteš/ | نیایش، عبادت (اسم مصدر از پرستیدن)، پرستیدن، خدمتکاری |
پرستو | /parasto/ | در پهلوی parastuk، پرندهای با جثهای کمی بزرگتر از گنجشک و سیاه و سفید، چلچله. |
پرستوک | /parastuk/ | پرستو، نام اصیل پارسی |
پرسون | /parsun/ | برهون هاله، خرمن ماه |
پرسیا | /persiyā/ | ۱- منسوب به قوم پارس؛ ۲- مجاز از پارسی. |
پرسیان | /parsiyān/ | پیچک، عشقه، گیاهی زینتی از خانوادهی عشقه که ساقهی آن بالارونده و خزنده است و مصرف دارویی دارد. آن را به روی دیوار میبَرند و تمام سطح دیوار را میپوشانَد. |
پرسیانا | /parsiyānā/ | پَرسیان = پرشیان، گیاه پر سیاوشان + ا (پسوند نسبت)، ۱- منسوب به پَرسیان؛ ۲- مجاز از زیبا و لطیف. |
پرسین | /persin/ | نام ایران (پارس) در کتابِ تاریخِ موسی خورنی. |
پرشاد | /poršād/ | مملو از شادی و خنده. |
پرشیان | /peršiyān/ | نام گیاهی است که بر درختان میپیچد، عشقه؛ پرسیاوشان. |
پرک | /parak/ | ستاره سهیل، تاج |
پرگشا | /par gošā/ | پرگشاینده، پرواز کننده. |
پرگل | /por gol/ | هر یک از گلبرگهای گل، دارای گلهای زیاد، پر از گل |
پرگون | /pargun/ | لطیف چون پر |
پرمون | /parmun/ | زینت و آرایش |
پرمیس | /parmis/ | پارمیس، نام دختر بردیا ونوه کوروش کبیر، پارمیدا تغییر یافته نام اوستایی پرومیثه یا پرومیزد و به معنی بانوی دانا دانشمند یا بانوی پرمهر است |
پرن | /paran/ | مخففِ اسم پروین |
پرن بانو | /paranbānu/ | پروین بانو |
پرنا | /parnā/ | پرنیان، پارچه ابریشمی دارای نقش و نگار |
پرناک | /parnāk/ | ۱- پُرپَر؛ ۲- زاغ سیاه. پَرناک با واژهی «پُرناک» از ریشهی پهلوی (apurnāk) به معنی جوان و بُرنا همنویسه میباشد. |
پرنچهر | /paran čehr/ | ۱- دارای چهرهای چون پرن؛ ۲- مجاز از زیبارو. |
پرند | /parand/ | پروین، در قدیم نوعی پارچهی ابریشمیِ ساده و بدون نقش و نگار، حریر ساده، گروهی از گیاهان |
پرندخت | /parandoxt/ | دختر لطیف چون پرند (پرند = پارچه از جنس ابریشم) |
پرندخت | /paran doxt/ | پَرَن + دخت = دختر، ۱- دختری که مثل پرن زیبا و لطیف است؛ ۲- مجاز از زیبارو. |
پرنددخت | /paranddoxt/ | پرندخت |
پرندک | /parandak/ | پشته، کوه کوچک |
پرندوش | /paran doš/ | در قدیم به معنی پریشب، پرندوشین. |
پرندیس | /paran dis/ | پَرَن + دیس (پسوند شباهت)، شبیه به پَرَن پَرَن، زیبارو، نرم و لطیف چون پرند |
پرندین | /parandin/ | نرم و لطیف چون پرند |
پرنسا | /paransā/ | پَرَن = پروین (ستاره)، دیبای منقش و لطیف، پرنیان، پارچه ابریشمی + سا (پسوند شباهت)، ۱- شبیه ستاره پروین؛ ۲- همانند ابریشم و دیبا؛ ۳- مجاز از زیبا و لطیف. |
پرنگ | /pa(e)rang/ | ۱- فروغ و برق شمشیر؛ ۲- در عربی فِرند؛ ۳- پَرَند، رُبد، جوهر، گوهر؛ ۴- رونق، جلد، تلألؤ و برق هر چیز؛ ۵- نوعی فلز مرکب از مس و روی، برنج؛ ۶- مجاز از زیبا و پُر فروغ. |
پرنوش | /pornuš/ | شیرین، زیبا، دوست داشتنی |
پرنون | /parnun/ | پرنیان |
پرنیا | /parniyā/ | نوعی دیبای منقش، پرنیان |
پرنیان | /parniyān/ | حریر، ابریشم منقش، شمشیرصیقلی و درخشان |
پرنیانه | /parniyāne/ | پرنیان، حریر چینی منقش |
پرنیکا | /parnikā / | پرنیان، حریر منقش |
پرنین | /parnin/ | مانند پر |
پرهون | /parhun/ | خرمن ماه، هاله ماه، دایره، هرچیزمیان تهی |
پروا | /parvā/ | ملاحظه، فرصت و زمان پرداختن به کاری، فراغت و آسایش، توجه |
پرواز | /parvāz/ | ۱- بال زدن و پریدن پرندگان در هوا؛ ۲- مجاز از هر نوع حرکت و جابجایی. |
پروانه | /parvāne/ | ۱- حشرهای با بدن کشیده و باریک و بالهای پهن پوشیده از پولکهای رنگارنگ؛ ۲- حکم، فرمان، جواز و نشان؛ ۳- در موسیقی ایرانی گوشهای از دستگاه راست پنجگاه و نوعی تحریر است. |
پرور | /parvar/ | ۱- رشد دادنِ کسی یا چیزی، پرورش دادن؛ ۲- مجاز از مطلب یا موضوعی را روشن و رسا بیان کردن یا نوشتن، یا در ذهن سنجیدن و تنظیم کردن؛ ۳- تربیت کردن؛ ۴- به عمل آوردن و آماده کردن دارو، گیاه، میوه، و مانند آنها در حال آغشتگی به چیزی مانند شیر، عسل، شکر و مانند آنها؛ ۵- در قدیم به معنی حمایت کردن، پشتیبانی کردن، پرورده شدن و پرورش یافتن مورد استفاده قرار میگرفته است. |
پروش | /poruš/ | لطیف چون پر |
پسته | /peste/ | میوهای کوچک و بیضوی که مغز آن خوراکی است، در شعر، دهان معشوق |
پگ | /pag/ | زن نارپستان، گاورس چو |
پگاه | /pegāh/ | سحر، بامداد |
پگاهان | /pegāhān/ | سحرگاهان. |
پلاره | /pelāre/ | یک شاخه ازخوشه انگور |
پوپک | /pupak/ | هدهد، پوپوک |
پوپه | /popak/ | پوپک |
پودنه | /pudne/ | پونه، گیاهی معطر |
پودینه | /pudineh/ | پونه |
پوران مهر | /purān-mehr/ | ۱- خورشید سرخ گون؛ ۲- مجاز از زیبارو. |
پوراندخت | /pur-doxt/ | پوران + دخت = دختر، ۱- دختر سرخ و گلگون؛ ۲- مجاز از زیبارو |
پورانرخ | /pur-rox/ | ۱- شبیه به پوران؛ ۲- سرخ و گلگون؛ ۳- مجاز از زیبارو. |
پوری | /puri/ | مخفف پوران |
پولک | /pulak/ | دایرههایی کوچک و نازک به رنگهای مختلف که برای تزیین لباس به کار میرود، فلس ماهی که روی بدن ماهی را پوشانده است |
پونا | /punā/ | پودنه و پونه، گیاهی علفی، یک ساله و معطر از خانواده نعناع که برگها و گلهای آن مصرف دارویی دارد |
پونه | /pune/ | گیاهی علفی، یک ساله و معطر از خانوادهی نعناع که برگها وگلهای آن مصرف دارویی دارد؛ پودنه. |
پویش | /puyeš/ | اسم مصدر از پوییدن، ۱- پیگیری و فعالیت مستمر و جدی در بدست آوردن چیزی؛ ۲- فرآیند. |
پویه | /puye/ | ۱- فرایند؛ ۲- در قدیم حرکت یا رفتن نه به تندی نه به آهستگی، دویدن. |
پیچک | /pičak/ | گیاهی زینتی که ساقه ای بالا رونده دارد |
پیدرا | /piedrā/ | رودی در امریکا |
پیراسته | /pirāste/ | صفت مفعولی از پیراستن، ۱- ویژگی آنچه از طریق کم کردن یا از بین بردن زواید، آرایش و زینت شده باشد؛ ۲- آرایش و زینت شده؛ ۳- در قدیم به معنی مزین، پاک و منزه. |
پیرایه | /pirāye/ | ۱- زیور و زینت؛ ۲- طلا، جواهر و مانند آنها که به عنوان زیور و زینت به کسی یا چیزی میافزایند؛ ۳- در قدیم به معنی ظرف، پیاله، پیمانه. |
پیروزدخت | /piruzdoxt/ | مرکب از پیروز (فاتح یا فرخنده یا خوشحال) + دخت (دختر)، نام دختر فیروز پسر قباد پادشاه ساسانی |
پیروزه | /piruze/ | از سنگهای قیمتی |
پیمانه | /peymāne/ | ۱- هر ظرف یا مقیاسی دیگر از آن برای اندازهگیری مقدار معینی از هر چیز استفاده شود؛ ۲- در قدیم به معنی جام شراب و همچنین مجاز از شراب بوده است. |
پیوند | /peivand/ | بن مضارعِ پیوستن، ۱- پیوستن؛ ۲- پیوسته بودن دو یا چند کس؛ ۳- ازدواج؛ ۴- عهد و پیمان؛ ۵- در قدیم به معنی خویشی، بستگی یا خویشاوند و همچنین به معنی عهد و پیمان مورد استفاده قرار میگرفته است. |
اسم دختر کردی که با حرف پ شروع می شود
نام | تلفظ | معنی |
---|---|---|
پانا | /pānā/ | ۱- قلهی کوه؛ ۲- پهنا؛ ۳- فراخی. |
پرژین | /paržin/ | پرچین، حصار، پرچینی از گلهای ریز به دور باغات. |
پرشنگ | /peršeng/ | نام ستاره، جرقه، شادی |
پژال | /pežāl/ | به معنی جوانه نازک، شاخههای ریز درختان، جوانه نازک، شاخههای تازه روییده و ریز درختان |
پلیسر | /peliser/ | پرستو |
پوپر | /poper/ | گیسو، زلف |
اسم دختر اوستایی که با حرف پ شروع می شود
نام | تلفظ | معنی |
---|---|---|
پارند | /pārand/ | فراوانی، نعمت؛ |
پاکدین | /pākdin/ | مجاز از آن که در باور و اعتقادش استوار باشد، پاک اعتقاد. |
پالیز | /pāliz/ | باغ، جالیز. |
پروین | /parvin/ | ۱- در نجوم به دستهای از شش ستارهی درخشان در صورت فلکیِ ثور گفته میشود؛ ثریا، هفت خواهران، خوشهی پروین ۲- در قدیم مجاز از اشک بوده است. |
پروین دخت – پرویندخت | /parvindoxt/ | دختر پروین |
پوران دخت – پوراندخت | /purāndoxt/ | بوران دخت، دختر گلگون، دختر سرخ و گلگون، زیبارو |
پورچیستا | /purčistā/ | به معنی پُر داننده. |
پوروچیستا | /poročistā/ | نام کوچکترین دختر اشوزرتشت |
اسم دختر با حرف پ در سایر ریشه ها
نام | تلفظ | معنی | ریشه |
---|---|---|---|
پاکسیما | /pāk simā/ | دارای چهره ی پاک و نورانی. | فارسی – عربی |
پانی | /pāni/ | در هندی به معنای آب | هندی |
پرلا | /parelā/ | پرندهای دریایی، چنگر، گونهای مرغابی که از مرغابیهای معمولی کوچکتر است. | مازندرانی |
پری سیما | /pari-simā/ | هم معنی اسم پری چهر | فارسی – عربی |
پگی | /pagi/ | مروارید | یونانی |
پوران | /purān/ | سرخ، گلگون | پهلوی |
پولین | /polin/ | طاووس، پاولینا | فرانسوی |