انتخاب نام برای فرزند یکی از دلپذیرترین مراحل آماده شدن برای ورود یک عضو جدید به خانواده است. اما این فرایند ممکن است دشوار نیز باشد، چرا که نام یک بخش مهم از هویت فرزند شما و همراه همیشگی او خواهد بود.
اسم اولین چیزی است که افراد دیگر از فرزند شما می شناسند و بنابراین بر تعاملات اجتماعی او تاثیر می گذارد. نام می تواند اولین تصویری که دیگران از فرزند شما دارند را تعیین کند.
نام ها می توانند رابطه قوی با فرهنگ، مذهب، یا تاریخ خانوادگی داشته باشند. انتخاب یک نام که این ارتباطات را نشان دهد، می تواند به فرزند شما برای درک اینکه از کجا آمده و به کجا می رود، کمک نماید.
نام ها معانی خاص خود را دارند و این معنی می تواند تاثیر زیادی بر چگونگی درک فرزند شما از خودش داشته باشد. پیش از انتخاب یک نام، تحقیق در مورد معنی آن اهمیت زیادی دارد.
نامی که به راحتی تلفظ و نوشته می شود، می تواند به کودک شما در برقراری ارتباط با دیگران کمک کند. اگر یادآوری و گفتن نامی که انتخاب میکنید برای بیشتر افراد سخت باشد، ممکن است منجر به اشتباه و سوء تفاهم شود.
در ادامه مطلب لیست کاملی از اسم پسر با حرف الف را گردآوری کردیم تا راهنمایی برای شما عزیزان در انتخاب این مهم باشد. با ما همراه باشید.
اسم پسر فارسی که با حرف الف شروع می شود
نام | تلفظ | معنی |
---|---|---|
ابرسام | /abar sām/ | نام وزیر اردشیر بابکان که بلعمی او را هرجند بن سام میخواند. |
اترک | /atrak/ | نام رود مرزی ایران در شرق که به دریای خزر میریزد |
اخشاد | /axšād/ | نام پادشاه فرغانه |
اخشید | /axšid/ | شاه شاهان، نام دلاور و راد مردی از طبرستان (از نامهای ; مازندرانی در قرون گذشته) |
ادب | /adab/ | ۱- دانش، فضل، معرفت؛ ۲- هنر، حسن معاشرت، آزرم، حرمت، پاس. |
ادیان | /adyān/ | کنایه از مرد درشت هیکل و قوی، مرکب تندرو و فربه |
اراسب | /arāsb/ | همان آراسپ (دارنده اسب تندرو |
ارباد | /arbād/ | نام یکی از سرداران داریوش سوم پادشاه هخامنشی |
ارتا آریا | /arta āria/ | مرکب از آرتا (راستی و درستی) + آریا، آریایی درستکار، نام پسر خشایار پادشاه هخامنشی |
ارتافرن | /artā feren/ | ۱- یکی از فرزندان مهرداد ششم پادشاه پنت؛ ۲- برادر صلبی داریوش بزرگ که از طرف وی والی ایالت لیدیه گردیده و مقر او سادر بود. |
ارتافرین | /artāfarin/ | نام برادر داریوش پادشاه هخامنشی |
ارجان | /arjān/ | ارگان، آریاگان، محل سکونت آریاها |
ارجمند | /arjmand/ | گرامی و عزیز، دارای قدر و منزلت، محترم، بزرگوار، شریف، قیمتی، گرانبها، مهم، بااهمیت، عالی |
ارد | /orod/ | نام دو تن از شاهان اشکانی |
اردوان | /ardavān/ | نگهبان درستکاران، نام پنج تن از شاهان ایرانی از سلسلهی اشکانی |
ارژن | /aržan/ | درختچهی بادام کوهی از خانوادهی گل سرخ که در نواحی کوهستانی و خشک میرویَد و میوهی تلخ و چوب سخت و راست دارد؛ ارچن. |
ارسامن | /arsā men/ | والی بزرگ ایران در زمان داریوش سوم. |
ارسان | /arsān/ | والی منسوب از طرف داریوش سوم که حاکم ناحیهی دربند کیلیکیه بود. |
ارسن | /arsan/ | ۱- انجمن، مجلس، محفل، مجمع، مجلس بزم؛ ۲- در زبان پهلوی (آرسن، ārasan) به معنای انجمن، مجمع. |
ارشاک | /aršāk/ | در بعضی از منابع دلیر مرد و مبارز، نام مؤسس سلسلهی اشکانی که به اشک اول مشهور است. |
ارشام | /aršām/ | پسر آرتاشس دوم و برادر تیگران اول، نخستین شاه از شاخهی دوم سلسلهی اشکانیان |
ارشان | /aršān/ | دلیر، دلاور، درست |
ارشانوش | /aršānuš/ | مقدسِ جاوید، از نامهای باستانی |
ارشک | /arašk/ | پسر و جانشین اردشیر سوم |
ارشیا | /aršiyā/ | تخت و اورنگ شاهان، گاه، تخت |
ارشیز | /aršiz/ | ارشز، نام سردار اشکانی |
ارغوا | /arqavā/ | ابن شانخ بن فالخ بن عامر (هود نبی) وی جد ابراهیم خلیل (ع) است. |
ارمانک | /armānak/ | از شخصیتهای شاهنامه، یکی از دو شاهزاده پارسایی که تصمیم گرفتند آشپز دربار ضحاک شوند تا بتوانند یکی از دو جوانی را که هر روز برای غذای ماران ضحاک کشته میشدند، برهانند |
ارمند | /armand/ | آرام گرفته، آرمنده، آرامیده |
اروین | /arvin/ | هم معنی اسم آروین |
اسپیتمن | /espitman/ | یکی از سرداران ایران در زمان داریوش هخامنشی |
استاسیس | /estāsis/ | از مخالفین سلطه عرب در ایران در زمان خلیفه عباسی |
استانس | /ostānes/ | پسر داریوش دوم و برادر اردشیر دوم هخامنشی. [داریوش سوم نبیرهی اُستانِس بود]. |
اشکبوس | /aškbus/ | در شاهنامه پهلوان افسانهای سپاه توران، که در جنگ با رستم کشته شد |
اشنا | /ašnā/ | ۱- گوهر گران بها، گوهر گرانمایه؛ ۲- شنا، شناگری، آبورزی؛ ۳- شنا کننده، آب ورز، شناگر. |
اسامی پسرانه با حرف الف
اشو | /ašu/ | به معنی مقدس |
افراشته | /afrāšte/ | بالا برده، بلند کرده، برافراشته |
افرند | /afrand/ | صورت کهنهی پرند به معنی ابریشم – فر و شکوه، حشمت، جمال |
افرود | /afrud/ | فرود، از شخصیت های شاهنامه، نام پسر سیاوش و جریره و برادر کیخسرو پادشاه کیانی |
افسا | /afsā/ | افسونگر، جادوگر، ساحر |
افسان | /afsān/ | مخفف افسانه، آهن یا سنگی که با آن، کارد و شمشیر تیز می کنند |
افشک | /afšak/ | شبنم، ژاله |
افشنگ | /afšang/ | افشک، شبنم |
افشید | /afšid/ | روشنایی، نور، پرتو |
افشین | /afšin/ | لقب پادشاهان اسروشنه، نام سردار معروف معتصم خلیفه عباسی |
اماوند | /amāvand/ | نیرومند، دلیر |
امید | /omid/ | آرزو، انتظار، رجا، توقع، چشمداشت، اشتیاق یا تمایل به روی دادن یا انجام امری همراه با آرزوی تحقق آن |
امید بخش | /omid-baxš/ | ۱- امیدوار کننده، امید بخشنده، کسی یا چیزی که امیدواری کند؛ ۲- کنایه از حق سبحانه و تعالی. |
امین پارسا | /amin-pārsā/ | زاهد و پرهیزگار، دیندار و درستکار و متدین. |
اندرز | /andarz/ | نصیحت، پند. |
اندیان | /andiyān/ | از شخصیتهای شاهنامه و بنا به بعضی از نسخههای شاهنامه نام یکی از سرداران فریدون پادشاه پیشدادی |
اندیش | /andiš/ | ۱- اندیشیدن، استفاده کردنِ آگاهانه از ذهن برای شکل دادن به تصورات و مفاهیم مربوط به هم؛ ۲- جزء پسین بعضی از کلمههای مرکب به معنی «اندیشنده »؛ ۳- (در مقولهی اسم) اندیشه، اندیشمند، اندیشناک. |
انوش | /anuš/ | بیمرگ و جاویدان. |
انیران | /anirān/ | روشنایی بی پایان، روز سی ام هر ماه شمسی |
اوراز | /o(w)rāz/ | قله، فراز، بالا. |
اورامن | /o(w)rāman/ | ۱- در موسیقی ایرانی لحنی که معمولاً دو بیتیها را با آن میخواندهاند؛ ۲- نوعی از خوانندگی و گویندگی پارسیان. |
اورمان | /orāmān/ | ۱- اشکال و زحمت و رنج؛ ۲- جنگل |
اسم پسرانه فارسی با الف
اورمز | /ormaz/ | سیاره مشتری، اهورامزدا، خدای ایرانیان باستان |
اورند | /o(w)rand/ | تخت پادشاهی، تخت، اورنگ – شأن، شکوه، شوکت |
اورنگ | /o(w)rang/ | ۱- تخت و سریر (پادشاهی)؛ ۲- مجاز از فر، شأن، شکوه. |
اوژن | /ožan/ | در قدیم اوژندن، افکندن؛ اوژننده، افکننده، اندازنده. |
اوشهنگ | /ošahang/ | هوشنگ، پسر سیامک پادشاه پیشدادی ایران |
ایاز | /ayāz/ | هوای خنک متحرک، نسیم |
ایرانشهر | /iranšahr/ | شهر نیشابور را گویند، نام شهری در سیستان و بلوچستان |
ایرانفر | /iranfar/ | دارای فر و شکوه ایران |
ایرانیار | /iranyār/ | یار ایران |
ایرمان | /irmān/ | موبد، پیشوای دینی، مهمان یا مهمان ناخوانده، مجاز از دنیا |
ایزدبخش | /izad baxš/ | بخشیده شده از سوی خدا، کسی که ایزد او را بخشیده است. |
ایزدبد | /izadbad/ | نام یکی از سرداران زمان هخامنشی |
ایزدپناه | /izadpanah/ | آن که خداوند پناه و حامی اوست، نام یکی از سرداران هخامنشی |
ایزدداد | /izad dād/ | عطا و بخشش ایزد، داده خداوند، آفریده خداوند، نام دانشمندی در زمان اردشیر بابکان پادشاه ساسانی |
ایزدراد | /izad rād/ | آنکه صفات جوانمردی، آزادگی، بخشندگی و سخاوتمندی را از خدا گرفته است. |
ایزدگشسب | /izadgošasb/ | دارنده اسب نر ایزدی، از امرای بهرام چوبینه |
ایزدمهر | /izad mehr/ | دارای مهر و محبت ایزدی، دارای محبت و درستی خدایی. |
ایزدوند | /izadvand/ | منسوب به ایزد، منتسب به خدا، ایزدی، خدایی. |
ایزدیار | /izad yār/ | کسی که همدم و مونسش خدا است، کسی که یار و معشوق او خدا است، دوست و رفیق خدا. |
ایلکا | /ilkā/ | آویزان، معلق |
اسم پسر کردی با الف
نام | تلفظ | معنی |
---|---|---|
اربیل | /arbil/ | بسیار خوب |
اردلان | /arda(e)lān/ | جای و مکان مقدس، نام طایفه ای از ایلات کرد ایران |
اسم پسر ترکی با حرف الف
نام | تلفظ | معنی |
---|---|---|
ائلمان | /e’elmān/ | سنبل کشور و ملت، مانند مردم |
اتابک | /atābak/ | پدر بزرگ از نظر احترام، وزیر پادشاه (لقبی که در دورهی قاجار به وزیران داده میشد)، مربی کودک |
اجای | /ojāy/ | بلند، رفیع، نام فرزند هلاکوخان |
اختای | /oxtāy/ | نظیر تیر، همتای پیکان، لنگه و تای ناوک و تیر، تیروش. |
ارتکین | /artakin/ | خواجه سرا، حاجب درگاه ; سلطان مسعود غزنوی |
ارتگین | /artagin/ | همسر دلاور |
ارسلان | /arsalān/ | شیر، شیر درنده، اسد، از نام های خاص ترکی، مرد شجاع و دلیر |
ارسمان | /arsemān/ | نام پهلوانی در کتاب سیرت جلال الدین |
ارکین | /arkin/ | آزاد، مستقل. |
اصلان | /aslān/ | برابر با اسلان به معنی شیر، شیر بیشه |
افشار | /afšār/ | ۱- معاون و شریک؛ ۲- (در موسیقی ایرانی) گوشهای در دستگاه شور (آوازِ افشاری) |
اکتای | /oktāy/ | نام پسر چنگیز، در ترکمنی به معنی نامدار، مشهور، بزرگ زاده، بزرگ منش |
البتکین | /albetkin/ | نام پدر زن، سبکتکین پادشاه غزنوی |
الجایتو | /oljāytu/ | نام سلطان محمد خدابنده، از ایلخانان مغول |
الدنیز | /aldeniz/ | اقیانوس |
الدوز – اولدوز | /olduz/ | ستاره، اختر، کوکب، نجم |
الشن | /elšan/ | شادی ایل، حاکم، رهبر، حکمران یک منطقه |
الغ بیگ | /oloqbeig/ | بیگ بزرگ، آقای بزرگ |
الله وردی | /allāhverdi/ | خداداد |
الیاد | /elyād/ | ایلیاد به یاد ایل |
الیار | /elyār/ | یار و یاور ایل، دوست و رفیق ایل، یار شهر و ولایت، یاور خویشان |
انجو | /anjo/ | جزیره، آبخوست، آل اینجو، اتابکان فارس در قرن هفتم و هشتم |
انوشتکین | /anuštakin/ | نام یکی از پادشاهان خوارزم |
اوزون | /ozun/ | افزون، افزایش و زیادتی، بلندقد |
ایبک | /eybak/ | ماه بزرگ، قاصد، معشوق |
ایل ارسلان | /il arsalān/ | شیر درنده ایل، نام چهارمین، پادشاه خوارزمشاهیان |
ایلشن | /il šan/ | هم معنی با اِلشن (شادی ایل، حاکم، رهبر، حکمران یک منطقه) |
ایلقار | /il qār/ | عهد و پیمان |
ایلماز | /il māz/ | پایدار، جاویدان، ماندگار، کسی که در محدوده زمان نمی گنجد |
ایلمان | /il mān/ | سمبل ایل |
ایلیاد | /il yād/ | یاد ایل، به یاد ایل |
ایلیار | /il yār/ | دوست و رفیق ایل، یار و یاور ایل، کسی که همدم و مونس ایل و طایفه است |
ایلیاز | /il yāz/ | سالی که سراسر بهار است، کسی که در تمام فصل های سال برای او بهار است. |
اسم پسر عربی با حرف الف
نام | تلفظ | معنی |
---|---|---|
اباذر | /abāzar/ | نام یکی از صحابه رسول اکرم |
اباصلت | /abāsalt/ | پدر صلت (صلت: چیز آشکار و هموار و نرم) |
ابتهاج | /ebtehāj/ | ۱- شادن شدن، خوش و خرم؛ ۲- (در قدیم) شادمانی، خوشی. |
ابتهاش | /ebtehāš/ | به معنی ابتها (ابتها: انس گرفتن به، الفت گرفتن با) |
ابد | /abad/ | همیشگی، ابدی، دائمی، جاودانه |
ابرار | /abrār/ | ۱- نیکان و نیکوکاران؛ ۲- در تصوف عدهای از مردان خدا که در مرتبهی بالاتر از ابدال قرار دارند. [عدهی آنها را اغلب هفت تن گفتهاند]. |
ابراهیم طاها (ابراهیم طه) | /ebrāhim-tāhā/ | مرکب از نامهای ابراهیم و طاها (طه) |
ابوالحسن | /abolhasan/ | پدر حسن |
ابوالحسین | /abolhosein/ | پدر حسین |
ابوالعلا | /abolalā/ | پدر علا، کنیه پرستو |
ابوالفتح | /abolfath/ | پدرِ فتح |
ابوالفضل | /abolfazl/ | صاحب بخشش و فضل |
ابوالقاسم | /abolqāsem/ | پدر قاسم – کنیهی پیامبر اسلام(ص) |
ابوالمحسن | /abol-mohsen/ | پدر نیکوکار |
ابوبکر | /abu bakr/ | پدر بَکر |
ابوتراب | /abu torāb/ | پدرِ خاک، از کنیههای حضرت علی(ع)، امام اول شیعیان |
ابوذر | /abu zar/ | یکی از مشهورترین صحابه پیامبر اسلام (ص) |
ابوسعید | /abusaeid/ | پدر نیکبخت، ابو سعید ابی الخیر شاعر قرن پنجم هجری |
ابوطالب | /abu tāleb/ | پدرِ طالب |
ابوعزیز | /abuaziz/ | پدر عزیز |
ابوعلی | /abuali/ | پدر علی، ابو علی سینا دانشمند قرن چهار هجری |
ابونصر | /abunasr/ | پدر نصر، کنایه از پیروزمند |
اثیر | /asir/ | شریف، کریم |
اجلال | /ejlāl/ | ۱- بزرگ داشتن، تجلیل؛ ۲- شوکت و جلال، بلندی مقام؛ ۳- کبریا و عظمت پروردگار. |
احتشام | /ehtešām/ | جلال، بزرگی، شکوه، عظمت، بزرگداشت، تکریم، غرور |
احد | /ahad/ | یگانه، یکتا، بی مانند، یکی از نامهای خداوند |
احد رضا | /ahad-rezā/ | مرکب از نامهای احد و رضا |
احرار | /ahrār/ | آزادگان، مردمان کریم و جوانمرد و برگزیده |
احسان | /ehsān/ | ۱- خوبی، نیکی، نیکویی؛ ۲- مجاز از بخشش، انعام، نیکویی کردن؛ ۳- (در تصوف) نیکی کردن در مقابل بدی دیگران. |
احسان الله | /ehsānollāh/ | بخشش خدا، آن که خداوند به او نیکوئی مرحمت کرده است. |
احمد | /ahmad/ | احمد، صفت تفضیلی از «حمد» به معنای کسی که کارش به ستایش رسیده است. همچنین «احمد» به معنای ستوده تر. از نامهای پیغمبر (ص) |
احمد حسن | /ahmad-hasan/ | مرکب از نامهای احمد و حسن |
احمد حسین | /ahmadhosein/ | از نامهای مرکب، از احمد و حسین. |
احمد رضا | /ahmadrezā/ | از نامهای مرکب، کسی که به اوصاف خشنودی و ستوده متصف است |
احمد صادق | /ahmad-sādeq/ | مرکب از نامهای احمد و صادق |
احمد طاها (احمدطه) | /ahmad-tāhā/ | مرکب از نامهای احمد و طاها (طه) |
احمد علی | /ahmadali/ | نامی مرکب از احمد و علی. |
احمد هادی | /ahmad-hādi/ | مرکب از نامهای احمد و هادی |
احمد یاسین | /ahmad-yāsin/ | مرکب از نامهای احمد و یاسین |
احنف | /ahnaf/ | کسی که در دین پایدارتر است |
احور | /ahvar/ | سیاه چشم مانند آهو |
احیا | /ahyā/ | ۱- زندگان؛ ۲- زندگی؛ ۳- زندگی از نو؛ ۴-خاندانها، قبیلهها. |
اختیار | /extiyār/ | برگزیدن، انتخاب کردن، تسلط داشتن |
اختیارالدین | /extiāroddin/ | آن که دین او را انتخاب کرده است. |
ادریس | /edris/ | درس خوانده، پیامبری که نام او دو بار در قرآن آمده و او را با خَنوع و هِرمِس یکی میدانند؛ همچنین طبق روایات حیات جاودانه یافته است، [از این جهت او را ادریس میگفتند که بسیار درس میگفته و بیش از هر چیز به درس دادن اشتغال داشته، در تورات ادریس همان «اخنوخ»و «خنوخ» است] همچنین او را مخترع لباس و قلم می دانند. |
ادهم | /adham/ | سیاه، تیرگون، آثار نو، بند و قید، اسب سیاه |
ادیب | /adib/ | ۱- زیرک، ۲- نگاهدارندهی حد همه چیز؛ ۳- با فرهنگ، دانشمند؛ ۴- خداوند ادب؛ ۵- آن که در علوم ادبی تخصص دارد، متخصص ادبیات، سخندان، سخن شناس؛ ۶- در قدیم به معنای آراسته به ارزشهای اخلاقی، آدابدان |
ادیب الدین | /adiboddin/ | سخن دان و سخن شناس در دین. |
ادیم | /adim/ | ۱- چرم؛ ۲- پوست دباغی شده؛ ۳- پوست. |
ارباب | /arbāb/ | پادشاه کارفرما رئیس |
ارجا | /erjā/ | ۱- امیدوار کردن؛ ۲- امید بخشی؛ ۳- به تأخیر انداختن. |
ارحام | /arhām/ | خویشان، کسان، بستگان، منسوبان به ویژه منسوبان نَسَبی، مهربانی کردن، مهر ورزیدن |
اردیان | /ardiyān/ | به معنی مقدس |
ارزق | /arzaq/ | نیلگون، کبود، آبی |
ارزین | /arzin/ | ۱- (منسوب به اَرز)، ارزشمند، ارجمند، دارای جاه و مقام، دارای حرمت و عزت و احترام؛ ۲- نگه دارندهی راستی و درستی. |
ارشا | /aršā/ | ۱- آهو برهای که قوی گردد و همپای مادر بدود؛ ۲- مجاز از چالاک و گریز پا. [در ایران باستان ارشا (e(a)šā) به معنی دلیرمرد است و نیز نام نیای داریوش پسر ویشتاسب هخامنش در کتیبه ی بیستون میباشد]. |
ارشاد | /eršād/ | رهبری، هدایت کردن، راه نمودن، راهنمایی، نشان دادن راه درست |
ارشد | /aršad/ | ۱- رشیدتر، بزرگتر؛ ۲- دارای درجه و مقامی بالاتر از دیگران، مافوق. |
ارفع | /arfae/ | رفیعتر، بلندتر؛ مجاز از ارزندهتر، ارجمندتر، بلندقدرتر، شریفتر. |
ارکان | /arkān/ | رکنها، مبناها، پایهها، مجاز از بزرگان، اعیان، کارگزاران و کارگردانان حکومت |
اریس | /eris/ | ۱- زیرک، هوشیار؛ ۲- کشاورز، برزگر؛ ۳- امیر. رئیس. |
ازهر | /ažar/ | روشنتر، درخشان تر |
اسامه | /osāme/ | ۱- اُسامه اسم خاص است برای شیر؛ به تعبیری این واژه به معنی شیر بیشه، اسد؛ ۲- مجاز از دلیر و شجاع میباشد. |
اسد | /asad/ | شیر، شیر درنده، کنایه از شجاعت و بیباکی، برج پنجم از بروج فلکی، خانه آفتاب |
اسدالله | /asadollāh/ | شیرخدا |
اسعد | /asead/ | سعید، نیک بخت، خوشترین، مبارکترین، نیک بخت تر، خوشبخت تر، بهروزتر |
اسعدالدین | /aseadoddin/ | سعیدالدین؛ نیک بخت در دین، خوشبخت در دین. |
اسلام | /eslām/ | ۱- (در ادیان) نام آئین مسلمانان که آورندهی آن حضرت محمّد(ص) است، دین حق؛ ۲- مسلمان شدن؛ ۳- (در قدیم) تسلیم شدن، گردن نهادن. |
اسلم | /aslam/ | سالم تر، تندرست تر، بی خطرتر |
اشتر | /aštar/ | گردیده، چشم، اصطلاحی در علم عروض |
اشجع | /ašja/ | شجاعتر، دلیرتر |
اشراف | /ešrāf/ | نظارت دقیق |
اشراق | /ešrāq/ | ۱- درخشیدن، روشن شدن، تابان شدن، درخشش، نورافشانی؛ ۲- مجاز از روشنی، نور؛ ۳- (در فلسفه) شناخت حقیقت از طریق ذوق و کشف و شهود؛ ۴- فلسفهی اشراق، حکمتِ اشراق. |
اشرس | /ašras/ | مرد دلاور، دلیر، نام یکی از صحابه پیامبر (ص) |
اشهب | /ašhab/ | رنگ سپیدی که بر سیاهی غالب آمده |
اشواق | /ašvāq/ | جمع شَوق، (در قدیم) شوق ها، آرزومندی ها. |
اصغر | /asqar/ | کوچکتر، خردتر، کِهتر |
اصیل | /asil/ | صاحب نسب، شریف، نژاده، باگهر، والاتبار، دارندهی نژاد گزیده، نجیب. |
اصیل الدین | /asil-ol-din/ | دارای اصالت در دین، نام پسر خواجه نصیرالدین طوسی |
اظهر | /ažar/ | آشکارترین، ظاهرترین. |
اعتبار | /eetebār/ | ۱- اطمینان و اعتماد دیگران دربارهی کسی؛ ۲-ارزش و اهمیت کسی در نزد دیگران؛ ۳- پندگرفتن، به اندیشه فروشدن، عبرت گرفتن؛ ۴- آبرو، ارزش؛ ۵- اعتماد، اطمینان. |
اعتصام | /eetesām/ | ۱- (در قدیم) متوسل گردیدن، پناهنده شدن؛ ۲-خویشتن را از گناه بازداشتن، معصوم بودن، معصومیت، بازماندن از گناه به لطف خدا، خویشتن داری از گناه. |
اعتضاد | /etezād/ | یاری کردن، همراهی |
اعتماد | /eetemād/ | باور داشتن و صحیح دانستنِ چیزی یا کسی، پشتگرمی، تکیه کردن، اطمینان |
اعلا | /aelā/ | برتر، بالاتر، بلندتر، برگزیده از هر چیز، نامی از نامهای خدای تعالی یعنی برتر مطلق، سوره هشتاد و هفتم از قرآن کریم |
افتخارالدین | /eftexārodin/ | موجب افتخار دین |
افخم | /afxam/ | بزرگ قدرتر، گرانمایه تر، بلند مرتبه تر |
افصح | /afsah/ | ۱- (در قدیم) زبان آورترین؛ ۲- فصیحترین، شیواترین؛ ۳- فصیحتر. |
افضل | /afzal/ | فاضلتر، برتر از دیگران در علم و هنر و اخلاق و مانند آنها، برترین، بالاترین |
افضل الدین | /afzaloddin/ | ۱- برتر در دین |
اقبال | /eqbāl/ | بخت و طالع، رویآوردن، سعادت، نیک بخت، خوشبختی |
اکبر | /akbar/ | بزرگتر، مِهتر، سالمندتر، بزرگسال تر |
اکمل الدین | /akmaloddin/ | کاملتر در دین |
اکوان | /akvān/ | مخلوقات، موجودات، هست شدنها. |
التفات | /eltefāt/ | توجه، نگرش، مهربانی، لطف |
الله نظر | /allāhnazar/ | کسی که نظرکرده خداست |
امان | /amān/ | بی ترس، ایمن، حفاظت، عنایت، زنهار، پناه، ایمنی، آرامش |
امجد | /amjad/ | بزرگتر، بزرگوارتر، بزرگوار، جوانمرد و با شرف |
امداد | /emdād/ | یاری نمودن، درنگ کردن، مهلت خواستن |
امرالله | /amrollāh/ | ۱- فرمان خدا، دستور خدا؛ ۲- از واژههای قرآنی. |
املح | /amlah/ | بانمک تر، زیباتر |
امیدوار | /omi(m)dvār/ | آرزومند، متوقع، منتظر، ویژگی آن که احساس دلگرم کننده نسبت به برآورده شدنِ خواستههایش دارد، یا آن که به طور کلی به آینده خوش بین است |
امیر | /amir/ | پادشاه، حاکم، حکمران، خان، خدیو، رئیس، ژنرال، سرلشکر، سلطان، شاه، شیخ، فرمانده، ملک |
امیر ابراهیم | /amir-ebrāhim/ | مرکب از نامهای امیر و ابراهیم. |
امیر ابوالفضل | /amir-abolfazl/ | مرکب از نامهای امیر و ابوالفضل |
امیر احتشام | /amir-ehtešām/ | امیری که دارای حشمت، شکوه، شأن و شوکت است. |
امیر احسان | /amir ehsān/ | امیر بخشنده، امیر نیکوکار |
امیر احمد | /amir-ahmad/ | امیر بسیار ستوده، پادشاه و حاکم ستوده شده، فرمانده و امیر ستودنی. |
امیر ارشا | /amir-aršā/ | مرکب از نامهای امیر و اَرشا. |
امیر ارشاد | /amir-eršad/ | امیر بزرگتر، پادشاه بزرگتر و رشیدتر. |
امیر اسعد | /amir as’ad/ | نیکبخت تر، سعادتمندتر |
امیر اعلا | /amir-aelā/ | مرکب از نامهای امیر و اَعلا. |
امیر اقبال | /amir-eqbāl/ | پادشاه نیکبخت، حاکم بهروز و خوشبحت، امیر دارای طالع نیک. |
امیر اکبر | /amir-akbar/ | مرکب از نامهای امیر و اکبر. |
امیر الدین | /amiroddin/ | پادشاه دین. |
امیر باقر | /amir-bāqer/ | مرکب از نامهای امیر و باقر. |
امیر جواد | /amir javād/ | امیر جوانمرد، پادشاه راد و بخشنده، حاکم سخی |
امیر حافظ | /amir-hāfez/ | نام ترکیبی از امیر و حافظ به معنای امیر و فرمانده ای که نگهدار و پشتیبان دیگران است |
امیر حامی | /amir-hāmi/ | مرکب از نامهای امیر و حامی. |
امیر حسام | /amir-hesām/ | پادشاه و امیری که دارای شمشیری تیز و برنده است. |
امیر حسام الدین | /amir-hesāmoddin/ | مرکب از نامهای امیر و حسام الدین. |
امیر حسان | /amir-hesān/ | امیر و پادشاه نیکوان، امیر و فرمانروای نیکو رویان. |
امیر حسن | /amir-hasan/ | پادشاه خوب و نیکو، فرمانده ی خوب |
امیر حسین | /amir hosein/ | امیر خوب و نیکو، پادشاه نیک، حاکم صاحب جمال |
امیر حشمت | /amir-hešmat/ | مرکب از نامهای امیر و حشمت. |
امیر حمزه | /amir hamze/ | نام مرکب از امیر و حمزه |
امیر حیان | /amir-hayyān/ | مرکب از نامهای امیر و حَیّان. |
امیر حیدر | /amir-heydar/ | مرکب از نامهای امیر و حیدر. |
امیر خحت | /amir-hojjat/ | مرکب از نامهای امیر و حجت. |
امیر ذوالفقار | /amir-zulfaqār/ | مرکب از نامهای امیر و ذوالفقار. |
امیر رحمت | /amir-rahmat/ | مرکب از نامهای امیر و رحمت. |
امیر رسام | /amir-rassām/ | مرکب از نامهای امیر و رسام. |
امیر رسول | /amir-rasul/ | مرکب از نامهای امیر و رسول. |
امیر رشید | /amir-rašid/ | امیر و پادشاه رستگار، حاکم دلیر و شجاع |
امیر رضا | /amir reza/ | پادشاه راضی و خشنود، فرمانده و سردار خشنود و خوشدل |
امیر سبحان | /amir sobhān/ | امیر و پادشاه پاک و منزه |
امیر ستار | /amir-sattār/ | مرکب از نامهای امیر و ستار. |
امیر سجاد | /amir-sajjād/ | مجاز از پادشاه و امیر نمازگزار و بسیار سجده کننده. |
امیر سراج | /amir-serāj/ | مجاز از امیر و پادشاهی که راهنما و چراغ روشنگر باشد. |
امیر سرمد | /amir-sarmad/ | امیر و پادشاه پایدار و جاویدان. |
امیر سعید | /amir-saeid/ | امیر سعادتمند، حاکم باسعادت، پادشاه نیک بخت. |
امیر سهیل | /amir soheil/ | نام مرکب از امیر و سهیل |
امیر شکور | /amir-šakur/ | مرکب از نامهای امیر و شکور. |
امیر شمس الدین | /amir-šamsoddin/ | مرکب از نامهای امیر و شمس الدین. |
امیر شهاب | /amir šahāb/ | نام مرکب از امیر و شهاب |
امیر صابر | /amir-sāber/ | مرکب از نامهای امیر و صابر، پادشاه و امیر صبور و شکیبا. |
امیر صادق | /amir sādeq/ | امیر و پادشاه راستگو، حاکم درستکار، حاکم و سردار راست کردار |
امیر صالح | /amir sāleh/ | پادشاه و امیر نیکو رفتار، حاکم شایسته، امیر لایق |
امیر صدرا | /amir sadrā/ | پادشاه و امیری که بزرگ و مهتر است، امیر والامقام |
امیر صدرالدین | /amir-sadroddin/ | مرکب از نامهای امیر و صدرالدین. |
امیر صیام | /amir-siyām/ | مرکب از نامهای امیر و صیام. |
امیر ضیاءالدین | /amir-ziyā’oddin/ | امیر و پادشاهی که موجب روشنایی دین است، حاکمی که موجب روشنایی دین باشد. |
امیر طارق | /amir-tāreq/ | مرکب از نامهای امیر و طارق. |
امیر طاها (امیرطه) | /amir tāhā/ | نام مرکب از امیر و طاها |
امیر طاهر | /amir-tāher/ | امیر و پادشاه پاک و پاکیزه، امیر و پادشاه بیگناه و معصوم. |
امیر عابد | /amir-ābed/ | مرکب از نامهای امیر و عابد. |
امیر عادل | /amir-ādel/ | مرکب از نامهای امیر و عادل. |
امیر عارف | /amir-āref/ | مرکب از نامهای امیر و عارف. |
امیر عباس | /amir abbās/ | امیر شجاع و دلاور، پادشاه و حاکم چون شیر |
امیر عبدالله | /amir abodollāh/ | امیر و پادشاهی که بندهی خداست |
امیر عدنان | /amir-adnān/ | مرکب از نامهای امیر و عدنان. |
امیر عرفان | /amir erfān/ | فرمانروای آگاه، امیر و پادشاه عارف، حاکمی که اهل شناختن حق تعالی است |
امیر عطا | /amir atā/ | امیر و پادشاه بخشنده، پادشاه و حاکم انعام دهنده |
امیر عظیم | /amir-azim/ | مرکب از نامهای امیر و عظیم. |
امیر علا | /amir-alā/ | مجازاز پادشاه و امیر بلند مرتبه، فرمانروا و سردار بزرگ و بزرگوار. |
امیر علی | /amir ali/ | امیر و حاکم بزرگ و بلند قدر، پادشاه شریف و توانا |
امیر عماد | /amir-emād/ | مرکب از نامهای امیر و عِماد. |
امیر فاضل | /amir fāzel/ | نام مرکب از امیر و فاضل |
امیر فخر | /amir-faxr/ | مرکب از نامهای امیر و فخر. |
امیر فرحان | /amir-farhān/ | مرکب از نامهای امیر و فرحان |
امیر فضل الله | /amir-fazlollāh/ | مرکب از نامهای امیر و فضل الله |
امیر فواد | /amir-fo’ād/ | امیر قلبها، پادشاه دلها، به تعبیری امیر صاحب دل، پادشاه دارای دل منور به نور حق |
امیر فیاض | /amir-fayyāz/ | مرکب از نامهای امیر و فیاض |
امیر قادر | /amir-qāder/ | امیر دارای قدرت و توانایی |
امیر قاسم | /amir qāsem/ | نام مرکب از امیر و قاسم |
امیر کاظم | /amir-kāzem/ | مرکب از نامهای امیر و کاظم |
امیر کنعان | /amir-kaneān/ | مرکب از نامهای امیر و کنعان |
امیر مؤمن | /amir-mo’men/ | مرکب از نامهای امیر و مؤمن |
امیر ماکان | /amir-mākān/ | مرکب از نامهای امیر و ماکان |
امیر مجتبی | /amir mojtabā/ | نام مرکب از امیر و مجتبی، امیر و پادشاه برگزیده و انتخاب شده |
امیر مجید | /amir-majid/ | مرکب از نامهای امیر و مجید |
امیر محتشم | /amir-mohtašem/ | مرکب از نامهای امیر و محتشم |
امیر محراب | /amir-mehrāb/ | مرکب از نامهای امیر و محراب |
امیر محسن | /amir mohsen/ | پادشاه و امیر احسان کننده و امیر نیکوکار و نیکو کردار |
امیر محمد | /amir mohammad/ | امیر بسیار تحسین شده وپادشاه ستایش شده |
امیر محمود | /amir mahmud/ | امیر و پادشاه ستوده شده، امیر و پادشاه مورد پسند |
امیر مختار | /amir moxtār/ | نام مرکب از امیر و مختار |
امیر مرتضی | /amir mortezā/ | نام مرکب از امیر و مرتضی |
امیر مردان | /amir-mardān/ | مجاز از پادشاه دلیر و شجاع، حاکم جوانمرد و بخشنده، فرماندهی پهلوان |
امیر مرصاد | /amir-mersād/ | مرکب از نامهای امیر و مرصاد |
امیر مسعود | /amir mas’ud/ | امیر و پادشاه نیکبخت و سعادتمند، پادشاه خوشبخت و خوش اقبال |
امیر مشهود | /amir-mašhud/ | مرکب از نامهای امیر و مشهود |
امیر مصطفی | /amir mostafā/ | امیر و پادشاه برگزیده شده، حاکم انتخاب شده |
امیر مظفر | /amir-mozafar/ | امیر و پادشاه پیروز، حاکم و فرمانروای ظفر یافته |
امیر معز | /amir-mo‛ez(z)/ | امیر و پادشاه گرامی دارنده |
امیر معین | /amir-mo‛in/ | مرکب از نامهای امیر و معین |
امیر منصور | /amir mansour/ | امیر و پادشاه مظفر و پیروز، فرماندهی فاتح و کامکار |
امیر مهدی | /amir mehdi/ | امیر هدایت شده، فرمانروای ارشاد گردیده |
امیر میتن | /amir matin/ | امیر و پادشاه محکم و استوار و با وقار |
امیر میعاد | /amir-mi‛ād/ | مرکب از نامهای امیر و میعاد |
امیر ناصر | /amir nāser/ | نام مرکب از امیر و ناصر |
امیر هاتف | /amir-hātef/ | مرکب از نامهای امیر و هاتف |
امیر هادی | /amir hādi/ | نام مرکب از امیر و هادی |
امیر هاشم | /amir hāšem/ | امیر و پادشاه شکننده و خرد کننده، حاکم و فرمانده شکننده و خرد کننده |
امیر هدایت | /amir-hedāyat/ | مرکب از نامهای امیر و هدایت |
امیر همت | /amir-hemmat/ | ۱- امیر صاحب اراده، امیر صاحب همت، پادشاه بلند نظر و بلند طبع؛ ۲- حاکم جوانمرد |
امیر وحید | /amir-vahid/ | امیر و پادشاه یگانه، حاکم و پادشاه بینظیر، فرماندهی یکتا |
امیر وصال | /amir-vesāl/ | مرکب از نامهای امیر و وصال |
امیر وفا | /amir-vafā/ | ۱- امیر و پادشاه پایدار در قول و قرار؛ ۲- امیر و پادشاه متعهد به دوستی و عشق |
امیر وهاب | /amir-vahhāb/ | مرکب از نامهای امیر و وهاب |
امیر یاسین | /amir yāsin/ | نام مرکب از امیر و یاسین |
امیر یدالله | /amir-yadollāh/ | امیر و پادشاهی که دست خدا یاور اوست و خداوند پشتیبان اوست |
امین | /amin/ | استوار، امانت دار، ثقه، درستکار، درست، درست کردار، صالح، موتمن، معتمد، موثق |
امین احمد | /amin-ahmad/ | مرکب از نام های امین و احمد |
امین الدین | /aminoddin/ | ۱- آن که در دین امانت نگاه دارد؛ ۲- هر کسی که دین خدا را چنان که هست به مردم بیاموزد؛ ۳- (در تصوف) ولی کامل و مرشد راهدان. |
امین الله | /aminollāh/ | مورد اعتماد خدا. |
امین حسین | /aminhossein/ | نام مرکب از امین و حسین، خوب و نیکو، درستکار و امانتدار، حسین درستکار و امانتدار |
امین رحمان | /amin-rahmān/ | مرکب از نامهای امین و رحمان. |
امین رضا | /amin rezā/ | راضی و خشنود، درستکار و امانتدار، رضای درستکار و امانتدار |
امین سالار | /amin-sālār/ | سردار مورد اطمینان، حاکم درستکار، سالاری که در امانت خیانت نمیکند. |
امین سجاد | /amin-sajjād/ | کسی که در نماز بسیار سجده کننده است و در امانت خیانت نمیکند. |
امین صدرا | /amin-sadrā/ | شخص مهتر و بزرگ که امین و درستکار باشد، بزرگ و مهتری که مورد اطمینان است. |
امین طاها (امین طه) | /amin-tāhā/ | مرکب از نامهای امین و طاها (طه). |
امین عباس | /amin-abbās/ | ۱- شجاع و دلیر، درستکار و امانتدار؛ ۲- عباسِ درستکار و امانتدار. |
امین عطا | /amin-atā/ | مرکب از نامهای امین و عطا. |
امین علی | /aminali/ | بلند قدر و بزرگ و شریف، درستکار و امانتدار، علیِ درستکار و امانتدار |
امین محمد | /amin mohammad/ | محمّد درستکار و مورد اطمینان، امین ستودنی و تحسین شده، شخص ستوده و مورد اطمینان |
امین مهدی | /amin mahdi/ | شخصی که درستکار و هدایت شده است |
انتصار | /entesār/ | یاری دادن، کمک کردن، یاری یافتن، نصرت یافتن، پیروزی یافتن، داد ستدن |
انتظام | /entezām/ | آراستگی، ترتیب، نظم، سامان یافتن |
انجب | /anjab/ | نجیب تر، شریف تر، اصیل تر |
انجم | /anjom/ | ستارگان، اختران، مفرد آن نجم |
انس | /ons/ | خوگرفتن، آرام گرفتن |
انصار | /ansār/ | یاری دهندگان، یاران، همراهان |
انوار | /anvār/ | نورها، روشنی ها |
انور | /anvar/ | ۱- روشنتر، روشن، نورانی؛ ۲- (به گونه احترام) مجاز از مبارک، گرامی. |
اوحد | /o(w)had/ | یگانه، یکتا، بی مانند |
اوحدالدین | /ohadoddin/ | یگانه در دینداری |
اولیاء | /oliyā/ | دوستان، سرپرستان |
اویس | /oveys/ | نام یکی از عارفان و پارسایان و تابعین صدر اسلام، مشهور به اویس قرنی |
ایثار | /isār/ | ۱- برگزیدن، بخشش، عطا، کرامت کردن؛ ۲- نفع دیگری با دیگران را بر نفع خود ترجیح دادن، گذشت کردن از حق خود برای آن که دیگری یا دیگران به حق خود برسند، از خود گذشتگی. |
ایقان | /iqān/ | ۱- به یقین دانستن، بیگمان شدن، بارور شدن؛ ۲- حالت ذهن که امری را کاملاً درست میداند، یقین؛ ۳- (در قدیم) ایمان. |
ایمان | /imān/ | اطمینان، اعتقاد، باور، باورداشت، عقیده، گرویدن، اعتقاد به وجود خداوند و حقیقت رسولان و دین، در مقابل کفر. |
ایمن | /imen/ | ۱- آسوده خاطر، در امان، محفوظ؛ ۲- با آسودگی خاطر. |
ایهاب | /ihāb/ | عطیه، بخشش، دهش. |
اسم پسر اوستایی با حرف الف
نام | تلفظ | معنی |
---|---|---|
ابده | /abade/ | بی آغاز |
ابستا | /abestā/ | اوستا، اساس بنیاد اصل، کتاب مقدس زرتشتیان |
اپرناک | /apornāk/ | نوچه، نوجوان |
اپرنگ | /aprang/ | نام پسر سام |
اپروند | /apravand/ | دارنده بلندی و شکوه یا فرهمند |
اپیوه | /apive/ | نام پسر کیقباد نخستین پادشاه کیانی |
اترس | /atras/ | دلیر، بی ترس |
اخشان | /axšān/ | منسوب به اخش – موبد پارسی دوران ضحاک |
ادانوش | /adanuš/ | نماینده ایرانی نزد عذرا |
ارتاریا | /artariā/ | ارتا آریا، مرکب از آرتا (راستی و درستی) + آریا، آریایی درستکار، نام پسر خشایار پادشاه هخامنشی |
ارتامن | /artā man/ | اَرتا = مقدس + من = اندیشه، اندیشهی مقدس |
ارتاوند | /artāvand/ | فرمانده ناوگان خشایارشاه |
ارتبرزین | /artabarzin/ | برترین راستی – سرداری هخامنشی |
ارج | /arj/ | ارزنده – نام یکی از نیاکان اشوزرتشت |
ارخشا | /araxšā/ | درخشان، تیر سریع |
اردا | /ardā/ | ۱- اَرتا، مقدس؛ ۲- فرزند هیستاسب هخامنشی. |
ارداک | /ardāk/ | درستی و پاکی |
اردکام | /ardkām/ | مقدسکام، کام پاک؛ آرزوی پاک و مقدس، مراد و قصد درست و مقدس. |
اردم | /ardam/ | ۱- کار و هنر خوب؛ ۲- هنر و پیشه؛ ۳- نام سورههایی بزرگ از کتاب زند و پازند؛ ۴- کشتیبان ماهر. |
ارسیما | /arsimā/ | نماینده داریوش سو برای گفتگو با اسکندر |
ارشاسپ | /aršāsp/ | دارنده اسب های نر |
ارشاما | /aršāmā/ | نام پدربزرگ داریوش اول |
ارشکان | /aršakān/ | کنیه فرهاد دوم و اردوان دوم شاهنشاه اشکانی |
ارشن | /aršan/ | (ایران باستان) مرد، جنس نر، نام برادر کاووس |
ارغند | /arqand/ | خشمگین، غضبناک، ارغنده. |
ارمزد | /ormozd/ | هرمز، اهورامزدا، نام خداوند در زبان اوستایی، نام خدای مزدیسنا |
ارناک | /arnāk/ | به معنی رزمجو |
ارواد | /arvād/ | نیرومند |
اروتدنر | /orvatadnar/ | نام پسر وسطی اشوزرتشت، فرمانگذار |
اروس | /orus/ | سفید، درخشان، زیبا |
اروند | /arvand/ | ۱- تند، تیز، چالاک، دلیر؛ ۲- فر، شکوه، شأن و شوکت |
ازیرن | /oziran/ | گاه پسین |
اسپاد | /aspād/ | دارنده سپاه نیرومند |
اسپار | /aspār/ | سواره، از سران قفقاز |
اسپایدا | /espāydā/ | برادر کی گشتاسب |
اسپنتمان | /espentman/ | نام خانوادگی و یکی از نایاکان اشوزرتشت |
اسپنداد | /espan dād/ | از نامهای خاص در عهد باستان، به معنی مقدس آفریده یا آفریدهی (خرد) پاک. |
اسپندیاد | /espandyād/ | اسفندیار، آفریده مقدس، از شخصیت های شاهنامه، نام پهلوان ایرانی، فرزند گشتاسب شاه ایران و کتایون دختر قیصر روم |
اسپندیار | /espand yār/ | اسفندیار، آفریده مقدس، از شخصیتهای شاهنامه، نام پهلوان ایرانی، فرزند گشتاسپ شاه ایران و کتایون دختر قیصر روم |
اسپهبد | /espahbod/ | نام پدربزرگ خسرو انوشیروان |
استوار | /ostovār/ | پابرجا، پایدار |
اسفند | /esfand/ | ۱. (اسپند) مقدس، در گاه شماری ماه دوازدهم از سال شمسی ۲. دانه سیاه خوش بویی که آن را برای دفع چشم زخم در آتش میریزند، ۳. گیاهی علفی چند ساله با گلهای سفید و میوه ناشکوفا که دانههایی سیاه رنگ در داخل میوه آن قرار دارد. |
اسفندیار | /esfand yār/ | آفریده خرد پاک، اسپندیاد |
اشاداد | /ašādad/ | کسی که از راستی و نیکی سود جسته است |
اشتاد | /aštād/ | راستی و درستی، (در قدیم) نام روز بیست و ششم از هر ماه شمسی در ایران قدیم |
اشتوکان | /eštokan/ | نامی اوستایی و رقیب زریر |
اشک | /ašk/ | آبی که از چشم میریزد |
اشکان | /aškān/ | اشک + ان (پسوند نسبت) منسوب به اشک که بانی و مؤسس خاندان اشکانیان بود، منسوب به اشک |
اشکوند | /aškvand/ | منسوب به اشک |
اشناس | /ašnās/ | نام پسر تهمورس |
اشهن | /ašhan/ | گاه سپیده دم – آغاز روشنایی |
اشوداد | /ašudād/ | نام برادر هوشنگ پیشدادی |
اشوفروهر | /ašufravahar/ | پاکروان |
اشومنش | /ašumaneš/ | پاک منش |
افروغ | /afruq/ | تابش روشنی، شعاع آفتاب تابش ماه، روشنایی و فروغ، از مفسران اوستا در زمان ساسانیان |
الوند | /alvand/ | تندمند و دارای تندی و تیزی |
الیان | /elyān/ | نام یکی از پهلوانان خورشید شاه در داستان سمک عیار |
اندریمان | /andarimān/ | کسی که اندیشه اش در پی شهرت و ستایش است |
اهنود | /ahnavad/ | رهبری و فرمانداری، نخستین بخش از سروده گات ها |
اهورا | /ahurā/ | وجود مطلق و هستی بخش اهورا مزدا هستی بخش بی همتا و خالق عالم را گویند |
اهورداد | /ahurdād/ | خداداده، آفریده اهورامزدا |
اوتانا | /otānā/ | دارای اندام زیبا. |
اوخشیا | /avaxšiā/ | بخشاینده |
اوراش | /orāš/ | فرزند کوچک اردشیر شاهنشاه ایران |
اورداد | /avardād/ | از سرداران کوروش بزرگ |
اورش | /uraš/ | پسر اردشیر سوم |
اورکام | /avarcām/ | نام پسر داریوش |
اورمزدیار | /ormazdyār/ | خدایار، یاور اهورا |
اوستا | /avestā/ | اساس، بنیاد، پناه، یاوری، کتاب مقدس ایرانیان باستان و زرتشتیان |
اوستانه | /avestāne/ | دانش، کتاب دینی |
اوشه | /oše/ | بامداد و سپیده در اوشهین گاه |
اوشیدر | /ušidar/ | پرواننده قانون سپنتا |
ایدون | /eydun/ | اینچنین، اینگونه |
ایران پناه | /iran panāh/ | مرکب از نامهای ایران و پناه |
ایرانپور | /iranpur/ | ایرانپور |
ایرانشاه | /iranšāh/ | نام یکی از بزرگان ایران |
ایسدواستر | /isadvāstar/ | خواستار کشتزار و آبادکننده، بزرگترین پسر اشوزرتشت |
ایشتوویگو | /ištovigu/ | اژدها، مار افسانه ای بزرگ، نام یکی از صورت های فلکی، آژی دهاک |
اسم پسر لری با حرف الف
نام | تلفظ | معنی |
---|---|---|
اُردی | /ordii/ | سپاه، لشگر |
ارسام | /arsām/ | به معنای آرشام (آرشام: دارای زور خرس) |
ازما | /ezmā/ | آزمایش کننده |
استیم | /estim/ | ستون، تکیه گاه |
اشگار | /ešgār/ | شکر گزار، سپاسگزار |
التاش | /altāš/ | صخره |
الما | /olmā/ | ن نام شعر و آهنگی معروف، عاشق یا معشوقی خیالی |
اَلَو | /alav/ | عقاب |
اوسین | /osin/ | افسون، دعا |
ایاس | /ayās/ | یاد، خیال |
اسم پسر عبری که با حرف الف شروع می شود
نام | تلفظ | معنی |
---|---|---|
ابراهیم | /ebrāhim/ | پدر عالی |
ابرهام | /abarhām/ | طبیعت، تدبیر کننده عالم، ابراهیم |
ابشالوم | /abšāolm/ | پدر سلامت، فرزند داود پیامبر که علیه او قیام کرد |
ابن یامین | /ebneyAmin/ | بنیامین، از پسران یعقوب که با یوسف از یک مادر بود |
ارمیا | /ermiyā/ | بزرگ داشته شده |
اسحاق | /ešāq/ | کهنه شدن، دور کردن، کهنه شدن جامه |
اسرافیل | /esrāfil/ | درخشیدن مانند آتش، به باور مسلمانان و پیروان دیگر ادیان سامی، یکی از فرشتگان مقرب خداوند است که در روز قیامت با دمیدن در شیپور خود مردگان را زنده میکند |
اسماعیل | /esmāeil/ | به معنی «مسموع از خدا » |
اشیر | /ašir/ | خوشحال، نام پسر یعقوب (ع) |
افراهام | /afrāhām/ | ابراهیم |
افراییم | /afrāeem/ | پسر دوم یوسف، ثمر و میوه دو چندان |
الیاس | /elyās/ | ۱- نام پیغمبری از یهود و بنی اسرائیل در زمان آخاب و ایزابل که نام وی در قرآن کریم به صورتهای الیاس و الیاسین آمده است؛ ۲- (در اسلام) وی یکی از چهار نبی جاویدان به شمار رفته است. |
الیاسین | /elyāsin/ | نام دیگر الیاس پیامبر (ع) |
امیر یوسف | /amir yusef/ | نام مرکب از امیر و یوسف |
اوریا | /oriyā/ | شعلهی خدا |
ایزک | /izak/ | خوشحال، شادمان، راضی |
ایشا | /išā/ | نام پدر داوود (ع)، (عربی، ایشاء) روئیدن گیاه، سبز شدن گیاه، نمایان شدن رطب از درخت خرما. |
ایلا | /ilā/ | ایلا و ایله در قاموس کتاب مقدس به معنی درختان آمده |
ایلیان | /iliyān/ | هم معنی با ایلیا |
ایوب | /ayyub/ | برگشت به سوی خدا، از پیامبران بنی اسرائیل که گفته شده است دچار بلاهای زیاد شد، ولی تحّمل کرد تا نجات یافت |
اسم پسر در شاهنامه با حرف الف
نام | تلفظ | معنی |
---|---|---|
ارجاسب | /arjāsb/ | دارندهی اسب پر بها و با ارزش |
اردشیر | /ardešir/ | شهریاری و پادشاهی مقدس، کسی که دارای چنین شهریاری است |
ارژنگ | /aržang/ | نقش و نگار؛ نام کتاب مصور تألیف «مانی» پیامبر ایرانی که تا قرن ۵ هجری باقی بوده است؛ نام پهلوانی تورانی پسر زره؛ نام چاهی در توران. |
ارمایل | /armāyel/ | هم معنی با ارمانک به ترکی به معنی سوغات، رهآورد، نجیب زاده و اشراف زاده پارسی |
اشکش | /aškaš/ | از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاور ایرانی و از فرماندهان سپاه کیخسرو پادشاه کیانی |
اشوکا | /ašokā/ | آشوکا: نام یکی از ; بزرگترین پادشاهان هند |
اغریرث | /aqriras/ | کسی که گردونه اش به پیش می رود |
الکوس | /alkus/ | از شخصیت های شاهنامه، نام دلاور تورانی و از سپاهیان افراسیاب تورانی |
الوا | /alvāh/ | نام صمغی تلخ است |
اندمان | /andemān/ | از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر طوس سردار ایرانی و از سپاهیان کیخسرو پادشاه کیانی |
انوشیروان | /anuširvān/ | دارای روان جاوید |
اهرن | /ahran/ | از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاوری رومی |
اورمزد | /ormazd/ | هرمز – نام روز اول هر ماه شمسی، نام دیگر سیاره مشتری |
ایرج | /irāj/ | خوب روی و نیکو سیما مانند آفتاب |
ایزدگشسپ | /izadgošasp/ | خداپرست و دارنده اسب نر |
اسم پسر با حرف الف در سایر ریشه ها
نام | تلفظ | معنی | ریشه |
---|---|---|---|
ابحر | /abhor/ | دریاها | قرآنی |
ابرویز | /abarviz/ | معرب پرویز، شکست ناپذیر | پهلوی |
ابصار | /absār/ | دیدگان، چشم ها | قرآنی |
ابل | /ebel/ | شتر | قرآنی |
اتراب | /atrāb/ | همسال ها | قرآنی |
احمد پاشا | /ahmad-pāšā/ | مرکب از نامهای احمد و پاشا | عربی – ترکی |
ادموند | /edmond/ | نگهبان، پشتیبان، محافظ | لاتین |
ادوارد | /edvārd/ | نگهبان، محافظ | لاتین |
ادوین | /edvin/ | دوست، رفیق | لاتین |
اردشام | /ardešām/ | پسر ارتاسس دوم و برادر تیگران اول از سلسله اشکانیان ارمنستان | ارمنی |
ارس | /aras/ | نام رودخانهای بزرگ که از کوههای هزار ترکیه سرچشمه میگیرد و مرز میان ایران و قفقاز را طی کرده و به درای خزر میریزد. این نام با واژههای اُرس/ors/ گیاهی درختی از خانواده سرو، اُرُس/oros/ نام کشور روسیه، و اِرُس/eros/ خدای عشق در اساطیر یونان، همه نویسه میباشد. | انگلیسی |
ارسطو | /arastu/ | حکیم و فیلسوف مشهور یونانی که شاگرد افلاطون و معلم اسکندر مقدونی بود. او همچنین مقلب به معلم اوّل است. | یونانی |
اریک | /erik/ | شاهزاده وار، با شکوه | لاتین |
استوان | /ostovān/ | ۱- استوار، محکم، متین؛ ۲- معتمد، امین. | پهلوی |
اسکات | /eskāt/ | خاموش کردن، ساکت کردن، تسکین | لاتین |
اسکندر | /eskandar/ | یاری کننده مرد، نام پادشاه معروف یونان بنا به روایت شاهنامه فرزند داراب پسر بهمن و ناهید دختر فیلقوس قیصر روم | یونانی |
اسمردیس | /esmerdis/ | نامی که یونانیان به بردیا پسر کورش داده بودند | یونانی |
اسوار | /asvār/ | ۱- سوار؛ ۲- عنوانی که ایرانیان باستان به مردان دلیرِ آزاده میدادند؛ ۳- در بعضی متون به معنی آزادگان و بزرگان آمده. | پهلوی |
اسود | /asvad/ | سیاه، سیاه چرده | قرآنی |
اشهر | /ašhor/ | ماهها | قرآنی |
اطهر | /athar/ | پاکیزه تر، پاکتر، طاهرتر | قرآنی |
اعجاز | /ejāz/ | ریشه ها | قرآنی |
اعصار | /a’sār/ | گردباد | قرآنی |
اعلم | /alam/ | داناتر | قرآنی |
افراسیاب | /afrāsiyāb/ | شخص هراسناک، به هراس اندازنده – در شاهنامه نام پادشاه توران که پس از جنگهای بسیار با ایرانیان سرانجام به دست کیخسرو کشته شد | پهلوی |
افلاطون | /aflātun/ | فیلسوف یونانی [حدود ۴۲۸-۳۴۸ پیش از میلاد] شاگرد سقراط و معلم ارسطو، بنیانگذار مدرسهی آکادمیا. دارای نوشتههای فراوان از جمله: جمهوریت، نوامیس و محاورات. | یونانی |
اقلیدس | /oqlidos/ | به یونانی کلید هندسه، ریاضیدان و منجم یونانی | یونانی |
اکرام | /ekrām/ | بزرگداشت، گرامی داشتن، احترام کردن، حرمت، احسان | قرآنی |
اکسیر | /eksir/ | کیمیا، جوهری گدازنده که ماهیت اجسام را تغییر میدهد و کاملتر سازد. | یونانی |
اگنس | /agnes/ | پاک، خالص، یکدست | یونانی |
البرز | /alborz/ | کوه بلند، کوه بزرگ، رشته کوهی در شمال ایران به طول حدود ۱۰۰۰ کیلومتر که از ساحل باختری دریای خزر تا شمال خراسان امتداد دارد و بلندترین قلهاش دماوند است، نام پهلوانی افسانهای | پهلوی |
الچین | /alčin/ | ال (ترکی) + چین (فارسی)، ایلچین، برگزیده ایل | فارسی – ترکی |
الک | /alek/ | بیجاده، خرده جواهر، نوعی سنگ قیمتی، نام مردان ارمنی | ارمنی |
الکساندر | /aleksander/ | رهبر مردان، اسکندر | یونانی |
الله یار | /allāh yār/ | دوست خدا. | فارسی-عربی |
الیما | /elimā/ | در زبان مازندرانی پیازچهی کوهی – در لری اقومی باستانی که در بختیاری می زیسته اند و پایتخت آنها ایاپیر ایذه بوده | مازندرانی |
اما | /emā/ | جدی، فعال، سخت | انگلیسی |
امان الله | /aman-o-lah/ | آن که در پناه و لطف وعنایت خداوند است | عربی – ترکی |
امید حسین | /omid-hoseyn/ | مرکب از نامهای امید و حسین | فارسی-عربی |
امید رضا | /omid-rezā/ | آن که امیدش به رضا (رضای خدا) باشد، امید داشتن به لطف رضا (منظور امام رضا(ع)) | فارسی-عربی |
امید علی | /omid-ali/ | امید داشتن به لطف علی (منظور امام علی (ع)) | فارسی-عربی |
امید محمد | /omid-mohammad/ | مرکب از نامهای امید و محمد | فارسی-عربی |
امید مهدی | /omid-mahdi/ | مرکب از نامهای امید و مهدی | فارسی-عربی |
امیر آراد | /amir-ārād / | مرکب از نامهای امیر و آراد. | فارسی-عربی |
امیر آرتا | /amir-ārtā / | امیر درست کردار و راست گفتار، پادشاه و حاکمِ پاک و مقدس. | فارسی-عربی |
امیر آرش | /amir-āraš/ | مرکب از نامهای امیر و آرش. | فارسی-عربی |
امیر آرمان | /amir-ārmān/ | امیر آریایی منش. | فارسی-عربی |
امیر آرمین | /amir-ārmin/ | مرکب از نامهای امیر و آرمین. | فارسی-عربی |
امیر آریا | /amir-āriyā/ | مرکب از نامهای امیر و آریا. | فارسی-عربی |
امیر آریان | /amir-āryān/ | مرکب از نامهای امیر و آریان. | فارسی-عربی |
امیر آیین | /amir-āyin، ā’in/ | مرکب از نامهای امیر و آیین(آئین). | فارسی-عربی |
امیر اتابک | /amir-atābak/ | مرکب از نامهای امیر و اتابک | عربی – ترکی |
امیر اردلان | /amir-ardelān/ | تعبیری امیر سرزمین مقدس و پاک | فارسی-عربی |
امیر اردوان | /amir-ardavān/ | امیر و پادشاه نگهبان درستکاران. | فارسی-عربی |
امیر ارسام | /amir-arsām/ | مرکب از نامهای امیر و اَرسام. | فارسی-عربی |
امیر ارسلان | /amir-arsalān/ | مجاز از امیر و پادشاه شجاع و دلیر | عربی – ترکی |
امیر ارشام | /amir-āršām/ | مجاز از امیر قدرتمند و پر زور. | فارسی-عربی |
امیر ارشان | /amir-aršān/ | مرکب از نامهای امیر و اَرشان. | فارسی-عربی |
امیر اسماعیل | /amir-esmāeil/ | نام مرکب از امیر و اسماعیل | عربی – عبری |
امیر اشکان | /amir-aškān/ | مرکب از نامهای امیر و اَشکان. | فارسی-عربی |
امیر اصلان | /amir-aslān/ | پادشاه چون شیر، حاکم دلاور، فرمانده و سردار چون شیر. | عربی – ترکی |
امیر افراز | /amir-afrāz/ | امیر بلند مرتبه، فرمانروای بلند پایه. | فارسی-عربی |
امیر افشین | /amir-afšin/ | مرکب از نامهای امیر و اَفشین. | فارسی-عربی |
امیر ایوب | /amir-ayyub/ | مرکب از نامهای امیر و ایّوب. | عربی – عبری |
امیر بابک | /amir-bābak/ | نام مرکب از امیر و بابک | فارسی-عربی |
امیر باربد | /amir-bārba(o)d/ | مرکب از نامهای امیر و باربد. | فارسی-عربی |
امیر بردیا | /amir-bardiyā/ | مرکب از نامهای امیر و بردیا. | فارسی-عربی |
امیر برنا | /amir-bornā/ | امیر جوان، پادشاه جوان. | فارسی-عربی |
امیر بهادر | /amir-bahādor/ | پادشاه شجاع و دلاور، امیر دلیر، سردار شجاع، لقب حسین پاشاخان قراباغی | عربی – ترکی |
امیر بهامین | /amir-bahāmin/ | مرکب از نامهای امیر و بَهامین. | فارسی-عربی |
امیر بهتاش | /amir-behtāš/ | مرکب از نامهای امیر و بِهتاش. | فارسی-عربی |
امیر بهراد | /amir-behrād/ | مرکب از نامهای امیر و بِهراد. | فارسی-عربی |
امیر بهرام | /amir bahrām/ | نام مرکب از امیر و بهرام | فارسی-عربی |
امیر بهزاد | /amir behzād/ | امیر نیکوتبار، پادشاه نیک نژاد، حاکم و سردار نیکوزاده | فارسی-عربی |
امیر بهمن | /amir bahman/ | نام مرکب از امیر و بهمن | فارسی-عربی |
امیر بهنود | /amir-behnud/ | مرکب از نامهای امیر و بهنود. | فارسی-عربی |
امیر پارسا | /amir pārsa/ | امیر پرهیزگار، پادشاه زاهد و متقی، حاکم دانشمند | فارسی-عربی |
امیر پاشا | /amir-pāšā/ | مرکب از نامهای امیر و پاشا | عربی – ترکی |
امیر پدرام | /amir-pedrām/ | مرکب از نامهای امیر و پدرام. | فارسی-عربی |
امیر پرهام | /amir-parhām/ | مرکب از نامهای امیر و پَرهام. | فارسی-عربی |
امیر پوریا | /amir puriyā/ | نام مرکب از امیر و پوریا | فارسی-عربی |
امیر پویا | /amir puyā/ | امیر و پادشاه پوینده | فارسی-عربی |
امیر پویان | /amir puyān/ | نام مرکب از امیر و پویان | فارسی-عربی |
امیر تارخ | /amir-tārox/ | مرکب از نامهای امیر و تارخ. | عربی – عبری |
امیر جاوید | /amir-jāvid/ | امیر و پادشاه جاوید و جاودان. | فارسی-عربی |
امیر خسرو | /amir-xosro(w)/ | امیر و پادشاه عظیم الشأن | فارسی-عربی |
امیر خشایار | /amir-xašāyār/ | مرکب از نامهای امیر و خشایار. | فارسی-عربی |
امیر دانش | /amir-dāneš/ | مرکب از نامهای امیر و دانش. | فارسی-عربی |
امیر راد | /amir-rād/ | مرکب از نامهای امیر و راد. | فارسی-عربی |
امیر رادین | /amir-rādin/ | امیر و پادشاه آزاده. | فارسی-عربی |
امیر رامتین | /amir-rāmtin/ | مرکب از نامهای امیر و رامتین. | فارسی-عربی |
امیر رسا | /amir-re(a)sā/ | مرکب از نامهای امیر و رسا. | فارسی-عربی |
امیر رهام | /amir-rohām، amir-rohhām/ | مرکب از نامهای امیر و رُهام. | فارسی-عربی |
امیر ساسان | /amir sāsān/ | نام مرکب از امیر و ساسان | فارسی-عربی |
امیر سالار | /amir sālār/ | امیر و پادشاه سپهسالار، حاکم سپهبد، فرماندهی صاحب اختیار | فارسی-عربی |
امیر سام | /amir sām/ | مرکب از نامهای امیر و سام | عربی – اوستایی |
امیر سامان | /amir sāmān/ | حاکم و امیری که امور او به سامان باشد، پادشاهی که متصف به قوّت و توانایی باشد | فارسی-عربی |
امیر سپهر | /amir sepehr/ | نام مرکب از امیر و سپهر | فارسی-عربی |
امیر سلیمان | /amir-soleymān/ | مرکب از نامهای امیر و سلیمان. | عربی – عبری |
امیر سیاوش | /amir-siyāvo(a)š/ | مرکب از نامهای امیر و سیاوش. | فارسی-عربی |
امیر سینا | /amir sinā/ | امیر و پادشاه دانشمند، حاکم عالم و دانشمند | فارسی-عربی |
امیر شاهان | /amir šahan/ | امیرشاهان | فارسی-عربی |
امیر شایان | /amir šāyān/ | پادشاه و امیر لایق و شایسته، حاکم و سردار در خور و سزاوار | فارسی-عربی |
امیر شهریار | /amir-šahr(i)yār/ | مرکب از نامهای امیر و شهریار. | فارسی-عربی |
امیر عرشیا | /amir aršiyā/ | نام مرکب از امیر و عرشیا | فارسی-عربی |
امیر فراز | /amir-farāz/ | مجاز از امیر بزرگ و والا مقام، پادشاه بلند مرتبه. | فارسی-عربی |
امیر فرامرز | /amir-farāmarz/ | مرکب از نامهای امیر و فرامرز. | فارسی-عربی |
امیر فربد | /amir-farba(o)d/ | مرکب از نامهای امیر و فَربد. | فارسی-عربی |
امیر فرداد | /amir-fardād/ | امیر دارای شأن و شکوه، پادشاه با شوکت. | فارسی-عربی |
امیر فرزام | /amir-farzām/ | مرکب از نامهای امیر و فرزام. | فارسی-عربی |
امیر فرزین | /amir-farzin/ | مرکب از نامهای امیر و فرزین. | فارسی-عربی |
امیر فرشاد | /amir-faršād/ | مرکب از نامهای امیر و فرشاد. | فارسی-عربی |
امیر فرشید | /amir-faršid/ | مرکب از نامهای امیر و فرشید. | فارسی-عربی |
امیر فرنام | /amir-farnām/ | مرکب از نامهای امیر و فرنام. | فارسی-عربی |
امیر فرهام | /amir-farhām/ | مرکب از نامهای امیر و فَرهام. | عربی – اوستایی |
امیر فرهنگ | /amir farhang/ | امیر دانشمند و فرهیخته، پادشاه دارای علم و معرفت | فارسی-عربی |
امیر کسری | /amir-kasrā/ | مرکب از نامهای امیر و کسری | فارسی-عربی |
امیر کوروش | /amir-kuroš/ | مرکب از نامهای امیر و کوروش | فارسی-عربی |
امیر کوشا | /amir-kušā/ | مرکب از نامهای امیر و کوشا | فارسی-عربی |
امیر کوشان | /amir-kušān/ | مرکب از نامهای امیر و کوشان | فارسی-عربی |
امیر کیا | /amir kiā/ | امیر و پادشاه بزرگ و سرور | فارسی-عربی |
امیر کیارش | /amir-kiyāraš/ | امیر و پادشاه دلیر حاکم شجاع | فارسی-عربی |
امیر کیان | /amir kiān/ | امیر پادشاهان، پادشاه پادشاهان، امیر و پادشاه بزرگان و سروران | فارسی-عربی |
امیر کیانوش | /amir-kiyānuš/ | مرکب از نامهای امیر و کیانوش | فارسی-عربی |
امیر کیهان | /amir-keyhān/ | امیر جهان، پادشاه عالم | فارسی-عربی |
امیر کیوان | /amir keyvān/ | نام مرکب از امیر و کیوان | فارسی-عربی |
امیر ماهان | /amir māhān/ | نام مرکب از امیر و ماهان | فارسی-عربی |
امیر مهبد | /amir-mahbod/ | مرکب از نامهای امیر و مهبد | فارسی-عربی |
امیر مهراد | /amir-mehrād/ | مرکب از نامهای امیر و مِهراد | فارسی-عربی |
امیر مهراس | /amir-mehrās/ | مرکب از نامهای امیر و مِهراس | عربی – عبری |
امیر مهرداد | /amir-mehrdād/ | مرکب از نامهای امیر و مهرداد | فارسی-عربی |
امیر مهیار | /amir-mahyār/ | مرکب از نامهای امیر و مهیار | فارسی-عربی |
امیر میکائیل | /amir-mikā‛il/ | مرکب از نامهای امیر و میکائیل | عربی – عبری |
امیر نیکان | /amir-nikān/ | مرکب از نامهای امیر و نیکان | فارسی-عربی |
امیر نیما | /amir-nimā/ | مرکب از نامهای امیر و نیما | فارسی-عربی |
امیر همایون | /amir homāyun/ | امیر فرخنده و خجسته، پادشاه و حاکمی که دارای تاثیر خوب و نیکوست | فارسی-عربی |
امیر هوشنگ | /amir hušang/ | نام مرکب از امیر و هوشنگ | فارسی-عربی |
امیر هوشیار | /amir-hušyār/ | مرکب از نامهای امیر و هوشیار | فارسی-عربی |
امیر هومان | /amir-humān/ | مرکب از نامهای امیر و هومان | فارسی-عربی |
امیر هومن | /amir-homan/ | امیر نیک اندیش، حاکم و فرمانروایی که دارای فکر و اندیشهی خوب است | فارسی-عربی |
امیر والا | /amir-vālā/ | امیر و پادشاه دارندهی مقام و مرتبهی مهم، امیر و پادشاه عزیز، گرامی، محترم، اصیل و نژاده | فارسی-عربی |
امیر یحیی | /amir-yahyā/ | مرکب از نامهای امیر و یحیی | عربی – عبری |
امیر یزدان | /amir-yāzdān/ | مرکب از نامهای امیر و یزدان | فارسی-عربی |
امیر یعقوب | /amir-yaequb/ | مرکب از نامهای امیر و یعقوب | عربی – عبری |
امیر یل | /amir-yal/ | امیر قوی و شجاع، امیر پهلوان | فارسی-عربی |
امیران | /amirān/ | منسوب به امیر. | فارسی-عربی |
امیل | /emil/ | ساعی، کوشا | انگلیسی |
امین ابراهیم | /amin-ebrāhim/ | مرکب از نامهای امین و ابراهیم. | عربی – عبری |
امین پاشا | /amin-pāšā/ | مرکب از نامهای امین و پاشا، پادشاهِ درستکار و امانتدار | عربی – ترکی |
انوشروان | /anuše(a)rvān/ | دارای روان جاوید | پهلوی |
اوجا | /ojā/ | بسیار بلندقد، کشیده قامت | ترکمنی |
اورانوس | /orānus/ | رب النوع آسمان، نام یکی از سیارات منظومه شمسی | یونانی |
اولین | /evelin/ | خوش آیند، دلپذیر | لاتین |
ایرسون | /irsun/ | زرورق، طلق | یونانی |
ایساتیس | /isātis/ | مقدس و فرخنده، نام شهر یزد در متون یونانی | یونانی |
ایلشاد | /il šād / | ۱- ایل و طایفه شاد؛ ۲- موجب شادی ایل و طایفه. | فارسی – ترکی |
ایلیا | /iliyā/ | راستگوی بزرگ، نام حضرت علی (ع) در تورات | سریانی |
ایماژ | /imāž/ | صورت ذهنی، تصویر هنری، خیال | فرانسوی |