اسم پسر با حرف ر

انتخاب نام برای فرزند یکی از دلپذیرترین مراحل آماده شدن برای ورود یک عضو جدید به خانواده است. اما این فرایند ممکن است دشوار نیز باشد، چرا که نام یک بخش مهم از هویت فرزند شما و همراه همیشگی او خواهد بود.
اسم اولین چیزی است که افراد دیگر از فرزند شما می شناسند و بنابراین بر تعاملات اجتماعی او تاثیر می گذارد. نام می تواند اولین تصویری که دیگران از فرزند شما دارند را تعیین کند.
نام ها می توانند رابطه قوی با فرهنگ، مذهب، یا تاریخ خانوادگی داشته باشند. انتخاب یک نام که این ارتباطات را نشان دهد، می تواند به فرزند شما برای درک اینکه از کجا آمده و به کجا می رود، کمک نماید.
نام ها معانی خاص خود را دارند و این معنی می تواند تاثیر زیادی بر چگونگی درک فرزند شما از خودش داشته باشد. پیش از انتخاب یک نام، تحقیق در مورد معنی آن اهمیت زیادی دارد.
نامی که به راحتی تلفظ و نوشته می شود، می تواند به کودک شما در برقراری ارتباط با دیگران کمک کند. اگر نامی را که انتخاب می کنید برای بیشتر افراد سخت است، این ممکن است منجر به اشتباهات و سوء تفاهم شود.

در ادامه مطلب لیست کاملی از اسامی پسر با حرف “ر” را گردآوری کردیم تا راهنمایی برای شما عزیزان در انتخاب این مهم باشد. با ما همراه باشید.

اسامی پسر بر اساس حروف الفبا، ریشه اسم، معنی اسم و تلفظ اسم

اسم پسر فارسی که با حرف ر شروع می شود

نامتلفظمعنی
رائین/rā’in/نام بلوک و قصبه‌ای است در جنوب شرقی کرمان بین این شهر و بلوک ساردوئیه و قصبه خبیص در شمال آن قرار گرفته است
راثین/rāsin/۱- سردار ایرانی که از گزنفون شکست خورد؛ ۲- سردار سپاه ایران در جنگ با سردار «سدمونی».
راجان/rājān/نام جد زردشت
راد/rād/۱- جوانمرد؛ ۲- آزاده؛ ۳- بخشنده، سخاوتمند؛ ۴- خردمند، دانا، حکیم.
رادان/rādān/۱- راد + ان (پسوند نسبت)، منسوب به راد
رادبد/rād-bod/راد + بد /-bod/ (پسوند محافظت) روی هم به معنی نگهبان جوانمردی و آزادگی و بخشندگی.
رادبه/rād-beh/راد + به = بهتر، روی هم به معنی بهترین جوانمرد، آزاده و بخشنده‌ی بهتر.
رادفر/rād-far/راد= جوانمرد، آزاد، بخشنده، سخاوتمند، خردمند، دانا، حکیم + فر = شکوه و جلال که در بیننده شگفتی و تحسین پدید آورد؛ مجاز از مایه‌ی جلال و شکوه، زیبایی و برازندگی، روی هم رفته ویژگی کسی که شکوه و جلال صفات جوانمردی، آزادگی، بخشندگی، خردمندی و دانایی اش موجب شگفتی و تحسین دیگران است، این صفات مایه‌ی جلال و شکوه اوست و زیبایی و برازندگی برایش دارد.
رادک/rādak/جوانمرد کوچک
رادمان/rād-mān/رادمنش، کریم، با سخاوت
رادمرد/rād-mard/جوانمرد.
رادمن/rād-man/راد + من / مان = اندیشه و فکر، مردی که دارای اندیشه‌ی جوانمردی است.
رادمنش/rād-maneš/کریم الطبع، سخاوت پیشه و جوانمرد.
رادمهر/rād-mehr/خورشید بخشنده، بخشنده همچون خورشید.
رادنوش/rādnuš/مرکب از راد (جوانمرد، بخشنده) + نوش (نیوشنده)
رادنیک/rād-nik/راد = جوانمرد، آزاده، بخشنده، خردمند + نیک = خوب، نیکو ۱- جوانمرد خوب و نیکو؛ ۲- آزاده ی خوب و نیکو؛ ۳- بخشنده و خردمند خوب و نیک.
رادهرمز/radhormoz/نام یکی از قضات ساسانی
رادوی/rādoy/منسوب به راد، نام موبد بزرگ زمان، یزگرد سوم ساسانی
رادوین/rādvin/راد = جوانمرد + وین (پسوند تصغیر)، ۱- جوانمرد کوچک؛ ۲- مجاز از راد و جوانمرد.
رادین/rādin/آزادوار، آزاده، به مانند آزاده.
رازبین/rāz bin/بیننده راز، واقف به اسرار نهانی.
رازدار/rāz dār/آن که اسرار را افشا نمیکند، راز نگه‌دار.
رازمهر/rāz mehr/راز = نهانی، سِر، رمز + مهر = مهربانی و محبت ۱- محبت و مهربانی نهانی؛ ۲- مجاز از مهربان و با محبت.
رازی/rāzi/منسوب به ری، اهل ری
رازیار/razyar/رازیار
راستین/rāstin/حقیقی، واقعی، راست قامت
رامبد/rāmbod/رام + بد /-bod/ (پسوند نگهبان و مسئول)، ۱- رئیس رامشگران؛ ۲- آرامش دهنده.
رامپور/rāmpur/فرزند رام، ناحیه ای در اوتارپرادش هند
رامتین/rāmtin/رامسین، رامین، ۱- نوازنده؛ ۲- سازنده
رامسین/rāmsin/گونه‌ی کهنه رامتین به معنی سازنده و نوازنده است
رامشگر/rāmešgar/خواننده، خنیاگر، مطرب
اسم پسر فارسی با حرف ر
رامشین/rāmšin/نوازنده و مطرب، نام روستایی در نزدیکی سبزوار
رامفر/rāmfar/رام = آرام + فر = شکوه و جلال، ۱- شکوه و جلالِ آرام؛ ۲- مجاز از ویژگی پسری که آرام است و دارای شکوه و جلال می باشد؛ ۳- مجاز از متین و با وقار.
رامک/rāmak/رام +ک (تصغیر)، مصغر رام
رامن/rāman/رامش
رامند/rāmand/نام نوایی و لحنی در موسیقی ایرانی
رامی/rāmi/منسوب به رام، دلنشین، صورت برج قوس
رامیاد/rāmyād/۱- مطیع؛ ۲- از واژه‌های ایران باستان به معنی بنده و دوستدار اهورامزدا.
رامیار/rāmyār/رمیار، رمه یار، چوپان.
رامیان/rāmiyān/نام رود و بخشی از شهرستان گنبد کاوس
رامین/rāmin/رام، رامتین
راهبر/rāhbar/بلد راه، بلد، راهنما.
راهجو/rāh ju/۱- بلد راه، راه شناس؛ ۲- مجاز از چاره جو؛ تندرو، تیزتک.
راهوار/rāhvār/مجاز از چابک.
راهوی/rāhoy/منسوب به راه، راهی، از الحان موسیقی قدیم
راهی/rāhi/رونده، مسافر، بنده
راوند/rāvand/ریواس، گیاهی از تیره ترشکها، نام شهری نزدیک کاشان
راویز/rāviz/نام درختی معروف به اشترخار یا اشترغار.
رایان/rāyān/اسم کوهی در حجاز
رایبد/rāybod/به ضم ب، دانشمند، حکیم، دانا، خداوندگار خرد، مرکب از رای به معنای دانش و خرد و بد پسوند ملکیت
رایکا/rāikā/ریکا، به معنی پسر، محبوب و مطلوب. ریشه این اسم گیلکی است.
رایمند/rāymand/رای + مند (پسوند دارندگی)، ۱- صاحب رأی، با تدبیر، عاقل، خردمند؛ ۲- آن که عزم و قصد کاری دارد؛ عزم کننده، قصد کننده.
راین/rāyen/نام شهری در شهرستان کرمان در استان کرمان.
رایین/rāi’n/رائین
رخام/roxām/سنگ سپید و نرم.
رزمآرا/razm ārā/جنگجویی که در جنگ هنرنمایی میکند، جنگجویِ زبردست.
رزمجو/razm ju/۱- جنگجو؛ ۲- مجاز از دلیر و شجاع.
رزمهر/raz mehr/نام پسر سوخره سردار جنگی در ایرانِ باستان و اصل آن زَرمهر است.
رزمیار/razmyār/۱- رزمنده، یاری کننده در جنگ؛ ۲- مجاز از شجاع
رزمین/razmin/۱- منسوب به رزم، جنگی؛ ۲- مجاز از شجاع
رزوان/razvān/رَزبان، در قدیم به معنی باغبان بویژه نگهبان باغ انگور.
رسا/re(a)sā/۱- ویژگی صدایی که به وضوح قابل شنیدن است، موزون و بلند، آنچه به راحتی قابل درک است، بلیغ؛ ۲- مجاز از رشید و خوش قد و قامت.
اسم پسر عربی با حرف ر
رستار/rastār/نجات یافته، رها شده
رستگار/rast(e)gār/۱- رها، خلاص؛ ۲- نجات یافته.
رستهم/rostahm/رستم
رشتاک/raštāk/رستاک، شاخه‌ای که از بیخ درخت بر آمده و راست رسته باشد
رنگین/rangin/رنگارنگ، پرنقش و نگار
رهاد/rahād/مسافر، سیاح، جهانگرد.
رهام/rohām, rohhām/۱- در شاهنامه پهلوان ایرانی، نام پسر گودرز که در جنگ یازده رخ کشته شد؛ ۲) در شاهنامه از سرداران بهرام‌گور در جنگ با خاقان چین؛ ۲- در عربی به معنی پرنده‌ای که شکار نکند.
رهان/rahān/رهنده، رهاشونده
رهاو/rahāv/نغمه و آهنگی از موسیقی قدیم، راهوی
رهبان/rahbān/۱- محافظ راه، نگهبان راه؛ ۲- مجاز از راهنما، اگر رُهبان عربی باشد به معنی آن که در ترس از خدا مبالغه کند، زاهد، ترسا
رهبر/rahbar/پیشوا، راهنما، مرشد، امام
رهبین/rahbin/راه بین ۱- در قدیم مجاز از دانا، عارف، آگاه از حقایق امور. ۲- راه نما، رهبر.
رهنما/rahnamā/راه نما، بلد راه، دلیل.
رهنورد/rahnavard/راه رونده، تند رونده، پیک
رهور/rahvar/۱- راهوار؛ ۲- مجاز از چابک.
رهیاب/rah yāb/راه یاب، آن که به جایی یا مقصودی راه پیدا می کند.
رهیار/rahyār/دارنده‌ی راه، راه شناس، راه نما.
روان/ravān/جان، روح، حیات، زندگی
روانبخش/ravānbaxš/روحبخش، روح القدس، از صفات خداوند
روانمهر/ravān mehr/روان = جان، روح + مهر= محبت، دوستی، مهربانی ۱- ویژگی کسی که دارای جان و روح مهربان است؛ ۲- کسی که روح و جانش با محبت و دوستی آمیخته است؛ ۳- مجاز از دوستدار و مهربان.
روح پرور/ruhparvar/پرورش دهنده روح، مفرح
روحی/ruhi/منسوب و وابسته به روح
رودک/rudak/رود= فرزند به ویژه پسر+ ک/-ak/ (پسوند تحبیب و نسبت)، ۱- پسر دوست داشتنی و محبوب
رودین/rudin/رود = فرزند به ویژه پسر + ین (پسوند نسبت) مجاز از فرزند پسر.
روزبان/ruzbān/در قدیم به معنی آن که در درگاه کاخ شاه پاسبانی میکرد، دربانِ کاخ شاه، نگهبان.
روزبه/ruzbeh/مجاز از خوشبخت، سعادتمند، بهروز.
روزبهان/ruzbehān/روزبه
روزمهر/ruz mehr/مجاز از مهر تابناک، مهر و عشق روشن و تابنده.
روشن مهر/rošan-mehr/خورشیدِ درخشان.
روهان/rohan/نیک سیرت و پارسا، زاهدان دین زرتشت را گویند، مرکب از روه به معنای سیرت نیک + پسوند نسبت
رویین تن/rueen-tan/۱- مجاز از دارای بدنی که سلاح بر آن کارگر نباشد؛ ۲- در قدیم به معنی دارای بدنه‌ای از روی
اسم پسر کردی با حرف ر

اسم پسر کردی که با حرف ر شروع می شود

نامتلفظمعنی
رابین/rābin/معتمد
راژان/rāžān/خوابیدن، جنبیدن گهواره
راژور/rāžvar/۱- جای بالا در مجلس؛ ۲- حاکم، فرمانروا.
روچیار/ručyār/روجیار، آفتاب، زمانه، روزگار.
روژمان/ružmān/۱- مانند روز؛ ۲- اندیشه چون روز؛ ۳- مجاز از اندیشه ی روشن.
روژهات/ruž hāt/۱- روزِ آمد؛ ۲- روزها؛ ۳- مجاز از روز پرخیر و برکت و مبارک.

اسم پسر عربی که با حرف ر شروع می شود

نامتلفظمعنی
رئوف/ra’uf/مهربان
رائد/rā’d/۱- جوینده و خواهنده؛ ۲- پیام آور؛ ۳- مجاز از پیش رو و راهنما.
رائف/rā’ef/مهربان، بسیار مهربان
راجی/rāji/امیدوار
راحم/rāhem/رحمت آورنده، دل سوزاننده.
رادف/rādef/پیروی کننده.
راسخ/rāsex/استوار، پابرجا، مقاوم
راسم/rāsem/۱- (صفت از رسم) رسم کننده، نقش کننده؛ ۲-آب روان.
راشد/rāšed/۱- آن که در راه راست است؛ ۲- مجاز از دیندار، متدین
راشن/rāšen/۱- آرامنده؛ ۲- ثابت و برجای؛ ۳- انعام، پاداش.
راضی/rāzi/خوشنود، خوشدل
راغب/rāqeb/دارای میل و رغبت به چیزی یا کسی، مایل، خواهان
رافتالله/ra’fatollāh/مهربانی خداوند.
رافد/rāfed/اسم فاعل رَفَد، ۱- یاور، یاریگر؛ ۲- قائم مقام پادشاه.
رافع/rāfe‛/۱- رفع کننده، از میان برنده و نابود کننده؛ ۲- برپا دارنده، بلند کننده؛ ۳- آورنده، رساننده؛ ۴- از نام ها و صفات خداوند
راکع/rāke‛/رکوع کننده.
راهب/rāheb/عابد مسیحی، گوشه نشین
راوی/rāvi/۱- نقل کننده‌ی حدیث و حکایت؛ ۲- در قدیم به معنی آن که شعر شاعری را در بارگاه حاکمان یا در بازار برای مردم می‌خوانده است.
ربیع/rabi‛/۱- فصل اول سا ل، بهار؛ ۲- در گاه شمار نام دو ماه از سال قمری؛ ۳- در تصوف به معنی مقام بسطت در قطع مسافت سلوک
رجب/rajab/ترسیدن، بزرگ داشتن، شرم نمودن
رحمان/rahmān/۱- مهربان و بخشاینده (صفت خاص خداوند)؛ ۲- از نام‌های خداوند
رحمانعلی/rahmānali/مورد بخشش علی
رحمت/rahmat/۱- دلسوزی و مهربانی؛ ۲- مهربانی و بخشایندگی و عفو مخصوصِ خداوند.
رحمتعلی/rahmatali/بخشش علی
رحیل/rahil/عزیمت، راه افتادن
رحیم/rahim/بسیار مهربان، مهربانی
رحیم الله/rahimollah/مورد مهر خداوند
رزاق/razzāq/۱- روزی دهنده؛ ۲- از نام های خداوند.
رسام/rassām/در قدیم به معنی رسم کننده، طراح، نقاش.
رسول/rasul/۱- پیغمبر خدا؛ ۲- در قدیم به معنی آنکه از طرف کسی برای بردن پیغام فرستاده می‌شود، پیک، قاصد
رشاد/rašād/به راه راست بودن، هدایت یافتن، رستگاری.
رشحه/rašhe/قطره، چکه آب
رشید/rašid/۱- دارای قامت بلند و متناسب، بلند و متناسب؛ ۲- شجاع، دلیر؛ ۳- از نام‌ها و صفات خداوند
رشیدالدین/rašidoddin/رشد یافته و بالنده در امور دین، صاحب رأی و عقیده در دین
رضا/rezā/رضا:در لغت به معنای راضی شدن، رضایت و رضوان آمده است همچنین لقب امام هشتم حضرت علی بن موسی الرضا (ع) است، در اصطلاح عرفا، رضا از مقامات عرفانی است که بعد از مقام توکل قرار دارد و آن مقام کسی است که راضی به خواسته حق تعالی است
رضا علی/rezā-ali/مرکب از نام‌های رضا و علی
رضاقلی/rezāqoli/غلام رضا: بنده رضا
رضی الدین/raziy(y)oddin/پسندیده‌ی آیین و دین
رعد/raed/۱- در فیزیک صدای حاصل از تخلیه‌ی الکتریکی بین دو قطعه ابر و پژواکهای متوالی آن، تندر؛ ۲- سوره‌ی سیزدهم از قرآن کریم دارای چهل و سه آیه.
رفیع/rafie/۱- افراشته، مرتفع، بلند؛ ۲- مجاز از با اهمیت، ارزشمند، عالی
رفیع الدین/rafieoddin/بلند پایه در دین
رقیب/raqib/۱- آن که می‌‌کوشد در به دست آوردن امتیازی، از یک یا چند نفر پیشی بگیرد، آن که با یک یا چند نفر درباره ی موضوعی واحد رقابت می کند؛ ۲- هریک از دو شخصی که در زمان واحد به شخص سومی عشق می ورزند؛ ۳- (در قدیم) نگهبان، نگهبان و مراقب شاه زادگان و زنان و مردان جوان.
رکن الدین/roknoddin/پایه و اساس دین
رمضانعلی/ramazānali/ترکیبی از رمضان + علی
رهام الدین/rehāmoddin/۱- بارانِ دین؛ ۲- مجاز از نعمت و بخشش دین
روح ‌الامین/ruholamin/جبرائیل، روح نام جبرئیل است و امین صفت اوست و خطاب امین از آن یافته که از آنچه از کلام جناب الهی مسموع میکرد به عینه پیش پیامبر اسلام(ص) ادا می‌نمود
روح الله/ruhollāh/روح و روان خدا، لقب حضرت عیسی
روحا‌لدین/ruhoddin/روان دین
ریاض/riyāz/جمع رَوضَه، روضه ها، باغ ها
ریان/riyān/سیراب ضد عطشان؛ شاخه‌های سبزِ نرم.
اسم پسر فارسی عربی با حرف ر

اسم پسر اوستایی که با حرف ر شروع می شود

نامتلفظمعنی
راتین/rātin/رادترین، دادگر و بخشنده ترین.
رایش/rāyeš/پسر زادشم
رپیتون/rapitvan/گاه نیمروزی
رتوشتر/ratuštar/برادر بزرگ اشو زرتشت
رتوناک/ratunāk/دارای بزرگی و سروری، یکی از بزرگان هخامنشی
رستان/rastān/رستان یعنی رها و آزاد، اسم پسر فارسی اصیل ایرانی، از ریشه “رستن” به معنی رهیدن، بزرگمنش، متعالی، قدرتمند
رشنان/rašnān/۱- در اوستایی منسوب به رَشن که در آئین زرتشتی فرشته‌ی عدالت است و به معنی عادل و دادگر می‌باشد؛ ۲- در فارسی رَشن = رش و باران + ان (پسوند نسبت)، منسوب به رَشن و رَش، منتسب به باران (اندک)؛ ۳- مجاز از با طراوت.
رشنو/rašnu/ایزد دادگری و آزمایش
رنگوشتر/ranguštar/نام برادر بزرگ اشوزرتشت
روشاک/rošāk/از سرداران مبارز در برابر اسکندر
ریکا/rikā/دخترانه، محبوب، معشوق، به لهجه مازنی یعنی پسر، مقابل کیجا، دختر
ریوند/reyvand/میوه ریواس
ریونیز/rivniz/ریو
اسم پسر اوستایی با حرف ر

اسم پسر عبری که با حرف ر شروع می شود

نامتلفظمعنی
روت/rot/دوستانه
رودس/rodes/به معنی گل، نام جزیره ای در جنوب غربی آسیای صغیر

اسم پسر در شاهنامه که با حرف ر شروع می شود

نامتلفظمعنی
رادبرزین/rād-barzin/جوانمردِ بلند مرتبه
رادفرخ/rādfarrox/از شخصیتهای شاهنامه، نام آخورسالار هرمز پادشاه ساسانی
رام/rām/۱- مأنوس، خوگیر، الفت گرفته؛ ۲- موافق، سازگار؛ ۳- شاد و خوشحال، رامی، رامین؛ ۴- در قدیم و (در گاه شماری روز بیست و یکم از هر ماه شمسی در ایران قدیم.
رام برزین/ram barzine/آتش رام شده، نام یکی از آتشکده های قدیم ایران.
رامان/rāmān/۱- رام + ان (پسوند نسبت)، منسوب به رام
رای/Raí /راجه و پادشاه هند
رستم/rostam/۱- کشیده بالا، بزرگ تن، قوی اندام؛ ۲- در فارسی باستان، گاتها و دیگر بخش‌های اوستا به معنی دلیر و پهلوان؛ ۳-در قدیم مجاز از مرد شجاع و نیرومند
رشنواد/rašnavād/راستگویی
رهنمون/rahnemun/راهنما، هادی
رویین/ruiyn/مجاز از سخت و محکم
ریو/rio/ریونیز، بی ریا، از سرداران ایرانی از نژاد زرسپ
اسم پسر در شاهنامه با حرف ر

اسم پسر با حرف ر در سایر ریشه ها

نامتلفظمعنیریشه
رابرت/rābert/پرنده نهایی، پیروز، فاتح، روبرتانگلیسی
رافی/rāfi/مخفف رافائل، در فارسی منسوب به راف به معنای می، شرابارمنی
راگا/rāgā/نغمه، سرودهندی
رامایانا/rāmāyānā/نام حماسه هندهندی
راوش/rāvaš/زاوش و زواش و به معنی مشترییونانی
رایموند/rāymond/نگهبان عاقلانگلیسی
رهی/rahi/رونده، روان، غلام، بنده، مسافرپهلوی
روبیک/rubik/نام یکی از هنرمندان ارمنیارمنی
رونالد/ronāld/شایسته تحسین و آفرینانگلیسی
اسم پسر حارجی با حرف ر

نظر شما چیست؟

شما چی فکر می‌کنید؟

نقطه
Logo