اسم پسر با حرف آ

دلت می خواد هوش مصنوعی اسم فرزندت را برات انتخاب کنه؟ روی لینک زیر کلیک کن!

انتخاب نام برای فرزند یکی از دلپذیرترین مراحل آماده شدن برای ورود یک عضو جدید به خانواده است. اما این فرایند ممکن است دشوار نیز باشد، چرا که نام یک بخش مهم از هویت فرزند شما و همراه همیشگی او خواهد بود.
اسم اولین چیزی است که افراد دیگر از فرزند شما می شناسند و بنابراین بر تعاملات اجتماعی او تاثیر می گذارد. نام می تواند اولین تصویری که دیگران از فرزند شما دارند را تعیین کند.

نام ها می توانند رابطه قوی با فرهنگ، مذهب، یا تاریخ خانوادگی داشته باشند. انتخاب یک نام که این ارتباطات را نشان دهد، می تواند به فرزند شما برای درک اینکه از کجا آمده و به کجا می رود، کمک نماید.
نام ها معانی خاص خود را دارند و این معنی می تواند تاثیر زیادی بر چگونگی درک فرزند شما از خودش داشته باشد. پیش از انتخاب یک نام، تحقیق در مورد معنی آن اهمیت زیادی دارد.

نامی که به راحتی تلفظ و نوشته می شود، می تواند به کودک شما در برقراری ارتباط با دیگران کمک کند. اگر یادآوری و گفتن نامی که انتخاب می‌کنید برای بیشتر افراد سخت باشد، ممکن است منجر به اشتباه و سوء تفاهم شود.

در ادامه مطلب لیست کاملی از اسامی پسر با حرف آ را گردآوری کردیم تا راهنمایی برای شما عزیزان در انتخاب این مهم باشد. با ما همراه باشید.

اسم پسر بر اساس حروف الفبا

اسم پسر ایرانی بر اساس حروف الفبا

اسم پسر فارسی که با حرف آ شروع می شود

نامتلفظمعنی
آباد/ābād/تندرست و مرفه، آراسته
آبادیس/ābādis/نام یکی از پزشکان دوره هخامنشی
آبان/ābān/آبها؛ – (در گاه شماری) ماه هشتم از سال شمسی – (در قدیم) نام روز دهم از هر ماه شمسی؛ – (در آیین زرتشتی) نام فرشته‌ی موکل آب و تدبیر امور مسائل آبان ماه.
آبان زاد/ābānzād/زاده آبان کسی که در آبان متولد شده است
آبان سار/ābān sār/مانند آبان
آبان یاد/ābān yād/به یاد آبان یا کسی یاد آور آبان ماه است
آبتین/ābtin/صاحب گفتار و کردار نیک، نام پدر فریدون پادشاه
آبدست/ābdast/چابک، تردست، تر و فرز
آبرو/āberu/حیثیت، شرف، قدر
آبکار/ābkār/سقا، می فروش، حکاک، نگین ساز، نام یکی از بزرگان ارمنی خاندان اشکانی
آبی/ābi/به رنگ آب، نیلی، سرکش، یاغی، نافرمان
آپتین/āptin/شکل دیگر آبتین (پدر فریدون)، آبتین و آتبین
آتردین/ātardin/آذر دین، زردشتی
آتروان/ātarvān/صورت دیگری از اترابان، نگهبان آتش، پیشوای دین زرتشتی
آترینا/ātarinā/زیبا و محبوب همگان، آترین، آذرین، نام پسر اوپَدرَم که به نوشته سنگ نوشته بیستون در زمان داریوش پادشاه هخامنشی در خوزستان یاغی شد و خود را پادشاه خوزستان خواند
آترینه/ātrine/صورت دیگری از آذرین، نام پسر اوپَدرَم که به نوشته سنگ نوشته بیستون در زمان داریوش پادشاه هخامنشی در خوزستان یاغی شد و خود را پادشاه خوزستان خواند
آتش افروز/ātaš afruz/ققنوس، پرنده ای افسانه ای که هزار سال عمر می کند
آتش برزین/ātaš barzin/آتش باشکوه یا شکوه آتش مرکب از آتش + برزین (با شکوه)
آتش زاد/ātaš zād/زاده آتش
آتشبان/ātašbān/محافظ آتش، نگهبان آتشکده های زردشتی
آتش‌پا/ātašpā/تندرو دوان
آتشکار/ātaškār/کسی که با آتش سر و کار داشته باشد، خشمگین و شتابزده
آجیر/ājir/آژیر، در گویش خراسان به معنی محتاط، کوشا
آخش/āxeš/نام موبدی در ایران قدیم، قیمت بها ارزش
آدیش/ādiš/آذر، آتش، (در عامیانه) آتیش، اخگر، شراره آتش
آدین/ādin/هم معنی با اسم آذین، آرایش‌ها که در نوروز یا هنگام ورود پادشاهان و جشن‌های بزرگ در کوی و برزن و راه ها انجام می‌دهند
آذرافروز/āzar afruz/آتش افروز، نام ققنوس پرنده افسانه ای
آذران/āzarān/آذر + ان | منسوب به آتش، جمع آذر، مجاز از دارنده‌ی عواطف تند، پر شور و شوق.
آذربابا/āzarbaba/پدر آتش، نام پدر فرهاد کوهکن که هنر سنگ تراشی را به فرزندش آموخت
آذرباد/āzar bād/پاینده و نگهبان آتش یا کسی که آتش نگهدارنده اوست
اسم پسر فارسی با حرف آ
آذربه/āzarbeh/بهترین آتش، نام پسر آذرباد از خاندان کیانیان
آذرپاد/āzarpād/صورت دیگر آذرباد، آذرپناه یا کسی که آتش نگهدار اوست
آذرپی/āzarpey/دارای قدمی چون آتش
آذرجوش/āzarjuš/پهلوانی در داستان سمک عیار
آذرداد/āzardad/داده آتش، نام پدر آذرباد از خاندان کیانیان
آذرشب/āzaršab/۱- به معنی شسته در آتش؛ ۲- نام سمندر و پنبه کوهی؛ ۳- برق.
آذرشسب/āzaršasb/مخفف آذرگشب، آتش جهنده، فرشته نگهبان آتش که همواره در آتش است، آتشکده
آذرشن/āzaršan/آفتاب پرست سمندر، نام پهلوانی ایرانی در گرشاسب نامه
آذرطوس/āzartus/صورت دیگر آذرتوس، در وامق و عذرا مردی که با مادر عذرا ازدواج کرد
آذرکیش/āzarkiš/آتش پرست، دارای دین زرتشتی
آذرکیوان/āzarkeivān/از روحانیون زرتشتی
آذرمان/āzar-mān/هم معنی اسم آذرمن، مجاز از دارای فکر و اندیشه روشن
آذرمن/āzar-man/آذر = آتش + من/مان = اندیشه و فکر، مجاز از دارای فکر و اندیشه روشن
آذرنرسی/āzarnersi/نام پسر هرمز دوم پادشاه ساسانی
آذرنگ/āzarang/آتش رنگ، نورانی، تابناک، آذرگون، روشن.
آذروان/āzarvān/آذربان، آتش بان، نگهبان آتشکده
آراد/ārād/در آیین زرتشتی نام فرشته‌ی موکل بر دین و تدبیر امور و مصالحی که به روز آراد متعلق است – روز بیست و پنجم ماه شمسی به نام اوست – در پهلوی نیز آرای و آراینده معنی شده است.
آراداشس/ārādāšes/اردشیر، شیر خشمگین، شهریار مقدس
آرامان/ārāmān/آرامان
آرامیان/ārāmiyān/۱) نام شعبه‌ای از نژاد سامی، فرزندان آرام؛ ۲) پنجمین پسر سام ساکن سوریه و بین‌النهرین.
آران/ārān/جایگاه مقدس، مکان گرمسیر، دارای طبیعت گرم
آرپان/ārpān/آرین، منسوب به قوم آریایی، برای توضیحات بیشتر ایران را ببینید
آرتابان/ārtābān/اردوان (اردوان: نگهبان درستکاران)
آرتام/ārtām/دارای نیروی راستی.
آرتامهر/ārtāmehr/آرتا (اوستایی)= مقدس، راستین + مهر = محبت، دوستی و مهربانی ۱- محبت و دوستی مقدس؛ ۲- محبت، دوستی و مهربانی راستین.
آرتان/ārtān/نام برادر داریوش و پسر ویشتاسپ.
آرتمن/ārteman/هم معنی اسم آرتابازان، نام فرزند داریوش و برادر بزرگ خشایارشاه.
آرتی/ārti/۱- منسوب به آرت، تقدس و پاکی؛ ۲- مجاز از پاک و مقدس.
آرتیا/ārtiā/مرد پاک
آرتیمان/ārtimān/آرتی= پاک و مقدس+ مان/من= اندیشه، به معنی اندیشه‌ی پاک و مقدس
اسم پسر فارسی با حرف آ جدید
آرتین/ārtin/منسوب به آرت، پاکی و تقدس، مجاز از پاک و مقدس، عاقل و زیرک
آردین/ārdin/آرد= آرت = مقدس+ ین (نسبت)، راستین و بزرگوار، به معنای مقدس.
آرزم/ārazm/جنگ، رزم، کارزار.
آرسام/ārsām/گونه‌ای دیگر از واژه‌ی آرشام
آرسامس/ārsāmes/نام یکی از سرداران ایرانی که در جنگ علیه اسکندر شرکت داشت.
آرسان/ārsān/اسم پسر اردشیر دوم پادشاه هخامنشی
آرسس/ārses/نام پادشاه ایران و پسر اردشیر سوم (اخس) که به دست باگواس خواجه کشته شد.
آرسین/ārsin/پسر آریایی
آرشا/āršā/هم معنی اسم آردا (ārdā)، مقدس.
آرشاک/āršāk/هم معنی اسم های اشک و ارشک
آرشام/āršām/دارای زور خرس، خرس نیرو
آرشان/āršān/به معنی نر، مرد، نام پسر اردشیر دوم پادشاه هخامنشی
آرشاویر/āršāvir/مرد مقدس؛ مرد نرمنش
آرشن/āršan/مردانه
آرمان/ārmān/۱- آرزو، حسرت، کمال مطلوب، مراد و خواسته؛ ۲- تصوراتی که برای ساختن جنبه‌های گوناگون زندگیِ مطلوب در ذهن انسان هاست، آنچه باید باشد و به آن می‌اندیشیم.
آرماییل/ārmāeel/نجیب پارسی، اشراف پارسی، نام شاهزاده ای که طباخ ضحاک بود
آرمند/ārmand/آرام گیرنده.
آروان/ārvān/ایرانی، آریایی، ایران
آرون/ārun/صفت نیک، فضیلت، خصلت حمیده، خوی خوش، صفت نیک و خصلت پسندیده
آروند/ārvand/هم معنی اسم اروند؛ ۱- شأن و شوکت و فر و شکوه؛ ۲- اورند و اورنگ.
آروید/arvid/آریایی و آتش پاک
آریا/āriyā/آزاده، نجیب
آریا برزین/āriya-barzin/نام پسر ارتبان و برادر زاده‌ی داریوش بزرگ.
آریاباد/āriābād/آریاپاد، نگهبان قوم آریایی
آریابرز/āriābarz/شکوه آریایی، نام یکی از سرداران داریوش سوم پادشاه هخامنشی
آریارامنه/āriārāmne/آرام کننده آریائیان، نام پدر آرشام، جد داریوش پادشاه هخامنشی
آریاسپ/āriyāsp/دارنده‌ی اسب
آریافر/aryafar/دارای فر و شکوه آریایی
آریاگیو/āriāgiv/آریا + گیو (سخنور)، سخنور آریایی، نام یکی از سرداران ایرانی در روزگار باستان
آریام/āriyām/دارای نیروی آریایی.
اسم پسر فارسی خاص با حرف آ
آریان/āriyān/منسوب به آریا، آریایی؛ م آریا.
آریانوش/āriyā nuš/آریا + نوش = جاوید، آریایی جاویدان.
آریاوا/āriyāvā/منسوب به آریا
آریاوش/āryāvaš/آریا + وش (پسوند شباهت) همانند آریایی‌ها، شبیه آریایی‌ها؛ مجاز از آریایی و نجیب.
آریمان/ārimān/آریمان
آرین/āriyan/مرد آریایی، آریایی نژاد، از نسل آریایی
آرینراد/āriyan rād/هم معنی اسم آریوراد، آریایی شجاع
آرینمهر/āriyan mehr/آرین = آریائی + مهر= محبت، دوستی، خورشید، آفتاب ۱- مهر آریائی؛ ۲- خورشید آریایی، فروغ و روشنایی آریائیان؛ ۳- مظهر محبت و دوستی آریائیان.
آریه/ārie/نام سپهدار ایرانی طرفدار کورش صغیر پادشاه هخامنشی
آریو سام/ariu-sam/پسر آتش مقدس
آریوبرزن/āriu barzan/هم معنی اسم آریوبرزین
آریوراد/āriurād/آریو= آریایی + راد= جوانمرد، آزاده، بخشنده، خردمند، ۱- آریایی آزاده و جوانمرد؛ ۲- آریایی بخشنده؛ ۳- آریایی خردمند.
آزاد/āzād/۱- رها شده از گرفتاری یا چیزی آزار دهنده، فارغ، آسوده، بی دغدغه خاطر؛ مختار، صاحب اختیار؛ ۲- درخت جنگلی (آزاد درخت)؛ ۳- در قدیم به معنای نجیب، شریف، آزاده؛ ۴- در شعر و ادب به عنوان صفتی برای بعضی گیاهان و درختان مورد استفاده قرار می‌گیرد.
آزادان/āzādān/منسوب به آزاد
آزادفروز/āzādafruz/رهایی بخش، آنکه آزادی می آورد، باعث آزادی، نام مردی در زمان انوشیروان پادشاه ساسانی
آزرمان/āzarmān/همیشه جوان، پیر ناشدنی و فرسوده نگشتنی.
آزما/āz(e)mā/۱- آزماینده، امتحان کننده؛ ۲- بیازما، آزمایش کن.
آزمون/āz(e)mun/۱- آزمایش؛ روش برای سنجش وجود، کیفیت یا اعتبار چیزی؛ ۲- امتحان.
آژند/āžand/۱- گل و لای ته حوض و جوی؛ ۲- کلافه نخ؛ ۳- (در قدیم) (در ساختمان) ملاط.
آژیر/āžir/زیرک، هوشیار، آماده، پرهیزگار، بانک و فریاد
آسام/āsām/سام، داستان خوشایند، حدیث خوش
آسپیان/āspiyān/آبتین، روح کامل، انسان نیکو کار، از شخصیتهای شاهنامه، نام پدر فریدون پادشاه پیشدادی
آسدین/āsdin/نام موبدی در سده دهم یزگردی
آسیداد/āsidād/آسیدات، نام یکی از بزرگان هخامنشی
آسیم/āsim/۱- (به لغت زند و پازند) استاد عظیم الشأن و بلند مرتبه؛ ۲- (در پهلوی، asēm) آسیم به معنی سیم و نقره است.
آشناس/āš(e)nās/نام فرزند طهماسب و پدر بزرگ گرشاسب.
آشور/āšur/۱- آشوردن؛ ۲- در موسیقی ایرانی گوشه‌ای در دستگاه‌های ماهور، نوا و راست پنجگاه
آمنید/āmnid/نام دبیر داریوش پادشاه هخامنشی
آموده/āmude/لعل، مروارید به رشته کشیده، آراسته، پیراسته، پرده
آموی/āmuy/رود جیحون، آمودریا
آناگ/ānāg/نام یکی از احکام پارت در زمان اردشیر پادشاه ساسانی
آوگان/āvgān/از شخصیتهای شاهنامه، نام پهلوان ایرانی و پیشرو سپاه فریدون پادشاه پیشدادی
آوند/āvand/۱- حجت، دلیل، برهان، آونگ؛ ۲- در قدیم به معنی ظرف بوده است؛ ۳- لوله‌ی باریک ساقه گیاهان.

اسم پسر کردی که با حرف آ شروع می شود

نامتلفظمعنی
آدان/ādān/مفید سودمند
آری/āri/آریایی، نام یکی از ایالات ایران قدیم که شامل خراسان و سیستان امروزی بوده است، اسم یکی از طوایف چادر نشین مازندران
آریز/āriz/نام کوهی در مسیر مریوان به سنندج نام ایرانی
آریشن/ārišan/مینوی، معنوی.
آریوسا/ariusa/آریوسا
آزا/āzā/آزا اسم کردی به معنی سالم بودن و سرحال و قبراق است، هم چنین آزا نام پادشاه مانایی بوده است
آکو/āko/قله کوه، مکان بلند، انسان با عظمت و مقتدر
آگا/āgā/آگاه، مطلع، با خبر
آمانج/āmānj/هدف، مقصد
آمیار/āmyār/همکار، یاور.
آهیر/āhir/آتش
آوات/āvāt/به معنی آرزو.
آویر/āvir/آتش

اسم پسر ترکی که با حرف آ شروع می شود

نامتلفظمعنی
آباقا/ābāqā/عمو، دوست، نخ و یا ریسمان بافته شده از گیاه کتان
آتا/ātā/پدر، جد، سرپرست، ریش سفید
آتا بیگ/atabig/لقب احترام برای خطاب کردن پیران، لقب مربیان شاهزادگان دربار سلاطین ترک
آتاباللی/ātāballi/یادگار مانده از پدر بزرگ، مرد کوچک اندام
آتابای/ātābāi/آتا (ترکی) + بای (چینی) = پدربزرگ، اسم یکی از طوایف بزرگ ترکمن در ایران
آتابیک/ātābeik/پدر بزرگ، مربی کودکان و بالاخص شاهزادگان، اتابک
آتابیگ/ātābeig/لقب احترام برای خطاب کردن پیران، لقب مربیان شاهزادگان دربار سلاطین ترک
آتاش/ātāš/آداش، همنام
آتاقلیچ/ātāqelič/شمشیر پدری
آتاگلدی/ātāgoldi/پدر آمد، پدر بزرگ آمد، در بین ترکمن ها رسم است برای اولین پسری که بعد فوت پدربزرگ به دنیا می آید این اسم را بر می گزینند
آتامان/ataman/آتامان
آتامکین/ātāmkin/مانند پدرم
آتان/ātān/پرتاب کننده
آتجان/ātjān/کسی که بدن استوار و اندام محکمی دارد
آتحان/āthān/کسی که بدن استوار و اندام محکمی دارد
آتسز/ātsez/اسم سومین فرمانروای سلسه خوارزمشاهی
آتلی/ātli/سواره، صاحب اسب، اسب سوار
آتمش/ātmeš/عدد شصت که از اعداد مقدس است، پرتاب کردنی
آتمین/ātmin/مجاز از اسب‌سوار؛ البته در برخی از گویش‌های زبان ترکی مفهوم اسب سوار را به ذهن متبادر میکند گو اینکه معنای اصلی آن «اسب سوار شو» می‌باشد.
آتیال/ātyāl/یال اسب، از اسامی مرسوم بین قبایل ترکمان
آتیجی/ātiji/تیر انداز ماهر
آتیلا/ātilā/آت به معنی اسب + یلا (صفت)، به معنی چابک، شجاع، نامی
آداش/ādāš/آتاش، همنام، هم اسم
آدلی/ādli/صاحب اسم و جاه، مشهور، نام، نامدار.
آدی/ādi/امین تر، امانت دار تر
آدی گوزل/ādi gozel/خوش نام، معمولا درباره حضرت محمد (ص) بکار برده می‌شود
آرات/ārāt/شجاع، دلیر، جَسور.
آراز/ārāz/ارس
آراس/ārās/آراز، به معنی رود ارس
اسم پسر ترکی با حرف آ
آرال/ārāl/از دریاچه‌های بزرگ جهان، در جنوب شرقی قزاقستان و شرق دریای خزر، که قبلاً در قلمرو جغرافیای ایرانی بوده است.
آرخا/ārxā/آرکا، مایه اطمینان و پیشتگرمی
آرکا/ārkā/آرخ، مایه اطمینان و پیشتگرمی
آرویج/ārvij/همیشه سبز، باطراوت، شاداب
آریتما/āritmā/نام یکی از سران ماد
آقاجان/āqājān/عنوان محبت آمیز برای پدر یا پدر بزرگ
آقاخان/āqāxān/سرور بزرگ
آقشام/āqšām/اول شب، فلق
آلب/ālb/دلیر، پهلوان
آلب ارسلان/āllb arsalān/شیر شجاع، کنایه از مرد شجاع و نترس، نام یکی از پادشاهان مقتدر سلجوقی
آلب تکین/ālb takin/مرد دلیر، نام مؤسس سلسله غزنویان، نام یکی از امرای آل بویه
آلپ/ālp/شجاع، قهرمان، پهلوان، دلاور
آلپ ارسلان/ālp arsalān/آلب ارسلان، شیر مرد، شیر شجاع، کنایه از مرد شجاع و نترس، نام یکی از پادشاهان مقتدر سلجوقی
آلپ تکین/ālp takin/آلب تکین، مرد دلیر، نام مؤسس سلسله غزنویان، نام یکی از امرای آل بویه
آلپای/ālpāy/ماه روی پهلوان.
آلپر/alpar/دلیر، جسور
آلتونتاش/āltontāš/مرکب از آلتون (طلا) + تاش (پسوند شباهت) = همانند طلا، زیباروی
آلما گل/ālmāgol/گل سیب، کنایه از زیبایی و تر و تازگی
آی بک/āy bak/بت، صنم
آیتغمش/āyteqmaš/زاده ماه
آیتونا/āytunā/در ترکی به معنای زیبا و درخشان مانند ماه و در فارسی به معنای حالا، در حال حاضر و همچنین است
آیخان/āyxān/آیخان (آی + خان) پادشاه ماه
آیدن/āyden/آیدین، روشن و آشکار، شفاف، صاف، معلوم، واضح، روشنفکر، از امرای ولایت لیدیا، نام شهری در جنوب شرقی ترکیه
آیدین/āydin/به معنی روشنایی، روشن، آشکار، شفاف، نورانی، صاف، معلوم، واضح – روشن‌فکر
آیکان/āykān/آیکان = آیقان (آی + قان) کسی که خونش مثل ماه شفاف و تمیز است اصیل، نجیب
آیهان/āyhān/آیهان = آیخان (آی + خان) = پادشاه ماه

اسم پسر عربی که با حرف آ شروع می شود

نامتلفظمعنی
آصف/āsef/۱) آصف [ابن برخیا]، نام دبیر یا وزیر حضرت سلیمان نبی(ع) که در قرآن کریم ذکر آن رفته است؛ ۲) در قدیم عنوان و لقبی برای وزیران بوده است.
آکام/ākām/۱- سرزمین فراز، سرزمین بلند، زمین‌های بلند؛ ۲- تپه‌ها.
آمن/āman/در قدیم به معنای ایمن.
آمین/āmin/برآور، بپذیر، اجابت کن
آیت/āyat/نشانه، علامت. + (آیه. [واژه‌ی آیت و آیه هر دو از نظر معنی یکسان هستند اما با توجه به موسیقی واژه‌ها، فراوانی و عرف نامگذاری آیت برای پسران و آیه برای دختران انتخاب می‌گردد].
آیت الله/āyatollāh/نشانه خداوند

اسم پسر اوستایی که با حرف آ شروع می شود

نامتلفظمعنی
آئیریک/āeerik/نیای یازدهم زرتشت
آئیریه من/āeeriyeman/ایرانمنش در روزگار ساسانی
آئین گشنسب/āeengošnasb/سپهبد ایرانی در نبرد با بهرام چوبینه
آبادان/ābādān/خرم و با صفا
آباریس/ābāris/موبد و پزشک دوره هخامنشی
آباگران/ābāgrān/نام سردار شاپور دوم پادشاه ساسانی‏‎
آبان داد – آبانداد/ābān dād/داده آبان‎، کسی که در ماه آبان متولد شده است
آباندان/ābān dān/فرستاده خسرو انوشیروان به دربار روم
آبدوس/ābdus/نام یکی از درباریان اردوان سوم اشکانی
آبکام/ābkām/نوشنده آب
آبلاتکا/āblātka/کسی که پشتیبان و پُشتگرمی استاد است، دلگرمی آموزگار، استاد یار، پشتیبان، کارفرما
آبنیک/ābnik/آب خوب و گوارا
آبیش/ābiš/بی رنج
آپاسای/āpāsāi/نام منشی شاپور اول پادشاه ساسانی
آپرویژ/āparviž/پیروزمند و شکست ناپذیر، نام خسرو دوم پادشاه ساسانی
آتبین/ātbin/نفس کامل و نیکوکار و صاحب گفتار و کردار نیک، آبتین، روح کامل و نیکو کار،‌ از شخصیت‌های شاهنامه، نام پدر فریدون پادشاه پیشدادی
آترابان/ātrābān/نگهبان آتش، پیشوای دینی
آتروپات/ātropāt/صورت دیگر آذرباد، آذرپناه یا کسی که آتش نگهدار اوست، سردار ایرانی که والی آذربایجان بود، سردار داریوش
آتروترسه/ātroterse/پسر اسفندیار
آترونوش/ātronuš/آذرنوش، پاکدین زرتشتی
آتریداد/ātridād/داده‌ی آتشین
آتورپات/āturpāt/صورت دیگر آذرباد، آذرپناه یا کسی که آتش نگهدار است
آتین/ātin/در زبان زند و پازند جدید، نو، بوجود آمده
آخشیج/āxšij/نماد، عنصر
آخشیک/āxšik/هریک از عناصر چهارگانه: آب، خاک، هوا، آتش
آدر/ādar/آذر، آتش
آدرباد/ādarbād/نام موبد موبدان دوران شاپور
آذر آیین/āzar āeen/نام پسر آذرساسان
آذر برزین/āzar barzin/نام موبدی بوده
آذربد/āzarba(o)d/آذر= آتش + بد/-bod/ و/-bad/ (پسوند محافظ یا مسئول)] نگهبان آتش.
آذربود/āzarbud/موبدی در زمان یزدگرد
آذرپژوه/āzarpažuh/پسر آذرآیین، پسر گستهم نوینده کتاب گلستان دانش
آذرپناه/āzarpanāh/نام یکی از ساتراپ آذرآبادگان
آذرمه/āzarmah/رئیس و بزرگ آتش‌ها (آتشکده‌ها)
آرازش/ārāzeš/داد و دهش به راه اهورایی
آراسپ/ārāsp/از سرداران کوروش بزرگ
آراستی/ārāsti/نام عموی آشوزرتشت و پدر میدیوماه
آرپک/ārpak/بنیانگذار پادشاهی ماد باستان
آرتا/ārtā/مقدس، راست گفتار، درست کردار.
آرتاباز/ārtā bāz/نام سپهدار و فرمانده‌ی گردونه‌های کوروش
اسم پسر اوستایی با حرف آ
آرتاپارت/ārtāpārt/نگهبان ویژه کوروش بزرگ
آرتور/ārtur/در کتاب ماتیکان هزاردستان از بزرگان بوده است
آرش/āraš/درخشنده – عاقل، زیرک
آرشاویز/āršāviz/مرد سپندینه و ورجاوند
آرمال/ārmāl/نجیب پارسی در بارگاه آژیدهاک
آرمون/ārmun/زر، نقدینگی
آرنگ/ārang/۱- آرنج، مرفق؛ ۲- رنگ؛ ۳- حاکم، مالک.
آروکو/ārukku/ایرج، نجیب نجیب زاده
آروین/ārvin/۱- امتحان و آزمایش و تجربه؛ ۲- آزموده و آزمایش شده.
آریابان/āriābān/نگهبان قوم آریایی
آریابد/āriyābod/آریا + بُد/-bod/ (پسوند محافظ یا مسئول)، مهتر و بزرگ قوم آریائی، رئیس قوم آریایی، نگهبان نژاد آریا.
آریاداد/ārādad/برخواسته از نسل آریا، داده شده آریایی
آریاراد/āriārād/آریایی شجاع و دلیر، آریایی جوانمرد و بخشنده، آریا + راد (جوانمرد بخشنده دانا شجاع) آریایی جوانمرد، آریایی شجاع، آریایی دانا، پسر آریامنش
آریارمن/āriārman/رامشگر آریایی، شادی آور از نژاد آریایی
آریاز/āriyāz/راهنما، راهبر
آریاک/āriyāk/نام یکی از سرداران ایرانی و فرماندار کاپادوکیه
آریامس/āriāmes/آریای بزرگ، از شاهزادگان سغد در زمان اسکندر
آریامن/āriyā man/آرامش دهنده، خوشبختی دهنده
آریامنش/āriāmaneš/دارای خوی و رفتار آریایی
آرین مهر/ārianmehr/آریایی، خورشید آریایی، فروغ و روشنایی آریاییان، مظهر محبت و دوستی آریاییان
آریو/āriu/منسوب به قوم آریایی، شبیه آریائیان، آریایی
آریوداد/āriodad/ایران داد، داده ایران
آریومهر/āriomehr/از سرداران داریوش سوم
آزادمنش/āzādmaneš/راد، جوانمرد، دارنده خوی آزادگی
آزادمهر/āzādmehr/دوستدار آزادی، محبت، مهر و دوستی همراه با رهایی و وارستگی
آزرمگان/āzarmgān/با حیا، مودب، سربه زیر، از شخصیتهای شاهنامه، نام پدر فرخزاد سردار ایرانی در زمان خسروپرویز پادشاه ساسانی
آژمان/āžmān/بی زمان
آساد/āsād/۱- پسر مهر گشسب، پدر فرخ داد پارسی؛ ۲- در عربی آساد جمع اَسَد است به معنی شیرها و شیران.
آستیاژ/āstiyāž/آستیاگس، استیاگ و ایشتوویگو – در فارسی باستان، arštivaiga)، نیزه انداز
آستیاک/āstiāk/نام چهارمین پادشاه ماد
آستیاگ/āstiyāg /آستیاژ، آستیاگس، استیاگ و ایشتوویگو) در فارسی باستان، نیزه انداز
آسیمن/āsiman/سیمین، نقره فام
آگاه/āgāh/۱- بینا، دقیق، مطلع، باخبر؛ ۲- آن که در امری بینش و بصیرت دارد، دانا.
آگومان/āgoman/بی گمان
آلان/ālān/الان، اران [اران/arrān/ = آران، آلان و الان: آر (= آریا) + ان (پسوند مکان)]، – روی هم به معنی سرزمین آریایی‌ها
آوه/āve/از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاور ایرانی و از فرماندهان سپاه کیخسرو پادشاه کیانی
آیریک/āyrik/[آیر = آریا، ایران + یک /- ik / (پسوند نسبت ساز)] آریایی، ایرانی.
آیین گشسب/āeengašsb/از شخصیتهای شاهنامه، نام دبیر هرمز انوشیروان پادشاه ساسانی

اسم پسر لری که با حرف آ شروع می شود

نامتلفظمعنی
آرمن/ārmon/آرزو
آرمی/āromi/آرامش و آسایش
آرُنگ/ārong/آهنگ، ناله
آسای/āsāy/عزیز
آستن/āston/صخره پلکانی
آشوی/āšoy/شاهین

اسم پسر با حرف آ در سایر ریشه ها

نامتلفظمعنیریشه
آئیل/āeel/نام پرنده ایگیلکی
آبرلی/āberli/آبر (فارسی، آبرو) + لی (ترکی) = دارای آبرو، آبرومندفارسی-ترکی
آپادا/āpādā/کسی که خود را به خداوند سپرده است، متوکلساتسکریت
آپاداش/āpādāš/آموختن علوم معنوی از مرشدساتسکریت
آپنیتا/āpnitā/مقرب، بنده خاص پروردگارساتسکریت
آتور/ātur/۱- آتش، آذر؛ ۲) نام فرشته‌ی در ایران باستان.پهلوی
آتیتی/ātiti/مهمانساتسکریت
آدارایل/ādārāyl/خداوند یاریگرآشوری
آدبهاوا/ādbhāvā/تولد حقیقیساتسکریت
آدریان/adriyan/دریا و آب، آدریانوس، نام یکی از امپراتوران رومیونانی
آدریانوس/ādriyānus/آدریان، نام یکی از امپراتوران رومیونانی
آدرین/ādrin/آدر = آتش + ین (پسوند نسبت) + الف اسم ساز)، ۱- آتشین، سرخ‌روی؛ ۲- مجاز از زیبارولاتین
آدهاوا/ādhāvā/نزدیکترین دوست خداوند، نام نزدیکترین همنشین کریشنا در افسانه های هندیساتسکریت
آدورا/ādurā/مأخوذ از افسانه گیل گمش بابلی، کمک کننده، مددکارآشوری
آدینگ/ādinag/آن که روز جمعه به دنیا آمده استبلوچی
آذر اوغلی/āzar uqli/پسر آذربایجانفارسی-ترکی
آذرتاش/āzartāš/آذر (فارسی) + تاش (ترکی) دو تن که اجاق و بخت یکسانی دارندفارسی-ترکی
آذرگشسپ/āzargošasp/آذرگشنسب، آتش جهنده، همانند خیزش اسب نرشاهنامه
آذرمهربرزین/āzarmehrbarzin/آتش محبت، مجازا به معنی آن که بسیار پر محبت استشاهنامه
آرارات/ārārāt/نام کوهی در آذربایجان که بنا به روایتی کشتی نوح بر روی آن قرار گرفتارمنی
آراشید/ārāšid/پسته زمینی یا پسته شامفرانسوی
آراکس/ārāks/نام رودخانه ارسفرانسوی
آراهوسب/ārāhusb/معادل یوسفارمنی
آرپاچی/ārpāči/جو فروش، فقیرترکمنی
آرتوش/ārtuš/از نامهای باستانی ارمنیارمنی
آرژان/āržān/نقرهفرانسوی
آرسن/ārsen/۱- (پهلوی، ārasan) انجمن، مجمع؛ ۲- در عبری به معنی مردِ مبارز.پهلوی
آرسو/ārsu/اشک چشمگیلکی
آرمین/ārmin/مرد همیشه پیروز، از شحصیت های شاهنمامهشاهنامه
آریسته/āriste/آریستئوس در اساطیر یونان، پسر اپولون، او تربیت زنبور عسل را به مردم آموخت، آموزنده تربیت نحلفرانسوی
آزاد سرو/āzādsarv/همچون سرو زیبا و بی تعلق، بزرگوار و متواضعشاهنامه
آسور/āsor/آشورآشوری
آشوک/āšok/نام یکی از شاهان در امپراتوری بزرگ هند [قرن ۳ پیش از میلاد].هندی
آشینا/āšinā/قوی، قدرتمند، نیرومند، زورمندآشوری
آقا گل/āqāgol/آقا (ترکی) + گل (فارسی) = نام روستایی در نزدیکی اصفهانفارسی-ترکی
آقامیر/āqāmir/آقا (ترکی) + میر (عربی) = سلطان بزرگ، امیر والامقام، نام روستایی در نزدیکی بیرجندعربی – ترکی
آلبرت/ālbert/استوار، مسئوللاتین
آلفرد/ālfered/شاهانه، شاهوارهلاتین
آنتی گون/āntigun/حاکم بابل درزمان اسکندرمقدونیلاتین
آندرانیک/āndrānik/بزرگ، ارشدارمنی
آندرو/āndro/مردانهیونانی
آنوش/ānuš/بی ‌مرگ، جاوید، جاویدان.ارمنی
آهیل/āhil/مرغ انجیرخوارگیلکی
آهین/āhin/آهنگیلکی
آیین (آئین)/āyin، ā’in/۱ – کیش، روش، دین، شیوه‌ی مناسب و مطلوب؛ ۲- در قدیم به معنای جلال و شکوه، عادت و خوی.پهلوی
آیین گشسپ/āeengašsp/فرد دارای اسب نر که پیرو مرام خاصی باشدشاهنامه

نقطه
Logo