انتخاب اسم فرزند همیشه برای پدرها و مادرها چالش جذابی بوده است. بسیاری از خانوادهها معیارهای ویژهای را برای انتخاب نام در نظر می گیرند که هر کدام با اهمیت به حساب میآیند. عوامل متعددی بر انتخاب نام تأثیر میگذارند، از جمله میتوان به محبوبیت نامها در موقع تولد، معنای مذهبی یا روحانی، ادای احترام به اجداد یا شخصیتهای تاریخی و حتی تأثیرات رسانهای و شبکه های اجتماعی اشاره کرد. با این حال، انتخاب نام میتواند فراتر از یک سنت یا روند محض باشد؛ این یک فرآیند پیچیده برای هر پدر و مادر است که شامل بررسیهای دقیق فرهنگی، زبانی و شخصیتی میباشد.
با گذر زمان، تغییرات اجتماعی و فرهنگی روش های انتخاب نام را شکل دادهاند. دوران مدرن با افزایش جهانی شدن و تبادلات فرهنگی، تنوع و ابتکار بیشتری را در این زمینه به همراه آورده است. از طرفی، فناوری و دیتابیسهای آنلاین امکان دسترسی به طیف گستردهای از نامها را فراهم کردهاند و بدین ترتیب، والدین را قادر ساخته تا انتخابهای آگاهانهتر و متنوعتری داشته باشند.
در ادامه این مطلب به دسته بندی جالب و شاید تا حدودی متفاوت اسامی میپردازیم که دستهبندی بر اساس نقطه است! اسم دختر با دو نقطه را میتوانید در این مقاله بخوانید.
اسامی دخترانه با ۲ نقطه
نام | معنی | ریشه | فونتیک |
---|---|---|---|
آبان آسا | مانند آبان، آبان ماه تغییر آب و هوا است در نتیجه آبان آسا کنایه از کسی است که خلق و خوی متغیر دارد | فارسی | /ābān āsā/ |
آبان مهر | آن که محبت او چون فرشته آبان است | فارسی | /ābān mehr/ |
آبانا | منسوب به آبان | فارسی | /ābānā/ |
آبانسا | مانند آبان | فارسی | /ābānsā/ |
آبانک | آبان کوچک | فارسی | /ābānak/ |
آبانه | منسوب به آبان | فارسی | /ābāne/ |
آبرخ | زیبا، روشن، لطیف، کسی که چهرهای مانند آب دارد | فارسی | /ābrox/ |
آبرنگ | دختری که پوست لطیف و نرمی دارد | لری | /ābrang/ |
آبسالان | باغ ها | فارسی | /ābsālān/ |
آبگون | به رنگ آب، آبی، گل نیلوفر | فارسی | /ābgun/ |
آبلوج | قند سفید، قند مکرر | فارسی | /ābluj/ |
آبنوس | ۱- چوبی سیاهرنگ و سخت و سنگین (گران بها)؛ ۲- درختی هم خانواده با خرمالو که بیشتر در مناطق گرمسیری آسیا و آفریقا میرویَد. | یونانی | /ābnus/ |
آتر | آذر، آتش، اخگر | فارسی | /ātar/ |
آترا | ۱- آتشین، آذرین؛ ۲- مجاز از سرخرو و زیبا | یونانی | /ātrā/ |
آتری | ۱- آتشین، آذرین؛ ۲- مجاز از سرخرو و زیبا | یونانی | /ātri/ |
آتسا | آتوسا (آتوسا: زبر دست) | فارسی | /ātsā/ |
آتور | ۱- آتش، آذر؛ ۲) نام فرشتهی در ایران باستان. | پهلوی | /ātur/ |
آتوسا | در اوستایی زَبَردست – در اوستایی به معنای هوتَئُسا (=آتوسا) مادینه، و نیز نامِ شه بانوی دوست داشتنی گشتاسب شاه. | اوستایی | /ātusā/ |
آدلیا | نامی، مشهور، مجاز از دختری که به لحاظ زیبایی مشهور و نامی است. | ترکی | /ādliyā/ |
آذرگون | ۱- به رنگ آتش؛ ۲- نام گلی از انواع شقایق که آن را خجسته نیز میگویند؛ شقایق؛ همیشه بهار (گل). | فارسی | /āzargun/ |
آذرنگ | آتش رنگ، نورانی، تابناک، آذرگون، روشن. | فارسی | /āzarang/ |
آراسته | صفت مفعولی از آراستن – ۱- آرایش شده و زینت و زیور داده شده؛ ۲- آن که علاوه بر ظاهر مرتب دارای صفتهای خوب اخلاقی نیز هست؛ ۳- (در قدیم) منظم، مرتب، دارای سامان، با زیور و زینت. | پهلوی | /ārāste/ |
آرالیا | نام عمومی گروهی از گیاهان علفی، درختی و درختچهای که بعضی از آنها زینتیاند | انگلیسی | /ārāliyā/ |
آرامیس | آرامش، راحتی | یونانی | /aramis/ |
آرامیس | آرامش، راحتی | یونانی | /ārāmis/ |
آرایه | ۱- آرایش ۲- در ادبیات صنعت بدیعی، صنعت، صناعت ۳- در ریاضی مجموعه ای که عناصر آن با نظم معینی کنار هم قرار گرفته باشد. | فارسی | /ārāye/ |
آرمتی | فروتنی، پاکی، فرشته محبت، فرشته نگهبان زمین | اوستایی | /ārmati/ |
آرمیلا | اسم دختران در ایران باستان (شاهدخت) | فارسی | /ārmilā/ |
آریس | ﺩﺧﺘﺮﻯ ﮐﻪ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﻋﺮوﺱ زﯾﺒﺎﺳﺖ، برزگر | ارمنی | /aris/ |
آریسا | اریسا، ایرسا، رنگین کمان، ریشه بوته سوسن کبود، دختری که مانند آریاییان اصیل و نجیب است | فارسی | /ārisā/ |
آزاده خوی | دارای خلق وخوی آزاد، ساده، بیتکلف | فارسی | /āzādexui/ |
آسابانو | بانوی با وقار، نام یکی از بانوان اساطیری | فارسی | /āsābanu/ |
آسیا | بزرگترین قاره از قارههای پنجگانه جهان. | عبری | /āsiyā/ |
آسیه | ۱- اندوهگین؛ ۲- استوانه، ستون | عربی | /āsiye/ |
آفرنگ | حشمت، زیبایی. | فارسی | /āfrang/ |
آق گل | آق (ترکی) + گل (فارسی) = گل سفید | فارسی–ترکی | /āqgol/ |
آلیس | الیس یک اسم دخترانه با ریشه فرانسوی به معنی بانوی نجیب زاده، دختر اصیل | فرانسوی | /ālis/ |
آلیسا | ایرسا، رنگین کمان، به بوته سوسن کبود نیز بدان جهت که دارای گلهای زرد و سفید و کبود است ایرسا گویند | فارسی | /alisa/ |
آماندانا | آماندا، در امان، در پناه تو | ترکی | /āmāndānā/ |
آنجلا | آنجلا شکل دخترانه نام پسر انجلوس | انگلیسی | /ānjelā/ |
آهید | در گویش فارس آهوی صحرایی | فارسی | /āhid/ |
آوادیس | کنایه از کسی که دلنشین است یا صدای دلنشینی دارد | فارسی | /āvādis/ |
اسم دختر با دو نقطه
نام | معنی | ریشه | فونتیک |
---|---|---|---|
آواناز | ۱-آوا و صوت قشنگ و زیبا؛ ۲- آوا و صدای متناسب و موزون؛ ۳- آوای توأم با کرشمه و غمزه. | فارسی | /āvānāz/ |
آوید | دانش، خرد، عقل، در زبان اوستایی کلمه های ‘ آوید، وید، ویدا ‘ هر سه به یک معنی به کار رفته است، مشتاق و خواهان | فارسی | /āvid/ |
آویدا | آویدا | فارسی | /āvidā/ |
آویده | مشتاق، خواهان | فارسی | /āvide/ |
آویسا | [آو= آب + ی (پسوند نسبت) + سا (پسوند شباهت)]، مانند آب، همانند آب پاک، روشن و با صفا. | فارسی | /āvisā/ |
آی سودا | ۱- ماه در آب؛ ۲- مجاز از زیبا رو و با طراوت. | ترکی | /āy sudā/ |
آیدا | مهوش، مانند ماه، درلاتین: خوشحال و شاد اروپایی شده کلمه هاید | ترکی | /āydā/ |
آیدک | آیتک، مانند ماه | ترکی | /āydak/ |
آیرا | ۱- جدا، سوا، دیگری؛ ۲- مجاز از ممتاز و برجسته. | ترکمنی | /āyrā/ |
آیسا | آی= ماه + سا (پسوند شباهت)، ۱- مثل ماه، شبیه به ماه؛ ۲- مجاز از زیبا رو. | ترکی | /āy sā/ |
آیسل | ۱- به معنی ماه شفاف، ۲- مترادف معنای ائلسئون به معنی وطن پرست | ترکی | /āysel/ |
آیسو | آی = ماه + سو = آب ۱- ماه و آب؛ ۲- مجاز از زیبارو، با طراوت و درخشنده. | ترکی | /āysu/ |
آیسوده | آی = ماه + سوده = ساییده شده، به صورت گَرد درآمده ۱- ماه ساییده شده؛ ۲- مجاز از زیباروی. | فارسی–ترکی | /āysude/ |
آیگل | آی (ترکی) + گل (فارسی) = گلی چون ماه | فارسی–ترکی | /āygol/ |
آیگل | ۱- گل ماه، ماه گل، گل زیبا چون ماه؛ ۲- مجاز از زیبارو و لطیف. | فارسی–ترکی | /āy gul/ |
آیلا | هالهی ماه، هاله. | ترکی | /āylā/ |
آیلار | ۱- زیبا و پاک، جمع ماه؛ ۲- مجاز از زیبارو. | ترکی | /āy lār/ |
آیلر | ۱- جمع ماه، ماه ها؛ ۲- مجاز از زیبارو. | ترکی | /āy lar/ |
آیلی | مهتاب. | ترکی | /āyli/ |
آیما | آی= ماه + ما= مخفف ماه،۱- ماهرو؛ ۲- مجاز از زیبارو. | ترکی | /āymā/ |
آیماه | آیماه | ترکی | /āymāh/ |
آیه | نشانه، نشان، معجزه، دلیل، حجت، برهان؛ ۲- اعجوبه، عجیبه | عربی | /āyeh/ |
احترام | حرمت داشتن، محترم بودن، حرمت، پاس، بزرگداشت | عربی | /ehterām/ |
احیا | ۱- زندگان؛ ۲- زندگی؛ ۳- زندگی از نو؛ ۴-خاندانها، قبیلهها. | عربی | /ahyā/ |
ارتا | ۱- مقدس، پاک؛ ۲- راستی، درستی. | اوستایی | /artā/ |
ارتاک | سریع، تندرو | پهلوی | /artāk/ |
ارزنده | دارای ارزش، ارزشمند، ارزمند، شایسته و لایق، مجاز از محترم، با شخصیت، مورد احترام، محترم، دارای احترام | فارسی | /arzande/ |
ارغوان | مجاز از چهرهی زیبا و گلگون – درختی است زینتی از تیرهی پروانه واران با گلهایی به رنگ سرخ مایل به بنفش – گلی قرمز رنگ و چسبیده به ساقه که پیش از ظاهر شدن برگها پدیدار میشود؛ ارغوان را در انگلیسی love tree و در عربی ارجوان و در فارسی درخت ارغوان و یا درخت گل ارغوان میگویند. | فارسی | /arqavān/ |
ارکیا | جوی آب – دیگر به نظر میرسد واژهای مرکب از ار= آر= آریایی + کیا= رئیس، بزرگ و روی هم به «آریایی بزرگ» باشد. | فارسی | /arkiyā/ |
ارکیده | گلی با رنگهای درخشان که یک گل برگ آن از دو گل برگ دیگرش بزرگتر است | فرانسوی | /orkide/ |
ارمغان | تحفهای که از جایی دیگر برند، سوغات، ره آورد. | ترکی | /armagān/ |
ارمیس | روشن و پاک، هرمس، از خدایان اولمپی، نام پسر زئوس و مایا | فارسی | /armis/ |
ارناز | از نامهای باستانی | فارسی | /arnāz/ |
ارنواز | آن که سُخنش رحمت میآورد | فارسی | /arnavāz/ |
نام | معنی | ریشه | فونتیک |
---|---|---|---|
اریاک | اری = آری = آریا + ک (پسوند)، آریایی. | فارسی | /ar(i)yāk/ |
اریسا | هم اسم ایرسا | یونانی | /arisā/ |
اریکا | پوفل، درختی از تیره نخلها که در مناطق گرم آسیا می روید، نخل هندی | فارسی | /erikā/ |
استاره | ستاره | فارسی | /estāre/ |
استرا | در گویش سمنان ستاره، نام همسر یهودی انوشیروان که مدفن او در همدان است | فارسی | /esterā/ |
اصیلا | اصیل + الف تانیس، منسوب به اصیل، با نوی با اصالت | فارسی–عربی | /asilā/ |
اعجاز | ریشه ها | قرآنی | /ejāz/ |
افخم | بزرگ قدرتر، گرانمایه تر، بلند مرتبه تر | عربی | /afxam/ |
افراز | ۱- بلندی، فراز، بالا و فراز؛ ۲- افراشتن و افروختن. | فارسی | /afrāz/ |
افرند | صورت کهنهی پرند به ابریشم – فر و شکوه، حشمت، جمال | فارسی | /afrand/ |
افروز | افروختن، افروزنده. | فارسی | /afruz/ |
افروزه | آنچه بدان آتش گیرانند، آتش گیره، شهاب | فارسی | /afruze/ |
افروغ | تابش روشنی، شعاع آفتاب تابش ماه، روشنایی و فروغ، از مفسران اوستا در زمان ساسانیان | اوستایی | /afruq/ |
افسانه | ۱- سرگذشت، قصه، داستان، سرگذشت و حکایت گذشتگان؛ ۲- افسون، سحر؛ ۳- ترانه. | فارسی | /afsāne/ |
افسون | نیرنگ، حیله، مکر، سحرانگیزی، جاذبه، آنچه جادوگران برزبان میرانند، سخنی که برای فریب دادن و تحت تأثیر قرار دادنِ دیگران گفته میشود، مجاز از ویژگی دختری که به لحاظ زیبایی جاذبه دارد و دیگران را افسون میکند | فارسی | /afsun/ |
اقدس | پاک تر، پاکیزه تر، مقدس تر، عنوانی احترام آمیز برای بزرگان یا مکانهای مقدس | عربی | /aqdas/ |
اقدم | پیشتر، مقدم تر، قدیمی تر | عربی | /aqdam/ |
اکرم السادات | گرامی ترین سادات | عربی | /akram-ol-sādāt/ |
اکسیر | کیمیا، جوهری گدازنده که ماهیت اجسام را تغییر میدهد و کاملتر سازد. | یونانی | /eksir/ |
المیرا | ال = ایل + میرا – مجاز از فدائی ایل | ترکی | /elmirā/ |
المیس | درختی با پوست تنهی صاف به رنگ خاکستری تیره، برگهای بیضی نوک تیز و دندانه دار که روی آنها به رنگ سبز تیره است و زیر آنها کرکهای نرم خاکستری دارد. میوهی قهوهای رنگ آن، خوردنی است و از ریشهی آن در رنگرزی استفاده میشود. | عربی | /elmais/ |
الناز | ۱- مایه افتخار ایل، باعث فخر و تفاخر شهر و ولایت؛ ۲- موجب نعمت و رفاه و آسایش. | ترکی | /elnāz/ |
الهه ناز elāhe-nāz | الهه + ناز= زیبا و قشنگ ۱- الهه ی زیبا و قشنگ؛ ۲- مجاز از زیباروی قشنگ. | فارسی–عربی | / |
الیا | ۱- گل خطمی صحرایی؛ ۲- در عربی شحمالمرج. | یونانی | /elyā/ |
الیسا | دختری که مانند گل انار لطیف است | عربی | /alisā/ |
الیکا | هِل، دانهی معطر گیاهی از تیرهی زنجبیلها | سانسکریت | /elikā/ |
الیما | در زبان مازندرانی پیازچهی کوهی – در لری اقومی باستانی که در بختیاری می زیسته اند و پایتخت آنها ایاپیر ایذه بوده | مازندرانی | /elimā/ |
ام لیلا | شراب سیاهگون، نام همسر حضرت امام حسین | عربی | /ommeleylā/ |
امیده | امید + ه (پسوند نسبت) منسوب به امید | فارسی | /om(m)ide/ |
امیرا | امیر + ا (پسوند نسبت)، منسوب به امیر، منتسب به پادشاه و حاکم و امیر | فارسی–عربی | /amirā/ |
امیله | نام درختی از تیره فریفون که گاهی بعضی از انواع آن بصورت درختچه یافت می شوند | سانسکریت | /amila(e)/ |
امیلی | روشنفکر، دانا | انگلیسی | /emili/ |
امیمه | مادر کوچک و مهربان (مصغر اُم یا اُمَه) | عربی | /omaimah/ |
انفال | ۱- سورهی هشتم از قرآن کریم دارای هفتاد و شش آیه؛ ۲- اموال عمومی. | عربی | /anfāl/ |
اهتمام | کوشش، همت، دل بستن، غمخواری | عربی | /ehtemām/ |
اودت | یک آبخوست کوچک پر درخت در تالاب چوک | فرانسوی | /odet/ |
اوریسا | نام یکی از ایالتهای هندوستان | سانسکریت | /urisā/ |
ایدا | یاری نمودن. | ترکی | /iydā/ |
ایده | فکر و عقیده | عربی | /ide/ |
ایرسا | زنبق سفید، سوسن، آیرس، نام بیخ سوسن آسمونگون. | یونانی | /irsā/ |
نام | معنی | ریشه | فونتیک |
---|---|---|---|
ایلآی | ۱- ماه ایل، ماه قبیله؛ ۲- مجاز از زیبارویی از ایل و قبیله. | ترکی | /il āy/ |
ایلا | ایلا و ایله در قاموس کتاب مقدس به درختان آمده | عبری | /ilā/ |
ایلدا | ایل + دا= داده؛ مجاز از زاییدهی ایل، فرزند ایل. | ترکی | /ildā/ |
ایلسا | همانند ایل، شبیه ایل. | فارسی–ترکی | /ilsā/ |
ایللار | ایلها، طایفهها، قبیلهها. | ترکی | /illār/ |
ایلماه | ایل + ماه مجاز از زیباروی ایل. | ترکی | /il māh/ |
ایما | ۱- چیزی را با حرکتِ دست یا چشم و ابرو نشان دادن، اشاره؛ ۲- بیان موضوعی به طور رمز یا خلاصه. | عربی | /imā/ |
ایوا | پناه و جای دادن کسی را. | عربی | /eivā/ |
باران | ۱- قطرههای آب که بر اثر مایع شدن بخار آبِ موجود در جو زمین ایجاد میشود؛ ۲- در عرفان باران کنایه از فیض حق تعالی و رحمت شامله اوست، که از عالم غیب بر ممکنات فایض گردد و ممکنات بر حسب مراتب استعداد، استفاضه نمایند. غلبه عنایات را نیز که در احوال سالک حاصل شود از فَرَح و تَرَح باران گویند. | فارسی | /bārān/ |
بارانا | “باران شدید” یا “باران دیده” | فارسی | /barana/ |
بارانک | ۱- گیاهی درختی و جنگلی از خانوادهی گل سرخ؛ ۲- بارانی که قطرههای آن کوچک است و به آرامی فرو میبارد. | فارسی | /bārānak/ |
بارانه | ۱- باران + ه (پسوند نسبت)، منسوب به باران | فارسی | /bārāne/ |
بارنک | نام درختی است (بارانک) | فارسی | /bārenak/ |
باغداگل | گلی در باغ، باغ گل، کنایه از دختر زیبا | فارسی | /bāqdāgol/ |
بالان | بالنده، رشد کننده، نمو کننده. | فارسی | /bālān/ |
بالنده | ۱- ویژگی آنکه یا آنچه در حال رشد، افزایش یا ترقی است، یا توانایی آن را دارد؛ ۲- نمو کننده، رشد کننده. | فارسی | /bālande/ |
بانو | خانم، کلمه احترام درباره بانوان | فارسی | /bānu/ |
باوان | ۱- خانهی پدری؛ ۲- جگر گوشه و عزیز. | کردی | /bāvān/ |
بدرالجمال | ۱- ماهرو، مهرو؛ ۲- مجاز از کسیکه زیبایی آن چون ماه است. | عربی | /badrojjamāl/ |
بدن گل | آن که بدنی لطیف و زیبا | فارسی | /badangol/ |
برازا | ۱- برازنده، سزاوار، لایق، در خور، زیبنده؛ ۲- زیبا. | اوستایی | /barāzā/ |
برازک | براز + ک/ak-/ (پسوند نسبت)، ۱- منسوب به براز، منسوب شده به برازندگی، زیبایی و آراستگی؛ ۲- مجاز از زیبا و آراسته. | اوستایی | /barāzak/ |
برفا | بانوی سپیدی | فارسی | /barfa/ |
برهون | هاله، خرمن ماه | فارسی | /barhun/ |
بلوران | بلور + ان (پسوند نسبت)، منسوب به بلور | فارسی | /bolurān/ |
بمانی | نامی که با آن طول عمر کودک را بخواهند | فارسی | /bemāni/ |
بهار زهرا | مرکب از نامهای بهار و زهرا. | فارسی–عربی | /bahār-zahrā/ |
بهار فاطمه | مرکب از نامهای بهار و فاطمه. | فارسی–عربی | /bahār-fāteme/ |
بهاران | ۱- هنگام بهار، موسم بهار؛ ۲- مجاز از زیبا و با طراوت. | فارسی | /bahārān/ |
بهاراندام | خوش اندام، زیبا اندام، متناسب | فارسی | /bahārandām/ |
بهاررخ | آن که چهرهای زیبا و شاداب چون بهار دارد | فارسی | /bahārrox/ |
بهان | ۱- منسوب به خوبی و نیکی؛ ۲- خوبان. | فارسی | /behān/ |
بهانه | دلیل، علت | فارسی | /bahāne/ |
نام | معنی | ریشه | فونتیک |
---|---|---|---|
بهرانه | مرکب از بهر (فایده، سود) + انه (پسوند نسبت) | فارسی | /behrāne/ |
بهرخ | خوشگل و نیک منظر. | فارسی | /beh rox/ |
بهرخسار | بهرخ، بهرخ. | فارسی | /beh roxsār/ |
بهروزه | بهروز + ه (پسوند نسبت)، ۱- منسوب به بهروز ۲- بلور کبود و شفاف. | فارسی | /behruze/ |
بهسان | به + سان (پسوند شباهت)، چون خوب، به مانند نیک. | فارسی | /behsān/ |
بهنگار | خوب چهره، نیکو صورت | فارسی | /behnegār/ |
بوران | سرخ، گلگون، سرمای سخت، توفان به همراه باران | فارسی | /burān/ |
تارا | ستاره کوکب مردمک چشم | فارسی | /tārā/ |
تارامهر | تارا = ستاره + مهر = خورشید ۱- ستارهی خورشید؛ ۲- مجاز از زیبا و درخشان. | فارسی | /tātrā mehr/ |
تارلا | کشتزار | ترکی | /tārlā/ |
تامارا | درخت خرما | عبری | /tāmārā/ |
تامای | ماه تمام، ماه کامل. | ترکی | /tāmāy/ |
ترگل | گل تازه و شاداب | فارسی | /targol/ |
ترمه | نوعی پارچه (قیمتی) از جنس کرک، پشم، یا ابریشم با نقشهای بته جقه، اسلیمی، و مانند آنها که معمولاً از آن، جانماز، بقچه و لباس تهیه میکنند. | فارسی | /terme/ |
تسلا | ۱- آرامش یافتن یا کم شدن اندوه، آرامش؛ ۲- در قدیم به معنی خشنود، خرسند، راضی. | عربی | /tasallā/ |
تکاو | نام یکی از آهنگ های نامی باربد | فارسی | /takāv/ |
تکماه | ماه بی همتا، کنایه از زن زیبای بی نظیر | فارسی | /takmāh/ |
تلکا | در گویش مازندران گلابی وحشی جنگلی | فارسی | /telekā/ |
تلما | گندمگون | عربی | /telmā/ |
تلی | ۱- موهای پر پشت و بلند، دختری که گیسوی بلند و زیبا دارد، زلف دار؛ ۲- زباندار و سخنور. | ترکی | /telli/ |
توار | ۱- در کردی نام یک نوع پرنده؛ ۲- نوعی ریسمان | کردی | /tavār/ |
توری | گیاهی درختچهای و زینتی از خانواده حنا که گلهای خوشه ای بنفش و تاج گسترده دارد | فارسی | /turi/ |
توسکا | در گویش مازندرانی (= توسا) درختی بلند و جنگلی، توسه، توسا. | فارسی | /tuskā/ |
توکا | در گویش مازندرانی پرندهای از خانوادهی گنجشک با منقاری باریک و تنی رنگارنگ. | فارسی | /tukā/ |
جان آرا | آرایندهی جان و روح، زینت جان. | فارسی | /jān ārā/ |
جانا | عزیزا، محبوبا. | فارسی | /jānā/ |
جاودانه | جاویدان. | فارسی | /jāv(e)dāne/ |
جمانه | یک دانه مروارید، یک دانه لؤلؤ | عربی | /jomāne/ |
جهان | ۱- کیهان، عالم، گیتی، دنیا؛ ۲- مجاز از فرهنگ؛ حیطه؛ ۳) نمادی برای بزرگی و عظمت؛ ۴) مردم دنیا و زندگی. | فارسی | /jahān/ |
جهان آرا | ۱- زیبا کننده، زینت بخش و مایهی زیبایی جهان؛ ۲- مجاز از بسیار زیبا، آرایندهی جهان و نظم بخشنده به آن | فارسی | /jahān-ārā / |
جهان آوا | مرکب از جهان (عالم، گیتی) + آوا (صدا، بانگ) | فارسی | /jahānāvā/ |
جهان ماه | آن که در جهان چون ماه می درخشد، زیبا | فارسی | /jahānmāh/ |
جوانه | ۱- تازه، نو؛ ۲- مجاز از جوان. | فارسی | /javāne/ |
جوزا | یکی از صورتهای فلکی، سومین برج از برجهای دوازده گانه مطابق خرداد | عربی | /joza/ |
حاتمه | مؤنث حاتم به معنی حاکم، قاضی، داور | عربی | /hātame/ |
حادیه | مونث حادی | عربی | /hādiye/ |
حالیه | زنی که به زیور و زینت آراسته شده باشد | عربی | /hāliye/ |
حبابه | زن بسیار دوست داشتنی | عربی | /habābe/ |
حرمت | احترام، اطاعت و فروتنی در برابر اوامر الهی، دوری از زشتیها و به جای آوردن حقوق که رعایت آنها واجب دانسته شده است | عربی | /hormat/ |
نام | معنی | ریشه | فونتیک |
---|---|---|---|
حریر | ۱- ابریشم ۲- نوعی پارچه ی ابریشمیِ نازک ۳- پیله ی ابریشم که در حرارت زیاد، کّرمِ درون آن کشته شده باشد ۴- در قدیم نوعی پارچهی ابریشمیِ نازک که از آن برای نوشتن نامه استفاده می کردند ۵- به عنوان نماد هر چیزِ نرم و لطیف. | عربی | /harir/ |
حریرگل | ۱- گلِ ابریشم ۲- مجاز از زیبا و لطیف. | فارسی | /harir gol/ |
حریه | حُره | عربی | /horriye/ |
حسنا زهرا | مرکب از نامهای حُسنا (حُسنی) و زهرا. | عربی | /hosna-zahrā/ |
حکیمه | مؤنث حکیم، زن حکیم و دانشمند | عربی | /hakime/ |
حلاوت | مجاز از خوشایند و دلچسب بودن، لذت بخش بودن، دلپذیری، شیرینی. | عربی | /halāvat/ |
حلیا | زیور و آرایش | عربی | /halyā/ |
حلیمه | مؤنث حلیم، زن خویشتن دار، صبور و با تحمل، دختر بردبار | عربی | /halime/ |
حلیه | ۱- در قدیم به معنی زینت، پیرایه، زیور ۲- مجاز از مشخصات صورت و اندام. | عربی | /helye/ |
حمیده | مؤنث حمید و به معنی ستوده، پسندیده | عربی | /hamide/ |
حمیرا | مصغّر حمرا، زن سرخ و سپید، زن سرخ | عربی | /homeyirā/ |
حنانه | بسیار نوحه کننده، ناله کننده | عربی | /hannane/ |
حنانه | ۱- بسیار نوحه کننده، ناله کننده ۲- ستونی که قبل از ساختن منبر پیامبر اسلام(ص) هنگام وعظ به آن تکیه میفرمودند. | عربی | /hannāne/ |
حورجهان | حور (عربی) + چهر (فارسی) آن که چهرهای زیبا چون حور دارد | فارسی | /horjahān/ |
حوردیس | حور (عربی) + دیس (فارسی) آن که چون حور زیباست | فارسی | /hordis/ |
حورناز | زن زیبای بهشتیِ دارای ناز و غمزه و کرشمه. | فارسی | /hur nāz/ |
حوریا | حور = زن زیبای بهشتی، زنان زیبای بهشتی+ ی (پسوند نسبت) + ا (پسوند نسبت)، ۱- منسوب به حور ۲- مجاز از زن یا دختر حورچهر، زن زیبارو و پریگونه. | فارسی | /horiyā/ |
حوریسا | حوری = حور، زن زیبا+ سا (پسوند شباهت)، ۱- شبیه و مانند حوری ۲- زیبارو. | فارسی | /hurisā/ |
حوریه | زن سفید پوست و زیباروی | عربی | /huriye/ |
خانم | کلمه خطاب به زنان و دختران، زن بزرگ زاده و شریف، خاتون، به صورت پسوند و پیشوند همراه با بعضی نامها میآید و نام جدید میسازد مانند ماه خانم، خانم گل | ترکی | /xānom/ |
خانم گل | خانم (ترکی) + گل (فارسی) خانمی که از زیبایی و لطافت چون گل است | فارسی–ترکی | /xānomgol/ |
خانوم | خانم، کلمه خطاب به زنان و دختران، زن بزرگ زاده و شریف، خاتون، به صورت پسوند و پیشوند همراه با بعضی نامها میآید و نام جدید میسازد مانند ماه خانم، خانم گل | ترکی | /xānum/ |
خرامان | دارای حالت خرامیدن، در حال خرامیدن، به آهستگی و با ناز. | فارسی | /xa(o)rāmān/ |
خرم بهار | آن که چون بهار خرم و با طراوت است، نام دختر فتحعلی شاه قاجار | فارسی | /xorrambahār/ |
خرمن | توده غله درو شده، توده و مقدار انبوه از هر چیز | فارسی | /xarman/ |
خزال | با ناز راه رونده، کسی که با ناز راه میرود. | عربی | /xazāl/ |
خزر | مجاز از زیبا و با طراوت مثل دریا. | عربی | /xazar/ |
خضرا | مؤنث اخضر و به معنی ۱- سبز، کبود، نیلگون، و آبی و سبز؛ ۲- سبزهزار، چمن زار. | عربی | /xazrā/ |
خوب روی | آنکه چهره اش نیکو باشد. خوش صورت | فارسی | /xubrui/ |
خوبرو | دارای چهرهای زیبا، زیبا. | فارسی | /xub ru/ |
خورسان | مانند خورشید | فارسی | /xursān/ |
دافنه | درخت غار | لاتین | /dāfne/ |
دالیا | نوعی از گلِ کوکب. | لری | /dāliā/ |
داهیه | مونث داهی، کار بزرگ، باهوش | عربی | /dāhiye/ |
دربانو | در (عربی) + بانو (فارسی) مرکب از در (مروارید) + بانو | فارسی–عربی | /dorbānu/ |
درتا | در (عربی) + تا (فارسی) مانند در، مانند مروارید، همتای دُر | فارسی–عربی | /dortā/ |
درستی | پاکی، حقیقت، صحت، نام دختر انوشیروان پادشاه ساسانی | فارسی | /dorosti/ |
درناز | دُر= مروارید، لؤلؤ + ناز = زیبا و قشنگ، مجاز از زیبا رو و گران بها. | فارسی–عربی | /dor nāz/ |
دریا | ۱- در جغرافیا به معنی تودهی بسیار بزرگی از آب، دریاچه، رود بزرگ؛ ۲- مجاز از شخص بسیار آگاه و دانشمند در زمینههای گوناگون؛ ۳- در تصوف مجاز از حقیقت یا ذات حق. | فارسی | /daryā/ |
دریم | پرگوشت، خوش اندام | عربی | /darim/ |
دریه | دُر + ایه (پسوند نسبت)، مانند دُر، درخشان، روشن. | فارسی–عربی | /doriye/ |
نام | معنی | ریشه | فونتیک |
---|---|---|---|
دل افروز | مجاز از مایهی شادی و خوشی دل، محبوب و خوشایند؛ در قدیم به معنی شاد و خرم، معشوق | شاهنامه | /del afruz/ |
دل فروز | مایه شادی دل، زیبا، پسندیده و گرامی، موجب شادی دل، زیبا و پسندیده | فارسی | /delforuz/ |
دلبان | دلبان | فارسی | /del-ban/ |
دلبند | ۱- مجاز از عزیز و دوست داشتنی؛ ۲- در قدیم به معنی معشوق، اسیر کنندهی دل، جذاب و گیرا. | فارسی | /del band/ |
دلفروز | در قدیم مجاز از مایه شادی دل، زیبا، پسندیده و گرامی. | فارسی | /del foruz/ |
دلناز | دل + ناز = نوازش، نوازشِ دل، دلنواز | فارسی | /del nāz/ |
دلنواز | ۱- مجاز از مایهی آرامش دل، آرامش بخش؛ ۲- در قدیم به معنی نوازشگر، مهربان و دلسوز، محبوب و معشوق. | فارسی | /del navāz/ |
دلیار | دل = جایگاه عواطف و احساسات در انسان، قلب + یار (پسوند دارندگی) ۱- دارای عواطف و احساسات؛ ۲- مجاز از دلدار، معشوق و محبوب. | فارسی | /del yār/ |
دلیلا | دلیله | عبری | /dalilā/ |
دلیله | راهنما، هدایت کننده | عربی | /dalile/ |
دنبره | نوعی ساز، تنبور | فارسی | /donbare/ |
دوریس | دریا | یونانی | /doris/ |
دیارا | دیار = خانه، زادگاه و وطن + الف (اسم ساز)، ۱-منسوب به دیار، منتسب به دیار؛ ۲- مجاز از وطنی، بومی. | لری | /diyārā/ |
دیده | ۱- آنچه دیده شده است؛ ۲- مجاز از چشم، نگاه، نظر، دید. | فارسی | /dide/ |
دیلک | آرزو، آمال، خواسته، تمنا، خواهش. | ترکی | /dilak/ |
دیما | دیم = رخساره و روی + الف (اسم ساز) مجاز از زیبارو. | فارسی | /dimā/ |
دیمه | ۱- روی و رخساره؛ ۲- روشنی باران و شبنم؛ ۳- در کردی به معنی چهره، رخسار. | کردی | /dime/ |
ذلفا | دختر سفید روی، شاعره معاصر خلفای عباسی، دختر ابیض زن و معشوقهی نجده ابن اسود | عربی | /zalfaa/ |
رؤیا | ۱- خواب، آنچه در خواب بینند؛ ۲- مجاز از چهرهی زیبا و مطلوبی است که در عالم خواب دیده شود. | عربی | /ro’yā/ |
رائیکا | پسندیده و دوست داشتنی | اوستایی | /rā’ikā/ |
راتا | رادی، بخشندگی، سخاوت، دهش، بخشش | فارسی | /rātā/ |
راحیل | گوسفند | عبری | /rāhil/ |
رادبانو | بانوی جوانمرد و بخشنده | فارسی | /rādbānu/ |
رازان | ۱- اسرار، رموز؛ ۲- مجاز از رمزگونه | فارسی | /rāzān/ |
رازانه | راز = نهانی، سِر، رمز + انه (پسوند نسبت)، ۱- به معنی منسوب به راز و منتسب به راز؛ ۲- پوشیده و رازآلود. | فارسی | /rāzāne/ |
راعیل | نام دیگر زلیخا | عبری | /rāeel/ |
راغبه | مؤنث راغب، زن مایل و راغب | عربی | /rāqebe/ |
رافونه | نعنا، پودنه (پونه). | فارسی | /rāfune/ |
رام افزا | افزون کننده آرامش | فارسی | /rāmafzā/ |
رام بانو | بانوی آرام یا بانوی شاد | فارسی | /rāmbānu/ |
رام دیس | رام گونه | فارسی | /rāmdis/ |
رامیا | رامی = نوعی گل، منسوب به رامی (گل)، مجاز از زیبا و با طراوت. | فارسی | /rāmiyā/ |
راویس | دارای شکوه و شوکت | فارسی | /rāvis/ |
راویه | بسیار روایت کننده، راوی | عربی | /rāviye/ |
رایا | رای = فکر، اندیشه، تأمل + الف (اسم ساز)؛ مجاز از فکر و اندیشه. | عبری | /rāyā/ |
رایحه | بوی خوش، باران شبانگاهی | عربی | /rāyehe/ |
رایسو | مومن | ترکی | /rāysu/ |
رباب | ۱- ابرهای سفید ۲- در موسیقی سازی با کاسهی طنینی | عربی | /ro(a)bāb/ |
ربابه | رباب | عربی | /ro(a)bābe/ |
رحیله | زن رونده و کوچ کننده | عربی | /rahile/ |
رحیمه | زن مهربان و دلسوز | عربی | /rahime/ |
نام | معنی | ریشه | فونتیک |
---|---|---|---|
رخسانا | رخ + سان (پسوند شباهت) + ا (پسوند نسبت)] ۱- به معنی مانند رخ، مانند رو؛ ۲- مجاز از زیبارو. | فارسی | /roxsānā/ |
رخسانه | رخ + سان (پسوند شباهت) + ه (پسوند نسبت)، رخسانا | فارسی | /roxsāne/ |
ردیمه | نام زن کمبوجیه و دختر هوتن | فارسی | /radimeh/ |
رزان | ۱- تاکستان، باغ انگور؛ ۲- در عربی به معنی سنجیده شده، با وقار و آراسته. | فارسی–عربی | /razān/ |
رزانا | رَزان، منسوب به رَزان | فارسی | /razānā/ |
رسا بانو | بانوی برگزیده و بلند بالا | فارسی | /rasābānu/ |
رستا | رَست = رَستن، رهیدن + ا (پسوند) رستگار شده، رهایی یافته و خلاص شده. | فارسی | /rastā/ |
رستاک | شاخهی تازهای که از بیخ درخت بر آید، رشتاک، این واژه گونهی قدیمی روستا نیز میباشد که در این صورت رُستاک/rostāk/ تلفظ میشود و معرب آن رُستاق است. | فارسی | /rastāk/ |
رضان | زنی روشن و درخشان | ترکی | /rezān/ |
رضوان | ۱- بهشت؛ ۲- در ادیان به معنی فرشتهای که نگهبان یا دربان بهشت است؛ ۳- در قدیم به معنی رضایت، رضامندی. | قرآنی | /rezvān/ |
رضوانه | رضوان + ه (پسوند نسبت) ۱- منسوب به رضوان؛ ۲- بهشتی؛ ۳- مجاز از زیبارو. | فارسی–عربی | /rezvāne/ |
رمیصا | یکی از دو ستارهای است که برذراع است، شِعرهای شامیه، غموص | عربی | /romaysā/ |
رنان | پُرطنین، طنین انداز، پر سرو صدا. | عربی | /rannān/ |
رنانه | بسیار پُرطنین، بسیار طنین انداز و پر سر و صدا. | عربی | /rannāne/ |
روح افزا | ۱- آنچه به روان انسان شادابی و طراوت می بخشد، جانبخش، مفرح؛ ۲- گوشهای در موسیقی ایرانی. | فارسی–عربی | /ruh afzā/ |
روحافزا | آنچه به روان انسان شادابی و طراوت میبخشد، جانبخش، مفرح، گوشهای در موسیقی ایرانی | عربی | /ruhafzā/ |
روحنواز | دلنواز، مفرح | فارسی | /ruhnavāz/ |
روزانا | روزان + الف اسم ساز ۱- منسوب به روز؛ ۲- روشنا؛ ۳- مجاز از تابنده و زیبا. | فارسی | /ruzānā/ |
رویا | خاطرههای شیرین | فارسی | /royā/ |
رویدا | کسی که به آهستگی راه میرود و اصل آن رویداً میباشد. | عربی | /rovaidā/ |
ریاح | جمعِ ریح، ۱- بادها؛ ۲- مجاز از لطیف. | عربی | /riyāh/ |
ریرا | ریشه این نام مازندرانی است و به ۱- هان، بیدارباش، به هوش باش، هشدار؛ ۲- نام پرندهای کوچک شبیه به گنجشک؛ ۳- نام زنِ تیزهوش و کاردان | فارسی | /rirā/ |
ریما | آهو | عربی | /rima/ |
ریواس | گیاهی با شاخههای سپید | فارسی | /rivās/ |
زانوس | نام یکی از دو شعبه بزرگ رود چالوس | فارسی | /zānus/ |
زراندام | از نام های برگزیده | فارسی | /zarandām/ |
زربار | آن که زر بارد، زربخش، آن که زر از دستش بارد و زر بخشد. | فارسی | /zar bār/ |
زرفام | زر + فام (پسوند)، به رنگ زر، طلایی. | فارسی | /zar fām/ |
زرمان | مانند زر، بسیار زیبا | فارسی | /zarmān/ |
زلفا | زلف = موی بلندِ سر، گیسو + الف (پسوند نسبت)، ۱-منسوب به زلف؛ ۲- مجاز از زیبایی زلف معشوق؛ ۳- در عربی (زلفی) به معنی نزدیکی و منزلت و قربَت. | فارسی | /zolfā/ |
زمانه | ۱- روزگار، دوره، دور، عهد؛ ۲- در قدیم به معنی مدت زندگی، عمر. | فارسی | /zamāne/ |
زمزم | «آهسته آهسته»، چاه آبی در مکه، در جنوب شرقی کعبه، که زائران آب آن را متبرک میدانند | عربی | /zamzam/ |
زمزمه | صدای حرف زدن آهسته، صدای آواز خواندن آهسته | فارسی | /zemzemeh/ |
زوفا | گیاهی پایا و معطر از خانواده نعناع | عربی | /zofā/ |
ساجده زهرا | مرکب از نامهای ی ساجده و زهرا. | عربی | /sājede-zahrā/ |
ساریسا | کوشا | کردی | /sārisā/ |
ساریه | ابری که در شب آید | عربی | /sāriye/ |
ساقه | ۱- بخشی از پیکر گیاهان که معمولاً بالای سطح زمین رشد میکند و برگ، گل و میوه را به وجود میآورد؛ ۲- بخشی از اندام تحتانی بین زانو و مچ پا. | عربی | /sāqe/ |
ساقی | ۱- آن که شراب در پیاله میریزد و به دیگری میدهد؛ ۲- در قدیم مجاز از معشوق؛ ۳- در قدیم و در ادبیات عرفانی نمادِ «خداوند» یا پیر است. | عربی | /sāqi/ |
سامیرا | سمیرا، زن بزرگوار، نام عمه شیرین در داستان خسرو و شیرین ترجمه عربی مهین بانو است | عربی | /sāmirā/ |
سامیه | بانوی بلند مرتبه، از القاب حضرت زینب | عربی | /sāmiye/ |
نام | معنی | ریشه | فونتیک |
---|---|---|---|
ساناز | نام گلی کمیاب، نادره | ترکی | /sānāz/ |
سایا | ۱- یکرنگ، بیریا؛ ۲- در فارسی به معنی ساینده. | ترکی | /sāyā/ |
سایدا | سایه مادر | کردی | /sāydā/ |
ست | بانو، خادمه | عربی | /set/ |
ستا | ۱- در موسیقی ایران از الحان قدیم ایرانی؛ ۲- نوعی ساز قدیمی شبیه سه تار؛ ۳- در آئین زرتشتی به معنی اوستا (کتاب مقدس زرتشتیان). | فارسی | /setā/ |
ستاره | ۱- در نجوم هر یک از اجسام نورانی آسمان که معمولاً شبها از زمین به صورت نقطههای نورانی چشمک زنِ نسبتاً ساکن دیده میشوند؛ اختر، نجم؛ ۲- مجاز از بخت و اقبال و نماد شخص مجلس آرا و زیبارو. | فارسی | /setāre/ |
ستاک | شاخه تازه رسته و نازک | فارسی | /setāk/ |
ستوده | آنکه او را ستودهاند، ستایش شده | فارسی | /sotude/ |
ستی | عنوانی احترام آمیز برای زنان (بانوی من)؛ ۲- مجاز از زن و دختر. | عربی | /set(t)i/ |
سحرناز | زیبایی سپیده دم، مجاز از زیبا | فارسی–عربی | /sahar-nāz/ |
سخن | ۱- کلام، گفتار؛ ۲- مجاز از دانش ادبیات، ادب؛ ۳- در قدیم به معنی شعر، نظم. | فارسی | /soxan/ |
سرایه | آواز دسته جمعی، کُر. | فارسی | /sorāye/ |
سرگیس | رنگین کمان | آشوری | /sargis/ |
سروبانو | بانوی بلند قامت مانند سرو | فارسی | /sarvbānu/ |
سروناز | ۱- سرو نورسته، سروی که شاخههای آن به هر طرف مایل باشد؛ ۲- در موسیقی ایرانی نام نوایی. | فارسی | /sarv-nāz/ |
سریر | تخت پادشاهی، اورنگ؛ تخت، مسند. | عربی | /sarir/ |
سریرا | منسوب به سَریر(تخت پادشاهی)، زیبا | فارسی | /sarirā/ |
سریره | زیبا | فارسی | /sarire/ |
سعادت | ۱- خوشبختی؛ ۲- در احکام نجوم سعد بودنِ ستارهها و تأثیر آنها بر سرنوشت انسانها. | عربی | /saeādat/ |
سعدیه | سعد + ایّه/iyyeـ/ (پسوند نسب)، ۱- منسوب به سعد، ۲- مجاز از سعادتمند و خوشبخت | عربی | /saediye/ |
سعیده | مؤنث سعید | عربی | /saeide/ |
سلامت | ۱- سالم، تندرستی، صحت؛ ۲- در حالت قیدی بطور سالم، در حال صحت؛ ۳- در قدیم به معنی امنیت و آرامش، رستگاری. | عربی | /salāmat/ |
سلیله | دختر، دخت، فرزندِ دختر. | عربی | /salile/ |
سلیمه | مؤنث سلیم | عربی | /salime/ |
سمات | ۱- روشهای نیکو؛ ۲- نشانها، علامتها؛ ۳- نام دعایی مشهور. | عربی | /samāt/ |
سمن بر | مجاز از دارای اندام معطّر چون سَمن، یا دارای اندام سفید و لطیف. | فارسی | /saman-bar/ |
سمن رخ | سمن چهر | فارسی | /saman-rox/ |
سمن عذار | سمن چهر | فارسی | /saman-eezār/ |
سمنبو | خوشبو، معطر | فارسی | /samanbo/ |
سمیحه | مؤنث سمیح، بزرگوار، عظیم. | عربی | /samiheā/ |
سمیرا | زن گندمگون، شمیرا. سمیرا ترجمهی «مهینبانو» است | عربی | /samirā/ |
سمیره | سمیرا، زن گندمگون، داستانسرا | عربی | /samire/ |
سمیعه | گوش شنوا. | عربی | /sami‛e/ |
سمیه | نام مادر عمار بن یاسر و اولین زن شهیده در صدر اسلام. | عربی | /somayye/ |
سنبل | ۱- گلِ خوشهای بلند، به هم فشرده و معطر به رنگهای قرمز، آبی، سفید و زرد، گیاه همین گل؛ ۲-مجاز از گیسو، زلف. | فارسی | /sonbol/ |
سنبله | ۱- نوعی گل آذین که گلهای بدون دُمگل آن در اطراف یک محور جمع میشوند؛ ۲- خوشهی بعضی گیاهان مانند گندم و جو؛ ۳- در نجوم صورت ششم از صورتهای فلکیِ منطقه البروج، واقع در استوای سماوی، که به شکل دوشیزهای خوشهی سنبل به دست، تجسم شده است. | فارسی | /sonbole/ |
سهیلا | ۱- نرم، ملایم؛ ۲- مؤنث سهیل | عربی | /soheylā/ |
سوریا | سوری + الف (اسم ساز) | سانسکریت | /suriyā/ |
سوزان | ۱- دارای حرارت و گرمای بسیار زیاد؛ ۲- در قدیم مجاز از سرشار از اندوه و اشتیاق. | فارسی | /suzān/ |
سوزانا | مرکب از سوزان + الف اسم ساز | فارسی | /suzānā/ |
سوسنبر | گیاهی از تیره نعناعیان دارای ساقه خزنده با گلهای قرمز | فارسی | /sosanbar/ |
نام | معنی | ریشه | فونتیک |
---|---|---|---|
سومیا | محبوب، دوست داشتنی | فارسی | /sumiyā/ |
سویدا | در باور قدما، نقطه ای سیاه بر دل که مرکز عشق و دیگر احساسات و عواطف است، سویدای دل، سیاهی دل، نقطه ی سیاه دل. | عربی | /soveydā/ |
سویل | لایق، دوست داشته شده | ترکی | /sevil/ |
سویلآی | ماه دوست داشتنی | ترکی | /sevilāy/ |
سویم | محبت. | ترکی | /se(o)vim/ |
سیاره | ۱- در نجوم هر جرم آسمانی که در منظومهای به دور ستارهای میگردد، به ویژه هر یک از نُه جِرم آسمانیِ غیر نورانی و بزرگ که به دور خورشید میگردند؛ ۲- کاروان، قافله. | عربی | /sayyāre/ |
سیدا | سرپناه مادر | لری | /sidā/ |
سیرا | عشق | ارمنی | /sirā/ |
سیگل | سی عدد گل | فارسی | /sigol/ |
سیم روی | سپیدروی | فارسی | /simrui/ |
سیما | ۱- چهره، صورت؛ ۲- نشان و حالتی در صورت انسان که مبین حالات درونی باشد. | عربی | /simā/ |
سیوا | سیو = سیب + الف (اسم ساز)، سیب. | مازندرانی | /sivā/ |
صابئون | دارندگان آیین صابئی | عربی | /saabeoon/ |
صادقه | مونث صادق راستگو و درستکار | عربی | /saadeghe/ |
صاعقه | آذرخش | عربی | /saaeghe/ |
صبغه | رنگ، نگارگری | عربی | /sebghah/ |
صدق | راست و درست، راستگویی، راست گفتن | عربی | /sedgh/ |
صدقه | صدقه، مالی که انسان در راه خدا می دهد، کفاره | عربی | /sadaghah/ |
صریم | خاکستر | عربی | /sarim/ |
صعید | خاک | عربی | /saeed/ |
صفوان | تخته سنگ، سنگ خالص و صاف | عربی | /safvaan/ |
صلات | دعا | عربی | /salaat/ |
صلوات | نمازها، رحمت ها، درودها | عربی | /salavaat/ |
صمیمه | مؤنث صَمیم، صمیمی، خالص، ناب، اصیل | عربی | /samime/ |
صنم بر | صنم (عربی) + بر (فارسی) مرکب از صنم (بت) + (آغوش) | فارسی–عربی | /sanambar/ |
صنوبر | نام درختی همیشه سبز | فارسی | /senobar/ |
صوت | صدا | عربی | /sot/ |
صیاصی | برج و باروها، قلعه ها | عربی | /sayaasi/ |
صید | شکار، صید | عربی | /seyd/ |
ضان | میش | عربی–قرآن | /zaan/ |
ضفادع | قورباغه ها، وزغ ها | عربی–قرآن | /zafade/ |
طاقه | تاب و توان | عربی | /taaghah/ |
طرائق | راه ها | عربی | /taraaegh/ |
طراوت | تر و تازگی، (به مجاز) سامان و رونق | عربی | /taraavat/ |
طلادیس | طلاگونه، مثل طلا | فارسی | /taladis/ |
طلایه | نشانه یا جلوه نخستین از هر چیز که پیش از دیگر نشانهها نمایان شود | عربی | /talaaye/ |
طناز | از اسامی دخترانه بسیار زیبا، دلنشین و فریبنده | عربی | /tannaaz/ |
طنان | پرطنین، بلندآوازه، مشهور | عربی | /tanaan/ |
طوطیا | معرب از هندی، توتیا | هندی | /tootiaa/ |
طیر | پرنده، پرندگان | عربی | /tayr/ |
طیلا | می پخته شده، شرابی که از جوشاندن فشرده انگور، مویز، یا خرما به دست میآید | فارسی | /tilaa/ |
نام | معنی | ریشه | فونتیک |
---|---|---|---|
عاتکه | بانوی خوشبو، نام دختر عبدالمطلب، جد پیامبر (ص) | عربی | /aateke/ |
عجاب | عجیب، بسیار شگفت آور | عربی | /ejaab/ |
عجب | شگفت آور | عربی | /ajab/ |
عذب | شیرین، خوش، گوارا | عربی | /azb/ |
عرفانه | عرفان (عربی) + ه (فارسی) مرکب از عرفان (معرفت) + ه (پسوند نسبت) | فارسی–عربی | /erfaane/ |
عزالنسا | آن که موجب سربلندی زنان است | عربی | /ezonesaa/ |
عصمت الملوک | عصمت پادشاهان | عربی | /esmatolmolook/ |
عطیه | انعام، بخشش | عربی | /atieh/ |
عفاف | پرهیزکاری، پاکدامنی اسم زیبای ایرانی | عربی | /efaaf/ |
عقد | گره ها | عربی | /oghod/ |
عقود | پیمانها | عربی | /oghood/ |
علامات | نشانه ها | عربی | /alaamat/ |
علیمه | مؤنث علیم | عربی | /alime/ |
علیه | علیا | عربی | /elie/ |
عناب | میوهای قرمز که خواص درمانی فراوان دارد | عربی | /anaab/ |
عنب | انگور | عربی | /enab/ |
عیر | کاروان، کاروانیان | عربی | /ir/ |
غزاله | نوعی آهو | فارسی | /ghazaaleh/ |
غزل | عشقبازی کردن، تابیده شده، اصطلاحی در شعر و موسیقی | فارسی | /ghazal/ |
غزال | آهو، جیران | فارسی | /ghazal/ |
غمزه | دلربایی، عشوه، فسون، قر، کرشمه، لوندی، ناز، کرشمه | عربی | /ghamze/ |
غوغا | شور، آشوب، ازدحام، الم شنگه، جنجال، خروش، دادوبیداد، سروصدا، غریو، غلغله، فغان، ولوله، همهمه، هنگامه، هیاهو، آوازه، بانگ | عربی | /ghogha/ |
فاخره | مونث فاخر | عربی | /faakhere/ |
فاضله | مونث فاضل | عربی | /faazele/ |
فاطمه سلطان | فاطمه خانم | عربی | /faatemesoltaan/ |
فج | وادی وسیع | عربی | /fajj/ |
فجر | سفیدی آخر شب، پگاه، سوره هشتاد و نهم قرآن | عربی | /fajr/ |
فخرالملوک | مایه سربلندی و افتخار پادشاهان | عربی | /fakhrolmolook/ |
فرآذر | شکوه آتش | فارسی | /faraazar/ |
فرارنگ | فرانک، پروانه، از شخصیتهای شاهنامه، نام مادر فریدون پادشاه پیشدادی و همسر آبتین | فارسی | /faraarang/ |
فرازه | جای بلند | فارسی | /faraaze/ |
فرانک | پروانه، از شخصیت های شاهنامه، نام دختر برزین و زن بهرام گور، نام مادر فریدون پادشاه پیشدادی و همسر آبتین | فارسی | /faraanak/ |
فرانه | فرانک | فارسی | /faraaneh/ |
فربو | مرکب از فر (شکوه) + بو = بو و عطر شکوه و منزلت | فارسی | /farbu/ |
فرحانه | مؤنث فرحان | عربی | /farahaaneh/ |
فرخ | اسم دخترانه و پسرانه به معنی خجسته، مبارک، فرخنده، نام یکی از مرزبانان خسروپرویز پادشاه ساسانی | فارسی | /farrokh/ |
فرخ رو | دارای چهره زیبا | فارسی | /farokhroo/ |
فرخ ماه | ماه خجسته و مبارک | فارسی | /farrokhmaah/ |
فرگون | مانند روشنایی | فارسی | /fargoon/ |
فرن | یکی از سه دختر زردشت، پرند، فراوانی، پر | فارسی | /faran/ |
فرنگار | دارای نقش و نگار، با شکوه و زیبا | فارسی | /farnegaar/ |
نام | معنی | ریشه | فونتیک |
---|---|---|---|
فروزه | افروز، منسوب به فروز | فارسی | /forooze/ |
فروغ | روشنایی، تابش | فارسی | /foroogh/ |
فروهنده | نیکوسیرت و خوبروی، نام فرشته ای است | فارسی | /foroohande/ |
فسانه | افسانه، داستان | فارسی | /fesaane/ |
فسون | حیله، تزویر، مکر، سحر و جادو | فارسی | /fosoon/ |
فسونگر | افسونگر | فارسی | /fosoongar/ |
فوج | گروه، طایفه | عربی | /foj/ |
قائل | گوینده | عربی | /ghaael/ |
قاهره | مؤنث قاهر، نام پایتخت مصر | فارسی | /ghaahere/ |
قدحا | آتش | عربی | /ghadhaa/ |
قدد | گوناگون | عربی | /ghadad/ |
قدر | اندازه، اندازه گیری | عربی | /ghadr/ |
قدسی | مقدس، فرشته | عربی | /ghodsi/ |
قدور | دیگها | عربی | /ghodoor/ |
قرار | استواری، جایگاه | عربی | /gharaar/ |
قره | مایه روشنی چشم | عربی | /ghorrah/ |
قری | شهرها، آبادیها | عربی | /ghoraa/ |
قسط | عدالت | عربی | /ghest/ |
قسوره | شیر | عربی | /ghasvare/ |
قصد | میانه | عربی | /ghasd/ |
قصر | قصر، عمارت | عربی | /ghasr/ |
قصص | سرگذشت، داستان | عربی | /ghasas/ |
قطر | مس، روی گداخته | عربی | /ghetr/ |
قطره | مقدار کمی از مایع که از جایی بچکد، چکه | عربی | /ghatre/ |
قمر | ماه، جِرم آسمانی که دور سیارهای بچرخد، (به مجاز) زن زیباروی | عربی | /ghamar/ |
قمرالملوک | آن که میان پادشاهان چون ماه میدرخشد | فارسی–عربی | /ghamarolmolook/ |
قواعد | پایه ها | عربی | /ghavaaed/ |
قول | سخن، حکم | عربی | /ghol/ |
قوه | توانایی، نیرومندی | عربی | /ghovvah/ |
قوی | نیرومند و از اسماء حسنی | عربی | /ghavi/ |
کاملیا | گلی درشت و زیبا سفید و صورتی رنگ که در بهار ظاهر می شود | فرانسوی | /kaameliaa/ |
کامیلا | محافظ معبد، نام دختری جنگجو در افسانه تروا اسم دختر | لاتین | /kaamilaa/ |
کاناز | چوب ریشه خوشه خرما، اسم اصیل ایرانی | فارسی | /kaanaaz/ |
کرامت | بزرگواری، شرافت، سخاوت، بخشندگی | عربی | /keraamat/ |
کردیا | دختر کرد | کردی | /kordyaa/ |
کریمه | مؤنث کریم، بخشنده، سخاوتمند | عربی | /karime/ |
کلمات | الفاظ و سخنان، شعائر | عربی | /kalamaat/ |
کنز | گنج | عربی | /kanz/ |
کنوز | گنج ها، مالهای اندوخته | عربی | /konoz/ |
کیارا | اندوه و ملالت، میل شدید به خوردن انواع خوردنی جات | فارسی | /kiaaraa/ |
کیسر | از نام های برگزیده | فارسی | /keysar/ |
کیل | پیمانه، بار | عربی | /kayl/ |
نام | معنی | ریشه | فونتیک |
---|---|---|---|
گردیا | یکی از شخصیت های شاهنامه | فارسی | /gordyaa/ |
گردیه | از شخصیت های شاهنامه فردوسی، نام خواهر بهرام چوبین (سردار ساسانی) | فارسی | /gordiye/ |
گریس | برکت خداوند | انگلیسی | /gereys/ |
گل افروز | روشنی دهنده و جلوه دهنده گل | فارسی | /golafrooz/ |
گل بانو | بانویی زیبا چون گل | فارسی | /golbaanoo/ |
گل جهان | گل جهان، بهترین و زیباترین گل در جهان | فارسی | /goljahaan/ |
گل سیما | گل (فارسی) + سیما (عربی) = کسی که چهرهای زیبا همانند گل دارد | فارسی–عربی | /golsimaa/ |
گلاریس | زلف تابیده و ریسیده، استعاره از دختر زیبا و آراسته | کردی | /gelaris/ |
گلایل | گلی زینتی و زیبا به رنگهای مختلف | فرانسوی | /gelaayol/ |
گلباران | برای تمجید و احترام زیاد استفاده میشود | فارسی | /golbaaraan/ |
گلباز | کسیکه با گل سر و کار دارد | فارسی | /golbaaz/ |
گلبان | نگهدارنده و محافظ، نام مادر ابرانواس شاعر ایرانی قرن دوم | فارسی | /golbaan/ |
گلبدن | کسی که بدنش مانند گل لطیف است | فارسی | /golbadan/ |
گلبن | بوته یا درخت گل | فارسی | /golbon/ |
گلبند | نوعی پارچه ابریشمی رنگی، باغبان | فارسی | /golband/ |
گلخنده | گلخند | فارسی | /golkhande/ |
گلدیس | چون گل، مانند گُل، (به مجاز) زیبارو و لطیف | فارسی | /goldis/ |
گلفروز | گل افروز | فارسی | /golforooz/ |
گلفروغ | فروغ و روشنی گل | فارسی | /golforoogh/ |
گلگیس | ویژگی آنکه گیسوانش چون گل خوشبو، خوش رنگ و لطیف است | فارسی | /golgis/ |
گلگیسو | دارای گیسوان معطر | فارسی | /golgisoo/ |
گلناز | دارای ناز و عشوه ای چون گل | فارسی | /golnaaz/ |
گلوریا | با شکوه، سرفراز | لاتین | /geloriaa/ |
گلیا | منسوب به گل | فارسی | /goliaa/ |
گلیار | یار و همدم گل، نام روستایی در نزدیکی مهاباد | فارسی | /golyaar/ |
گهرناز | گوهرناز | فارسی | /goharnaaz/ |
گوهرافروز | افروزنده گوهر | فارسی | /goharafrooz/ |
گوهربانو | بانوی گرامی و اصیل | فارسی | /goharbaanoo/ |
گوهرناز | مرکب از گوهر (سنگ قیمتی) + ناز (زیبا) | فارسی | /goharnaaz/ |
گیرا | جذاب، فریبا، موثر، نافذ | فارسی | /giraa/ |
گیسو | موی بلندسر | فارسی | /gisoo/ |
گیلاکو | دختر زیبای گیلانی | گیلکی | /gilako/ |
گیلدا | طلا | ارمنی | /gildaa/ |
گیلوا | نام محلی مردمان گیلان، نام منطقهای از توابع رشت | گیلکی | /gilvaa/ |
لادبن | بوته گل، گلبن | فارسی | /laadbon/ |
لاریسا | نام شهری در کنار دجله | عبری | /laarisaa/ |
لامیا | نام شهری است از تسالی این شهر نام خود را به جنگ «لامیاک» که میان یونان و مقدونیه پس از مرگ اسکندر درگرفت داده است امروز لامیا شهری است نزدیک خلیج لامیا | عبری | /laamiaa/ |
لایه | پوشش، نام زنی در رمان باغ بلور | فارسی | /laaye/ |
لبابه | خردمند شدن، نام درختی است، دختر امام علی | عربی | /labaabe/ |
لبن | شیر | عربی | /laban/ |
لبنا | درخت کندر، دختری ادیب و زیبارو | عربی | /lobnaa/ |
نام | معنی | ریشه | فونتیک |
---|---|---|---|
لتکا | باغ، باغچه | فارسی | /letkaa/ |
لعیا | نام زن حضرت یعقوب | عبری | /layaa/ |
لقا | دیدار، چهره، رخسار | عربی | /laghaa/ |
لمیا | زن سیاه و گندمگون | عربی | /lamyaa/ |
لمیس | زنی با پوست نازک و لطیف | عربی | /lamis/ |
لوتوس | گل نیلوفر آبی یا سوسن شرقی | فارسی | /lootoos/ |
لوسیک | روشنگ | ارمنی | /loosik/ |
لیال | شب ها | عربی | /layaal/ |
لیالی | شبها | عربی | /liaali/ |
لیدا | مهسان، مهسیما، مهسو، مهرشید | ارمنی | /lidaa/ |
لیدی | از عناوین و القاب اشرافی، خانم، بانو | انگلیسی | /lidi/ |
لیسا | نام روستایی در نزدیکی قزوین | فارسی | /lisaa/ |
لیل | شب | عربی | /layl/ |
لیلی | شب دراز، نام یکی از لحن های قدیم موسیقی ایرانی | فارسی | /leili/ |
لیما | نام دهی در رودسر، پایتخت پرو | فارسی–گیلکی | /limaa/ |
لیمو | میوه خوردنی، ترش یا شیرین، معطر و زردرنگ | فارسی | /limoo/ |
ماجان | مانند ماه | فارسی | /maajaan/ |
ماجوج | نام قومی خونریز، تاتارا | عربی | /maajooj/ |
مادیار | (ماد = مادر + یار = کمک کننده، یاور، مددکار) یاور و کمک کننده مادر، مددکار برای مادر | فارسی | /maadyaar/ |
مارت | ماخوذ از عب، نام خواهر حضرت مریم | فرانسوی | /maaret/ |
مارتا | فناپذیر، دنیایی | فارسی | /maartaa/ |
ماروت | نام فرشته ای | عربی | /maaroot/ |
ماریا | مریم، ماریا نوعی گشتار آوا شناختی از مریم در زبان های اسپانیایی و آسیایی است | عبری | /maariaa/ |
مالیا | درختی که در شام می روید با گلهای سفید و خاصیت طبی دارد | یونانی | /maaliaa/ |
ماندان | عنبر سیاه، نام مادر کورش کبیر | فارسی | /maandaan/ |
ماندانا | عنبر سیاه، نام دختر پادشاه ماد و مادر کورش | فارسی | /maandaanaa/ |
ماه جهان | زیبای جهان | فارسی | /maahjahaan/ |
ماه لقا | ماهرو، زیبارو | فارسی | /maahlaghaa/ |
ماهان رخ | دارای چهره ای همچون ماه | فارسی | /maahaanrokh/ |
ماهبانو | بانویی که همچون ماه زیباست | فارسی | /maahbaanoo/ |
ماهدیس | مانند ماه زیبا | فارسی | /maahdis/ |
ماهفروز | افروزنده ماه، روشن کننده ماه، مجازا زیباتر از ماه | فارسی | /maahforooz/ |
ماهناز | (ماه + ناز = قشنگ، زیبا) ماهروی زیبا | فارسی | /maahnaaz/ |
ماهویه | ماهو، لقب عمومی شاهان مرو | فارسی | /maahoye/ |
مایا | منش نیک، بخشنده، (در روم باستان) اِلههی فراوانی سبزه و بهار | زبان باستانی–اوستا | /maayaa/ |
مایسا | نام گیاهی کوچک و یک ساله که بسیار ظریف است | فارسی | /maaysaa/ |
مبرمون | محکم کنندگان | عربی | /mobremoon/ |
متاع | بهره مندی، کالا | عربی | /mataa/ |
متعال | از اسماء حسنی به معنی رفیع المقام | عربی | /mota’aal/ |
متم | کمال بخش | عربی | /motem/ |
نام | معنی | ریشه | فونتیک |
---|---|---|---|
متوکل | تکیه کننده و اعتماد کننده بر کسی | عربی | /motevakel/ |
محیا | زندگانی، حیات، جای زیستن | عربی | /mahyaa/ |
محیصا | رستگار شده، پاک و آمرزیده | عربی | /mahisa/ |
مدیا | نام زن آخرین پادشاه ماد | فارسی | /mediaa/ |
مدیحه | ستایش، مدیح، آفرین | عربی | /madihe/ |
مدیسا | زیبا روی، ماه روی ،خوش روی،دختر ماه، ملکه زیبایی | فارسی | /medisaa/ |
مدیسه | نام دهی در بخش فلاورجان اصفهان | فارسی | /medise/ |
مرجان | از گیاهان دریایی | سریانی | /marjaan/ |
مرجانه | دانه مروارید کوچک | عربی | /marjaane/ |
مرحمت | بخشش | عربی | /marhamat/ |
مرقد | خوابگاه | عربی | /marghad/ |
مروارید | جسمی جامد و کروی گرانبها که از صدف بوجود می آید | فارسی | /morvaarid/ |
مریئا | گوارا | عربی | /mariaa/ |
مرید | سرکش | عربی | /marid/ |
مریدا | مثل مادر | فارسی–لری | /meridaa/ |
مریس | خرمای تر که در آب و شیر و جز آن نهاده شود، چیزی لغزان و تابان | عربی | /maris/ |
مزاج | آمیزه | عربی | /mezaaj/ |
مساق | سیر و سرانجام | عربی | /masaagh/ |
مستمر | دنباله دار | عربی | /mostamer/ |
مستوره | زن پارسا و پاکدامن | عربی | /mastoore/ |
مصیر | سرانجام، بازگشت | عربی | /masir/ |
مضاجع | قتلگاه ها، خواب گاهها | عربی | /mazaaje/ |
مغارب | جهات غرب، مغرب ها | عربی | /maghaareb/ |
مغرب | مغرب، محل غروب | عربی | /maghreb/ |
مغفره | آمرزش و بخشایش، پرده پوشی | عربی | /maghferah/ |
مقام | محل اقامت، منزلت، جایگاه | عربی | /maghaam/ |
مقامع | گرزها | عربی | /maghaame/ |
مقدس | پاک | عربی | /moghadas/ |
مقصوده | مطلوب و خواسته شده و محبوب و مورد پسند، مورد علاقه | عربی | /maghsoode/ |
مقطوع | بریده شده | عربی | /maghtoo/ |
مقعد | مجلس، مقام و منزلت | عربی | /magh’ad/ |
مکیال | پیمانه | عربی | /mekiaal/ |
مکیه | مربوط یا متعلق به مکه، اهل مکه | عربی | /makie/ |
ملاق | دیدار کننده | عربی | /molaagh/ |
ملایم | فاقد شدت و تندی، (به مجاز) دارای اخلاق خوش و سازگار با دیگران، مهربان، نرمخو، خوشایند | عربی | /molaayem/ |
ملک ناز | موجب افتخار پادشاه به لحاظ زیبایی، ویژگی آن که ناز و کرشمهای شاهانه دارد | فارسی–عربی | /malaknaaz/ |
ملکوت | سلطنت و فرمانروایی، ملکوت | عربی | /malakoot/ |
ملیح | با نمک، نمکین، زیبا، خوبرو | عربی | /malih/ |
ملیسا | زمانی بین مغرب و نماز عشا، ماه صَفر، ماهی بین آخر گرما و زمستان | یونانی | /melisaa/ |
ملیک | از اسماءحسنی به معنی صاحب حکومت | عربی | /malik/ |
ملیکا | گروهی از گیاهان علفی چند ساله از خانوادهی گندمیان که خودرو هستند، معشوقه زئوس | یونانی | /melikaa/ |
نام | معنی | ریشه | فونتیک |
---|---|---|---|
ملیکه | (زن) صاحب، (زن) مالک | عربی | /malike/ |
منجو | نجات دهندگان | عربی | /monajoo/ |
منزه | به دور از آلودگی، پاک، پاکیزه، مبرا، بری، بی عیب | عربی | /monazah/ |
منفطر | شکافته | عربی | /monfater/ |
مهبان | (مَه = ماه + بان (پسوند محافظ یا مسئول))، (به مجاز) زیبا و مهتاب رو | فارسی | /mahbaan/ |
مهتد | هدایت یافته | عربی | /mohtad/ |
مهدیا | (مهدی = هدایت شده + ا (اسم ساز))، دختر هدایت شده | فارسی | /mahdiaa/ |
مهدیس | مانند ماه، (به مجاز) زیبارو | فارسی | /mahdis/ |
مهدیسا | منسوب به مَهدیس | فارسی | /mahdisaa/ |
مهذبه | زن پاکیزه گشته، پیراسته، تربیت شده | عربی | /mohazzabe/ |
مهر بانو | بانوی مهربان و با محبت | فارسی | /mehrbaanoo/ |
مهرافروز | روشنایی دهنده خورشید | فارسی | /mehrafruz/ |
مهربان | دارای محبت و عاطفه | فارسی | /mehrabaan/ |
مهرجهان | (مهر = خورشید + جهان)، خورشیدِ عالم، آفتابِ عالم تاب، (به مجاز) زیبا رو | فارسی | /mehrjahaan/ |
مهرناز | نام خواهر کیکاووس که وی را به همسری رستم داده بودند، خورشید ناز | فارسی | /mehrnaaz/ |
مهرویه | منسوب به مهر و محبت | فارسی | /mahrooye/ |
مهست | بزرگوار، محترم | فارسی | /mahast/ |
مهستا | (مهست = بزرگترین، مهمترین + ا (پسوند نسبت)) (به مجاز) دختر بزرگتر و مهمتر، دارای قدر و مرتبه عالی | فارسی | /mahsetaa/ |
مهستی | ماه خانم | فارسی | /mahasti/ |
مهسیما | ماه رو، ماهرخ، زیبا | فارسی | /mahsimaa/ |
مهلقا | ماه رو، ماه روی، ماه لقا، کنایه از زیبارو(ی) است | فارسی | /mahlaghaa/ |
مهناز | ماه ناز | فارسی | /mahnaaz/ |
مهیا | بزرگ | زبان باستانی–اوستا | /mahyaa/ |
مهیاس | (مَه = ماه + یاس)، ماهی که چون گل یاس است، یاسی که چون ماه است، (به مجاز) زیباروی و با طراوت | فارسی | /mahyaas/ |
مهیسا | مهسا | فارسی | /mahisaa/ |
مودت | دوستی، محبت | عربی | /mavaddt/ |
موذن | آواز دهنده | عربی | /moazen/ |
موزون | سنجیده | عربی | /mozoon/ |
میسا | زنی که با برازندگی و تکبّر راه می رود، متکبر و با تبختر راه می رود | عربی | /misaa/ |
میکال | نام فرشته ای، نام همسر داود پیامبر | عربی | /mikaal/ |
میگل | (می = شراب + گل)، (به مجاز) زیبا و مست کننده | فارسی | /meygol/ |
ناردانا | ناردانه، دانه انار | فارسی | /naardaanaa/ |
ناردانه | ناردانا، دانه انار | فارسی | /naardaaneh/ |
نارگون | همانند انار، سرخ و آتش | فارسی | /naargoon/ |
نارون | درختی خوش اندام و پُربَرگ و سایه دار | فارسی | /naaroon/ |
ناز | دوست داشتنی، کرشمه، نام گلی است | فارسی | /naaz/ |
نازدار | آن که رفتاری خوشایند و جذاب دارد، ملوس | فارسی | /naazdaar/ |
نازک | نازنین و زیبا | فارسی | /naazak/ |
نازک | محبوب، معشوق، لطیف، ظریف | فارسی | /naazok/ |
نازک الملائکه | آنکه در ناز و لطافت مانند فرشتگان است | فارسی | /naazokolmalaaeke/ |
نام | معنی | ریشه | فونتیک |
---|---|---|---|
نازگوهر | دارای گوهر زیبا، گوهر و سنگ زیبا و قیمتی | فارسی | /naazgohar/ |
نازلی | ناز دار | فارسی | /naazli/ |
نازمهر | مهرناز، زیبا چون خورشید | فارسی | /naazmehr/ |
ناصبه | محنت کشیده | عربی | /naasebe/ |
ناظره | نگاه کننده، منتظتر | عربی | /naazere/ |
نافه | مادهای با عطر نافذ و پایدار که زیر پوست شکم نوعی آهو به دست می آید | فارسی | /naafe/ |
نانا | پدر و مادر، نعناع | فارسی | /naanaa/ |
نجلا | زنی که دارای چشمان درشت است | عربی | /najlaa/ |
نجمی | منسوب به نجم، نام گیاهی است | عربی | /najmi/ |
نجوا | سخن آهسته | عربی | /najvaa/ |
نجوم | ستارگان | عربی | /nojoom/ |
نحب | عهد | عربی | /nahb/ |
نخل | درخت خرما | عربی | /nakhl/ |
نذر | هشدار، انذار | عربی | /nozor/ |
نضره | طراوت، زیبائی، تازگی | عربی | /nazrah/ |
نظاره | نگریستن، تماشا، نگاه کردن | عربی | /nazaare/ |
نعاج | میش ها | عربی | /no’aaj/ |
نعناع | نعنا، گیاهی کاشتنی و خوشبو | عربی | /nanaa/ |
نغمه | آهنگ یا ملودی | عربی | /naghmeh/ |
نفر | دسته | عربی | /nafar/ |
نفس | روح، نفس، تمایل، شخص، خود، کس | عربی | /nafs/ |
نفوس | قلب ها، جان ها، اشخاص، دل ها | عربی | /nofoos/ |
نواز | نوازش، نوازنده، مهربانی، ساز زن | فارسی | /navaaz/ |
نوباوه | کودک یا نوجوان، میوهای که تازه رسیده باشد، میوه تازه و نورس | فارسی | /nobaave/ |
نوبهار | بهار، فصل رویش | فارسی | /nobahaar/ |
نوران | نور (عربی) + ان (فارسی) مرکب از نور (روشنایی) + ان (پسوند اتصاف) | فارسی–عربی | /nooraan/ |
نورصبا | نوری که از صبا متصاعد میشود، جلوه صبا، (به مجاز) زیبارو | عربی | /noorsabaa/ |
هادیه | مونث هادی، زن راهنما، عصا، چوبدستی، آرام | عربی | /haadie/ |
هاسمیک | گل یاسمن | ارمنی | /haasmik/ |
هاویر | در یاد مانده | لری | /haavir/ |
هایده | توبه کننده، به حق بازگردنده | عربی | /haayedeh/ |
هستی | زندگی، وجود، زندگانی | فارسی | /hasti/ |
هفدن | وزن شعر | کردی | /hefdan/ |
نام | معنی | ریشه | فونتیک |
---|---|---|---|
هلناز | زیبارو و خوشبو، به شکوفه درخت هل نیز میگویند | فارسی | /helnaaz/ |
هلیا | خورشید | یونانی | /heliaaa/ |
هلیله | نام درختی است | فارسی | /halile/ |
همیلا | نام ندیمه شیرین همسر خسروپرویز پادشاه ساسانی | فارسی | /hamilaa/ |
هوبانو | بانوی خوب | فارسی | /hoobaanoo/ |
هوتوس | آتوسا، نام دخترکوروش پادشاه هخامنشی، همسر داریوش و مادر خشایارشا | فارسی | /hutus/ |
هوربانو | بانوی خورشید، زنی به زیبایی خورشید | فارسی | /hoorbaanoo/ |
هوردیس | زیبا و روشن چون خورشید | فارسی | /hoordis/ |
هورناز | خورشید زیبا | فارسی | /hoornaaz/ |
هوزان | نرگس نو شکفته | فارسی | /hoozaan/ |
هوناز | ویژگی آن که دارای ناز و کرشمه خوب و نیک است، جذاب و دلپسند | فارسی | /hunaaz/ |
هویار | یار خوب و خوش | فارسی | /huyaar/ |
هیلدا | نیرومند، قوی | لاتین | /hildaa/ |
هیلمی | داری موی بور و زرد مانند (لری لرستانی) | لری | /hilmi/ |
هیما | بانوی عاشق، مرکب از هیم (عربی به معنای عاشق و شیفته ) + الف تانیث فارسی | فارسی–عربی | /himaa/ |
هیمو | پاک دامن | کردی | /himoo/ |
والیه | مؤنث والی نام دختر | عربی | /vaalye/ |
وحیده | مؤنث وحید، یکتا، تک، بی نظیر، یگانه | عربی | /vahide/ |
ورقا | کبوتر، نام درختی کوچک و معروف | عربی | /varqa/ |
وسیم | دارای نشان زیبایی، خوش سیما، زیبا | عربی | /vasiim/ |
وسیمه | مؤنث وسیم، دارای نشان زیبایی، زیبا | عربی | /vasiime/ |
وناز | با وقار، متین | کردی | /venaaz/ |
ویدا | آشکار و هویدا | فارسی | /veeda/ |
ویرو | نامپهلوان و سپهداری در منظومه ویس و رامین | فارسی | /veyro/ |
ویوگ | عروس | فارسی | /veyvog/ |
ویولا | نام نوعی ساز زهی از خانواده ویولن | ایتالیایی | /veyola/ |
یارگل | دوستی که همانند گل زیباست. | فارسی | /yaargol/ |
یاس | گلی زینتی با رنگهای سفید، زرد، سرخ و بنفش و بسیار خوشبو، گل منسوب به حضرت زهرا (س) | فارسی | /yaas/ |
یرحا | نام مادر حضرت موسی (ع) | عبری | /yerha/ |
یسرا | مایه گشایش و آسانی، دختر خوش قدم | عبری | /yesra/ |
یکمال | ثروت تقسیم نشده، دوست جانجانی (بسیار صمیمی) | کردی | /yakmaal/ |
یلدا | آخرین شب پائیز در نیم کره شمالی و بلندترین شب سال که همزمان با میلاد مسیح (ع) است. | سریانی | /yilda/ |