اسم دختر با دو نقطه

انتخاب اسم فرزند همیشه برای پدرها و مادرها چالش جذابی بوده است. بسیاری از خانواده‌ها معیارهای ویژه‌ای را برای انتخاب نام در نظر می گیرند که هر کدام با اهمیت به حساب می‌آیند. عوامل متعددی بر انتخاب نام تأثیر می‌گذارند، از جمله می‌توان به محبوبیت نام‌ها در موقع تولد، معنای مذهبی یا روحانی، ادای احترام به اجداد یا شخصیت‌های تاریخی و حتی تأثیرات رسانه‌ای و شبکه های اجتماعی اشاره کرد. با این حال، انتخاب نام می‌تواند فراتر از یک سنت یا روند محض باشد؛ این یک فرآیند پیچیده برای هر پدر و مادر است که شامل بررسی‌های دقیق فرهنگی، زبانی و شخصیتی می‌باشد.

با گذر زمان، تغییرات اجتماعی و فرهنگی روش های انتخاب نام را شکل داده‌اند. دوران مدرن با افزایش جهانی شدن و تبادلات فرهنگی، تنوع و ابتکار بیشتری را در این زمینه به همراه آورده است. از طرفی، فناوری و دیتابیس‌های آنلاین امکان دسترسی به طیف گسترده‌ای از نام‌ها را فراهم کرده‌اند و بدین ترتیب، والدین را قادر ساخته‌ تا انتخاب‌های آگاهانه‌تر و متنوع‌تری داشته باشند.

در ادامه این مطلب به دسته بندی جالب و شاید تا حدودی متفاوت اسامی می‌پردازیم که دسته‌بندی بر اساس نقطه است! اسم دختر با دو نقطه را می‌توانید در این مقاله بخوانید.

اسامی دخترانه با ۲ نقطه

ناممعنیریشهفونتیک
آبان آسامانند آبان، آبان ماه تغییر آب و هوا است در نتیجه آبان آسا کنایه از کسی است که خلق و خوی متغیر داردفارسی/ābān āsā/
آبان مهرآن که محبت او چون فرشته آبان استفارسی/ābān mehr/
آبانامنسوب به آبانفارسی/ābānā/
آبانسامانند آبانفارسی/ābānsā/
آبانکآبان کوچکفارسی/ābānak/
آبانهمنسوب به آبانفارسی/ābāne/
آبرخزیبا، روشن، لطیف، کسی که چهره‌ای مانند آب داردفارسی/ābrox/
آبرنگدختری که پوست لطیف و نرمی داردلری/ābrang/
آبسالانباغ هافارسی/ābsālān/
آبگونبه رنگ آب، آبی، گل نیلوفرفارسی/ābgun/
آبلوجقند سفید، قند مکررفارسی/ābluj/
آبنوس۱- چوبی سیاهرنگ و سخت و سنگین (گران بها)؛ ۲- درختی هم خانواده با خرمالو که بیشتر در مناطق گرمسیری آسیا و آفریقا می‌رویَد.یونانی/ābnus/
آترآذر، آتش، اخگرفارسی/ātar/
آترا۱- آتشین، آذرین؛ ۲- مجاز از سرخ‌رو و زیبایونانی/ātrā/
آتری۱- آتشین، آذرین؛ ۲- مجاز از سرخ‌رو و زیبایونانی/ātri/
آتساآتوسا (آتوسا: زبر دست)فارسی/ātsā/
آتور۱- آتش، آذر؛ ۲) نام فرشته‌ی در ایران باستان.پهلوی/ātur/
آتوسادر اوستایی زَبَردست – در اوستایی به معنای هوتَئُسا (=آتوسا) مادینه، و نیز نامِ شه بانوی دوست داشتنی گشتاسب شاه.اوستایی/ātusā/
آدلیانامی، مشهور، مجاز از دختری که به لحاظ زیبایی مشهور و نامی است.ترکی/ādliyā/
آذرگون۱- به رنگ آتش؛ ۲- نام گلی از انواع شقایق که آن را خجسته نیز می‌گویند؛ شقایق؛ همیشه بهار (گل).فارسی/āzargun/
آذرنگآتش رنگ، نورانی، تابناک، آذرگون، روشن.فارسی/āzarang/
آراستهصفت مفعولی از آراستن – ۱- آرایش شده و زینت و زیور داده شده؛ ۲- آن که علاوه بر ظاهر مرتب دارای صفت‌های خوب اخلاقی نیز هست؛ ۳- (در قدیم) منظم، مرتب، دارای سامان، با زیور و زینت.پهلوی/ārāste/
آرالیانام عمومی گروهی از گیاهان علفی، درختی و درختچه‌ای که بعضی از آنها زینتی‌اندانگلیسی/ārāliyā/
آرامیسآرامش، راحتییونانی/aramis/
آرامیسآرامش، راحتییونانی/ārāmis/
آرایه۱- آرایش ۲- در ادبیات صنعت بدیعی، صنعت، صناعت ۳- در ریاضی مجموعه ای که عناصر آن با نظم معینی کنار هم قرار گرفته باشد.فارسی/ārāye/
آرمتیفروتنی، پاکی، فرشته محبت، فرشته نگهبان زمیناوستایی/ārmati/
آرمیلااسم دختران در ایران باستان (شاهدخت)فارسی/ārmilā/
آریسﺩﺧﺘﺮﻯ ﮐﻪ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﻋﺮوﺱ زﯾﺒﺎﺳﺖ، برزگرارمنی/aris/
آریسااریسا، ایرسا، رنگین کمان، ریشه بوته سوسن کبود، دختری که مانند آریاییان اصیل و نجیب استفارسی/ārisā/
آزاده خویدارای خلق وخوی آزاد، ساده، بی‌تکلففارسی/āzādexui/
آسابانوبانوی با وقار، نام یکی از بانوان اساطیریفارسی/āsābanu/
آسیابزرگترین قاره از قاره‌های پنج‌گانه جهان.عبری/āsiyā/
آسیه۱- اندوهگین؛ ۲- استوانه، ستونعربی/āsiye/
آفرنگحشمت، زیبایی.فارسی/āfrang/
آق گلآق (ترکی) + گل (فارسی) = گل سفیدفارسی–ترکی/āqgol/
آلیسالیس یک اسم دخترانه با ریشه فرانسوی به معنی بانوی نجیب زاده، دختر اصیلفرانسوی/ālis/
آلیساایرسا، رنگین کمان، به بوته سوسن کبود نیز بدان جهت که دارای گلهای زرد و سفید و کبود است ایرسا گویندفارسی/alisa/
آمانداناآماندا، در امان، در پناه توترکی/āmāndānā/
آنجلاآنجلا شکل دخترانه نام پسر انجلوسانگلیسی/ānjelā/
آهیددر گویش فارس آهوی صحراییفارسی/āhid/
آوادیسکنایه از کسی که دلنشین است یا صدای دلنشینی داردفارسی/āvādis/
اسم دختر با دو نقطه

اسم دختر با دو نقطه

ناممعنیریشهفونتیک
آواناز۱-آوا و صوت قشنگ و زیبا؛ ۲- آوا و صدای متناسب و موزون؛ ۳- آوای توأم با کرشمه و غمزه.فارسی/āvānāz/
آویددانش، خرد، عقل، در زبان اوستایی کلمه های ‘ آوید، وید، ویدا ‘ هر سه به یک معنی به کار رفته است، مشتاق و خواهانفارسی/āvid/
آویداآویدافارسی/āvidā/
آویدهمشتاق، خواهانفارسی/āvide/
آویسا[آو= آب + ی (پسوند نسبت) + سا (پسوند شباهت)]، مانند آب، همانند آب پاک، روشن و با صفا.فارسی/āvisā/
آی سودا۱- ماه در آب‌؛ ۲- مجاز از زیبا رو و با طراوت.ترکی/āy sudā/
آیدامهوش، مانند ماه، درلاتین: خوشحال و شاد اروپایی شده کلمه هایدترکی/āydā/
آیدکآیتک، مانند ماهترکی/āydak/
آیرا۱- جدا، سوا، دیگری؛ ۲- مجاز از ممتاز و برجسته.ترکمنی/āyrā/
آیساآی= ماه + سا (پسوند شباهت)، ۱- مثل ماه، شبیه به ماه؛ ۲- مجاز از زیبا رو.ترکی/āy sā/
آیسل۱- به معنی ماه شفاف، ۲- مترادف معنای ائل‌سئون به معنی وطن پرستترکی/āysel/
آیسوآی = ماه + سو = آب ۱- ماه و آب؛ ۲- مجاز از زیبارو، با طراوت و درخشنده.ترکی/āysu/
آیسودهآی = ماه + سوده = ساییده شده، به صورت گَرد درآمده ۱- ماه ساییده شده؛ ۲- مجاز از زیباروی.فارسی–ترکی/āysude/
آیگلآی (ترکی) + گل (فارسی) = گلی چون ماهفارسی–ترکی/āygol/
آیگل۱- گل ماه، ماه گل، گل زیبا چون ماه؛ ۲- مجاز از زیبارو و لطیف.فارسی–ترکی/āy gul/
آیلاهاله‌ی ماه، هاله.ترکی/āylā/
آیلار۱- زیبا و پاک، جمع ماه؛ ۲- مجاز از زیبارو.ترکی/āy lār/
آیلر۱- جمع ماه، ماه ها؛ ۲- مجاز از زیبارو.ترکی/āy lar/
آیلیمهتاب.ترکی/āyli/
آیماآی= ماه + ما= مخفف ماه،۱- ماهرو؛ ۲- مجاز از زیبارو.ترکی/āymā/
آیماهآیماهترکی/āymāh/
آیهنشانه، نشان‌، معجزه، دلیل، حجت، برهان؛ ۲- اعجوبه، عجیبهعربی/āyeh/
احترامحرمت داشتن، محترم بودن، حرمت، پاس، بزرگداشتعربی/ehterām/
احیا۱- زندگان؛ ۲- زندگی؛ ۳- زندگی از نو؛ ۴-خاندان‌ها، قبیله‌ها.عربی/ahyā/
ارتا۱- مقدس، پاک؛ ۲- راستی، درستی.اوستایی/artā/
ارتاکسریع، تندروپهلوی/artāk/
ارزندهدارای ارزش، ارزشمند، ارزمند، شایسته و لایق، مجاز از محترم، با شخصیت، مورد احترام، محترم، دارای احترامفارسی/arzande/
ارغوانمجاز از چهره‌ی زیبا و گلگون – درختی است زینتی از تیره‌ی پروانه واران با گلهایی به رنگ سرخ مایل به بنفش – گلی قرمز رنگ و چسبیده به ساقه که پیش از ظاهر شدن برگ‌ها پدیدار می‌شود؛ ارغوان را در انگلیسی love tree و در عربی ارجوان و در فارسی درخت ارغوان و یا درخت گل ارغوان می‌گویند.فارسی/arqavān/
ارکیاجوی آب – دیگر به نظر می‌رسد واژه‌ای مرکب از ار= آر= آریایی + کیا= رئیس، بزرگ و روی هم به «آریایی بزرگ» باشد.فارسی/arkiyā/
ارکیدهگلی با رنگهای درخشان که یک گل برگ آن از دو گل برگ دیگرش بزرگتر استفرانسوی/orkide/
ارمغانتحفه‌ای که از جایی دیگر برند، سوغات، ره آورد.ترکی/armagān/
ارمیسروشن و پاک، هرمس، از خدایان اولمپی، نام پسر زئوس و مایافارسی/armis/
ارنازاز نامهای باستانیفارسی/arnāz/
ارنوازآن که سُخنش رحمت می‌آوردفارسی/arnavāz/
girl 7 jpg -
ناممعنیریشهفونتیک
اریاکاری = آری = آریا + ک (پسوند)، آریایی.فارسی/ar(i)yāk/
اریساهم اسم ایرسایونانی/arisā/
اریکاپوفل، درختی از تیره‌ نخلها که در مناطق گرم آسیا می روید، نخل هندیفارسی/erikā/
استارهستارهفارسی/estāre/
استرادر گویش سمنان ستاره، نام همسر یهودی انوشیروان که مدفن او در همدان استفارسی/esterā/
اصیلااصیل + الف تانیس، منسوب به اصیل، با نوی با اصالتفارسی–عربی/asilā/
اعجازریشه هاقرآنی/ejāz/
افخمبزرگ قدرتر، گرانمایه تر، بلند مرتبه ترعربی/afxam/
افراز۱- بلندی، فراز، بالا و فراز؛ ۲- افراشتن و افروختن.فارسی/afrāz/
افرندصورت کهنه‌ی پرند به ابریشم – فر و شکوه، حشمت، جمالفارسی/afrand/
افروزافروختن، افروزنده.فارسی/afruz/
افروزهآنچه بدان آتش گیرانند، آتش گیره، شهابفارسی/afruze/
افروغتابش روشنی، شعاع آفتاب تابش ماه، روشنایی و فروغ، از مفسران اوستا در زمان ساسانیاناوستایی/afruq/
افسانه۱- سرگذشت، قصه، داستان، سرگذشت و حکایت گذشتگان؛ ۲- افسون، سحر؛ ۳- ترانه.فارسی/afsāne/
افسوننیرنگ، حیله، مکر، سحرانگیزی، جاذبه، آنچه جادوگران برزبان می‌رانند، سخنی که برای فریب دادن و تحت تأثیر قرار دادنِ دیگران گفته می‌شود، مجاز از ویژگی دختری که به لحاظ زیبایی جاذبه دارد و دیگران را افسون می‌کندفارسی/afsun/
اقدسپاک تر، پاکیزه تر، مقدس تر، عنوانی احترام آمیز برای بزرگان یا مکانهای مقدسعربی/aqdas/
اقدمپیشتر، مقدم تر، قدیمی ترعربی/aqdam/
اکرم الساداتگرامی ترین ساداتعربی/akram-ol-sādāt/
اکسیرکیمیا، جوهری گدازنده که ماهیت اجسام را تغییر می‌دهد و کامل‌تر سازد.یونانی/eksir/
المیراال = ایل + میرا – مجاز از فدائی ایلترکی/elmirā/
المیسدرختی با پوست تنه‌ی صاف به رنگ خاکستری تیره، برگ‌های بیضی نوک تیز و دندانه دار که روی آنها به رنگ سبز تیره است و زیر آنها کرک‌های نرم خاکستری دارد. میوه‌ی قهوه‌ای رنگ آن، خوردنی است و از ریشه‌ی آن در رنگرزی استفاده می‌شود.عربی/elmais/
الناز۱- مایه افتخار ایل، باعث فخر و تفاخر شهر و ولایت؛ ۲- موجب نعمت و رفاه و آسایش.ترکی/elnāz/
الهه ناز elāhe-nāzالهه + ناز= زیبا و قشنگ ۱- الهه‌ ی زیبا و قشنگ؛ ۲- مجاز از زیباروی قشنگ.فارسی–عربی/
الیا۱- گل خطمی صحرایی؛ ۲- در عربی شحم‌المرج.یونانی/elyā/
الیسادختری که مانند گل انار لطیف استعربی/alisā/
الیکاهِل، دانه‌ی معطر گیاهی از تیره‌ی زنجبیل‌هاسانسکریت/elikā/
الیمادر زبان مازندرانی پیازچه‌ی کوهی – در لری اقومی باستانی که در بختیاری می زیسته اند و پایتخت آنها ایاپیر ایذه بودهمازندرانی/elimā/
ام لیلاشراب سیاهگون، نام همسر حضرت امام حسینعربی/ommeleylā/
امیدهامید + ه (پسوند نسبت) منسوب به امیدفارسی/om(m)ide/
امیراامیر + ا (پسوند نسبت)، منسوب به امیر، منتسب به پادشاه و حاکم و امیرفارسی–عربی/amirā/
امیلهنام درختی از تیره فریفون که گاهی بعضی از انواع آن بصورت درختچه یافت می شوندسانسکریت/amila(e)/
امیلیروشنفکر، داناانگلیسی/emili/
امیمهمادر کوچک و مهربان (مصغر اُم یا اُمَه)عربی/omaimah/
انفال۱- سوره‌ی هشتم از قرآن کریم دارای هفتاد و شش آیه؛ ۲- اموال عمومی.عربی/anfāl/
اهتمامکوشش، همت، دل بستن، غمخواریعربی/ehtemām/
اودتیک آبخوست کوچک پر درخت در تالاب چوکفرانسوی/odet/
اوریسانام یکی از ایالتهای هندوستانسانسکریت/urisā/
ایدایاری نمودن.ترکی/iydā/
ایدهفکر و عقیدهعربی/ide/
ایرسازنبق سفید، سوسن، آیرس، نام بیخ سوسن آسمون‌گون.یونانی/irsā/
girl 3 1 jpg -
ناممعنیریشهفونتیک
ایلآی۱- ماه ایل، ماه قبیله؛ ۲- مجاز از زیبارویی از ایل و قبیله.ترکی/il āy/
ایلاایلا و ایله در قاموس کتاب مقدس به درختان آمدهعبری/ilā/
ایلداایل + دا= داده؛ مجاز از زاییده‌ی ایل، فرزند ایل.ترکی/ildā/
ایلساهمانند ایل، شبیه ایل.فارسی–ترکی/ilsā/
ایللارایل‌ها، طایفه‌ها، قبیله‌ها.ترکی/illār/
ایلماهایل + ماه مجاز از زیباروی ایل.ترکی/il māh/
ایما۱- چیزی را با حرکتِ دست یا چشم و ابرو نشان دادن، اشاره؛ ۲- بیان موضوعی به طور رمز یا خلاصه.عربی/imā/
ایواپناه و جای دادن کسی را.عربی/eivā/
باران۱- قطره‌های آب که بر اثر مایع شدن بخار آبِ موجود در جو زمین ایجاد می‌شود؛ ۲- در عرفان باران کنایه از فیض حق تعالی و رحمت شامله ‌اوست، که از عالم غیب بر ممکنات فایض گردد و ممکنات بر حسب مراتب استعداد، استفاضه نمایند. غلبه عنایات را نیز که در احوال سالک حاصل شود از فَرَح و تَرَح باران گویند.فارسی/bārān/
بارانا“باران شدید” یا “باران دیده”فارسی/barana/
بارانک۱- گیاهی درختی و جنگلی از خانواده‌ی گل سرخ؛ ۲- بارانی که قطره‌های آن کوچک است و به آرامی فرو می‌بارد.فارسی/bārānak/
بارانه۱- باران + ه (پسوند نسبت)، منسوب به بارانفارسی/bārāne/
بارنکنام درختی است (بارانک)فارسی/bārenak/
باغداگلگلی در باغ، باغ گل، کنایه از دختر زیبافارسی/bāqdāgol/
بالانبالنده، رشد کننده، نمو کننده.فارسی/bālān/
بالنده۱- ویژگی آنکه یا آن‌چه در حال رشد، افزایش یا ترقی است، یا توانایی آن را دارد؛ ۲- نمو کننده، رشد کننده.فارسی/bālande/
بانوخانم، کلمه احترام درباره بانوانفارسی/bānu/
باوان۱- خانه‌ی پدری؛ ۲- جگر گوشه و عزیز.کردی/bāvān/
بدرالجمال۱- ماه‌رو، مه‌رو؛ ۲- مجاز از کسیکه زیبایی آن چون ماه است.عربی/badrojjamāl/
بدن گلآن که بدنی لطیف و زیبافارسی/badangol/
برازا۱- برازنده، سزاوار، لایق، در خور، زیبنده؛ ۲- زیبا.اوستایی/barāzā/
برازکبراز + ک/ak-/ (پسوند نسبت)‌، ۱- منسوب به براز، منسوب شده به برازندگی، زیبایی و آراستگی؛ ۲- مجاز از زیبا و آراسته.اوستایی/barāzak/
برفابانوی سپیدیفارسی/barfa/
برهونهاله، خرمن ماهفارسی/barhun/
بلورانبلور + ان (پسوند نسبت)، منسوب به بلورفارسی/bolurān/
بمانینامی که با آن طول عمر کودک را بخواهندفارسی/bemāni/
بهار زهرامرکب از نام‌های بهار و زهرا.فارسی–عربی/bahār-zahrā/
بهار فاطمهمرکب از نام‌های بهار و فاطمه.فارسی–عربی/bahār-fāteme/
بهاران۱- هنگام بهار، موسم بهار؛ ۲- مجاز از زیبا و با طراوت.فارسی/bahārān/
بهاراندامخوش اندام، زیبا اندام، متناسبفارسی/bahārandām/
بهاررخآن که چهره‌ای زیبا و شاداب چون بهار داردفارسی/bahārrox/
بهان۱- منسوب به خوبی و نیکی؛ ۲- خوبان.فارسی/behān/
بهانهدلیل، علتفارسی/bahāne/
girl 11 jpg -
ناممعنیریشهفونتیک
بهرانهمرکب از بهر (فایده، سود) + انه (پسوند نسبت)فارسی/behrāne/
بهرخخوشگل و نیک منظر.فارسی/beh rox/
بهرخساربهرخ، بهرخ.فارسی/beh roxsār/
بهروزهبهروز + ه (پسوند نسبت)، ۱- منسوب به بهروز ۲- بلور کبود و شفاف.فارسی/behruze/
بهسانبه + سان (پسوند شباهت)، چون خوب، به مانند نیک.فارسی/behsān/
بهنگارخوب چهره، نیکو صورتفارسی/behnegār/
بورانسرخ، گلگون، سرمای سخت، توفان به همراه بارانفارسی/burān/
تاراستاره کوکب مردمک چشمفارسی/tārā/
تارامهرتارا = ستاره + مهر = خورشید ۱- ستاره‌ی خورشید؛ ۲- مجاز از زیبا و درخشان.فارسی/tātrā mehr/
تارلاکشتزارترکی/tārlā/
تامارادرخت خرماعبری/tāmārā/
تامایماه تمام، ماه کامل.ترکی/tāmāy/
ترگلگل تازه و شادابفارسی/targol/
ترمهنوعی پارچه (قیمتی) از جنس کرک، پشم، یا ابریشم با نقش‌های بته جقه، اسلیمی، و مانند آنها که معمولاً از آن، جانماز، بقچه و لباس تهیه میکنند.فارسی/terme/
تسلا۱- آرامش یافتن یا کم شدن اندوه، آرامش؛ ۲- در قدیم به معنی خشنود، خرسند، راضی.عربی/tasallā/
تکاونام یکی از آهنگ های نامی باربدفارسی/takāv/
تکماهماه بی همتا، کنایه از زن زیبای بی نظیرفارسی/takmāh/
تلکادر گویش مازندران گلابی وحشی جنگلیفارسی/telekā/
تلماگندمگونعربی/telmā/
تلی۱- موهای پر پشت و بلند، دختری که گیسوی بلند و زیبا دارد، زلف دار؛ ۲- زباندار و سخنور.ترکی/telli/
توار۱- در کردی نام یک نوع پرنده؛ ۲- نوعی ریسمانکردی/tavār/
توریگیاهی درختچه‌ای و زینتی از خانواده حنا که گلهای خوشه ای بنفش و تاج گسترده داردفارسی/turi/
توسکادر گویش مازندرانی (= توسا) درختی بلند و جنگلی، توسه، توسا.فارسی/tuskā/
توکادر گویش مازندرانی پرنده‌ای از خانواده‌ی گنجشک با منقاری باریک و تنی رنگارنگ.فارسی/tukā/
جان آراآراینده‌ی جان و روح، زینت جان.فارسی/jān ārā/
جاناعزیزا، محبوبا.فارسی/jānā/
جاودانهجاویدان.فارسی/jāv(e)dāne/
جمانهیک دانه مروارید، یک دانه لؤلؤعربی/jomāne/
جهان۱- کیهان، عالم، گیتی، دنیا؛ ۲- مجاز از فرهنگ؛ حیطه؛ ۳) نمادی برای بزرگی و عظمت؛ ۴) مردم دنیا و زندگی.فارسی/jahān/
جهان آرا۱- زیبا کننده، زینت بخش و مایه‌ی زیبایی جهان؛ ۲- مجاز از بسیار زیبا، آراینده‌ی جهان و نظم بخشنده به آنفارسی/jahān-ārā /
جهان آوامرکب از جهان (عالم، گیتی) + آوا (صدا، بانگ)فارسی/jahānāvā/
جهان ماهآن که در جهان چون ماه می درخشد، زیبافارسی/jahānmāh/
جوانه۱- تازه، نو؛ ۲- مجاز از جوان.فارسی/javāne/
جوزایکی از صورتهای فلکی، سومین برج از برجهای دوازده گانه مطابق خردادعربی/joza/
حاتمهمؤنث حاتم به معنی حاکم، قاضی، داورعربی/hātame/
حادیهمونث حادیعربی/hādiye/
حالیهزنی که به زیور و زینت آراسته شده باشدعربی/hāliye/
حبابهزن بسیار دوست داشتنیعربی/habābe/
حرمتاحترام، اطاعت و فروتنی در برابر اوامر الهی، دوری از زشتی‌ها و به جای آوردن حقوق که رعایت آنها واجب دانسته شده استعربی/hormat/
girl 12 1 jpg -
ناممعنیریشهفونتیک
حریر۱- ابریشم ۲- نوعی پارچه ی ابریشمیِ نازک ۳- پیله ی ابریشم که در حرارت زیاد، کّرمِ درون آن کشته شده باشد ۴- در قدیم نوعی پارچه‌ی ابریشمیِ نازک که از آن برای نوشتن نامه استفاده می‌ کردند ۵- به عنوان نماد هر چیزِ نرم و لطیف.عربی/harir/
حریرگل۱- گلِ ابریشم ۲- مجاز از زیبا و لطیف.فارسی/harir gol/
حریهحُرهعربی/horriye/
حسنا زهرا مرکب از نام‌های حُسنا (حُسنی) و زهرا.عربی/hosna-zahrā/
حکیمهمؤنث حکیم، زن حکیم و دانشمندعربی/hakime/
حلاوتمجاز از خوشایند و دلچسب بودن، لذت بخش بودن، دلپذیری، شیرینی.عربی/halāvat/
حلیازیور و آرایشعربی/halyā/
حلیمهمؤنث حلیم، زن خویشتن دار، صبور و با تحمل، دختر بردبارعربی/halime/
حلیه۱- در قدیم به معنی زینت، پیرایه، زیور ۲- مجاز از مشخصات صورت و اندام.عربی/helye/
حمیدهمؤنث حمید و به معنی ستوده، پسندیدهعربی/hamide/
حمیرامصغّر حمرا، زن سرخ و سپید، زن سرخعربی/homeyirā/
حنانهبسیار نوحه کننده، ناله کنندهعربی/hannane/
حنانه۱- بسیار نوحه کننده، ناله کننده ۲- ستونی که قبل از ساختن منبر پیامبر اسلام(ص) هنگام وعظ به آن تکیه می‌فرمودند.عربی/hannāne/
حورجهانحور (عربی) + چهر (فارسی) آن که چهره‌ای زیبا چون حور داردفارسی/horjahān/
حوردیسحور (عربی) + دیس (فارسی) آن که چون حور زیباستفارسی/hordis/
حورناززن زیبای بهشتیِ دارای ناز و غمزه و کرشمه.فارسی/hur nāz/
حوریاحور = زن زیبای بهشتی، زنان زیبای بهشتی+ ی (پسوند نسبت) + ا (پسوند نسبت)، ۱- منسوب به حور ۲- مجاز از زن یا دختر حورچهر، زن زیبارو و پری‌گونه.فارسی/horiyā/
حوریساحوری = حور، زن زیبا+ سا (پسوند شباهت)، ۱- شبیه و مانند حوری ۲- زیبارو.فارسی/hurisā/
حوریهزن سفید پوست و زیبارویعربی/huriye/
خانمکلمه خطاب به زنان و دختران، زن بزرگ زاده و شریف، خاتون، به صورت پسوند و پیشوند همراه با بعضی نامها می‌آید و نام جدید می‌سازد مانند ماه خانم، خانم گلترکی/xānom/
خانم گلخانم (ترکی) + گل (فارسی) خانمی که از زیبایی و لطافت چون گل استفارسی–ترکی/xānomgol/
خانومخانم، کلمه خطاب به زنان و دختران، زن بزرگ زاده و شریف، خاتون، به صورت پسوند و پیشوند همراه با بعضی نامها می‌آید و نام جدید می‌سازد مانند ماه خانم، خانم گلترکی/xānum/
خراماندارای حالت خرامیدن، در حال خرامیدن، به آهستگی و با ناز.فارسی/xa(o)rāmān/
خرم بهارآن که چون بهار خرم و با طراوت است، نام دختر فتحعلی شاه قاجارفارسی/xorrambahār/
خرمنتوده غله درو شده، توده و مقدار انبوه از هر چیزفارسی/xarman/
خزالبا ناز راه رونده، کسی که با ناز راه می‌رود.عربی/xazāl/
خزرمجاز از زیبا و با طراوت مثل دریا.عربی/xazar/
خضرامؤنث اخضر و به معنی ۱- سبز، کبود، نیلگون، و آبی و سبز؛ ۲- سبزه‌زار، چمن زار.عربی/xazrā/
خوب رویآنکه چهره اش نیکو باشد. خوش صورتفارسی/xubrui/
خوبرودارای چهره‌ای زیبا، زیبا.فارسی/xub ru/
خورسانمانند خورشیدفارسی/xursān/
دافنهدرخت غارلاتین/dāfne/
دالیانوعی از گلِ کوکب.لری/dāliā/
داهیهمونث داهی، کار بزرگ، باهوشعربی/dāhiye/
دربانودر (عربی) + بانو (فارسی) مرکب از در (مروارید) + بانوفارسی–عربی/dorbānu/
درتادر (عربی) + تا (فارسی) مانند در، مانند مروارید، همتای دُرفارسی–عربی/dortā/
درستیپاکی، حقیقت، صحت، نام دختر انوشیروان پادشاه ساسانیفارسی/dorosti/
درنازدُر= مروارید، لؤلؤ + ناز = زیبا و قشنگ، مجاز از زیبا رو و گران بها.فارسی–عربی/dor nāz/
دریا۱- در جغرافیا به معنی توده‌ی بسیار بزرگی از آب، دریاچه، رود بزرگ؛ ۲- مجاز از شخص بسیار آگاه و دانشمند در زمینه‌های گوناگون؛ ۳- در تصوف مجاز از حقیقت یا ذات حق.فارسی/daryā/
دریمپرگوشت، خوش اندامعربی/darim/
دریهدُر + ایه (پسوند نسبت)، مانند دُر، درخشان، روشن.فارسی–عربی/doriye/
toy6 jpg -
ناممعنیریشهفونتیک
دل افروزمجاز از مایه‌ی شادی و خوشی دل، محبوب و خوشایند؛ در قدیم به معنی شاد و خرم، معشوقشاهنامه/del afruz/
دل فروزمایه شادی دل، زیبا، پسندیده و گرامی، موجب شادی دل، زیبا و پسندیدهفارسی/delforuz/
دلباندلبانفارسی/del-ban/
دلبند۱- مجاز از عزیز و دوست داشتنی؛ ۲- در قدیم به معنی معشوق، اسیر کننده‌ی دل، جذاب و گیرا.فارسی/del band/
دل‌فروزدر قدیم مجاز از مایه شادی دل، زیبا، پسندیده و گرامی.فارسی/del foruz/
دلنازدل + ناز = نوازش، نوازشِ دل، دلنوازفارسی/del nāz/
دل‌نواز۱- مجاز از مایه‌ی آرامش دل، ‌آرامش بخش؛ ۲- در قدیم به معنی نوازشگر، مهربان و دلسوز، محبوب و معشوق.فارسی/del navāz/
دلیاردل = جایگاه عواطف و احساسات در انسان، قلب + یار (پسوند دارندگی) ۱- دارای عواطف و احساسات؛ ۲- مجاز از دلدار، معشوق و محبوب.فارسی/del yār/
دلیلادلیلهعبری/dalilā/
دلیلهراهنما، هدایت کنندهعربی/dalile/
دنبرهنوعی ساز، تنبورفارسی/donbare/
دوریسدریایونانی/doris/
دیارادیار = خانه، زادگاه و وطن + الف (اسم ساز)، ۱-منسوب به دیار، منتسب به دیار؛ ۲- مجاز از وطنی، بومی.لری/diyārā/
دیده۱- آنچه دیده شده است؛ ۲- مجاز از چشم، نگاه، نظر، دید.فارسی/dide/
دیلکآرزو، آمال، خواسته، تمنا، خواهش.ترکی/dilak/
دیمادیم = رخساره و روی + الف (اسم ساز) مجاز از زیبارو.فارسی/dimā/
دیمه۱- روی و رخساره؛ ۲- روشنی باران و شبنم؛ ۳- در کردی به معنی چهره، رخسار.کردی/dime/
ذلفادختر سفید روی، شاعره معاصر خلفای عباسی، دختر ابیض زن و معشوقه‌ی نجده‌ ابن اسودعربی/zalfaa/
رؤیا۱- خواب، آنچه در خواب بینند؛ ۲- مجاز از چهره‌ی زیبا و مطلوبی است که در عالم خواب دیده ‌شود.عربی/ro’yā/
رائیکاپسندیده و دوست داشتنیاوستایی/rā’ikā/
راتارادی، بخشندگی، سخاوت، دهش، بخششفارسی/rātā/
راحیلگوسفندعبری/rāhil/
رادبانوبانوی جوانمرد و بخشندهفارسی/rādbānu/
رازان۱- اسرار، رموز؛ ۲- مجاز از رمزگونهفارسی/rāzān/
رازانهراز = نهانی، سِر، رمز + انه (پسوند نسبت)، ۱- به معنی منسوب به راز و منتسب به راز؛ ۲- پوشیده و رازآلود.فارسی/rāzāne/
راعیلنام دیگر زلیخاعبری/rāeel/
راغبهمؤنث راغب، زن مایل و راغبعربی/rāqebe/
رافونهنعنا، پودنه (پونه).فارسی/rāfune/
رام افزاافزون کننده آرامشفارسی/rāmafzā/
رام بانوبانوی آرام یا بانوی شادفارسی/rāmbānu/
رام دیسرام گونهفارسی/rāmdis/
رامیارامی = نوعی گل، منسوب به رامی (گل)، مجاز از زیبا و با طراوت.فارسی/rāmiyā/
راویسدارای شکوه و شوکتفارسی/rāvis/
راویهبسیار روایت کننده، راویعربی/rāviye/
رایارای = فکر، اندیشه، تأمل + الف (اسم ساز)؛ مجاز از فکر و اندیشه.عبری/rāyā/
رایحهبوی خوش، باران شبانگاهیعربی/rāyehe/
رایسومومنترکی/rāysu/
رباب۱- ابرهای سفید ۲- در موسیقی سازی با کاسه‌ی طنینیعربی/ro(a)bāb/
ربابهربابعربی/ro(a)bābe/
رحیلهزن رونده و کوچ کنندهعربی/rahile/
رحیمهزن مهربان و دلسوزعربی/rahime/
girl with horse 1 jpg -
ناممعنیریشهفونتیک
رخسانارخ + سان (پسوند شباهت) + ا (پسوند نسبت)] ۱- به معنی مانند رخ، مانند رو؛ ۲- مجاز از زیبارو.فارسی/roxsānā/
رخسانهرخ + سان (پسوند شباهت) + ه (پسوند نسبت)، رخسانافارسی/roxsāne/
ردیمهنام زن کمبوجیه و دختر هوتنفارسی/radimeh/
رزان۱- تاکستان، باغ انگور؛ ۲- در عربی به معنی سنجیده شده، با وقار و آراسته.فارسی–عربی/razān/
رزانارَزان، منسوب به رَزانفارسی/razānā/
رسا بانوبانوی برگزیده و بلند بالافارسی/rasābānu/
رستارَست = رَستن، رهیدن + ا (پسوند) رستگار شده، رهایی یافته و خلاص شده.فارسی/rastā/
رستاکشاخه‌ی تازه‌ای که از بیخ درخت بر آید، رشتاک، این واژه گونه‌ی قدیمی روستا نیز می‌باشد که در این صورت رُستاک/rostāk/ تلفظ می‌شود و معرب آن رُستاق است.فارسی/rastāk/
رضانزنی روشن و درخشانترکی/rezān/
رضوان۱- بهشت؛ ۲- در ادیان به معنی فرشته‌ای که نگهبان یا دربان بهشت است؛ ۳- در قدیم به معنی رضایت، رضامندی.قرآنی/rezvān/
رضوانهرضوان + ه (پسوند نسبت) ۱- منسوب به رضوان؛ ۲- بهشتی؛ ۳- مجاز از زیبارو.فارسی–عربی/rezvāne/
رمیصایکی از دو ستاره‌ای است که برذراع است، شِعرهای شامیه، غموصعربی/romaysā/
رنانپُرطنین، طنین انداز، پر سرو صدا.عربی/rannān/
رنانهبسیار پُرطنین، بسیار طنین انداز و پر سر و صدا.عربی/rannāne/
روح افزا۱- آنچه به روان انسان شادابی و طراوت می بخشد، جانبخش، مفرح؛ ۲- گوشه‌ای در موسیقی ایرانی.فارسی–عربی/ruh afzā/
روح‌افزاآنچه به روان انسان شادابی و طراوت می‌بخشد، جانبخش، مفرح، گوشه‌ای در موسیقی ایرانیعربی/ruhafzā/
روحنوازدلنواز، مفرحفارسی/ruhnavāz/
روزاناروزان + الف اسم ساز ۱- منسوب به روز؛ ۲- روشنا؛ ۳- مجاز از تابنده و زیبا.فارسی/ruzānā/
رویاخاطره‌های شیرینفارسی/royā/
رویداکسی که به آهستگی راه می‌رود و اصل آن رویداً می‌باشد.عربی/rovaidā/
ریاحجمعِ ریح، ۱- بادها؛ ۲- مجاز از لطیف.عربی/riyāh/
ریراریشه این نام مازندرانی است و به ۱- هان، بیدارباش، به هوش باش، هشدار؛ ۲- نام پرنده‌ای کوچک شبیه به گنجشک؛ ۳- نام زنِ تیزهوش و کاردانفارسی/rirā/
ریماآهوعربی/rima/
ریواسگیاهی با شاخه‌های سپیدفارسی/rivās/
زانوسنام یکی از دو شعبه بزرگ رود چالوسفارسی/zānus/
زرانداماز نام های برگزیدهفارسی/zarandām/
زربارآن که زر بارد، زربخش، آن که زر از دستش بارد و زر بخشد.فارسی/zar bār/
زرفامزر + فام (پسوند)، به رنگ زر، طلایی.فارسی/zar fām/
زرمانمانند زر، بسیار زیبافارسی/zarmān/
زلفازلف = موی بلندِ سر، گیسو + الف‌ (پسوند نسبت)‌، ۱-منسوب به زلف؛ ۲- مجاز از زیبایی زلف معشوق؛ ۳- در عربی (زلفی) به معنی نزدیکی و منزلت و قربَت.فارسی/zolfā/
زمانه۱- روزگار، دوره، دور، عهد؛ ۲- در قدیم به معنی مدت زندگی، عمر.فارسی/zamāne/
زمزم«آهسته آهسته»، چاه آبی در مکه، در جنوب شرقی کعبه، که زائران آب آن را متبرک می‌دانندعربی/zamzam/
زمزمهصدای حرف زدن آهسته، صدای آواز خواندن آهستهفارسی/zemzemeh/
زوفاگیاهی پایا و معطر از خانواده نعناععربی/zofā/
ساجده زهرامرکب از نام‌های ی ساجده و زهرا.عربی/sājede-zahrā/
ساریساکوشاکردی/sārisā/
ساریهابری که در شب آیدعربی/sāriye/
ساقه۱- بخشی از پیکر گیاهان که معمولاً بالای سطح زمین رشد می‌کند و برگ، گل و میوه را به وجود می‌آورد؛ ۲- بخشی از اندام تحتانی بین زانو و مچ پا.عربی/sāqe/
ساقی۱- آن که شراب در پیاله می‌ریزد و به دیگری می‌دهد؛ ۲- در قدیم مجاز از معشوق؛ ۳- در قدیم و در ادبیات عرفانی نمادِ «خداوند» یا پیر است.عربی/sāqi/
سامیراسمیرا، زن بزرگوار، نام عمه شیرین در داستان خسرو و شیرین ترجمه عربی مهین بانو استعربی/sāmirā/
سامیهبانوی بلند مرتبه، از القاب حضرت زینبعربی/sāmiye/
toy10 jpg -
ناممعنیریشهفونتیک
سانازنام گلی کمیاب، نادرهترکی/sānāz/
سایا۱- یکرنگ، بی‌ریا؛ ۲- در فارسی به معنی ساینده.ترکی/sāyā/
سایداسایه مادرکردی/sāydā/
ستبانو، خادمهعربی/set/
ستا۱- در موسیقی ایران از الحان قدیم ایرانی؛ ۲- نوعی ساز قدیمی شبیه سه تار؛ ۳- در آئین زرتشتی به معنی اوستا (کتاب مقدس زرتشتیان).فارسی/setā/
ستاره۱- در نجوم هر یک از اجسام نورانی آسمان که معمولاً شب‌ها از زمین به صورت نقطه‌های نورانی چشمک زنِ نسبتاً ساکن دیده می‌شوند؛ اختر، نجم؛ ۲- مجاز از بخت و اقبال و نماد شخص مجلس آرا و زیبارو.فارسی/setāre/
ستاکشاخه تازه رسته و نازکفارسی/setāk/
ستودهآنکه او را ستوده‌اند، ستایش شدهفارسی/sotude/
ستیعنوانی احترام آمیز برای زنان (بانوی من)؛ ۲- مجاز از زن و دختر.عربی/set(t)i/
سحرناززیبایی سپیده دم، مجاز از زیبافارسی–عربی/sahar-nāz/
سخن۱- کلام، گفتار؛ ۲- مجاز از دانش ادبیات، ادب؛ ۳- در قدیم به معنی شعر، نظم.فارسی/soxan/
سرایهآواز دسته جمعی، کُر.فارسی/sorāye/
سرگیسرنگین کمانآشوری/sargis/
سروبانوبانوی بلند قامت مانند سروفارسی/sarvbānu/
سروناز۱- سرو نورسته، سروی که شاخه‌های آن به هر طرف مایل باشد؛ ۲- در موسیقی ایرانی نام نوایی.فارسی/sarv-nāz/
سریرتخت پادشاهی، اورنگ؛ تخت، مسند.عربی/sarir/
سریرامنسوب به سَریر(تخت پادشاهی)، زیبافارسی/sarirā/
سریرهزیبافارسی/sarire/
سعادت۱- خوشبختی؛ ۲- در احکام نجوم سعد بودنِ ستاره‌ها و تأثیر آنها بر سرنوشت انسانها.عربی/saeādat/
سعدیهسعد + ایّه/iyyeـ/ (پسوند نسب)، ۱- منسوب به سعد، ۲- مجاز از سعادتمند و خوشبختعربی/saediye/
سعیدهمؤنث سعیدعربی/saeide/
سلامت۱- سالم، تندرستی، صحت؛ ۲- در حالت قیدی بطور سالم، در حال صحت؛ ۳- در قدیم به معنی امنیت و آرامش، رستگاری.عربی/salāmat/
سلیلهدختر، دخت، فرزندِ دختر.عربی/salile/
سلیمهمؤنث سلیمعربی/salime/
سمات۱- روش‌های نیکو؛ ۲- نشان‌ها، علامت‌ها؛ ۳- نام دعایی مشهور.عربی/samāt/
سمن برمجاز از دارای اندام معطّر چون سَمن، یا دارای اندام سفید و لطیف.فارسی/saman-bar/
سمن رخسمن چهرفارسی/saman-rox/
سمن عذارسمن چهرفارسی/saman-eezār/
سمنبوخوشبو، معطرفارسی/samanbo/
سمیحهمؤنث سمیح، بزرگوار، عظیم.عربی/samiheā/
سمیرازن گندمگون، شمیرا. سمیرا ترجمه‌ی «مهین‌بانو» استعربی/samirā/
سمیرهسمیرا، زن گندمگون، داستانسراعربی/samire/
سمیعهگوش شنوا.عربی/sami‛e/
سمیهنام مادر عمار بن یاسر و اولین زن شهیده در صدر اسلام.عربی/somayye/
سنبل۱- گلِ خوشه‌ای بلند، به هم فشرده و معطر به رنگهای قرمز، آبی، سفید و زرد، گیاه همین گل؛ ۲-مجاز از گیسو، زلف.فارسی/sonbol/
سنبله۱- نوعی گل آذین که گلهای بدون دُم‌گل آن در اطراف یک محور جمع می‌شوند؛ ۲- خوشه‌ی بعضی گیاهان مانند گندم و جو؛ ۳- در نجوم صورت ششم از صورتهای فلکیِ منطقه البروج، واقع در استوای سماوی، که به شکل دوشیزه‌ای خوشه‌ی سنبل به دست، تجسم شده است.فارسی/sonbole/
سهیلا۱- نرم، ملایم؛ ۲- مؤنث سهیلعربی/soheylā/
سوریاسوری + الف (اسم ساز)سانسکریت/suriyā/
سوزان۱- دارای حرارت و گرمای بسیار زیاد؛ ۲- در قدیم مجاز از سرشار از اندوه و اشتیاق.فارسی/suzān/
سوزانامرکب از سوزان + الف اسم سازفارسی/suzānā/
سوسنبرگیاهی از تیره نعناعیان دارای ساقه خزنده با گلهای قرمزفارسی/sosanbar/
baby6 jpg -
ناممعنیریشهفونتیک
سومیامحبوب، دوست داشتنیفارسی/sumiyā/
سویدادر باور قدما، نقطه ای سیاه بر دل که مرکز عشق و دیگر احساسات و عواطف است، سویدای دل، سیاهی دل، نقطه ی سیاه دل.عربی/soveydā/
سویللایق، دوست داشته شدهترکی/sevil/
سویلآیماه دوست داشتنیترکی/sevilāy/
سویممحبت.ترکی/se(o)vim/
سیاره۱- در نجوم هر جرم آسمانی که در منظومه‌ای به دور ستاره‌ای می‌گردد، به ویژه هر یک از نُه جِرم آسمانیِ غیر نورانی و بزرگ که به دور خورشید می‌گردند؛ ۲- کاروان، قافله.عربی/sayyāre/
سیداسرپناه مادرلری/sidā/
سیراعشقارمنی/sirā/
سیگلسی عدد گلفارسی/sigol/
سیم رویسپیدرویفارسی/simrui/
سیما۱- چهره، صورت؛ ۲- نشان و حالتی در صورت انسان که مبین حالات درونی باشد.عربی/simā/
سیواسیو = سیب + الف (اسم ساز)، سیب.مازندرانی/sivā/
صابئوندارندگان آیین صابئیعربی/saabeoon/
صادقهمونث صادق راستگو و درستکارعربی/saadeghe/
صاعقهآذرخشعربی/saaeghe/
صبغهرنگ، نگارگریعربی/sebghah/
صدقراست و درست، راستگویی، راست گفتنعربی/sedgh/
صدقهصدقه، مالی که انسان در راه خدا می دهد، کفارهعربی/sadaghah/
صریمخاکسترعربی/sarim/
صعیدخاکعربی/saeed/
صفوانتخته سنگ، سنگ خالص و صافعربی/safvaan/
صلاتدعاعربی/salaat/
صلواتنمازها، رحمت ها، درودهاعربی/salavaat/
صمیمهمؤنث صَمیم، صمیمی، خالص، ناب، اصیلعربی/samime/
صنم برصنم (عربی) + بر (فارسی) مرکب از صنم (بت) + (آغوش)فارسی–عربی/sanambar/
صنوبرنام درختی همیشه سبزفارسی/senobar/
صوتصداعربی/sot/
صیاصیبرج و باروها، قلعه هاعربی/sayaasi/
صیدشکار، صیدعربی/seyd/
ضانمیشعربی–قرآن/zaan/
ضفادعقورباغه ها، وزغ هاعربی–قرآن/zafade/
طاقهتاب و توانعربی/taaghah/
طرائقراه هاعربی/taraaegh/
طراوتتر و تازگی، (به مجاز) سامان و رونقعربی/taraavat/
طلادیسطلاگونه، مثل طلافارسی/taladis/
طلایهنشانه یا جلوه نخستین از هر چیز که پیش از دیگر نشانه‌ها نمایان شودعربی/talaaye/
طنازاز اسامی دخترانه بسیار زیبا، دلنشین و فریبندهعربی/tannaaz/
طنانپرطنین، بلندآوازه، مشهورعربی/tanaan/
طوطیامعرب از هندی، توتیاهندی/tootiaa/
طیرپرنده، پرندگانعربی/tayr/
طیلامی پخته شده، شرابی که از جوشاندن فشرده انگور، مویز، یا خرما به دست می‌آیدفارسی/tilaa/
baby4 1 jpg -
ناممعنیریشهفونتیک
عاتکهبانوی خوشبو، نام دختر عبدالمطلب، جد پیامبر (ص)عربی/aateke/
عجابعجیب، بسیار شگفت آورعربی/ejaab/
عجبشگفت آورعربی/ajab/
عذبشیرین، خوش، گواراعربی/azb/
عرفانهعرفان (عربی) + ه (فارسی) مرکب از عرفان (معرفت) + ه (پسوند نسبت)فارسی–عربی/erfaane/
عزالنساآن که موجب سربلندی زنان استعربی/ezonesaa/
عصمت الملوکعصمت پادشاهانعربی/esmatolmolook/
عطیهانعام، بخششعربی/atieh/
عفافپرهیزکاری، پاکدامنی اسم زیبای ایرانیعربی/efaaf/
عقدگره هاعربی/oghod/
عقودپیمانهاعربی/oghood/
علاماتنشانه هاعربی/alaamat/
علیمهمؤنث علیمعربی/alime/
علیهعلیاعربی/elie/
عنابمیوه‌ای قرمز که خواص درمانی فراوان داردعربی/anaab/
عنبانگورعربی/enab/
عیرکاروان، کاروانیانعربی/ir/
غزالهنوعی آهوفارسی/ghazaaleh/
غزلعشقبازی کردن، تابیده شده، اصطلاحی در شعر و موسیقیفارسی/ghazal/
غزالآهو، جیرانفارسی/ghazal/
غمزهدلربایی، عشوه، فسون، قر، کرشمه، لوندی، ناز، کرشمهعربی/ghamze/
غوغاشور، آشوب، ازدحام، الم شنگه، جنجال، خروش، دادوبیداد، سروصدا، غریو، غلغله، فغان، ولوله، همهمه، هنگامه، هیاهو، آوازه، بانگعربی/ghogha/
فاخرهمونث فاخرعربی/faakhere/
فاضلهمونث فاضلعربی/faazele/
فاطمه سلطانفاطمه خانمعربی/faatemesoltaan/
فجوادی وسیععربی/fajj/
فجرسفیدی آخر شب، پگاه، سوره هشتاد و نهم قرآنعربی/fajr/
فخرالملوکمایه سربلندی و افتخار پادشاهانعربی/fakhrolmolook/
فرآذرشکوه آتشفارسی/faraazar/
فرارنگفرانک، پروانه، از شخصیتهای شاهنامه، نام مادر فریدون پادشاه پیشدادی و همسر آبتینفارسی/faraarang/
فرازهجای بلندفارسی/faraaze/
فرانکپروانه، از شخصیت های شاهنامه، نام دختر برزین و زن بهرام گور، نام مادر فریدون پادشاه پیشدادی و همسر آبتینفارسی/faraanak/
فرانهفرانکفارسی/faraaneh/
فربومرکب از فر (شکوه) + بو = بو و عطر شکوه و منزلتفارسی/farbu/
فرحانهمؤنث فرحانعربی/farahaaneh/
فرخاسم دخترانه و پسرانه به معنی خجسته، مبارک، فرخنده، نام یکی از مرزبانان خسروپرویز پادشاه ساسانیفارسی/farrokh/
فرخ رودارای چهره زیبافارسی/farokhroo/
فرخ ماهماه خجسته و مبارکفارسی/farrokhmaah/
فرگونمانند روشناییفارسی/fargoon/
فرنیکی از سه دختر زردشت، پرند، فراوانی، پرفارسی/faran/
فرنگاردارای نقش و نگار، با شکوه و زیبافارسی/farnegaar/
baby3 2 jpg -
ناممعنیریشهفونتیک
فروزهافروز، منسوب به فروزفارسی/forooze/
فروغروشنایی، تابشفارسی/foroogh/
فروهندهنیکوسیرت و خوبروی، نام فرشته ای استفارسی/foroohande/
فسانهافسانه، داستانفارسی/fesaane/
فسونحیله، تزویر، مکر، سحر و جادوفارسی/fosoon/
فسونگرافسونگرفارسی/fosoongar/
فوجگروه، طایفهعربی/foj/
قائلگویندهعربی/ghaael/
قاهرهمؤنث قاهر، نام پایتخت مصرفارسی/ghaahere/
قدحاآتشعربی/ghadhaa/
قددگوناگونعربی/ghadad/
قدراندازه، اندازه گیریعربی/ghadr/
قدسیمقدس، فرشتهعربی/ghodsi/
قدوردیگهاعربی/ghodoor/
قراراستواری، جایگاهعربی/gharaar/
قرهمایه روشنی چشمعربی/ghorrah/
قریشهرها، آبادیهاعربی/ghoraa/
قسطعدالتعربی/ghest/
قسورهشیرعربی/ghasvare/
قصدمیانهعربی/ghasd/
قصرقصر، عمارتعربی/ghasr/
قصصسرگذشت، داستانعربی/ghasas/
قطرمس، روی گداختهعربی/ghetr/
قطرهمقدار کمی از مایع که از جایی بچکد، چکهعربی/ghatre/
قمرماه، جِرم آسمانی که دور سیاره‌ای بچرخد، (به مجاز) زن زیبارویعربی/ghamar/
قمرالملوکآن که میان پادشاهان چون ماه می‌درخشدفارسی–عربی/ghamarolmolook/
قواعدپایه هاعربی/ghavaaed/
قولسخن، حکمعربی/ghol/
قوهتوانایی، نیرومندیعربی/ghovvah/
قوینیرومند و از اسماء حسنیعربی/ghavi/
کاملیاگلی درشت و زیبا سفید و صورتی رنگ که در بهار ظاهر می شودفرانسوی/kaameliaa/
کامیلامحافظ معبد، نام دختری جنگجو در افسانه تروا اسم دخترلاتین/kaamilaa/
کانازچوب ریشه خوشه خرما، اسم اصیل ایرانیفارسی/kaanaaz/
کرامتبزرگواری، شرافت، سخاوت، بخشندگیعربی/keraamat/
کردیادختر کردکردی/kordyaa/
کریمهمؤنث کریم، بخشنده، سخاوتمندعربی/karime/
کلماتالفاظ و سخنان، شعائرعربی/kalamaat/
کنزگنجعربی/kanz/
کنوزگنج ها، مالهای اندوختهعربی/konoz/
کیارااندوه و ملالت، میل شدید به خوردن انواع خوردنی جاتفارسی/kiaaraa/
کیسراز نام های برگزیدهفارسی/keysar/
کیلپیمانه، بارعربی/kayl/
toy24 jpg -
ناممعنیریشهفونتیک
گردیایکی از شخصیت های شاهنامهفارسی/gordyaa/
گردیهاز شخصیت های شاهنامه فردوسی، نام خواهر بهرام چوبین (سردار ساسانی)فارسی/gordiye/
گریسبرکت خداوندانگلیسی/gereys/
گل افروزروشنی دهنده و جلوه دهنده گلفارسی/golafrooz/
گل بانوبانویی زیبا چون گلفارسی/golbaanoo/
گل جهانگل جهان، بهترین و زیباترین گل در جهانفارسی/goljahaan/
گل سیماگل (فارسی) + سیما (عربی) = کسی که چهره‌ای زیبا همانند گل داردفارسی–عربی/golsimaa/
گلاریسزلف تابیده و ریسیده، استعاره از دختر زیبا و آراستهکردی/gelaris/
گلایلگلی زینتی و زیبا به رنگ‌های مختلففرانسوی/gelaayol/
گلبارانبرای تمجید و احترام زیاد استفاده می‌شودفارسی/golbaaraan/
گلبازکسیکه با گل سر و کار داردفارسی/golbaaz/
گلباننگهدارنده و محافظ، نام مادر ابرانواس شاعر ایرانی قرن دومفارسی/golbaan/
گلبدنکسی که بدنش مانند گل لطیف استفارسی/golbadan/
گلبنبوته یا درخت گلفارسی/golbon/
گلبندنوعی پارچه ابریشمی رنگی، باغبانفارسی/golband/
گلخندهگلخندفارسی/golkhande/
گلدیسچون گل، مانند گُل، (به مجاز) زیبارو و لطیففارسی/goldis/
گلفروزگل افروزفارسی/golforooz/
گلفروغفروغ و روشنی گلفارسی/golforoogh/
گلگیسویژگی آنکه گیسوانش چون گل خوشبو، خوش رنگ و لطیف استفارسی/golgis/
گلگیسودارای گیسوان معطرفارسی/golgisoo/
گلنازدارای ناز و عشوه ای چون گلفارسی/golnaaz/
گلوریابا شکوه، سرفرازلاتین/geloriaa/
گلیامنسوب به گلفارسی/goliaa/
گلیاریار و همدم گل، نام روستایی در نزدیکی مهابادفارسی/golyaar/
گهرنازگوهرنازفارسی/goharnaaz/
گوهرافروزافروزنده گوهرفارسی/goharafrooz/
گوهربانوبانوی گرامی و اصیلفارسی/goharbaanoo/
گوهرنازمرکب از گوهر (سنگ قیمتی) + ناز (زیبا)فارسی/goharnaaz/
گیراجذاب، فریبا، موثر، نافذفارسی/giraa/
گیسوموی بلندسرفارسی/gisoo/
گیلاکودختر زیبای گیلانیگیلکی/gilako/
گیلداطلاارمنی/gildaa/
گیلوانام محلی مردمان گیلان، نام منطقه‌ای از توابع رشتگیلکی/gilvaa/
لادبنبوته گل، گلبنفارسی/laadbon/
لاریسانام شهری در کنار دجلهعبری/laarisaa/
لامیانام شهری است از تسالی این شهر نام خود را به جنگ «لامیاک» که میان یونان و مقدونیه پس از مرگ اسکندر درگرفت داده است امروز لامیا شهری است نزدیک خلیج لامیاعبری/laamiaa/
لایهپوشش، نام زنی در رمان باغ بلورفارسی/laaye/
لبابهخردمند شدن، نام درختی است، دختر امام علیعربی/labaabe/
لبنشیرعربی/laban/
لبنادرخت کندر، دختری ادیب و زیباروعربی/lobnaa/
toy31 jpg -
ناممعنیریشهفونتیک
لتکاباغ، باغچهفارسی/letkaa/
لعیانام زن حضرت یعقوبعبری/layaa/
لقادیدار، چهره، رخسارعربی/laghaa/
لمیازن سیاه و گندمگونعربی/lamyaa/
لمیسزنی با پوست نازک و لطیفعربی/lamis/
لوتوسگل نیلوفر آبی یا سوسن شرقیفارسی/lootoos/
لوسیکروشنگارمنی/loosik/
لیالشب هاعربی/layaal/
لیالیشب‌هاعربی/liaali/
لیدامهسان، مهسیما، مهسو، مهرشیدارمنی/lidaa/
لیدیاز عناوین و القاب اشرافی، خانم، بانوانگلیسی/lidi/
لیسانام روستایی در نزدیکی قزوینفارسی/lisaa/
لیلشبعربی/layl/
لیلیشب دراز، نام یکی از لحن های قدیم موسیقی ایرانیفارسی/leili/
لیمانام دهی در رودسر، پایتخت پروفارسی–گیلکی/limaa/
لیمومیوه خوردنی، ترش یا شیرین، معطر و زردرنگفارسی/limoo/
ماجانمانند ماهفارسی/maajaan/
ماجوجنام قومی خونریز، تاتاراعربی/maajooj/
مادیار(ماد = مادر + یار = کمک کننده، یاور، مددکار) یاور و کمک کننده مادر، مددکار برای مادرفارسی/maadyaar/
مارتماخوذ از عب، نام خواهر حضرت مریمفرانسوی/maaret/
مارتافناپذیر، دنیاییفارسی/maartaa/
ماروتنام فرشته ایعربی/maaroot/
ماریامریم، ماریا نوعی گشتار آوا شناختی از مریم در زبان های اسپانیایی و آسیایی استعبری/maariaa/
مالیادرختی که در شام می روید با گلهای سفید و خاصیت طبی داردیونانی/maaliaa/
ماندانعنبر سیاه، نام مادر کورش کبیرفارسی/maandaan/
مانداناعنبر سیاه، نام دختر پادشاه ماد و مادر کورشفارسی/maandaanaa/
ماه جهانزیبای جهانفارسی/maahjahaan/
ماه لقاماهرو، زیباروفارسی/maahlaghaa/
ماهان رخدارای چهره ای همچون ماهفارسی/maahaanrokh/
ماهبانوبانویی که همچون ماه زیباستفارسی/maahbaanoo/
ماهدیسمانند ماه زیبافارسی/maahdis/
ماهفروزافروزنده ماه، روشن کننده ماه، مجازا زیباتر از ماهفارسی/maahforooz/
ماهناز(ماه + ناز = قشنگ، زیبا) ماهروی زیبافارسی/maahnaaz/
ماهویهماهو، لقب عمومی شاهان مروفارسی/maahoye/
مایامنش نیک، بخشنده، (در روم باستان) اِلهه‌ی فراوانی سبزه و بهارزبان باستانی–اوستا/maayaa/
مایسانام گیاهی کوچک و یک ساله که بسیار ظریف استفارسی/maaysaa/
مبرمونمحکم کنندگانعربی/mobremoon/
متاعبهره مندی، کالاعربی/mataa/
متعالاز اسماء حسنی به معنی رفیع المقامعربی/mota’aal/
متمکمال بخشعربی/motem/
toy42 jpg -
ناممعنیریشهفونتیک
متوکلتکیه کننده و اعتماد کننده بر کسیعربی/motevakel/
محیازندگانی، حیات، جای زیستنعربی/mahyaa/
محیصارستگار شده، پاک و آمرزیدهعربی/mahisa/
مدیانام زن آخرین پادشاه مادفارسی/mediaa/
مدیحهستایش، مدیح، آفرینعربی/madihe/
مدیسازیبا روی، ماه روی ،خوش روی،دختر ماه، ملکه زیباییفارسی/medisaa/
مدیسهنام دهی در بخش فلاورجان اصفهانفارسی/medise/
مرجاناز گیاهان دریاییسریانی/marjaan/
مرجانهدانه مروارید کوچکعربی/marjaane/
مرحمتبخششعربی/marhamat/
مرقدخوابگاهعربی/marghad/
مرواریدجسمی جامد و کروی گرانبها که از صدف بوجود می آیدفارسی/morvaarid/
مریئاگواراعربی/mariaa/
مریدسرکشعربی/marid/
مریدامثل مادرفارسی–لری/meridaa/
مریسخرمای تر که در آب و شیر و جز آن نهاده شود، چیزی لغزان و تابانعربی/maris/
مزاجآمیزهعربی/mezaaj/
مساقسیر و سرانجامعربی/masaagh/
مستمردنباله دارعربی/mostamer/
مستورهزن پارسا و پاکدامنعربی/mastoore/
مصیرسرانجام، بازگشتعربی/masir/
مضاجعقتلگاه ها، خواب گاههاعربی/mazaaje/
مغاربجهات غرب، مغرب هاعربی/maghaareb/
مغربمغرب، محل غروبعربی/maghreb/
مغفرهآمرزش و بخشایش، پرده پوشیعربی/maghferah/
مقاممحل اقامت، منزلت، جایگاهعربی/maghaam/
مقامعگرزهاعربی/maghaame/
مقدسپاکعربی/moghadas/
مقصودهمطلوب و خواسته شده و محبوب و مورد پسند، مورد علاقهعربی/maghsoode/
مقطوعبریده شدهعربی/maghtoo/
مقعدمجلس، مقام و منزلتعربی/magh’ad/
مکیالپیمانهعربی/mekiaal/
مکیهمربوط یا متعلق به مکه، اهل مکهعربی/makie/
ملاقدیدار کنندهعربی/molaagh/
ملایمفاقد شدت و تندی، (به مجاز) دارای اخلاق خوش و سازگار با دیگران، مهربان، نرمخو، خوشایندعربی/molaayem/
ملک نازموجب افتخار پادشاه به لحاظ زیبایی، ویژگی آن که ناز و کرشمه‌ای شاهانه داردفارسی–عربی/malaknaaz/
ملکوتسلطنت و فرمانروایی، ملکوتعربی/malakoot/
ملیحبا نمک، نمکین، زیبا، خوبروعربی/malih/
ملیسازمانی بین مغرب و نماز عشا، ماه صَفر، ماهی بین آخر گرما و زمستانیونانی/melisaa/
ملیکاز اسماءحسنی به معنی صاحب حکومتعربی/malik/
ملیکاگروهی از گیاهان علفی چند ساله از خانواده‌ی گندمیان که خودرو هستند، معشوقه زئوسیونانی/melikaa/
girl 18 jpg -
ناممعنیریشهفونتیک
ملیکه(زن) صاحب، (زن) مالکعربی/malike/
منجونجات دهندگانعربی/monajoo/
منزهبه دور از آلودگی، پاک، پاکیزه، مبرا، بری، بی عیبعربی/monazah/
منفطرشکافتهعربی/monfater/
مهبان(مَه = ماه + بان (پسوند محافظ یا مسئول))، (به مجاز) زیبا و مهتاب روفارسی/mahbaan/
مهتدهدایت یافتهعربی/mohtad/
مهدیا(مهدی = هدایت شده + ا (اسم ساز))، دختر هدایت شدهفارسی/mahdiaa/
مهدیسمانند ماه، (به مجاز) زیباروفارسی/mahdis/
مهدیسامنسوب به مَهدیسفارسی/mahdisaa/
مهذبهزن پاکیزه گشته، پیراسته، تربیت شدهعربی/mohazzabe/
مهر بانوبانوی مهربان و با محبتفارسی/mehrbaanoo/
مهرافروزروشنایی دهنده خورشیدفارسی/mehrafruz/
مهرباندارای محبت و عاطفهفارسی/mehrabaan/
مهرجهان(مهر = خورشید + جهان)، خورشیدِ عالم، آفتابِ عالم تاب، (به مجاز) زیبا روفارسی/mehrjahaan/
مهرنازنام خواهر کیکاووس که وی را به همسری رستم داده بودند، خورشید نازفارسی/mehrnaaz/
مهرویهمنسوب به مهر و محبتفارسی/mahrooye/
مهستبزرگوار، محترمفارسی/mahast/
مهستا(مهست = بزرگترین، مهمترین + ا (پسوند نسبت)) (به مجاز) دختر بزرگتر و مهمتر، دارای قدر و مرتبه عالیفارسی/mahsetaa/
مهستیماه خانمفارسی/mahasti/
مهسیماماه رو، ماهرخ، زیبافارسی/mahsimaa/
مهلقاماه رو، ماه روی، ماه لقا، کنایه از زیبارو(ی) استفارسی/mahlaghaa/
مهنازماه نازفارسی/mahnaaz/
مهیابزرگزبان باستانی–اوستا/mahyaa/
مهیاس(مَه = ماه + یاس)، ماهی که چون گل یاس است، یاسی که چون ماه است، (به مجاز) زیباروی و با طراوتفارسی/mahyaas/
مهیسامهسافارسی/mahisaa/
مودتدوستی، محبتعربی/mavaddt/
موذنآواز دهندهعربی/moazen/
موزونسنجیدهعربی/mozoon/
میسازنی که با برازندگی و تکبّر راه می رود، متکبر و با تبختر راه می رودعربی/misaa/
میکالنام فرشته ای، نام همسر داود پیامبرعربی/mikaal/
میگل(می = شراب + گل)، (به مجاز) زیبا و مست کنندهفارسی/meygol/
نارداناناردانه، دانه انارفارسی/naardaanaa/
ناردانهناردانا، دانه انارفارسی/naardaaneh/
نارگونهمانند انار، سرخ و آتشفارسی/naargoon/
ناروندرختی خوش اندام و پُربَرگ و سایه دارفارسی/naaroon/
نازدوست داشتنی، کرشمه، نام گلی استفارسی/naaz/
نازدارآن که رفتاری خوشایند و جذاب دارد، ملوسفارسی/naazdaar/
نازکنازنین و زیبافارسی/naazak/
نازکمحبوب، معشوق، لطیف، ظریففارسی/naazok/
نازک الملائکهآنکه در ناز و لطافت مانند فرشتگان استفارسی/naazokolmalaaeke/
girl 21 jpg -
ناممعنیریشهفونتیک
نازگوهردارای گوهر زیبا، گوهر و سنگ زیبا و قیمتیفارسی/naazgohar/
نازلیناز دارفارسی/naazli/
نازمهرمهرناز، زیبا چون خورشیدفارسی/naazmehr/
ناصبهمحنت کشیدهعربی/naasebe/
ناظرهنگاه کننده، منتظترعربی/naazere/
نافهماده‌ای با عطر نافذ و پایدار که زیر پوست شکم نوعی آهو به دست می آیدفارسی/naafe/
ناناپدر و مادر، نعناعفارسی/naanaa/
نجلازنی که دارای چشمان درشت استعربی/najlaa/
نجمیمنسوب به نجم، نام گیاهی استعربی/najmi/
نجواسخن آهستهعربی/najvaa/
نجومستارگانعربی/nojoom/
نحبعهدعربی/nahb/
نخلدرخت خرماعربی/nakhl/
نذرهشدار، انذارعربی/nozor/
نضرهطراوت، زیبائی، تازگیعربی/nazrah/
نظارهنگریستن، تماشا، نگاه کردنعربی/nazaare/
نعاجمیش هاعربی/no’aaj/
نعناعنعنا، گیاهی کاشتنی و خوشبوعربی/nanaa/
نغمهآهنگ یا ملودیعربی/naghmeh/
نفردستهعربی/nafar/
نفسروح، نفس، تمایل، شخص، خود، کسعربی/nafs/
نفوسقلب ها، جان ها، اشخاص، دل هاعربی/nofoos/
نوازنوازش، نوازنده، مهربانی، ساز زنفارسی/navaaz/
نوباوهکودک یا نوجوان، میوه‌ای که تازه رسیده باشد، میوه تازه و نورسفارسی/nobaave/
نوبهاربهار، فصل رویشفارسی/nobahaar/
نوراننور (عربی) + ان (فارسی) مرکب از نور (روشنایی) + ان (پسوند اتصاف)فارسی–عربی/nooraan/
نورصبانوری که از صبا متصاعد می‌شود، جلوه صبا، (به مجاز) زیباروعربی/noorsabaa/
هادیهمونث هادی، زن راهنما، عصا، چوبدستی، آرامعربی/haadie/
هاسمیکگل یاسمنارمنی/haasmik/
هاویردر یاد ماندهلری/haavir/
هایدهتوبه کننده، به حق بازگردندهعربی/haayedeh/
هستیزندگی، وجود، زندگانیفارسی/hasti/
هفدنوزن شعرکردی/hefdan/
girl 0 jpg -
ناممعنیریشهفونتیک
هلناززیبارو و خوشبو، به شکوفه درخت هل نیز می‌گویندفارسی/helnaaz/
هلیاخورشیدیونانی/heliaaa/
هلیلهنام درختی استفارسی/halile/
همیلانام ندیمه شیرین همسر خسروپرویز پادشاه ساسانیفارسی/hamilaa/
هوبانوبانوی خوبفارسی/hoobaanoo/
هوتوسآتوسا، نام دخترکوروش پادشاه هخامنشی، همسر داریوش و مادر خشایارشافارسی/hutus/
هوربانوبانوی خورشید، زنی به زیبایی خورشیدفارسی/hoorbaanoo/
هوردیسزیبا و روشن چون خورشیدفارسی/hoordis/
هورنازخورشید زیبافارسی/hoornaaz/
هوزاننرگس نو شکفتهفارسی/hoozaan/
هونازویژگی آن ‌که دارای ناز و کرشمه خوب و نیک است، جذاب و دلپسندفارسی/hunaaz/
هویاریار خوب و خوشفارسی/huyaar/
هیلدانیرومند، قویلاتین/hildaa/
هیلمیداری موی بور و زرد مانند (لری لرستانی)لری/hilmi/
هیمابانوی عاشق، مرکب از هیم (عربی به معنای عاشق و شیفته ) + الف تانیث فارسیفارسی–عربی/himaa/
هیموپاک دامنکردی/himoo/
والیهمؤنث والی نام دخترعربی/vaalye/
وحیدهمؤنث وحید، یکتا، تک، بی نظیر، یگانهعربی/vahide/
ورقاکبوتر، نام درختی کوچک و معروفعربی/varqa/
وسیمدارای نشان زیبایی، خوش سیما، زیباعربی/vasiim/
وسیمهمؤنث وسیم، دارای نشان زیبایی، زیباعربی/vasiime/
ونازبا وقار، متینکردی/venaaz/
ویداآشکار و هویدافارسی/veeda/
ویرونامپهلوان و سپهداری در منظومه ویس و رامینفارسی/veyro/
ویوگعروسفارسی/veyvog/
ویولانام نوعی ساز زهی از خانواده ویولنایتالیایی/veyola/
یارگلدوستی که همانند گل زیباست.فارسی/yaargol/
یاسگلی زینتی با رنگهای سفید، زرد، سرخ و بنفش و بسیار خوشبو، گل منسوب به حضرت زهرا (س)فارسی/yaas/
یرحانام مادر حضرت موسی (ع)عبری/yerha/
یسرامایه گشایش و آسانی، دختر خوش قدمعبری/yesra/
یکمالثروت تقسیم نشده، دوست جان‏جانی (بسیار صمیمی)کردی/yakmaal/
یلداآخرین شب پائیز در نیم کره شمالی و بلندترین شب سال که همزمان با میلاد مسیح (ع) است.سریانی/yilda/

نقطه
Logo