انتخاب اسم فرزند همیشه برای پدرها و مادرها چالش جذابی بوده است. بسیاری از خانوادهها معیارهای ویژهای را برای انتخاب نام در نظر می گیرند که هر کدام با اهمیت به حساب میآیند. عوامل متعددی بر انتخاب نام تأثیر میگذارند، از جمله میتوان به محبوبیت نامها در موقع تولد، معنای مذهبی یا روحانی، ادای احترام به اجداد یا شخصیتهای تاریخی و حتی تأثیرات رسانهای و شبکه های اجتماعی اشاره کرد. با این حال، انتخاب نام میتواند فراتر از یک سنت یا روند محض باشد؛ این یک فرآیند پیچیده برای هر پدر و مادر است که شامل بررسیهای دقیق فرهنگی، زبانی و شخصیتی میباشد.
با گذر زمان، تغییرات اجتماعی و فرهنگی روش های انتخاب نام را شکل دادهاند. دوران مدرن با افزایش جهانی شدن و تبادلات فرهنگی، تنوع و ابتکار بیشتری را در این زمینه به همراه آورده است. از طرفی، فناوری و دیتابیسهای آنلاین امکان دسترسی به طیف گستردهای از نامها را فراهم کردهاند و بدین ترتیب، والدین را قادر ساخته تا انتخابهای آگاهانهتر و متنوعتری داشته باشند.
در ادامه این مطلب به دسته بندی جالب و شاید تا حدودی متفاوت اسامی میپردازیم که دستهبندی بر اساس نقطه است! اسم دختر با یک نقطه را میتوانید در این مقاله بخوانید.
نام | معنی | ریشه | فونتیک |
---|---|---|---|
آبرود | سنبل نیلوفر، دختری که مانند سنبل خوش نقش و زیباست | فارسی | /ābrud/ |
آبگل | گلاب مایعی خوشبو که از برگ گلها بدست میآید | فارسی | /ābgol/ |
آذار | نام ماه سوم از سال شمسی عربی برابر با مارس یا فروردین، بهار | سریانی | /āzār/ |
آذر | ۱- در قدیم آتش، نار؛ ۲- ماه نهم از سال شمسی، نام روز نهم از ماه شمسی در ایران قدیم – ۳ – مجاز از آتشکده | پهلوی | /āzar/ |
آذر گل | نام گلی سرخرنگ که پُرپَر است و به آن گل آتشین میگویند. | فارسی | /āzar-gol/ |
آذرک | شراره آتش، اخگر | فارسی | /āzarak/ |
آذرمه | رئیس و بزرگ آتشها (آتشکدهها) | اوستایی | /āzarmah/ |
آرزو | ۱- خواهش، کام، مراد، چشمداشت، امید، توقع و انتظار ۲- میل و اشتیاق برای رسیدن به مراد یا مقصودی معمولاً مطلوب | پهلوی | /ārezu/ |
آرمانا | امیدوار، آرزومند | فارسی | /ārmānā/ |
آرنا | نهر و رودخانه. | ترکمنی | /ārnā/ |
آرونا | آرون + ا (پسوند نسبت)، منسوب به آرون | فارسی | /ārunā/ |
آزاده | ۱- آزاد، اصیل؛ ۲- در قدیم به معنای نجیب، شریف، صالح | فارسی | /āzāde/ |
آزاله | گلی خوشبو که معمولا به شکل قیف یا زنگوله است و به رنگهای سفید، صورتی، زرد، قرمز، و ارغوانی دیده میشود | فرانسوی | /āzāle/ |
آزرم | ۱- داد، انصاف، شرم، حیا، لطف؛ ۲- در قدیم به معنای ملایمت، مهربانی، ارج و قرب، ارزش و احترام، آسودگی، آسایش. | فارسی | /āzarm/ |
آسانا | دختر زیبا. | فارسی | /āsānā/ |
آسمان | ۱- فضای لایتناهی که منظومهها و صورتهای فلکی در آن قرار دارند؛ ۲ – مجاز از عالم بالا، درگاه قدس خداوند، عالم غیب، جایگاه فرشتگان، عالم الوهیت و قداست؛ ۳- روز بیست و هفتم از هر ماه شمسی در ایران قدیم. | فارسی | /ās(e)mān/ |
آسمان هور | خورشید آسمان، کنایه از فردی که زیباییش نظیر ندارد | فارسی | /āsemānhur/ |
آسمانه | آسمان، سقف خانه | فارسی | /ās(e)māne/ |
آسنا | روشنایی درونی، سرشت مادرزادی | اوستایی | /āsnā/ |
آصفه | آصف + ه (پسوند نسبت)، منسوب به آصف | فارسی–عربی | /āsefe/ |
آلبا | سحر سپیده روشنی صبح | لاتین | /ālbā/ |
آلماز | الماس | ترکی | /ālmāz/ |
آلند | اولین پرتو خورشید | کردی | /āland/ |
آلوگونه | نام همسر اردشیر اول پادشاه هخامنشی، کسی که سرخی گونههایش به آلو میماند، دختر زیبا و به اصطلاح سرخ و سفید | فارسی | /ālugune/ |
نام | معنی | ریشه | فونتیک |
---|---|---|---|
آماندا | در امان، در پناه تو. | ترکی | /āmāndā/ |
آمنا | ۱- صورت دیگر آمنه؛ ۲- امین شده؛ ۳- زن ایمان آورنده. | عربی | /āmanā/ |
آمنه | مؤنث اسم آمن و به معنای ایمن و بیخوف، در امن و امان | عربی | /āmene/ |
آن | توفیق دهنده، فیض بخش | عبری | /ān/ |
آنا | ۱- زن، مادر، والده، مام؛ ۲- زن سالخورده؛ ۳- اساسی، پایه | ترکی | /ānā/ |
آنارام | روشنایی بی فروغ و بی پایان | فارسی | /anārām/ |
آنالی | از دو جزء آنا (مادر) + پسوند نسبت ساز (لی) ۱- دارندهی محبت؛ ۲- برخوردار از محبت مادر؛ ۳- مادر دار، دارای مادر. | ترکی | /ānāli/ |
آنسه | ۱- زن نیکو؛ ۲- دختر خانم؛ ۳- زن نیکو زبان. | عربی | /ānese/ |
آنلی | بافهم، باشعور، فهمیده. | ترکی | /ānli/ |
آنو | در دین بابلی، نام خدای آسمان | بابلی | /āno/ |
آهنگ | ۱- قصد، عزم، نیت، اراده؛ ۲- اندیشه، خرد؛ ۳- صوت؛ ۴- سیما، قیافه؛ ۵- در موسیقی به معنی لحن، ملودی، قطعهی موسیقی. | فارسی | /āhang/ |
آوادان | زیبا، قشنگ | ترکی | /āvādān/ |
آواز | ۱- هرنوع صدایی که دارای آهنگ باشد، صدای آهنگین؛ ۲- در موسیقی ایرانی صدایی آهنگین معمولاً در قالب یکی از دستگاههای موسیقی سنتی، که از حنجرهی انسان بیرون میآید و معمولاً با کلام همراه است؛ ۳- (در موسیقی ایرانی) گوشهای در دستگاههای شور، افشاری، ماهور و بیات اصفهان؛ ۴- صدا؛ ۵- در قدیم به معنای صدای بلند، خروش و فریاد بوده است. | فارسی | /āvāz/ |
آوازه | ۱- آگاهی؛ ۲- شهرت نیک، نامآوری؛ ۳- نغمه، ترانه، نوا؛ ۴- در قدیم و موسیقی ایرانی به معنای دستگاه بوده است. | فارسی | /āvāze/ |
آوان | ۱- آبادان، آباد؛ ۲- مُزد؛ ۳- وسیع، زیاد. | کردی | /āvān/ |
آون | آونگ، نام رشتهای که خوشه انگور و بعضی میوهها را به آن میبندند، آویزان، آویخته | فارسی | /āvan/ |
ابحر | دریاها | قرآنی | /abhor/ |
ابصار | دیدگان، چشم ها | قرآنی | /absār/ |
ابل | شتر | قرآنی | /ebel/ |
اجلال | ۱- بزرگ داشتن، تجلیل؛ ۲- شوکت و جلال، بلندی مقام؛ ۳- کبریا و عظمت پروردگار. | عربی | /ejlāl/ |
احسانه | منسوب به احسان | فارسی–عربی | /ehsāne/ |
اخگر | ۱- گُلِ آتش، پارهی آتش، شراره، خردهی آتش، جرقه؛ ۲- مجاز از آتش؛ ۳- مجاز از زیبارو. | فارسی | /axgar/ |
اخلاص | ۱- دوستی خالص داشتن، خلوص نیت داشتن، عقیده داشتن، عقیده پاک داشتن، ارادت صادق داشتن؛ ۲- در تصوف به معنای یک سره روی کردن و پرداختن به خداوند؛ ۳- رها کردن، نجات دادن. | عربی | /exlās/ |
ادنا | ۱- از واژه های قرآنی؛ ۲- (در قدیم) کمترین، جزئی ترین؛ ۳- پایین تر؛ ۴- پایین ترین، نازل ترین. | عربی | /adnā/ |
ارونا | ارون = شادمان، سرمست + ا (پسوند نسبت)، ۱- منسوب به ارون؛ ۲- مجاز از شاد و شادمان و سرمست. | فارسی–عربی | /aronā/ |
ازل | ۱- ابتدا نداشتن، بیآغازی، قَدَم مقابلِ ابد، زمانی که از آن ابتدا نباشد؛ ۲- (در فلسفه) استمرار بینهایتِ زمان در گذشته. | عربی | /azal/ |
ازهار | جمع زَهر، گلها، شکوفهها. | عربی | /ažār/ |
اسنا | ارفع، بلندتر، عالیتر. | عربی | /asnā/ |
اعراف | در اعتقاد برخی از مذاهب، جایی بین بهشت و دوزخ، برزخ. | عربی | /aerāf/ |
اعظم | ۱- بزرگ، بزرگتر، بزرگترین، بزرگوار، بزرگوارتر؛ ۲- از صفات خدوند. | قرآنی | /aezam/ |
افرا | ۱- درختی از تیرهی افراها، اسپندان، اسفندان، بوسیاه؛ ۲- کلمه تحسین به آفرین، مرحبا. | فارسی | /afrā/ |
افراح | شاد کردن. | عربی | /efrāh/ |
افری | مخفف آفرین، کلمه تحسین و آفرین | فارسی | /afri/ |
افسرالملوک | تاج پادشاه | فارسی | /afsar-ol-moluk/ |
الارز | گل سرخ بسیار زیبا | عبری | /elaroz/ |
الحان | آوازها، آهنگ ها، آوازهای خوش، نغمههای دلکش، صداهای موزون و خوشایندی که انسان یا بعضی پرندگان یا آلات موسیقی تولید میکنند | عربی | /alhān/ |
الدوز | ستاره، اختر، کوکب، نجم | ترکی | /oldoz/ |
الزا | فرزند ایل، زاییدهی ایل. | ترکی | /elzā/ |
نام | معنی | ریشه | فونتیک |
---|---|---|---|
السانا | مثل ایل، مثل مردم ایل و شهر و ولایت، چون خویشان | ترکی | /elsānā/ |
النا | هلن و هلنا | یونانی | /elenā/ |
النور | نور، روشنایی | ترکی | /elnor/ |
الوان | ۱- رنگها، نوعها، رنگارنگ، رنگین؛ ۲- گوناگون، گونهگون؛ ۳- اقسام، انواع | عربی | /alvān/ |
ام فروه | ۱) مادر امام جعفر صادق(ع)؛ ۲) نام دختر امام موسی بن جعفر(ع). | عربی | /omme farve/ |
ام هانی | مادر هانی، خدمتکار، نام خواهر امام علی | عربی | /ommehāni/ |
امان | بی ترس، ایمن، حفاظت، عنایت، زنهار، پناه، ایمنی، آرامش | عربی | /amān/ |
اماندا | در امان، در پناه تو | ترکی | /amāndā/ |
امانه | اطمینان و آرامش قلب، امانت | قرآنی | /amāne/ |
انار | میوهای خوراکی با دانههای قرمز یا سفید فراوان و مزه ترش یا شیرین | فارسی | /anār/ |
انارام | روشنایی بی فروغ و بی پایان | اوستایی | /anārām/ |
انارگل | گل انار | فارسی | /anārgol/ |
انسی | ۱- مربوط به انس، انسانی؛ ۲- (در قدیم) فردی از انس، انسان. | فارسی–عربی | /ensi/ |
انهار | جمع نَهر، جوی ها، یا جوی های بزرگ و پرآب. | عربی | /anhār/ |
انوس | مثل باد، سریع | لری | /anus/ |
اوران | در گویش سیستان | فارسی | /orān/ |
اولدوز | ستاره، اختر، کوکب، نجم. | ترکی | /oldoz/ |
بادام | نام میوهای کوچک و کشیده با دو پوسته که یکی نرم و سبز بوده و دیگری سخت و چوبی است | فارسی | /bādām/ |
بادامک | بادام کوچک، نوعی درخت بادام | فارسی | /bādāmak/ |
بارلی | بار(فارسی) + لی (ترکی) = میوه دار، سودمند | فارسی–ترکی | /bārli/ |
بالی | بال= عسل + ی (پسوند نسبت)، عسلی. | فارسی–ترکی | /bāli/ |
بامک | بامداد، صبح | فارسی | /bāmak/ |
بامی | ۱- درخشان | اوستایی | /bāmi/ |
باهره | مؤنث باهر و به معنای درخشان، تابان | عربی | /bāhere/ |
باور | ۱- مجموعهی اعتقادهایی که در یک جامعه مورد پذیرش قرار گرفته است؛ ۲- حالت یا عادتی ذهنی که باعث اعتقاد یا یقین انسان میشود؛ ۳- قبول سخن، یقین، اعتقاد، عقیده، تصدیق سخن، قبول. | فارسی | /bāvar/ |
بدرالملوک | ماه تمام و کامل پادشاهان | فارسی | /badrolmoluk/ |
بدری | ۱- بارانی که پیش از زمستان ببارد، بارانی که پیش از سرما بیاید؛ ۲- بدر بودن، ماه تمام و دو هفته بودن، حالت ماه دو هفته. | عربی | /badri/ |
برسومه | برسم، شاخههای گیاه | فارسی | /barsumeh/ |
برکه | گودی کوچک و کم عمقی از زمین که در آن آب جمع شده باشد، استخر طبیعی، آب گیر | عربی | /berke/ |
برگ | ابرو | فارسی | /borg/ |
برگام | ابروهایم | لری | /borgām/ |
بروسکه | درخشش و روشنایی. | کردی | /boruske/ |
بسامه | مؤنث اسم بَسام و به معنای بسیار تبسم کننده، خوشرو، خندان، گشاده روی | عربی | /bassāme/ |
بسمه | نام دختر اسماعیل (ع) | عبری | /basme/ |
بلا | زیبا | ارمنی | /bellā/ |
بلْکا | ۱- دانا، دانشمند، ؛ ۲- عاقل، خردمند. | ترکی | /belkā/ |
بلگا | حکیم و دانشمند | ترکی | /belgā/ |
بلور | ۱- نوعی مادهی معدنی جامد و شفاف مانند شیشه؛ ۲- آنچه از جنس شیشهی شفاف خوب است. | یونانی | /bolur/ |
نام | معنی | ریشه | فونتیک |
---|---|---|---|
بلوط | ۱- گیاهی درختی و جنگلی که چوب سخت دارد و میوهی آن خوراکی است، مازو، مازوج؛ ۲- میوهی این درخت. | فارسی | /balut/ |
به گل | مرکب از به (زیباتر) + گل | فارسی | /behgol/ |
بهار | ۱- فصل اول سال؛ ۲- شکوفه درختان خانوادهی مرکبات؛ ۳- گیاهی زینتی؛ ۴- مجاز از دورهی شادابی هر چیز؛ ۵- در قدیم مجاز از سبزه و علف؛ ۶- در قدیم و در موسیقی ایرانی یکی از دستگاهها یا ادوار؛ ۷- در سنسکریت و در قدیم به معنای بتخانه و بتکده | فارسی | /bahār/ |
بهارا | بهار + ا (پسوند نسبت) منسوب به بهار | فارسی | /bahārā/ |
بهارام | بِه = بهتر، + آرام، ۱- آرام بهتر، آرامش بهتر؛ ۲- مجاز از ویژگی دختری که وجودش موجب آرامش است. | فارسی | /behārām/ |
بهارسا | بهار + سا (پسوند شباهت) ۱- مانند بهار، شبیه به بهار؛ ۲- مجاز از زیبا و لطیف. | فارسی | /bahār sā/ |
بهارک | [بهار+ ک(اَک)/-ak/ (پسوند شباهت)] ۱- به معنای مانند بهار، همچون بهار؛ ۲- مجاز از زیبا با طراوت. | فارسی | /bahārak/ |
بهارگل | گلی که در بهار میروید | فارسی | /bahārgol/ |
بهاره | ۱- مربوط به بهار؛ ۲- به عمل آمده در بهار؛ ۳- منسوب به بهار | فارسی | /bahāre/ |
بهرامه | در قدیم به ابریشم بوده است. | فارسی | /bahrāme/ |
بهرو | ۱- خوبرو و نیک منظر؛ ۲- مجاز از زیبا. | فارسی | /beh ru/ |
بهسا | به + سا (پسوند شباهت)، نیک چون خوبان و نیکان. | فارسی | /behsā/ |
بهکامه | مرکب از به (بهتر، خوبتر) + کامه (آرزو) | فارسی | /behkāme/ |
بهگل | به (صفت) = خوب، بهتر، خوبتر، زیباتر؛ (اسم) شخص خوب و دارای اخلاق و رفتار نیکو + گل ۱- شخص خوب، بهتر و زیباتر که چون گل زیبا و با طراوت است؛ ۲- شخص خوب و دارای اخلاق و رفتارِ نیکو که چون گل زیبا و با طراوت است. | فارسی | /beh gol/ |
بهی | ۱- خوبی، نیکی، نیکویی؛ ۲- تندرستی، سلامت؛ ۳- نیکبختی، سعادت. [این کلمه چنانچه بَهی /bahi/ تلفظ شود به زیبا، نیکو و خوب است]. | فارسی | /behi/ |
جاهده | مؤنث جاهد، زن جهد کننده و کوشا و ساعی. | فارسی | /jāhede/ |
جراده | ملخ، یکی از زنان سلیمان نبی | عربی | /jarāde/ |
جعده | بره ماده، گیاهی خوشبو که در کنار رودها می روید | عربی | /jade/ |
جلاله | مؤنث اسم جلال | عربی | /jalāle/ |
جلوه | نمایان شدن، خود را آشکار کردن، خودنمایی؛ مجاز از زیبایی، جاذبه. | عربی | /jelve/ |
جواهر | ۱- هر یک از سنگهای گرانبها مانند یاقوت و زمرد؛ ۲-مجاز از آن که وجودش بسیار عزیز و ارزشمند یا دوست داشتنی است. | فارسی | /javāher/ |
جوهر | گوهر | عربی | /johar/ |
حانا | ۱- در عربی مشتاق و آرزومند ۲- در هندی نام درختی است که میوه ی آن بِل (= نارهندی) است و مصرف دارویی دارد. | عربی | /hānā/ |
حانی | میش یا گاو وحشی | عربی | /hāni/ |
حبه | ۱- دانهی بعضی از میوهها و گیاهان؛ ۲- مجاز از پول بسیار اندک. | عربی | /habbe/ |
حسانه | زن بسیار نیکو | عربی | /hesāne/ |
حسْنا | زیبا، زن زیبا | عربی | /hasnā/ |
حسنا | در قدیم به معنی نیک، پسندیده. | عربی | /hosnā/ |
حسنه | خوب، نیک، پسندیده، عمل نیک و پسندیده عمل پسندیده به ویژه عمل مطابق با شرع، کار نیک. | عربی | /hasane/ |
حصان | زن شوهردار پاکدامن، مروارید | عربی | /hasān/ |
حصنا | زن شوهردار پارسا و پاکدامن | عربی | /hasnā/ |
حفصه | اسد، شیر | عربی | /hafse/ |
حنا | گیاهی درختی که گل های سفید و معطر دارد، گرد بسیار نرم سبز رنگی از گیاهی به همین نام | عربی | /hanā/ |
حورالجمال | زنی که زیبایی و روی او چون حورا (زن زیبای بهشتی) باشد | عربی | /hurojjamāl/ |
حوررخ | حور (عربی) + رخ (فارسی) آن که چهرهای زیبا چون حور دارد | فارسی | /horrox/ |
حورزاد | حور (عربی) + زاد (فارسی) زاده حور، زیبا | فارسی | /horzād/ |
خارا | نوعی سنگ آذرین، نام یکی از گوشههای موسیقی ایرانی | فارسی | /xāra/ |
خارک | نوعی خرمای زرد و خشک | فارسی | /xārak/ |
خاطرآسا | خاطر (عربی) + آسا (فارسی) آسایش دهنده خاطر | فارسی–عربی | /xāterāsā/ |
خاطره | اندیشه، یاد بود، ضمیر، یادگاری | عربی | /xātere/ |
نام | معنی | ریشه | فونتیک |
---|---|---|---|
خالده | مونث خالد | عربی | /xālede/ |
خاور | مخففِ خاوران، هم به معنی مشرق و هم به معنای مغرب است. | فارسی | /xāvar/ |
خرام | راه رفتن از روی عشوه و ناز، مژدگانی، نوید | فارسی | /xerām/ |
خرم دل | شاد، شادان. | فارسی | /xoram-del/ |
خرم گل | آن که چون گل خرم و با طراوت است | فارسی | /xorramgol/ |
خرمه | نام همسر مزدک، گیاهی است مانند لوبیا | فارسی | /xorrame/ |
خلود | همیشه باقی ماندن، جاودانگی. | عربی | /xolud/ |
دارانا | نام روستایی در نزدیکی اهر | فارسی | /dārānā/ |
دامونا | دامون = دشت و صحرا + الف (اسم ساز) مجاز از به معنی زیبا و با طراوت چون دشت و صحرا. | فارسی | /dāmunā/ |
دبرا | زنبور عسل، ساعی، کوشا | عبری | /deborā/ |
دراج | نام پرندهای است | ترکی | /dorrāj/ |
دربها | بانوی ارزشمند، دختری که مانند مروارید ارزشمند است، نام همسر کورش کبیر | فارسی | /dorbahā/ |
دردانه | ۱- مجاز از بسیار محبوب و گرامی، عزیزکرده، ناز پرورده؛ ۲- مجاز از نیز فرزند بسیار گرامی. | فارسی–عربی | /dor dāne/ |
درسان | دُر= مروارید، لؤلؤ + سان (پسوند شباهت)، دُرسا | فارسی–عربی | /dorsān/ |
درفام | دُر = مروارید، لؤلؤ + فام (پسوند به معنی رنگ)، ۱- به رنگ مروارید و لؤلؤ؛ ۲- مجاز از زیبارو. | فارسی–عربی | /dor fām/ |
درمان | چاره | فارسی | /darmān/ |
درمنه | گیاهی خوشبو | فارسی | /dormaneh/ |
درنا | پرندهی آب چرِ بزرگ، وحشی و حلال گوشت، کُلنگ. | ترکی | /dornā/ |
دغدا | شیردهنده، دوشیزه، نام مادر حضرت زردشت | فارسی | /doqdā/ |
دغدو | نام مادر اشوزرتشت | فارسی | /doqdu/ |
دل بهار | کسی که قلبش مانند بهار سبزو زنده است | فارسی | /delbahār/ |
دلان | دل= مجاز از نماد درونی ترین بخش وجود یا عمق جان که نشان دهندهی عواطف عمیق آدمی است؛ روح، جان + ان (پسوند نسبت) ۱- روی هم منسوب به دل؛ ۲- مجاز از از جنس روح و جان؛ ۳- مجاز از مشحون از عواطف عمیق انسانی. | فارسی | /delān/ |
دلانا | آرامش مادر، عزیز مادر | فارسی–ترکی | /delana/ |
دلبر | مجاز از دارای زیبایی، جذابیت و توانایی جلب عشق و علاقهی دیگران؛ معشوق. | فارسی | /del bar/ |
دلجو | ۱- مجاز از خوب، زیبا پسندیده؛ ۲- در قدیم به معنی تسلی دهندهی دل، غم خوار، عاشق، معشوق. | فارسی | /del ju/ |
دلربای | زیبا، جذاب، معشوق، محبوب، نام نوعی عتیق که دارای دانه های ریز براق است | فارسی | /delrobāi/ |
دلوان | دختر مهربان، بانوی با محبت | کردی | /Delvān/ |
دمساز | همدم، همراز، هم صحبت | فارسی | /damsāz/ |
دنا | ۱) قسمتی از کوهستان شمال غربی فارس که قلهای معروف به همین نام دارد؛ ۲) نام شهرستانی در شرق استان کهگیلویه و بویراحمد. | فارسی | /denā/ |
ذاکره | مونث ذاکر (آنکه خدا را ستایش میکند و ذکر خدا میگوید، یاد کننده) | عربی | /zaakere/ |
رئوفه | مؤنث رئوف | عربی | /ra’ufe/ |
رابعه | یک چهارم، نام نوایی در موسیقی | عربی | /rābeee/ |
رابو | نام گلی از گلهای بهاری | فارسی | /rābo/ |
رادن | ۱- زعفران؛ ۲- سرخی که به زردی آمیخته شود. | عربی | /rāden/ |
راز | ۱- سِر، موضوعی یا مطلبی که از دیگران پوشیده و پنهان است؛ ۲- در قدیم به معنی پوشیده، پنهان؛ ۳- رنگ | فارسی | /rāz/ |
رازاوه | آراسته شده. | کردی | /rāzāve/ |
رازک | گیاهی علفی از خانواده شاهدانه که معطر، تلخ، و دارویی است | فارسی | /rāzak/ |
راسن | سوسن کوهی، زنجبیل شامی | فارسی | /rāsen/ |
راغده | مؤنث راغد، راغد به معنی زندگی خوش و وسیع است، راغده به معنی زنی که زندگانی خوش و فراخ دارد. | عربی | /rāqede/ |
نام | معنی | ریشه | فونتیک |
---|---|---|---|
رافائل | از فرشتگان مقرب در دین یهود | عبری | /rāfāel/ |
رافده | ۱- بخشنده و بزرگوار و ارجمند؛ ۲- یاری کننده، اعانت کننده. | عربی | /rāfede/ |
رافعه | مؤنث رافع، ۱- رفع کننده؛ ۲- از میان برنده و نابود کننده؛ ۳- دادخواه و شاکی؛ ۴- برپا دارنده، بلند کننده؛ ۵- آورنده و رساننده. | عربی | /rāfe‛e/ |
رامناد | مطیع، فرمانبردار، فروتن | فارسی | /rāmnād/ |
رامونا | مظهر عشق،لاتین نگهبان عاقل | فارسی | /rāmunā/ |
رانا | سیب دانه دار، در برخی منابع انار. | لاتین | /rānā/ |
راهبه | مونث راهب | عربی | /rāhebe/ |
ربکا | ربه کار، راستی، مصلح | عبری | /rebekā/ |
رجا | ۱- در قدیم به معنی امیدوار بودن، امیدواری، امید؛ ۲-در عرفان به معنی امیدواری سالک به لطف خدا. | عربی | /rajā/ |
رحاب | پرحوصله و صبور. | عربی | /rohāb/ |
رخسار | روی، چهره، صورت، سیما | فارسی | /roxsār/ |
رخساره | رخسار، رخ، چهره، صورت. | فارسی | /roxsāre/ |
ردگون | نام مادر داریوش و همسر ویشتاسب | فارسی | /rodgun/ |
رز | گلی از خانواده گل سرخ دارای گلهایی به رنگهای متفاوت. | فرانسوی | /roz/ |
رزا | رُز | فرانسوی | /rozā/ |
رزگل | گلِ رُز | فارسی | /roz gol/ |
رزی | رُز + ی (پسوند نسبت)، منسوب به رُز | فرانسوی | /rozi/ |
رسانه | حسرت، بلند، اندوه، وسیله رساندن خبر | فارسی | /resāne/ |
رضوا | منسوب به رَضوی، نام کوهی میانِ مدینه و ینبُع در جزیرهالعرب. | عربی | /razvā/ |
رعنا | ۱- زیبا و دلفریب؛ ۲- زن خویشتن آرا؛ ۳- در قدیم به معنای ویژگی آن که یا آنچه به سبب داشتن ظاهر زیبا، قدرت، یا ثروت بسیار، خودخواه و گستاخ شده است؛ ۴- مجاز از بلند و کشیده؛ ۵- گلی که از درون سرخ و از بیرون زرد باشد. | عربی | /raenā/ |
رکسان | شکل یونانی شده روشنک، طلوع وآغاز روز، نورانی | فارسی | /roksān/ |
رکسانا | یونانی شده روشنک | یونانی | /roksānā/ |
رکسانه | شکل یونانی شده روشنک، طلوع وآغاز روز، نورانی | فارسی | /roksāne/ |
رمانه | یک انار، یک دانه انار | عربی | /rommāne/ |
رنا | ۱- شادمان گردیدن، شاد شدن، چیزی که در وی نگرند از جهت خوبی و حسن آن؛ ۲- جمال. | عربی | /ranā/ |
رهاب | در موسیقی ایرانی گوشهای در دستگاه های شور، نوا و سه گاه. | فارسی | /ro(a)hāb/ |
روجا | روج (کردی) = روز، آفتاب + ا (پسوند نسبت)، ۱- منسوب به روج؛ ۲- مجاز از زیباروی و آفتاب چهره | کردی | /rojā/ |
رودابه | در شاهنامه دختر مهراب پادشاه کابل، همسر زال و مادر رستم دستان. | پهلوی | /rudābe/ |
روزا | روز + ا (پسوند نسبت))، ۱- منسوب به روز؛ ۲- مجاز از تابنده و زیبا | فارسی | /ruzā/ |
روسانا | رو + سان + الف اسم ساز، مانند روی و چهره. | عبری | /rusānā/ |
روکسلانا | کسی که از منطقه روتریا آمده است | ترکی | /roxelanā/ |
روناس | گیاهی علفی، پایا و خودرو از خانواده ی روناس که از ریشه و غده ی زیرزمینیِ آن برای تهیه رنگ قرمز استفاده میشود. | فارسی | /ru(o)nās/ |
روناک | روشن، تابناک. | کردی | /runāk/ |
روناهی | روشنایی، تابناکی. | کردی | /ronāhi/ |
زئوس | آسمان، در دین یونان، خدای خدایان و نام پدر آپولون، آرتمیس و آتنه | یونانی | /zeos/ |
زئوس | آسمان، در دین یونان، خدای خدایان و نام پدر آپولون، آرتمیس و آتنه | یونانی | /zeos/ |
زائره | مؤنث زائر یا زایر | عربی | /zā’ere/ |
زاهده | زن زاهد | عربی | /zāhede/ |
زاهره | مونث زاهر | عربی | /zāhere/ |
نام | معنی | ریشه | فونتیک |
---|---|---|---|
زحل | کیوان، دومین سیارهی بزرگ منظومه شمسی و ششمین سیاره از لحاظ دوری از خورشید، که یک رشته حلقهی نورانی گرداگرد آن را فراگرفته است. | عربی | /zohal/ |
زرآسا | زر + آسا (پسوند شباهت)، به معنی مثل طلا، مانند زر، زرین. | فارسی | /zar āsā/ |
زرکا | به زبان گیلکی به معنی نوعی پرنده | فارسی | /zarkā/ |
زرکام | خوشبخت، خوش اقبال | فارسی | /zar kām/ |
زرگل | زرین گل | فارسی | /zargol/ |
زری | ۱- پارچه یا لباسی که در آن نخهای طلایی به کار رفته است؛ ۲- نخ طلا یا نقره یا گلابتون؛ ۳- طلایی؛ ۴- منسوب به زر. | فارسی | /zari/ |
زگما | نام پلی در زمان سلوکیان که سلوکیه را به شهر آپاما وصل می کرد | فارسی | /zegmā/ |
زلال | ۱- صاف و شفاف؛ ۲- مجاز از آب صاف و گوارا. | عربی | /zolāl/ |
زلاله | زلال + ه (نسبت)، منسوب به زلال | فارسی–عربی | /zolāle/ |
زلاله | زلال + ه (نسبت)، منسوب به زلال | فارسی–عربی | /zolāle/ |
زمرد | نام سنگی قیمتی به رنگ سبز | یونانی | /zomorrod/ |
زمرد | نام سنگی قیمتی به رنگ سبز | یونانی | /zomorrod/ |
زهرا | مؤنث «ازهر» به معنای روشن و درخشان است. همچنین زهراء مأخوذ از «زهره» به معنی سفید و نورانی است. | عربی | /zahrā/ |
زهره | ناهید، ونوس | عربی | /zohre/ |
ساجده | دختر سجده کننده (عبادت کننده خدا) | عربی | /sājede/ |
سادنا | سادن + ا (پسوند نسبت)ُ منسوب به سادن | فارسی–عربی | /sādenā/ |
سادنه | مؤنث سادن | عربی | /sādene/ |
ساغر | ۱- ظرفی که در آن شراب مینوشند، جام شراب؛ ۲- در قدیم مجاز از، شراب؛ ۳- در عرفان دل عارف است که انوار غیبی در آن مشاهده میشود. | ترکی | /sāqar/ |
سانآی | سان = کیفیت، چگونگی + آی (ترکی) ماه، ۱- کیفیت و چگونگی ماه؛ ۲- مجاز از ماه گونه و ماهواره؛ ۳- در تداول عامه مثل ماه، مانند ماه. این کلمه میتواند ترکیبی از سان به معنی حصه و پاره + آی (ماه) باشد. روی هم به معنای پارهی ماه و مجاز از زیبارو. | فارسی–ترکی | /sān āy/ |
سانا | آسان. | کردی | /sānā/ |
سانلی | نامدار، معروف، مشهور. | ترکی | /sānli/ |
سبا | ۱- سباء، سورهی سی و چهارم از قرآن کریم؛ ۲) نام شهر بلقیس؛ ۳) مملکتی باستان در جنوب جزیره العرب در هزارهی اول پیش از میلاد ۲- در عبری به معنی انسان. | عربی | /sabā/ |
سبو | سبوح = پاک و منزه + ا (پسوند نسبت)،۱- منسوب به سبوح؛ ۲- مجاز از پاک و منزه. | فارسی–عربی | /so(a)bbu/ |
سبوحا | سبوح = پاک و منزه + ا (پسوند نسبت)،۱- منسوب به سبوح؛ ۲- مجاز از پاک و منزه. | فارسی–عربی | /so(a)bbuhā/ |
سجا | گیاهی که برگ آن مانند ترب است و گل آن سرخ و شبیه گلنار است. | عربی | /sajā/ |
سحابه | یک تکه ابر | عربی | /sahābe/ |
سداب | نام گیاهی است | فارسی | /sedāb/ |
سدن | ۱- خدمتکردن کعبه را یا بتخانه را؛ ۲- فروهشتن جامه یا پرده را. | عربی | /saden/ |
سدنا | سجده کننده به خانه خدا | فارسی–عربی | /sadenā/ |
سرگلان | سَر = مجاز از برتر، بهتر، با ارزشترین بخش یا مهمترین فرد + گُلان؛ ۱- مجاز از بهترین از گلها؛ ۲- مجاز از با ارزشترین و مهمترین فرد در میان افراد. | فارسی | /sargolān/ |
سرنا | در موسیقی ایرانی نام نوعی ساز بادی چوبی از خانواده نی که در نقاره خانهها و روزهای جشن و سُرور نوازند. | فارسی | /sornā/ |
سروانه | چون سرو، بلند قد و قامت، سرو قامت | فارسی | /sarvāne/ |
سروراعظم | مرکب از نامهای سرور و اعظم. | فارسی–عربی | /sarvar-aezam/ |
سعدان | گیاهی از تیره گل سرخ، دارای برگهای متناوب | عربی | /sadān/ |
سلاله زهرا | مرکب از نامهای سُلاله و زهرا. | عربی | /salāleh-zahrā/ |
سلطان | پادشاه، امیر، حجت، فرمانده | قرآنی | /soltān/ |
سلطانه | ملکه، شهبانو | عربی | /soltāne/ |
سلماز | زنی که پژمرده و پیر نمیشود | ترکی | /solmāz/ |
سلنا | الهه ماه، خدای ماه، مجاز از ماه و دختر زیبارو | ترکی | /selenā/ |
نام | معنی | ریشه | فونتیک |
---|---|---|---|
سلوان | سلوانا، این کلمه (در عربی) با سُلوان/solvān/ به معنی کشفِ غم و اندوه و از بین بردن آن هم نویسه است | عربی | /selvān/ |
سلوانا | بخشی از شهرستان ارومیه. | ترکی | /selvānā/ |
سمانه | ۱- مخفف آسمان یعنی سقف خانه؛ ۲- نام پرندهای کوچک که به آن در ترکی بلدرچین میگویند. | عربی | /samāne/ |
سمانی | آسمانی ۱- منسوب به آسمان، ن آسمان؛ ۲- به رنگ آسمان؛ ۳- مجاز از زیبا و قشنگ. | فارسی | /samāni/ |
سمن | ۱- یاسمن؛ ۲- مجاز از چهرهی سفید و لطیف و همینطور بوی خوش. | فارسی | /saman/ |
سمن رو | سمن چهر | فارسی | /saman-ru/ |
سمن سا | سَمن + سا (پسوند شباهت)،آنکه شبیه سمن است و دارای چهرهای سفید و با طراوت و لطافت است. | فارسی | /saman-sā/ |
سمن گل | گل یاسمن | فارسی | /samangol/ |
سنا | ۱- روشنایی؛ ۲- گروهی از گیاهان درخچهای یابوتهایِ گرمسیری و خودرو از خانواده گل ارغوان که برگچه و میوهی آنها مصرف دارویی دارد. | عربی | /sanā/ |
سنار | ۱- زنِ پسر که عروس شده باشد؛ ۲- عروس؛ ۳- گلین. | ترکی | /sonār/ |
سندس | ۱- پارچهی ابریشمیِ لطیف و گرانبها؛ ۲- مجاز از گلهای ظریف و رنگارنگ. | فارسی | /sondos/ |
سودابه | سوداوه – در پهلوی به معنی دارنده ی آب روشنی بخش | پهلوی | /sudābe/ |
سوسن | گیاهی پیاز دار و تک لپهای، با برگهای باریک و دراز که انواع وحشی و پرورشی دارد. گل این گیاه که معمولاً درشت، خوشهای، و به رنگ ها و اشکال مختلف است، بعضی انواع آن خاصیت دارویی دارد. | فارسی | /susan/ |
سوگند | قسم، استواری بر پیوند، استواری بر گفتن و راست گفتن. | فارسی | /so(w)gand/ |
سولماز | ۱- پژمرده نشدنی، ۲- گلی که هرگز پژمرده نمیشود. | ترکی | /solmāz/ |
سونا | ۱- طلا؛ ۲) مرغابی، ۳) زیبا و قشنگ. | ترکی | /sonā/ |
سونای | به معنی آخرین ماه، زیبا روی، ماه شب چهارده، قویی که پرهای سرش سبزرنگ بوده تعلق به ماه داشته باشد | ترکی | /sonāy/ |
صاحبه | مؤنث صاحب | عربی | /saahebe/ |
صاخه | بانگ گوش فرسا، اسم قیامت، فریاد شدید گوش خراش | عربی | /saakhah/ |
صبا | پیام رسان میان عاشق و معشوق | عربی | /saabaa/ |
صباح | سحرگاه، بامدادان | عربی | /saabaah/ |
صبح | صبح، اول روز | عربی | /sobh/ |
صبح آسا | صبح (عربی) + آسا (فارسی) مانند صبح سپید و روشن | فارسی–عربی | /sobhaasaa/ |
صبحی | منسوب به صبح، بامدادی | فارسی | /sobhi/ |
صبر | شکیبایی، صبر | عربی | /sabr/ |
صبرا | بردباری کردن در برابر سختی ها و ناملایمت ها، شکیبایی | فارسی–عربی | /sabraa/ |
صبوح | پگاه، صبح زود، شرابی که به هنگام صبح می خورند | عربی | /sabooh/ |
صبورا | صبور + ا (الف نسبت یا تعظیم)، به معنی بردبار، صبور | عربی | /sabooraa/ |
صبوره | منسوب به صبور، صبور و شکیبا | فارسی–عربی | /saboore/ |
صحاف | جام ها یا طبق ها، سینیهای زرین | عربی | /sehaaf/ |
صحف | کتاب ها، نامه های اعمال، صحیفه ها | عربی | /sohof/ |
صخر | سنگ | عربی | /sakhar/ |
صخره | تخته سنگ | عربی | /sakhreh/ |
صدف | از اسامی دخترانه، نام سه ستاره به شکل مثلث | عربی | /sadaf/ |
صلب | پشت | عربی | /solb/ |
صنع | عمل | عربی | /son/ |
صنعه | حرفه | عربی | /sanah/ |
صنم | بت زیبا | عربی | /sanam/ |
صنم رو | صنم (عربی) + دخت (فارسی) آن که دارای صورت زیبا و دلبرانه است | فارسی–عربی | /sanamroo/ |
صنم گل | صنم (عربی) گل (فارسی) مرکب از صنم (بت) + گل | فارسی–عربی | /sanamgol/ |
نام | معنی | ریشه | فونتیک |
---|---|---|---|
صهبا | شراب انگوری، شرابی که مایل به سرخی باشد | عربی | /sahbaa/ |
صواب | درست | عربی | /savaab/ |
صونا | منسوب به صون، خویشتن داری از گناه، صیانت، پارسایی | فارسی–عربی | /sonaa/ |
ضاحک | خندان | عربی–قرآن | /zaahek/ |
ضاحکه | خندان | عربی–قرآن | /zaaheke/ |
ضحا | زمانی پس از برآمدن آفتاب، چاشتگاه، نام سوره ای در قرآن کریم | عربی | /zaohaa/ |
طالبه | مونث طالب | عربی | /taalebe/ |
طراز | زینت، آرایش، زینت جامه در حاشیه لباس می دوزند | عربی | /taraaz/ |
طرب آرا | طرب (عربی) + آرا (فارسی)، آراینده انجمن سرور و خوشحالی، گرم کننده مجلس بزم | فارسی–عربی | /tarabaaraa/ |
طرفه | شگفت آور، جالب، عجیب | فارسی | /torfeh/ |
طرلان | زیبا، نام پرنده ای از خانواده باز شکاری | فارسی–ترکی | /tarlaan/ |
طفل | کودک | عربی | /tefl/ |
طلاسان | طلا (عربی) + سان (فارسی) مانند زر | فارسی–عربی | /talaasaan/ |
طلاگون | طلا (عربی) + گون (فارسی) مانند طلا، مانند زر | فارسی–عربی | /talaagoon/ |
ظل | سایه، دود | عربی–قرآن | /zell/ |
ظلال | سایه ها | عربی–قرآن | /zelaal/ |
عاجله | بهره زودیاب، دنیوی | عربی | /aajelah/ |
عارض | ابر، ظاهر شونده | عربی | /aarez/ |
عارفه | زن عالم و عارف | عربی | /aarefeh/ |
عاصفه | معرب از سریانی، باد تند و شدید، تندباد، طوفان | عربی | /aasefe/ |
عاکفه | زن گوشه گیر، عابد | عربی | /aakefe/ |
عالمون | دانشمندان، دانایان | عربی | /aalemoon/ |
عباده | عبادت | عربی | /ebaadeh/ |
عباسه | مونث عباس، نام خواهر هارون الرشید | عربی | /abbaase/ |
عبره | عبرت، پند، موعظه | عربی | /ebrah/ |
عبهر | گل نرگس، دراز و نازک و ; خوش از هر چیزی | عربی | /abhar/ |
عجل | گوساله | عربی | /ajal/ |
عذار | رخسار، چهره | عربی | /azaar/ |
عرض | غنیمت، متاع | عربی | /araz/ |
عرف | نیکی | عربی | /orf/ |
عزی | نام بتی | عربی | /ozaa/ |
عصبه | جوانان برومند | عربی | /osbah/ |
عصف | برگ | عربی | /asaf/ |
عطف | پهلو، جانب، طرف | عربی | /etf/ |
عفراء | زمین بی نشانی که کسی در آن پا ننهاده | عربی | /afraa/ |
عفو | از اسماءحسنی به معنی بخشاینده | عربی | /afv/ |
عهن | پشم | عربی | /ehn/ |
فارا | نام کوهی است که در غرب فلات ایران واقع شده است | فارسی | /faaraa/ |
فارعه | آبراهه بلند، رودخانه | عربی | /faare’e/ |
نام | معنی | ریشه | فونتیک |
---|---|---|---|
فارهه | دختر زیبا و با نمک | عربی | /faarehe/ |
فاطمه | نام دختر پیامبر(ص)، زنی که بچه خود را از شیر گرفته باشد | عربی | /faatemeh/ |
فاکهه | میوه، بار | عربی | /faakehe/ |
فالحه | زن رستگار و نیکبخت | عربی | /faalehe/ |
فام گل | به رنگ گل | فارسی | /faamgol/ |
فدر | فایدرا، دختر مینوس بود که بخاطر عشق ناکامش خودکشی کرد | یونانی | /fader/ |
فرادی | یکه و تنها، یکان یکان | عربی | /foradaa/ |
فردوس | از اسامی دخترانه به معنی پردیس، یهشت | فارسی | /ferdos/ |
فرع | شاخه | عربی | /far/ |
فرگل | دارای شکوه و زیبایی گل | فارسی | /fargol/ |
فرمهر | کسی که شکوه و عظمتی چون خورشید دارد | فارسی | /farmehr/ |
فرهور | دارای شکوه و جلالی چون خورشید | فارسی | /farrehvar/ |
فصل | فیصله بخش، داوری، جدا کردن | عربی–قرآن | /fasl/ |
فصل | فیصله بخش، داوری، جدا کردن | عربی | /fasl/ |
فطره | آفرینش | عربی | /fetrah/ |
فطور | رخنه | عربی | /fotoor/ |
فعال | از اسماء حسنی به معنی انجام دهنده | عربی | /fa’aal/ |
فک | آزاد ساختن | عربی | /fak/ |
فلامک | نوعی الماس | هلندی | /falaamak/ |
فلک | کشتی، مدار کواکب | عربی | /falak/ |
فلورا | فلوریا، در رم باستان، الهه گل ها و بارآوری | لاتین | /feloraa/ |
فواکه | میوه ها | عربی | /favaake/ |
فوم | سیر (منظور سیر خوراکی است) | عربی | /foom/ |
کارمن | قرمز | انگلیسی | /kaarman/ |
کاظمه | مونث کاظم | عربی | /kaazeme/ |
کاف | بسنده | عربی | /kaaf/ |
کافور | عطر خوش | عربی | /kaafoor/ |
کانی | چشمه آب، کنایه از تازگی و نشاط و طراوت است | فارسی | /kaani/ |
کبری | کبری، بزرگ، کبیر | عربی | /kobraa/ |
کرانه | ساحل، گوشه، کنار، سو، جهت | فارسی | /karaane/ |
کسفا | پاره هایی | عربی | /kesafaa/ |
کعبه | بیت الله الحرام | عربی | /kabe/ |
کفل | نصیب و بهره | عربی | /kefl/ |
کلاونه | پرنده ای از نوع گنجشک دارای کاکل | کردی | /kalaavane/ |
کمانه | منسوب به کمان | فارسی | /kamaane/ |
کمند | دام، کنایه از گیسو | فارسی | /kamand/ |
کهربا | نام صمغی سخت شده و زرد رنگ که خاصیت جاذبه دارد | فارسی | /kahrobaa/ |
کهف | غار | عربی | /kahf/ |
کواکب | ستارگان | عربی | /kavaakeb/ |
کوکب | ستاره، گلی زینتی و درشت و پُرپَر به رنگهای ارغوانی، سفید، قرمز، زرد یا بنفش | عربی | /kokab/ |
کوکبه | شکوه، جلال | عربی | /kokabe/ |
گرانمهر | آن که مهر و محبت بسیار دارد، بسیار مهربان | فارسی | /geraanmehr/ |
نام | معنی | ریشه | فونتیک |
---|---|---|---|
گل اندام | دارای پیکر ظریف و زیبا همانند گل | فارسی | /golandaam/ |
گل بهار | گلی که در بهار شکفته میشود، شکوفه گل | فارسی | /golbahaar/ |
گل دانه | دانه گل | فارسی | /goldaane/ |
گل نسا | گل (فارسی) + نسا (عربی) مرکب از گل + نسا (زنان) نام اصیل ایرانی | فارسی–عربی | /golnesaa/ |
گلاب | مایع خوشبویی که از تقطیر گل سرخ و آب به دست میآید | فارسی | /golaab/ |
گلان | منسوب به گل، گلها، (به مجاز) زیبارو و لطیف | فارسی | /golaan/ |
گلانه | دسته جمعی، حلقه | ترکی | /golaane/ |
گلبار | دارای بار گل، افشاننده گل | فارسی | /golbaar/ |
گلبر | آن که آغوشش چون گل لطیف و نازک است، گونهای از گلها | فارسی | /golbar/ |
گلبرگ | هر یک از اجزای پوششی گل، چهره و رخسار | فارسی | /golbarg/ |
گلبو | معطر، خوشبو | فارسی | /golboo/ |
گلربا | عاشق و رباینده گل | فارسی | /golrobaa/ |
گلرخسار | گلرخ، زیبا | فارسی | /golrokhsaar/ |
گلرنگ | به رنگ گل | فارسی | /golrang/ |
گلزا | زاییده از گل | فارسی | /golzaa/ |
گلزر | گل طلا، گل طلایی رنگ، (به مجاز) زیبا و لطیف | فارسی | /golzar/ |
گلسان | گلسا، مانند گل | فارسی | /golsaan/ |
گلسرخ | هر گلی که سرخ باشد، وَرد، (به مجاز) زیبارو | فارسی | /golsorkh/ |
گلگون | به رنگ گل سرخ | فارسی | /golgoon/ |
گلنا | تخم چشم | کردی | /golnaa/ |
گلنار | گل انار، به زیبایی گل | فارسی | /golnaar/ |
گندم | دانه خوراکی غنی از نشاسته | زبان باستانی–اوستا | /gandom/ |
گندمک | گندم کوچک، سبزی بهاره خوردنی | فارسی | /gandomak/ |
گوهران | منسوب به گوهر، چهار عنصر زندگی | فارسی | /goharaan/ |
گوهرزاد | زاییده از گوهر | فارسی | /goharzaad/ |
گوهرنگار | مرصع | فارسی | /goharnegaar/ |
لادن | معرب از یونانی، گل زینتی به رنگ زرد، قرمز، یا نارنجی | عبری | /laadan/ |
لاله رخ | لاله چهر، آن که چهره و صورتی سرخ و زیبا چون گل لاله دارد | فارسی | /laalerokh/ |
لاله رخسار | لاله چهر، کسی که صورتش زیبا چون گل لاله است | فارسی | /laalerokhsaar/ |
لاله زار | زمینی که در آن لاله فراوان روییده است | فارسی | /laalezaar/ |
لاله فام | مانند لاله زیبا و دلفریب | فارسی | /laalefaam/ |
لاله گون | به رنگ لاله | فارسی | /laalegoon/ |
لاون | نام جایی در شاهنامه | فارسی | /laavan/ |
لبد | فراوان | عربی | /lobad/ |
لبوس | لباس جنگی | عربی | /loboos/ |
لجه | برکه | عربی | /lojah/ |
لجی | ژرف | عربی | /lojjyy/ |
لحن | آهنگ صدا | عربی | /lahn/ |
لسان | زبان، لغت، سخن، کلام | عربی | /lesaan/ |
لظی | آتش زبانه زدن، اسم جهنم | عربی | /lozaa/ |
لعب | بازی | عربی | /laeb/ |
لنا | نصیب و بهره – نمکین، مرکب از لن (نمک سانسکریت) + الف نسبت فارسی | زبان باستانی–سانسکریت | /lenaa/ |
لهب | شعله | عربی | /lahb/ |
نام | معنی | ریشه | فونتیک |
---|---|---|---|
ماب | سرانجام، بازگشت | عربی | /ma’aab/ |
مادلن | مادلین، نوعی شیرینی، نوعی از انگور، نوعی از گلابی | فرانسوی | /maadlen/ |
مارب | نیازها | عربی | /maareb/ |
مارج | زبانه آتش | عربی | /maarej/ |
ماعون | زکات | عربی | /maaoon/ |
مالکون | صاحبان، مالکان | عربی | /maalekun/ |
مانا | ماندنی، پایدار، (در پهلوی) مانند و مانند بودن | فارسی | /maanaa/ |
ماندگار | کسی که در جایی اقامت (دایمی و طولانی) کند، پایدار، با دوام، ماندنی | فارسی | /maandegaar/ |
مانده | مقیم، باقی، ثابت، خسته، نامی رایج در خوزستان | فارسی | /maande/ |
مانلی | در گویش مازندران بمان برایم، نامی دخترانه در شمال ایران، نام پسری در شعری از نیما یوشیج | فارسی | /maaneli/ |
مانو | صدا، آوازه، شهرت | هندی | /maano/ |
ماه رخسار | ماه چهر | فارسی | /maahrokhsaar/ |
ماه صنم | از نام های مرکب، ماه و صنم | فارسی–عربی | /maahsanam/ |
ماه نسا | ماهِ زنان، (به مجاز) زیبا رو در میان زنان، زیبارو | فارسی–عربی | /maahnesaa/ |
ماه نگار | (ماه + نگار = معشوق) (به مجاز) معشوقه زیبارو | فارسی | /maahnegaar/ |
ماهانا | ماهان+ ا (پسوند نسبت) منسوب به ماهان | فارسی | /maahaanaa/ |
ماهانه | منسوب به ماه، مانند ماه | فارسی | /maahaane/ |
ماهرخ | کسی که چهره ای مانند ماه دارد | فارسی | /maahrokh/ |
ماهزاد | زاده ماه، زیبارو | فارسی | /maahzaad/ |
ماهسان | مانند ماه زیبا | فارسی | /maahsaan/ |
ماهوند | زیبا مانند ماه | فارسی | /maahvand/ |
مبارکه | مؤنث مبارک | عربی | /mobaarake/ |
مبدل | دگرگون کننده | عربی | /mobadal/ |
مبدی | آشکار کننده | عربی | /mobdi/ |
مبصره | روشن گر | عربی | /mobserah/ |
مجمع | مکان گرد آمدن | عربی | /majma/ |
محبه | مهربانی، دوستی، مهر | عربی | /mahabbah/ |
محنا | ﺑﻪ ﺣﻨﺎ ﺧﺿﺎﺏ ﮐﺮدﻩ | عربی | /mohannaa/ |
مدائن | شهرها | عربی | /madaaen/ |
مرجع | رجوع، بازگشتن | عربی | /marja/ |
مرسانا | هدیه خداوند | عبری | /mersaanaa/ |
مسجد | مسجد، زیارتگاه و معبد | عربی | /masjed/ |
مسکن | خانه | عربی | /maskan/ |
مصانع | کاخ های استوار | عربی | /masaane/ |
مصرخ | فریاد رس | عربی | /mosrekh/ |
مصفی | صاف، خالص | عربی | /mosaffaa/ |
مطلوب | خواسته شده | عربی | /matloob/ |
مطمئن | آرام و استوار | عربی | /motmaen/ |
مطهرون | پاکیزگان | عربی | /motaharoon/ |
معارج | محل های عروج، بالا رفتن، نردبان ها | عربی | /ma’aarej/ |
معروف | خوبی، کار خیر، کار نیک، شناخته شده | عربی | /maroof/ |
مفصلا | شیوا و روشن | عربی | /mofasalaa/ |
مکان | جا | عربی | /makaan/ |
ملجا | پناهگاه | عربی | /malja/ |
نام | معنی | ریشه | فونتیک |
---|---|---|---|
ملک نسا | پادشاهِ زنان، سَرور زنان، فرشته رو و زیبا در میان زنان | عربی | /malaknesaa/ |
منا | امیدها، آرزوها، مقاصد | عربی | /monaa/ |
مناد | ندا کننده | عربی | /monaad/ |
مناسک | عبادتها | عربی | /manaasek/ |
مناه | نام بتی | عربی | /monaah/ |
منی | جمع منیه، آرزوها، امیدها | عربی | /mona/ |
مه نگار | معشوقه زیبارو | فارسی | /mahnegaar/ |
مهان | (مَه = ماه + ان (پسوند نسبت))، منسوب به ماه، (به مجاز) زیبارو، چنانچه این واژه مِهان خوانده شود به معنی بزرگان می باشد | فارسی | /mehaan/ |
مهرابه | دارنده جلوهی آفتاب و کسی که تابش مهر دارد | فارسی | /mehraabe/ |
مهرالنساء | مورد مهر و محبت و توجه زنان، مهر + النساء | عربی | /mehronesaa/ |
مهرانه | (مِهران + ه (پسوند نسبت))، منسوب به مِهران، مهربان | فارسی | /mehraane/ |
مهرخ | آن که دارای رخساری چون ماه است | فارسی | /mahrokh/ |
مهررخسار | آن که صورتش چون ماه زیبا است | فارسی | /mehrrokhsaar/ |
مهرسانا | همانند خورشید زیبا و درخشان | فارسی | /mehrsana/ |
مهرنسا | خورشید زنان، (به مجاز) زیباروی در میان زنان | فارسی–عربی | /mehrnesaa/ |
مهرنگار | خورشید زیباروی | فارسی | /mehrnegaar/ |
مهروز | ماه روز، ماهی که در روز نمایان است، (به مجاز) زیبارو | فارسی | /mahruz/ |
مهسان | مهسا، مانند ماه، زیبا | فارسی | /mahsaan/ |
مهفام | (مَه = ماه + فام (پسوند به معنی رنگ))، به رنگ ماه، به رنگ مهتاب، (به مجاز) زیبارو | فارسی | /mahfaam/ |
مهنا | گوارا و خوش | فارسی | /mahnaa/ |
مهنور | (مه = ماه + نور) نورِ ماه، (به مجاز) زیبارو | فارسی | /mahnoor/ |
مهوند | مانند ماه زیبا | فارسی | /mahvand/ |
موج | خیزاب، تلاطم آب | عربی | /moj/ |
موجلا | زمان دار | عربی | /mojelaa/ |
نادی | ندا دهنده، ندا کننده | عربی | /naadi/ |
نار | آتش، دوزخ | عربی | /naar/ |
نارگل | گل انار، آن که چون گل لطیف و زیبا است | فارسی | /naargol/ |
نارملا | شکوفه گل انار | فارسی | /naarmelaa/ |
نارو | پرندهای خوش آواز همانند بلبل | فارسی | /naarow/ |
ناری | جامه پوشیدنی، منسوب به انار، آتشی | فارسی | /naari/ |
ناس | مردم، انسان ها | عربی | /naas/ |
ناعمه | خرم | عربی | /naaeme/ |
ناهده | دختر نوبالغ ، دختری که سینه اش برآمده باشد | عربی | /naahede/ |
ناوه | نام روستایی در نزدیکی خرم آباد | فارسی | /naave/ |
نحل | زنبور عسل | عربی | /nahl/ |
نحله | خوشدلی | عربی | /nehlah/ |
نرسا | در اساطیر زوروانیه نام یکی از خدایان | فارسی | /narsaa/ |
نرگس | نام گلی زیبا | فارسی | /narges/ |
نسا | زنان، نام سوره ای در قرآن کریم | عربی | /nesaa/ |
نساک | نام همسر سیامک پسر کیومرث پادشاه پیشدادی | فارسی | /nesaak/ |
نسک | عبادت، قربانی، نیایش | عربی | /nosok/ |
نسل | فرزند، ذریه، نسل | عربی | /nasl/ |
نام | معنی | ریشه | فونتیک |
---|---|---|---|
نصاری | مسیحیان | عربی | /nasaaraa/ |
نعماء | آسایش | عربی | /na’maa/ |
نگار | چهره زیبا | فارسی | /negaar/ |
نگارا | بانوی زیبا، دختر خوش چهره، کنایه از محبوب است | فارسی | /negaaraa/ |
نگاره | نقش، شکل، تصویر | فارسی | /negaareh/ |
نگاه | نظر، دیدار، توجه، عنایت | فارسی | /negaah/ |
نلی | صورت دیگر نیلی (نیلی: منسوب به نیل، رنگ آبی سیر، لاجوردی) | فرانسوی | /neli/ |
نمل | مور | عربی | /naml/ |
نها | عقل و خرد (اسم قرآنی) | فارسی | /nahaa/ |
نهار | روز | عربی | /nahaar/ |
نهال | درخت یا درختچه نورس که تازه نشانده شده است | فارسی | /nahaal/ |
نهاله | گیاه تازه رسته | فارسی | /nahaale/ |
نهر | رود | عربی | /nahr/ |
نوا | صدای موسیقی، نغمه | فارسی | /navaa/ |
نوال | عطا، بخشش، بهره، نصیب | عربی | /navaal/ |
نورا | نور (عربی) + ا (فارسی)، مؤنث انور درخشان، تابان | فارسی | /nooraa/ |
نوگل | گلی که تازه شکفته شده است | فارسی | /nogol/ |
هاجر | معرب از عبری، به معنی مهاجرت کننده، فرارکننده، اسم مادر اسماعیل و همسر حضرت ابراهیم (ع) | عربی | /haajar/ |
هاجره | نیمروز، شدت گرما، لایق، فائق | عربی | /haajere/ |
هانا | پناه، نفس، امید، فریاد | لری | /haanaa/ |
هانه | چشمه | فارسی | /haane/ |
هزارک | بلبل کوچک، از الحن موسیقی قدیم | فارسی | /hazaarak/ |
هگبه | ره آورد، هدیه سفر، خورجین | کردی | /hagbah/ |
هلن | فرانسه از یونانی روشنایی، نور، در اساطیر یونان همسر منلاس پادشاه اسپارت که جنگ تروا به خاطر او روی داد | یونانی | /helen/ |
هلنسا | هل (فارسی) + نسا (عربی) زنان معطر | فارسی–عربی | /helnesaa/ |
همراز | محرم اسرار | فارسی | /hamraaz/ |
همساز | از نام های برگزیده | فارسی | /hamsaaz/ |
هموند | اعضاء | کردی | /hamond/ |
هنا | شادمانی و خوش بختی | کردی | /henaa/ |
هنار | انار | کردی | /henaar/ |
هناو | زهره، شجاعت | کردی | /henaav/ |
هنده | نام یکی از زنان پیامبر | عربی | /hende/ |
هنگامه | فوق العاده، شگفت انگیز، عالی، فتنه، آشوب | فارسی | /hengaameh/ |
هوران | آفتاب | کردی | /hooraan/ |
هوررخ | هورچهر | فارسی | /hoorrokh/ |
هورزاد | زاده خورشید، خوب زاده، اصیل، شریف | فارسی | /hoorzaad/ |
هورسان | مانند خورشید | فارسی | /hoorsaan/ |
هوگون | خوب گون، خوش رنگ، ممتاز | کردی | /hoogoon/ |
هومان | خودمان | فارسی | /hoomaan/ |
هونراوه | کنایه از کلام منظوم | کردی | /hunraave/ |
وحدانه | یکی یکدانه | عربی | /vahdaane/ |
ورجا | بلندمرتبه، ارجمند | فارسی | /varja/ |
ولان | مکانی که گل زرد بسیار داشته باشد. | کردی | /volaan/ |
وندا | زن و دختر باسواد | کردی | /venda/ |
ونوس | الهه زیبایی یونان، ستاره زهره | فرانسوی | /venus/ |
وهان | جمع خوبان، بهان (وه = خوب) | فارسی | /vahaan/ |
انتخاب نام، اغلب اولین و مهمترین تصمیمی است که والدین برای فرزند خود میگیرند. نام، بیش از یک کلمه یا علامت شناسایی ساده است؛ این انتخاب نمادی از هویت، میراث فرهنگی و حتی انتظاراتی است که والدین از آینده فرزند خود دارند. نامها میتوانند بر ادراک، روابط اجتماعی و حتی فرصتهای افراد در زندگی تأثیر بگذارند. در بسیاری از فرهنگها، مراسم خاصی برای نامگذاری وجود دارد که نشاندهنده اهمیت عمیق این اقدام است.
انتخاب نام، گزینشی است که فراتر از یک علامت شناسایی، به تعیین هویت، فرهنگ و حتی سرنوشت یک فرد میپردازد. در میان پژوهشهای روانشناختی، اجتماعی و فرهنگی، انتخاب نام به عنوان یکی از مقولاتی مطرح است که میتواند تأثیرات بلندمدت و ژرفی بر زندگی فرد داشته باشد. این انتخاب، که اغلب به دور از هرگونه اطلاعات پیشین دربارهی شخصیت یا خصایص آیندهی کودک صورت میگیرد، نه تنها بازتابدهندهی ارزشها و امیدهای والدین است، بلکه میتواند بهطور بالقوه راهی برای ارتباط فرد با اجداد، میراث فرهنگی و جامعهی او باشد.