انتخاب اسم فرزند همیشه برای پدرها و مادرها چالش جذابی بوده است. بسیاری از خانوادهها معیارهای ویژهای را برای انتخاب نام در نظر می گیرند که هر کدام با اهمیت به حساب میآیند. عوامل متعددی بر انتخاب نام تأثیر میگذارند، از جمله میتوان به محبوبیت نامها در موقع تولد، معنای مذهبی یا روحانی، ادای احترام به اجداد یا شخصیتهای تاریخی و حتی تأثیرات رسانهای و شبکه های اجتماعی اشاره کرد. با این حال، انتخاب نام میتواند فراتر از یک سنت یا روند محض باشد؛ این یک فرآیند پیچیده برای هر پدر و مادر است که شامل بررسیهای دقیق فرهنگی، زبانی و شخصیتی میباشد.
با گذر زمان، تغییرات اجتماعی و فرهنگی روش های انتخاب نام را شکل دادهاند. دوران مدرن با افزایش جهانی شدن و تبادلات فرهنگی، تنوع و ابتکار بیشتری را در این زمینه به همراه آورده است. از طرفی، فناوری و دیتابیسهای آنلاین امکان دسترسی به طیف گستردهای از نامها را فراهم کردهاند و بدین ترتیب، والدین را قادر ساخته تا انتخابهای آگاهانهتر و متنوعتری داشته باشند.
در انتخاب اسم فرزند دلبندت بین چند گزینه زیبا مرددی؟
ابزار هوشمند تصمیم گیری، به شما کمک می کند تا بهترین را بر اساس معیارهای مد نظرتون انتخاب کنید.
روی لینک زیر کلیک کنید:
تصمیم گیری با هوش مصنوعی
در ادامه این مطلب به دسته بندی جالب و شاید تا حدودی متفاوت اسامی میپردازیم که دستهبندی بر اساس نقطه است! اسم دختر با پنج نقطه را میتوانید در این مقاله بخوانید.
نام | معنی | ریشه | فونتیک |
---|---|---|---|
آباندخت | دختری که در آبان زاده شده | فارسی | /ābān doxt/ |
آبروشن | خوشبخت، ارجمند | فارسی | /ābrušan/ |
آبشن | شکل دیگر آویشن، گیاهی علفی و معطر از خانواده نعناع با شاخههای فراوان و گل های سفید یا صورتی | فارسی | /ābšan/ |
آبنوش | آب گوارا، نام زنی در منظومه ویس و رامین | فارسی | /ābnuš/ |
آپگیا | وجود فرخنده، نعمت، موهبت | سانسکریت | /āpgiya/ |
آتاشا | مجاز از هم نام. | فارسی–ترکی | /ātāšā/ |
آتریزاد | ۱- آتشین زاده؛ ۲- مجاز از بسیار سرخرو و زیبا. | فارسی | /ātri-zād/ |
آترین | آتر = آتش + ین (پسوند نسبت)، منسوب به آتش، آتشین؛ ۲- مجاز از زیبارو | ترکی | /ātarin/ |
آترینا | زیبا و محبوب همگان، آترین، آذرین، نام پسر اوپَدرَم که به نوشته سنگ نوشته بیستون در زمان داریوش پادشاه هخامنشی در خوزستان یاغی شد و خود را پادشاه خوزستان خواند | فارسی | /ātarinā/ |
آتش | ۱- حرارت توأم با نور؛ ۲- یکی از عناصر اربعه؛ ۳- مجاز از حرارت و گرما؛ ۴- مجاز از عواطف تند، شور و شوق؛ ۵- مجاز از برق، تلألؤ؛ ۶- (در قدیم) مجاز از شراب. | فارسی | /ātaš/ |
آتشک | کرم شب تاب، نام یکی از شخصیتهای داستان سمک عیار | فارسی | /ātašak/ |
آتشه | برق؛ (در قدیم) آذرخش؛ ب آذرخش، ۱- | فارسی | /ātaše/ |
آتشی | نام نوعی گل، همچنین نورانی، فروزان، گیرا، مؤثر، به رنگ آتش، سرخ | فارسی | /ātaši/ |
آتورینا | تغییر دهنده، متحول کننده، مشتق از واژه آشور که با گذشت زمان ش به ت تبدیل شده است | آشوری | /āturinā/ |
آتین | در زبان زند و پازند جدید، نو، بوجود آمده | اوستایی | /ātin/ |
آدیش | آذر، آتش، (در عامیانه) آتیش، اخگر، شراره آتش | فارسی | /ādiš/ |
آدیشا | ۱- منسوب به آتش؛ ۲- مجاز از زیباروی. | فارسی | /ādišā/ |
آذرخاتون | آذر+ خاتون، بانوی آتش | فارسی | /āzarxatun/ |
آذرخش | صاعقه، برق؛ نام نهمین روز از ماه آذر، آذرگشسب را هم گاه آذرخش گفتهاند | فارسی | /āzaraxš/ |
آذرشب | ۱- به معنی شسته در آتش؛ ۲- نام سمندر و پنبه کوهی؛ ۳- برق. | فارسی | /āzaršab/ |
آذرنوش | در شاهنـامه «نوشآذر» آمده و آن نام آتشکدهای است در بلخ که زرتشت در آنجا به دست یک تورانی کشته شد؛ نام آتشکدهی دوم از جملهی هفت آتشکدهی فارسیان. | شاهنامه | /āzar-nuš/ |
آذین فر | با شکوه و زیبای آرایش شده | فارسی | /āzinfar/ |
آرتادخت | دختر راست گفتار و درست کردار، دختر پاک و مقدس | فارسی | /ārtādoxt/ |
آرتمیز | آرتمیز اول پادشاه هالیکارناس، وی در جنگ خشیارشا ضد یونانیان شرکت داشت و در سالامین جنگید. [این نام در گذشته برای مردان هم بکار رفته است ولی اکنون برای نامگذاری دختران استفاده میشود]. | لاتین | /ārtmiz/ |
آرتونیس | نام دختر ارته باذ که به ازدواجِ «اِوْمِنس» منشی اسکندر در آمد. | فارسی | /ārtonis/ |
آرتینا | آرتین + ا (پسوند اسم ساز)، منسوب به آرتین | فارسی | /ārtinā/ |
آرتینه | آرتین + ه (پسوند نسبت)، منسوب به آرتین | فارسی | /ārtine/ |
آرشیدا | بانوی درخشان آریایی، بانوی آراسته و درخشان | فارسی | /āršidā/ |
آرمی دخت | دختر چالاک | فارسی | /ārmidoxt/ |
آرویشه | نام روستایی در نزدیکی بیرجند | فارسی | /ārviše/ |
آریا چهر | آریا + چهر = نژاد، تبار، گوهر، اصل، دارای اصل و نژاد آریایی، آریا نژاد. | فارسی | /āriyā-čehr/ |
آریادخت | دختر آریایی، دختر ایرانی | فارسی | /āriādoxt/ |
آریژه | نام شهری در زمان اسکندر | فارسی | /āriže/ |
آزادبخت | دارای بخت و اقبال آزاد | فارسی | /āzādbaxt/ |
آزرم خاتون | آزرم + خاتون = بانوی با حیا | فارسی | /āzarmxātun/ |
آزیتا | ۱- سوزن کاری کردن؛ ۲- نقش زدن با قلم بر روی اشیا. | فارسی | /āzitā/ |
اسم دختر پنج نقطه
نام | معنی | ریشه | فونتیک |
---|---|---|---|
آسایش | اسم مصدر از آسودن راحت، استراحت، آسانی، آسودگی، فراغ، سکون، آرام. | فارسی | /āsāyeš/ |
آشتی | رنجشی را فراموش کردن، پس از قهر از نو دوستی کردن، وفق، تلفیق، آرامش. | فارسی | /āšti/ |
آفاق السادات | اطراف، کشورها، جهان | عربی | /āfāqosādāt/ |
آفرودیت | ربه النوع زیبایی و عشق و موسیقی یونان باستان، ناهید | یونانی | /āfrodit/ |
آلتین | آلتنای، زر، طلای ناب نام ایرانی | ترکی | /āltin/ |
آلتینآی | ۱- ماه طلایی، ماه زرین؛ ۲- مجاز از زیبارو. | ترکی | /āltināy/ |
آلیش | شعله، شعله گیر | ترکی | /āliš/ |
آناهیت | ۱- بیآلایش، پاک، به دور از آلودگی و ناپاکی؛ ۲- در اساطیر به معنای مادر مقدسِ نیالوده (= باکره)، برجسته ترین نماد مادینهی آریایی، نمایهی زن (= مادر کامل) است. | اوستایی | /ānāhit/ |
آناهیتا | ۱- بیآلایش، پاک، به دور از آلودگی و ناپاکی؛ ۲- در اساطیر به معنای مادر مقدسِ نیالوده (= باکره)، برجسته ترین نماد مادینهی آریایی، نمایهی زن (= مادر کامل) است. | اوستایی | /ānāhitā/ |
آنیتا | آراستگی، مهربانی، خوشرویی | اوستایی | /ānitā/ |
آویژه | ۱- ویژه؛ ۲- خالص؛ ۳- معشوق؛ ۴- دلبر؛ ۵- پاکیزه. | فارسی | /āviže/ |
آویشا | آویش = آویشن + ا (پسوند نسبت یا اسم ساز))، هم به معنای آویشن است و هم منسوب به آن. | فارسی | /āvišā/ |
آویشه | آویشن، گیاهی علفی و معطر از خانواده نعناع با شاخههای فراوان و گلهای سفید یا صورتی | فارسی | /āviše/ |
آی پارا | ۱- ماه پاره، پارهی ماه؛ ۲- مجاز از زیبارو. | ترکی | /āy pārā/ |
آی پری | آی (ترکی) + پری (فارسی) = ماه پری | فارسی–ترکی | /āy pari/ |
آیتان | ۱- مانند ماه؛ ۲- مجاز از زیبارو. | ترکی | /āy tān/ |
آیتن | ۱- به معنی ماه بدن، ماه پیکر، برابر با ماه؛ ۲- مجاز از زیبارو. | ترکی | /āy tan/ |
آیدینا | ۱- روشن و مبارک؛ ۲- مجاز از زیبارو. | ترکی | /āydinā/ |
آیریانا | به معنی ایران. + ن.ک. آریانا و آریانه. | فارسی | /āyriyānā/ |
آیرین | ۱- آگرین، آهرین؛ ۲- آتشین. | کردی | /āyrin/ |
آیسین | مانند ماه زیبارو | ترکی | /aysin/ |
آیگین | آی = ماه + گین = جزء پسین بعضی از کلمههای مرکّب به معنی دارنده، همراه ۱- دارنده و همراه ماه؛ ۲- مجاز از زیباروی. | ترکی | /āygin/ |
آیلین | هاله، اطراف ماه، هالهی ماه. | ترکی | /āylin/ |
آیینه | ۱- سطح صاف و صیقل یافته شیشهای یا فلزی که تصویر را منعکس میکند؛ ۲- در تصوف مجاز از دل عارف که حقایق در آن منعکس میشود؛ ۳- در قدیم و در موسیقی ایرانی نوعی طبل یا زنگ بوده که معمولاً در جنگ و از پشت فیل به صدا در میآوردهاند. | فارسی | /āyine، ā’ine/ |
ارتاش | مرکب از ار (شوهر) + تاش (پسوند همراهی) | ترکی | /artāš/ |
اشجان | غمها. | عربی | /ašjān/ |
اشک ناز | مرکب از اشک و ناز، کنایه از دختر زیبا روی و لطیف | فارسی | /ašknāz/ |
اشواق | جمع شَوق، (در قدیم) شوق ها، آرزومندی ها. | عربی | /ašvāq/ |
افسرخاتون | افسر (فارسی) + خاتون (فارسی)، تاج بانو، سر آمد همه زنان | فارسی | /afsarxatun/ |
افشان | افشاننده، پریشان، پراکنده، پاشان، ریزنده، آشفته و پریشان مانند زلف | فارسی | /afšān/ |
افشانه | افشاننده ناز و محبت و گیسو | فارسی | /afšane/ |
نام | معنی | ریشه | فونتیک |
---|---|---|---|
التفات | توجه، نگرش، مهربانی، لطف | عربی | /eltefāt/ |
ام البنین | مادر پسران | عربی | /ommolbanin/ |
امیلیان | روشنفکر، دانا | انگلیسی | /emiliyān/ |
امینه اقدس | امانت دار پاک، یکی از زنان ناصرالدین شاه | عربی | /amine aqdas/ |
انگبین | عسل | فارسی | /angebin/ |
ایپک | ابریشم، حریر، ابریشمی | ترکی | /ipak/ |
ایثار | ۱- برگزیدن، بخشش، عطا، کرامت کردن؛ ۲- نفع دیگری با دیگران را بر نفع خود ترجیح دادن، گذشت کردن از حق خود برای آن که دیگری یا دیگران به حق خود برسند، از خود گذشتگی. | عربی | /isār/ |
ایران بانو | بانوی ایران، کنایه از ملکه و شهبانو | فارسی | /irān banu/ |
ایران ناز | موجب فخر و مباهات ایران | فارسی | /iran nāz/ |
ایشاع | گل کردن درخت، شکوفه دار شدن درخت. | عربی | /ašā‛/ |
بافرین | بآفرین، لایق تحسین و تشویق، درخور آفرین | فارسی | /beāfarin/ |
باقیه | مؤنث باقی، ۱- عمل صالح؛ ۲- آن که یا آنچه وجود دارد، موجود؛ ۳- پاینده، پایدار | عربی | /bāqiye/ |
بایسته | ۱- لازم، ضروری، واجب؛ ۲- سزاوار، شایسته، مناسب. | فارسی | /bāyeste/ |
بتیا | سینه، صدر. | پهلوی | /batiyā/ |
بتیسا | دختر زیبا | فارسی | /betisa/ |
برزآفرید | آفریده با شکوه، نام مادر فرود | فارسی | /barzāfarid/ |
برفین | برف + ین (پسوند نسبت)، ۱- برفی، از جنس برف؛ ۲-سفید مانند برف؛ ۳- مجاز از زیبا چهره. | فارسی | /barfin/ |
برنادخت | بُرنا + دخت = دختر، دختر جوان، ظریف، خوب و نیک. | فارسی | /bornā doxt/ |
بصیرت | ۱- بینایی؛ ۲- مجاز از آگاهی داشتن از امری و جزئیات آن را در نظر داشتن، آگاهی و دانایی؛ ۳- (در تصوف) نیروی باطنی که سالک با آن حقایق و باطن امور و اشیا را در می یابد. | عربی | /basirat/ |
بلقیس | ملکهی شهر سبا که در روایات نام همسر حضرت سلیمان(ع) است | عبری | /belqis/ |
بنت الحسنی | دختر زنِ نیکو، دختری که از زن نیکو متولد شده است. | عربی | /bentolhosnā/ |
بنوشه | اسم بنفشه در کردی و بعضی از گویشهای ایرانی | کردی | /benuše/ |
به آفرین | ۱- خوب آفریده؛ ۲- خوش سیما، خوش منظر | فارسی | /beh āfarin/ |
به خاتون | بهترین بانو | فارسی | /behxātun/ |
بهآذین | به (صفت) = خوب، بهتر، خوبتر، زیباتر؛ (اسم) شخص خوب و دارای اخلاق و رفتار نیکو + آذین (اسم) آنچه برای آرایش و زینت دادن به کار میبَرَند، زیور، زینت. روی هم رفته به زیور و زینت خوب، بهتر، خوبتر و زیباتر؛ شخص خوب و دارای اخلاق و رفتار نیکو که آراسته به زیور و زینت است. | فارسی | /beh āzin/ |
بهارآفرین | آفریننده بهار | فارسی | /bahārafarin/ |
بهاندخت | بهان + دخت = دختر، دختر خوب و نیک. | فارسی | /behān doxt/ |
بهثنا | بهترین ستایش. | فارسی | /beh sanā/ |
بهمن دخت | دختری که در بهمن به دنیا آمده، دختر بهمن | فارسی | /bahmandoxt/ |
بهنوش | گوارا، نیکوترین نوشیدنی | فارسی | /behnuš/ |
بوران دخت | دخترزیبای سرخ چهره، دختر خسرو پرویز، که به پادشاهی رسید | فارسی | /burāndoxt/ |
بوژانه | بوژان، گیاهی دارای برگ های ریز و ساقه های دراز و گل های بور رنگ که بوی تندی دارد و مگس از آن می گریزد. | کردی | /bužāne/ |
بوژنه | شکوفه، غنچه اسم دختر | فارسی | /bužne/ |
بیتا | بیمانند، بیهمتا، یکتا. | فارسی | /bitā/ |
نام | معنی | ریشه | فونتیک |
---|---|---|---|
پادمیرا | ۱- جاویدان، ۲- نگهدارنده عشق، نگهبان مهر. | فارسی | /pādmirā/ |
پارامیدا | پارامیس: نام دختر بردیا و نوه کوروش پادشاه هخامنشی، پارمیدا تغییر یافته نام اوستایی پرومیثه یا پرومیزد و به معنی بانوی دانا و دانشمند و نیز بانوی پرمهر است | فارسی | /pāramidā/ |
پاردیس | پردیس | فارسی | /pārdis/ |
پارمیدا | نام دختر بردیا. | فارسی | /pārmidā/ |
پارمیس | پرمیس، نام دختر بردیا و نوه کوروش بزرگ پادشاه هخامنشی | فارسی | /pārmis/ |
پارمیسا | پارمیس+ ا (پسوند نسبت)، منسوب به پارمیس | فارسی | /pārmisā/ |
پاک بانو | آناهیتا، بانوی پاک | فارسی | /pākbānu/ |
پاکسیما | دارای چهره ی پاک و نورانی. | فارسی–عربی | /pāk simā/ |
پاکفروغ | درخشش پاک و بی غبار. | فارسی | /pāk foruq/ |
پاکناز | پاک = کاملاً، یک سره، به کلی + ناز = زیبا و قشنگ ۱- کاملاً و یک سره زیبا و قشنگ؛ ۲- زیبا و قشنگ به تمام و کمال. | فارسی | /pāk nāz/ |
پدیده | ۱- در فلسفه به معنی آنچه اتفاق میافتد یا وجود دارد و میتوان آن را تجربه کرد؛ ۲- پدیدار؛ ۳- مجاز از شخص، چیز یا حادثهی چشمگیر. | فارسی | /padide/ |
پرتو | ۱- شعاعی که از منبع نورانی یا گرما ساطع میشود، درخشش، تلألؤ، روشنایی؛ ۲- مجاز از اثر، تأثیر. | فارسی | /parto(w)/ |
پردیس | هم معنی اسم فردوس و به معنی بهشت؛ در قدیم و در ساختمان به فضای سبز و گل کاری شدهی اطراف ساختمان گفته میشده است. | فارسی | /pardis/ |
پرستا | ۱- مخفف واژه پرستار، پرستار، خدمتکار؛ ۲- فرمانبردار و مطیع؛ ۳- زن و زوجهی بیمار دار. | فارسی | /parastā/ |
پرستو | در پهلوی parastuk، پرندهای با جثهای کمی بزرگتر از گنجشک و سیاه و سفید، چلچله. | فارسی | /parasto/ |
پرستوک | پرستو، نام اصیل پارسی | فارسی | /parastuk/ |
پرسیا | ۱- منسوب به قوم پارس؛ ۲- مجاز از پارسی. | فارسی | /persiyā/ |
پرمیس | پارمیس، نام دختر بردیا ونوه کوروش کبیر، پارمیدا تغییر یافته نام اوستایی پرومیثه یا پرومیزد و به معنی بانوی دانا دانشمند یا بانوی پرمهر است | فارسی | /parmis/ |
پرنون | پرنیان | فارسی | /parnun/ |
پری رو | هم معنی اسم پری چهر | فارسی | /pari-ru/ |
پری گل | گل رویی چون پری و فرشته. | فارسی | /pari-gol/ |
پری ماه | زیبا چون ماه و پری | فارسی | /pari-māh/ |
پری مهر | مجاز از با محبت و نیکوکار. | فارسی | /pari-mehr/ |
پریا | پری + الف اسم ساز؛ همانند پری. | فارسی | /pariyā/ |
پریار | پَر+ یار (پسوند دارندگی)، ۱- دارندهی پَر؛ ۲- مجاز از پریوار، زیبا و لطیف. | فارسی | /paryār/ |
پریاس | پَر = گلبرگ گل، برگ درخت + یاس ۱- گلبرگ یاس، برگ یاس؛ ۲- مجاز از زیبا و با طراوت. | فارسی | /paryās/ |
پریروی | خوشگل، زیبا رو | فارسی | /parirui/ |
پریسا | پری + سا (پسوند شباهت)، ۱- زیبا مانند پری؛ ۲- در قدیم به معنی پری خوان. | فارسی | /parisā/ |
پریسکا | فرزند پرستش کننده. | فارسی | /pariskā/ |
پریوار | پری + وار (پسوند شباهت)، پریگونه، پری مانند. | فارسی | /parivār/ |
پریور | پَری + وَر = جزء پسین بعضی از کلمههای مرکب به معنی «دارنده» ۱- پری دار، دارندهی پری؛ ۲- دختری که افسونگران چیزهایی بخوانند و به او بدمند تا او به رقص درآید و از گذشته و آینده خبر دهد؛ ۳- مجاز از زیباروی افسونگر. | فارسی | /parivar/ |
پریوه | پری + وه = به، خوب، بهتر، زیباتر، شخص خوب و دارای اخلاق و رفتار نیکو ۱- پری خوب، بهتر و زیباتر؛ ۲- مجاز از شخص خوب و دارای اخلاق و رفتار نیکو که مثل پری زیبا باشد؛ ۳- پری گونه | فارسی | /parivah/ |
پسته | میوهای کوچک و بیضوی که مغز آن خوراکی است، در شعر، دهان معشوق | فارسی | /peste/ |
پلیسر | پرستو | کردی | /peliser/ |
پورانرخ | ۱- شبیه به پوران؛ ۲- سرخ و گلگون؛ ۳- مجاز از زیبارو. | فارسی | /pur-rox/ |
پویه | ۱- فرایند؛ ۲- در قدیم حرکت یا رفتن نه به تندی نه به آهستگی، دویدن. | فارسی | /puye/ |
پیدرا | رودی در امریکا | فارسی | /piedrā/ |
نام | معنی | ریشه | فونتیک |
---|---|---|---|
تابان رخ | تابان چهر | فارسی | /tābānrox/ |
تاج الزمان | آن که چون تاج در رأس زمان خود است | عربی | /tājozamān/ |
تاج بانو | ملکه، شاهزاده خانم | فارسی | /tājbānu/ |
تاجیه | مونث تاجی | عربی | /tājie/ |
تارادخت | تارا + دخت = دختر ۱- دختر ستاره، دختر چون ستاره؛ ۲- مجاز از دختر زیبا، صاحب حسن و کمال. | فارسی | /tārā-doxt/ |
تاژ | لطیف، نازک | اوستایی | /tāž/ |
تاشا | تاش = داش (پسوند ترکی که شرکت، مصاحبت یا همراهی را می رساند، معادل پیشوندِ هم در فارسی)+ الف اسم ساز و به معنی یار و شریک | فارسی–ترکی | /tāšā/ |
تافته | گداخته، درخشنده و تابناک، روشن، نوعی پارچه ابریشمی | فارسی | /tāfte/ |
تاکدخت | مرکب از تاک (درخت انگور) + دخت (دختر) | فارسی | /tākdoxt/ |
تالین | پایتخت کشور استونی، برکنارهی جنوبی خلیج فنلاند از بندرهای عمدهی دریای بالتیک | فارسی | /tālin/ |
تانیا | در فارسی به معنی دختر یگانه و بی مانند | کردی | /tāniyā/ |
تایسز | تای= لنگه، همتا و نظیر + سز = بدون، در مجموع به معنی بی نظیر، بی همتا. | ترکی | /tāy sez/ |
تایلان | قد بلند. | ترکی | /tāylān/ |
تسنیم | از ریشهی «سنم» در لغت به معنای «بزرگ شدن کوهان شتر» و نیز «بزرگ و مهتر قوم گردیدن» است | عربی | /tasnim/ |
تندیس | ۱- مجسمه؛ ۲- در قدیم به معنی بت، تصویر برجسته، تمثال؛ ۳- مجاز از زیباروی. | فارسی | /tandis/ |
تندیسه | تندیس، پیکر، مجسمه، کالبد | فارسی | /tandise/ |
تهمینه | مرکب از «تهم» به معنی نیرومند و قوی + «ینه»/ ine ـ/ پسوند نسبت ۱- منسوب به تهم؛ ۲- مجاز از نیرومند قوی | فارسی | /tahmine/ |
توراکینا | نام همسر اکتای قاآن مغول | مغولی | /turākinā/ |
توران بانو | مرکب از نام های توران و بانو | فارسی | /turānbānu/ |
تیانا | نام یکی از شهرهای کاپادوکیه (داریوش اول در کتیبههای بیستون و نقش رستم و تخت جمشید کاپادوکیه را پارسی قدیم نامیده) که در زمان هخامنشیان جزء دولت هخامنشی بوده است. شهرهای کاپادوکیه عبارت بودند از تیانا، مازاکا و آماسیا. | لاتین | /tiyānā/ |
تیبا | عشوه، فریب و بازی. | فارسی | /tibā/ |
تینا | ۱- گل سرخ ؛ ۲- در عربی هم معنی طین. | فارسی | /tinā/ |
تیوانا | تیوان + الف نسبت ساز، منسوب تیوان | فارسی | /tivānā/ |
ثریا | ستاره پروین، چلچراغ، پرن، پرند | عربی | /sorayyā/ |
ثمیلا | سرمه کشیده | عربی | /samilā/ |
ثمیله | سرمه کشیده | عربی | /samile/ |
جان تاب | ۱- فروغ بخش جان؛ ۲- مجاز از جان افروز. + ن.ک. جان افروز. | فارسی | /jān tāb/ |
جاندخت | محبوبه، معشوقه، دختری که چون جان عزیز است | فارسی | /jān doxt/ |
جریریه | جریره | عربی | /jaririye/ |
جهان تاب | آنچه به جهان نور و روشنایی میدهد، عالمتاب، نور دهنده جهان | فارسی | /jahān-tāb/ |
جهان دخت | دختر شهره در عالم. | فارسی | /jahān-doxt/ |
اسم های پنج نقطه
نام | معنی | ریشه | فونتیک |
---|---|---|---|
چغانه | از آلات موسیقی قدیم، نغمه ای در موسیقی | فارسی | /čaqāne/ |
چمن رخ | چمنچهر | فارسی | /čaman-rox/ |
چی گل | مثل گل | لری | /čigol/ |
چیدا | مانند مادر یا از لحاظ مهر و عاطفه شبیه مهر مادرانه | لری | /čidā/ |
چیکا | نوعی پرنده | گیلکی | /čikā/ |
چیمه | مثل ماه نام لری دخترانه | لری | /čimah/ |
حدیث | سخنی که از پیامبر اسلام (ص) یا بزرگان دین نقل کنند، روایت، سخن، گفته، داستان، جدید، تازه، نو، مجاز از عشق، سودا | عربی | /hadis/ |
حدیثا | حدیث + الف اسم ساز ۱- نو، جدید، تازه ۲- خبر. | عربی | /hadisā/ |
حدیثه | نو و تازه | عربی | /hadise/ |
حشمت | ۱- بزرگی و احترام ناشی از داشتن قدرت و ثروت بسیار ۲- در قدیم به معنی شرم، حیا، پروا. | عربی | /hešmat/ |
حشمت الملوک | جلال و شکوه پادشاهان | عربی | /hešmatolmoluk/ |
حوری دخت | حور (عربی) + ی (فارسی) + دخت (فارسی) مرکب از حوری (زن زیبای بهشتی) + دخت (دختر) | فارسی | /huridoxt/ |
خان ترکان | شهبانوی بزرگ، ملکه بزرگ | ترکی | /xāntarkān/ |
خانم تاج | خانم + تاج | فارسی | /xānomtāj/ |
خنشا | مبارک، خجسته، فرخنده | فارسی | /xonšā/ |
خوب چهر | دارای سیمای زیبا | فارسی | /xub čehr/ |
خوشاب | میوهای که با محلول آب و شکر میپزند، روشن و شفاف، آبدار و ترو تازه، جواهر تابان و درخشان | فارسی | /xo(u)šāb/ |
خوشابه | خوشاب + ه (پسوند نسبت)، منسوب به خوشاب | فارسی | /xo(u)šābe/ |
خوشبوی | معطر، عطردار | فارسی | /xošbui/ |
خوشنام | آن که به نیکی شناخته شده است، دارای شهرت خوب. | فارسی | /xoš nām/ |
خیزران | نوعی نی مغزدار با ساقهای محکم و بلند | عربی | /xeyzarān/ |
داریادخت | داریا = دارنده + دخت = دختر، دختر دارنده. | فارسی | /dāriyā doxt/ |
درافشان | ۱- آن که مروارید میافشاند؛ ۲- مجاز از بخشنده؛ ۳- مجاز از دارای فصاحت و زیبایی؛ ۴- باران ریز. | فارسی–عربی | /dor afšān/ |
درخشان | دارای درخشش، روشن و تابان، درخشنده، مجاز از جالب توجه و چشم گیر و خوب و موفقیت آمیز | فارسی | /de(a)raxšān/ |
درخشنده | (صفت فاعلی از درخشیدن) دارای درخشش و تلألؤ، روشن و تابان | فارسی | /de(a)raxšande/ |
درفشان | درخشان و روشن | فارسی | /dorafšān/ |
دریا دخت | مرکب از دریا + دخت (دختر) | فارسی | /dariādoxt/ |
دلاویژ | دلاویز ۱- آویژه یا آویزه دل؛ ۲- مجاز از دلبر و معشوقه. | فارسی | /del āviž/ |
دلشاد بانو | بانوی دلشاد و مسرور | فارسی | /delšādbānu/ |
دلشید | ۱- خورشیدِ دل؛ ۲- فروغِ دل، روشنایی دل؛ ۳- مایهی شادی، خوشحالی و مسرت دل. | فارسی | /del šid/ |
دینارگیس | دینار (یونانی) + گیس (فارسی)، دارای مویی به رنگ طلا، نام زنی در منظومه ویس و رامین | یونانی | /dinārgis/ |
نام | معنی | ریشه | فونتیک |
---|---|---|---|
راتینا | صمغی که از درخت جاری میشود. | یونانی | /rātinā/ |
رامین بانو | بانوی آرام و مطیع | فارسی | /rāminbānu/ |
رخشان | درخشان | فارسی | /raxšān/ |
رخشانه | منسوب به رخشان، نورانی | فارسی | /raxšāne/ |
رخشنده | صفت فاعلی از رخشیدن، ۱- درخشنده؛ ۲- مجاز از دارای عظمت و شکوه. | فارسی | /raxšande/ |
رزیتا | مانند رُز و رُزا | فرانسوی | /rozitā/ |
رشدیه | خردمند. | عربی | /rošdiye/ |
رشیده | مؤنث رشید | عربی | /rašide/ |
روبیتا | ۱- مقلوب شدهی بیتارو، بینظیر؛ ۲- مجاز از زیباروی. | فارسی | /robitā/ |
روحبخش | روح افزا | فارسی–عربی | /ruh baxš/ |
روزیتا | رُزیتا | فرانسوی | /ruzitā/ |
روژیا | روژ + ی میانجی + ا پسوند اسم ساز، روز و روشنایی. | کردی | /ružiyā/ |
روژیار | روزگار | کردی | /ružyār/ |
روشن رخ | روشن چهر | فارسی | /rošan-rox/ |
روشنان | جمع روشن، مجاز از ستارگان | فارسی | /ro(w)šanān/ |
ریوشاد | همسر کمبوجیه | اوستایی | /riušād/ |
زربین | سرو کوهی | فارسی | /zarbin/ |
زرخاتون | زر (طلا) + خاتون (بانو) | فارسی | /zarxātun/ |
زرنوش | ام شهری که دارا آن را بنا کرده بود | فارسی | /zarnuš/ |
زرواندخت | مرکب از زروان (نام ایزدی) + دخت (دختر) | فارسی | /zarvāndoxt/ |
زرین نرگسه | ستاره های آسمان | فارسی | /zarinnargese/ |
زرین نگار | آراسته شده با زر | فارسی | /zarinnegār/ |
زنبق | گلی درشت به رنگهای بنفش، سفید، یا زرد | فارسی | /zanbaq/ |
زیبارخ | آن که چهرهای زیبا دارد، زیبا | فارسی | /zibārox/ |
زیبالنساء | بهترین زنان، زیباترین زنان | فارسی | /zibāonesā/ |
زیبان | زیبا و خوشایند، آراسته و پیراسته، خوش نما. | فارسی | /zibān/ |
زیبنده | ۱- در خور، سزاوار، شایسته؛ ۲- آراسته، زیبا. | فارسی | /zibande/ |
زینب | در لغت به معنی زین، آراستن وآرایش و خوبی است و نیز به معنی درختی خوش منظره و زیباست | عربی | /zeynab/ |
زینب گل | ۱- مرکب از زینب و گل؛ ۲- زینبِ چون گل زیبا و لطیف. | فارسی–عربی | /zeynab-gol/ |
زینب گل | ۱- مرکب از زینب و گل؛ ۲- زینبِ چون گل زیبا و لطیف. | فارسی–عربی | /zeynab-gol/ |
نام | معنی | ریشه | فونتیک |
---|---|---|---|
ژائیر | کسی که خداوند او را نورانی و زیبا کرده است | عبری | /žāeer/ |
ژرویرا | ژریرا | فرانسوی | /žervirā/ |
ژولیا | دلربا، خوشگل، دختر قیصر، ژول سزار، جولیا | فرانسوی | /žuliā/ |
ژیلا | ژاله تگرگ، شبنم صبحگاهی | فارسی | /žilā/ |
ژیله | ژاله، تگرگ ریز | کردی | /žile/ |
ساتگین | ۱- ساتکین، پیالهی بزرگی که با آن شراب میخوردهاند؛ ۲- مجاز از شراب، مطلوب، محبوب. | ترکی | /sātgin/ |
ساریژ | به هم پیوستگی زخم، بهبودی. | کردی | /sāriž/ |
سایین | نگهبان و نگهدارنده | ترکی | /sāyin/ |
سپیدرو | ۱- سفید رو(ی)؛ ۲- مجاز از زیبا رو(ی). | فارسی | /sepid ru/ |
سپیده | ۱- روشنی کم رنگ آسمان در افق مشرق قبل از طلوع آفتاب؛ ۲- در قدیم به معنی سفیداب؛ ذره و برادهی قلع. | فارسی | /sepide/ |
سپیده گل | گل سپید | فارسی | /sepidegol/ |
ستین | عزیز، ستون (در حالت تحبیب اصطلاحاً به معنی ستون و تکیه گاه والدین گفته میشود) | لری | /setin/ |
سرافشان | ۱- در قدیم به معنی جنبانندهی سر از ناز و کرشمه و یا از کبر و غرور؛ ۲- مجاز از ویژگی کسی که سر میدهد و فداکاری میکند. | فارسی | /sarafšān/ |
سروشیار | یار و یاور سروش | فارسی | /sorušyār/ |
سهی دخت | دختر راست قامت و بلند قد | فارسی | /sahidoxt/ |
سهیدخت | سَهی = درست و راست، سُهی = سُها (ستاره) + دخت = دختر)، ۱- دختر درست و راست؛ ۲- مجاز از راست کردار و درست رفتار؛ ۳- دختری که چون ستارهی سُها است. | فارسی–عربی | /sa(o)hi doxt/ |
سوری دخت | سوری + دخت = دختر، ۱- دختر سرخ رنگ، دختری که مثل گل سرخ است؛ ۲- مجاز از زیبارو. | فارسی | /suri-doxt/ |
سیده بیگم | بانوی بزرگ | عربی | /sayedebeygom/ |
سیما دخت | سیما+ دخت = دختر، مجاز از زیبارو. | فارسی–عربی | /simā-doxt/ |
سیمتن | ۱- مجاز از سیم اندام، دارای اندامی سفید؛ ۲- مجاز از زیبا. | فارسی | /simtan/ |
سیمدخت | دختر سفید و نقره ای | فارسی | /simdoxt/ |
سیموش | مانند نقره سفید و زیبا | فارسی | /simvaš/ |
سیمین | سیم = نقره + ین (پسوند نسبت)، ۱- ساخته شده از نقره، نقرهای رنگ، سفید و درخشان؛ ۲- مجاز از زیبا. | فارسی | /simin/ |
سیمین رو | مجاز از داشتن چهره سفید و زیبا | فارسی | /simin-ru/ |
سیمینه | نقره گون، مانند نقره | فارسی | /simine/ |
شادبانو | بانوی شاد | فارسی | /shadbaanoo/ |
شادناز | ویژگی آن که شاد است و با عشوه و ناز است | فارسی | /shaadnaaz/ |
شادویه | منسوب به شاد | فارسی | /shaadoye/ |
شادیا | بانوی شاد، دختر شاد و سرخش، منسوب به شادی | فارسی | /shaadiaa/ |
شادیه | منسوب به شادی | فارسی | /shaadie/ |
شاربون | نوشندگان | عربی | /shaarebon/ |
شارلوت | کارولین آلمانی | فرانسوی | /shaarlot/ |
شاطی ء | جانب، حاشیه، کرانه | عربی | /shaate/ |
شاه جهان | فرمانروای جهان، نام دیگر شهربانو همسر امام حسین (ع) | فارسی | /shaahjahaan/ |
شاه ناز | نام یکی از لحنهای قدیم موسیقی ایرانی | فارسی | /shaahnaaz/ |
شاهبانو | ملکه، شهبانو | فارسی | /shaahbaanoo/ |
شاهجان | عنوان مرو که از شهرهای قدیم خراسان بوده است | فارسی | /shaahjaan/ |
شاهویه | منسوب به شاه | فارسی | /shaahooye/ |
نام | معنی | ریشه | فونتیک |
---|---|---|---|
شاهیده | نیکوکار، صالح | فارسی | /shaahide/ |
شایا | شایان | فارسی | /shaaiaa/ |
شایلی | بی همتا | فارسی–ترکی | /shaayli/ |
شبابه | نی لبک، مزمار | عربی | /shabaabe/ |
شببو | گلی معطر و زینتی در رنگهای مختلف با ساقه بلند | فارسی | /shabboo/ |
شبرنگ | به رنگ شب، مانند شب آرام بخش، نام سنگی بنام شبه | فارسی | /shabrang/ |
شبگون | به رنگ شب، شبرنگ | فارسی | /shabgoon/ |
شتاء | زمستان | عربی | /shetaa/ |
شتی | گوناگون، انواع مختلف | عربی | /shattaa/ |
شدید | سخت، محکم، شدید، سنگین | عربی | /shadid/ |
شرف نسا | موجب آبرو، حرمت و اعتبار زنان | عربی | /sharafnesaa/ |
شرمیلا | محافظت، نوعی گل | زبان باستانی–سانسکریت | /shermilaa/ |
شقه | راه دور و دراز | عربی | /shaghah/ |
شکربانو | زن شیرین و زیبا | فارسی | /shekarbaanoo/ |
شکرخند | تبسم، لبخند | فارسی | /shekarkhand/ |
شکرناز | شکر (سنسکریت) + ناز (فارسی) دارای ناز و غمزه دلپذیر | فارسی | /shekarnaaz/ |
شکیلا | (شکیل = خوشگل، زیبا + ا (پسوند نسبت))، منسوب به شکیل، خوشگل و زیبا | فارسی–عربی | /shakilaa/ |
شمس جهان | خورشید جهان، آفتاب گیتی، (به مجاز) زیبارو | فارسی–عربی | /shamsjahaan/ |
شمیده | رمیده، آشفته، بیهوش | فارسی | /shamide/ |
شمیس | خورشید کوچک | عربی | /shamis/ |
شمیسا | شمسا | عربی | /shamisaa/ |
شمیسه | مؤنث شمیس، مصغر شمس | عربی | /shamise/ |
شمیلا | شمیرا، بانوی بزرگ | ارمنی | /shomeylaa/ |
شمیم | از اسامی دخترانه به معنی بوی خوش | عربی | /shamim/ |
شناز | شیناز، لطیف و نازنین، مرکب از شی (شبنم) + ناز | فارسی | /shenaaz/ |
شهادات | گواهی ها | عربی | /shahaadaat/ |
شهدیس | دختری که شکوه و زیباییش مانند شاه است، شاهزاده خانم | فارسی | /shahdis/ |
شهربانو | نام زن رستم | فارسی | /shahrbaanoo/ |
شهرناز | نام خواهر جمشید | فارسی | /shahrnaaz/ |
شهرنواز | شهرناز، نام خواهر جمشید | فارسی | /shahrnavaaz/ |
شهرویه | شهربانو، شهبانو، ملکه | فارسی | /shahroye/ |
شهناز | از نام های برگزیده | فارسی | /shahnaaz/ |
شهنواز | مورد نوازش شاهانه | فارسی | /shahnavaaz/ |
شهیره | (مؤنث شهیر) بانوی مشهور، دختر نامدار | عربی | /shahire/ |
شوریده | آشفته، پریشان، عاشق، نگرا | فارسی | /shooride/ |
شوکت | جاه و جلال، عظمت، بزرگی | عربی | /shokat/ |
شوکت الملوک | شکوه و جلال پادشاهان | عربی | /shokatolmolook/ |
شیدا | عاشق، دلداده، آشفته و پریشان | فارسی | /sheidaa/ |
شیده | روشنایی، خورشید | فارسی | /shideh/ |
شیع | فرقه ها، جمع شیعه | عربی | /sheya/ |
شیعه | پیرو | عربی | /sheah/ |
شیلا | نام نهری در سیستان و بلوچستان، از نام های متداول هندی | هندی | /shilaa/ |
شیما | زن خال دار | عربی | /shimaa/ |
شیوا | رسا، فصیح، بلند و کشیده | فارسی | /shivaa/ |
شیوه | روش، طریقه، عشوه، ناز، حالت، وضع | فارسی | /shive/ |
اسم پنج نقطه ای
نام | معنی | ریشه | فونتیک |
---|---|---|---|
صافی ناز | دارای ناز و کرشمه اصیل و خالص | فارسی | /saafinaaz/ |
طرب انگیز | طرب (عربی) + انگیز (فارسی)، مسرت بش، شادی آور، نام یکی از گوشههای موسیقی ایرانی | فارسی–عربی | /tarabangiz/ |
طیبات | زنان پاک، پاکیزه ها | عربی | /tayebaat/ |
ظفردخت | ظفر (عربی) + دخت (فارسی) مرکب از ظفر (پیروز) + دخت (دختر) | فارسی–عربی | /zafar-dokht/ |
عزت الزمان | آن که موجب بزرگی و سربلندی زمان خود است | عربی | /ezatozamaan/ |
عزت السادات | آن که باعث عزت و سربلندی سیدها است | عربی | /ezatosaadaat/ |
عزت بانو | عزت (عربی) + بانو(فارسی) بانوی گرامی و ارجمند | فارسی–عربی | /ezatbaanoo/ |
عزت زمان | عزت (عربی) + زمان (فارسی)، عزت الزمان اسم اصیل فارسی | فارسی–عربی | /ezatzamaan/ |
عشرت الملوک | سبب خوشی پادشاهان | عربی | /eshratolmolook/ |
عشیر | معاشر، رفیق، دمساز | عربی | /ashir/ |
عفت الزمان | پاکدامن زمان | عربی | /efatozamaan/ |
عفت السادات | پاکدامن سادات | عربی | /efatosaadaat/ |
عفریت | عفریت، قوی و زیرک | عربی | /efrit/ |
عیشه | زندگی | عربی | /ishah/ |
غنچه | گلی که شکفته نشده و هنوز گلبرگها و کاسبرگهایش فشرده و جمعاند؛ (به مجاز) دهان کوچک و زیبای معشوق. | فارسی | /ghonche/ |
فاتیما | فاطیما، نام شهری است در اروپا که حضرت فاطمه در آنجا ظهور کرده است | عربی | /fataima/ |
فانیذ | قند، شکر | فارسی | /faaniz/ |
فایدیم | به معنای گل نیلوفر است، نام همسر کبوجیه پادشاه هخامنشی | فارسی | /faaydim/ |
فتحیه | اسم منسوب فتح | عربی | /fathiye/ |
فخرآفاق | باعث سرافرازی آسمان | عربی | /fakhraafaagh/ |
فرخ تاج | فرخ (فارسی) + تاج (فارسی) مرکب از فرخ (مبارک) + تاج | فارسی | /farokhtaaj/ |
فرخ چهر | دارای چهره فرخنده و مبارک | فارسی | /farokhchehr/ |
فرنگیز | فرنگیس | فارسی | /farangiz/ |
فرنوش | از نام های برگزیده؛ نام عقل فلک قمر که به عربی عقل فعال گویند و به فارسی خرد کارگر نامند، نوشنده شکوه و جلال، عقل فلک قمر | فارسی | /farnoosh/ |
فرنوشا | شکوه و عظمت ابدی | فارسی | /farnooshaa/ |
فرنیان | پرنیان، ابریشم و حریر، دختری که دارای جسمی بسیار لطیف و زیباست | فارسی | /farniaan/ |
فروزاتون | فروز (فارسی) + خاتون (فارسی) بانوی روشنایی | فارسی | /foruzaatun/ |
فروزش | روشن | فارسی | /foroozesh/ |
فروزینه | آتش زنه، چخماق | فارسی | /foroozine/ |
فروشنک | نام نتیجه ایرج پسر فرویدن پادشاه پیشدادی | فارسی | /forushanak/ |
فروغ دخت | دختر روشنایی | فارسی | /forooghdokht/ |
فریناز | دارای ناز با شکوه و زیبا | فارسی | /farinaaz/ |
فوژان | بانگ بزرگ، فریاد عظیم | فارسی | /foozhaan/ |
قانت | نیایشگر، فرمانبردار، پیوسته مطیع خدا | عربی | /ghaanet/ |
قبیل | همانندان | عربی | /ghabil/ |
قتلغ | مبارک، خجسته، از اعلام زنان ترک | فارسی–ترکی | /ghotlogh/ |
قدم خیر | خوش قدم، نیک قدم | عربی | /ghadamkheir/ |
قره العین | نور چشم، فرزند | عربی | /ghoratolein/ |
قریب | نزدیک، خویشاوند | عربی | /gharib/ |
قرین | نزدیک، صاحب، همنشین، یار، نظیر، مانند | عربی | /gharin/ |
قناطیر | مال های زیاد | عربی | /ghanaatir/ |
نام | معنی | ریشه | فونتیک |
---|---|---|---|
کاترین | پاک، بی آلایش | فرانسوی | /kaatrin/ |
کاترینا | کاترین، به معنی پاک و بی آلایش | ایتالیایی | /kaatrinaa/ |
کامیشا | خوشحال، سرزنده، خوش بیان، ترکیب مغلوب و تغییر یافته “شادکام” | فارسی | /kaamishaa/ |
کتایون | کسایون، از شخصیت های شاهنامه فردوسی، اسم یکی از دختران قیصر روم و نیز همسر گشتاسپ پادشاه کیانی | فارسی | /kataayoon/ |
کثیر | بسیار، فراوان | عربی | /kasir/ |
کشور بانو | از نام های برگزیده | فارسی | /keshvarbaanoo/ |
کوچیار | یار کوتاه قد (نگارش کردی: کۆیار) | کردی | /koochyaar/ |
کی آفرید | مرکب از کی (پادشاه) + آفرید (آفریده) = کسی که شاه آفریده شده | فارسی | /keyaafarid/ |
کی دخت | دختر پادشاه | فارسی | /keydokht/ |
کیادخت | دختر پادشاه | فارسی | /kiaadokht/ |
کیان بانو | ملکه | فارسی | /kiaanbaanoo/ |
کیهان بانو | بانوه جهان | فارسی | /keyhaanbaanoo/ |
کیوان بانو | مرکب از کیوان + بانو | فارسی | /keivaanbaano/ |
گرامیدخت | گرامی + دختر = دختر عزیز و محترم | فارسی | /geraamidokht/ |
گشتا | بهشت، پردیس | فارسی | /gashtaa/ |
گل افشان | افشانندهی گل یا ریزندهی گل، گل فشان | فارسی | /golafshaan/ |
گل پرست | دوستدار گل | فارسی | /golparast/ |
گلپیرا | باغبان، گلکار | فارسی | /golpiraa/ |
گلپیکر | ویژگی آن که پیکرش مثل گل زیبا و لطیف است، گل اندام | فارسی | /golpeikar/ |
گلشید | گلی که چون خورشید می درخشد | فارسی | /golshid/ |
گوهرالشریعه | گوهر دین و مذهب | فارسی | /goharoasharie/ |
گوهرتاش | گوهر (فارسی) + تاش (ترکی) همتای گوهر | لری | /gohartaash/ |
گوهرشید | گوهری درخشان چون خورشید | فارسی | /goharshid/ |
گویچک | زیبا، رعنا، قشنگ، خوشگل، دلپسند | ترکی | /goychak/ |
لاله جبین | لاله رو، خوبرو، زیبا | فارسی | /laalejabin/ |
لیلیان | نام گل، نور نوربخش | لاتین | /layliaan/ |
ماتینا | نام ساتراپ نشینِ [ولایت تحت امر حاکم یا والی در ایران دوران هخامنشی] شمال شرقی ارمنستان که به دست کیاکسار یا (هوخشتره) فتح شده است و در زمان داریوش اول از ارمنستان مجزا شده است | فارسی | /maatinaa/ |
ماه پیکر | صفت آن که پیکرش مانند ماه زیبا و دل انگیز باشد، (به مجاز) معشوقِ زیبا | فارسی | /maahpeikar/ |
ماه جبین | کسی که پیشانیش مانند ماه درخشان است، معشوق زیبارو | فارسی | /maahjabin/ |
ماهشید | ماه درخشان و نورانی | فارسی | /maahshid/ |
متانت | حالت استواری و سنگینی در رفتار همراه با پرهیز از نشان دادنِ هیجان های درونی، وقار | عربی | /metaanat/ |
متفرقه | مختلف، گوناگون | عربی | /motofareqhah/ |
متینا | مؤنث متین | عربی | /matinaa/ |
متینه | مؤنث متین | عربی | /matine/ |
مستضعفون | ضعیف نگاهداشته شدگان | عربی | /mostazafoon/ |
مشارق | مشرق ها | عربی | /mashaaregh/ |
مشرق | مشرق | عربی | /mashregh/ |
مشکویه | از الحان موسیقی، حرمسرای شاهانه | فارسی | /moshkooye/ |
نام | معنی | ریشه | فونتیک |
---|---|---|---|
مشید | استوار | عربی | /mashid/ |
معایش | زندگانی ها | عربی | /ma’aayesh/ |
معروشات | داربست ها | عربی | /marooshaat/ |
معیشه | زندگانی | عربی | /maeeshe/ |
مقسطین | دادگران | عربی | /moghsetin/ |
منبث | پراکنده | عربی | /monbas/ |
منتیا | درون چشمان، کنایه از بسیار عزیز بودن است | فارسی–لری | /mentiyaa/ |
مه پیکر | آن که پیکرش چون ماه زیبا و دل انگیز است | فارسی | /mahpeikar/ |
مهرافشان | مهربان | فارسی | /mehrafshaan/ |
مهشید | مهتاب، روشنایی ماه | فارسی | /mahshid/ |
مهین بانو | بانوی بزرگ و زیبا | فارسی | /mahanbaanoo/ |
موثق | مورد اطمینان، معتمد | عربی | /movasagh/ |
میچکا | گنجشک، به روسی: خرس، میخائیل | فارسی–کردی | /michkaa/ |
میشکا | در گویش مازندرانی به معنای گنجشک | فارسی | /mishkaa/ |
میشل | میشائیل، میکائیل، مثل خدا | فرانسوی | /mishel/ |
نازآفرید | آفریده ناز و زیبا | فارسی | /naazaafarid/ |
نازانتا | عشوه گر، طناز | زبان باستانی–آشوری | /naazaantaa/ |
نازپر | آنکه مانند پری زیباست، نام دخترپا دشاه خوارزم | فارسی | /naazpar/ |
نازپرور | پرونده ناز، پروش یافته در ناز و نعمت | فارسی | /naazparvar/ |
نازپری | آنکه مانند پری زیباست، نام دخترپادشاه خوارزم | فارسی | /naazpari/ |
نازپو | آنکه با ناز می خرامد | فارسی | /naazpoo/ |
نازچهر | دارای چهره لطیف و زیبا | فارسی | /naazchehr/ |
نازدخت | دختر زیبا و ناز | فارسی | /naazdokht/ |
نازیاب | از شخصیت های شاهنامه، نام یکی از زنان شاعر بهرام گور پادشاه ساسانی | فارسی | /naazyaab/ |
نازین | منسوب به ناز، ناز دار | فارسی | /naazin/ |
نایریکا | برگزیده، پسندیده، از اسامی قدیمی ایرانی | فارسی | /naayrikaa/ |
نظیفه | زن پاکیزه و تمیز | عربی | /nazife/ |
نقیه | زن پاکیزه و نظیف | عربی | /naghie/ |
نواآفرین | آفریننده نغمه و آواز | فارسی | /navaa’aafarin/ |
نوازش | از روی مهربانی دست بر سر کسی کشیدن، چیزی را به آرامی و پیاپی لمس کردن، مهربانی و لطف، تسلی دادن و دلجویی کردن | فارسی | /navaazesh/ |
نورآفرین | نور (عربی) + آفرین (فارسی) آفریننده نور و روشنایی | فارسی–عربی | /nooraafarin/ |
نوژان | درخت صنوبر و کاج | فارسی | /nozhaan/ |
نوش لب | دارای لبی شیرین، شیرین لب | فارسی | /nooshlab/ |
نام | معنی | ریشه | فونتیک |
---|---|---|---|
نوشان | نوشنده | فارسی | /nooshaan/ |
نیتا | بی مانند، بی نظیر، بیتا، یگانه | فارسی | /nitaa/ |
نیک یار | دوست مشفق | فارسی | /nikyaar/ |
نیکتا | خوب، نیکو | فارسی | /niktaa/ |
نیکناز | آن که دارای عشوه و غمزهای خوب و نیکوست | فارسی | /niknaaz/ |
نیکو لقا | نیکو (فارسی) + لقا (عربی) زیبا رو، زیبا چهر | فارسی–عربی | /nikoolaghaa/ |
نیلیا | به زنگ نیلی، منسوب به نیلی، مرکب از نیلی و الف نسبت | فارسی | /niliaa/ |
هورتاش | هور (فارسی) + تاش (ترکی) آنکه چون خورشید نورانی است | فارسی | /hoortaash/ |
هورشید | خورشید، آفتاب | فارسی | /hoorshid/ |
هووردشت | نیکوکار | فارسی | /hoordasht/ |
هیدخت | بیدخت، ستاره زهره، ناهید | فارسی | /hidokht/ |
وارتوش | نام گلی سرخ و ظریف | ارمنی | /vaartoosh/ |
وریشه | درخشش، برق | کردی | /varishe/ |
ویشکا | نام روستایی نزدیک رشت | فارسی | /veyshka/ |
یارین | خوشحالی، شادمانی | عبری | /yaarin/ |
یاسمین | یاسمن | فارسی | /yaasmin/ |
یاسمینا | یاس و مینا گلی به رنگهای سفید، زرد و کبود | فارسی | /yaasmina/ |
یامین | اسم همسر حضرت یعقوب (ع) | عبری | /yaamin/ |
یغماناز | از ترکیب یغما (ترکی) + ناز (فارسی) یغما، نام دخترپادشاه چین و همسر بهرام گور پادشاه ساسانی | ترکی | /yeghmaanaaz/ |
یوتاب | نام خواهر آریوبرزن پادشاه آذربادگان | فارسی | /yootaab/ |
انتخاب نام، اغلب اولین و مهمترین تصمیمی است که والدین برای فرزند خود میگیرند. نام، بیش از یک کلمه یا علامت شناسایی ساده است؛ این انتخاب نمادی از هویت، میراث فرهنگی و حتی انتظاراتی است که والدین از آینده فرزند خود دارند. نامها میتوانند بر ادراک، روابط اجتماعی و حتی فرصتهای افراد در زندگی تأثیر بگذارند. در بسیاری از فرهنگها، مراسم خاصی برای نامگذاری وجود دارد که نشاندهنده اهمیت عمیق این اقدام است.
انتخاب نام، گزینشی است که فراتر از یک علامت شناسایی، به تعیین هویت، فرهنگ و حتی سرنوشت یک فرد میپردازد. در میان پژوهشهای روانشناختی، اجتماعی و فرهنگی، انتخاب نام به عنوان یکی از مقولاتی مطرح است که میتواند تأثیرات بلندمدت و ژرفی بر زندگی فرد داشته باشد. این انتخاب، که اغلب به دور از هرگونه اطلاعات پیشین دربارهی شخصیت یا خصایص آیندهی کودک صورت میگیرد، نه تنها بازتابدهندهی ارزشها و امیدهای والدین است، بلکه میتواند بهطور بالقوه راهی برای ارتباط فرد با اجداد، میراث فرهنگی و جامعهی او باشد.
جستجوی هوشمند اسم فرزند
نامهای انتخاب شده
نام | ریشه | معنی | تلفظ |
---|