اسم پسر بدون نقطه

انتخاب اسم فرزند همیشه برای پدرها و مادرها چالش جذابی بوده است. بسیاری از خانواده‌ها معیارهای ویژه‌ای را برای انتخاب نام در نظر می گیرند که هر کدام با اهمیت به حساب می‌آیند. عوامل متعددی بر انتخاب نام تأثیر می‌گذارند، از جمله می‌توان به محبوبیت نام‌ها در موقع تولد، معنای مذهبی یا روحانی، ادای احترام به اجداد یا شخصیت‌های تاریخی و حتی تأثیرات رسانه‌ای و شبکه های اجتماعی اشاره کرد. با این حال، انتخاب نام می‌تواند فراتر از یک سنت یا روند محض باشد؛ این یک فرآیند پیچیده برای هر پدر و مادر است که شامل بررسی‌های دقیق فرهنگی، زبانی و شخصیتی می‌باشد.

با گذر زمان، تغییرات اجتماعی و فرهنگی روش های انتخاب نام را شکل داده‌اند. دوران مدرن با افزایش جهانی شدن و تبادلات فرهنگی، تنوع و ابتکار بیشتری را در این زمینه به همراه آورده است. از طرفی، فناوری و دیتابیس‌های آنلاین امکان دسترسی به طیف گسترده‌ای از نام‌ها را فراهم کرده‌اند و بدین ترتیب، والدین را قادر ساخته‌ تا انتخاب‌های آگاهانه‌تر و متنوع‌تری داشته باشند.

در ادامه این مطلب به دسته بندی جالب و شاید تا حدودی متفاوت اسامی می‌پردازیم که دسته‌بندی بر اساس نقطه است! اسم پسر بدون نقطه را می‌توانید در این مقاله بخوانید.

ناممعنیریشهتلفظ
آدرآذر، آتشاوستایی/ādar/
آدلیصاحب اسم و جاه، مشهور، نام، نامدار.ترکی/ādli/
آدهاوانزدیکترین دوست خداوند، نام نزدیکترین همنشین کریشنا در افسانه های هندیسانسکریت/ādhāvā/
آدورامأخوذ از افسانه گیل گمش بابلی، کمک کننده، مددکارآشوری/ādurā/
آدیامین تر، امانت دار ترترکی/ādi/
آراددر آیین زرتشتی نام فرشته‌ی موکل بر دین و تدبیر امور و مصالحی که به روز آراد متعلق است – روز بیست و پنجم ماه شمسی به نام اوست – در پهلوی نیز آرای و آراینده معنی شده است.فارسی/ārād/
آراسآراز، به معنی رود ارسترکی/ārās/
آراکسنام رودخانه ارسفرانسوی/ārāks/
آرالاز دریاچه‌های بزرگ جهان، در جنوب شرقی قزاقستان و شرق دریای خزر، که قبلاً در قلمرو جغرافیای ایرانی بوده است.ترکی/ārāl/
آرسامگونه‌ای دیگر از واژه‌ی آرشامفارسی/ārsām/
آرسامسنام یکی از سرداران ایرانی که در جنگ علیه اسکندر شرکت داشت.فارسی/ārsāmes/
آرسسنام پادشاه ایران و پسر اردشیر سوم (اخس) که به دست باگواس خواجه کشته شد.فارسی/ārses/
آرسواشک چشمگیلکی/ārsu/
آرکاآرخ، مایه اطمینان و پیشتگرمیترکی/ārkā/
آرمالنجیب پارسی در بارگاه آژیدهاکاوستایی/ārmāl/
آرمیآرامش و آسایشلری/āromi/
آروکوایرج، نجیب نجیب زادهاوستایی/ārukku/
آریآریایی، نام یکی از ایالات ایران قدیم که شامل خراسان و سیستان امروزی بوده است، اسم یکی از طوایف چادر نشین مازندرانکردی/āri/
آساد۱- پسر مهر گشسب، پدر فرخ داد پارسی؛ ۲- در عربی آساد جمع اَسَد است به معنی شیرها و شیران.اوستایی/āsād/
آسامسام، داستان خوشایند، حدیث خوشفارسی/āsām/
آسایعزیزلری/āsāy/
آسورآشورآشوری/āsor/
آکام۱- سرزمین فراز، سرزمین بلند، زمین‌های بلند؛ ۲- تپه‌ها.عربی/ākām/
آکوقله کوه، مکان بلند، انسان با عظمت و مقتدرکردی/āko/
آگاآگاه، مطلع، با خبرکردی/āgā/
آگاه۱- بینا، دقیق، مطلع، باخبر؛ ۲- آن که در امری بینش و بصیرت دارد، دانا.اوستایی/āgāh/
آلما گلگل سیب، کنایه از زیبایی و تر و تازگیترکی/ālmāgol/
آمودهلعل، مروارید به رشته کشیده، آراسته، پیراسته، پردهفارسی/āmude/
آمویرود جیحون، آمودریافارسی/āmuy/
آوهاز شخصیتهای شاهنامه، نام دلاور ایرانی و از فرماندهان سپاه کیخسرو پادشاه کیانیاوستایی/āve/
احدیگانه، یکتا، بی مانند، یکی از نام‌های خداوندعربی/ahad/
احرارآزادگان، مردمان کریم و جوانمرد و برگزیدهعربی/ahrār/
احمداحمد، صفت تفضیلی از «حمد» به معنای کسی که کارش به ستایش رسیده است. همچنین «احمد» به معنای ستوده تر. از نام‌های پیغمبر (ص)عربی/ahmad/
احمد طاها مرکب از نام‌های احمد و طاها (طه)عربی/ahmad-tāhā/
احمد علینامی مرکب از احمد و علی.عربی/ahmadali/
احمد هادیمرکب از نام‌های احمد و هادیعربی/ahmad-hādi/
احورسیاه چشم مانند آهوعربی/ahvar/
ادهمسیاه، تیرگون، آثار نو، بند و قید، اسب سیاهعربی/adham/
ادواردنگهبان، محافظلاتین/edvārd/
ارحامخویشان، کسان، بستگان، منسوبان به ویژه منسوبان نَسَبی، مهربانی کردن، مهر ورزیدنعربی/arhām/
اردنام دو تن از شاهان اشکانیفارسی/orod/
اردا۱- اَرتا، مقدس؛ ۲- فرزند هیستاسب هخامنشی.اوستایی/ardā/
ارداکدرستی و پاکیاوستایی/ardāk/
اردکاممقدسکام، کام پاک؛ آرزوی پاک و مقدس، مراد و قصد درست و مقدس.اوستایی/ardkām/
اردم۱- کار و هنر خوب؛ ۲- هنر و پیشه؛ ۳- نام سوره‌هایی بزرگ از کتاب زند و پازند؛ ۴- کشتیبان ماهر.اوستایی/ardam/
اُردیسپاه، لشگرلری/ordii/
ارسنام رودخانه‌ای بزرگ که از کوه‌های هزار ترکیه سرچشمه می‌گیرد و مرز میان ایران و قفقاز را طی کرده و به درای خزر می‌ریزد. این نام با واژه‌های اُرس/ors/ گیاهی درختی از خانواده سرو، اُرُس/oros/ نام کشور روسیه، و اِرُس/eros/ خدای عشق در اساطیر یونان، همه نویسه می‌باشد.انگلیسی/aras/
ارسامبه معنای آرشام (آرشام: دارای زور خرس)لری/arsām/
ارسطوحکیم و فیلسوف مشهور یونانی که شاگرد افلاطون و معلم اسکندر مقدونی بود. او همچنین مقلب به معلم اوّل است.یونانی/arastu/
اروادنیرومنداوستایی/arvād/
اروسسفید، درخشان، زیبااوستایی/orus/
اسم پسر بدون نقطه 1
ناممعنیریشهتلفظ
اسامه۱- اُسامه اسم خاص است برای شیر؛ به تعبیری این واژه به معنی شیر بیشه، اسد؛ ۲- مجاز از دلیر و شجاع می‌باشد.عربی/osāme/
اسدشیر، شیر درنده، کنایه از شجاعت و بیباکی، برج پنجم از بروج فلکی، خانه آفتابعربی/asad/
اسداللهشیرخداعربی/asadollāh/
اسعدسعید، نیک بخت، خوشترین، مبارکترین، نیک بخت تر، خوشبخت تر، بهروزترعربی/asead/
اسلام۱- (در ادیان) نام آئین مسلمانان که آورنده‌ی آن حضرت محمّد(ص) است، دین حق؛ ۲- مسلمان شدن؛ ۳- (در قدیم) تسلیم شدن،‌ گردن نهادن.عربی/eslām/
اسلمسالم تر، تندرست تر، بی خطرترعربی/aslam/
اسوار۱- سوار؛ ۲- عنوانی که ایرانیان باستان به مردان دلیرِ آزاده می‌دادند؛ ۳- در بعضی متون به معنی آزادگان و بزرگان آمده.پهلوی/asvār/
اسودسیاه، سیاه چردهقرآنی/asvad/
اطهرپاکیزه تر، پاک‌تر، طاهرترقرآنی/athar/
اعصارگردبادقرآنی/a’sār/
اعلابرتر، بالاتر، بلندتر، برگزیده از هر چیز، نامی از نامهای خدای تعالی یعنی برتر مطلق، سوره‌ هشتاد و هفتم از قرآن کریمعربی/aelā/
اعلمداناترقرآنی/alam/
اکرامبزرگداشت، گرامی داشتن، احترام کردن، حرمت، احسانقرآنی/ekrām/
الکبیجاده، خرده جواهر، نوعی سنگ قیمتی، نام مردان ارمنیارمنی/alek/
الکوساز شخصیت های شاهنامه، نام دلاور تورانی و از سپاهیان افراسیاب تورانیشاهنامه/alkus/
الله وردیخدادادترکی/allāhverdi/
المان نام شعر و آهنگی معروف، عاشق یا معشوقی خیالیلری/olmā/
اَلَوعقابلری/alav/
الوانام صمغی تلخ استشاهنامه/alvāh/
اماجدی، فعال، سختانگلیسی/emā/
امدادیاری نمودن، درنگ کردن، مهلت خواستنعربی/emdād/
امرالله۱- فرمان خدا، دستور خدا؛ ۲- از واژه‌های قرآنی.عربی/amrollāh/
املحبانمک تر، زیباترعربی/amlah/
اهوراوجود مطلق و هستی بخش اهورا مزدا هستی بخش بی همتا و خالق عالم را گوینداوستایی/ahurā/
اهوردادخداداده، آفریده اهورامزدااوستایی/ahurdād/
اوحدیگانه، یکتا، بی مانندعربی/o(w)had/
اورداداز سرداران کوروش بزرگاوستایی/avardād/
اورکامنام پسر داریوشاوستایی/avarcām/
حارسنگهبان، محافظ.عربی/hāres/
حاصلنتیجه، فراهم و موجود یا به دست آمده، آنچه در طول عمر به دست آمده یا کسب شده استعربی/hāsel/
حامدسپاسگزار و ستایشگرعربی/hāmed/
حامیمنسوب به حام پسر نوح، از اولاد حام، آن که پشتیبان و نگهبان کسی یا چیزی است، حمایت کننده، پشتیبانعربی/hāmi/
حدادآهنگر، آهن فروش، دربان، گویا، تیزقرآنی/haddād/
حر۱- آزاد ۲- در قدیم دارای اعتقاد و رفتار شایسته و بزرگوارانه، جوانمرد، آزادهعربی/hor(r)/
حسامشمشیر برنده، تیزی شمشیرعربی/hesām/
حساماللهشمشیر خداوند.عربی/hesāmollāh/
حکاکمهرساز، بسیار حک کنندهعربی/hakkāk/
حمادبسیار سپاسگزار، بسیار حمد کننده و ستایندهعربی/hammād/
حماس۱- هواخواهی شدید ۲- اشتیاق شدید، التهاب تب و تاب، شور و شوق ۳- غیرت، تعصّب ۴- پهلوانی.عربی/hamās/
حمامکبوترعربی/hamām/
حمدشکرگزاری کردن، سپاس و ستایش کردن، شکر، سپاس، الحمد، سوره‌ اول از قرآن کریم دارای هفت آیه، فاتحۀالکتابعربی/hamd/
حمداللهحمد و ستایش خداوندعربی/hamdollāh/
حمود۱- ستوده و پسندیده ۲- حمد کننده، بسیار سپاسگزار پروردگار.عربی/hamud/
دادآور۱- دادور، دارای عدل و داد؛ ۲- از نام‌های خداوند، دادار.فارسی/dād āvar/
دادار۱- خالق و آفریدگار، آفریننده؛ ۲- از نام‌های خداوند.فارسی/dādār/
داداللهعطیه و بخشش خداوندفارسی/dādallāh/
دادرسدادرسندهاوستایی/dādras/
دادعلیداد (فارسی) + علی (عربی)، داده علی (ع)، آن که عدل و دادی چون علی (ع) داردفارسی–عربی/dādali/
دادگر۱- آن که به عدالت رفتار میکند، عادل؛ ۲- خداوند، پادشاه عادلفارسی/dādgar/
دادمهرعدالت دوستفارسی/dād mehr/
دادور۱- دادگر؛ ۲- مجاز از قاضی؛ ۳- از نام‌های خداوند.فارسی/dādvar/
اسم پسر بدون نقطه 2
ناممعنیریشهفونتیک
دارا۱- برخوردار از چیزی یا در اختیار دارنده‌ی چیزی، صاحب، مالک، ثروتمند؛ ۲- در قدیم مجاز از خداوندفارسی/dārā/
داعی۱- دعاکننده، دعاگو؛ ۲- دعوت کننده؛ ۳- (در حقوق) دلیل نهایی که باعث اقدام فرد به عملی قانونی یا غیر قانونی می‌شود، غرض.عربی/dāei/
دامورآواز نرم و لطیففارسی/dāmur/
داهیزیرک، باهوش، تیزفهمعربی/dāhi/
داوهر یک از اشخاصی که طرفین دعوا برای حل اختلافات به طریقه غیررسمی انتخاب می‌کنند، قاضی، خداوندفارسی/dāv/
داوارموطن مادریلری/davār/
داور۱- حَکَم؛ ۲- (در حقوق) قاضی؛ ۳- مجاز از خداوند، پادشاه، حاکم.فارسی/dāvar/
داوودمحبوب، از پیامبران بنی اسرائیلعربی/dāvud/
دردیرنج، دردترکمنی/dordi/
درود۱- ستایش، ثنا؛ ۲- سلام و آفرین، سلام و آفرین بر تو (شما) باد.فارسی/dorud/
دسمفرمانده ده تن سربازاوستایی/dasam/
دلاور۱- مجاز از شجاع و جنگجو؛ ۲- در قدیم به معنی گستاخ.فارسی/del āvar/
دمورآواز نرم و آهستهشاهنامه/damur/
دهازیرکی، هوشیاریعربی/dahā/
رائد۱- جوینده و خواهنده؛ ۲- پیام آور؛ ۳- مجاز از پیش رو و راهنما.عربی/rā’d/
راحمرحمت آورنده، دل سوزاننده.عربی/rāhem/
راد۱- جوانمرد؛ ۲- آزاده؛ ۳- بخشنده، سخاوتمند؛ ۴- خردمند، دانا، حکیم.فارسی/rād/
رادکجوانمرد کوچکفارسی/rādak/
رادمردجوانمرد.فارسی/rād-mard/
رادمهرخورشید بخشنده، بخشنده همچون خورشید.فارسی/rād-mehr/
رادویمنسوب به راد، نام موبد بزرگ زمان، یزگرد سوم ساسانیفارسی/rādoy/
راسم۱- (صفت از رسم) رسم کننده، نقش کننده؛ ۲-آب روان.عربی/rāsem/
راکعرکوع کننده.عربی/rāke‛/
راگانغمه، سرودهندی/rāgā/
رام۱- مأنوس، خوگیر، الفت گرفته؛ ۲- موافق، سازگار؛ ۳- شاد و خوشحال، رامی، رامین؛ ۴- در قدیم و (در گاه شماری روز بیست و یکم از هر ماه شمسی در ایران قدیم.شاهنامه/rām/
رامکرام +ک (تصغیر)، مصغر رامفارسی/rāmak/
رامیمنسوب به رام، دلنشین، صورت برج قوسفارسی/rāmi/
راهوارمجاز از چابک.فارسی/rāhvār/
راهویمنسوب به راه، راهی، از الحان موسیقی قدیمفارسی/rāhoy/
راهیرونده، مسافر، بندهفارسی/rāhi/
راوی۱- نقل کننده‌ی حدیث و حکایت؛ ۲- در قدیم به معنی آن که شعر شاعری را در بارگاه حاکمان یا در بازار برای مردم می‌خوانده است.عربی/rāvi/
رایراجه و پادشاه هندشاهنامه/Raí /
رسا۱- ویژگی صدایی که به وضوح قابل شنیدن است، موزون و بلند، آنچه به راحتی قابل درک است، بلیغ؛ ۲- مجاز از رشید و خوش قد و قامت.فارسی/re(a)sā/
رسامدر قدیم به معنی رسم کننده، طراح، نقاش.عربی/rassām/
رسول۱- پیغمبر خدا؛ ۲- در قدیم به معنی آنکه از طرف کسی برای بردن پیغام فرستاده می‌شود، پیک، قاصدعربی/rasul/
رعد۱- در فیزیک صدای حاصل از تخلیه‌ی الکتریکی بین دو قطعه ابر و پژواکهای متوالی آن، تندر؛ ۲- سوره‌ی سیزدهم از قرآن کریم دارای چهل و سه آیه.عربی/raed/
رهادمسافر، سیاح، جهانگرد.فارسی/rahād/
رهام۱- در شاهنامه پهلوان ایرانی، نام پسر گودرز که در جنگ یازده رخ کشته شد؛ ۲) در شاهنامه از سرداران بهرام‌گور در جنگ با خاقان چین؛ ۲- در عربی به معنی پرنده‌ای که شکار نکند.فارسی/rohām, rohhām/
رهاونغمه و آهنگی از موسیقی قدیم، راهویفارسی/rahāv/
رهور۱- راهوار؛ ۲- مجاز از چابک.فارسی/rahvar/
رهیرونده، روان، غلام، بنده، مسافرپهلوی/rahi/
روح اللهروح و روان خدا، لقب حضرت عیسیعربی/ruhollāh/
روحیمنسوب و وابسته به روحفارسی/ruhi/
رودسبه معنی گل، نام جزیره ای در جنوب غربی آسیای صغیرعبری/rodes/
اسم پسر بدون نقطه 3
ناممعنیریشهفونتیک
رودکرود= فرزند به ویژه پسر+ ک/-ak/ (پسوند تحبیب و نسبت)، ۱- پسر دوست داشتنی و محبوبفارسی/rudak/
ساحرسحر کننده، جادوگرقرآنی/sāher/
سارو۱- ساروک، نام پرنده ای سیاه رنگ در هندوستان که مانند طوطی سخن گو می باشد؛ ۲- در کردی به معنی طوطی؛ ۳- در ترکی به معنی ساروجکردی/sāro/
ساعد۱- مجاز از مساعدت کننده، مددکار؛ ۲- در تصوف نزد صوفیان، صفت قوت و کنایه از قدرتِ محض است.عربی/sāed/
ساعی۱- کوشش کننده، کوشا؛ ۲- در قدیم به معنی گرد آورنده‌ی زکات مورد استفاده قرار می‌گرفته است.عربی/sāei/
ساکوکوه بدون گیاه، ساده و بی آلایش، یکسان و یکنواختکردی/sāko/
سالار۱- سردار سپاه، فرمانده لشکر؛ ۲- در قدیم به معنی حاکم، والی، شاه، رهبر، قائد؛ ۳- در گفتگو دارای صفات ممتاز و برجسته در نوع خود.فارسی/sālār/
سالار مهدیمرک از نام‌های سالار و مهدی.فارسی–عربی/sālār-mahdi/
سالک۱- آن که راهی را طی کند، رونده، راه رو؛ ۲- در تصوف به معنی آن که مراحل سلوک عرفانی را معمولاً با ارشاد پیری می‌گذراند.عربی/sālek/
سالم۱- فاقد بیماری جسمی یا روحی؛ ۲- بدون عیب یا خرابی، بدون آلودگی؛ ۳- مجاز از منزه و به دور از مفاسد اخلاقی؛ ۴- در حالت قیدی در حال سلامت و تن‌درستی یا در حال بدون عیب و خرابی بودن.عربی/sālem/
سام۱- به معنی سیاه؛ ۲- نام خانواده‌ای ایرانی؛ ۳- در عبری سام به معنی «اسم» و آن نام فرزند ارشد نوح نبی(ع) می‌باشد، که قوم سامی به او منسوب است.اوستایی/sām/
سامرافسانه گوینده، افسانه گویندگان.عربی/sāmer/
سامراداسم مرکب (سام + راد)، ا سام و راد.فارسی/sām-rād/
سامیعالی، بلند مرتبه، بلندفارسی/sāmi/
ساهربیدارعربی/sāher/
ساهیغافل، فراموشکارعربی/sāhi/
ساوهبراده طلای خالصشاهنامه/sāveh/
سحورسحری، آنچه هنگام سحر می خورندعربی/sahor/
سدرانام درختی در آسمان هفتم بهشتفارسی/sadrā/
سردار۱- در نظام فرمانده یک گروه یا یک دسته‌ی نظامی؛ ۲- عنوانی احترام آمیز درباره‌ی صاحب منصبان سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و نیروی انتظامی، که دارای درجه‌ای بالاتر از سرهنگی هستند؛ ۳- مجاز از، پیشوا، رهبر، سرور.فارسی/sardār/
سرمد۱- در قدیم به معنی پایدار، پیوسته، همیشگی؛ ۲- در حالت قیدی به طور دائمعربی/sarmad/
سرواد۱- سروا، سرواده، سروده، افسانه، چکامه، چامه؛ ۲- کلام منظوم، شعر.فارسی/sarvād/
سرود۱- در موسیقی نوعی شعر که در یک آهنگ مشخص به آواز خوانده شود؛ ۲- هر نوع آواز آهنگین؛ ۳- در موسیقی بلوچستان قیچک؛ ۴- در قدیم هر نوع صوت آهنگین که از آلات موسیقی برمی‌آید.فارسی/sorud/
سرور۱- آنکه مورد احترام است و نسبت به دیگری یا دیگران سِمَت بزرگی دارد؛ ۲- فرمانده، رئیس، بزرگ.فارسی/sarvar/
سعدخجسته، مبارک، خوش یمن، سعادت، خوشبختی، خوش یمنیعربی/saed/
سعداللهاقبال و نیکبختی خداوندعربی/sadollāh/
سعدیسعد بودن، خجستگی، مبارکیفارسی–عربی/saedi/
سعودجمع سَعد ۱- سعادت‌ها، نیک بختی‌ها، خجستگی‌ها؛ ۲- اسم مصدر سعادت.عربی/soeud/
سلمدر عربی سِلم /selm/ به معنی صلح و آشتی؛ مردِ صلح طلباوستایی/salm/
سلمکگوشه ای در دستگاه شور، یکی از آهنگهای قدیمیفارسی/salmak/
سمرادوهم، فکر، خیال، از برساخته‌های فرقه‌ی آذرکیوان (دساتیر)فارسی/samrrād/
سهام۱- سهم‌ها، بهره‌ها، نصیب‌ها، قسمت‌ها؛ ۲- تیرهای کمان.عربی/sahām/
سهرهپرنده ای از تیره گنجشکان شبیه بلبل و خوش آوازفارسی/sehre/
سهلمرد نرم خوی، مرد نیک خویعربی/sahl/
سواکرفتار نرم، رفتار نرم و آهسته.ارمنی/savak/
صارم۱- شمشیر تیز؛ ۲- قطع کننده، بُرنده.عربی/sārem/
صاعد۱- بالارونده، صعود کننده؛ ۲- در نجوم ویژگیِ ستاره‌ای است که نسبت به زمین از سمت شمال بر‌می‌آیدعربی/sāeed/
صالح۱- شایسته و درستکار، نیک، خوب، درست؛ ۲-در قدیم به معنی دارای اعتقاد و عمل درست دینیعربی/sāleh/
صالح محمدمحمد نیکوکار و لایقعربی/sālehmohammad/
صامد۱- باصلابت، نیرومند؛ ۲- ثابت و پابرجا بر آنچه بر خود واجب دانسته یا بر آنچه تعهد کرده و پیمان بسته.عربی/sāmed/
صدراصدر + ا (پسوند نسبت)، ۱- منسوب به صدرعربی/sadrā/
صدرالله۱- مجاز از کسی که برتری و مهتری او از سوی خداست؛ ۲- به تعبیر عرفانی دارای باطن و روح خدایی.عربی/sadrollāh/
صراط۱- راه، طریق؛ ۲- مجاز از پل صراط.عربی/serāt/
صلاح۱- شایسته و مناسب بودن امری با در نظر گرفتن پیامدهای آن، مصلحت؛ درست کاری، نیکوکاری؛ ۲- سودمند بودن، فایده داشتن.عربی/salāh/
صمد۱- آن که دیگران به او نیازمند هستند و او از دیگران بی‌نیاز است؛ ۲- مجاز از خداوند.عربی/samad/
صمداللهخداوند بی نیاز و پایندهعربی/samadollāh/
صمصامشمشیر تیز و محکم.عربی/samsām/
طائیمنسوب به قبیله طیعربی/tāee/
طالعطلوع کننده، بخت و اقبالعربی/tāle/
طاهاطه. (طاها نگارش فارسیانه طه می‌باشد.) نام سوره بیستم از قرآن کریم، طالب حق و هدایت کنندهعربی/tāhā/
طاهر۱- پاک، پاکیزه؛ ۲- بی‌گناه، معصوم؛ ۳- مجاز از بی آلایش و بی غشعربی/tāher/
طاهر محمدمرکب از نام‌های طاهر و محمّد.عربی/tāher-mohammad/
طلحکتلخک، نام دلقک سلطان محمودعربی/talhak/
اسم پسر بدون نقطه 4
ناممعنیریشهتلفظ
طلحهدرختی خاردار که شترها از آن می‌چرند؛ درخت موزعربی/talhe/
طهطاها، طه به لغتِ طی «یا محمّد» می‌باشد یعنی ای محمّد، و به قولی نام پیامبر اسلام(ص) می‌باشدعربی/tāhā/
طورگاز شخصیتهای شاهنامه، نام دلاوری تورانی از فرماندهان سپاه افراسیاب تورانی، نیز نام سرداری ایرانی در زمان کیخسرو پادشاه کیانیشاهنامه/turag/
طوسماه، خوب رویی، دوامشاهنامه/tus/
عادنام قومی که هود (ع) به پیامبری آنان برگزیده شدعبری/ād/
عادلآن که اعمال و رفتارش مطابق با عدالت، انصاف و قانون است، دادگر.عربی/ādel/
عاصمدر قدیم به معنی نگه‌دارنده، محافظ؛ بازدارنده (از خطا)، منع کنندهعربی/āsem/
عالی۱- بسیار خوب، دارای ارزش و اهمیت بسیار، مهم، والا، بزرگ؛ ۲- در قدیم به معنی بلند، رفیع، مرتفع؛ ۳-شاهانه، بزرگوارانه.عربی/āli/
عامر۱- آباد کننده، معمور، آبادان؛ ۲- بسیار عمر کننده [تفألاً فرزندان خود را به این نام موسوم می‌نمودند].عربی/āmer/
عاموسیار، نام شبانی که به نبوت رسیدعربی/āmus/
عدیجاهای بلند، جاهای مرتفع.عربی/oday/
عروهدستاویز، مستمشک، آنچه به آن اعتماد دارندعربی/orve/
عسکرعسکر: در لغت به معنای لشکر، حصار و پناهنگاه آمده است « عسکر» در عرف عرفان و اخلاق اسلامی به کسی گفته میشود که در پناه و حوزه الهی باشد.عربی/askar/
عصارروغنگرعربی/asār/
عصام۱- بند، ریسمان، طناب؛ ۲- مجاز از حفظ، نگه داری؛ ۳- مجاز از شرافت و شخصیت اکتسابی.عربی/esām/
عطابخشیدن چیزی به کسی، بخشش، دهش، انعام؛ هدیه یا هر چیزی که به کسی بخشیده می‌شودعربی/atā/
عطا محمدمرکب از نام‌های عطا و محمّد.عربی/atā-mohammad/
عطاءالله۱- بخشش و هدیه‌ی خدا؛ ۲- در اصطلاح عبارت است از چیزی است که از ناحیه حق بر بندگان فائض شود.عربی/atā’ollāh/
عطاردنام نزدیکترین سیاره به خورشید در منظومه شمسی که نماد نویسندگی و سخن سرایی استعربی/atārod/
علابلندی مقام و مرتبه، بزرگی، رفعت.عربی/alā/
علاءالدولهبزرگوار در دولتعربی/alāodole/
علم الهدیدرفش هدایتعربی/alamolhodā/
علیعلی: از نام های خداوند متعال است « وهو العلی العظیم» به معنای بلند قدر و شریف است و نیز به معنای شدید، محکم و ارجمند بکار رفته است.عربی/ali/
عماد۱- ستون؛ ۲- مجاز از آن که بتوان بر او تکیه کرد، نگاه دارنده، تکیه گاهعربی/emād/
عماد علیمرکب از نام‌های عماد و علی.عربی/emād-ali/
عماد محمدمرکب از نام‌های عماد و محمد.عربی/emād-mohammad/
عمارمرد با ایمان، ثابت و استوار، صاحب حلم و وقارعربی/ammār/
عمرآباد کننده، آباد، معدول کلمه عامرعربی/omar/
کادنام پسر یعقوب (ع)عبری/kād/
کارابه کار آینده، مفید، مؤثرفارسی/kārā/
کارداروزیر پادشاه، والی، حاکماوستایی/kārdār/
کارلزورمند، موثر، فرانسوی: شارل، انگلیسی: چارلزآلمانی/kārl/
کارملباغستان، رزستان، جای حاصلخیزعبری/kārmel/
کارونوید دهندهارمنی/kāru/
کاریتلاشگراوستایی/kāri/
کاکلهنام نوعی گیاهشاهنامه/kākole/
کاکونام دلاوری تازی نبیره ضحاک در زمان منوچهر پادشاه پیشدادی، از شخصیت های شاهنامه نیز هستفارسی/kāko/
کاکینام پدر ماکان دیلمیفارسی/kāki/
کالواز شخصیت های شاهنامه، نام سرداری تورانی در سپاه افراسیاب تورانیفارسی/kālo/
کامدادنام وزیر و مشاور آبتیننام پارسیفارسی/kāmdād/
کامرادکام = قدرت، توانایی + راد = جوانمرد، بخشنده، روی هم رفته به معنی جوانمرد قدرتمند و توانا.فارسی/kāmrād/
کامروکام = خواست، اراده، قصد + رو، ۱- به کام رونده؛ ۲- ویژگی آن که به خواست و اراده خود حرکت میکند؛ ۳-مجاز از دارای ارادهفارسی/kāmro/
کامرواآن که خواسته و آرزویش رسیده است، موفقفارسی/kāmravā/
کامککام، آرزو، خواهشفارسی/kāmak/
کامکارمجاز از کامروا، موفق، کامگار.فارسی/kāmkār/
کامگارکامکارفارسی/kāmgār/
کامل۱- آن که یا آنچه ویژگی‌های لازم را دارا است و کم و کاست ندارد، بی‌عیب، بی‌نقص؛ ۲- مجاز از دارای محاسن و خصوصیات مقبول؛ ۳- مجاز از دانا و فاضل؛ ۴- در حالت قیدی بدون عیب و کاستی، به خوبی؛ ۵- در تصوف ویژگی پیری است که می‌تواند در نفوس تصرف و سالکان را تربیت کندعربی/kāmel/
اسم پسر بدون نقطه 5
ناممعنیریشهفونتیک
کامورکامیاب و پیروزمند، بهره‌مند و بختیار، کامیاب و کامروا.فارسی/kāmvar/
کاموسنام مبارزی کشانی که پادشاه سنجاب بود وی از بهادران توران و از امرای زیردست افراسیاب بود.شاهنامه/kāmus/
کامیمنسوب به کامفارسی/kāmi/
کاوککاوهفارسی/kāvak/
کاوهگاودرفش، عَلَم و رایَت گاوفارسی/kāve/
کاووسپادشاه ایده آل، پاک، لطیف، نجیبشاهنامه/kāvus/
کرارحمله کنندهعربی/karrār/
کردوینام دلاوری تورانی (گرگوی) که در نبرد هماون پیران را یاری می‌داد و افراسیاب از او در زمره‌ی کسانی که به دست رستم اسیر یا کشته شده‌اند یاد میکند.فارسی/korduy/
کرکویاز نوادگان سلم، پسر فریدوناوستایی/karkuy/
کرمبزرگواری، بخشندگی جوانمردی، لطف، احسانعربی/karam/
کرم اللهبخشش و لطف خداوندعربی/karamallāh/
کرمعلیبخشش علیعربی/karamali/
کساعبای ضخیمعربی/ke(a)sā/
کسمانام گیاهی از نوع نخود که در سواحل شام می‌رویدفارسی/kasmā/
کلام۱- گفتار، سخن؛ ۲- مجاز از کلمه؛ ۳- در ادبیات و در دستور زبان، مجموعه‌ی جمله‌هایی که معمولاً به هم ربط دارند و مطلبی را بیان می‌کنند؛ ۴- در ادیان به معنی دانش دینی متضمن بیان دلایل درباره ی عقاید دینی؛ ۵- مجاز از کلام الهی، قرآن.عربی/kalām/
کلاهوراز شخصیت‌های شاهنامه، نام دلاوری مازندرانی در زمان کیکاووس پادشاه کیانیفارسی/kalāhur/
کمال۱- آخرین حد چیزی، نهایت، بسیاری؛ ۲- سرآمد بودن در داشتن صفت‌های خوب، بی‌عیب و نقص بودن، کامل بودن؛ ۳- خردمندی و دانایی، فرزانگی، درایت؛ کاملترین و بهترین صورت و حالت هر چیز؛ ۴- در تصوف به معنی رسیدنِ سالک به مقام محو؛ ۵- در فلسفه به معنی صورت و حد طبیعی هر چیزعربی/kamāl/
کمال الملکآن که موجب کمال سرزمین و ملک است، لقب یکی از نقاشان اسطوره ای ایران در دوره قاجاریه، محمد غفاریعربی/kamālolmolk/
کهارگهار، از شخصیتهای شاهنامه، نام سرداری تورانی و جزو سپاه افراسیاب تورانیشاهنامه/kahār/
کهرممعنی این کلمه (کُهرَم) «هرمزدیل» می‌باشد. اصل آن در پهلوی «گهرم» است مرکب از گو (پهلوان) + هرمز (سرور دانا که نام خداست) که جمعاً یعنی هرمزدیلشاهنامه/kohram/
کورس – کوروسیونانی شده کورش، موی پیچیده، مجعد، آفتابیونانی/kuros/
کوروسکوروشفارسی/kuros/
کوهسارجایی که دارای کوه های متعدد استفارسی/kuhsār/
گالوسنام پسر فارناک پادشاه کپاد و کیه و هوتیساوستایی/gālus/
گرددلیر، پهلوان، دلاور، شجاع.فارسی/gord/
گردویمنسوب به گرد، پهلوانیشاهنامه/gerduy/
گرویاز شخصیت‌های شاهنامه، نام پسر زره از سپاهیان افراسیاب تورانیشاهنامه/goruy/
گل محمدگل محمدی، گل سرخ، گل سوریفارسی/golmohammad/
گلگلهاز شخصیت‌های شاهنامه، نام دلاوری تورانی، از فرزندان تور و جزو سپاهیان افراسیاب تورانیفارسی/golgole/
لارطنازشاهنامه/lār/
لامکقوی، نیرومند، نام پدر نوح پیامبرعبری/lāmak/
لاوینزدیک، قرین، پسر سوم یعقوبعبری/lāvi/
لهاکعلت و ماده هر چیزی، از شخصیت‌های شاهنامه، نام پسر ویسه برادر پیران و جزء سپاهیان افراسیاب تورانیشاهنامه/lahāk/
لوئیگیاهی دائمی باتلاقی دارای میوه های استوانه ایفرانسوی/luee/
لوادهاز شخصیت‌های شاهنامه، نام جد گروهی از سپاهیان کیخسرو پادشاه کیانیفارسی/lavāde/
مائد۱- خوردنی، طعام؛ ۲- سفره‌ای که بر آن غذا می‌گذارند.عربی/mā’ed/
مادناحیه قدیمی از ایران شامل آذربایجان و عراق عجم، مدیافارسی/mād/
مارسمریخ، رب النوع جنگ در نزد رومی های قدیمفرانسوی/mārs/
مارکارپیامبرارمنی/mārkār/
مالک۱- آن که صاحب مِلک یا املاکی است؛ ۲- آن که دارنده و صاحب اختیار چیزی یا کسی باشد؛ ۳- از نام‌ها و صفات خداوند؛ ۴- در ادیان ملک الموت گیرنده‌ی جانعربی/mālek/
ماهد۱- گسترنده، گستراننده؛ ۲- نامی از نامهای باری تعالی.عربی/māhed/
ماهدادداده و بخشیده ماهفارسی/māhdād/
ماهرآن که در انجام کار و فن هنری استاد باشد و آن را بخوبی انجام دهد، حاذق، چیره دست.عربی/māher/
ماهویماهو، لقب عمومی شاهان مروفارسی/māhoy/
محرمعلیمحرم + علیعربی/mahramali/
محلیآراسته، زیور داده شده، چهرهعربی/mohallā/
اسم پسر بدون نقطه 6
ناممعنیریشهفونتیک
محمددر لغت از واژه « حمد» بخاطر کثرت حمد و ستایش خداوند است محمد آخرین فرستاده خدا، نام پیامبر گرامی اسلام (ص) است که خُلق عظیم آفرینش و جمیع انبیاء و اولیاء در او جمع شده است.قرآنی/mohammad/
محمد آرامرکب از نام های محمّد و آرادعربی–اوستایی/mohammad-ārā/
محمد آرادمرکب از نام های محمّد و آرادعربی–اوستایی/mohammad-ārād/
محمد آراسمرکب از نام های محمّد و آراسعربی–ترکی/mohammad-ārās/
محمد اسامهمرکب از نام های محمّد و اُسامهعربی/mohammad-osāme/
محمد اسلاممرکب از نام های محمّد و اسلامعربی/mohammad-eslām/
محمد اعلامرکب از نام های محمّد و اعلاعربی/mohammad-aelā/
محمد حامدمرکب از نام های محمّد و حامدعربی/mohammad-hāmed/
محمد حامیمرکب از نام های محمّد و حامیعربی/mohammad-hāmi/
محمد حساممرکب از نام های محمّد و حسامعربی/mohammad-hesām/
محمد دارامرکب از نام های محمّد و دارافارسی–عربی/mohammad-dārā/
محمد داوودمرکب از نام های محمّد و داوودعربی–عبری/mohammad-dāvud/
محمد رادمرکب از نام های محمّد و رادفارسی–عربی/mohammad-rād/
محمد رسامرکب از نام های محمّد و رَسافارسی–عربی/mohammad-rasā/
محمد رساممرکب از نام های محمّد و رَسّامعربی/mohammad-rassām/
محمد رسولمرکب از نام های محمّد و رسولعربی/mohammad-rasul/
محمد رهاممرکب از نام های محمّد و رُهامفارسی–عربی/mohammad-rohhām/
محمد ساعدمرکب از نام های محمّد و ساعدفارسی–عربی/mohammad-sāed/
محمد سالارمرکب از نام های محمّد و سالارفارسی–عربی/mohammad-sālār/
محمد ساممرکب از نام های محمّد و سامعربی–اوستایی/mohammad-sām/
محمد سرورمرکب از نام های محمّد و سرورعربی/mohammad-sarvar/
محمد سعدمرکب از نام های محمّد و سعدعربی/mohammad-saed/
محمد طاهامرکب از نام های محمّد و طاها (طه)عربی/mohammad-tāhā/
محمد طاهرمرکب از نام های محمّد و طاهرعربی/mohammad-tāher/
محمد عادلمرکب از نام های محمّد و عادلعربی/mohammad-ādel/
محمد عامرمرکب از نام های محمّد و عامرعربی/mohammad-āmer/
محمد عطامرکب از نام های محمّد و عطاعربی/mohammad-atā/
محمد علیمرکب از نام های محمّد و علیعربی/mohammad-ali/
محمد عمادمرکب از نام های محمّد و عِمادعربی/mohammad-emād/
محمد کسریمرکب از نام های محمّد و کسری (کسرا)فارسی–عربی/mohammad-kasrā/
محمد کمالمرکب از نام های محمّد و کمالعربی/mohammad-kamāl/
محمد مالکمرکب از نام های محمّد و مالِکعربی/mohammad-mālek/
محمد محمودمرکب از نام های محمّد و محمودعربی/mohammad-mahmud/
محمد مرادمرکب از نام های محمّد و مرادعربی/mohammad-morād/
محمد مرصادمرکب از نام های محمّد و مرصادعربی/mohammad-mersād/
محمد مسعودمرکب از نام های محمّد و مسعودعربی/mohammad-maseud/
محمد مسلممرکب از نام های محمّد و مُسلِمعربی/mohammad-moslem/
محمد معصوممرکب از نام های محمّد و معصومعربی/mohammad-maesum/
محمد مهدیمرکب از نام های محمّد و مهدیعربی/mohammad-mahdi/
محمد مهرمرکب از نام های محمّد و مهرفارسی–عربی/mohammad-mehr/
محمد مهرادمرکب از نام های محمّد و مهرادفارسی–عربی/mohammad-mehrād/
محمد مهردادمرکب از نام های محمّد و مهردادفارسی–عربی/mohammad-mehrdād/
محمد موسیمرکب از نام های محمّد و موسیعربی–عبری/mohammad-musā/
محمد هادیمرکب از نام های محمّد و هادیعربی/mohammad-hādi/
محمد هماممرکب از نام های محمّد و هُمامعربی/mohammad-homām/
محمد هوراممرکب از نام های محمّد و هورامعربی–عبری/mohammad-hurām/
محمد وصالمرکب از نام های محمّد و وصالعربی/mohammad-vesāl/
محمد ولیمرکب از نام های محمّد و ولیعربی/mohammad-vali/
اسم پسر بدون نقطه 7
ناممعنیریشهفونتیک
محمود۱- آن که یا آنچه ستایش شده است، ستوده شده و مورد پسند، نیک، خوش؛ ۲- از نام‌ها و صفات خداوندعربی/mahmud/
مدد۱- یاری‏ کمک؛ ۲- یار‏ یاور‏ مددکار؛ ۳- آنچه به چیزی افزوده می‌شود تا قدرت آن را بیفزاید.عربی/madad/
مدرسدرس دهنده، تدریس کنندهعربی/moddares/
مراد۱- خواست، آرزو، مقصود، منظور، قصد؛ ۲- در تصوف به معنی پیر؛ ۳- در قدیم به معنی عزم، اراده، مایه‌ی کامرانی و موفقیت؛ ۴- در عرفان کسی است که قوت ولایت در او به مرتبه‌ی تکمیل نقصان رسیده باشدعربی/morād/
مرادعلیکسی که علی مراد و مرشد اوستعربی/morādali/
مرداسسنگ کوب، آسیای دستی، نام پدر ضحاکفارسی/merdās/
مرسل۱- در ادیان به معنی فرستاده شده از سوی خدا، رسول صاحب کتاب؛ ۲- در حدیث ویژگی روایتی است که تمام یا بعضی از راویان آن حذف شده باشد، یا بدون ذکر راویان به امام معصوم نسبت داده شود؛ ۳- در خوش‌نویسی یکی از انواع خطوط عربی است؛ ۴- در مقوله‌ی صفت ساده، روان معنی می‌دهد.عربی/morsal/
مرصاددر قدیم به معنی کمین‌گاه، گذرگاه.قرآنی/mersād/
مسعود۱- مبارک، خجسته؛ ۲- نیک بخت، سعادتمندعربی/maseud/
مسلمپیرو دین اسلام، مسلمانعربی/moslem/
مصلحآنکه با خیر اندیشی و نیکوکاری به مردم کمک میکند و مشکلات آنها را برطرف می‌سازد، در مقابلِ مفسد.عربی/mosleh/
معاد۱- زنده شدن دوباره ی انسان بعد از مرگ تا در روز قیامت به اعمال او رسیدگی شود؛ ۲- اعتقاد به زندگی دوباره، یکی از سه اصل اعتقادی مسلمان؛ ۳- جهان آخرت؛ ۴- در ادبیات در بدیع آن است که پایان مصراع دوم به آغاز مصراع سوم باز می گردد؛ ۵- در قدیم به معنی محل بازگشت.عربی/maeād/
معصوم۱- بی‌گناه و پاک؛ ۲- در دین اسلام صفتی است منسوب به پیامبر اسلام (ص)، دخترش فاطمه(س) و هریک از دوازده امام شیعه؛ ۳- در امان، محفوظ.عربی/maesum/
معصومعلیمعصوم + علیعربی/masumali/
مکرم۱- گرامی و عزیز کرده، عزیز و محترم؛ ۲- در حالت قیدی به معنی با عزت و بزرگی.عربی/mokarram/
ملک آرامجاز از مایه‌ی زینت و آراستگی سلطنت یا مملکتفارسی–عربی/molk ārā/
ممدوح۱- آنکه در شعر مدح یا ستایش شده باشد؛ ۲- ستایش شده، تحسین شده، پسندیده.عربی/mamdoh/
مه کامدر آرزوی ماهفارسی/mahkām/
مهدادمِه = مِهتر، بزرگتر + داد = داده، مجاز از بزرگ‌زاده.فارسی/mehdād/
مهدارمِه = مِهتر، بزرگتر + دار = سرا، سرای، خانه، روی هم به معنی مِهتر خانه، بزرگتر خانه و سرا.فارسی/meh dār/
مهدیهدایت شده، نام امام زمان (عج)عربی/mahdi/
مهر۱- محبت و دوستی، مهربانی؛ ۲- خورشید؛ ۳- ماه هفتم از سال شمسی؛ ۴- روز شانزدهم از هر ماه شمسی در ایران قدیم؛ ۵- در عرفان به معنی محبت به اصل خود با علم و آگاهی از یافت مقصدفارسی/mehr/
مهر دادداده‌ی مهر، آفریده شده‌ی مهرفارسی/mehr-dād/
مهر دارمهر = مهربانی، محبت + دار، ۱- دارنده‌ی مهربانی و محبت؛ ۲- مجاز از مهربان.فارسی/mehr-dār/
مهر سامپسر خونگرم و مهربان، مرکب از مهربه معنای مهربانی یا خورشید و سام به معنای آتش استفارسی/mehr-sām/
مهر کاممهر = مهربانی، محبت + کام = آنچه خواسته‌ی دل است، آرزو، خواهنده‌ی مهربانی و محبت، آرزومند محبت.فارسی/mehr-kām/
مهرادمِه = مِهتر، بزرگتر + راد = جوانمرد، جوانمرد مِهتر و بزرگترفارسی/meh rād/
مهراس۱) نام پدر الیاس پیغمبر (ع) ۲) موبدی رومی که قیصر او را به ریاست شصت موبد به نزد انوشیروان فرستاد تا هدیه‌ها نزد او برد و با او پیمان دوستی ببندد و باژو ساو را بپذیرد.عبری/mehrās/
مهراممَه + رام ۱- آن که ماه رام اوست؛ ۲- مجاز از خوشبخت.فارسی/mahrām/
مهرسادخورشید بی آلایش، مهر به معنای خورشید و ساد به معنای ساده و بی آلایش،پاک، می باشداوستایی/mehrsād/
مهرعلیدوستدار علیفارسی/mehrali/
مهرمسمهر بزرگ یا بزرگ مهر، نام نیای ششم اردشیر بابکاناوستایی/mehrmas/
موحدآن که به یگانگی خداوند ایمان دارد، یکتا پرست.عربی/movahhed/
مودودمحبوب، مورد مهر و محبتعربی/mudud/
موسیبه معنی از آب کشیدهعبری/musā/
موعودوعده داده شده یا از پیش تعیین شده.عربی/mo(w)eud/
هائدتوبه کننده، به حق بازگردنده.عربی/hā’ed/
هادیهادی، در لغت به معنای راهنماست.عربی/hādi/
هامرابر باران زاعربی/hāmer/
هامیسرگشته و حیرانفارسی/hāmi/
هاوارفریادکردی/hāvār/
هردارنام هشتمین نیای اشوزرتشتاوستایی/hardār/
هرمساز خدایان اولمپی، نام پسر زئوس و مایایونانی/hermes/
هرواکنام دیگر خسروپرویز پادشاه ساسانیفارسی/hervāk/
هلاکونام پسر تولوی و نوه چنگیز خان مغولمغولی/holāku/
هلالماه نو، روز اول هرماه قمریعربی/helāl/
هلکوکوه کوچک، تپهکردی/halaku/
همام۱- دارای مقام و منزلت و فضایل ارجمند؛ ۲- پادشاه بزرگ همت؛ ۳- مهتر دلیر و جوانمرد؛ ۴- سرور بزرگوارعربی/homām/
همرادویژگی دو کس که در همت، سخاوت، شجاعت و جوانمردی و کرم شبیه به هم باشند.فارسی/hamrād/
همگرپیوند دهنده، رفوگرفارسی/hamgar/
هوارقشلاق، خیمه سلطان در قشلاقکردی/havār/
هوالخبر، رفیقکردی/hovāl/
هودادهو = خوب + داد = داده، داده‌ی خوب، داده‌ی نیک، نیک آفریده.اوستایی/hudād/
هورادهو = خوب + راد = جوانمرد، جوانمرد خوب، جوانمرد نیک.فارسی/hurād/
هوراممرتفععبری/hurām/
هوردادهور = خور = خورشید + داد = داده ۱- داده‌ی خورشید؛ ۲- مجاز از تابنده و پر حرارت.فارسی/hur dād/
هورمکشباناوستایی/hurmak/
هوگرانس گرفتن، عادت کردنکردی/hugar/
هومنام گیاهی مقدس نزد ایرانیان باستانشاهنامه/hum/
هومهرهو = خوب + مهر = محبت، دوستی و عشق، دارای عشق و محبت خوب، نیک مهر، دارای دوستی و محبت نیک.فارسی/hu mehr/
وائلطالب رستگاریعربی/vā’l/
واحد۱- آنکه در نوع خود بی‌نظیر و منحصر به فرد است، یگانه، بی‌مثل، یکتا؛ ۲- از نامهای خداوندعربی/vāhed/
وادامکان مقدسآشوری/vādā/
وادی۱- مجاز از سرزمین؛ ۲- فضای ذهنی ای که برای چیزی تصور می‌شود؛ ۳- بیابان؛ ۴- فضا، مکان، جایگاه؛ ۵- در قدیم به معنی زمین میان دو کوه؛ دره؛ ۶- آب جاری فراوان، رود.عربی/vādi/
واسطمیانجی، نشیننده میان قومعربی/vāset/
واسع۱- از نام‌ها و صفات خداوند؛ ۲- وسیع، گشاده، فراخ.عربی/vāsee/
واصل۱- متصل، پیوسته؛ ۲- در قدیم به معنی آرایشگر؛ ۳- در تصوف به معنی آن که به مقام قرب رسیده است، رسنده به مرحله‌ی فنای فی اللهعربی/vāsel/
والابالا ۱- دارنده‌ی مقام و مرتبه‌ی مهم، به ویژه مقام و مرتبه‌ی دنیایی به صورت عنوان برای اشخاص؛ ۲- عزیز، گرامی، محترم؛ ۳- اصیل، نژاده؛ ۴- هر یک از افراد طبقه مرفه از اعیان و اشراف؛ ۵- دارای ارج و اهمیت؛ ۶- در قدیم به معنی رفیع، بلند؛ ۷- برتر، فائق، شامل؛ ۸- شایسته، پسندیده.عربی/vālā/
والا علیمرکب از نام‌های والا و علیعربی/vālā-ali/
والا گهروالا تبار؛ دارای اصل و نسب عالی، اصیل.فارسی/vālā-go(w)har/
وداددر قدیم به معنی دوستی، محبت.عربی/vedād/
ودود۱- از نام‌ها و صفات خداوند؛ ۲- بسیار مهربان.عربی/vadud/
ورد۱- گلِ سرخ، گل؛ ۲- شیر بیشه، دلاور.عربی/vard/
ورداورد + ا (پسوند نسبت) منسوب به وَرد، (وَرد.فارسی/vardā/
ورهرامبهرام، آتش بهرام.پهلوی/varahrām/
وساکنساک، نام همسر سیامک پسر کیومرث پادشاه پیشدادیفارسی/vasāk/
وساممدال، نشان افتخار، نشان شایستگی.عربی/vesām/
وصال۱- رسیدن به فرد مطلوب و هم آغوش شدن با او؛ ۲- رسیدن به چیزی و به دست آوردن آن؛ ۳- در تصوف به معنی پیوند با خداوند و رسیدن به مرتبه‌ی فناء فی اللهعربی/vesāl/
ولی۱- پدر یا مادر یا کفیل خرج کودک؛ ۲- در فقه و در حقوق به فردی گفته می‌شود که بر طبق قانون اختیار تصمیم گیری در مورد دیگری دارد؛ ۳- در ادیان به معنی دارنده‌ی بالاترین مقام در دین پس از پیامبر اسلام (ص)؛ ۴- در قدیم به معنی دوست؛ ۵- در تصوف به معنی آن که در سلوک به نهایت رسیده است، عارف و اصلعربی/vali/
وهادجمع وهده، جای مطمئن و هموار، زمین پست و هموار.عربی/vehād/
وهسودبهسود، از نام های زمان ساسانیانفارسی/vahsud/
وهمهرنام مرزبان ارمنستان در زمان بهرام گور پادشاه ساسانیفارسی/vahmehr/

انتخاب نام، اغلب اولین و مهم‌ترین تصمیمی است که والدین برای فرزند خود می‌گیرند. نام، بیش از یک کلمه یا علامت شناسایی ساده است؛ این انتخاب نمادی از هویت، میراث فرهنگی و حتی انتظاراتی است که والدین از آینده فرزند خود دارند. نام‌ها می‌توانند بر ادراک، روابط اجتماعی و حتی فرصت‌های افراد در زندگی تأثیر بگذارند. در بسیاری از فرهنگ‌ها، مراسم خاصی برای نام‌گذاری وجود دارد که نشان‌دهنده اهمیت عمیق این اقدام است.

انتخاب نام، گزینشی است که فراتر از یک علامت شناسایی، به تعیین هویت، فرهنگ و حتی سرنوشت یک فرد می‌پردازد. در میان پژوهش‌های روانشناختی، اجتماعی و فرهنگی، انتخاب نام به عنوان یکی از مقولاتی مطرح است که می‌تواند تأثیرات بلندمدت و ژرفی بر زندگی فرد داشته باشد. این انتخاب، که اغلب به دور از هرگونه اطلاعات پیشین درباره‌ی شخصیت یا خصایص آینده‌ی کودک صورت می‌گیرد، نه تنها بازتاب‌دهنده‌ی ارزش‌ها و امیدهای والدین است، بلکه می‌تواند به‌طور بالقوه راهی برای ارتباط فرد با اجداد، میراث فرهنگی و جامعه‌ی او باشد.

نقطه
Logo