اسم پسر با پنج نقطه

انتخاب اسم فرزند همیشه برای پدرها و مادرها چالش جذابی بوده است. بسیاری از خانواده‌ها معیارهای ویژه‌ای را برای انتخاب نام در نظر می گیرند که هر کدام با اهمیت به حساب می‌آیند. عوامل متعددی بر انتخاب نام تأثیر می‌گذارند، از جمله می‌توان به محبوبیت نام‌ها در موقع تولد، معنای مذهبی یا روحانی، ادای احترام به اجداد یا شخصیت‌های تاریخی و حتی تأثیرات رسانه‌ای و شبکه های اجتماعی اشاره کرد. با این حال، انتخاب نام می‌تواند فراتر از یک سنت یا روند محض باشد؛ این یک فرآیند پیچیده برای هر پدر و مادر است که شامل بررسی‌های دقیق فرهنگی، زبانی و شخصیتی می‌باشد.

با گذر زمان، تغییرات اجتماعی و فرهنگی روش های انتخاب نام را شکل داده‌اند. دوران مدرن با افزایش جهانی شدن و تبادلات فرهنگی، تنوع و ابتکار بیشتری را در این زمینه به همراه آورده است. از طرفی، فناوری و دیتابیس‌های آنلاین امکان دسترسی به طیف گسترده‌ای از نام‌ها را فراهم کرده‌اند و بدین ترتیب، والدین را قادر ساخته‌ تا انتخاب‌های آگاهانه‌تر و متنوع‌تری داشته باشند.

در ادامه این مطلب به دسته بندی جالب و شاید تا حدودی متفاوت اسامی می‌پردازیم که دسته‌بندی بر اساس نقطه است! اسم پسر با پنج نقطه را می‌توانید در این مقاله بخوانید.

ناممعنیریشهفونتیک
آئیریه منایرانمنش در روزگار ساسانیاوستایی/āeeriyeman/
آتا بیگلقب احترام برای خطاب کردن پیران، لقب مربیان شاهزادگان دربار سلاطین ترکترکی/atabig/
آتابیکپدر بزرگ، مربی کودکان و بالاخص شاهزادگان، اتابکترکی/ātābeik/
آتابیگلقب احترام برای خطاب کردن پیران، لقب مربیان شاهزادگان دربار سلاطین ترکترکی/ātābeig/
آتاشآداش، همنامترکی/ātāš/
آتامکینمانند پدرمترکی/ātāmkin/
آتردینآذر دین، زردشتیفارسی/ātardin/
آترینازیبا و محبوب همگان، آترین، آذرین، نام پسر اوپَدرَم که به نوشته سنگ نوشته بیستون در زمان داریوش پادشاه هخامنشی در خوزستان یاغی شد و خود را پادشاه خوزستان خواندفارسی/ātarinā/
آترینهصورت دیگری از آذرین، نام پسر اوپَدرَم که به نوشته سنگ نوشته بیستون در زمان داریوش پادشاه هخامنشی در خوزستان یاغی شد و خود را پادشاه خوزستان خواندفارسی/ātrine/
آتشکارکسی که با آتش سر و کار داشته باشد، خشمگین و شتابزدهفارسی/ātaškār/
آتمشعدد شصت که از اعداد مقدس است، پرتاب کردنیترکی/ātmeš/
آتمینمجاز از اسب‌سوار؛ البته در برخی از گویش‌های زبان ترکی مفهوم اسب سوار را به ذهن متبادر میکند گو اینکه معنای اصلی آن «اسب سوار شو» می‌باشد.ترکی/ātmin/
آتیجیتیر انداز ماهرترکی/ātiji/
آتیندر زبان زند و پازند جدید، نو، بوجود آمدهاوستایی/ātin/
آدیشآذر، آتش، (در عامیانه) آتیش، اخگر، شراره آتشفارسی/ādiš/
آذرپناهنام یکی از ساتراپ آذرآبادگاناوستایی/āzarpanāh/
آذرجوشپهلوانی در داستان سمک عیارفارسی/āzarjuš/
آذرشب۱- به معنی شسته در آتش؛ ۲- نام سمندر و پنبه کوهی؛ ۳- برق.فارسی/āzaršab/
آذرشسبمخفف آذرگشب، آتش جهنده، فرشته نگهبان آتش که همواره در آتش است، آتشکدهفارسی/āzaršasb/
آذرشنآفتاب پرست سمندر، نام پهلوانی ایرانی در گرشاسب نامهفارسی/āzaršan/
آراشیدپسته زمینی یا پسته شامفرانسوی/ārāšid/
آرتوشاز نامهای باستانی ارمنیارمنی/ārtuš/
آرتیمانآرتی= پاک و مقدس+ مان/من= اندیشه، به معنی اندیشه‌ی پاک و مقدسفارسی/ārtimān/
آرتینمنسوب به آرت، پاکی و تقدس، مجاز از پاک و مقدس، عاقل و زیرکفارسی/ārtin/
آرشاویرمرد مقدس؛ مرد نرمنشفارسی/āršāvir/
آریاسپدارنده‌ی اسبفارسی/āriyāsp/
آریاوشآریا + وش (پسوند شباهت) همانند آریایی‌ها، شبیه آریایی‌ها؛ مجاز از آریایی و نجیب.فارسی/āryāvaš/
آریوبرزنهم معنی اسم آریوبرزینفارسی/āriu barzan/
آزادمنشراد، جوانمرد، دارنده خوی آزادگیاوستایی/āzādmaneš/
آژیرزیرک، هوشیار، آماده، پرهیزگار، بانک و فریادفارسی/āžir/
آقشاماول شب، فلقترکی/āqšām/
آیتونادر ترکی به معنای زیبا و درخشان مانند ماه و در فارسی به معنای حالا، در حال حاضر و همچنین استترکی/āytunā/
آیدینبه معنی روشنایی، روشن، آشکار، شفاف، نورانی، صاف، معلوم، واضح – روشن‌فکرترکی/āydin/
آیین ۱ – کیش، روش، دین، شیوه‌ی مناسب و مطلوب؛ ۲- در قدیم به معنای جلال و شکوه، عادت و خوی.پهلوی/āyin، ā’in/
boy with camera jpg -
ناممعنیریشهفونتیک
ابوعزیزپدر عزیزعربی/abuaziz/
اپیوهنام پسر کیقباد نخستین پادشاه کیانیاوستایی/apive/
اثیرشریف، کریمعربی/asir/
احتشامجلال، بزرگی، شکوه، عظمت، بزرگداشت، تکریم، غرورعربی/ehtešām/
احمد یاسینمرکب از نام‌های احمد و یاسینعربی/ahmad-yāsin/
اختیاربرگزیدن، انتخاب کردن، تسلط داشتنعربی/extiyār/
اخشانمنسوب به اخش – موبد پارسی دوران ضحاکاوستایی/axšān/
ارتکینخواجه سرا، حاجب درگاه ; سلطان مسعود غزنویترکی/artakin/
ارتگینهمسر دلاورترکی/artagin/
اردشیرشهریاری و پادشاهی مقدس، کسی که دارای چنین شهریاری استشاهنامه/ardešir/
ارشیاتخت و اورنگ شاهان، گاه، تختفارسی/aršiyā/
اسپایدابرادر کی گشتاسباوستایی/espāydā/
اشتادراستی و درستی، (در قدیم) نام روز بیست و ششم از هر ماه شمسی در ایران قدیماوستایی/aštād/
اشترگردیده، چشم، اصطلاحی در علم عروضعربی/aštar/
اشراق۱- درخشیدن، روشن شدن، تابان شدن، درخشش، نورافشانی؛ ۲- مجاز از روشنی، نور؛ ۳- (در فلسفه) شناخت حقیقت از طریق ذوق و کشف و شهود؛ ۴- فلسفه‌ی اشراق، حکمتِ اشراق.عربی/ešrāq/
اشواقجمع شَوق، (در قدیم) شوق ها، آرزومندی ها.عربی/ašvāq/
اشیرخوشحال، نام پسر یعقوب (ع)عبری/ašir/
اصیل الدیندارای اصالت در دین، نام پسر خواجه نصیرالدین طوسیعربی/asil-ol-din/
افراییمپسر دوم یوسف، ثمر و میوه دو چندانعبری/afrāeem/
افشنگافشک، شبنمفارسی/afšang/
افضل الدین۱- برتر در دینعربی/afzaloddin/
التاشصخرهلری/altāš/
التفاتتوجه، نگرش، مهربانی، لطفعربی/eltefāt/
الجایتونام سلطان محمد خدابنده، از ایلخانان مغولترکی/oljāytu/
الیاسیننام دیگر الیاس پیامبر (ع)عبری/elyāsin/
امید حسینمرکب از نام‌های امید و حسینفارسی–عربی/omid-hoseyn/
امیر آرشمرکب از نام‌های امیر و آرش.فارسی–عربی/amir-āraš/
امیر آرمینمرکب از نام‌های امیر و آرمین.فارسی–عربی/amir-ārmin/
امیر آریانمرکب از نام‌های امیر و آریان.فارسی–عربی/amir-āryān/
امیر ابراهیممرکب از نام‌های امیر و ابراهیم.عربی/amir-ebrāhim/
امیر ابوالفضلمرکب از نام‌های امیر و ابوالفضلعربی/amir-abolfazl/
امیر اتابکمرکب از نام‌های امیر و اتابکعربی–ترکی/amir-atābak/
امیر ارشامرکب از نام‌های امیر و اَرشا.عربی/amir-aršā/
امیر ارشادامیر بزرگتر، پادشاه بزرگتر و رشیدتر.عربی/amir-eršad/
امیر ارشاممجاز از امیر قدرتمند و پر زور.فارسی–عربی/amir-āršām/
امیر اقبالپادشاه نیکبخت، حاکم بهروز و خوشبحت، امیر دارای طالع نیک.عربی/amir-eqbāl/
امیر الدینپادشاه دین.عربی/amiroddin/
امیر ایوبمرکب از نام‌های امیر و ایّوب.عربی–عبری/amir-ayyub/
امیر باقرمرکب از نام‌های امیر و باقر.عربی/amir-bāqer/
امیر بردیامرکب از نام‌های امیر و بردیا.فارسی–عربی/amir-bardiyā/
laklak jpg -
ناممعنیریشهفونتیک
امیر پارساامیر پرهیزگار، پادشاه زاهد و متقی، حاکم دانشمندفارسی–عربی/amir pārsa/
امیر پدراممرکب از نام‌های امیر و پدرام.فارسی–عربی/amir-pedrām/
امیر پرهاممرکب از نام‌های امیر و پَرهام.فارسی–عربی/amir-parhām/
امیر تارخمرکب از نام‌های امیر و تارخ.عربی–عبری/amir-tārox/
امیر جاویدامیر و پادشاه جاوید و جاودان.فارسی–عربی/amir-jāvid/
امیر حسام الدینمرکب از نام‌های امیر و حسام الدین.عربی/amir-hesāmoddin/
امیر حسینامیر خوب و نیکو، پادشاه نیک، حاکم صاحب جمالعربی/amir hosein/
امیر حیانمرکب از نام‌های امیر و حَیّان.عربی/amir-hayyān/
امیر خحتمرکب از نام‌های امیر و حجت.عربی/amir-hojjat/
امیر رادینامیر و پادشاه آزاده.فارسی–عربی/amir-rādin/
امیر سپهرنام مرکب از امیر و سپهرفارسی–عربی/amir sepehr/
امیر سلیمانمرکب از نام‌های امیر و سلیمان.عربی–عبری/amir-soleymān/
امیر سیناامیر و پادشاه دانشمند، حاکم عالم و دانشمندفارسی–عربی/amir sinā/
امیر شکورمرکب از نام‌های امیر و شکور.عربی/amir-šakur/
امیر صدرالدینمرکب از نام‌های امیر و صدرالدین.عربی/amir-sadroddin/
امیر عظیممرکب از نام‌های امیر و عظیم.عربی/amir-azim/
امیر کوروشمرکب از نام‌های امیر و کوروشفارسی–عربی/amir-kuroš/
امیر کوشامرکب از نام‌های امیر و کوشافارسی–عربی/amir-kušā/
امیر کیانامیر پادشاهان، پادشاه پادشاهان، امیر و پادشاه بزرگان و سرورانفارسی–عربی/amir kiān/
امیر کیهانامیر جهان، پادشاه عالمفارسی–عربی/amir-keyhān/
امیر کیواننام مرکب از امیر و کیوانفارسی–عربی/amir keyvān/
امیر مجیدمرکب از نام‌های امیر و مجیدعربی/amir-majid/
امیر مختارنام مرکب از امیر و مختارعربی/amir moxtār/
امیر مرتضینام مرکب از امیر و مرتضیعربی/amir mortezā/
امیر مشهودمرکب از نام‌های امیر و مشهودعربی/amir-mašhud/
امیر معینمرکب از نام‌های امیر و معینعربی/amir-mo‛in/
امیر نیمامرکب از نام‌های امیر و نیمافارسی–عربی/amir-nimā/
امیر هاتفمرکب از نام‌های امیر و هاتفعربی/amir-hātef/
امیر هاشمامیر و پادشاه شکننده و خرد کننده، حاکم و فرمانده شکننده و خرد کنندهعربی/amir hāšem/
امیر همایونامیر فرخنده و خجسته، پادشاه و حاکمی که دارای تاثیر خوب و نیکوستفارسی–عربی/amir homāyun/
امیر یوسفنام مرکب از امیر و یوسفعبری/amir yusef/
انوشرواندارای روان جاویدپهلوی/anuše(a)rvān/
اوشیدرپرواننده قانون سپنتااوستایی/ušidar/
ایثار۱- برگزیدن، بخشش، عطا، کرامت کردن؛ ۲- نفع دیگری با دیگران را بر نفع خود ترجیح دادن، گذشت کردن از حق خود برای آن که دیگری یا دیگران به حق خود برسند، از خود گذشتگی.عربی/isār/
ایرانیاریار ایرانفارسی/iranyār/
ایزدیارکسی که همدم و مونسش خدا است، کسی که یار و معشوق او خدا است، دوست و رفیق خدا.فارسی/izad yār/
ایشانام پدر داوود (ع)، (عربی، ایشاء) روئیدن گیاه، سبز شدن گیاه، نمایان شدن رطب از درخت خرما.عبری/išā/
ایقان۱- به یقین دانستن، بی‌گمان شدن، بارور شدن؛ ۲- حالت ذهن که امری را کاملاً درست می‌داند، یقین؛ ۳- (در قدیم) ایمان.عربی/iqān/
baby1 jpg -
ناممعنیریشهفونتیک
ایلشاد۱- ایل و طایفه شاد؛ ۲- موجب شادی ایل و طایفه.فارسی–ترکی/il šād /
ایلیازسالی که سراسر بهار است، کسی که در تمام فصل های سال برای او بهار است.ترکی/il yāz/
ایلیانهم معنی با ایلیاعبری/iliyān/
ایماژصورت ذهنی، تصویر هنری، خیالفرانسوی/imāž/
باتیساز سرداران داریوش سوم در حمله اسکندراوستایی/bātis/
باشواننام کوهی در بانه، آشیانهکردی/bāšoan/
بایقرابیگ سیاه (بای: بیگ، سرور) + (قرا: سیاه، سلطان حسین بایقرا)ترکی/bāyqara/
بتیسنام نگهبانِ شهر غزه از طرف داریوش سوم پادشاه ایران که در برابر اسکندر مقدونی مقاومت شدید کرد.فارسی/betis/
بختگانوزیر خسرو انوشیرواناوستایی/baxtegān/
بخشابخشاینده و بخششکننده، بخشش دهنده و عطا کننده، انعام دهنده.فارسی/baxšā/
بدیع الزمانیکتا و یگانه زمانه، آنکه در عصر خود بی همتاستعربی/badiozamān/
بدیعالزماننادر روزگار، آن که در زمان خود یگانه است و نظیری نداردعربی/badieozzamān/
برانوشمهندس سپاه رومی در زمان شاپور اول ساسانی که به هنگام اسارت ایرانیان پل شوشتر را ساخت.اوستایی/barānuš/
برجاسپاز شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از سرداران تورانیاوستایی/barjāsp/
برزینبالنده (بالنده مهر) فشرده‌ی آذر برزین مهرپهلوی/barzin/
برزین دادآفریده با شکوه یا مخفف آذربرزین داد (آتشکده) یعنی آفریده شده به وسیله آتش آذر برزینفارسی/barzindād/
برزین مهربه معنی مهر بزرگواراوستایی/barzin-mehr/
برشانامتفارسی/baršān/
برشنومپاک و تمیزاوستایی/barešnum/
برفیزبهمنلری/barfiz/
برکیارق۱- کلاهش پاره شده؛ ۲- آن که کلاهش شکسته است؛ ۳- مجاز از امیر و صاحب مقامترکی/bare(a)kiāroq/
برهان الدینبرهان دین، دلیل دین، حجت دینعربی/borhānoddin/
بلاشانپلاشان، از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاوری تورانی از پهلوانان افراسیاب، همزمان با کیخسرو پادشاه کیانیفارسی/balāšān/
بنشادشاد بنیاداوستایی/bonšād/
بنیانبنیاد، آنچه باعث ماندن و پایداریِ چیزی است، اساس، پایه.فارسی/bonyān/
به آذینخوشترین آرایش و بهترین زینتفارسی/behāzin/
بهزیزگونه دیگر بهروزاوستایی/behziz/
بهمنش۱- نیک منش؛ ۲- نیکو کردار.فارسی/behmaneš/
بوخشارستگاراوستایی/buxšā/
بوژاننمو کردن، شکوفا شدن، به خود بالیدنکردی/bužān/
بیتکنام جد منوچهر پادشاه کیانی به نوشته بندهشفارسی/beitak/
toy31 jpg -
ناممعنیریشهفونتیک
پاردیکنام پدربزرگ ساسان به نوشته سنگ نوشته کعبه زرتشتاوستایی/pārdik/
پارسا کیاپارسا = آن که از گناه بپرهیزد، پاکدامن + کیا = کسی که پادشاه بزرگ باشد، پادشاهِ بزرگ و پرهیزکار و پاکدامنفارسی/pārsā-kiyā/
پارسیامنسوب به پارسی، (منسوب به قوم پارس)؛ پارسی، اهل پارس، از مردم پارس.فارسی/pārsiyā/
پارسیسشکل یونانی پارسی،‌ ایرانییونانی/pārsis/
پاکباز۱- ویژگی آن که حاضر است در راه هدف همه چیز خود را از دست بدهد؛ ۲- مجاز از فداکار و از خودگذشته.فارسی/pāk bāz/
پاکدیسپاک گونه، مانندپاکانفارسی/pākdis/
پاکیار۱- یار مخلص؛ ۲- دارنده‌ی پاکی.فارسی/pāk yār/
پایا۱- آنچه دیر می‌پاید، ماندگار، ثابت؛ ۲- ویژگی گیاهی که بیش از دو سال عمر داشته باشد یا چند ساله باشد.فارسی/pāyā/
پایار۱- سال گذشته، پار؛ ۲- در کردی به معنی پایدار، سربلند.کردی/pāyār/
پایدار۱- دارای ثبات، ثابت، همیشگی؛ ۲- در قدیم مقاوم، مقاومت کننده؛ ۳- در حالت قیدی به حالت همیشگی، پا برجا.اوستایی/pāydār/
پایکارفرماندار گرجستاناوستایی/pāykār/
پایمرددستگیرنده، استواراوستایی/pāymard/
پایور۱- در قدیم به معنی قدرتمند، زورمند؛ ۲- افسر شهربانی.فارسی/pāyvar/
پترودراصل پطروس، در زبان سریانی کیفاس (سنگ)اسپانیایی/petro/
پدیدارآشکار، ظاهر، نمایانفارسی/padidār/
پرتامچیره، غالب.فارسی/partām/
پرمایهباسواد، بامعلومات، خردمند، دانشمند، عالم، ثروتمند، دارا، غنی، متمول، غلیظشاهنامه/pormāye/
پریامدر افسانه های قدیم یونان، آخرین پادشاه تروا که شهر وی به دست یونانیان افتادیونانی/pariyām/
پریسپارس (قوم).فارسی/paris/
پوداتآشکاراوستایی/pudat/
پوریاهم خانواده پریا به معنی نیک صورت، نام پهلوان ایرانی معروف به پوریای ولیفارسی/puriyā/
پوریا مهرمرکب از نام‌های پوریا و مهر.فارسی/purya-mehr/
پولتهنرپیشه اهل ایالات متحده آمریکافرانسوی/polet/
پویا۱- ویژگی آن که حرکت میکند و دارای استعداد یا توان دگرگونی در جهت برتری و پیشرفت است؛ ۲- در قدیم به معنی آن که برای به دست آوردن چیزی میکوشد، دونده پی چیزی وجوینده‌ی آنفارسی/puyā/
پیامرد، نوعی گیاه ظریف که در خزان پائیز به آسانی دستخوش آتش و دستاویز باد می‌شودلری/piyā/
پیامالهام، وحی، مطلبی که به شکل کلام، نوشته یا نشانه‌ای از فرد یا گروهی به فرد یا گروه دیگر فرستاده شودفارسی/payām/
پیرامنام عاشقی است بابلی که با معشوقه اش ; تیسبه خودکشی کردفارسی/pirām/
پیردادداده پیر یا بچه‌ای که در پیری داده شدهفارسی/pirdād/
پیرعلیکسی که علی مرشد اوستفارسی/pirali/
پیرمحمدکسی که محمد مرشد اوستفارسی/pirmohammad/
پیرمهرمحبت و دوستی کهن.فارسی/pir mehr/
پیلسماز شخصیتهای شاهنامه، نام دلاوری تورانی، برادر پیران فرزند ویسه در زمان افراسیاب، سم سطبر و درشت و سخت، اسبی دارای سمی ضخم و گران، مجازاً، اسب قوی زورآور، کنایه از شب سیاه و تاریکشاهنامه/pilsam/
پیمابن مضارعِ پیمودن، پیمودن؛ راه رونده، طی کننده.فارسی/peymā/
پیوسانتظار، امید، طمع، توقعفارسی/piyus/
boy 1 1 jpg -
ناممعنیریشهفونتیک
تاجیکایرانی، آنکه ترک و مغول و عرب نژاد نباشدفارسی/tājik/
تاژلطیف، نازکاوستایی/tāž/
تاوینبرابر، همسان، میزانلری/tāvein/
تایمازپابرجا، استوار، خطاناپذیرترکی/tāymāz/
تاینورمانند نور.ترکی/tāy nur/
تحسینستودن و تمجید کردن، مورد ستایش قرار دادن، آفرین گفتن و نیک شمردنعبری/tahsin/
تدیندیندار بودن، مؤمن بودن، دینداری.عبری/tadayyon/
ترکشنام پدر مرزبان، تیرداناوستایی/tarkeš/
تژاونام دلاور تورانی، داماد افراسیابشاهنامه/tažāv/
تکاپوجستجو کننده راستی و درستیاوستایی/takāpu/
تکشنام یکی از پادشاهان ساسله خوارزمشاهیانترکی/takaš/
تکینتگین، پهلوان، دلاور، یگانه، خوش ترکیبترکی/takin/
تگینتکین، پهلوان، دلاور، یگانه، خوشتیپترکی/tagin/
تلیماناز شخصیتهای شاهنامهشاهنامه/talimān/
تهمتنتنومند، قوی جثه، نیرومندفارسی/tah(a)m tan/
تهمورثدر اوستایی به معنی قوی جثه و نیرومنداوستایی/tahmures/
تهمینپهلوان، شجاع، پهلواناوستایی/tahmin/
توراسپدارنده اسپ تورانیاوستایی/turāsp/
تیران۱) نام پسر اردشیر سوم؛ ۲) تیران اول بیست و هفتمین پادشاه از سلسله‌ی اشکانیان ارمنستان و پسر آرتاشش سوم؛ ۳) تیران دوم سی و چهارمین پادشاه از سلسله‌ی اشکانیان ارمنستان و پسر خسرو دوم؛ ۴) نام مرکز شهرستان تیران و کَروَن در استان اصفهان.فارسی/tirān/
تیربدفرمانده‌ی یک ستون کوچک تیر انداز.فارسی/tirbod/
تیرزاددر ماه تیر زاده شدهفارسی/tirzād/
تیرگاندر ایران قدیم جشنی که در سیزدهم تیر به مناسبت یکی شدن نام روز با نام ماه برگزار می‌‌شده است.فارسی/tirgān/
تیروندنگبان باراناوستایی/tirvand/
تیگرانخوب و پسندیدهارمنی/tigrān/
تیوانتیو = طاقت و توانایی + ان (نسبت) به معنی توانا.فارسی/tivān/
ثعباناژدهاعربی–قرآن/soban/
جان پرورنشاط انگیزاوستایی/jānparvar/
جانپرورجانبخش، جانبخش.فارسی/jān parvar/
جهان شادآن که مردم جهان از او شادندفارسی/jahānšād/
جهان گشایتسخیرکننده جهان، فاتحفارسی/jahāngošāy/
جهانشاهشاه عالم، فرمانروای عالمفارسی/jahānšāh/
جوشن۱- نوعی لباس جنگی قدیمی شبیه زره؛ ۲- مجاز از محافظت کننده از خطر و آسیب.عربی/jo(w)šan/
boy 16 jpg -
ناممعنیریشهفونتیک
چاریارباهوش، گره گشالری/čāryār/
چالیکاز بازی های کودکاناوستایی/čālik/
چهرافروزشادی بخش، سرورآفرینفارسی/čehrafruz/
چیاکوهستان، کوهکردی/čiā/
چیاکوکوه کوچککردی/čiāko/
چیره۱- غالب، پیروز، مسلط؛ ۲- دارای مهارت، ماهر.فارسی/čire/
حافظ الدینآن که محافظ و نگهبان دین استعربی/hāfezoddin/
حزقیالقوت خدا، نام یکی از پیامبران بنی اسرائیل، حزقیاعبری/hezqiāl/
حسین فربدمرکب از نام‌های حسین و فربد.فارسی–عربی/hosein-farbod/
حشمت اللهبزرگی و عظمت خداوند.عربی/hešmatollāh/
حمیدالدینستوده آیین، ستوده دینعربی/hamidoddin/
حنیف رضامرکب از نام‌های حنیف و رضا.عربی/hanif-rezā/
خرم بختاز بزرگان ایرانیاوستایی/xorrambaxt/
خروشان۱- آن که خروش بر می‌آورد، خروشنده؛ ۲- مجاز از پر تلاطم و پر سر و صدا و جوشان.فارسی/xorušān/
خشنود۱- خوشحال و راضی؛ ۲- در قدیم به معنی قانع.فارسی/xošnud/
خنجستاز شخصیتهای شاهنامه، نام دلاوری در زمان هرمز پسر انوشیروان پادشاه ساسانیفارسی/xanjast/
خوشاننام موبدی در زمان ساسانیاوستایی/xošān/
خوشخوخوش اخلاق، خوش برخورداوستایی/xošxu/
خوشروزنیک روز، دارنده روزگار خوش، دارای زندگی راحت و بارفاهاوستایی/xoš ruz/
خوشزادنکوزاد.فارسی/xoš zād/
خوشناو۱- خوشنام، نیک نام؛ ۲- نوعی انگور سیاه دانه بزرگکردی/xošnāv/
خوشنواخوش آواز، دارای آواز دل نشین.فارسی/xoš navā/
دادبخش۱- عادل، دادگر؛ ۲- مجاز از خداوند.فارسی/dād baxš/
دادبرزیناز شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از سرداران بهرام گور پادشاه ساسانیشاهنامه/dadbarzin/
دادپویهاز شاگردان موبد کیخسرو پور آذرکیواناوستایی/dādpuye/
داریوشدارا، دارای، داراب و به معنی دارنده‌ی نیکی (بهی)فارسی/dāruš/
داژیارروزی، قُوت.کردی/dāžyār/
درویشفقیر، تهیدست، گوشه نشین، صوفیفارسی/darviš/
دولتشاهدارای اقبال شاهانهفارسی/dolatšāh/
دینیادپای‌بند به مبانی دین و عامل بر دستورهای آن.فارسی/din yād/
دینیاریار و یاور و مددکار دین.فارسی/din yār/
boy 5 2 jpg -
ناممعنیریشهفونتیک
راتینرادترین، دادگر و بخشنده ترین.اوستایی/rātin/
رادبرزینجوانمردِ بلند مرتبهشاهنامه/rād-barzin/
رازبینبیننده راز، واقف به اسرار نهانی.فارسی/rāz bin/
راستینحقیقی، واقعی، راست قامتفارسی/rāstin/
رام برزینآتش رام شده، نام یکی از آتشکده های قدیم ایران.شاهنامه/ram barzine/
رامتینرامسین، رامین، ۱- نوازنده؛ ۲- سازندهفارسی/rāmtin/
رایشپسر زادشماوستایی/rāyeš/
رایینرائینفارسی/rāi’n/
رشتاکرستاک، شاخه‌ای که از بیخ درخت بر آمده و راست رسته باشدفارسی/raštāk/
رشنان۱- در اوستایی منسوب به رَشن که در آئین زرتشتی فرشته‌ی عدالت است و به معنی عادل و دادگر می‌باشد؛ ۲- در فارسی رَشن = رش و باران + ان (پسوند نسبت)، منسوب به رَشن و رَش، منتسب به باران (اندک)؛ ۳- مجاز از با طراوت.اوستایی/rašnān/
رشید۱- دارای قامت بلند و متناسب، بلند و متناسب؛ ۲- شجاع، دلیر؛ ۳- از نام‌ها و صفات خداوندعربی/rašid/
رقیب۱- آن که می‌‌کوشد در به دست آوردن امتیازی، از یک یا چند نفر پیشی بگیرد، آن که با یک یا چند نفر درباره ی موضوعی واحد رقابت می کند؛ ۲- هریک از دو شخصی که در زمان واحد به شخص سومی عشق می ورزند؛ ۳- (در قدیم) نگهبان، نگهبان و مراقب شاه زادگان و زنان و مردان جوان.عربی/raqib/
روچیارروجیار، آفتاب، زمانه، روزگار.کردی/ručyār/
روژهات۱- روزِ آمد؛ ۲- روزها؛ ۳- مجاز از روز پرخیر و برکت و مبارک.کردی/ruž hāt/
رویینمجاز از سخت و محکمشاهنامه/ruiyn/
زرنوشزر + نوش = جاوید، جاویدان، زر و طلای جاویدفارسی/zar nuš/
زوبیندر قدیم نوعی نیزه‌ی کوچک با سر دو شاخه و نوک تیزفارسی/zubin/
زیناوندمسلح، لقب تهمورث پادشاه پیشدادیفارسی/zināvand/
ژوزفیوسففرانسوی/žozef/
ژیارشهرنشینی، تمدن، زندگی شهروندانکردی/žiyār/
ژیوازندگیکردی/živā/
ژیوارزندگی، نام کوهی در اورامانکردی/živār/
ساتراپنگهبان شهر. ساتراب یونانی شده‌ی xšaørapāwan است که از زبان لاتین به فرانسه راه یافته است و اخیراً از زبان فرانسه وارد زبان فارسی شده استفارسی/sātrāp/
ساتکینساتگین، پیاله بزرگی که با آن شراب می‌خورده‌اند، شراب، محبوب، مطلوبترکی/sātkin/
سدیدالدیناستوار در دین و آیینعربی/sadidaddin/
سرایشاسم مصدر از سرودن و سراییدن، عمل سرودن، سرایندگی.اوستایی/so(a)rāyeš/
سوبیتاینام پسر تولی پسر چنگیزخان پادشاه مغولمغولی/subitāy/
سوشیاسوشیانت، نجات دهنده، هریک از موعدان دین زرتشتی که در آخرالزمان ظهور می کننداوستایی/sošiā/
سیاوشدارنده‌ی اسب نر سیاهشاهنامه/siyāvo(a)š/
سیاووشسیاوششاهنامه/siyāvuš/
سیبویه۱- سیب کوچک، بوی سیبفارسی/sibuye/
سیرینیکی از اصحاب پیامبر اسلام(ص).عربی/sirin/
boy 15 jpg -
ناممعنیریشهفونتیک
شائقشایق، کسی که شخص به دیدن او مشتاق باشد، راغب، مشتاق، آرزومند، خاطرخواه.عربی/šā’eq/
شادیارشاد و خوشحالفارسی/šādyār/
شادیورشادی+ ور (پسوند برای دارندگی)، دارای حالت شادی و شادمانی، خوشحال.فارسی/šādivar/
شامیرطرف ریسمان، شهری در کوهستان یهودا در جنوب شرقی نابلسفارسی/šāmir/
شاهبازشهباز، پرنده ای شکاریفارسی/šāhbāz/
شاهدیسمانند شاهفارسی/šāhdis/
شاهقلیغلام شاهفارسی–ترکی/šahqoli/
شاهمیرشاه + امیر، برادر میرک بیک وزیرشاه اسماعیلفارسی/šāhmir/
شاهیدهنیکوکار و صالح، شاهنده، متقی، پرهیزکار.فارسی/šāhide/
شاویسشا (فارسی) + ویس (عربی) مرکب از شاه + اویس (نام شخصی پارسا که از تابعین بوده است)فارسی–عربی/šāvis/
شایرادهاله و خرمن ماه.فارسی/šāyrād/
شباب۱- جوانی، مرد جوان؛ ۲- در موسیقی ایرانی نام پرده‌ای.عربی/šabāb/
شباروزهمه گاه، شبانه روزاوستایی/šabāruz/
شبانچوپان، گله بانفارسی/šabān/
شبناجوانعبری/šabnā/
شراگیم۱- حاکمِ شهر؛ ۲- نام یکی از اسپهدان مازندرانی.مازندرانی/šerāgiym/
شعبانعلیمرکب از شعبان + علیعربی/šabanali/
شعیانام یکی از پیامبران بنی اسرائیل که به او اشعیا هم می‌گفتند و نسبتش به سلیمان می‌رسد.عبری/šaeiyā/
شکیلزیبا، پسر خوش چهرهعربی/šakil/
شمیلباد شمال، جمعیت کمعربی/šomayl/
شهامتبی باکی، دلیری، حالت ترس نداشتن از چیزی یا کسی در انجام کاری یا گفتن مطلبیعربی/šahāmat/
شهبازشاهباز، نوعی باز سفید رنگ با چشمان زرد و پنجه و منقار قوی که در قدیم آن را برای شکار تربیت میکردند.فارسی/šahbāz/
شهبانشهابفارسی/šahbān/
شهرآگیمحاکم شهر، شراگیمفارسی/šahrāgim/
شهربراززینت و آراستگی شهر، نام یکی از سرداران خسروپرویزفارسی/šahrborāz/
شهرگیرفاتح شهرشاهنامه/šahrgir/
شهریار۱- پادشاه، شاه؛ ۲- (در قدیم) حاکم، فرمانرواشاهنامه/šahr(i)yār/
شهمیرشه = شاه + میر = امیر، ۱- مخفف شاه امیر؛ ۲- مقلوب شده ی امیرشاهفارسی/šahmir/
شهیادمرکب از شه (شاد) + یاد (خاطره)فارسی/šahyād/
شهیارشه = شاه +یار (در قدیم) همدم، همنشین، مونس، نظیر، همتا + یار ۱- روی هم به معنی همدم، همنشین و مونس شاه؛ ۲- نظیر و همتای شاه؛ ۳- مجاز از بلند مرتبه.فارسی/šah yār/
شهیرمعروف، نام آور، نامدارعربی/šahir/
شوقیشوق + ی (پسوند نسبت) ۱- ویژگی کسی که دارای میل و رغبت فراوان به چیزی دارد، کسی که دارای اشتیاق استفارسی–عربی/šo(w)qi/
شیدخورشید، آفتاب، روشناییشاهنامه/šid/
شیداللهخورشید خدا، نور خدافارسی–عربی/šidollāh/
شیدورشید = خورشید + ور (پسوند دارندگی)؛ رخشنده و درخشان.فارسی/šidvar/
شیراکنام پدر هرمزد، کنده کار کتیبه کعبه زرتشتاوستایی/širāk/
شیردلمجاز از دلیر، شجاع.اوستایی/šir del/
شیرعلیمرکب از شیر + علیفارسی/širali/
شیرکشیر بچه، روستایی در بخش قائنفارسی/širak/
شیرمردکنایه از دلیر و شجاعاوستایی/širmard/
شیروشیر+ او/uـ/ = (پسوند نسبت)، ۱- منسوب به شیر؛ ۲- مجاز از دلیر و شجاعشاهنامه/širu/
شیروارشیر + وار (پسوند شباهت)، مثل شیر، چون شیر، آنکه مانند شیر شجاع و دلیر باشد.فارسی/šir vār/
شیرویمنسوب به شیرشاهنامه/širuy/
toy10 jpg -
ناممعنیریشهفونتیک
ضیاءالحقروشنائی و نورِ حقعربی/ziyā’olhaq/
طغاتیمورنام نبیره جوجی قسار برادر چنگیزخان مغولترکی/Toqa Temür/
عاشقدلباخته، دلداده، نام شاعر ایرانی قرن دوازدهم، عاشق اصفهانیعربی/ašeq/
عبدالحفیظبنده خدای نگهبانعربی/abdolhafiz/
عبدالعزیزبنده‌ی خدای گرامی؛ [عزیز از صفات و نام‌های خداوند تعالیعربی/abdolaziz/
عرشیاعرش + ی (پسوند نسبت) + ا (پسوند نسبت یا اسم ساز)، منسوب به عرشفارسی–عربی/aršiyā/
عشقعلیعشق و محبت علیعربی/ešqali/
عشیر۱- خویش نزدیک؛ ۲- معاشِر.عربی/ašir/
عصمت الدینپاکدامن در دینعربی/esmatoddin/
علی آرینمرکب از نام‌های علی و آرین.فارسی–عربی/ali-āriyan/
علی ابراهیممرکب از نام‌های علی و ابراهیمعربی/ali-ebrāhim/
علی امینمرکب از نام‌های علی و امین.عربی/ali-amin/
علی پارسامرکب از نام‌های علی و پارسا.فارسی–عربی/ali-pārsā/
علی حسینمرکب از نام‌های علی و حسین.عربی/ali-hoseyn/
علی سینامرکب از نام‌های علی و سینا.فارسی–عربی/ali-sinā/
علی مرتضیمرکب از نام‌های علی و مرتضی.عربی/ali- mortezā/
علی مهزیارمرکب از نام‌های علی و مهزیار.فارسی–عربی/ali-mahziyār/
علی نقیمرکب از نام‌های علی و نقی.عربی/ali-naqi/
عمیدالدینآن که در دین دارای مقام و منصب بزرگ است.عربی/amidoddin/
عنایت۱- توجه به کسی همراه با مهربانی، مهربانی، لطف؛ ۲- نیکی، احسان؛ ۳- کمک، یاری؛ ۴- در تصوف به معنی توجه خاص خداوند به سالک؛ ۵- در فلسفه‌ی قدیم به معنی علم خداوند به نظام خیر کلی یا مصالح امور بندگان.عربی/enāyat/
عنایت اللهلطف و نیکی و احسان خدا.عربی/enāyatollāh/
عین الزمانچشم زمانعربی/eynozamān/
غیرترشک بردن، حمیت، ناموس پرستیعربی/qeirat/
boy 9 jpg -
ناممعنیریشهفونتیک
فتوتاسم پسرانه به معنی جوانمردی، بخشندگی، سخاوتعربی/fotovat/
فخرالدینموجب نازش و افتخار آیین و کیشعربی/faxroddin/
فرابینفرا (جزء پیشین) = دورتر یا بالاتر + بین (جزء پسین) = بیننده، ۱- بالابین، دوربین؛ ۲- مجاز از بلند نظر و عاقبت اندیش.فارسی/farābin/
فرازینبالایی، فرازی، اعلی (در مقابل فرودین).فارسی/farāzin/
فراییممعرب ازعبری نام پسر یوسف (ع)عبری/farāeem/
فربینفر = شکوه و جلال+ بین = (جزء پسین) = بیننده، ۱-بیننده‌ی شکوه و جلال؛ ۲- مجاز از طالب شکوه و جلال.فارسی/farbin/
فرخ زاتصورت دیگری از فرخزاد، نام پدر آذرفرنبغ مؤلف دینکرتاوستایی/faroxzāt/
فرخ شادمرکب از فرخ (مبارک) + شاد، نام یکی از درباریان در زمان ساسانیانفارسی/faroxšād/
فرداد منشنام یکی از سرداران هخامنشیفارسی/fardādmaneš/
فرزیاننام روستایی در نزدیکی بروجردفارسی/farziān/
فرزینوزیر در بازی شطرنجفارسی/farzin/
فرشاسبدارنده اسب تنومند، نام یکی از سرداران کمبوجیهاوستایی/faršāsb/
فرمنشاز پادشاهان ایرانی در گرجستاناوستایی/farmaneš/
فرهنوشفره = فر = شکوه و جلال + نوش = جاوید، جاویدان، ویژگی آن که دارای شکوه و جلال ابدی است.فارسی/farre nuš/
فروغ الدین۱- روشنی دینفارسی–عربی/foruqoddin/
فری توساز نامهای باستانیفارسی/faritus/
فریبرز۱- دارنده‌ی فرّ بزرگ، بزرگ فره، شکوه فرهفارسی/faryborz/
فریجابشبنم، قطره بارانفارسی/farijāb/
فریدالزمانآن که در زمان خود یگانه و بی نظیر استعربی/faridozamān/
فیروزمندپیروزمند، موفق، کامروا.فارسی–عربی/firuzmand/
قابیلیکی از فرزندان آدم که برادرش هابیل را کشتعربی/qābil/
قمرالدینماه دین و مذهبعربی/qamaroddin/
قوام الدینموجب استواری و استحکام دینعربی/qavāmoddin/
قیطوناز شخصیتهای شاهنامه، نام پادشاه مصر در زمان حکومت اسکندر مقدونیعربی/qeytun/
کامبخش۱- مجاز از آنکه خواسته و آرزوی کسی را برآورده کند، برآورنده‌ی آرزوها؛ ۲- به وصال رساننده.فارسی/kāmbaxš/
کوشیارگوشیار، از گوش (نام فرشته) + یار (پسوند مبدل «داد» به معنی داده)، روی هم رفته به معنی داده‌ی فرشته. گونه‌ی دیگر این واژه (گوشیار) در برخی منابع فارسی «نگهبان چهار پایان» معنی شده استاوستایی/kušyār/
کی آرمینپسر کیقباداوستایی/keyārmin/
کیآرمینآرمینفارسی/ke(a)y ārmin/
کیارشاز کی + آرش، ۱- در اوستا «kavi aršan» به معنی کی و شهریار دلیرشاهنامه/kiyāraš/
کیاشاکیا = پادشاه، سلطان، حاکم، فرمانروا، والی + شا = مخفف شاه، شاهنشاه، پادشاه.فارسی/kiyā šā/
کیاشاه kiašahکیاشاهفارسی/
کیامرثزنده فانی، در آیین زردشت نخستین بشرفارسی/kiāmars/
کیاوشکیا + وش (پسوند شباهت)، ویژگی آن که مثل پادشاهان، سروران و بزرگان است.فارسی/kiyāvaš/
کیقبادبه معنی «کی محبوب و سرور گرامی»شاهنامه/key qobād/
کیومرثگیومرت، ۱- زنده‌ی فانی. [جزء اول «گیو» و «گیه» به معنی جان و زندگی است و جزء دوم «مرتن» صفت است به معنی مردنی و در گذشتنی و به تعبیر دیگر مردم، چون بشر فانی است او را مردنی و درگذشتنی نامیده‌اند. (از پاورقی برهان ـ چ معین)] ۲- معنی کیومرث در تاریخ بلعمی «زنده‌ی گویا» آمده استشاهنامه/ki(a)yomars/
boy 23 1 jpg -
ناممعنیریشهفونتیک
گرایشگرویدن، پیرویاوستایی/gerāyeš/
گل پیکرکسی که بدنش مانند گل لطیف استفارسی/golpeykar/
گوشیارنام حکیمی از فارسفارسی/gušiār/
گیخاتونام یکی از ایلخانان مغولمغولی/gixāto/
لیشاماز وطن پرستان دیلمیاوستایی/lišām/
ماتیکاننام پسر بزرگ جغتای از فرماندهان مغولمغولی/mātikān/
مبارزالدینجنگنده در راه دینعربی/mobārezaddin/
مبین رضامرکب از نام‌های مبین و رضا.عربی/mobin-rezā/
متین۱- دارای پختگی، خردمندی و وقار، دارای متانت؛ ۲- استوار، محکم؛ ۳- از نام‌ها و صفات خداوند.عربی/matin/
محتشم۱- دارای حشمت و شکوه، با حشمت؛ ۲- در قدیم به معنی دارای خَدَم و حَشَم زیاد؛ ۳- مجاز از بزرگ و توانگر و ثروتمندعربی/mohtašam/
محمد آرتینمرکب از نام های محمّد و آرتینفارسی–عربی/mohammad-ārtin/
محمد آیدینمرکب از نام های محمّد و آیدینعربی–ترکی/mohammad-āydin/
محمد آیینمرکب از نام های محمّد و آیین (آئین)فارسی–عربی/mohammad-āyin , ā’in/
محمد ارشیامرکب از نام های محمّد و ارشیافارسی–عربی/mohammad-aršiyā/
محمد پایامرکب از نام های محمّد و پایافارسی–عربی/mohammad-pāyā/
محمد پوریامرکب از نام های محمّد و پوریافارسی–عربی/mohammad-puryā/
محمد پویامرکب از نام های محمّد و پویافارسی–عربی/mohammad-puyā/
محمد پیاممرکب از نام های محمّد و پیامفارسی–عربی/mohammad-payām/
محمد تحسینمرکب از نام های محمّد و تحسینعربی/mohammad-tahsin/
محمد تکینمرکب از نام های محمّد و تکینعربی–ترکی/mohammad-takin/
محمد راستینمرکب از نام های محمّد و راستینفارسی–عربی/mohammad-rāstin/
محمد رامتینمرکب از نام های محمّد و رامتینفارسی–عربی/mohammad-rāmtin/
محمد رشیدمرکب از نام های محمّد و رشیدعربی/mohammad-rašid/
محمد عرشیامرکب از نام های محمّد و عرشیافارسی–عربی/mohammad-aršiyā/
محمد فرزینمرکب از نام های محمّد و فرزینفارسی–عربی/mohammad-farzin/
محمد متینمرکب از نام های محمّد و متینعربی/mohammad-matin/
محمد محتشممرکب از نام های محمّد و محتشمعربی/mohammad-mohtašam/
محمد میثممرکب از نام های محمّد و میثمعربی/mohammad-meysam/
محمد یاسینمرکب از نام های محمّد و یاسینعربی/mohammad-yāsin/
محمد یاشامرکب از نام های محمّد و یاشاعربی–ترکی/mohammad-yāšā/
محمد یاشارمرکب از نام های محمّد و یاشارعربی–ترکی/mohammad-yāšār/
محی الدینزنده کننده و احیا کننده دینعربی/mohioddin/
مرتضی علیترکیبی از لقب و نامِ امیرالمؤمنین علی (ع)عربی/mortazā ali/
مشیرآن که در کارها با او مشورت میکنند، مشورت کننده، رای زننده.عربی/mošir/
مظفرالدینآن که موجب پیروزی دین و آیین است، پیروزمند در دینعربی/mozaffaroddin/
منتجببرگزیده، منتخبعربی/montajab/
منهاج الدینراه روشن و آشکار دین و آیینعربی/menhājoddin/
منوشاننام حاکم فارس در زمان کی خسرو کیانی که از سرداران سپاه او نیز بودشاهنامه/manušān/
منوشفرنام پدر منوچهر شاه پیشدادیاوستایی/manušfar/
منوشنگنام پدر هما در داستان همای و همایونفارسی/manušang/
boy 22 1 jpg -
ناممعنیریشهفونتیک
مهدی امینمرکب از نام‌های مهدی و امین.عربی/mahdi-amin/
مهدی پارسامرکب از نام‌های مهدی و پارسا.فارسی–عربی/mahdi-pārsā/
مهدی حسینمرکب از نام‌های مهدی و حسین.عربی/mahdi-hoseyn/
مهر تاشمِهر = مهربانی، محبت + تاش (ترکی) (= داش) این کلمه به آخر اسم‌ها اضافه می‌شود و شرکت، مصاحبت یا همراهی را می‌‌رساند و معادل پیشوند «هم» است؛ ۱- روی هم به معنای هم ‌مهر؛ ۲- مجاز از با محبت و مهربان.فارسی–ترکی/mehr-tāš/
مهر کیشمهر = مهربانی، محبت + کیش = آیین، دین، ۱- آن که دارای آیین مهرورزی و مهربانی می باشد؛ ۲- مجاز از مهربان و با محبت.فارسی/mehr-kiš/
مهرپویادر جستجوی مهر ومحبت، مهر + پویافارسی/mehrpuyā/
مهرپیکرکسی که وجودش بر پایه مهر استاوستایی/mehrpeikar/
مویدالدینتایید کننده دینعربی/moayedoddin/
میثمپای و سپل شتر که محکم به زمین کوبیده شودعربی/meysam/
میرشادمیر = امیر + شاد، امیر شاد و خوشحال، پادشاه و حاکم شادمان.فارسی–عربی/mir šād/
میریناز شخصیتهای شاهنامه، نام دلاوری رومی و داماد قیصر رومشاهنامه/mirin/
میشهمشیاوستایی/miše/
میهن یاردوست و یاور میهنفارسی/mihanyār/
میهندوستمیهن پرستفارسی/mihandust/
نجم الدین۱- ستاره دین؛ ۲- آن که در دینداری و آگاهی به اصول و فروع دین چون ستاره‌ای درخشان و نمایان استعربی/najmoddin/
نجیب۱- دارای خصلت‌های برجسته و ممتاز اخلاقی؛ ۲- شریف؛ ۳- عفیف، پاکدامن؛ ۴- با اصل و نسب، اصیل.عربی/najib/
نجیب الله۱- خصلت های برجسته و ممتاز اخلاقی خداوند؛ ۲- شرافت و نجات خداوندعربی/najibollāh/
نظام الدین۱- نظم آورنده و نظام دهنده‌ی دین؛ ۲- موجب آراستگی دینعربی/nezāmoddin/
نظیفپاکیزه، تمیزعربی/nazif/
نوبختجوان بختاوستایی/no(w) baxt/
نوتریکانام سومین برادر اشوزرتشتاوستایی/nutrikā/
نوژننوعی کاج، صنوبر.فارسی/nužan/
نوشابآب گوارا، آب زندگی، شربت مطبوع، آب حیاتفارسی/nušāb/
نوشروانانوشیروان، انوشروانفارسی/no(w)šervān/
نوشفردارای فر و شکوه جاویدفارسی/nušfar/
نیاتورنیاطوس، از شخصیتهای شاهنامه، نام برادر قیصر روم از یاران سپاه خسروپرویز پادشاه ساسانیفارسی/niyātor/
نیکیارنیک + یار (پسوند دارندگی)، دارای صفات خوبی و نیکی، صالح و شایسته، خوب و نیکو.فارسی/nikiyār/
boy 14 1 jpg -
ناممعنیریشهفونتیک
هخامنشدوست منش، دوست کردار، کسی که دارای کردار و اندیشه نیک استفارسی/haxāmaneš/
هراچیکدارای چشمانی آتشینارمنی/herāčik/
هرایژمرد آتشین و دلیرارمنی/herāyž/
هژیرهجیر ۱- خوب، پسندیده؛ ۲- زیبا؛ ۳- چابک، چالاک؛ ۴- در حالت قیدی به معنی به خوبی؛ ۵- در پهلوی به معنی خوب چهر، نیک نژادفارسی/ha(e)žir/
هشیارهوشیار ۱- هوشیار؛ ۲- دارای حواسِ جمع، آگاه، بیدارشاهنامه/hošyār/
هوشیارهوشیار، هشیوار ۱- کسی که دارای هوش است، باهوش؛ ۲- عاقل، بخرد؛ ۳- آگاه، بیدار؛ ۴- زیرکپهلوی/hušyār/
هوشیدرپرورانندهﻯ راستی یا قانون مقدساوستایی/hošidar/
هیبت(نشانِ) شکوه و بزرگی خدا.عربی/heybat/
هیبت الله(نشانِ) شکوه و بزرگی خدا.عربی/heybatollāh/
هیثم۱- جوجه‌ی عقاب؛ ۲- جوجه‌ی کرکسعربی/haysam/
هیرش۱- یورش، حمله، هجوم؛ ۲- فشار؛ ۳- اشک.کردی/hireš/
هیژاگرامی، شایسته، گران‌بها.کردی/heyžā/
هیشویاز شخصیتهای شاهنامه، نام مرزداری در مرز ایران و روم در زمان گشتاسپ پادشاه کیانیشاهنامه/hišuy/
واثق۱- در قدیم به معنی دارای اطمینان، مطمئن؛ ۲- استوار، قطعی؛ ۳- دارای حسن ظن و اعتماد کنندهعربی/vāseq/
وانتیارنام پسر ایرج به نوشته بندهشنفارسی/vāntiār/
وثوقاعتماد، اطمینان.عربی/vosuq/
وحیدالدینیگانه و بی‌نظیر در دین و آئین.عربی/vahidoddin/
وشمگیروُشم (بلدرچین) گیرنده، صید کننده‌ی وُشم (بلدرچین)، صیاد کرک (بلدرچین)فارسی/vošmgir/
ویارشبیارش، دو دلیرفارسی/viāraš/
ویدوشدانا، آگاهفارسی/viduš/
ویسپارهم پیمان داریوش بزرگ در براندازی مغ دروغیناوستایی/vispār/
ویسپرداز بخش های اوستااوستایی/visperd/
ویویانبا روح زنده و جالبلاتین/viviyān/
یاسینیس، سوره‌ی سی و ششم از قرآن کریم، دارای صدو هشتاد و یک آیه.عبری/yāsin/
یاشابه معنی زنده باد!، آفرین!.ترکی/yāšā/
یاشارجاویدان، همیشه زنده.ترکی/yāšār/
یپرمثمربخشارمنی/yapram /
یزدان فردارای فره ایزدیفارسی/yazdānfar /
یزدیارنام پدر دستور بهمنیار از موبدان کرمان در زمان یزدگرد پادشاه ساسانیفارسی/yazdyār/
یعقوببه معنی «پاشنه را می‌گیرد»عبری/yaequb/
یمین۱- راست، سمت راست، در مقابلِ یسار؛ ۲- دست راست انسان؛ ۳- مجاز از دست یار، مایه اقتدار؛ ۴- سوگند؛ ۵- توانگری، برکت و سعادت.قرآنی/yamin/
یمین اللهمایه‌ی برکت و سعادتمندی خدایی.عبری/yaminollāh/
یوشعنام یکی از پیامبران بنی‌اسرائیل (وصی و خلیفه‌ی موسی(ع) از نسل حضرت یوسف (ع) و یعقوب (ع)، نام وی (یوشع) در آغاز «هوشع‌» بود یعنی «او نجات می‌دهد» ولی بعد به «یهوشوع» یعنی یهوّه نجات می‌دهد مسما شد.عبری/yušee/

انتخاب نام، اغلب اولین و مهم‌ترین تصمیمی است که والدین برای فرزند خود می‌گیرند. نام، بیش از یک کلمه یا علامت شناسایی ساده است؛ این انتخاب نمادی از هویت، میراث فرهنگی و حتی انتظاراتی است که والدین از آینده فرزند خود دارند. نام‌ها می‌توانند بر ادراک، روابط اجتماعی و حتی فرصت‌های افراد در زندگی تأثیر بگذارند. در بسیاری از فرهنگ‌ها، مراسم خاصی برای نام‌گذاری وجود دارد که نشان‌دهنده اهمیت عمیق این اقدام است.

انتخاب نام، گزینشی است که فراتر از یک علامت شناسایی، به تعیین هویت، فرهنگ و حتی سرنوشت یک فرد می‌پردازد. در میان پژوهش‌های روانشناختی، اجتماعی و فرهنگی، انتخاب نام به عنوان یکی از مقولاتی مطرح است که می‌تواند تأثیرات بلندمدت و ژرفی بر زندگی فرد داشته باشد. این انتخاب، که اغلب به دور از هرگونه اطلاعات پیشین درباره‌ی شخصیت یا خصایص آینده‌ی کودک صورت می‌گیرد، نه تنها بازتاب‌دهنده‌ی ارزش‌ها و امیدهای والدین است، بلکه می‌تواند به‌طور بالقوه راهی برای ارتباط فرد با اجداد، میراث فرهنگی و جامعه‌ی او باشد.

نقطه
Logo