انتخاب اسم فرزند همیشه برای پدرها و مادرها چالش جذابی بوده است. بسیاری از خانوادهها معیارهای ویژهای را برای انتخاب نام در نظر می گیرند که هر کدام با اهمیت به حساب میآیند. عوامل متعددی بر انتخاب نام تأثیر میگذارند، از جمله میتوان به محبوبیت نامها در موقع تولد، معنای مذهبی یا روحانی، ادای احترام به اجداد یا شخصیتهای تاریخی و حتی تأثیرات رسانهای و شبکه های اجتماعی اشاره کرد. با این حال، انتخاب نام میتواند فراتر از یک سنت یا روند محض باشد؛ این یک فرآیند پیچیده برای هر پدر و مادر است که شامل بررسیهای دقیق فرهنگی، زبانی و شخصیتی میباشد.
با گذر زمان، تغییرات اجتماعی و فرهنگی روش های انتخاب نام را شکل دادهاند. دوران مدرن با افزایش جهانی شدن و تبادلات فرهنگی، تنوع و ابتکار بیشتری را در این زمینه به همراه آورده است. از طرفی، فناوری و دیتابیسهای آنلاین امکان دسترسی به طیف گستردهای از نامها را فراهم کردهاند و بدین ترتیب، والدین را قادر ساخته تا انتخابهای آگاهانهتر و متنوعتری داشته باشند.
در ادامه این مطلب به دسته بندی جالب و شاید تا حدودی متفاوت اسامی میپردازیم که دستهبندی بر اساس نقطه است! اسم پسر با پنج نقطه را میتوانید در این مقاله بخوانید.
نام | معنی | ریشه | فونتیک |
---|---|---|---|
آئیریه من | ایرانمنش در روزگار ساسانی | اوستایی | /āeeriyeman/ |
آتا بیگ | لقب احترام برای خطاب کردن پیران، لقب مربیان شاهزادگان دربار سلاطین ترک | ترکی | /atabig/ |
آتابیک | پدر بزرگ، مربی کودکان و بالاخص شاهزادگان، اتابک | ترکی | /ātābeik/ |
آتابیگ | لقب احترام برای خطاب کردن پیران، لقب مربیان شاهزادگان دربار سلاطین ترک | ترکی | /ātābeig/ |
آتاش | آداش، همنام | ترکی | /ātāš/ |
آتامکین | مانند پدرم | ترکی | /ātāmkin/ |
آتردین | آذر دین، زردشتی | فارسی | /ātardin/ |
آترینا | زیبا و محبوب همگان، آترین، آذرین، نام پسر اوپَدرَم که به نوشته سنگ نوشته بیستون در زمان داریوش پادشاه هخامنشی در خوزستان یاغی شد و خود را پادشاه خوزستان خواند | فارسی | /ātarinā/ |
آترینه | صورت دیگری از آذرین، نام پسر اوپَدرَم که به نوشته سنگ نوشته بیستون در زمان داریوش پادشاه هخامنشی در خوزستان یاغی شد و خود را پادشاه خوزستان خواند | فارسی | /ātrine/ |
آتشکار | کسی که با آتش سر و کار داشته باشد، خشمگین و شتابزده | فارسی | /ātaškār/ |
آتمش | عدد شصت که از اعداد مقدس است، پرتاب کردنی | ترکی | /ātmeš/ |
آتمین | مجاز از اسبسوار؛ البته در برخی از گویشهای زبان ترکی مفهوم اسب سوار را به ذهن متبادر میکند گو اینکه معنای اصلی آن «اسب سوار شو» میباشد. | ترکی | /ātmin/ |
آتیجی | تیر انداز ماهر | ترکی | /ātiji/ |
آتین | در زبان زند و پازند جدید، نو، بوجود آمده | اوستایی | /ātin/ |
آدیش | آذر، آتش، (در عامیانه) آتیش، اخگر، شراره آتش | فارسی | /ādiš/ |
آذرپناه | نام یکی از ساتراپ آذرآبادگان | اوستایی | /āzarpanāh/ |
آذرجوش | پهلوانی در داستان سمک عیار | فارسی | /āzarjuš/ |
آذرشب | ۱- به معنی شسته در آتش؛ ۲- نام سمندر و پنبه کوهی؛ ۳- برق. | فارسی | /āzaršab/ |
آذرشسب | مخفف آذرگشب، آتش جهنده، فرشته نگهبان آتش که همواره در آتش است، آتشکده | فارسی | /āzaršasb/ |
آذرشن | آفتاب پرست سمندر، نام پهلوانی ایرانی در گرشاسب نامه | فارسی | /āzaršan/ |
آراشید | پسته زمینی یا پسته شام | فرانسوی | /ārāšid/ |
آرتوش | از نامهای باستانی ارمنی | ارمنی | /ārtuš/ |
آرتیمان | آرتی= پاک و مقدس+ مان/من= اندیشه، به معنی اندیشهی پاک و مقدس | فارسی | /ārtimān/ |
آرتین | منسوب به آرت، پاکی و تقدس، مجاز از پاک و مقدس، عاقل و زیرک | فارسی | /ārtin/ |
آرشاویر | مرد مقدس؛ مرد نرمنش | فارسی | /āršāvir/ |
آریاسپ | دارندهی اسب | فارسی | /āriyāsp/ |
آریاوش | آریا + وش (پسوند شباهت) همانند آریاییها، شبیه آریاییها؛ مجاز از آریایی و نجیب. | فارسی | /āryāvaš/ |
آریوبرزن | هم معنی اسم آریوبرزین | فارسی | /āriu barzan/ |
آزادمنش | راد، جوانمرد، دارنده خوی آزادگی | اوستایی | /āzādmaneš/ |
آژیر | زیرک، هوشیار، آماده، پرهیزگار، بانک و فریاد | فارسی | /āžir/ |
آقشام | اول شب، فلق | ترکی | /āqšām/ |
آیتونا | در ترکی به معنای زیبا و درخشان مانند ماه و در فارسی به معنای حالا، در حال حاضر و همچنین است | ترکی | /āytunā/ |
آیدین | به معنی روشنایی، روشن، آشکار، شفاف، نورانی، صاف، معلوم، واضح – روشنفکر | ترکی | /āydin/ |
آیین | ۱ – کیش، روش، دین، شیوهی مناسب و مطلوب؛ ۲- در قدیم به معنای جلال و شکوه، عادت و خوی. | پهلوی | /āyin، ā’in/ |
نام | معنی | ریشه | فونتیک |
---|---|---|---|
ابوعزیز | پدر عزیز | عربی | /abuaziz/ |
اپیوه | نام پسر کیقباد نخستین پادشاه کیانی | اوستایی | /apive/ |
اثیر | شریف، کریم | عربی | /asir/ |
احتشام | جلال، بزرگی، شکوه، عظمت، بزرگداشت، تکریم، غرور | عربی | /ehtešām/ |
احمد یاسین | مرکب از نامهای احمد و یاسین | عربی | /ahmad-yāsin/ |
اختیار | برگزیدن، انتخاب کردن، تسلط داشتن | عربی | /extiyār/ |
اخشان | منسوب به اخش – موبد پارسی دوران ضحاک | اوستایی | /axšān/ |
ارتکین | خواجه سرا، حاجب درگاه ; سلطان مسعود غزنوی | ترکی | /artakin/ |
ارتگین | همسر دلاور | ترکی | /artagin/ |
اردشیر | شهریاری و پادشاهی مقدس، کسی که دارای چنین شهریاری است | شاهنامه | /ardešir/ |
ارشیا | تخت و اورنگ شاهان، گاه، تخت | فارسی | /aršiyā/ |
اسپایدا | برادر کی گشتاسب | اوستایی | /espāydā/ |
اشتاد | راستی و درستی، (در قدیم) نام روز بیست و ششم از هر ماه شمسی در ایران قدیم | اوستایی | /aštād/ |
اشتر | گردیده، چشم، اصطلاحی در علم عروض | عربی | /aštar/ |
اشراق | ۱- درخشیدن، روشن شدن، تابان شدن، درخشش، نورافشانی؛ ۲- مجاز از روشنی، نور؛ ۳- (در فلسفه) شناخت حقیقت از طریق ذوق و کشف و شهود؛ ۴- فلسفهی اشراق، حکمتِ اشراق. | عربی | /ešrāq/ |
اشواق | جمع شَوق، (در قدیم) شوق ها، آرزومندی ها. | عربی | /ašvāq/ |
اشیر | خوشحال، نام پسر یعقوب (ع) | عبری | /ašir/ |
اصیل الدین | دارای اصالت در دین، نام پسر خواجه نصیرالدین طوسی | عربی | /asil-ol-din/ |
افراییم | پسر دوم یوسف، ثمر و میوه دو چندان | عبری | /afrāeem/ |
افشنگ | افشک، شبنم | فارسی | /afšang/ |
افضل الدین | ۱- برتر در دین | عربی | /afzaloddin/ |
التاش | صخره | لری | /altāš/ |
التفات | توجه، نگرش، مهربانی، لطف | عربی | /eltefāt/ |
الجایتو | نام سلطان محمد خدابنده، از ایلخانان مغول | ترکی | /oljāytu/ |
الیاسین | نام دیگر الیاس پیامبر (ع) | عبری | /elyāsin/ |
امید حسین | مرکب از نامهای امید و حسین | فارسی–عربی | /omid-hoseyn/ |
امیر آرش | مرکب از نامهای امیر و آرش. | فارسی–عربی | /amir-āraš/ |
امیر آرمین | مرکب از نامهای امیر و آرمین. | فارسی–عربی | /amir-ārmin/ |
امیر آریان | مرکب از نامهای امیر و آریان. | فارسی–عربی | /amir-āryān/ |
امیر ابراهیم | مرکب از نامهای امیر و ابراهیم. | عربی | /amir-ebrāhim/ |
امیر ابوالفضل | مرکب از نامهای امیر و ابوالفضل | عربی | /amir-abolfazl/ |
امیر اتابک | مرکب از نامهای امیر و اتابک | عربی–ترکی | /amir-atābak/ |
امیر ارشا | مرکب از نامهای امیر و اَرشا. | عربی | /amir-aršā/ |
امیر ارشاد | امیر بزرگتر، پادشاه بزرگتر و رشیدتر. | عربی | /amir-eršad/ |
امیر ارشام | مجاز از امیر قدرتمند و پر زور. | فارسی–عربی | /amir-āršām/ |
امیر اقبال | پادشاه نیکبخت، حاکم بهروز و خوشبحت، امیر دارای طالع نیک. | عربی | /amir-eqbāl/ |
امیر الدین | پادشاه دین. | عربی | /amiroddin/ |
امیر ایوب | مرکب از نامهای امیر و ایّوب. | عربی–عبری | /amir-ayyub/ |
امیر باقر | مرکب از نامهای امیر و باقر. | عربی | /amir-bāqer/ |
امیر بردیا | مرکب از نامهای امیر و بردیا. | فارسی–عربی | /amir-bardiyā/ |
نام | معنی | ریشه | فونتیک |
---|---|---|---|
امیر پارسا | امیر پرهیزگار، پادشاه زاهد و متقی، حاکم دانشمند | فارسی–عربی | /amir pārsa/ |
امیر پدرام | مرکب از نامهای امیر و پدرام. | فارسی–عربی | /amir-pedrām/ |
امیر پرهام | مرکب از نامهای امیر و پَرهام. | فارسی–عربی | /amir-parhām/ |
امیر تارخ | مرکب از نامهای امیر و تارخ. | عربی–عبری | /amir-tārox/ |
امیر جاوید | امیر و پادشاه جاوید و جاودان. | فارسی–عربی | /amir-jāvid/ |
امیر حسام الدین | مرکب از نامهای امیر و حسام الدین. | عربی | /amir-hesāmoddin/ |
امیر حسین | امیر خوب و نیکو، پادشاه نیک، حاکم صاحب جمال | عربی | /amir hosein/ |
امیر حیان | مرکب از نامهای امیر و حَیّان. | عربی | /amir-hayyān/ |
امیر خحت | مرکب از نامهای امیر و حجت. | عربی | /amir-hojjat/ |
امیر رادین | امیر و پادشاه آزاده. | فارسی–عربی | /amir-rādin/ |
امیر سپهر | نام مرکب از امیر و سپهر | فارسی–عربی | /amir sepehr/ |
امیر سلیمان | مرکب از نامهای امیر و سلیمان. | عربی–عبری | /amir-soleymān/ |
امیر سینا | امیر و پادشاه دانشمند، حاکم عالم و دانشمند | فارسی–عربی | /amir sinā/ |
امیر شکور | مرکب از نامهای امیر و شکور. | عربی | /amir-šakur/ |
امیر صدرالدین | مرکب از نامهای امیر و صدرالدین. | عربی | /amir-sadroddin/ |
امیر عظیم | مرکب از نامهای امیر و عظیم. | عربی | /amir-azim/ |
امیر کوروش | مرکب از نامهای امیر و کوروش | فارسی–عربی | /amir-kuroš/ |
امیر کوشا | مرکب از نامهای امیر و کوشا | فارسی–عربی | /amir-kušā/ |
امیر کیان | امیر پادشاهان، پادشاه پادشاهان، امیر و پادشاه بزرگان و سروران | فارسی–عربی | /amir kiān/ |
امیر کیهان | امیر جهان، پادشاه عالم | فارسی–عربی | /amir-keyhān/ |
امیر کیوان | نام مرکب از امیر و کیوان | فارسی–عربی | /amir keyvān/ |
امیر مجید | مرکب از نامهای امیر و مجید | عربی | /amir-majid/ |
امیر مختار | نام مرکب از امیر و مختار | عربی | /amir moxtār/ |
امیر مرتضی | نام مرکب از امیر و مرتضی | عربی | /amir mortezā/ |
امیر مشهود | مرکب از نامهای امیر و مشهود | عربی | /amir-mašhud/ |
امیر معین | مرکب از نامهای امیر و معین | عربی | /amir-mo‛in/ |
امیر نیما | مرکب از نامهای امیر و نیما | فارسی–عربی | /amir-nimā/ |
امیر هاتف | مرکب از نامهای امیر و هاتف | عربی | /amir-hātef/ |
امیر هاشم | امیر و پادشاه شکننده و خرد کننده، حاکم و فرمانده شکننده و خرد کننده | عربی | /amir hāšem/ |
امیر همایون | امیر فرخنده و خجسته، پادشاه و حاکمی که دارای تاثیر خوب و نیکوست | فارسی–عربی | /amir homāyun/ |
امیر یوسف | نام مرکب از امیر و یوسف | عبری | /amir yusef/ |
انوشروان | دارای روان جاوید | پهلوی | /anuše(a)rvān/ |
اوشیدر | پرواننده قانون سپنتا | اوستایی | /ušidar/ |
ایثار | ۱- برگزیدن، بخشش، عطا، کرامت کردن؛ ۲- نفع دیگری با دیگران را بر نفع خود ترجیح دادن، گذشت کردن از حق خود برای آن که دیگری یا دیگران به حق خود برسند، از خود گذشتگی. | عربی | /isār/ |
ایرانیار | یار ایران | فارسی | /iranyār/ |
ایزدیار | کسی که همدم و مونسش خدا است، کسی که یار و معشوق او خدا است، دوست و رفیق خدا. | فارسی | /izad yār/ |
ایشا | نام پدر داوود (ع)، (عربی، ایشاء) روئیدن گیاه، سبز شدن گیاه، نمایان شدن رطب از درخت خرما. | عبری | /išā/ |
ایقان | ۱- به یقین دانستن، بیگمان شدن، بارور شدن؛ ۲- حالت ذهن که امری را کاملاً درست میداند، یقین؛ ۳- (در قدیم) ایمان. | عربی | /iqān/ |
نام | معنی | ریشه | فونتیک |
---|---|---|---|
ایلشاد | ۱- ایل و طایفه شاد؛ ۲- موجب شادی ایل و طایفه. | فارسی–ترکی | /il šād / |
ایلیاز | سالی که سراسر بهار است، کسی که در تمام فصل های سال برای او بهار است. | ترکی | /il yāz/ |
ایلیان | هم معنی با ایلیا | عبری | /iliyān/ |
ایماژ | صورت ذهنی، تصویر هنری، خیال | فرانسوی | /imāž/ |
باتیس | از سرداران داریوش سوم در حمله اسکندر | اوستایی | /bātis/ |
باشوان | نام کوهی در بانه، آشیانه | کردی | /bāšoan/ |
بایقرا | بیگ سیاه (بای: بیگ، سرور) + (قرا: سیاه، سلطان حسین بایقرا) | ترکی | /bāyqara/ |
بتیس | نام نگهبانِ شهر غزه از طرف داریوش سوم پادشاه ایران که در برابر اسکندر مقدونی مقاومت شدید کرد. | فارسی | /betis/ |
بختگان | وزیر خسرو انوشیروان | اوستایی | /baxtegān/ |
بخشا | بخشاینده و بخششکننده، بخشش دهنده و عطا کننده، انعام دهنده. | فارسی | /baxšā/ |
بدیع الزمان | یکتا و یگانه زمانه، آنکه در عصر خود بی همتاست | عربی | /badiozamān/ |
بدیعالزمان | نادر روزگار، آن که در زمان خود یگانه است و نظیری ندارد | عربی | /badieozzamān/ |
برانوش | مهندس سپاه رومی در زمان شاپور اول ساسانی که به هنگام اسارت ایرانیان پل شوشتر را ساخت. | اوستایی | /barānuš/ |
برجاسپ | از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از سرداران تورانی | اوستایی | /barjāsp/ |
برزین | بالنده (بالنده مهر) فشردهی آذر برزین مهر | پهلوی | /barzin/ |
برزین داد | آفریده با شکوه یا مخفف آذربرزین داد (آتشکده) یعنی آفریده شده به وسیله آتش آذر برزین | فارسی | /barzindād/ |
برزین مهر | به معنی مهر بزرگوار | اوستایی | /barzin-mehr/ |
برشان | امت | فارسی | /baršān/ |
برشنوم | پاک و تمیز | اوستایی | /barešnum/ |
برفیز | بهمن | لری | /barfiz/ |
برکیارق | ۱- کلاهش پاره شده؛ ۲- آن که کلاهش شکسته است؛ ۳- مجاز از امیر و صاحب مقام | ترکی | /bare(a)kiāroq/ |
برهان الدین | برهان دین، دلیل دین، حجت دین | عربی | /borhānoddin/ |
بلاشان | پلاشان، از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاوری تورانی از پهلوانان افراسیاب، همزمان با کیخسرو پادشاه کیانی | فارسی | /balāšān/ |
بنشاد | شاد بنیاد | اوستایی | /bonšād/ |
بنیان | بنیاد، آنچه باعث ماندن و پایداریِ چیزی است، اساس، پایه. | فارسی | /bonyān/ |
به آذین | خوشترین آرایش و بهترین زینت | فارسی | /behāzin/ |
بهزیز | گونه دیگر بهروز | اوستایی | /behziz/ |
بهمنش | ۱- نیک منش؛ ۲- نیکو کردار. | فارسی | /behmaneš/ |
بوخشا | رستگار | اوستایی | /buxšā/ |
بوژان | نمو کردن، شکوفا شدن، به خود بالیدن | کردی | /bužān/ |
بیتک | نام جد منوچهر پادشاه کیانی به نوشته بندهش | فارسی | /beitak/ |
نام | معنی | ریشه | فونتیک |
---|---|---|---|
پاردیک | نام پدربزرگ ساسان به نوشته سنگ نوشته کعبه زرتشت | اوستایی | /pārdik/ |
پارسا کیا | پارسا = آن که از گناه بپرهیزد، پاکدامن + کیا = کسی که پادشاه بزرگ باشد، پادشاهِ بزرگ و پرهیزکار و پاکدامن | فارسی | /pārsā-kiyā/ |
پارسیا | منسوب به پارسی، (منسوب به قوم پارس)؛ پارسی، اهل پارس، از مردم پارس. | فارسی | /pārsiyā/ |
پارسیس | شکل یونانی پارسی، ایرانی | یونانی | /pārsis/ |
پاکباز | ۱- ویژگی آن که حاضر است در راه هدف همه چیز خود را از دست بدهد؛ ۲- مجاز از فداکار و از خودگذشته. | فارسی | /pāk bāz/ |
پاکدیس | پاک گونه، مانندپاکان | فارسی | /pākdis/ |
پاکیار | ۱- یار مخلص؛ ۲- دارندهی پاکی. | فارسی | /pāk yār/ |
پایا | ۱- آنچه دیر میپاید، ماندگار، ثابت؛ ۲- ویژگی گیاهی که بیش از دو سال عمر داشته باشد یا چند ساله باشد. | فارسی | /pāyā/ |
پایار | ۱- سال گذشته، پار؛ ۲- در کردی به معنی پایدار، سربلند. | کردی | /pāyār/ |
پایدار | ۱- دارای ثبات، ثابت، همیشگی؛ ۲- در قدیم مقاوم، مقاومت کننده؛ ۳- در حالت قیدی به حالت همیشگی، پا برجا. | اوستایی | /pāydār/ |
پایکار | فرماندار گرجستان | اوستایی | /pāykār/ |
پایمرد | دستگیرنده، استوار | اوستایی | /pāymard/ |
پایور | ۱- در قدیم به معنی قدرتمند، زورمند؛ ۲- افسر شهربانی. | فارسی | /pāyvar/ |
پترو | دراصل پطروس، در زبان سریانی کیفاس (سنگ) | اسپانیایی | /petro/ |
پدیدار | آشکار، ظاهر، نمایان | فارسی | /padidār/ |
پرتام | چیره، غالب. | فارسی | /partām/ |
پرمایه | باسواد، بامعلومات، خردمند، دانشمند، عالم، ثروتمند، دارا، غنی، متمول، غلیظ | شاهنامه | /pormāye/ |
پریام | در افسانه های قدیم یونان، آخرین پادشاه تروا که شهر وی به دست یونانیان افتاد | یونانی | /pariyām/ |
پریس | پارس (قوم). | فارسی | /paris/ |
پودات | آشکار | اوستایی | /pudat/ |
پوریا | هم خانواده پریا به معنی نیک صورت، نام پهلوان ایرانی معروف به پوریای ولی | فارسی | /puriyā/ |
پوریا مهر | مرکب از نامهای پوریا و مهر. | فارسی | /purya-mehr/ |
پولت | هنرپیشه اهل ایالات متحده آمریکا | فرانسوی | /polet/ |
پویا | ۱- ویژگی آن که حرکت میکند و دارای استعداد یا توان دگرگونی در جهت برتری و پیشرفت است؛ ۲- در قدیم به معنی آن که برای به دست آوردن چیزی میکوشد، دونده پی چیزی وجویندهی آن | فارسی | /puyā/ |
پیا | مرد، نوعی گیاه ظریف که در خزان پائیز به آسانی دستخوش آتش و دستاویز باد میشود | لری | /piyā/ |
پیام | الهام، وحی، مطلبی که به شکل کلام، نوشته یا نشانهای از فرد یا گروهی به فرد یا گروه دیگر فرستاده شود | فارسی | /payām/ |
پیرام | نام عاشقی است بابلی که با معشوقه اش ; تیسبه خودکشی کرد | فارسی | /pirām/ |
پیرداد | داده پیر یا بچهای که در پیری داده شده | فارسی | /pirdād/ |
پیرعلی | کسی که علی مرشد اوست | فارسی | /pirali/ |
پیرمحمد | کسی که محمد مرشد اوست | فارسی | /pirmohammad/ |
پیرمهر | محبت و دوستی کهن. | فارسی | /pir mehr/ |
پیلسم | از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاوری تورانی، برادر پیران فرزند ویسه در زمان افراسیاب، سم سطبر و درشت و سخت، اسبی دارای سمی ضخم و گران، مجازاً، اسب قوی زورآور، کنایه از شب سیاه و تاریک | شاهنامه | /pilsam/ |
پیما | بن مضارعِ پیمودن، پیمودن؛ راه رونده، طی کننده. | فارسی | /peymā/ |
پیوس | انتظار، امید، طمع، توقع | فارسی | /piyus/ |
نام | معنی | ریشه | فونتیک |
---|---|---|---|
تاجیک | ایرانی، آنکه ترک و مغول و عرب نژاد نباشد | فارسی | /tājik/ |
تاژ | لطیف، نازک | اوستایی | /tāž/ |
تاوین | برابر، همسان، میزان | لری | /tāvein/ |
تایماز | پابرجا، استوار، خطاناپذیر | ترکی | /tāymāz/ |
تاینور | مانند نور. | ترکی | /tāy nur/ |
تحسین | ستودن و تمجید کردن، مورد ستایش قرار دادن، آفرین گفتن و نیک شمردن | عبری | /tahsin/ |
تدین | دیندار بودن، مؤمن بودن، دینداری. | عبری | /tadayyon/ |
ترکش | نام پدر مرزبان، تیردان | اوستایی | /tarkeš/ |
تژاو | نام دلاور تورانی، داماد افراسیاب | شاهنامه | /tažāv/ |
تکاپو | جستجو کننده راستی و درستی | اوستایی | /takāpu/ |
تکش | نام یکی از پادشاهان ساسله خوارزمشاهیان | ترکی | /takaš/ |
تکین | تگین، پهلوان، دلاور، یگانه، خوش ترکیب | ترکی | /takin/ |
تگین | تکین، پهلوان، دلاور، یگانه، خوشتیپ | ترکی | /tagin/ |
تلیمان | از شخصیتهای شاهنامه | شاهنامه | /talimān/ |
تهمتن | تنومند، قوی جثه، نیرومند | فارسی | /tah(a)m tan/ |
تهمورث | در اوستایی به معنی قوی جثه و نیرومند | اوستایی | /tahmures/ |
تهمین | پهلوان، شجاع، پهلوان | اوستایی | /tahmin/ |
توراسپ | دارنده اسپ تورانی | اوستایی | /turāsp/ |
تیران | ۱) نام پسر اردشیر سوم؛ ۲) تیران اول بیست و هفتمین پادشاه از سلسلهی اشکانیان ارمنستان و پسر آرتاشش سوم؛ ۳) تیران دوم سی و چهارمین پادشاه از سلسلهی اشکانیان ارمنستان و پسر خسرو دوم؛ ۴) نام مرکز شهرستان تیران و کَروَن در استان اصفهان. | فارسی | /tirān/ |
تیربد | فرماندهی یک ستون کوچک تیر انداز. | فارسی | /tirbod/ |
تیرزاد | در ماه تیر زاده شده | فارسی | /tirzād/ |
تیرگان | در ایران قدیم جشنی که در سیزدهم تیر به مناسبت یکی شدن نام روز با نام ماه برگزار میشده است. | فارسی | /tirgān/ |
تیروند | نگبان باران | اوستایی | /tirvand/ |
تیگران | خوب و پسندیده | ارمنی | /tigrān/ |
تیوان | تیو = طاقت و توانایی + ان (نسبت) به معنی توانا. | فارسی | /tivān/ |
ثعبان | اژدها | عربی–قرآن | /soban/ |
جان پرور | نشاط انگیز | اوستایی | /jānparvar/ |
جانپرور | جانبخش، جانبخش. | فارسی | /jān parvar/ |
جهان شاد | آن که مردم جهان از او شادند | فارسی | /jahānšād/ |
جهان گشای | تسخیرکننده جهان، فاتح | فارسی | /jahāngošāy/ |
جهانشاه | شاه عالم، فرمانروای عالم | فارسی | /jahānšāh/ |
جوشن | ۱- نوعی لباس جنگی قدیمی شبیه زره؛ ۲- مجاز از محافظت کننده از خطر و آسیب. | عربی | /jo(w)šan/ |
نام | معنی | ریشه | فونتیک |
---|---|---|---|
چاریار | باهوش، گره گشا | لری | /čāryār/ |
چالیک | از بازی های کودکان | اوستایی | /čālik/ |
چهرافروز | شادی بخش، سرورآفرین | فارسی | /čehrafruz/ |
چیا | کوهستان، کوه | کردی | /čiā/ |
چیاکو | کوه کوچک | کردی | /čiāko/ |
چیره | ۱- غالب، پیروز، مسلط؛ ۲- دارای مهارت، ماهر. | فارسی | /čire/ |
حافظ الدین | آن که محافظ و نگهبان دین است | عربی | /hāfezoddin/ |
حزقیال | قوت خدا، نام یکی از پیامبران بنی اسرائیل، حزقیا | عبری | /hezqiāl/ |
حسین فربد | مرکب از نامهای حسین و فربد. | فارسی–عربی | /hosein-farbod/ |
حشمت الله | بزرگی و عظمت خداوند. | عربی | /hešmatollāh/ |
حمیدالدین | ستوده آیین، ستوده دین | عربی | /hamidoddin/ |
حنیف رضا | مرکب از نامهای حنیف و رضا. | عربی | /hanif-rezā/ |
خرم بخت | از بزرگان ایرانی | اوستایی | /xorrambaxt/ |
خروشان | ۱- آن که خروش بر میآورد، خروشنده؛ ۲- مجاز از پر تلاطم و پر سر و صدا و جوشان. | فارسی | /xorušān/ |
خشنود | ۱- خوشحال و راضی؛ ۲- در قدیم به معنی قانع. | فارسی | /xošnud/ |
خنجست | از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاوری در زمان هرمز پسر انوشیروان پادشاه ساسانی | فارسی | /xanjast/ |
خوشان | نام موبدی در زمان ساسانی | اوستایی | /xošān/ |
خوشخو | خوش اخلاق، خوش برخورد | اوستایی | /xošxu/ |
خوشروز | نیک روز، دارنده روزگار خوش، دارای زندگی راحت و بارفاه | اوستایی | /xoš ruz/ |
خوشزاد | نکوزاد. | فارسی | /xoš zād/ |
خوشناو | ۱- خوشنام، نیک نام؛ ۲- نوعی انگور سیاه دانه بزرگ | کردی | /xošnāv/ |
خوشنوا | خوش آواز، دارای آواز دل نشین. | فارسی | /xoš navā/ |
دادبخش | ۱- عادل، دادگر؛ ۲- مجاز از خداوند. | فارسی | /dād baxš/ |
دادبرزین | از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از سرداران بهرام گور پادشاه ساسانی | شاهنامه | /dadbarzin/ |
دادپویه | از شاگردان موبد کیخسرو پور آذرکیوان | اوستایی | /dādpuye/ |
داریوش | دارا، دارای، داراب و به معنی دارندهی نیکی (بهی) | فارسی | /dāruš/ |
داژیار | روزی، قُوت. | کردی | /dāžyār/ |
درویش | فقیر، تهیدست، گوشه نشین، صوفی | فارسی | /darviš/ |
دولتشاه | دارای اقبال شاهانه | فارسی | /dolatšāh/ |
دینیاد | پایبند به مبانی دین و عامل بر دستورهای آن. | فارسی | /din yād/ |
دینیار | یار و یاور و مددکار دین. | فارسی | /din yār/ |
نام | معنی | ریشه | فونتیک |
---|---|---|---|
راتین | رادترین، دادگر و بخشنده ترین. | اوستایی | /rātin/ |
رادبرزین | جوانمردِ بلند مرتبه | شاهنامه | /rād-barzin/ |
رازبین | بیننده راز، واقف به اسرار نهانی. | فارسی | /rāz bin/ |
راستین | حقیقی، واقعی، راست قامت | فارسی | /rāstin/ |
رام برزین | آتش رام شده، نام یکی از آتشکده های قدیم ایران. | شاهنامه | /ram barzine/ |
رامتین | رامسین، رامین، ۱- نوازنده؛ ۲- سازنده | فارسی | /rāmtin/ |
رایش | پسر زادشم | اوستایی | /rāyeš/ |
رایین | رائین | فارسی | /rāi’n/ |
رشتاک | رستاک، شاخهای که از بیخ درخت بر آمده و راست رسته باشد | فارسی | /raštāk/ |
رشنان | ۱- در اوستایی منسوب به رَشن که در آئین زرتشتی فرشتهی عدالت است و به معنی عادل و دادگر میباشد؛ ۲- در فارسی رَشن = رش و باران + ان (پسوند نسبت)، منسوب به رَشن و رَش، منتسب به باران (اندک)؛ ۳- مجاز از با طراوت. | اوستایی | /rašnān/ |
رشید | ۱- دارای قامت بلند و متناسب، بلند و متناسب؛ ۲- شجاع، دلیر؛ ۳- از نامها و صفات خداوند | عربی | /rašid/ |
رقیب | ۱- آن که میکوشد در به دست آوردن امتیازی، از یک یا چند نفر پیشی بگیرد، آن که با یک یا چند نفر درباره ی موضوعی واحد رقابت می کند؛ ۲- هریک از دو شخصی که در زمان واحد به شخص سومی عشق می ورزند؛ ۳- (در قدیم) نگهبان، نگهبان و مراقب شاه زادگان و زنان و مردان جوان. | عربی | /raqib/ |
روچیار | روجیار، آفتاب، زمانه، روزگار. | کردی | /ručyār/ |
روژهات | ۱- روزِ آمد؛ ۲- روزها؛ ۳- مجاز از روز پرخیر و برکت و مبارک. | کردی | /ruž hāt/ |
رویین | مجاز از سخت و محکم | شاهنامه | /ruiyn/ |
زرنوش | زر + نوش = جاوید، جاویدان، زر و طلای جاوید | فارسی | /zar nuš/ |
زوبین | در قدیم نوعی نیزهی کوچک با سر دو شاخه و نوک تیز | فارسی | /zubin/ |
زیناوند | مسلح، لقب تهمورث پادشاه پیشدادی | فارسی | /zināvand/ |
ژوزف | یوسف | فرانسوی | /žozef/ |
ژیار | شهرنشینی، تمدن، زندگی شهروندان | کردی | /žiyār/ |
ژیوا | زندگی | کردی | /živā/ |
ژیوار | زندگی، نام کوهی در اورامان | کردی | /živār/ |
ساتراپ | نگهبان شهر. ساتراب یونانی شدهی xšaørapāwan است که از زبان لاتین به فرانسه راه یافته است و اخیراً از زبان فرانسه وارد زبان فارسی شده است | فارسی | /sātrāp/ |
ساتکین | ساتگین، پیاله بزرگی که با آن شراب میخوردهاند، شراب، محبوب، مطلوب | ترکی | /sātkin/ |
سدیدالدین | استوار در دین و آیین | عربی | /sadidaddin/ |
سرایش | اسم مصدر از سرودن و سراییدن، عمل سرودن، سرایندگی. | اوستایی | /so(a)rāyeš/ |
سوبیتای | نام پسر تولی پسر چنگیزخان پادشاه مغول | مغولی | /subitāy/ |
سوشیا | سوشیانت، نجات دهنده، هریک از موعدان دین زرتشتی که در آخرالزمان ظهور می کنند | اوستایی | /sošiā/ |
سیاوش | دارندهی اسب نر سیاه | شاهنامه | /siyāvo(a)š/ |
سیاووش | سیاوش | شاهنامه | /siyāvuš/ |
سیبویه | ۱- سیب کوچک، بوی سیب | فارسی | /sibuye/ |
سیرین | یکی از اصحاب پیامبر اسلام(ص). | عربی | /sirin/ |
نام | معنی | ریشه | فونتیک |
---|---|---|---|
شائق | شایق، کسی که شخص به دیدن او مشتاق باشد، راغب، مشتاق، آرزومند، خاطرخواه. | عربی | /šā’eq/ |
شادیار | شاد و خوشحال | فارسی | /šādyār/ |
شادیور | شادی+ ور (پسوند برای دارندگی)، دارای حالت شادی و شادمانی، خوشحال. | فارسی | /šādivar/ |
شامیر | طرف ریسمان، شهری در کوهستان یهودا در جنوب شرقی نابلس | فارسی | /šāmir/ |
شاهباز | شهباز، پرنده ای شکاری | فارسی | /šāhbāz/ |
شاهدیس | مانند شاه | فارسی | /šāhdis/ |
شاهقلی | غلام شاه | فارسی–ترکی | /šahqoli/ |
شاهمیر | شاه + امیر، برادر میرک بیک وزیرشاه اسماعیل | فارسی | /šāhmir/ |
شاهیده | نیکوکار و صالح، شاهنده، متقی، پرهیزکار. | فارسی | /šāhide/ |
شاویس | شا (فارسی) + ویس (عربی) مرکب از شاه + اویس (نام شخصی پارسا که از تابعین بوده است) | فارسی–عربی | /šāvis/ |
شایراد | هاله و خرمن ماه. | فارسی | /šāyrād/ |
شباب | ۱- جوانی، مرد جوان؛ ۲- در موسیقی ایرانی نام پردهای. | عربی | /šabāb/ |
شباروز | همه گاه، شبانه روز | اوستایی | /šabāruz/ |
شبان | چوپان، گله بان | فارسی | /šabān/ |
شبنا | جوان | عبری | /šabnā/ |
شراگیم | ۱- حاکمِ شهر؛ ۲- نام یکی از اسپهدان مازندرانی. | مازندرانی | /šerāgiym/ |
شعبانعلی | مرکب از شعبان + علی | عربی | /šabanali/ |
شعیا | نام یکی از پیامبران بنی اسرائیل که به او اشعیا هم میگفتند و نسبتش به سلیمان میرسد. | عبری | /šaeiyā/ |
شکیل | زیبا، پسر خوش چهره | عربی | /šakil/ |
شمیل | باد شمال، جمعیت کم | عربی | /šomayl/ |
شهامت | بی باکی، دلیری، حالت ترس نداشتن از چیزی یا کسی در انجام کاری یا گفتن مطلبی | عربی | /šahāmat/ |
شهباز | شاهباز، نوعی باز سفید رنگ با چشمان زرد و پنجه و منقار قوی که در قدیم آن را برای شکار تربیت میکردند. | فارسی | /šahbāz/ |
شهبان | شهاب | فارسی | /šahbān/ |
شهرآگیم | حاکم شهر، شراگیم | فارسی | /šahrāgim/ |
شهربراز | زینت و آراستگی شهر، نام یکی از سرداران خسروپرویز | فارسی | /šahrborāz/ |
شهرگیر | فاتح شهر | شاهنامه | /šahrgir/ |
شهریار | ۱- پادشاه، شاه؛ ۲- (در قدیم) حاکم، فرمانروا | شاهنامه | /šahr(i)yār/ |
شهمیر | شه = شاه + میر = امیر، ۱- مخفف شاه امیر؛ ۲- مقلوب شده ی امیرشاه | فارسی | /šahmir/ |
شهیاد | مرکب از شه (شاد) + یاد (خاطره) | فارسی | /šahyād/ |
شهیار | شه = شاه +یار (در قدیم) همدم، همنشین، مونس، نظیر، همتا + یار ۱- روی هم به معنی همدم، همنشین و مونس شاه؛ ۲- نظیر و همتای شاه؛ ۳- مجاز از بلند مرتبه. | فارسی | /šah yār/ |
شهیر | معروف، نام آور، نامدار | عربی | /šahir/ |
شوقی | شوق + ی (پسوند نسبت) ۱- ویژگی کسی که دارای میل و رغبت فراوان به چیزی دارد، کسی که دارای اشتیاق است | فارسی–عربی | /šo(w)qi/ |
شید | خورشید، آفتاب، روشنایی | شاهنامه | /šid/ |
شیدالله | خورشید خدا، نور خدا | فارسی–عربی | /šidollāh/ |
شیدور | شید = خورشید + ور (پسوند دارندگی)؛ رخشنده و درخشان. | فارسی | /šidvar/ |
شیراک | نام پدر هرمزد، کنده کار کتیبه کعبه زرتشت | اوستایی | /širāk/ |
شیردل | مجاز از دلیر، شجاع. | اوستایی | /šir del/ |
شیرعلی | مرکب از شیر + علی | فارسی | /širali/ |
شیرک | شیر بچه، روستایی در بخش قائن | فارسی | /širak/ |
شیرمرد | کنایه از دلیر و شجاع | اوستایی | /širmard/ |
شیرو | شیر+ او/uـ/ = (پسوند نسبت)، ۱- منسوب به شیر؛ ۲- مجاز از دلیر و شجاع | شاهنامه | /širu/ |
شیروار | شیر + وار (پسوند شباهت)، مثل شیر، چون شیر، آنکه مانند شیر شجاع و دلیر باشد. | فارسی | /šir vār/ |
شیروی | منسوب به شیر | شاهنامه | /širuy/ |
نام | معنی | ریشه | فونتیک |
---|---|---|---|
ضیاءالحق | روشنائی و نورِ حق | عربی | /ziyā’olhaq/ |
طغاتیمور | نام نبیره جوجی قسار برادر چنگیزخان مغول | ترکی | /Toqa Temür/ |
عاشق | دلباخته، دلداده، نام شاعر ایرانی قرن دوازدهم، عاشق اصفهانی | عربی | /ašeq/ |
عبدالحفیظ | بنده خدای نگهبان | عربی | /abdolhafiz/ |
عبدالعزیز | بندهی خدای گرامی؛ [عزیز از صفات و نامهای خداوند تعالی | عربی | /abdolaziz/ |
عرشیا | عرش + ی (پسوند نسبت) + ا (پسوند نسبت یا اسم ساز)، منسوب به عرش | فارسی–عربی | /aršiyā/ |
عشقعلی | عشق و محبت علی | عربی | /ešqali/ |
عشیر | ۱- خویش نزدیک؛ ۲- معاشِر. | عربی | /ašir/ |
عصمت الدین | پاکدامن در دین | عربی | /esmatoddin/ |
علی آرین | مرکب از نامهای علی و آرین. | فارسی–عربی | /ali-āriyan/ |
علی ابراهیم | مرکب از نامهای علی و ابراهیم | عربی | /ali-ebrāhim/ |
علی امین | مرکب از نامهای علی و امین. | عربی | /ali-amin/ |
علی پارسا | مرکب از نامهای علی و پارسا. | فارسی–عربی | /ali-pārsā/ |
علی حسین | مرکب از نامهای علی و حسین. | عربی | /ali-hoseyn/ |
علی سینا | مرکب از نامهای علی و سینا. | فارسی–عربی | /ali-sinā/ |
علی مرتضی | مرکب از نامهای علی و مرتضی. | عربی | /ali- mortezā/ |
علی مهزیار | مرکب از نامهای علی و مهزیار. | فارسی–عربی | /ali-mahziyār/ |
علی نقی | مرکب از نامهای علی و نقی. | عربی | /ali-naqi/ |
عمیدالدین | آن که در دین دارای مقام و منصب بزرگ است. | عربی | /amidoddin/ |
عنایت | ۱- توجه به کسی همراه با مهربانی، مهربانی، لطف؛ ۲- نیکی، احسان؛ ۳- کمک، یاری؛ ۴- در تصوف به معنی توجه خاص خداوند به سالک؛ ۵- در فلسفهی قدیم به معنی علم خداوند به نظام خیر کلی یا مصالح امور بندگان. | عربی | /enāyat/ |
عنایت الله | لطف و نیکی و احسان خدا. | عربی | /enāyatollāh/ |
عین الزمان | چشم زمان | عربی | /eynozamān/ |
غیرت | رشک بردن، حمیت، ناموس پرستی | عربی | /qeirat/ |
نام | معنی | ریشه | فونتیک |
---|---|---|---|
فتوت | اسم پسرانه به معنی جوانمردی، بخشندگی، سخاوت | عربی | /fotovat/ |
فخرالدین | موجب نازش و افتخار آیین و کیش | عربی | /faxroddin/ |
فرابین | فرا (جزء پیشین) = دورتر یا بالاتر + بین (جزء پسین) = بیننده، ۱- بالابین، دوربین؛ ۲- مجاز از بلند نظر و عاقبت اندیش. | فارسی | /farābin/ |
فرازین | بالایی، فرازی، اعلی (در مقابل فرودین). | فارسی | /farāzin/ |
فراییم | معرب ازعبری نام پسر یوسف (ع) | عبری | /farāeem/ |
فربین | فر = شکوه و جلال+ بین = (جزء پسین) = بیننده، ۱-بینندهی شکوه و جلال؛ ۲- مجاز از طالب شکوه و جلال. | فارسی | /farbin/ |
فرخ زات | صورت دیگری از فرخزاد، نام پدر آذرفرنبغ مؤلف دینکرت | اوستایی | /faroxzāt/ |
فرخ شاد | مرکب از فرخ (مبارک) + شاد، نام یکی از درباریان در زمان ساسانیان | فارسی | /faroxšād/ |
فرداد منش | نام یکی از سرداران هخامنشی | فارسی | /fardādmaneš/ |
فرزیان | نام روستایی در نزدیکی بروجرد | فارسی | /farziān/ |
فرزین | وزیر در بازی شطرنج | فارسی | /farzin/ |
فرشاسب | دارنده اسب تنومند، نام یکی از سرداران کمبوجیه | اوستایی | /faršāsb/ |
فرمنش | از پادشاهان ایرانی در گرجستان | اوستایی | /farmaneš/ |
فرهنوش | فره = فر = شکوه و جلال + نوش = جاوید، جاویدان، ویژگی آن که دارای شکوه و جلال ابدی است. | فارسی | /farre nuš/ |
فروغ الدین | ۱- روشنی دین | فارسی–عربی | /foruqoddin/ |
فری توس | از نامهای باستانی | فارسی | /faritus/ |
فریبرز | ۱- دارندهی فرّ بزرگ، بزرگ فره، شکوه فره | فارسی | /faryborz/ |
فریجاب | شبنم، قطره باران | فارسی | /farijāb/ |
فریدالزمان | آن که در زمان خود یگانه و بی نظیر است | عربی | /faridozamān/ |
فیروزمند | پیروزمند، موفق، کامروا. | فارسی–عربی | /firuzmand/ |
قابیل | یکی از فرزندان آدم که برادرش هابیل را کشت | عربی | /qābil/ |
قمرالدین | ماه دین و مذهب | عربی | /qamaroddin/ |
قوام الدین | موجب استواری و استحکام دین | عربی | /qavāmoddin/ |
قیطون | از شخصیتهای شاهنامه، نام پادشاه مصر در زمان حکومت اسکندر مقدونی | عربی | /qeytun/ |
کامبخش | ۱- مجاز از آنکه خواسته و آرزوی کسی را برآورده کند، برآورندهی آرزوها؛ ۲- به وصال رساننده. | فارسی | /kāmbaxš/ |
کوشیار | گوشیار، از گوش (نام فرشته) + یار (پسوند مبدل «داد» به معنی داده)، روی هم رفته به معنی دادهی فرشته. گونهی دیگر این واژه (گوشیار) در برخی منابع فارسی «نگهبان چهار پایان» معنی شده است | اوستایی | /kušyār/ |
کی آرمین | پسر کیقباد | اوستایی | /keyārmin/ |
کیآرمین | آرمین | فارسی | /ke(a)y ārmin/ |
کیارش | از کی + آرش، ۱- در اوستا «kavi aršan» به معنی کی و شهریار دلیر | شاهنامه | /kiyāraš/ |
کیاشا | کیا = پادشاه، سلطان، حاکم، فرمانروا، والی + شا = مخفف شاه، شاهنشاه، پادشاه. | فارسی | /kiyā šā/ |
کیاشاه kiašah | کیاشاه | فارسی | / |
کیامرث | زنده فانی، در آیین زردشت نخستین بشر | فارسی | /kiāmars/ |
کیاوش | کیا + وش (پسوند شباهت)، ویژگی آن که مثل پادشاهان، سروران و بزرگان است. | فارسی | /kiyāvaš/ |
کیقباد | به معنی «کی محبوب و سرور گرامی» | شاهنامه | /key qobād/ |
کیومرث | گیومرت، ۱- زندهی فانی. [جزء اول «گیو» و «گیه» به معنی جان و زندگی است و جزء دوم «مرتن» صفت است به معنی مردنی و در گذشتنی و به تعبیر دیگر مردم، چون بشر فانی است او را مردنی و درگذشتنی نامیدهاند. (از پاورقی برهان ـ چ معین)] ۲- معنی کیومرث در تاریخ بلعمی «زندهی گویا» آمده است | شاهنامه | /ki(a)yomars/ |
نام | معنی | ریشه | فونتیک |
---|---|---|---|
گرایش | گرویدن، پیروی | اوستایی | /gerāyeš/ |
گل پیکر | کسی که بدنش مانند گل لطیف است | فارسی | /golpeykar/ |
گوشیار | نام حکیمی از فارس | فارسی | /gušiār/ |
گیخاتو | نام یکی از ایلخانان مغول | مغولی | /gixāto/ |
لیشام | از وطن پرستان دیلمی | اوستایی | /lišām/ |
ماتیکان | نام پسر بزرگ جغتای از فرماندهان مغول | مغولی | /mātikān/ |
مبارزالدین | جنگنده در راه دین | عربی | /mobārezaddin/ |
مبین رضا | مرکب از نامهای مبین و رضا. | عربی | /mobin-rezā/ |
متین | ۱- دارای پختگی، خردمندی و وقار، دارای متانت؛ ۲- استوار، محکم؛ ۳- از نامها و صفات خداوند. | عربی | /matin/ |
محتشم | ۱- دارای حشمت و شکوه، با حشمت؛ ۲- در قدیم به معنی دارای خَدَم و حَشَم زیاد؛ ۳- مجاز از بزرگ و توانگر و ثروتمند | عربی | /mohtašam/ |
محمد آرتین | مرکب از نام های محمّد و آرتین | فارسی–عربی | /mohammad-ārtin/ |
محمد آیدین | مرکب از نام های محمّد و آیدین | عربی–ترکی | /mohammad-āydin/ |
محمد آیین | مرکب از نام های محمّد و آیین (آئین) | فارسی–عربی | /mohammad-āyin , ā’in/ |
محمد ارشیا | مرکب از نام های محمّد و ارشیا | فارسی–عربی | /mohammad-aršiyā/ |
محمد پایا | مرکب از نام های محمّد و پایا | فارسی–عربی | /mohammad-pāyā/ |
محمد پوریا | مرکب از نام های محمّد و پوریا | فارسی–عربی | /mohammad-puryā/ |
محمد پویا | مرکب از نام های محمّد و پویا | فارسی–عربی | /mohammad-puyā/ |
محمد پیام | مرکب از نام های محمّد و پیام | فارسی–عربی | /mohammad-payām/ |
محمد تحسین | مرکب از نام های محمّد و تحسین | عربی | /mohammad-tahsin/ |
محمد تکین | مرکب از نام های محمّد و تکین | عربی–ترکی | /mohammad-takin/ |
محمد راستین | مرکب از نام های محمّد و راستین | فارسی–عربی | /mohammad-rāstin/ |
محمد رامتین | مرکب از نام های محمّد و رامتین | فارسی–عربی | /mohammad-rāmtin/ |
محمد رشید | مرکب از نام های محمّد و رشید | عربی | /mohammad-rašid/ |
محمد عرشیا | مرکب از نام های محمّد و عرشیا | فارسی–عربی | /mohammad-aršiyā/ |
محمد فرزین | مرکب از نام های محمّد و فرزین | فارسی–عربی | /mohammad-farzin/ |
محمد متین | مرکب از نام های محمّد و متین | عربی | /mohammad-matin/ |
محمد محتشم | مرکب از نام های محمّد و محتشم | عربی | /mohammad-mohtašam/ |
محمد میثم | مرکب از نام های محمّد و میثم | عربی | /mohammad-meysam/ |
محمد یاسین | مرکب از نام های محمّد و یاسین | عربی | /mohammad-yāsin/ |
محمد یاشا | مرکب از نام های محمّد و یاشا | عربی–ترکی | /mohammad-yāšā/ |
محمد یاشار | مرکب از نام های محمّد و یاشار | عربی–ترکی | /mohammad-yāšār/ |
محی الدین | زنده کننده و احیا کننده دین | عربی | /mohioddin/ |
مرتضی علی | ترکیبی از لقب و نامِ امیرالمؤمنین علی (ع) | عربی | /mortazā ali/ |
مشیر | آن که در کارها با او مشورت میکنند، مشورت کننده، رای زننده. | عربی | /mošir/ |
مظفرالدین | آن که موجب پیروزی دین و آیین است، پیروزمند در دین | عربی | /mozaffaroddin/ |
منتجب | برگزیده، منتخب | عربی | /montajab/ |
منهاج الدین | راه روشن و آشکار دین و آیین | عربی | /menhājoddin/ |
منوشان | نام حاکم فارس در زمان کی خسرو کیانی که از سرداران سپاه او نیز بود | شاهنامه | /manušān/ |
منوشفر | نام پدر منوچهر شاه پیشدادی | اوستایی | /manušfar/ |
منوشنگ | نام پدر هما در داستان همای و همایون | فارسی | /manušang/ |
نام | معنی | ریشه | فونتیک |
---|---|---|---|
مهدی امین | مرکب از نامهای مهدی و امین. | عربی | /mahdi-amin/ |
مهدی پارسا | مرکب از نامهای مهدی و پارسا. | فارسی–عربی | /mahdi-pārsā/ |
مهدی حسین | مرکب از نامهای مهدی و حسین. | عربی | /mahdi-hoseyn/ |
مهر تاش | مِهر = مهربانی، محبت + تاش (ترکی) (= داش) این کلمه به آخر اسمها اضافه میشود و شرکت، مصاحبت یا همراهی را میرساند و معادل پیشوند «هم» است؛ ۱- روی هم به معنای هم مهر؛ ۲- مجاز از با محبت و مهربان. | فارسی–ترکی | /mehr-tāš/ |
مهر کیش | مهر = مهربانی، محبت + کیش = آیین، دین، ۱- آن که دارای آیین مهرورزی و مهربانی می باشد؛ ۲- مجاز از مهربان و با محبت. | فارسی | /mehr-kiš/ |
مهرپویا | در جستجوی مهر ومحبت، مهر + پویا | فارسی | /mehrpuyā/ |
مهرپیکر | کسی که وجودش بر پایه مهر است | اوستایی | /mehrpeikar/ |
مویدالدین | تایید کننده دین | عربی | /moayedoddin/ |
میثم | پای و سپل شتر که محکم به زمین کوبیده شود | عربی | /meysam/ |
میرشاد | میر = امیر + شاد، امیر شاد و خوشحال، پادشاه و حاکم شادمان. | فارسی–عربی | /mir šād/ |
میرین | از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاوری رومی و داماد قیصر روم | شاهنامه | /mirin/ |
میشه | مشی | اوستایی | /miše/ |
میهن یار | دوست و یاور میهن | فارسی | /mihanyār/ |
میهندوست | میهن پرست | فارسی | /mihandust/ |
نجم الدین | ۱- ستاره دین؛ ۲- آن که در دینداری و آگاهی به اصول و فروع دین چون ستارهای درخشان و نمایان است | عربی | /najmoddin/ |
نجیب | ۱- دارای خصلتهای برجسته و ممتاز اخلاقی؛ ۲- شریف؛ ۳- عفیف، پاکدامن؛ ۴- با اصل و نسب، اصیل. | عربی | /najib/ |
نجیب الله | ۱- خصلت های برجسته و ممتاز اخلاقی خداوند؛ ۲- شرافت و نجات خداوند | عربی | /najibollāh/ |
نظام الدین | ۱- نظم آورنده و نظام دهندهی دین؛ ۲- موجب آراستگی دین | عربی | /nezāmoddin/ |
نظیف | پاکیزه، تمیز | عربی | /nazif/ |
نوبخت | جوان بخت | اوستایی | /no(w) baxt/ |
نوتریکا | نام سومین برادر اشوزرتشت | اوستایی | /nutrikā/ |
نوژن | نوعی کاج، صنوبر. | فارسی | /nužan/ |
نوشاب | آب گوارا، آب زندگی، شربت مطبوع، آب حیات | فارسی | /nušāb/ |
نوشروان | انوشیروان، انوشروان | فارسی | /no(w)šervān/ |
نوشفر | دارای فر و شکوه جاوید | فارسی | /nušfar/ |
نیاتور | نیاطوس، از شخصیتهای شاهنامه، نام برادر قیصر روم از یاران سپاه خسروپرویز پادشاه ساسانی | فارسی | /niyātor/ |
نیکیار | نیک + یار (پسوند دارندگی)، دارای صفات خوبی و نیکی، صالح و شایسته، خوب و نیکو. | فارسی | /nikiyār/ |
نام | معنی | ریشه | فونتیک |
---|---|---|---|
هخامنش | دوست منش، دوست کردار، کسی که دارای کردار و اندیشه نیک است | فارسی | /haxāmaneš/ |
هراچیک | دارای چشمانی آتشین | ارمنی | /herāčik/ |
هرایژ | مرد آتشین و دلیر | ارمنی | /herāyž/ |
هژیر | هجیر ۱- خوب، پسندیده؛ ۲- زیبا؛ ۳- چابک، چالاک؛ ۴- در حالت قیدی به معنی به خوبی؛ ۵- در پهلوی به معنی خوب چهر، نیک نژاد | فارسی | /ha(e)žir/ |
هشیار | هوشیار ۱- هوشیار؛ ۲- دارای حواسِ جمع، آگاه، بیدار | شاهنامه | /hošyār/ |
هوشیار | هوشیار، هشیوار ۱- کسی که دارای هوش است، باهوش؛ ۲- عاقل، بخرد؛ ۳- آگاه، بیدار؛ ۴- زیرک | پهلوی | /hušyār/ |
هوشیدر | پرورانندهﻯ راستی یا قانون مقدس | اوستایی | /hošidar/ |
هیبت | (نشانِ) شکوه و بزرگی خدا. | عربی | /heybat/ |
هیبت الله | (نشانِ) شکوه و بزرگی خدا. | عربی | /heybatollāh/ |
هیثم | ۱- جوجهی عقاب؛ ۲- جوجهی کرکس | عربی | /haysam/ |
هیرش | ۱- یورش، حمله، هجوم؛ ۲- فشار؛ ۳- اشک. | کردی | /hireš/ |
هیژا | گرامی، شایسته، گرانبها. | کردی | /heyžā/ |
هیشوی | از شخصیتهای شاهنامه، نام مرزداری در مرز ایران و روم در زمان گشتاسپ پادشاه کیانی | شاهنامه | /hišuy/ |
واثق | ۱- در قدیم به معنی دارای اطمینان، مطمئن؛ ۲- استوار، قطعی؛ ۳- دارای حسن ظن و اعتماد کننده | عربی | /vāseq/ |
وانتیار | نام پسر ایرج به نوشته بندهشن | فارسی | /vāntiār/ |
وثوق | اعتماد، اطمینان. | عربی | /vosuq/ |
وحیدالدین | یگانه و بینظیر در دین و آئین. | عربی | /vahidoddin/ |
وشمگیر | وُشم (بلدرچین) گیرنده، صید کنندهی وُشم (بلدرچین)، صیاد کرک (بلدرچین) | فارسی | /vošmgir/ |
ویارش | بیارش، دو دلیر | فارسی | /viāraš/ |
ویدوش | دانا، آگاه | فارسی | /viduš/ |
ویسپار | هم پیمان داریوش بزرگ در براندازی مغ دروغین | اوستایی | /vispār/ |
ویسپرد | از بخش های اوستا | اوستایی | /visperd/ |
ویویان | با روح زنده و جالب | لاتین | /viviyān/ |
یاسین | یس، سورهی سی و ششم از قرآن کریم، دارای صدو هشتاد و یک آیه. | عبری | /yāsin/ |
یاشا | به معنی زنده باد!، آفرین!. | ترکی | /yāšā/ |
یاشار | جاویدان، همیشه زنده. | ترکی | /yāšār/ |
یپرم | ثمربخش | ارمنی | /yapram / |
یزدان فر | دارای فره ایزدی | فارسی | /yazdānfar / |
یزدیار | نام پدر دستور بهمنیار از موبدان کرمان در زمان یزدگرد پادشاه ساسانی | فارسی | /yazdyār/ |
یعقوب | به معنی «پاشنه را میگیرد» | عبری | /yaequb/ |
یمین | ۱- راست، سمت راست، در مقابلِ یسار؛ ۲- دست راست انسان؛ ۳- مجاز از دست یار، مایه اقتدار؛ ۴- سوگند؛ ۵- توانگری، برکت و سعادت. | قرآنی | /yamin/ |
یمین الله | مایهی برکت و سعادتمندی خدایی. | عبری | /yaminollāh/ |
یوشع | نام یکی از پیامبران بنیاسرائیل (وصی و خلیفهی موسی(ع) از نسل حضرت یوسف (ع) و یعقوب (ع)، نام وی (یوشع) در آغاز «هوشع» بود یعنی «او نجات میدهد» ولی بعد به «یهوشوع» یعنی یهوّه نجات میدهد مسما شد. | عبری | /yušee/ |
انتخاب نام، اغلب اولین و مهمترین تصمیمی است که والدین برای فرزند خود میگیرند. نام، بیش از یک کلمه یا علامت شناسایی ساده است؛ این انتخاب نمادی از هویت، میراث فرهنگی و حتی انتظاراتی است که والدین از آینده فرزند خود دارند. نامها میتوانند بر ادراک، روابط اجتماعی و حتی فرصتهای افراد در زندگی تأثیر بگذارند. در بسیاری از فرهنگها، مراسم خاصی برای نامگذاری وجود دارد که نشاندهنده اهمیت عمیق این اقدام است.
انتخاب نام، گزینشی است که فراتر از یک علامت شناسایی، به تعیین هویت، فرهنگ و حتی سرنوشت یک فرد میپردازد. در میان پژوهشهای روانشناختی، اجتماعی و فرهنگی، انتخاب نام به عنوان یکی از مقولاتی مطرح است که میتواند تأثیرات بلندمدت و ژرفی بر زندگی فرد داشته باشد. این انتخاب، که اغلب به دور از هرگونه اطلاعات پیشین دربارهی شخصیت یا خصایص آیندهی کودک صورت میگیرد، نه تنها بازتابدهندهی ارزشها و امیدهای والدین است، بلکه میتواند بهطور بالقوه راهی برای ارتباط فرد با اجداد، میراث فرهنگی و جامعهی او باشد.