اسم دختر بدون نقطه

انتخاب اسم فرزند همیشه برای پدرها و مادرها چالش جذابی بوده است. بسیاری از خانواده‌ها معیارهای ویژه‌ای را برای انتخاب نام در نظر می گیرند که هر کدام با اهمیت به حساب می‌آیند. عوامل متعددی بر انتخاب نام تأثیر می‌گذارند، از جمله می‌توان به محبوبیت نام‌ها در موقع تولد، معنای مذهبی یا روحانی، ادای احترام به اجداد یا شخصیت‌های تاریخی و حتی تأثیرات رسانه‌ای و شبکه های اجتماعی اشاره کرد. با این حال، انتخاب نام می‌تواند فراتر از یک سنت یا روند محض باشد؛ این یک فرآیند پیچیده برای هر پدر و مادر است که شامل بررسی‌های دقیق فرهنگی، زبانی و شخصیتی می‌باشد.

با گذر زمان، تغییرات اجتماعی و فرهنگی روش های انتخاب نام را شکل داده‌اند. دوران مدرن با افزایش جهانی شدن و تبادلات فرهنگی، تنوع و ابتکار بیشتری را در این زمینه به همراه آورده است. از طرفی، فناوری و دیتابیس‌های آنلاین امکان دسترسی به طیف گسترده‌ای از نام‌ها را فراهم کرده‌اند و بدین ترتیب، والدین را قادر ساخته‌ تا انتخاب‌های آگاهانه‌تر و متنوع‌تری داشته باشند.

در ادامه این مطلب به دسته بندی جالب و شاید تا حدودی متفاوت اسامی می‌پردازیم که دسته‌بندی بر اساس نقطه است! اسم دختر بدون نقطه را می‌توانید در این مقاله بخوانید.

ناممعنیریشهفونتیک
آداپاداش مینوی، فرشته توانگریفارسی/ādā/
آرامخفف آراینده، ۱- آراستن؛ زیور، زینت و آرایش؛ ۲- آرایشکننده، آراینده. این واژه با واژه‌ی عربی آرا (آراء) به معنی رأی‌ها، نظرها و عقیده‌ها هم آوا و هم نویسه می‌باشد.فارسی/ārā/
آراگلآراینده گل ها، زیبا کننده گل هافارسی/ārāgol/
آرام۱- سکون، ثبات، آسایش، طمأنینه، صلح، آشتی، راحت؛ ۲-(در قدیم) مایه‌ی آرامش، آرامش بخش، تسلی بخش.فارسی/ārām/
آرامدلمایه تسلی خاطر، مایه امید، معشوق، معشوقهفارسی/ārāmdel/
آرامهمنسوب به آرامفارسی/ārāme/
آرایهم معنی با آراستن ۱- آرایش کردن؛ ۲- زیور بستن، زینت دادن، ۳- آماده کردن، مهیا کردن؛ ۴- بیان کردن، بر زبان آوردن.فارسی/ārāy/
آروانام فرشته‌ای در آیین زرتشتکردی/ārvā/
آسا۱- آسودن ۲- آسایش دهنده ۳- وقار، ثبات ۴- آراینده ۵- (در قدیم) شکل و شمایل.فارسی/āsā/
آسارهنام دختر به زبان لری بختیاری به معنی ستاره.لری/āsāre/
آسکیآهو،کنایه از زیبایی و دلفریبیکردی/āski/
آسو۱- به معنی افق طلایی؛ ۲- در اوستایی آسو به معنای تندی، شتاب و کوشا آمده است.کردی/āsu/
آسوداراحت و آرام، آسودهفارسی/āsudā/
آسودهصفت فاعلی از آسودن، استراحت یافته، راحت کرده، آرام گرفته، ساکن، فارغ، خوش، مسرور، بی‌رنج.فارسی/āsude/
آلاسرخ، سرخکم‌رنگ.پهلوی/ālā/
آلاء۱- نعمت‌ها، نیکی‌ها، نیکویی‌ها؛ ۲- از واژه‌های قرآنی.عربی/ālā’/
آلاگلآلا (ترکی) + گل (فارسی) = گل رنگیفارسی–ترکی/ālāgol/
آلالهگیاهی است از تیره‌ی آلاله‌ها، شقایق، لاله‌ی نعمان، لاله‌ی قرمز.فارسی/ālāle/
آلاوهآتشدان، شعله آتش، جایی که در آن آتش روشن می‌کنندفارسی/ālāve/
آلما۱- درخت سیب جنگلی؛ ۲- در ترکی به معنای سیبترکی/ālmā/
آمالجمع امل، امیدها، آرزوها.عربی/āmāl/
آمودهلعل، مروارید به رشته کشیده، آراسته، پیراسته، پردهفارسی/āmude/
آهارگلی مرکب با گل برگهای پیوسته به رنگهای سفید، قرمز، نارنجی، صورتی، یا دو رنگ که انواع گوناگون کم پر و پُرپَر داردفارسی/āhār/
آهوغزال، غزاله، مجاز از معشوق زیبا، (در قدیم) مجاز از چشم زیبافارسی/āhu/
آهیغزال، شاهد، معشوق، عیبفارسی/āhi/
آوا۱- آواز، بانگ، صوت؛ ۲- عقیده، رأی؛ ۳- صدایی که به آواز خوانده می‌شود یا از آلات موسیقی به گوش می‌رسد؛ ۴- (در قدیم) شهرت، آوازه.فارسی/āvā/
آیماهترکی/āy/
احصاشمردن، شمارش، آمارگیری، سرشماری.عربی/ehsā/
احلامجمع حلم، بردباری‌ها، وقارها، عقل‌ها، جمع حلیم، بردبارانعربی/ahlām/
اردی۱- مخفف اردیبهشت، نام ماه دوم سال شمسی؛ ۲- فرشته‌ی مدَبِر کوه‌هافارسی/ordi/
ارسانام چند گونه سرو کوهی جزو تیره‌ی ناژویان که در اغلب نقاط استپی و خاتمه‌ی جنگل‌های مرطوب پراکنده‌اند.فارسی/orsā/
ارممجاز از دختر زیبا و با طراوت.عربی/eram/
اروسسفید، درخشان، زیبااوستایی/orus/
ارویسپر ابتر، راوی تر، دختر عموی پیامبرعربی/arva/
اسدهشیر مادهعربی/asade/
اسرابه شب راه رفتن، در شب سیر کردن، معراج پیغمبر اکرم (ص)، نام هفدهمین سوره قرآن کریم دارای صد و یازده آیه، در گویش سمنان اشکعربی/esrā/
اسراررازها، جمع سرعربی/asrār/
اسمانام ها، اسامی، معارف، حقایق، در تصوف به معنای معارف، حقایق و علوم آمده استقرآنی/asmā/
اسمرگندمگون، سبزهعربی/asmar/
اسمرهمونث اسمر، زن زیبای گندمگونعربی/asmare/
اسودسیاه، سیاه چردهقرآنی/asvad/
اسوهپیشوا، رهبر، مقتدا، سرمشق، خصلتی که شخص بدان لایق مقتدایی گرددقرآنی/osveh/
اطرابسیار ستودن، مدح و ستایش فراوان، مبالغه کردن در مدح کسی، درود گفتن زیاد و زیاده‌روی در ستایش کسی.عربی/etrā/
اطلس۱- پارچه‌ی ابریشمی، پرنیان، دیبا، ابریشم گران‌بها؛ ۲- (در نجوم) فلک نهم، فلک اطلس.یونانی/atlas/
اطلسیمنسوب به اطلس، از جنس اطلس، اطلس، گلی شیپوری و خوشبو به رنگهای سفید، صورتی، ارغوانی، یا سرخفارسی/atlasi/
اطهرپاکیزه تر، پاک‌تر، طاهرترقرآنی/athar/
اطهرهزن پاک تر، پاکیزه ترفارسی–عربی/athare/
اعصارگردبادقرآنی/a’sār/
اعلمداناترقرآنی/alam/
اسم دختر بدون نقطه1
ناممعنیریشهفونتیک
اکرامبزرگداشت، گرامی داشتن، احترام کردن، حرمت، احسانقرآنی/ekrām/
اکرمگرامی تر، آزادتر، بزرگ تر، بزرگوار، گرامی، از نام های خداوندقرآنی/akram/
الآیماه ایل، مجاز از زیباروی ایلترکی/elāy/
الساال= ایل+ سا (پسوند شباهت) مثل ایل، همانند ایل.ترکی/elsā/
السایمجاز از مورد پسند و احترام ایل.ترکی/elsāy/
الکاسرزمین، ناحیهترکی/olkā/
الگازمین، ناحیه، ایالتترکی/olgā/
الماس۱- (در مواد) کربن خالصی که در دما و فشار زیاد متبلور شده باشد. سخت‌ترین ماده‌ی طبیعی است و کاربردهای تزیینی و صنعتی دارد؛ ۲- در قدیم مجاز از شمشیر.یونانی/almās/
الها۱- شادی آوردن؛ ۲-بسیار بخشش کردن؛ ۳- به شنیدن آواز مشغول شدن.عربی/elhā/
الهامبه دل افکندن، در دل انداختن؛ القاء خاص در قلب به طریق فیض؛ رسیدن فکر به ذهن و در معارف اسلامی القای امری از سوی خداوند به دل کسی؛ دریافت و شعور غریزی.عربی/elhām/
الههرب‌النوع، پرستش کردن، ماه نو، آفتاب، بتانعربی/elāhe/
ام سلمه۱) [حدود سال ۶۰ هجری] نام یکی از همسران پیامبر اسلام(ص)؛ ۲) کنیه‌ی چند تن از دختران امامان معصوم.عربی/omme salame/
امامهدختر حمزه عموی پیامبر و نام همسر حضرت علیعربی/emāme/
املامید و آرزو.عربی/amal/
املحبانمک تر، زیباترعربی/amlah/
اهدادادن یا فرستادن چیزی به کسی به عنوان تحفه، هدیه دادن.عربی/ehdā/
حامدهمؤنث حامد، سپاسگزارعربی/hāmede/
حرهدختر آزاده، از اسامی حضرت زهرا، از القاب بانوان اشرافیعربی/horre/
حلماجمع حَلیم، بردباران، صبوران.عربی/holmā/
حلوهشیرین، کنایه از زن زیبا و شیرینعربی/helvā/
حماسهکاری افتخار آفرین، نوعی شعر، دلیری، شجاعت، بی باکی، کاری افتخارآفرین که از سر شجاعت و دلاوری یا مهارت انجام شده باشدعربی/hamāse/
حمامهکبوتر، هر پرنده طوقدار، مانند فاختهعربی/hamāme/
حمدهسپاس و شکرگزاریعربی/hamde/
حمراسرخ رنگعربی/hamrā/
حوا۱- نخستین انسان ماده در مذاهب سامی ۲- در نجوم صورت فلکی بزرگی در آسمان نیمکره‌ی جنوبی، که آن را به صورت مارگیری مجسم می کنند که ماری را با دو دست گرفته استعربی/havā/
حورزن زیبای بهشتیعربی/hur/
حورآساحور (عربی) + آسا (فارسی) آن که چون حور زیباستفارسی/ho(w)rāsā/
حوراحور، زن زیبای بهشتی، زنِ سفید پوستِ سیاه چشم و مویعربی/ho(w)rā/
حوریحور، زن زیبافارسی/huri/
دائمهمؤنث دائم و به معنی همیشگی، جاویدان.عربی/dā’me/
دادلیشیرین و نمکینترکی/dādli/
دارگل۱- درختِ گل؛ ۲- مجاز از زیبارو؛ ۳- نوعی درخت که در سرزمین هندوستان روییده است.فارسی/dār gol/
داگلمادر گللری/dāgol/
درادُر = مروارید، لؤلؤ + ا (پسوند نسبت)، ۱- منسوب به دُر؛ ۲- مجاز از قیمتی و گران قیمت.فارسی–عربی/dor(r)ā/
دردیرنج، دردترکمنی/dordi/
درسادُر= مروارید، لؤلؤ + سا (پسوند شباهت)، ۱- شبیه به دُر؛ ۲- مجاز از گران قیمت و ارزشمند.فارسی–عربی/dorsā/
درگلدر (عربی) + گل (فارسی) مروارید گلهافارسی–عربی/dorgol/
دعا۱- درخواست کردن چیزی از خداوند یا بزرگان دین هنگام نیاز، اضطرار، آمرزش خواستن و مانند آنها؛ ۲- هر یک از مجموعه سخنانی که معمولاً به زبان عربی است و از قرآن یا سخنان امامان و بزرگان دین گرفته شده است.عربی/doeā/
دل آساموجب تسکین و آسایش دلفارسی/delāsā/
دل‌آرا۱- موجب آرامش و شادی دیگران؛ ۲- در قدیم به معنی محبوب، معشوقفارسی/del ārā/
دل‌آرایدل آرافارسی/del ārāy/
دل‌آسامجاز از آسایش دهنده‌ی دل، آرامش دهنده‌ی خاطر.فارسی/del āsā/
دل‌آگاهمجاز از دارای معرفت، هشیار، دانا.فارسی/del āgāh/
دلاراممجاز از موجب آرامش خاطر، محبوب، معشوق، با آسودگی خاطر.فارسی/delārām/
دلدارمجاز از ۱- معشوق و محبوب؛ ۲- در قدیم به معنی مهربان، با محبت؛ ۳- در تصوف به معنی حق، خداوند.فارسی/del dār/
دلرامدلارامفارسی/del rām/
دلسادل + سا (پسوند شباهت)، ۱- همچو دل که جایگاه عواطف و احساسات در انسان است. مثل قلب؛ ۲- مجاز از دارای احساس، دارای عاطفه.فارسی/delsā/
دلگرمخشنود، امیدوارفارسی/delgarm/
girl 7 3 -
ناممعنیریشهفونتیک
رائدهمونث راید، پیام آور، جوبنده، جویندهعربی/rā’de/
راحلکوچ فرما، کوچ کنندهعربی/rāhel/
راحلهمؤنث راحل، کوچ فرما، کوچ کنندهعربی/rāhele/
راحمهمؤنث راحم، به معنی رحمت آورنده و دل سوزاننده.عربی/rāheme/
رادامونث راد، بانوی بخشنده، دختر جوانمردفارسی/rādā/
راکعهمؤنث راکع، دختر رکوع کننده.عربی/rāke‛e/
رامارام + ا (پسوند نسبت)، منسوب به رامسانسکریت/rāmā/
رامه۱- یاقوت؛ ۲- مراد، مقصود.فارسی/rāme/
راوک۱- مجاز از راوق، صافی، پالونه، جام شراب؛ ۲- مجاز از شراب صاف و زلال؛ ۳- مجاز از صاف، زلال.فارسی–عربی/rāvak/
رحمهنام همسر ایوب (ع)عربی/rahme/
رهانجات یافته و آزاد، با آزادی، آزادانه، رهایی.فارسی/rahā/
رواجایز، لایق، سزاوار، شایسته؛ اگر به کسر «ر» (رِوا) خوانده شود به معنی بارداری، برومندی، فراوانی و بسیاری می‌باشد؛ این کلمه در عربی نیز با واژه‌ی «رُوا»/rovā/ به معنی چهره‌ی زیبا، زیبایی و جمال هم نویسه است.فارسی/ravā/
روحا۱- آنچه به روان انسان شادابی و طراوت می بخشد، جانبخش، مفرح؛ ۲- گوشه‌ای در موسیقی ایرانی.عربی/ruhā/
رودارود= نغمه، سرود، فرزند+ ا (پسوند نسبت) ۱- منسوب به رود؛ ۲- مجاز از نغمه، آهنگ، سرود؛ ۳- فرزند.عبری/rudā/
ساحرهزن جادوگر و افسونگر، کنایه از زنی که چشمانی جذاب داردعربی/sāhere/
ساحلزمینی که در کنار دریا یا دریاچه یا رودی بزرگ واقع شده است، مرزبین آب و خشکی،کرانه.عربی/sāhel/
ساحلهساحل + ه (پسوند نسبت)، منسوب به ساحلفارسی–عربی/sāhele/
ساراخالص، بی‌آمیختگیعربی/sārā/
سارالنام بخشی در شهرستان دیواندره در استان کردستان.کردی/sārāl/
سارایساراعربی/sārāy/
سارمهنام روستایی در شهرستان فومن در استان گیلان.گیلکی/sārme/
سارهسارا، سارای، ۱- امیره‌ی من؛ ۲- در هندی به معنی شاره یا نوعی لباس محلیِ زنان هند و پاکستان که به صورت پارچه‌ای سبک و بلند است و یک سر آن را به دور کمر می‌پیچند و سر دیگر آن را بر روی شانه یا سر می‌اندازند، پرده.عربی/sāre/
ساطعهمؤنث ساطععربی/sātee/
ساعده۱- مفرد سواعد، شاخه فرعی، شاخابه، مجاری آب که به رودخانه یا دریا می‌ریزد؛ ۲- مجاری شیر در پستان؛ ۳- (اسم) ساعد بند آهنی یا طلایی.عربی/sā‛ede/
سالساتند و تیز، نوعی سس اسپانیاییلاتین/sālsā/
سالمهبدون عیب، در کمال سلامتعربی/sāleme/
سالومهزوجه‌ی زبدی و مادر یعقوب کبیر و یوحنای انجیلی.عربی/sālume/
ساماسام، سیاه، منسوب به ساماوستایی/sāmā/
سامرهنام شهری در عراق که مرقد امام دهم و یازدهم در آن واقع شده استعربی/sāmereh/
ساهره۱- زمین یا روی زمین، زمینی که حق سبحانه در روز قیامت آن را مجدداً پیدا سازد؛ ۲- در قدیم و در ادیان مجاز از زمین روز رستاخیز؛ ۳- چشمه روان؛ ۴-ماه، غلاف ماه.عربی/sāhere/
ساواساو = خالص، ناب، طلای خالص + ا (پسوند نسبت)، ۱- منسوب به خالص، ناب و طلای خالص؛ ۲- مجاز از خالص و ناب؛ ۳- زر و سیم براده شده.ترکی/sāvā/
سحر۱- زمان قبل از سپیده‌دم؛ ۲- در ماه رمضان زمانی است از نیمه شب تا اذان صبح؛ ۳- صبح.عربی/sahar/
سحرگلگل سپیده دم، مجاز از زیبا و با طراوتفارسی–عربی/sahar-gol/
سدانام قهرمان یکی از داستانهای ارمنیارمنی/sadā/
سرگلاولین گل، بهترین از هر چیزفارسی/sargol/
سرمه۱- در قدیم مجاز از سیاهی، تاریکی ۲- مخلوطی از کانه های آنتیموان که سیاه رنگ است و از آن برای آرایش پلک چشم و مژه ها استفاده می‌شود، [سرمه های امروزی مخلوطی از آهن و سرب و بعضی مواد دیگر است یا از سوزاندن دانه های روغنی به دست می آورند]فارسی/sorme/
سرو۱- مجاز از شاداب و با طراوت ۲- هر یک از انواع درختان بازدانه از خانواده مخروطیان که همیشه سبز استفارسی/sarv/
سروا۱- شعر، سرود ۲- در قدیم به معنی افسانه، داستانفارسی/sarvā/
سروگلسرو = درخت سرو + گل، مجاز از زیبا و با طراوت و شاداب.فارسی/sarvar-gol/
سروهنسیم، باد ملایم، باد خنک، ایازکردی/sarve/
سروی۱- منسوب به سرو؛ ۲- نوعی از خطوط اسلامی؛ ۳- نخلی، شجری.فارسی/sarvi/
سعادنام زن محبوبی در عرب، نام معشوقه‌ای در عرب.عربی/soeād/
سعاده۱- نیک بختی، خوشبختی؛ ۲- در احکام نجوم سعد بودنِ ستاره ها و تأثیر آنها بر سرنوشت انسان ها.عربی/saeāde/
سلاله۱- نسل؛ ۲- فرزند، نطفه.عربی/solāle/
سلامهسلامه یا سلافه مشهور به شهربانو دختر یزدجرد ابن شهریار یا هرمزان و همسر امام حسین(ع).عربی/salāme/
girl 5 1 jpg -
ناممعنیریشهفونتیک
سلداحامی، یاورترکی/soldā/
سلما۱- نام درختی؛ ۲- در عربی (مؤنث سِلم) صلح، آشتی، زنِ صلح طلب.عربی/selmā/
سلمینام نوعی گیاه، زنی معشوقه در عرب و مجاز از هر معشوق را گویند.عربی/salmi/
سلوا۱- گیاهی علفی، خودرو یا زینتی از خانواده نعنا، مریم گلی؛ ۲- هر چیز که تسلّی دهد؛ ۳- انگبین، عسل.عربی/selvā/
سلوهفرحبخشعربی/salve/
سلوی۱- گیاهی علفی، خودرو یا زینتی از خانواده ی نعناع با برگ های کرک دار و گل هایی به رنگ آبیِ مایل به بنفش و به ندرت سفید شهد دار. برگ ها و سرشاخه های آن معطر و دارویی است؛ ۲- مریم گلیلاتین/salvi/
سماآسمان، سقف خانه یا چادرعربی/samā/
سماحبخشندگی، سخاوت، مهربانی؛ ۲- آزادمنشی، بزرگ منشی؛ ۳- گذشت، بردباری، تسامح، بخشش.عربی/samāh/
سماحه۱- بزرگواری؛ ۲- بخشندگی، سخاوت، بخشش، کرم، گذشت؛ ۳- بردباری؛ ۴- تسامح، چشم پوشی.عربی/samāhe/
سمر۱- حکایت، افسانه، داستان؛ ۲- مجاز از مشهور و گفتار و سخن.عربی/samar/
سمرازن گندمگونعربی/samrā/
سهاستاره‌ی کم نوری در کنار ستاره‌ی عناق در صورت فلکی دُب اکبر که در قدیم قوّت چشم و دوربینی آن را با این ستاره امتحان میکردند.عربی/sohā/
سهادبیداری، شب زنده داری.عربی/sohād/
سهیمُمالِ سُهاعربی/sohi/
سودا۱- مجاز از فکر، خیال، شور و شوق؛ ۲- مجاز از علاقه‌ی شدید به کسی یا چیزی، عشق.عربی/so(w)dā/
سودهساییده، ساییده شدهعربی/sude/
سودیعشقترکی/sevdi/
سور۱- درختی همیشه سبز از خانواده‌ی سرو با برگ‌های سوزنی، پوست قرمز و تنه‌ی خمره‌ای شکل؛ ۲- اسم مصدر خوشی و شادمانی، سُرور. این واژه با کلمه‌ی سُوَر جمع سوره (سوره‌های قرآن) هم نویسه است.فارسی/sur/
سورا۱- سود دهنده؛ ۲- توانا، نیرومندفارسی/surā/
سورههر یک از بخش های صد و چهارده گانه ی قرآن که خود شامل چند آیه استعربی/sure/
سوریگل محمدی، هرگل سرخ، شادی، خوشحالیفارسی/suri/
سوگلمورد علاقه و محبت زیاد، محبوبترکی/so(w)gol/
سوگلیمحبوب، برگزیده، معشوقترکی/sogoli/
سولارسو = آب + لار (پسوند جمع در ترکی)، آبها.ترکی/sulār/
سوما۱- ماه، نور ماه؛ ۲- مجاز از زیبا؛ نهر آب و مجرای قنات.فارسی/sumā/
girl 8 jpg -
ناممعنیریشهفونتیک
صالحهدختر و زن نیکوکارعربی/saalehe/
صحرابیابان، محلی خارج از منطقه مسکونی، که دارای پوشش گیاهی استعربی/sahraa/
صداانعکاس صوت، پژواکعربی/sedaa/
صدریمنسوب به صدر، گوشه ای در دستگاه شورعربی/sadri/
صدورضمیرها، دل ها، سینه هاعربی/sodoor/
صرسرمای سوزانعربی/serr/
صراحیظرف شراب، ظرف شیشه‌ای شراب، شراب زلال، در تصوف مقام انس را گویندعربی/soraahi/
صراطراه وسیع، راهعربی/seraat/
صرحبرج، قصرعربی/sarh/
صرصرباد بسیار سرد و تندعربی/sarsar/
صعدسختعربی/sad/
صعوهپرنده ای کوچک و ; خوش آواز به اندازه گنجشکعربی/save/
صلحصلح، مسالمت، سازش کردنعربی/solh/
صلدسترون، زمین صاف و سختعربی/sald/
صلصالگل خشکعربی/salsal/
صمکران، ناشنواهاعربی/somm/
صهرقرابت، پیوندعربی/sahr/
صواعجام، پیمانهعربی/savaa/
صوامعصومعه هاعربی/savaame/
girl 9 jpg -
ناممعنیریشهفونتیک
طاعهاطاعت، فرمانبریعربی/taaeh/
طاهرهطاهر، زن پاک و مبرا از عیب، لقب فاطمه زهرا (ع) و لقب خدیجه همسر پیامبر (ص)عربی/taahereh/
طاوسپرنده معروف زیبا که دم چتری زیبا داردعربی/taavoos/
طلعشکوفه، میوهعربی/tal/
طلوعدمیدن و برآمدنِ خورشید و مانند آن، ابتدای روزعربی/toloo’e/
طمعطمع داشتن، امیدعربی/tama/
طهوربسیار پاکعربی/tahoor/
طودکوه بزرگعربی/taod/
طورنام کوه طورعربی/toor/
طوعهاطاعت، فرمانبری، نام زنی که مسلم ابن عقیل به خانه او پناه بردفارسی–عربی/toe/
طولفضل، مالعربی/taool/
طوینام محلی در شامعربی/tovaa/
عائلاتهیدست، فقیرعربی/aaelaa/
عادلهمؤنث عادل، بانوی با انصافعربی/aadeleh/
عالبزرگی طلب، برتری جوعربی/aal/
عالمهبانوی دانشمند، فرزانهعربی/aaleme/
عالیبلند، رفیع، بزرگ، سرافرازعربی/aali/
عامسالعربی/aam/
عاملانجام دهندهعربی/aamel/
عسرسختعربی/osr/
عسلمایعی خوراکی که زنبور عسل می سازد، بسیار شیرین و دوست داشتنیعربی/asal/
عصاعصا، چوبدستیعربی/asaa/
عصرعصر، روزگارعربی/asr/
عطرسایعطر (عربی) + سا (فارسی)، معطر و خوشبو کنندهفارسی–عربی/atrsaay/
علاماز اسماء حسنی به معنی بسیار داناعربی/alaam/
علامهبسیار داناعربی/alaame/
علمدانش، دانستنعربی/elm/
علماءدانشمندانعربی/olamaa/
عمارهمزد و اجرت آباد کردنعربی/amaare/
عمدستون هاعربی/amad/
عملانجام دادن، عمل، کارعربی/amal/
عمینابینایانعربی/omi/
عهدپیمانعربی/adh/
کادحتلاش کننده، رنجبر، سخت کوشندهعربی/kaadeh/
کاساسم زیبای شمالی به معنی دختر چشم آبیفارسی–گیلکی/kaas/
کامدلاز نام های برگزیدهفارسی/kaamdel/
کاملهمؤنث کامل، بی نقص، بی عیبعربی/kaamele/
کامهخواسته، آرزو، مراد، هدف، خواهشفارسی/kaame/
کرااسم همسر مولاناجلال الدین بلخیفارسی/keraa/
کرسیکرسی (علم و قدرت)عربی/korsi/
کسادکم بودن خریدار، کسادعربی/kesaad/
کسوهپوشاکعربی/kesvah/
کلارانام راهبه ای ایتالیاییفرانسوی/kelaaraa/
کلالهبخشی از گل که برای جذب دانه های گرده، نگه داشتن و رویاندن آنها و تولید میوه است، زلف، کاکلفارسی/kolaale/
کلامسخن گفتنعربی/kalaam/
کلمسخنان، کلماتعربی/kalem/
کهسارکوهسار، جایی که دارای کوههای متعدد استفارسی/kohsaar/
girl 20 1 jpg -
ناممعنیریشهفونتیک
گل آور(گل + آور (جزء پسین) = آورنده، دارنده)گل آورنده، گلدارنده، (به مجاز) زیبا و با طراوتفارسی/golaavar/
گلارازینت دهنده گل، از شخصیت های شاهنامه، نام مادر روشنک بنا به بعضی نسخه های شاهنامهفارسی/golaaraa/
گلارهچشملری/gelaare/
گلاسامانند گل، مرکب از گل و پسوند مشابهتفارسی/golaasaa/
گلاکودختری که مانند گل استلری/golaaku/
گلالعبیر سرخهندی/golaal/
گلالهکلاله، دسته گل، موی مجعدفارسی/golaale/
گلساگلسان، مانند گلفارسی/golsaa/
گلسرآن که سر و رویی چون گل داردفارسی/golsar/
گلطلاگلزرفارسی/goltalaa/
گلمهر(گل + مهر = خورشید) (به مجاز) آفتاب، گل خورشید، گل آفتاب، گل آفتابگردانفارسی/golmehr/
گلیرنگ قرمز گل رزفارسی/goli/
گوطلابا ارزش مثل طلا، آنچه یا آنکه به زیبایی طلا باشدلری/gutalaa/
گولییک گلکردی/guli/
گوهرملکگوهر (فارسی) + ملک (عربی) پادشاه زادهفارسی–عربی/goharmalek/
گوهرهنام روستایی در نزدیکی کرمانشاهانفارسی/gohare/
لئابه سوی خدا، دختری که رو به سوی خدا داردعبری/leaa/
لالهگلی به شکل جام و سرخ رنگ، گونه سرخ و گلگونفارسی/laale/
لاله رولاله چهر، آن که صورتی زیبا به مثال گل لاله داردفارسی/laaleroo/
لحمگوشتعربی/lahm/
لعلمعرب از فارسی، لال، نام سنگی قیمتی به رنگ قرمز، گاهی سبز و زرد تا سیاهفارسی/la’al/
للیمعادل لیلیزبان باستانی–آشوری/lelli/
لهوسرگرمیعربی/lahv/
لوحصحیفهعربی/loh/
لورانام سازی است، چنگ، نام یکی از صورت های فلکی شمالیعبری/loraa/
لولومرواریدعربی/lolo/
مائدهخوردنی، طعام، نام سوره ای در قرآن کریمعربی/maaedeh/
مارالمرال، گوزن، آهو، (به مجاز) زیبا و خوش اندامفارسی–ترکی/maaraal/
ماردسرکشعربی/maared/
مالکهمونث مالکعربی/maaleke/
مامکمادر، خطاب محبت آمیز به فرزند دختر، زن پیرفارسی/maamak/
ماهبسیار خوب و دوست داشتنیفارسی/maah/
ماه گلگلِ ماه، (به مجاز) زیباروفارسی/maahgol/
ماه ملکپادشاه زیبارویانفارسی/mahmalek/
ماهدهمؤنث ماهِد، گسترنده، گسترانندهعربی/maahede/
ماهرهمؤنث ماهرعربی/maahere/
ماهروآنکه چهره‌ای همچون ماه دارد،‌ زیباروفارسی/maahroo/
ماهسامانند ماه زیباروفارسی/maahsaa/
ماهکخوبروی کوچک، معشوقک زیباروی و یا خوبروی دوست داشتنیفارسی/maahak/
ماهوزینت، آرایشفارسی/maahoo/
ماهور(ماه + وَر (پسوند دارندگی))، دارای ویژگی و صفت ماه، (به مجاز) زیباروفارسی/maahvar/
ماهیمنسوب به ماه، جانور دریاییفارسی/maahi/
girl 12 jpg -
ناممعنیریشهفونتیک
ماویسرانجام، جایگاهعربی/mavaa/
محرمخویشاوند، آشنا، همسرعربی/mahram/
مراءمجادله، بگومگو کردنعربی/meraa/
مرحافخر فروشیعربی/marhaa/
مرسااستوار وثابتعربی/mersaa/
مرسدهملکهانگلیسی/mersede/
مرمرنوعی سنگ آهکی سخت و متبلور و زیبا و قیمتیفارسی/marmar/
مرهقوت و نیروعربی/marah/
مروافال نیک و دعای خیرفارسی/marvaa/
مروهتپه ای در کنار مسجدالحرامعربی/marvah/
مسمعشنیدنعربی/mosme/
مسمیمعینعربی/mosmaa/
مسومهنشاندار، نشان کردهعربی/mosavvamah/
مصرمملکت فرعون، سرزمین مصرعربی/mesr/
مصلیجایگاه نمازعربی/mosalaa/
مصوراز اسماء حسنی به معنی صورتگرعربی/mosavver/
مطربارانعربی/matar/
مطلعطلوععربی/matla/
مطهرهزن پاکیزه و مقدسعربی/motahhare/
معمورآبادعربی/mamoor/
مکاءصفیر کشیدن، سوت زدنعربی/mokaa/
مکرمهزن گرامی و عزیز کردهعربی/mokarame/
ملائکهفرشته هاعربی/malaaeke/
ملکفرشته، پریعربی/malak/
ملودیتوالی تعدادی از اصوات در موسیقییونانی/melodi/
ملوسقشنگ، دلربا، دلپذیرعربی/maloos/
ملوسکمصغر ملوس، ملوس کوچکعربی/maloosak/
ملوک(جمعِ مِلَک) پادشاهانعربی/molook/
ممطربارش دهندهعربی/momter/
مه آسامانند ماه، زیباروفارسی/mahaasaa/
مهامنسوب به ماه است، (به مجاز) زیبارو، با فتح میم به معنای بزرگ، بزرگترفارسی/mahaaa/
مهادآرامگاه، زیراندازعربی/mehaad/
مهدگهوارهعربی/mahd/
مهدااول شب، پاسی از شب، آرامش شبعربی/mahdaa/
مهرآوردوستی ورزنده، ابراز محبت کنندهفارسی/mehraavar/
مهرا(مهر+ ا (پسوند نسبت))، منسوب به مِهر، مِهرفارسی/mehraa/
مهراسامانند خورشیدفارسی/mehraasaa/
مهراوهمرکب از مهر (محبت یا خورشید) + اوه (پسوند شباهت)فارسی/mehraave/
مهرسا(مهر = خورشید + سا (پسوند شباهت))، مثل خورشید، (به مجاز) زیباروفارسی/mehrsaa/
مهرکخورشید کوچک، زیبا و درخشان، مهر و محبتفارسی/mehrak/
مهرگل(مهر = خورشید + گل)، گل آفتاب، گل آفتاب گردان، (به مجاز) زیبا و لطیففارسی/mehrgol/
مهروماه رو، (به مجاز) زیبا روفارسی/mahroo/
مهرویماه رو، زیباروفارسی/mahrooi/
مهریمنسوب به مهرفارسی/mehri/
مهکامهمنسوب به مهکام، (به مجاز) آرزوی زیبای رویفارسی/mahkaame/
مهگل(مَه = ماه + گل)، گلِ ماه، (به مجاز) زیباروفارسی/mahgol/
مهلاآهسته! بی شتاب!عربی/mahla/
مهلارنام رای هند در کتاب طوطی نامهفارسی/mahlaar/
girl 2 jpg -
ناممعنیریشهفونتیک
مهوارمانند ماه زیبافارسی/mahvaar/
مودهمهربانی و دوستی، دوست داشتنعربی/mavaddah/
مورادرهم شدنعربی/mooraa/
موسعتوانگرعربی/mose/
موعدزمان و مکان وعدهعربی/maued/
مولودهمؤنث مولودعربی/moloode/
مولیسرور، سرپرست، بعضا از اسماءحسنیعربی/maulaa/
هاراکوهستانعبری/haaraa/
هالهمعرب از یونانی به معنای حلقه نورانی سفید یا رنگی که گاه دور ماه یا خورشید دیده می‌شودیونانی/haaleh/
هدسههمسر یهودی خشایار شاه که بعداً استر نام گرفت، محل دفن او و داییش (مردخای) جزء آثار باستانی همدان استعبری/hadse/
هدیهدایت، راه راست نمودن، راهنماییعربی/hodaa/
هرارب النوع زمین، بزرگترین ملکه خدایان یونانی، نگهبان زنانیونانی/heraa/
هرساماشک هام، کنیه از عزیزم (لری بختیاری)لری/harsaam/
هلالهگلی زرد رنگ خوشبو، آلاله، جارزدن، با خبر ساختنکردی/helaaleh/
هلمامعنی اسم را در این قسمت بنویسید خیلی صبورعربی/helmaa/
همامرغ خوش پرواز و مایه سلامت، از شخصیت‌های شاهنامهفارسی/homaa/
همایهما ، دختر بهمن شاه کیانیفارسی/homaay/
همدمرفیق ، همزبان، همنشینفارسی/hamdam/
همراهموافق، هماهنگ، دوستعربی/hamraah/
همگامهمراه، همسفرفارسی/hamgaam/
هودهراست، درستفارسی/hoode/
هورخور، خورشید، از شخصیتهای شاهنامه، نام دانایی پرهیزکار در زمان بهرام گور پادشاه ساسانیفارسی/hoor/
هورامپیرو خوبی، انسان شاد و خنده رو، هنگام طلوع آفتاب،‌ مرتفععبری/hooraam/
هوردادداده‌ی خورشید، تابنده و پر حرارتفارسی/hoordaad/
هورمهرخورشیدفارسی/hoormehr/
هورینور خورشیدکردی/hoori/
هومامرغ سعادت، فرخندهکردی/hoomaa/
هومهردوست، یارفارسی/hoomehr/
هووینام زن اشوزرتشت، دختر فرشوشترفارسی/hovooi/
واحدهمؤنث واحد، یگانهعربی/vaahede/
وادیسرزمین، رودعربی/vaadi/
والهعاشق بی قرار، شیفته و مفتونعربی/vaale/
ودابه کسر واو، نام مجموعه کتابهای چهارگانه هندوها که به زبان سانسکریت نوشته شده استسانسکریت/vada/
وردآورمرکب از ورد (گل) + آور(آورنده)فارسی/vordaavor/
وردیکوچک، ریز‏نقشکردی/vordi/
وسمهماده رنگی ای که از نوعی گیاه به دست می‌آید.عربی/vasme/
ولگابلندترین رود اروپاروسی/volga/
وهارفصل بهارکردی/vehaar/
وهروخوبرویفارسی/vehro/

انتخاب نام، اغلب اولین و مهم‌ترین تصمیمی است که والدین برای فرزند خود می‌گیرند. نام، بیش از یک کلمه یا علامت شناسایی ساده است؛ این انتخاب نمادی از هویت، میراث فرهنگی و حتی انتظاراتی است که والدین از آینده فرزند خود دارند. نام‌ها می‌توانند بر ادراک، روابط اجتماعی و حتی فرصت‌های افراد در زندگی تأثیر بگذارند. در بسیاری از فرهنگ‌ها، مراسم خاصی برای نام‌گذاری وجود دارد که نشان‌دهنده اهمیت عمیق این اقدام است.

انتخاب نام، گزینشی است که فراتر از یک علامت شناسایی، به تعیین هویت، فرهنگ و حتی سرنوشت یک فرد می‌پردازد. در میان پژوهش‌های روانشناختی، اجتماعی و فرهنگی، انتخاب نام به عنوان یکی از مقولاتی مطرح است که می‌تواند تأثیرات بلندمدت و ژرفی بر زندگی فرد داشته باشد. این انتخاب، که اغلب به دور از هرگونه اطلاعات پیشین درباره‌ی شخصیت یا خصایص آینده‌ی کودک صورت می‌گیرد، نه تنها بازتاب‌دهنده‌ی ارزش‌ها و امیدهای والدین است، بلکه می‌تواند به‌طور بالقوه راهی برای ارتباط فرد با اجداد، میراث فرهنگی و جامعه‌ی او باشد.

نقطه
Logo