انتخاب اسم فرزند همیشه برای پدرها و مادرها چالش جذابی بوده است. بسیاری از خانوادهها معیارهای ویژهای را برای انتخاب نام در نظر می گیرند که هر کدام با اهمیت به حساب میآیند. عوامل متعددی بر انتخاب نام تأثیر میگذارند، از جمله میتوان به محبوبیت نامها در موقع تولد، معنای مذهبی یا روحانی، ادای احترام به اجداد یا شخصیتهای تاریخی و حتی تأثیرات رسانهای و شبکه های اجتماعی اشاره کرد. با این حال، انتخاب نام میتواند فراتر از یک سنت یا روند محض باشد؛ این یک فرآیند پیچیده برای هر پدر و مادر است که شامل بررسیهای دقیق فرهنگی، زبانی و شخصیتی میباشد.
با گذر زمان، تغییرات اجتماعی و فرهنگی روش های انتخاب نام را شکل دادهاند. دوران مدرن با افزایش جهانی شدن و تبادلات فرهنگی، تنوع و ابتکار بیشتری را در این زمینه به همراه آورده است. از طرفی، فناوری و دیتابیسهای آنلاین امکان دسترسی به طیف گستردهای از نامها را فراهم کردهاند و بدین ترتیب، والدین را قادر ساخته تا انتخابهای آگاهانهتر و متنوعتری داشته باشند.
در ادامه این مطلب به دسته بندی جالب و شاید تا حدودی متفاوت اسامی میپردازیم که دستهبندی بر اساس نقطه است! اسم دختر بدون نقطه را میتوانید در این مقاله بخوانید.
نام | معنی | ریشه | فونتیک |
---|---|---|---|
آدا | پاداش مینوی، فرشته توانگری | فارسی | /ādā/ |
آرا | مخفف آراینده، ۱- آراستن؛ زیور، زینت و آرایش؛ ۲- آرایشکننده، آراینده. این واژه با واژهی عربی آرا (آراء) به معنی رأیها، نظرها و عقیدهها هم آوا و هم نویسه میباشد. | فارسی | /ārā/ |
آراگل | آراینده گل ها، زیبا کننده گل ها | فارسی | /ārāgol/ |
آرام | ۱- سکون، ثبات، آسایش، طمأنینه، صلح، آشتی، راحت؛ ۲-(در قدیم) مایهی آرامش، آرامش بخش، تسلی بخش. | فارسی | /ārām/ |
آرامدل | مایه تسلی خاطر، مایه امید، معشوق، معشوقه | فارسی | /ārāmdel/ |
آرامه | منسوب به آرام | فارسی | /ārāme/ |
آرای | هم معنی با آراستن ۱- آرایش کردن؛ ۲- زیور بستن، زینت دادن، ۳- آماده کردن، مهیا کردن؛ ۴- بیان کردن، بر زبان آوردن. | فارسی | /ārāy/ |
آروا | نام فرشتهای در آیین زرتشت | کردی | /ārvā/ |
آسا | ۱- آسودن ۲- آسایش دهنده ۳- وقار، ثبات ۴- آراینده ۵- (در قدیم) شکل و شمایل. | فارسی | /āsā/ |
آساره | نام دختر به زبان لری بختیاری به معنی ستاره. | لری | /āsāre/ |
آسکی | آهو،کنایه از زیبایی و دلفریبی | کردی | /āski/ |
آسو | ۱- به معنی افق طلایی؛ ۲- در اوستایی آسو به معنای تندی، شتاب و کوشا آمده است. | کردی | /āsu/ |
آسودا | راحت و آرام، آسوده | فارسی | /āsudā/ |
آسوده | صفت فاعلی از آسودن، استراحت یافته، راحت کرده، آرام گرفته، ساکن، فارغ، خوش، مسرور، بیرنج. | فارسی | /āsude/ |
آلا | سرخ، سرخکمرنگ. | پهلوی | /ālā/ |
آلاء | ۱- نعمتها، نیکیها، نیکوییها؛ ۲- از واژههای قرآنی. | عربی | /ālā’/ |
آلاگل | آلا (ترکی) + گل (فارسی) = گل رنگی | فارسی–ترکی | /ālāgol/ |
آلاله | گیاهی است از تیرهی آلالهها، شقایق، لالهی نعمان، لالهی قرمز. | فارسی | /ālāle/ |
آلاوه | آتشدان، شعله آتش، جایی که در آن آتش روشن میکنند | فارسی | /ālāve/ |
آلما | ۱- درخت سیب جنگلی؛ ۲- در ترکی به معنای سیب | ترکی | /ālmā/ |
آمال | جمع امل، امیدها، آرزوها. | عربی | /āmāl/ |
آموده | لعل، مروارید به رشته کشیده، آراسته، پیراسته، پرده | فارسی | /āmude/ |
آهار | گلی مرکب با گل برگهای پیوسته به رنگهای سفید، قرمز، نارنجی، صورتی، یا دو رنگ که انواع گوناگون کم پر و پُرپَر دارد | فارسی | /āhār/ |
آهو | غزال، غزاله، مجاز از معشوق زیبا، (در قدیم) مجاز از چشم زیبا | فارسی | /āhu/ |
آهی | غزال، شاهد، معشوق، عیب | فارسی | /āhi/ |
آوا | ۱- آواز، بانگ، صوت؛ ۲- عقیده، رأی؛ ۳- صدایی که به آواز خوانده میشود یا از آلات موسیقی به گوش میرسد؛ ۴- (در قدیم) شهرت، آوازه. | فارسی | /āvā/ |
آی | ماه | ترکی | /āy/ |
احصا | شمردن، شمارش، آمارگیری، سرشماری. | عربی | /ehsā/ |
احلام | جمع حلم، بردباریها، وقارها، عقلها، جمع حلیم، بردباران | عربی | /ahlām/ |
اردی | ۱- مخفف اردیبهشت، نام ماه دوم سال شمسی؛ ۲- فرشتهی مدَبِر کوهها | فارسی | /ordi/ |
ارسا | نام چند گونه سرو کوهی جزو تیرهی ناژویان که در اغلب نقاط استپی و خاتمهی جنگلهای مرطوب پراکندهاند. | فارسی | /orsā/ |
ارم | مجاز از دختر زیبا و با طراوت. | عربی | /eram/ |
اروس | سفید، درخشان، زیبا | اوستایی | /orus/ |
اروی | سپر ابتر، راوی تر، دختر عموی پیامبر | عربی | /arva/ |
اسده | شیر ماده | عربی | /asade/ |
اسرا | به شب راه رفتن، در شب سیر کردن، معراج پیغمبر اکرم (ص)، نام هفدهمین سوره قرآن کریم دارای صد و یازده آیه، در گویش سمنان اشک | عربی | /esrā/ |
اسرار | رازها، جمع سر | عربی | /asrār/ |
اسما | نام ها، اسامی، معارف، حقایق، در تصوف به معنای معارف، حقایق و علوم آمده است | قرآنی | /asmā/ |
اسمر | گندمگون، سبزه | عربی | /asmar/ |
اسمره | مونث اسمر، زن زیبای گندمگون | عربی | /asmare/ |
اسود | سیاه، سیاه چرده | قرآنی | /asvad/ |
اسوه | پیشوا، رهبر، مقتدا، سرمشق، خصلتی که شخص بدان لایق مقتدایی گردد | قرآنی | /osveh/ |
اطرا | بسیار ستودن، مدح و ستایش فراوان، مبالغه کردن در مدح کسی، درود گفتن زیاد و زیادهروی در ستایش کسی. | عربی | /etrā/ |
اطلس | ۱- پارچهی ابریشمی، پرنیان، دیبا، ابریشم گرانبها؛ ۲- (در نجوم) فلک نهم، فلک اطلس. | یونانی | /atlas/ |
اطلسی | منسوب به اطلس، از جنس اطلس، اطلس، گلی شیپوری و خوشبو به رنگهای سفید، صورتی، ارغوانی، یا سرخ | فارسی | /atlasi/ |
اطهر | پاکیزه تر، پاکتر، طاهرتر | قرآنی | /athar/ |
اطهره | زن پاک تر، پاکیزه تر | فارسی–عربی | /athare/ |
اعصار | گردباد | قرآنی | /a’sār/ |
اعلم | داناتر | قرآنی | /alam/ |
نام | معنی | ریشه | فونتیک |
---|---|---|---|
اکرام | بزرگداشت، گرامی داشتن، احترام کردن، حرمت، احسان | قرآنی | /ekrām/ |
اکرم | گرامی تر، آزادتر، بزرگ تر، بزرگوار، گرامی، از نام های خداوند | قرآنی | /akram/ |
الآی | ماه ایل، مجاز از زیباروی ایل | ترکی | /elāy/ |
السا | ال= ایل+ سا (پسوند شباهت) مثل ایل، همانند ایل. | ترکی | /elsā/ |
السای | مجاز از مورد پسند و احترام ایل. | ترکی | /elsāy/ |
الکا | سرزمین، ناحیه | ترکی | /olkā/ |
الگا | زمین، ناحیه، ایالت | ترکی | /olgā/ |
الماس | ۱- (در مواد) کربن خالصی که در دما و فشار زیاد متبلور شده باشد. سختترین مادهی طبیعی است و کاربردهای تزیینی و صنعتی دارد؛ ۲- در قدیم مجاز از شمشیر. | یونانی | /almās/ |
الها | ۱- شادی آوردن؛ ۲-بسیار بخشش کردن؛ ۳- به شنیدن آواز مشغول شدن. | عربی | /elhā/ |
الهام | به دل افکندن، در دل انداختن؛ القاء خاص در قلب به طریق فیض؛ رسیدن فکر به ذهن و در معارف اسلامی القای امری از سوی خداوند به دل کسی؛ دریافت و شعور غریزی. | عربی | /elhām/ |
الهه | ربالنوع، پرستش کردن، ماه نو، آفتاب، بتان | عربی | /elāhe/ |
ام سلمه | ۱) [حدود سال ۶۰ هجری] نام یکی از همسران پیامبر اسلام(ص)؛ ۲) کنیهی چند تن از دختران امامان معصوم. | عربی | /omme salame/ |
امامه | دختر حمزه عموی پیامبر و نام همسر حضرت علی | عربی | /emāme/ |
امل | امید و آرزو. | عربی | /amal/ |
املح | بانمک تر، زیباتر | عربی | /amlah/ |
اهدا | دادن یا فرستادن چیزی به کسی به عنوان تحفه، هدیه دادن. | عربی | /ehdā/ |
حامده | مؤنث حامد، سپاسگزار | عربی | /hāmede/ |
حره | دختر آزاده، از اسامی حضرت زهرا، از القاب بانوان اشرافی | عربی | /horre/ |
حلما | جمع حَلیم، بردباران، صبوران. | عربی | /holmā/ |
حلوه | شیرین، کنایه از زن زیبا و شیرین | عربی | /helvā/ |
حماسه | کاری افتخار آفرین، نوعی شعر، دلیری، شجاعت، بی باکی، کاری افتخارآفرین که از سر شجاعت و دلاوری یا مهارت انجام شده باشد | عربی | /hamāse/ |
حمامه | کبوتر، هر پرنده طوقدار، مانند فاخته | عربی | /hamāme/ |
حمده | سپاس و شکرگزاری | عربی | /hamde/ |
حمرا | سرخ رنگ | عربی | /hamrā/ |
حوا | ۱- نخستین انسان ماده در مذاهب سامی ۲- در نجوم صورت فلکی بزرگی در آسمان نیمکرهی جنوبی، که آن را به صورت مارگیری مجسم می کنند که ماری را با دو دست گرفته است | عربی | /havā/ |
حور | زن زیبای بهشتی | عربی | /hur/ |
حورآسا | حور (عربی) + آسا (فارسی) آن که چون حور زیباست | فارسی | /ho(w)rāsā/ |
حورا | حور، زن زیبای بهشتی، زنِ سفید پوستِ سیاه چشم و موی | عربی | /ho(w)rā/ |
حوری | حور، زن زیبا | فارسی | /huri/ |
دائمه | مؤنث دائم و به معنی همیشگی، جاویدان. | عربی | /dā’me/ |
دادلی | شیرین و نمکین | ترکی | /dādli/ |
دارگل | ۱- درختِ گل؛ ۲- مجاز از زیبارو؛ ۳- نوعی درخت که در سرزمین هندوستان روییده است. | فارسی | /dār gol/ |
داگل | مادر گل | لری | /dāgol/ |
درا | دُر = مروارید، لؤلؤ + ا (پسوند نسبت)، ۱- منسوب به دُر؛ ۲- مجاز از قیمتی و گران قیمت. | فارسی–عربی | /dor(r)ā/ |
دردی | رنج، درد | ترکمنی | /dordi/ |
درسا | دُر= مروارید، لؤلؤ + سا (پسوند شباهت)، ۱- شبیه به دُر؛ ۲- مجاز از گران قیمت و ارزشمند. | فارسی–عربی | /dorsā/ |
درگل | در (عربی) + گل (فارسی) مروارید گلها | فارسی–عربی | /dorgol/ |
دعا | ۱- درخواست کردن چیزی از خداوند یا بزرگان دین هنگام نیاز، اضطرار، آمرزش خواستن و مانند آنها؛ ۲- هر یک از مجموعه سخنانی که معمولاً به زبان عربی است و از قرآن یا سخنان امامان و بزرگان دین گرفته شده است. | عربی | /doeā/ |
دل آسا | موجب تسکین و آسایش دل | فارسی | /delāsā/ |
دلآرا | ۱- موجب آرامش و شادی دیگران؛ ۲- در قدیم به معنی محبوب، معشوق | فارسی | /del ārā/ |
دلآرای | دل آرا | فارسی | /del ārāy/ |
دلآسا | مجاز از آسایش دهندهی دل، آرامش دهندهی خاطر. | فارسی | /del āsā/ |
دلآگاه | مجاز از دارای معرفت، هشیار، دانا. | فارسی | /del āgāh/ |
دلارام | مجاز از موجب آرامش خاطر، محبوب، معشوق، با آسودگی خاطر. | فارسی | /delārām/ |
دلدار | مجاز از ۱- معشوق و محبوب؛ ۲- در قدیم به معنی مهربان، با محبت؛ ۳- در تصوف به معنی حق، خداوند. | فارسی | /del dār/ |
دلرام | دلارام | فارسی | /del rām/ |
دلسا | دل + سا (پسوند شباهت)، ۱- همچو دل که جایگاه عواطف و احساسات در انسان است. مثل قلب؛ ۲- مجاز از دارای احساس، دارای عاطفه. | فارسی | /delsā/ |
دلگرم | خشنود، امیدوار | فارسی | /delgarm/ |
نام | معنی | ریشه | فونتیک |
---|---|---|---|
رائده | مونث راید، پیام آور، جوبنده، جوینده | عربی | /rā’de/ |
راحل | کوچ فرما، کوچ کننده | عربی | /rāhel/ |
راحله | مؤنث راحل، کوچ فرما، کوچ کننده | عربی | /rāhele/ |
راحمه | مؤنث راحم، به معنی رحمت آورنده و دل سوزاننده. | عربی | /rāheme/ |
رادا | مونث راد، بانوی بخشنده، دختر جوانمرد | فارسی | /rādā/ |
راکعه | مؤنث راکع، دختر رکوع کننده. | عربی | /rāke‛e/ |
راما | رام + ا (پسوند نسبت)، منسوب به رام | سانسکریت | /rāmā/ |
رامه | ۱- یاقوت؛ ۲- مراد، مقصود. | فارسی | /rāme/ |
راوک | ۱- مجاز از راوق، صافی، پالونه، جام شراب؛ ۲- مجاز از شراب صاف و زلال؛ ۳- مجاز از صاف، زلال. | فارسی–عربی | /rāvak/ |
رحمه | نام همسر ایوب (ع) | عربی | /rahme/ |
رها | نجات یافته و آزاد، با آزادی، آزادانه، رهایی. | فارسی | /rahā/ |
روا | جایز، لایق، سزاوار، شایسته؛ اگر به کسر «ر» (رِوا) خوانده شود به معنی بارداری، برومندی، فراوانی و بسیاری میباشد؛ این کلمه در عربی نیز با واژهی «رُوا»/rovā/ به معنی چهرهی زیبا، زیبایی و جمال هم نویسه است. | فارسی | /ravā/ |
روحا | ۱- آنچه به روان انسان شادابی و طراوت می بخشد، جانبخش، مفرح؛ ۲- گوشهای در موسیقی ایرانی. | عربی | /ruhā/ |
رودا | رود= نغمه، سرود، فرزند+ ا (پسوند نسبت) ۱- منسوب به رود؛ ۲- مجاز از نغمه، آهنگ، سرود؛ ۳- فرزند. | عبری | /rudā/ |
ساحره | زن جادوگر و افسونگر، کنایه از زنی که چشمانی جذاب دارد | عربی | /sāhere/ |
ساحل | زمینی که در کنار دریا یا دریاچه یا رودی بزرگ واقع شده است، مرزبین آب و خشکی،کرانه. | عربی | /sāhel/ |
ساحله | ساحل + ه (پسوند نسبت)، منسوب به ساحل | فارسی–عربی | /sāhele/ |
سارا | خالص، بیآمیختگی | عربی | /sārā/ |
سارال | نام بخشی در شهرستان دیواندره در استان کردستان. | کردی | /sārāl/ |
سارای | سارا | عربی | /sārāy/ |
سارمه | نام روستایی در شهرستان فومن در استان گیلان. | گیلکی | /sārme/ |
ساره | سارا، سارای، ۱- امیرهی من؛ ۲- در هندی به معنی شاره یا نوعی لباس محلیِ زنان هند و پاکستان که به صورت پارچهای سبک و بلند است و یک سر آن را به دور کمر میپیچند و سر دیگر آن را بر روی شانه یا سر میاندازند، پرده. | عربی | /sāre/ |
ساطعه | مؤنث ساطع | عربی | /sātee/ |
ساعده | ۱- مفرد سواعد، شاخه فرعی، شاخابه، مجاری آب که به رودخانه یا دریا میریزد؛ ۲- مجاری شیر در پستان؛ ۳- (اسم) ساعد بند آهنی یا طلایی. | عربی | /sā‛ede/ |
سالسا | تند و تیز، نوعی سس اسپانیایی | لاتین | /sālsā/ |
سالمه | بدون عیب، در کمال سلامت | عربی | /sāleme/ |
سالومه | زوجهی زبدی و مادر یعقوب کبیر و یوحنای انجیلی. | عربی | /sālume/ |
ساما | سام، سیاه، منسوب به سام | اوستایی | /sāmā/ |
سامره | نام شهری در عراق که مرقد امام دهم و یازدهم در آن واقع شده است | عربی | /sāmereh/ |
ساهره | ۱- زمین یا روی زمین، زمینی که حق سبحانه در روز قیامت آن را مجدداً پیدا سازد؛ ۲- در قدیم و در ادیان مجاز از زمین روز رستاخیز؛ ۳- چشمه روان؛ ۴-ماه، غلاف ماه. | عربی | /sāhere/ |
ساوا | ساو = خالص، ناب، طلای خالص + ا (پسوند نسبت)، ۱- منسوب به خالص، ناب و طلای خالص؛ ۲- مجاز از خالص و ناب؛ ۳- زر و سیم براده شده. | ترکی | /sāvā/ |
سحر | ۱- زمان قبل از سپیدهدم؛ ۲- در ماه رمضان زمانی است از نیمه شب تا اذان صبح؛ ۳- صبح. | عربی | /sahar/ |
سحرگل | گل سپیده دم، مجاز از زیبا و با طراوت | فارسی–عربی | /sahar-gol/ |
سدا | نام قهرمان یکی از داستانهای ارمنی | ارمنی | /sadā/ |
سرگل | اولین گل، بهترین از هر چیز | فارسی | /sargol/ |
سرمه | ۱- در قدیم مجاز از سیاهی، تاریکی ۲- مخلوطی از کانه های آنتیموان که سیاه رنگ است و از آن برای آرایش پلک چشم و مژه ها استفاده میشود، [سرمه های امروزی مخلوطی از آهن و سرب و بعضی مواد دیگر است یا از سوزاندن دانه های روغنی به دست می آورند] | فارسی | /sorme/ |
سرو | ۱- مجاز از شاداب و با طراوت ۲- هر یک از انواع درختان بازدانه از خانواده مخروطیان که همیشه سبز است | فارسی | /sarv/ |
سروا | ۱- شعر، سرود ۲- در قدیم به معنی افسانه، داستان | فارسی | /sarvā/ |
سروگل | سرو = درخت سرو + گل، مجاز از زیبا و با طراوت و شاداب. | فارسی | /sarvar-gol/ |
سروه | نسیم، باد ملایم، باد خنک، ایاز | کردی | /sarve/ |
سروی | ۱- منسوب به سرو؛ ۲- نوعی از خطوط اسلامی؛ ۳- نخلی، شجری. | فارسی | /sarvi/ |
سعاد | نام زن محبوبی در عرب، نام معشوقهای در عرب. | عربی | /soeād/ |
سعاده | ۱- نیک بختی، خوشبختی؛ ۲- در احکام نجوم سعد بودنِ ستاره ها و تأثیر آنها بر سرنوشت انسان ها. | عربی | /saeāde/ |
سلاله | ۱- نسل؛ ۲- فرزند، نطفه. | عربی | /solāle/ |
سلامه | سلامه یا سلافه مشهور به شهربانو دختر یزدجرد ابن شهریار یا هرمزان و همسر امام حسین(ع). | عربی | /salāme/ |
نام | معنی | ریشه | فونتیک |
---|---|---|---|
سلدا | حامی، یاور | ترکی | /soldā/ |
سلما | ۱- نام درختی؛ ۲- در عربی (مؤنث سِلم) صلح، آشتی، زنِ صلح طلب. | عربی | /selmā/ |
سلمی | نام نوعی گیاه، زنی معشوقه در عرب و مجاز از هر معشوق را گویند. | عربی | /salmi/ |
سلوا | ۱- گیاهی علفی، خودرو یا زینتی از خانواده نعنا، مریم گلی؛ ۲- هر چیز که تسلّی دهد؛ ۳- انگبین، عسل. | عربی | /selvā/ |
سلوه | فرحبخش | عربی | /salve/ |
سلوی | ۱- گیاهی علفی، خودرو یا زینتی از خانواده ی نعناع با برگ های کرک دار و گل هایی به رنگ آبیِ مایل به بنفش و به ندرت سفید شهد دار. برگ ها و سرشاخه های آن معطر و دارویی است؛ ۲- مریم گلی | لاتین | /salvi/ |
سما | آسمان، سقف خانه یا چادر | عربی | /samā/ |
سماح | بخشندگی، سخاوت، مهربانی؛ ۲- آزادمنشی، بزرگ منشی؛ ۳- گذشت، بردباری، تسامح، بخشش. | عربی | /samāh/ |
سماحه | ۱- بزرگواری؛ ۲- بخشندگی، سخاوت، بخشش، کرم، گذشت؛ ۳- بردباری؛ ۴- تسامح، چشم پوشی. | عربی | /samāhe/ |
سمر | ۱- حکایت، افسانه، داستان؛ ۲- مجاز از مشهور و گفتار و سخن. | عربی | /samar/ |
سمرا | زن گندمگون | عربی | /samrā/ |
سها | ستارهی کم نوری در کنار ستارهی عناق در صورت فلکی دُب اکبر که در قدیم قوّت چشم و دوربینی آن را با این ستاره امتحان میکردند. | عربی | /sohā/ |
سهاد | بیداری، شب زنده داری. | عربی | /sohād/ |
سهی | مُمالِ سُها | عربی | /sohi/ |
سودا | ۱- مجاز از فکر، خیال، شور و شوق؛ ۲- مجاز از علاقهی شدید به کسی یا چیزی، عشق. | عربی | /so(w)dā/ |
سوده | ساییده، ساییده شده | عربی | /sude/ |
سودی | عشق | ترکی | /sevdi/ |
سور | ۱- درختی همیشه سبز از خانوادهی سرو با برگهای سوزنی، پوست قرمز و تنهی خمرهای شکل؛ ۲- اسم مصدر خوشی و شادمانی، سُرور. این واژه با کلمهی سُوَر جمع سوره (سورههای قرآن) هم نویسه است. | فارسی | /sur/ |
سورا | ۱- سود دهنده؛ ۲- توانا، نیرومند | فارسی | /surā/ |
سوره | هر یک از بخش های صد و چهارده گانه ی قرآن که خود شامل چند آیه است | عربی | /sure/ |
سوری | گل محمدی، هرگل سرخ، شادی، خوشحالی | فارسی | /suri/ |
سوگل | مورد علاقه و محبت زیاد، محبوب | ترکی | /so(w)gol/ |
سوگلی | محبوب، برگزیده، معشوق | ترکی | /sogoli/ |
سولار | سو = آب + لار (پسوند جمع در ترکی)، آبها. | ترکی | /sulār/ |
سوما | ۱- ماه، نور ماه؛ ۲- مجاز از زیبا؛ نهر آب و مجرای قنات. | فارسی | /sumā/ |
نام | معنی | ریشه | فونتیک |
---|---|---|---|
صالحه | دختر و زن نیکوکار | عربی | /saalehe/ |
صحرا | بیابان، محلی خارج از منطقه مسکونی، که دارای پوشش گیاهی است | عربی | /sahraa/ |
صدا | انعکاس صوت، پژواک | عربی | /sedaa/ |
صدری | منسوب به صدر، گوشه ای در دستگاه شور | عربی | /sadri/ |
صدور | ضمیرها، دل ها، سینه ها | عربی | /sodoor/ |
صر | سرمای سوزان | عربی | /serr/ |
صراحی | ظرف شراب، ظرف شیشهای شراب، شراب زلال، در تصوف مقام انس را گویند | عربی | /soraahi/ |
صراط | راه وسیع، راه | عربی | /seraat/ |
صرح | برج، قصر | عربی | /sarh/ |
صرصر | باد بسیار سرد و تند | عربی | /sarsar/ |
صعد | سخت | عربی | /sad/ |
صعوه | پرنده ای کوچک و ; خوش آواز به اندازه گنجشک | عربی | /save/ |
صلح | صلح، مسالمت، سازش کردن | عربی | /solh/ |
صلد | سترون، زمین صاف و سخت | عربی | /sald/ |
صلصال | گل خشک | عربی | /salsal/ |
صم | کران، ناشنواها | عربی | /somm/ |
صهر | قرابت، پیوند | عربی | /sahr/ |
صواع | جام، پیمانه | عربی | /savaa/ |
صوامع | صومعه ها | عربی | /savaame/ |
نام | معنی | ریشه | فونتیک |
---|---|---|---|
طاعه | اطاعت، فرمانبری | عربی | /taaeh/ |
طاهره | طاهر، زن پاک و مبرا از عیب، لقب فاطمه زهرا (ع) و لقب خدیجه همسر پیامبر (ص) | عربی | /taahereh/ |
طاوس | پرنده معروف زیبا که دم چتری زیبا دارد | عربی | /taavoos/ |
طلع | شکوفه، میوه | عربی | /tal/ |
طلوع | دمیدن و برآمدنِ خورشید و مانند آن، ابتدای روز | عربی | /toloo’e/ |
طمع | طمع داشتن، امید | عربی | /tama/ |
طهور | بسیار پاک | عربی | /tahoor/ |
طود | کوه بزرگ | عربی | /taod/ |
طور | نام کوه طور | عربی | /toor/ |
طوعه | اطاعت، فرمانبری، نام زنی که مسلم ابن عقیل به خانه او پناه برد | فارسی–عربی | /toe/ |
طول | فضل، مال | عربی | /taool/ |
طوی | نام محلی در شام | عربی | /tovaa/ |
عائلا | تهیدست، فقیر | عربی | /aaelaa/ |
عادله | مؤنث عادل، بانوی با انصاف | عربی | /aadeleh/ |
عال | بزرگی طلب، برتری جو | عربی | /aal/ |
عالمه | بانوی دانشمند، فرزانه | عربی | /aaleme/ |
عالی | بلند، رفیع، بزرگ، سرافراز | عربی | /aali/ |
عام | سال | عربی | /aam/ |
عامل | انجام دهنده | عربی | /aamel/ |
عسر | سخت | عربی | /osr/ |
عسل | مایعی خوراکی که زنبور عسل می سازد، بسیار شیرین و دوست داشتنی | عربی | /asal/ |
عصا | عصا، چوبدستی | عربی | /asaa/ |
عصر | عصر، روزگار | عربی | /asr/ |
عطرسای | عطر (عربی) + سا (فارسی)، معطر و خوشبو کننده | فارسی–عربی | /atrsaay/ |
علام | از اسماء حسنی به معنی بسیار دانا | عربی | /alaam/ |
علامه | بسیار دانا | عربی | /alaame/ |
علم | دانش، دانستن | عربی | /elm/ |
علماء | دانشمندان | عربی | /olamaa/ |
عماره | مزد و اجرت آباد کردن | عربی | /amaare/ |
عمد | ستون ها | عربی | /amad/ |
عمل | انجام دادن، عمل، کار | عربی | /amal/ |
عمی | نابینایان | عربی | /omi/ |
عهد | پیمان | عربی | /adh/ |
کادح | تلاش کننده، رنجبر، سخت کوشنده | عربی | /kaadeh/ |
کاس | اسم زیبای شمالی به معنی دختر چشم آبی | فارسی–گیلکی | /kaas/ |
کامدل | از نام های برگزیده | فارسی | /kaamdel/ |
کامله | مؤنث کامل، بی نقص، بی عیب | عربی | /kaamele/ |
کامه | خواسته، آرزو، مراد، هدف، خواهش | فارسی | /kaame/ |
کرا | اسم همسر مولاناجلال الدین بلخی | فارسی | /keraa/ |
کرسی | کرسی (علم و قدرت) | عربی | /korsi/ |
کساد | کم بودن خریدار، کساد | عربی | /kesaad/ |
کسوه | پوشاک | عربی | /kesvah/ |
کلارا | نام راهبه ای ایتالیایی | فرانسوی | /kelaaraa/ |
کلاله | بخشی از گل که برای جذب دانه های گرده، نگه داشتن و رویاندن آنها و تولید میوه است، زلف، کاکل | فارسی | /kolaale/ |
کلام | سخن گفتن | عربی | /kalaam/ |
کلم | سخنان، کلمات | عربی | /kalem/ |
کهسار | کوهسار، جایی که دارای کوههای متعدد است | فارسی | /kohsaar/ |
نام | معنی | ریشه | فونتیک |
---|---|---|---|
گل آور | (گل + آور (جزء پسین) = آورنده، دارنده)گل آورنده، گلدارنده، (به مجاز) زیبا و با طراوت | فارسی | /golaavar/ |
گلارا | زینت دهنده گل، از شخصیت های شاهنامه، نام مادر روشنک بنا به بعضی نسخه های شاهنامه | فارسی | /golaaraa/ |
گلاره | چشم | لری | /gelaare/ |
گلاسا | مانند گل، مرکب از گل و پسوند مشابهت | فارسی | /golaasaa/ |
گلاکو | دختری که مانند گل است | لری | /golaaku/ |
گلال | عبیر سرخ | هندی | /golaal/ |
گلاله | کلاله، دسته گل، موی مجعد | فارسی | /golaale/ |
گلسا | گلسان، مانند گل | فارسی | /golsaa/ |
گلسر | آن که سر و رویی چون گل دارد | فارسی | /golsar/ |
گلطلا | گلزر | فارسی | /goltalaa/ |
گلمهر | (گل + مهر = خورشید) (به مجاز) آفتاب، گل خورشید، گل آفتاب، گل آفتابگردان | فارسی | /golmehr/ |
گلی | رنگ قرمز گل رز | فارسی | /goli/ |
گوطلا | با ارزش مثل طلا، آنچه یا آنکه به زیبایی طلا باشد | لری | /gutalaa/ |
گولی | یک گل | کردی | /guli/ |
گوهرملک | گوهر (فارسی) + ملک (عربی) پادشاه زاده | فارسی–عربی | /goharmalek/ |
گوهره | نام روستایی در نزدیکی کرمانشاهان | فارسی | /gohare/ |
لئا | به سوی خدا، دختری که رو به سوی خدا دارد | عبری | /leaa/ |
لاله | گلی به شکل جام و سرخ رنگ، گونه سرخ و گلگون | فارسی | /laale/ |
لاله رو | لاله چهر، آن که صورتی زیبا به مثال گل لاله دارد | فارسی | /laaleroo/ |
لحم | گوشت | عربی | /lahm/ |
لعل | معرب از فارسی، لال، نام سنگی قیمتی به رنگ قرمز، گاهی سبز و زرد تا سیاه | فارسی | /la’al/ |
للی | معادل لیلی | زبان باستانی–آشوری | /lelli/ |
لهو | سرگرمی | عربی | /lahv/ |
لوح | صحیفه | عربی | /loh/ |
لورا | نام سازی است، چنگ، نام یکی از صورت های فلکی شمالی | عبری | /loraa/ |
لولو | مروارید | عربی | /lolo/ |
مائده | خوردنی، طعام، نام سوره ای در قرآن کریم | عربی | /maaedeh/ |
مارال | مرال، گوزن، آهو، (به مجاز) زیبا و خوش اندام | فارسی–ترکی | /maaraal/ |
مارد | سرکش | عربی | /maared/ |
مالکه | مونث مالک | عربی | /maaleke/ |
مامک | مادر، خطاب محبت آمیز به فرزند دختر، زن پیر | فارسی | /maamak/ |
ماه | بسیار خوب و دوست داشتنی | فارسی | /maah/ |
ماه گل | گلِ ماه، (به مجاز) زیبارو | فارسی | /maahgol/ |
ماه ملک | پادشاه زیبارویان | فارسی | /mahmalek/ |
ماهده | مؤنث ماهِد، گسترنده، گستراننده | عربی | /maahede/ |
ماهره | مؤنث ماهر | عربی | /maahere/ |
ماهرو | آنکه چهرهای همچون ماه دارد، زیبارو | فارسی | /maahroo/ |
ماهسا | مانند ماه زیبارو | فارسی | /maahsaa/ |
ماهک | خوبروی کوچک، معشوقک زیباروی و یا خوبروی دوست داشتنی | فارسی | /maahak/ |
ماهو | زینت، آرایش | فارسی | /maahoo/ |
ماهور | (ماه + وَر (پسوند دارندگی))، دارای ویژگی و صفت ماه، (به مجاز) زیبارو | فارسی | /maahvar/ |
ماهی | منسوب به ماه، جانور دریایی | فارسی | /maahi/ |
نام | معنی | ریشه | فونتیک |
---|---|---|---|
ماوی | سرانجام، جایگاه | عربی | /mavaa/ |
محرم | خویشاوند، آشنا، همسر | عربی | /mahram/ |
مراء | مجادله، بگومگو کردن | عربی | /meraa/ |
مرحا | فخر فروشی | عربی | /marhaa/ |
مرسا | استوار وثابت | عربی | /mersaa/ |
مرسده | ملکه | انگلیسی | /mersede/ |
مرمر | نوعی سنگ آهکی سخت و متبلور و زیبا و قیمتی | فارسی | /marmar/ |
مره | قوت و نیرو | عربی | /marah/ |
مروا | فال نیک و دعای خیر | فارسی | /marvaa/ |
مروه | تپه ای در کنار مسجدالحرام | عربی | /marvah/ |
مسمع | شنیدن | عربی | /mosme/ |
مسمی | معین | عربی | /mosmaa/ |
مسومه | نشاندار، نشان کرده | عربی | /mosavvamah/ |
مصر | مملکت فرعون، سرزمین مصر | عربی | /mesr/ |
مصلی | جایگاه نماز | عربی | /mosalaa/ |
مصور | از اسماء حسنی به معنی صورتگر | عربی | /mosavver/ |
مطر | باران | عربی | /matar/ |
مطلع | طلوع | عربی | /matla/ |
مطهره | زن پاکیزه و مقدس | عربی | /motahhare/ |
معمور | آباد | عربی | /mamoor/ |
مکاء | صفیر کشیدن، سوت زدن | عربی | /mokaa/ |
مکرمه | زن گرامی و عزیز کرده | عربی | /mokarame/ |
ملائکه | فرشته ها | عربی | /malaaeke/ |
ملک | فرشته، پری | عربی | /malak/ |
ملودی | توالی تعدادی از اصوات در موسیقی | یونانی | /melodi/ |
ملوس | قشنگ، دلربا، دلپذیر | عربی | /maloos/ |
ملوسک | مصغر ملوس، ملوس کوچک | عربی | /maloosak/ |
ملوک | (جمعِ مِلَک) پادشاهان | عربی | /molook/ |
ممطر | بارش دهنده | عربی | /momter/ |
مه آسا | مانند ماه، زیبارو | فارسی | /mahaasaa/ |
مها | منسوب به ماه است، (به مجاز) زیبارو، با فتح میم به معنای بزرگ، بزرگتر | فارسی | /mahaaa/ |
مهاد | آرامگاه، زیرانداز | عربی | /mehaad/ |
مهد | گهواره | عربی | /mahd/ |
مهدا | اول شب، پاسی از شب، آرامش شب | عربی | /mahdaa/ |
مهرآور | دوستی ورزنده، ابراز محبت کننده | فارسی | /mehraavar/ |
مهرا | (مهر+ ا (پسوند نسبت))، منسوب به مِهر، مِهر | فارسی | /mehraa/ |
مهراسا | مانند خورشید | فارسی | /mehraasaa/ |
مهراوه | مرکب از مهر (محبت یا خورشید) + اوه (پسوند شباهت) | فارسی | /mehraave/ |
مهرسا | (مهر = خورشید + سا (پسوند شباهت))، مثل خورشید، (به مجاز) زیبارو | فارسی | /mehrsaa/ |
مهرک | خورشید کوچک، زیبا و درخشان، مهر و محبت | فارسی | /mehrak/ |
مهرگل | (مهر = خورشید + گل)، گل آفتاب، گل آفتاب گردان، (به مجاز) زیبا و لطیف | فارسی | /mehrgol/ |
مهرو | ماه رو، (به مجاز) زیبا رو | فارسی | /mahroo/ |
مهروی | ماه رو، زیبارو | فارسی | /mahrooi/ |
مهری | منسوب به مهر | فارسی | /mehri/ |
مهکامه | منسوب به مهکام، (به مجاز) آرزوی زیبای روی | فارسی | /mahkaame/ |
مهگل | (مَه = ماه + گل)، گلِ ماه، (به مجاز) زیبارو | فارسی | /mahgol/ |
مهلا | آهسته! بی شتاب! | عربی | /mahla/ |
مهلار | نام رای هند در کتاب طوطی نامه | فارسی | /mahlaar/ |
نام | معنی | ریشه | فونتیک |
---|---|---|---|
مهوار | مانند ماه زیبا | فارسی | /mahvaar/ |
موده | مهربانی و دوستی، دوست داشتن | عربی | /mavaddah/ |
مورا | درهم شدن | عربی | /mooraa/ |
موسع | توانگر | عربی | /mose/ |
موعد | زمان و مکان وعده | عربی | /maued/ |
مولوده | مؤنث مولود | عربی | /moloode/ |
مولی | سرور، سرپرست، بعضا از اسماءحسنی | عربی | /maulaa/ |
هارا | کوهستان | عبری | /haaraa/ |
هاله | معرب از یونانی به معنای حلقه نورانی سفید یا رنگی که گاه دور ماه یا خورشید دیده میشود | یونانی | /haaleh/ |
هدسه | همسر یهودی خشایار شاه که بعداً استر نام گرفت، محل دفن او و داییش (مردخای) جزء آثار باستانی همدان است | عبری | /hadse/ |
هدی | هدایت، راه راست نمودن، راهنمایی | عربی | /hodaa/ |
هرا | رب النوع زمین، بزرگترین ملکه خدایان یونانی، نگهبان زنان | یونانی | /heraa/ |
هرسام | اشک هام، کنیه از عزیزم (لری بختیاری) | لری | /harsaam/ |
هلاله | گلی زرد رنگ خوشبو، آلاله، جارزدن، با خبر ساختن | کردی | /helaaleh/ |
هلما | معنی اسم را در این قسمت بنویسید خیلی صبور | عربی | /helmaa/ |
هما | مرغ خوش پرواز و مایه سلامت، از شخصیتهای شاهنامه | فارسی | /homaa/ |
همای | هما ، دختر بهمن شاه کیانی | فارسی | /homaay/ |
همدم | رفیق ، همزبان، همنشین | فارسی | /hamdam/ |
همراه | موافق، هماهنگ، دوست | عربی | /hamraah/ |
همگام | همراه، همسفر | فارسی | /hamgaam/ |
هوده | راست، درست | فارسی | /hoode/ |
هور | خور، خورشید، از شخصیتهای شاهنامه، نام دانایی پرهیزکار در زمان بهرام گور پادشاه ساسانی | فارسی | /hoor/ |
هورام | پیرو خوبی، انسان شاد و خنده رو، هنگام طلوع آفتاب، مرتفع | عبری | /hooraam/ |
هورداد | دادهی خورشید، تابنده و پر حرارت | فارسی | /hoordaad/ |
هورمهر | خورشید | فارسی | /hoormehr/ |
هوری | نور خورشید | کردی | /hoori/ |
هوما | مرغ سعادت، فرخنده | کردی | /hoomaa/ |
هومهر | دوست، یار | فارسی | /hoomehr/ |
هووی | نام زن اشوزرتشت، دختر فرشوشتر | فارسی | /hovooi/ |
واحده | مؤنث واحد، یگانه | عربی | /vaahede/ |
وادی | سرزمین، رود | عربی | /vaadi/ |
واله | عاشق بی قرار، شیفته و مفتون | عربی | /vaale/ |
ودا | به کسر واو، نام مجموعه کتابهای چهارگانه هندوها که به زبان سانسکریت نوشته شده است | سانسکریت | /vada/ |
وردآور | مرکب از ورد (گل) + آور(آورنده) | فارسی | /vordaavor/ |
وردی | کوچک، ریزنقش | کردی | /vordi/ |
وسمه | ماده رنگی ای که از نوعی گیاه به دست میآید. | عربی | /vasme/ |
ولگا | بلندترین رود اروپا | روسی | /volga/ |
وهار | فصل بهار | کردی | /vehaar/ |
وهرو | خوبروی | فارسی | /vehro/ |
انتخاب نام، اغلب اولین و مهمترین تصمیمی است که والدین برای فرزند خود میگیرند. نام، بیش از یک کلمه یا علامت شناسایی ساده است؛ این انتخاب نمادی از هویت، میراث فرهنگی و حتی انتظاراتی است که والدین از آینده فرزند خود دارند. نامها میتوانند بر ادراک، روابط اجتماعی و حتی فرصتهای افراد در زندگی تأثیر بگذارند. در بسیاری از فرهنگها، مراسم خاصی برای نامگذاری وجود دارد که نشاندهنده اهمیت عمیق این اقدام است.
انتخاب نام، گزینشی است که فراتر از یک علامت شناسایی، به تعیین هویت، فرهنگ و حتی سرنوشت یک فرد میپردازد. در میان پژوهشهای روانشناختی، اجتماعی و فرهنگی، انتخاب نام به عنوان یکی از مقولاتی مطرح است که میتواند تأثیرات بلندمدت و ژرفی بر زندگی فرد داشته باشد. این انتخاب، که اغلب به دور از هرگونه اطلاعات پیشین دربارهی شخصیت یا خصایص آیندهی کودک صورت میگیرد، نه تنها بازتابدهندهی ارزشها و امیدهای والدین است، بلکه میتواند بهطور بالقوه راهی برای ارتباط فرد با اجداد، میراث فرهنگی و جامعهی او باشد.