انتخاب اسم فرزند همیشه برای پدرها و مادرها چالش جذابی بوده است. بسیاری از خانوادهها معیارهای ویژهای را برای انتخاب نام در نظر می گیرند که هر کدام با اهمیت به حساب میآیند. عوامل متعددی بر انتخاب نام تأثیر میگذارند، از جمله میتوان به محبوبیت نامها در موقع تولد، معنای مذهبی یا روحانی، ادای احترام به اجداد یا شخصیتهای تاریخی و حتی تأثیرات رسانهای و شبکه های اجتماعی اشاره کرد. با این حال، انتخاب نام میتواند فراتر از یک سنت یا روند محض باشد؛ این یک فرآیند پیچیده برای هر پدر و مادر است که شامل بررسیهای دقیق فرهنگی، زبانی و شخصیتی میباشد.
با گذر زمان، تغییرات اجتماعی و فرهنگی روش های انتخاب نام را شکل دادهاند. دوران مدرن با افزایش جهانی شدن و تبادلات فرهنگی، تنوع و ابتکار بیشتری را در این زمینه به همراه آورده است. از طرفی، فناوری و دیتابیسهای آنلاین امکان دسترسی به طیف گستردهای از نامها را فراهم کردهاند و بدین ترتیب، والدین را قادر ساخته تا انتخابهای آگاهانهتر و متنوعتری داشته باشند.
در ادامه این مطلب به دسته بندی جالب و شاید تا حدودی متفاوت اسامی میپردازیم که دستهبندی بر اساس نقطه است! اسم دختر با سه نقطه را میتوانید در این مقاله بخوانید.
نام | معنی | ریشه | فونتیک |
---|---|---|---|
آئینه | سطح صاف و صیقل یافته شیشهای که تصویر را منعکس میکند، مجاز از دل عارف | فارسی | /āeene/ |
آبانفام | به رنگ آبان کسی که رنگ چهرهاش زرد است | فارسی | /ābānfām/ |
آبدیس | مانند آب زلال و شفاف | فارسی | /ābdis/ |
آبناز | نام زنی در منظومه ویس و رامین، مایه فخر آب، کنایه از لطافت پوست | فارسی | /ābnāz/ |
آپام | نام دختر اردشیر دوم و زن فرناباذ والی ایالت هلّس پونت | فارسی | /āpām / |
آپاما | آپام. (نام دختر اردشیر دوم و زن فرناباذ والی ایالت هلّس پونت) | فارسی | /āpāmā/ |
آپامه | خوش رنگ و آب | فارسی | /āpāme/ |
آتلاز | اطلس، حریر، پارچه نرم و لطیف اسم | ترکی | /ātlāz/ |
آتنا | از واژههای قرآنی در سوره بقره، آلعمران و کهف به معنای عطا کن به ما، ببخش به ما | عربی | /ātenā/ |
آدخت | آتش، دختر آتشین | فارسی | /ādoxt/ |
آدرین | آدر = آتش + ین (پسوند نسبت) + الف اسم ساز)، ۱- آتشین، سرخروی؛ ۲- مجاز از زیبارو | لاتین | /ādrin/ |
آدرینا | آتشین، سرخ رو، دختر زیبا رو، بانوی آتشین | فارسی | /ādarinā/ |
آدنیس | آدونیس، گلی به زرد و قرمز رنگ که موقع تابش خورشید باز میشود | فنیقی | /ādonis/ |
آدورینا | آدور، مأخوذ از افسانه گیل گمش بابلی، یاری دهنده، کمک کننده | آشوری | /ādorinā/ |
آدینا | منسوب به آدین؛ ۲- دارای زیور، زینت و آرایش؛ ۳- مجاز از زیبا. | فارسی | /ādinā/ |
آدینه | روز جمعه، آخرین روز هفته. | فارسی | /ādine/ |
آذر فروغ | ۱- شرارهی آتش، پرتو و روشنایی آتش؛ ۲- مجاز از درخشنده و زیبا. | فارسی | /āzar-forug/ |
آذربانو | بانوی آتش گون | فارسی | /āzar bānu/ |
آذرجهان | آتش جهنده، آتشخیز | فارسی | /āzarjahān/ |
آذریاس | ۱- یاس آتشین، یاس به رنگ آتش؛ ۲- مجاز از زیبارو و معطر. | فارسی | /āzaryās/ |
آرادخت | آرا + دخت = دختر – دختر آراینده و مشاطهگر، دختر آرایشگر. | فارسی | /ārā doxt/ |
آرام چهر | آرام + چهر= چهره، نژاد ۱- آنکه چهرهاش نشانگر آرامش است؛ ۲- از نژاد و گوهر آرام. | فارسی | /āram-čehr/ |
آرامدخت | دختر آرام دختر ساکت دختر با وقار | فارسی | /ārāmdoxt/ |
آرامش | اسم مصدر از آرامیدن و آرمیدن، فراغت، راحت، آسایش، صلح، آشتی، ایمنی، امنیت، سنگینی، وقار و طمأنینه. | فارسی | /ārāmeš/ |
آرسینه | زن مبارز | عبری | /ārsine/ |
آرماندیس | آرمان= کمال مطلوب، ایده آل، آرزو + دیس (پسوند شباهت) ۱- شبیه به آرمان، آرزوگونه؛ ۲- مجاز از شخصِ ایده آل و دارای کمالِ مطلوب. | فارسی | /ārmandis/ |
آرمینا | آرمین + ا (پسوند نسبت)، منسوب به آرمین | شاهنامه | /ārminā/ |
آرمینه | آرمین + ه/-e/ (پسوند نسبت)، منسوب به آرمین | شاهنامه | /ārmine/ |
آرنیکا | آریایی نیکو کردار، آریایی نیکو رفتار، آریایی خوب و زیبا | فارسی | /ārnikā/ |
آروشا | درخشان، نورانی، سفید. | فارسی | /ārošā/ |
آریانا | منسوب به آریا، آریایی، نام قدیم ایران | فارسی | /āriyānā/ |
آریانه | نام ایران به شکل کهن که «ایریانه» و «آریانه» (یعنی آریاییها) نامیده میشده. | فارسی | /āriyāne/ |
آریسان | آری = آریایی + سان (پسوند شباهت)، مانند آریایی. | فارسی | /ārisān/ |
آرینا | از نسل آریایی، نجیب و با اصالت، آرین+ ا (پسوند نسبت)، منسوب به آرین | کردی | /āriyanā/ |
آزالیا | گلی خوشبو که معمولا به شکل قیف یا زنگوله است و به رنگهای سفید، صورتی، زرد، قرمز، و ارغوانی دیده میشود | انگلیسی | /āzāliya/ |
آسادخت | دختر زیبا، دختر با وقار، دختر آرام | فارسی | /āsā doxt/ |
آسمین | ۱- یاسمن (گل)؛ ۲- (در بعضی منابع کردی) آسمان. | کردی | /āsmin/ |
آسنات | نام همسر حضرت یوسف و دختر فوتی فارع کاهن شهر آون (یکی از مناطق مصر) بود | یونانی | /āsenāt/ |
نام | معنی | ریشه | فونتیک |
---|---|---|---|
آسیمن | سیمین، نقره فام | اوستایی | /āsiman/ |
آفاق | ۱- جمع افق، عالم، گیتی، جهان؛ کرانههای آسمان، اطراف؛ ۲- مجاز از عالم ظاهر و جهان ماده؛ ۳- در قدیم مجاز از جهانیان، همهی مردم جهان بوده است. | عربی | /āfāq/ |
آفریده | ۱- مخلوق، خلق شده، از نیستی هست گردیده؛ ۲- بشر، انسان، آدمی. | فارسی | /āfaride/ |
آگاه دخت | دختر آگاه، دختر مطلع، بانوی باخبر | فارسی | /āgāhdoxt/ |
آگرین | ۱- آتشین، آذرین؛ ۲- در کردی کنایه از آدم بسیار شجاع و پرکار است. | کردی | /āgarin/ |
آلان قوا | آلان گوا، زیبای وحشی، دختر زیبا | ترکی | /ālānqovā/ |
آلتنای | ماه طلایی – زر، طلای ناب | ترکی | /āltenāy/ |
آلین | آل= سرخ + ین (پسوند صفت ساز)، سرخ گون، قرمز رنگ | ترکی | /ālin/ |
آلینا | مجاز از زیبا و سرخ روی. | فارسی | /ālinā/ |
آناتا | آنا= مادر+ تا= نظیر، مانند، لنگه و به معنای نظیر و مانند مادر، لنگهی مادر. | ترکی | /ānātā/ |
آناتای | ۱- به معنی مانند مادر؛ ۲- نظیر و همتای مادر. | ترکی | /ānā tāy/ |
آناهید | ۱- بیآلایش، پاک، به دور از آلودگی و ناپاکی؛ ۲- در اساطیر به معنای مادر مقدسِ نیالوده (= باکره)، برجسته ترین نماد مادینهی آریایی، نمایهی زن (= مادر کامل) است. | اوستایی | /ānāhid/ |
آنایار | یار مادر | ترکی | /ānāyār/ |
آندیا | نام همسر بابلی اردشیر درازدست شهریار هخامنشی است. از او خبر زیادی در دست نیست جز آن که از همسران محبوب پادشاه بزرگ ایرانی بوده است. | بابلی | /āndiyā/ |
آنیا | خدای دریا، الهه یونانیها و در ترکی از آنا به معنی مادر میآید و در فارسی به معنی بی نظیر یا عشق مطلق است | یونانی | /āniā/ |
آنیسا | مانند عشق، مبارز بزرگ، خاطره، مانند مهربانان | یونانی | /ānisā/ |
آنیکا | فرد خوش صورت و زیبا | عبری | /anika/ |
آنیل | ۱- به خاطر آورده شدن؛ ۲- مشهور، نامی. | ترکی | /ānil/ |
آنیلا | ۱- افراد مشهور و نامی؛ ۲- مجاز از مشهور و نامی. | ترکی | /ānilā/ |
آنیلار | ۱- افراد مشهور و نامی؛ ۲- مجاز از مشهور و نامی. | ترکی | /ānilār/ |
آنیه | ظرف ها، گرم | قرآنی | /āniye/ |
آهو دخت | آهو + دخت = دختر ۱- دختری به زیبایی آهو؛ ۲- مجاز از دختر زیباروی و شاهد. | فارسی | /āhu-doxt/ |
آوادخت | دختر آوازه خوان، بانوی خوش صدا | فارسی | /āvādoxt/ |
آویز | ۱- هر چیز کوچک و گران قیمت از نوع فلزهای قیمتی، و مانند آنها که به عنوان گردن بند، گوشواره، دست بند و مانند آنها میآویزند؛ ۲- گلی زینتی، به شکل زنگوله و قرمز رنگ؛ گل آویز؛ گل گوشواره؛ ۳- گیاه این گل که از خانوادهی مورد است. | فارسی | /āviz/ |
آوین | ۱. (آو= آب + ین (پسوند نسبت))، به رنگ آب، مانند آب، زلال، پاک؛ ۲- در کردی به معنی عشق. | کردی | /āvin/ |
آوینا | ۱- (آو= آب + ین (پسوند نسبت))، به رنگ آب، مانند آب، زلال، پاک؛ ۲- در کردی به معنی عشق. | کردی | /āvinā/ |
آی اوز | ماهرخ، ماهرو | ترکی | /āy oz/ |
آی گوزل | ماه زیبا | ترکی | /āy gozel/ |
آیآنا | ماه مادر. | ترکی | /āyānā/ |
آیدان | مانند ماه، بانوی زیبا رو، دختری که چهرهاش همچون ماه زیباست | ترکی | /āydān/ |
آیدانا | آیدان + ا (پسوند نسبت)، منسوب به آیدان | فارسی–ترکی | /āydānā/ |
آیدنگ | مهتاب | ترکی | /āydeng/ |
آیرانا | سرزمین آریایی. | فارسی | /āyrānā/ |
آیسان | آی = ماه + سان (پسوند شباهت)، ۱- مثل ماه، همانند ماه، مهسا؛ ۲- مجاز از زیبارو. | ترکی | /āysān/ |
آیسانا | آی = ماه + سان (پسوند شباهت) + ا (اسم ساز)، ۱- همچون ماه، به مانند ماه، ماه وش؛ ۲- مجاز از زیبارو. | فارسی–ترکی | /āysānā/ |
آیسن | ۱- به معنی مانند ماه هستی؛ ۲- مجاز از زیبارو. | ترکی | /āy sen/ |
آیسون | دوستدار ماه. | ترکی | /āy sovan/ |
نام | معنی | ریشه | فونتیک |
---|---|---|---|
آیسونا | ۱- مرغابی ماه گونه، اردک وحشی چون ماه؛ ۲- مجاز از زیبارو. | ترکمنی | /āy sonā/ |
آیفر | ۱- شأن و شکوه ماه، عظمت ماه؛ ۲- مجاز از زیبا رو. | فارسی–ترکی | /āy far/ |
آینا | آینه، آبگینه، شیشه، دختر زیبارو، بانوی سپید چهره – مجاز از زیبارو. | ترکی | /āynā/ |
آینار | آی = ماه + نار= انار، ۱- انار سفید، ۲- ویژگی کسی که چون انار سرخ است و چون ماه زیباست؛ ۳- مجاز از زیبارو. | فارسی–ترکی | /āy nār/ |
آینام | [آی = ماه + نام = (در قدیم) مجاز از نشان، اثر، صورت، ظاهر، مشهور]. ۱- روی هم به معنی نشان و اثر ماه؛ ۲- دارای صورت و ظاهر ماه؛ ۳- مجاز از زیبارو. | فارسی–ترکی | /āy nām/ |
آینه | هم معنی آیینه و آئینه | فارسی | /āyene/ |
آینور | اسم ترکیبی ترکی_عربی به معنی نور ماه، نورانی مثل ماه، روشنایی ماه | ترکی | /āynur/ |
آینور | ۱- روشنایی و فروغ ماه، نور ماه، نورانی مثل ماه؛ ۲- مجاز از مهتاب؛ زیبارو. | ترکی | /āy nur/ |
ابتسام | لبخند زدن، تبسم کردن | عربی | /ebtesām/ |
ابتهال | با ناله و زاری دعا کردن | عربی | /ebtehāl/ |
اتراب | همسال ها | قرآنی | /atrāb/ |
اثاره | نشانه | قرآنی | /asārah/ |
اختر | ۱- در نجوم به معنای جرم فلکی، ستاره، کوکب، نجم؛ ۲- نام نوعی گیاه است؛ ۳- در قدیم در باور قدما ستارهی بخت و اقبال؛ ۴ – پرچم، عَلَم، درفش. | عربی | /axtar/ |
ادیبه | مؤنث اسم ادیب و به معنای زیرک، نگهدارنده حد همه چیز | عربی | /adibe/ |
ارنیکا | ۱- آریایی نیکو کردار، آریایی نیکو رفتار، ۲- آریایی خوب و زیبا. | فارسی | /arnikā/ |
اروشا | ۱- سفید؛ ۲- مجاز از روشن. | فارسی | /arušā/ |
اروشه | اروشا، به فتح الف، سفید، روشن، دختری با روی سپید | فارسی | /aroše/ |
ارین | شادی، شادان شدن، وجد آمدن. | عربی | /arin/ |
اسرین | اشک، سرشک | کردی | /asrin/ |
اسین | نسیم، الهام. | ترکی | /esin/ |
اشا | مقدس و پاک، راستی به تمام | اوستایی | /ašā/ |
اشک | آبی که از چشم میریزد | اوستایی | /ašk/ |
اشلی | نام کوهی در مازندران | فارسی | /ašli/ |
اشهر | ماهها | قرآنی | /ašhor/ |
اصفیاء | پیامبران، رسولان، جمع صفی | عربی | /asfiya/ |
اعظم السادات | بزرگوارترین سادات | عربی | /azam-ol-sādāt/ |
افروزان | افروزاندن، افروزانیدن، افروختن. | فارسی | /afruzān/ |
افق | ۱- خطی که به نظر میرسد در محل تقاطع زمین و آسمان وجود دارد؛ ۲- کنارهی آسمان؛ ۳- پهنه، گستره، ساحت (معمولاً در این ، جنبه ی مجازی دارد)؛ ۴- (درنجوم) صفحه ای که از مرکز زمین به موازات افق حسی رسم شود، افق آسمانی، افق حقیقی، افق هندسی؛ ۵- (در قدیم) مجاز از سرزمین. | عربی | /ofoq/ |
افنان | شاخ درخت، شاخههای درخت، شاخسار، شاخهها. | عربی | /afnān/ |
اقبال | بخت و طالع، رویآوردن، سعادت، نیک بخت، خوشبختی | عربی | /eqbāl/ |
التجا | پناه بردن، پناه جستن، پناه جوئی. | عربی | /eltejā/ |
الشاد | ال = ایل + شاد. مجاز از موجب شادی ایل | ترکی | /elšād/ |
الفت | خوگیری، انس، محبت، دوستی، همدمی، عادت کردن به کسی (چیزی) همراه با دوست داشتن او (آن) | عربی | /olfat/ |
المینا | شهری است در غانا (غنا) در ساحل غربی افریقا (خلیج گینه) | ترکی | /elminā/ |
الیانا | نیکی و هدیه، مجاز از به مأنوس، دوست داشتن ایل، دوست مشوق ایل | ترکی | /elyānā/ |
الیزا | مومن، باوفا، دیندار | فارسی | /elizā/ |
نام | معنی | ریشه | فونتیک |
---|---|---|---|
الیزه | الیزه یا شانزلیزه مقر زیرزمینی اشباح متقی و بهشت یونانیان و رومیان است. | فرانسوی | /elize/ |
الین | هم نژاد و هم خون | ترکی | /elin/ |
الینا | نیکویی و نعمت برای ما | فارسی | /elinā/ |
ام ایمن | مادر ایمن، نام دایه پیامبر (ص) | عربی | /ommeayman/ |
ام کلثوم | شیر ماده | عربی | /omme kolsum/ |
امینه | مؤنث اسم امین، زن مورد اطمینان و درستکار | عربی | /amine/ |
انتصار | یاری دادن، کمک کردن، یاری یافتن، نصرت یافتن، پیروزی یافتن، داد ستدن | عربی | /entesār/ |
انسیه | اِنس= انسان، بشر+ ایه (پسوند نسبت))، مربوط به انس، منسوب به انس، انسانی، آدمی. | عربی | /ensiyye/ |
انیس | انس گیرنده، همدم، مصاحب، همنشین، مجاز از محبوب و مطلوب | عربی | /anis/ |
انیسا | منسوب به اَنیس | فارسی–عربی | /anisā/ |
انیسه | زن انس گیرنده و همدم، زن مصاحب و همنشین | عربی | /anise/ |
اوتانا | دارای اندام زیبا. | اوستایی | /otānā/ |
اورینا | یونانی در اساطیر یونان، الهه آسمانها و حامی عشق آسمانی | یونانی | /urinā/ |
اوین | هم با آوین، آوردن. | کردی | /avin/ |
اوینار | عشق و دوست داشتن در حد کمال، عشق آتشین | کردی | /avinār/ |
ایران | نام کشور ایران، در پهلوی اران گفته می شد | فارسی | /irān/ |
ایران مهر | ایران + مهر = مهربانی و محبت، خورشید، ۱- نماد مهر و محبت ایرانی، خورشید ایرانی؛ ۲- مجاز از مهربان و زیبارو. | فارسی | /irān-mehr/ |
ایرانا | ایران + ا (پسوند نسبت)، منسوب به ایران، مربوط به ایران، ایرانی | فارسی | /irāna/ |
ایرانه | منسوب به ایران، مربوط به ایران، ایرانی، منتسب به ایران زمین. | فارسی | /irāne/ |
ایرن | گونهای دیگر از واژهی ایران، گ ایران. | فارسی | /iren/ |
ایفا | ۱- انجام دادن، به جا آوردن؛ ۲- به پایان بردن وعده و پیمان، وفا کردن. | عربی | /ifā/ |
ایلآنا | مادر ایل. | ترکی | /il ānā/ |
ایلاف | دوست کردن، سازواری دادن، خو گرفتن، در قرآن به معنای عهد و مانند و اجازه به امان است. | عربی | /ilāf/ |
ایلدگز | دختر ایل | ترکمنی | /ildogoz/ |
ایلزا | محرف الیزا، باوفا، مومن | فرانسوی | /ilzā/ |
ایلسانا | هم السانا | فارسی–ترکی | /ilsānā / |
ایلنار | ۱- آتش ایل؛ ۲- مجاز از موجب روشنایی و گرمای ایل؛ ۳- مجاز از زیباروی ایل. | عربی–ترکی | /il nār/ |
ایلنور | ۱- نورِ ایل، روشنایی ایل؛ ۲- مجاز از چشم و چراغ ایل. | عربی–ترکی | /il nur/ |
ایمانا | منسوب به ایمان | فارسی–عربی | /imānā/ |
ایمانه | ایمان + ه (پسوند نسبت)، منسوب به ایمان | فارسی–عربی | /imāne/ |
ایناس | انس، مؤانست، انس دادن، خو گرفتن، انس یافتن، دمسازی. | عربی | /inās/ |
ایواز | آراسته و پیراسته | فارسی | /ivāz/ |
ایوان | ایوان، تراس | کردی | /ivān/ |
نام | معنی | ریشه | فونتیک |
---|---|---|---|
بارقه | بارقَه، پرتو، نور، روشنی. | عربی | /bāreqe/ |
بالیده | رشد و نمو کرده | فارسی | /bālide/ |
بامیک | صورت پهلوی بامی و به معنای درخشان | پهلوی | /bāmik/ |
بامیکا | [بامیک (پهلوی) = بامدادی، درخشان، باشکوه، زیبا، روشن + ا (پسوند نسبت)] ۱- منسوب به بامیک؛ ۲- مجاز از زیبا و با طراوت و درخشان. | پهلوی | /bāmikā/ |
بانواز | باخبر ساختن مردم با صدای بلند | کردی | /bānavāz/ |
بت آرا | آرایش دهنده بت، کنایه از زن زیباروی | فارسی | /botārā/ |
بتول | ۱- کسی که از دنیا منقطع شده است و به خدا پیوسته است؛ ۲- زن بریده از دنیا برای خدا | عربی | /batul/ |
بتی | مخفف الیزابت | انگلیسی | /beti/ |
بحیرا | زاهدی که پیامبررا شناخت | عبری | /bohayrā/ |
بدرالزمان | ۱- ماه زمانه، ماه روی روزگار؛ ۲- مجاز از زیباروی زمانه. | عربی | /badrozzamān/ |
بدرالسادات | ماه تمام سادات | عربی | /badrosādāt/ |
بدریه | بدر = ماهی که به صورت دایرهی کامل دیده میشود، ماه شب چهاردهم + ایه/iye-/ (پسوند نسبت)، ۱- منسوب به بدر یا ماه شب چهارده؛ ۲- مجاز از ماه مانند و زیبارو. | عربی | /badriye/ |
بدیعه | مؤنث نام بدیع و به معنای نادر روزگار | عربی | /badiee/ |
برفانک | پرنده کوچک صحرایی، برف بانو | گیلکی | /barfānak/ |
بریا | واژه ایکاش | کردی | /bariyā/ |
بسیمه | مونث بسیم | عربی | /basime/ |
بصیرا | بصیر + ا (پسوند نسبت)، ۱- منسوب به بصیر؛ ۲- منتسب به دانایی؛ ۳- مجاز از دختری که بینا و دانا باشد | فارسی–عربی | /basirā/ |
بهار ناز | بهار + ناز= مجاز از زیبا و قشنگ ۱- بهار زیبا و قشنگ؛ ۲- مجاز از زیبا و با لطافت. | فارسی | /bahār-nāz/ |
بهاربانو | بانوی جوان و زیبا | فارسی | /bahārbānu/ |
بهتا | به(صفت)= خوب، بهتر، خوبتر، زیباتر + تا = نظیر، مانند، لنگه ۱- نظیر و مانند خوبترها و زیباترها؛ ۲- مجاز از ویژگی کسی که بهتر و خوبتر و زیباتر است. | فارسی | /behtā/ |
بهدیس | به + دیس (پسوند شباهت)، ۱- خوش رنگ؛ ۲- مانند خوبی و نیکی. | فارسی | /behdis/ |
بهستا | بهترین ستایش کننده. | فارسی | /beh setā/ |
بهناز | خوش ناز و ادا. | فارسی | /beh nāz/ |
بهنانه | زن خوشبو، نرم گفتار، خندان | عربی | /behnāne/ |
بهنواز | مهربانترین فرد، دختر مهربان، مرکب از به و نواز که به ترتیب به معنای بهترین و اسم فاعلی مرخم نوازنده به معنای نوازش کننده و مهربان است | فارسی | /behnavāz/ |
بهیره | ۱- شریف؛ ۲- زیبا؛ ۳- زن سنگین کفل، بزرگ سرین. | عربی | /bahire/ |
بهیه | ۱- تابان، روشن؛ ۲- فاخر، شکوهمند. | عربی | /behiye/ |
بوته | گیاه، ساقه جوان | فارسی | /buteh/ |
بویه | آرزو | فارسی | /buieh/ |
بیدا | صحرا، بیابان. | عربی | /beydā/ |
بیدگل | نوعی گیاه – نام شهری از بخش آران شهرستان کاشان | فارسی | /bid gol/ |
بیوگ | عروس، ویوگ | فارسی | /biyug/ |
پارسه | پارسی در پارسی باستان به صورت پارسه نوشته میشده است و پارسی به معنای مردم پارس است | فارسی | /pārse/ |
پارسی | منسوب به پارس (فارس)، مربوط به پارس (فارس)؛ اهل پارس، از مردم پارس؛ ساخته شده یا به عمل آمده در پارس؛ فارسی؛ ایرانی | فارسی | /pārsi/ |
پاک گوهر | پاک گهر | فارسی | /pākgohar/ |
پاکروی | پاکیزه روی، زیبا روی | فارسی | /pākrui/ |
پرسا | پرسنده، جستجوگر، پرسشگر. | فارسی | /porsā/ |
پرک | ستاره سهیل، تاج | فارسی | /parak/ |
نام | معنی | ریشه | فونتیک |
---|---|---|---|
پرگل | هر یک از گلبرگهای گل، دارای گلهای زیاد، پر از گل | فارسی | /por gol/ |
پرلا | پرندهای دریایی، چنگر، گونهای مرغابی که از مرغابیهای معمولی کوچکتر است. | مازندرانی | /parelā/ |
پروا | ملاحظه، فرصت و زمان پرداختن به کاری، فراغت و آسایش، توجه | فارسی | /parvā/ |
پرور | ۱- رشد دادنِ کسی یا چیزی، پرورش دادن؛ ۲- مجاز از مطلب یا موضوعی را روشن و رسا بیان کردن یا نوشتن، یا در ذهن سنجیدن و تنظیم کردن؛ ۳- تربیت کردن؛ ۴- به عمل آوردن و آماده کردن دارو، گیاه، میوه، و مانند آنها در حال آغشتگی به چیزی مانند شیر، عسل، شکر و مانند آنها؛ ۵- در قدیم به معنی حمایت کردن، پشتیبانی کردن، پرورده شدن و پرورش یافتن مورد استفاده قرار میگرفته است. | فارسی | /parvar/ |
پری | ۱- موجودی لطیف و بسیار زیبا و نیکوکار و نامرئی که گاه خود را نشان دهد و با جمالش انسان را فریفتهی خود میکند؛ ۲- مجاز از زیبارو و دارای اندام ظریف؛ ۳- در ادب فارسی پری گاه به معنای «فرشته» و متضاد نام های مانند دیو و اَهرِمن، به معنای شیطان به کار رفته است. | فارسی | /pari/ |
پگ | زن نارپستان، گاورس چو | فارسی | /pag/ |
پگاه | سحر، بامداد | فارسی | /pegāh/ |
پگی | مروارید | یونانی | /pagi/ |
پلاره | یک شاخه ازخوشه انگور | فارسی | /pelāre/ |
پوری | مخفف پوران | فارسی | /puri/ |
پولک | دایرههایی کوچک و نازک به رنگهای مختلف که برای تزیین لباس به کار میرود، فلس ماهی که روی بدن ماهی را پوشانده است | فارسی | /pulak/ |
تاب ماه | آینور | ترکی | /tābmāh/ |
تابا | طاقت، پیچ و تاب زلف، فروغ، تابنده، تابان | فارسی | /tābā/ |
تاج الملک | افسر پادشاهی، تاج پادشاهی | عربی | /tājolmalek/ |
تاج الملوک | افسر پادشاهان، تاج شاهان، گیاهی گیاهی زینتی از خانواده آلاله با گلهای زیبای واژگون | عربی | /tājolmoluk/ |
تاج گل | آن که چون تاجی در رأس گلها است، زیبا | فارسی | /tājgol/ |
تاج ماه | آن که چون تاجی بر سر ماه است، بسیار زیبا | فارسی | /tājmāh/ |
تاج مهر | آن که چون تاجی بر سر خورشید است، یا دسته گلی به شکل تاج، بسیار زیبا | فارسی | /tājmehr/ |
تاجلی | زن زیبا، تاج بانو | ترکی | /tājeli/ |
تاران | تار (= تارک)، تارک سر، فرق سر + ان (پسوند نسبت) ۱- منسوب به تار، تارک، فرق سر، تارک سر؛ ۲- مجاز از بسیار عزیز و گرامی؛ ۳- در ترکی به معنی زمین گسترده، مزرعه. | ترکی | /tārān/ |
تازه | جدید، پرتراوت، لطیف | فارسی | /tāzeh/ |
تانای | ماه صبحگاهان، ماه شرح شفق، ماه سپیده دمان | ترکی | /tānāy/ |
تانسو | زلالی چشمه، تمیزی و پاکی و زیبایی | ترکی | /tānsu/ |
تبرک | مبارک بودن، مبارکی، خجستگی، خوش یمنی، برکت گرفتن | عربی | /tabarok/ |
تبرک | مبارک بودن، مبارکی، خجستگی، خوش یمنی؛ برکت گرفتن. | عربی | /tabarrok/ |
تبسم | ۱- لبخند، خندهی بدون صدا؛ ۲- در قدیم مجاز از درخشیدن. | عربی | /tabassom/ |
تحفه | ۱- هدیه؛ ۲- در گفتگو مجاز از شخص بسیار ارزشمند. | عربی | /tohfe/ |
تحفه گل | تحفه (عربی) + گل (فارسی) گل ارزشمند | فارسی–عربی | /tohfegol/ |
تذرو | قرقاول، خروس صحرایی، تورنگ | فارسی | /tazarv/ |
ترانه | هر نوع شعر یا سخن معمولًا موزون که با موسیقی خوانده شود، قطعه آوازی، هر صدایی که حالت موسیقایی داشته باشد | فارسی | /tarāne/ |
ترکان | در دوره مغول، عنوانی مخصوص زنان اشراف، نام مادر سلطان محمد خوارزمشاه | ترکی | /tarkān/ |
ترلان | ۱- مرغی از جنس باز شکاری را گویند؛ ۲- در کردی به معنی زیبا، نام نوعی اسب | ترکی | /tarlān/ |
ترند | صعوه، مرغی کوچک و کم پرواز و متحرک و خواننده | فارسی | /tarand/ |
ترنگ | هم معنی نام تورنگ، قرقاول؛ پرندهای از خانوادهی ماکیان با سری که کاکل گوشتی دارد، دُم دراز، پر و بال رنگین و درخشان و گوشت لذیذ که انواع گوناگون دارد، خروس صحرایی، تذرو. | فارسی | /torang/ |
ترنم | خواندن شعر، ترانه، و مانند آنها به حالت موسیقایی و معمولًا با صدای پایین، زمزمه کردن یک نغمه، آواز، سرود | عربی | /tarannom/ |
تُرنه | ترمه | لری | /torne/ |
تروند | میوه تازه رسیده، نوبر | فارسی | /tarvand/ |
تمنا | خواهش، آرزو | عربی | /tamannā/ |
تندر | بلبل | فارسی | /tandor/ |
تنسگل | نام میوهای در استان خراسان، نام دختر اخوان ثالث شاعر نامدار معاصر | فارسی | /tanasgol/ |
تنی | در گویش مازندران شکوفه | فارسی | /tani/ |
تهانی | تهنیت گفتن به یکدیگر | عربی | /tahāni/ |
توران | در پهلوی، turān، (تور = پسر فریدون + ان (پسوند نسبت) | فارسی | /turān/ |
تورنگ | تُرنگ | فارسی | /turang/ |
ثمر | میوه، مجاز از نتیجه و حاصل | عربی | /samar/ |
ثمره | میوه، مجاز از نتیجه و حاصل | عربی | /samare/ |
جانان | عزیز همچون جان، معشوق، محبوب، دختر خوب | فارسی | /jānān/ |
جانانه | ۱- محبوب، معشوق؛ ۲- در تصوف مجاز از خداوند. | فارسی | /jānāne/ |
جریره | همسر سیاوش و مادر فرود، در عربی: گناه، جنایت | فارسی | /jarire/ |
جلیله | مؤنث اسم جلیل | عربی | /jalile/ |
جمیلا | جمیل= زیبا؛ نیکو، خوب؛ مجاز از شایسته + ا (پسوند نسبت)، ۱- منسوب به جمیل؛ ۲- زیبارو، نیکو، خوب، شایسته. | فارسی–عربی | /jamilā/ |
جمیله | مؤنث اسم جمیل | عربی | /jamile/ |
جنان | بهشت، باغها | عربی | /jenān/ |
جهانرخ | مرکب از جهان (عالم، گیتی) + رخ (چهره، صورت) | فارسی | /jahānrox/ |
جیا | چیزی که بر آن دیگ نهند | عربی | /jiyā/ |
نام | معنی | ریشه | فونتیک |
---|---|---|---|
جیداء | زنی که گردن بلند و کشیده و زیبایی دارد | عربی | /jaydā/ |
چالی | پرندهای شبیه گنجشک اما بزرگتر از آن | فارسی | /čāli/ |
چام | ناز و عشوه | فارسی | /čām/ |
چامه | شعر، شعری که با آواز خوانده میشود | فارسی | /čāme/ |
چرمه | اسب به ویژه اسب سفیدرنگ | فارسی | /čārme/ |
چکامه | شعر به ویژه قصیده | فارسی | /ča(e)kāme/ |
چکاو | نام پرنده ای خوش آواز | فارسی | /čakāv/ |
چکاوک | ۱- پرندهای خوش آواز و کمی بزرگتر از گنجشک که تاج بر سر دارد؛ ۲- نوعی مرغابی؛ ۳- در موسیقی ایرانی گوشهای در دستگاه همایون؛ ۴- در قدیم و در موسیقی ایرانی از الحان قدیم ایرانی. | فارسی | /čakāvak/ |
چکاوه | چکاوک | فارسی | /čakāve/ |
چهرآرا | آراینده چهره | فارسی | /čehrārā/ |
چهره | چهر، روی، صورت. | فارسی | /čehre/ |
چهره آسا | چهره + آسا (پسوند شباهت)، ۱- اصیل؛ ۲- آزاده. | فارسی | /čehre āsā/ |
چهره گل | آن که چهرهای زیبا چون گل دارد | فارسی | /čehregol/ |
چوک | چشمه | کردی | /čok/ |
حارثه | مؤنث حارث و به معنی زن کشاورز | عربی | /hārese/ |
حانیه | مهربان، دلسوز | عربی | /hāniye/ |
حسنیه | نیکوتر، کار نیک، عاقبت نیکو. | عربی | /hosniye/ |
حسیبا | حَسِیب = پاک نژاد، پاکزاد، اصیل + ا (پسوند نسبت)، دارای اصل و نسب، پاک نژاد، پاکزاد و اصیل. | فارسی | /haseybā/ |
حسیبه | دارندهی نام و شرف و بزرگی، زنِ شریف در اصل و نسب. | عربی | /hasibe/ |
حلیفه | مؤنث حلیف، مجاز از زن قرین و همراه، زن هم قسم. | عربی | /halife/ |
حنیسه | زن شجاع | عربی | /hanise/ |
حورالعین | زن یا زنان سفیدپوست درشت چشم | عربی | /hurolein/ |
حوراوش | چونان زن زیبا روی بهشتی. | فارسی | /ho(w)rā vaš/ |
حوردخت | دختر سیاه چشم و زیبا | عربی | /hordoxt/ |
حوروش | دختری چون زن (زنان) زیبای بهشتی | عربی | /horoš/ |
حوروش | حور+ وش (پسوند شباهت) دختری چون زن (زنان) زیبای بهشتی. | فارسی | /ho(w)rvaš/ |
حوری رخ | حور (عربی) + ی (فارسی) + رخ (فارسی) آن که چهرهای زیبا چون حوری دارد | فارسی | /hurirox/ |
حوری زاد | حور (عربی) + ی (فارسی) + زاد (فارسی) زاده حوری، زیبا | فارسی | /hurizād/ |
حیفا | نام بندری در فلسطین | عربی | /hayfā/ |
خاتی | بانو، خاتون | لری | /xāti/ |
خاطرافروز | خاطر (عربی) + افروز (فارسی) شادی بخش | فارسی–عربی | /xāterafruz/ |
خاطرنواز | خاطر (عربی) + نواز (فارسی) دلکش، مطبوع | فارسی–عربی | /xāternavāz/ |
خان سلطان | ملکه بزرگ، پادشاه بزرگ | عربی | /xānsoltān/ |
ختا | نام سرزمین چین شمالی که محل زندگی قبایل ترک بوده است | فارسی | /xatā/ |
ختمی | گیاهی علفی، پایا، و زینتی از خانواده پنیرک که گلهای درشت دارد | عربی | /xatmi/ |
خرم بانو | بانوی شاد و خوشحال | فارسی | /xorrambānu/ |
خرمناز | زیبا و با طراوت | فارسی | /xorramnāz/ |
خزان | نام سومین فصل سال، پس از تابستان و پیش از زمستان، پاییز | فارسی | /xazān/ |
خلیله | مؤنث خلیل | عربی | /xalile/ |
خندان | خندیدن، با لبخند | فارسی | /xandān/ |
خندان گل | آن که چون گل شاداب و باطراوت است | فارسی | /xandāngol/ |
خندانه | منسوب به خندان | فارسی | /xandāne/ |
خوب رخ | خوب رو | فارسی | /xub rox/ |
خوردیس | مانند خورشید، درخشان | فارسی | /xurdis/ |
خیری | گل همیشه بهار، نوعی از گیاه خطمی که سرخ و سفید است | فارسی | /xeiri/ |
نام | معنی | ریشه | فونتیک |
---|---|---|---|
دارینا | ۱- در قدیم به معنی زر، زرگر؛ ۲- مجاز از ارزشمند و گرانبها. | فارسی | /dārinā/ |
دارینه | نام روستایی در نزدیکی سقز | فارسی | /dārine/ |
دامینه | دامن، دامنهی کوه + ه (پسوند نسبت) مجاز از زیبا. | کردی | /dāmine/ |
دانیا | گشنیز؛ نام هندی کزبره. | فارسی | /dāniyā/ |
دایان | ماما، دایه. | کردی | /dāyān/ |
دایانا | دایا (زر سرخ و طلا) + پسوند اسم سازِ (نا) ۱- به معنی مثل زر سرخ؛ ۲- مجاز از زیبا روی. | فارسی | /dāyānā/ |
درتاج | ۱- گل آفتاب گردان؛ ۲- به معنی در عربی عین الشمس؛ ۳- در انگلیسی sun flower. | فارسی–عربی | /dartāj/ |
درریز | دُر = مروارید، لؤلؤ + ریز = جزء پسین بعضی از کلمه های مرکّب به معنی «ریزنده» ۱- ریزنده ی دُر؛ ۲- مجاز از گران بها و ارزشمند. | فارسی | /dorriz/ |
درنیکا | دُر= مروارید، لؤلؤ + نیک = خوب + ا (پسوند نسبت)، ۱- مروارید نیک و خوب؛ ۲- مجاز از گرانبها و ارزشمند. | فارسی | /dor nikā/ |
درهالتاج | مرواریدی که بر تاج نصب کنند | عربی | /doratottāj/ |
دریانه | دُری = مانند دُر، درخشان، روشن + انه (پسوند نسبت)، ۱- منسوب به دُر و دُری؛ دُروار؛ ۲- مجاز از روشن و درخشان. | فارسی–عربی | /doryāne/ |
درین | دُر + ین (پسوند نسبت) ۱- از دُر، ساخته شده از دُر؛ ۲- مجاز از گران بها و قیمتی. | فارسی–عربی | /dorin/ |
درینا | ۱- (دُرین+ ا (پسوند نسبت))، منسوب به دُرین؛ ۲- در پهلوی barniya؛ ۳- در اوستایی، arenya) به معنی زرینه؛ ۴- در سنسکریت، iranya) سکهی زر؛ ۵- مجاز از انسان گران بها و ارزشمند. | فارسی–عربی | /dorinā/ |
دژم | افسرده و غمگین | فارسی | /dožam/ |
دستانه | زینت دست، النگو، دستبند | فارسی | /dastāne/ |
دل آویز | زیبا، دلنشین، محبوب | فارسی | /delāviz/ |
دلآویز | مجاز از پسندیده، خوب، زیبا و دلنشین، محبوب. | فارسی | /del āviz/ |
دلبیدار | بیدار دل، آگاه. | فارسی | /del bidār/ |
دلپاک | مجاز از عاری از صفتهای ناپسند، صادق و صمیمی. | فارسی | /del pāk/ |
دلپرور | بسیار مطبوع، پرورش دهنده دل | فارسی | /delparvar/ |
دلستان | ۱- مجاز از دل ربا، بسیار زیبا و جذاب، معشوق، محبوب؛ ۲- نوعی عقیق. | فارسی | /delsetān/ |
دلشاد | خوشحال و شادمان، در حال شادمانی. | فارسی | /del šād/ |
دلکش | دلربا، دلپذیر، دلفریب | فارسی | /delkaš/ |
دلگشا | ۱- شادی آفرین و فرحبخش؛ ۲- در موسیقی ایرانی رِنگی در دستگاه سه گاه؛ ۳- در تصوف صفت فیاضی و فتاحیِ خداوند که در مقام انس، دل سالک با آن آرامش مییابد. | فارسی | /del gošā/ |
دلنیا | آسوده خاطر، مطمئن، فارغ البال، اطمینان، تضمین | کردی | /delniyā/ |
دلوین | رباینده دل و عشق | کردی | /delvin/ |
دلینا | مطمئن | کردی | /delinā/ |
دنیا | در نجوم به معنی کیهان؛ جهان، گیتی. | عربی | /donyā/ |
دیانا | ۱- (اوستایی) نیکی رسان، نیکویی بخش؛ (در اسطورههای رومی) الههی ماه، جنگلها، جانوران و زایمان، همتای آرتمیس یونانی. | اوستایی | /diyānā/ |
دیبا | نوعی پارچه ی ابریشمی معمولًا رنگین | فارسی | /dibā/ |
دیلان | رقص گروهی، نوعی آهنگ، نام منطقهای در کردستان | کردی | /dilān/ |
دینا | ۱- داور، داوری؛ ۲- در اوستایی به معنی دین؛ ۳- در عبری (= دینه) انتقام یافته | عبری | /dinā/ |
دینه | نام دختر یعقوب (ع) و خواهر یوسف (ع) | عبری | /dineh/ |
ذائقه | چشنده | عربی–قرآن | /zaaeghe/ |
ذریه | نسل، فرزندان | عربی | /zoriye/ |
ذکیه | مونث ذکی، زن تیزهوش و زیرک | عربی | /zakiye/ |
ذنوب | نصیب و بهره | عربی–قرآن | /zanoob/ |
رابیا | مشهور، نامدار | فارسی | /rābia/ |
راددخت | دختر بخشنده یا خردمند | فارسی | /rāddoxt/ |
رازقی | ۱- گیاهی بوته ای از خانواده ی زیتون با گلهای درشت معطر و سفید شبیه گل یاس. این گیاه کاربرد زینتی و دارویی دارد، سمن؛ ۲- نوعی انگور. | فارسی–عربی | /rāzeqi/ |
نام | معنی | ریشه | فونتیک |
---|---|---|---|
راشا | راش = گیاهی درختی + ا (پسوند نسبت)، ۱- منسوب به راش؛ ۲- مجاز از سرسبز، خرّم و با طراوت؛ ۳- راهِ شادی. | فارسی | /rāšā/ |
راشدا | عادل، به درستی توصیه شده | ترکی | /rāšedā/ |
راشده | راهنمایی شده، از گمراهی درآمده | عربی | /rāšede/ |
راشل | راحیل، گوسفند | فرانسوی | /rāšel/ |
راضیه | ۱- پسندیده؛ ۲- خوش؛ ۳- خشنود | عربی | /rāziye/ |
رافت | نرم خوئی، مهربانی، شفقت. | عربی | /ra’fat/ |
رام افزون | رام افزا، افزون کننده آرامش | فارسی | /rāmafzun/ |
رامدخت | رام + دخت = دختر، دختر مطیع و آرام. | فارسی | /rām doxt/ |
رامسینا | رامسین + ا (پسوند نسبت)، منسوب به رامسین | آشوری | /rāmsinā/ |
رامش | ۱- شادی و طرب؛ ۲- عیش و خوشی؛ ۳- سرود، نغمه؛ ۴- امن، آسودگی. | فارسی | /rāmeš/ |
رامینا | رامین + الف (نسبت) ۱- منسوب به رامین؛ ۲- دخترِ طربناک. | آشوری | /rāminā/ |
رامینه | رام، رامین، طربناک. | فارسی | /rāmine/ |
رانیا | بیننده | عربی | /rāniyā/ |
رانیه | بیننده، نظارت کننده بر چیزی | عربی | /rāniye/ |
رایومند | دارنده فروغ و شکوه | فارسی | /rāyomand/ |
ربایا | جالب، جذاب، رباینده | فارسی | /robāyā/ |
ربیعه | مؤنث ربیع | عربی | /rabiy‛e/ |
رتاج | ۱- درِ بزرگ، دروازه؛ ۲- درِ بزرگ که غالباً بندند و از درِ کوچکی که در آن تعبیه شده باشد، آمد و رفت کنند. | عربی | /retāj/ |
رخ افروز | روشن کننده چهره، شادی آور | فارسی | /roxafruz/ |
رخفروز | ۱- در گاه شماری روز هفتم از هر ماه شمسی؛ روز هفتم از ماههای ملکی؛ ۲- مجاز از شادی آور و موجب روشنی چهره. | فارسی | /rox foruz/ |
رسا دخت | دختر خوش قد و قامت و زیبا | فارسی | /rasādoxt/ |
رسادخت | رسا + دخت = دختر، ۱- دختر بلند بالا و موزون؛ ۲- مجاز از دختر خوش قد و قامت و زیبا. | فارسی | /re(a)sā doxt/ |
رشا | صورت تخفیف یافتۀ «رَشَأ»، بچۀ آهو، بچه آهویی که همپای مادر راه میرود. | عربی | /rašā/ |
رضیه | مونث رضی، زن راضی، خوشنود، پسندیده | عربی | /raziye/ |
رفعت | مجاز از برتری مقام و موقعیت، بلند قدری، افراشتگی و بلندی. | عربی | /ra(e)feat/ |
رفعت الملوک | موجب بلند مرتبگی پادشاهان | عربی | /rafatolmoluk/ |
رفیدا | رَفید + ا (پسوند نسبت)، منسوب به رفید، یار و یاور، مساعد و کمک کننده بصورت عطا و بخشش یا قول و گفتار یا بصورت دیگری | فارسی–عربی | /rafidā/ |
رفیعا | رفیع، بلند پایه، الف آخر علامت بزرگداشت و تعظیم است | عربی | /rafiā/ |
رفیعه | مؤنث رفیع | عربی | /rafiee/ |
رهادخت | دختر نجات یافته و آزاد، دختر وارسته. | فارسی | /rahā-doxt/ |
روجیار | ۱- روزگار؛ ۲- آفتاب | کردی | /rujyār/ |
روزت | گل سرخ | اسپانیایی | /rozet/ |
روژآوا | روژاوا، rožawā، غروب، غرب. | کردی | /ružāvā/ |
روژا | روزها، آفتاب | کردی | /rožā/ |
روژدا | روژ = روز؛ مجاز از عمر، زندگی + دا در کردی و لری به معنی مادر – مجاز از عمر و زندگی مادر – مجاز از فرزند عزیز و گرانمایه برای مادر. | کردی | /ruždā/ |
روژدا | عمر و زندگی مادر، مجاز از فرزند عزیز و گرانمایه برای مادر | کردی | /ruždā/ |
روژه | الماس | کردی | /ruže/ |
روشا | رو + شا = شاد، روشاد، دارای چهرهی شاد، شاداب. | فارسی | /rušā/ |
رومینا | ۱- زدوده و صیقل کرده شده و جلا داده؛ ۲- پاک و پاکیزه کرده. | فارسی | /rominā/ |
رونیا | ۱- آن که چهرهاش مثل نیاکان است؛ ۲- مجاز از اصیل و نژاده. | فارسی | /runiyā/ |
رونیاس | روناس | کردی | /roniyās/ |
رونیکا | روی زیبا، زیباروی | یونانی | /runikā/ |
نام | معنی | ریشه | فونتیک |
---|---|---|---|
روهینا | آهن و فولاد جوهردار، جنسی از پولاد قیمتی، آهن گوهر دار، گوهر آهن. | فارسی | /ruhinā/ |
رویان | روینده، رویا | فارسی | /ruyān/ |
ریانا | ریان + ا (پسوند نسبت)، منسوب به ریان | فارسی–عربی | /riyānā/ |
ریحان | گیاهی خوشبو از خانواده ی نعناع که مصرف خوراکی و دارویی دارد. | عربی | /reyhān/ |
ریحانا | ریحانا | فارسی–عربی | /reyhana/ |
ریحانه | ریحان | عربی | /reyhāne/ |
زاکیه | نیکو، پاکیزه | عربی | /zākiye/ |
زامیر | آواز | عربی | /zāmir/ |
زر بانو | نام دختر رستم و خواهر بانو گشتاسب | فارسی | /zarbānu/ |
زرتا | همتای زر، درخشان و زیبا چون طلا | فارسی | /zartā/ |
زردیس | به شکل زر | فارسی | /zardis/ |
زردیس | زر + دیس (پسوند شباهت)، ۱- مثل طلا و زر؛ ۲- مجاز از گران قیمت و پر بها. | فارسی | /zar dis/ |
زرگیس | گیسو طلایی، مو طلایی | فارسی | /zargis/ |
زرگیسو | دارنده گیسوی طلایی | فارسی | /zar gisu/ |
زرناز | مرکب از زر (طلا) + ناز (کرشمه) | فارسی | /zarnāz/ |
زعفران | گیاهی علفی، چند ساله و از خانواده زنبق که گلهای پاییزی سفید یا بنفش دارد | عربی | /zaferān/ |
زعلیه | با نشاط | فارسی | /zaeliye/ |
زعیله | بانشاط، خوشحال | عربی | /zaeele/ |
زکیا | ۱- هزوارش سگینا و سکینا و تصحیف شدهی سکینا (زکینا)؛ ۲- در پهلوی به معنی کارت (کارد). | فارسی | /zakiyā/ |
زکیه | پاک، پاکیزه، زَکی | عربی | /zakiye/ |
زمیرا | بلبل | عبری | /zamirā/ |
زمیرا | بلبل | عبری | /zamirā/ |
زنگنه | نام تیره ای از کردهای ایران | فارسی | /zangane/ |
زهراسادات | نورانی، بلند مرتبه | عربی | /zahrāsādāt/ |
زهراناز | درخشنده و نازنین، ترکیبی قشنگ از نام زهرا | فارسی | /zahrānāz/ |
زهیرا | زهیر (در عربی) = شکوفهدار و درخت پرشکوفه + الف (پسوند نسبت ساز)]، ۱- منسوب به زُهیر، ۲- مجاز از زیبا، خرّم و با طراوت. | عربی | /zohayrā/ |
زویا | زندگی، زنده، دوست داشتنی | فارسی | /zoiā/ |
زیور | آنچه با آن چیزی یا کسی را آرایش کنند، پیرایه. | فارسی | /zivar/ |
ژاسمی | یاسمن | فرانسوی | /žāsmi/ |
ژاله | شبنم، تگرگ، قطرهی باران، باران. | فارسی | /žāle/ |
ژامک | اسم باستانی به معنای آینه | فارسی | /žāmak/ |
ژاوا | جاوه نام قسمتی از اقیانوس هند میان جزیره جاوه و سوماترا و برنئو | فارسی | /žāvā/ |
ژاوه | نوعی گیاه وحشی از تیره کاکوتی | کردی | /žāveh/ |
ژوله | چکاوک | فارسی | /žule/ |
ساچلی | دارای موهای بلند و پرپشت، گیسو بلند. | ترکی | /sāčli/ |
سارا دخت | دختر خالص و پاک، دختر مبرا از گناه و پاکیزه. | پهلوی | /sārā-doxt/ |
ساواش | سایه همراه | لری | /sāvāš/ |
سایان | سای = سایه + ان (پسوند نسبت)، ۱- منسوب به سایه | کردی | /sāyān/ |
ساینا | ۱- نام خاندانی از موبدان زرتشتی؛ ۲- در طبری به معنی ساکت و بیصدا؛ ۳) سایهای که مشخص و قابل رؤیت باشد. | اوستایی | /sāynā/ |
سبیکه | نام مادر گرامی امام محمدتقی (ع)، قطعه طلا و نقره گداخته شده | عربی | /sabike/ |
سجایا | خُلقها، خویها، خصلتها. | عربی | /sajāyā/ |
سجیه | اخلاق خوب، خوی پسندیده | عربی | /sajiye/ |
سرآویز | آنچه به سر می آویزند | فارسی | /sarāviz/ |
نام | معنی | ریشه | فونتیک |
---|---|---|---|
سرژی | مصغر سرگیس، قوس و قزح کوچک | ارمنی | /serži/ |
سرودخت | سرو + دخت = دختر، ۱- دختر سرو قد، دختری که ویژگی سرو (شادابی و طراوت) را دارد؛ ۲- مجاز از خوش اندام، بلند قد، معشوق خوش قد و بالا. | فارسی | /sarv-doxt/ |
سروشا | سروش + الف (پسوند نسبت)، منسوب به سروش | اوستایی | /sorušā/ |
سروشه | سروش + ه (پسوند نسبت)، منسوب به سروش | فارسی | /soruše/ |
سروین | ۱- شبیه سَرو؛ ۲-(در کردی) روسری و چارقد. | فارسی | /sarvin/ |
سروینا | سروین + ا (پسوند نسبت)، منسوب به سَروین | فارسی | /sarvinā/ |
سروینه | سَروین + ه (پسوند نسبت)، منسوب به سَروین | فارسی | /sarvine/ |
سکینه | آرامش خاطر، نام دختر امام حسین(ع) | عربی | /sakine/ |
سَکینه | سکینت، سکینه در لغت به معنی وقار و آرامش و هیبت است و نیز صفت مشبهه از ماده سکون است. | قرآنی | /sakine/ |
سلطنت | فرمانروایی، حکومت | عربی | /saltanat/ |
سلین | سیل مانند | ترکی | /salin/ |
سلینا | سَلین + ا (پسوند نسبت)، منسوب به سَلین | فارسی–ترکی | /salinā/ |
سمن تا | سَمن = یاسمن، مجاز از چهرهی سفید و لطیف، بوی خوش + تا = نظیر، مانند، لنگه ۱- نظیر و مانند سمن، لنگهی سمن؛ ۲- مجاز از زیبارو، لطیف و خوش بو. | فارسی | /saman-tā/ |
سمن سیما | سمن (فارسی) + سیما (عربی)، سمن چهره | فارسی–عربی | /samansimā/ |
سمن ناز | سَمن + ناز= کرشمه، ناز و غمزه، مجاز از زیباروی دارای ناز و کرشمه. | فارسی | /saman-nāz/ |
سمینه | پارچه نازک، زن فربه و چاق و خوش اندام | عربی | /samineh/ |
سنناز | ۱- سن = تو + ناز = قشنگ، تو نازی؛ ۲- مجاز از زیبا و قشنگ. | ترکی | /san nāz/ |
سنیه | عالی، خوب | عربی | /saniy(y)e/ |
سهندیس | مانند سهند محکم و پابرجا | فارسی | /sahandis/ |
سورینا | سورین + ا (پسوند نسبت)، منسوب به سورین | فارسی | /surinā/ |
سوژا | ۱- سویا، گیاهی علفی یک ساله و کاشتنی؛ لوبیای روغنی، لوبیای چینی؛ ۲- در کردی سوزان. | فرانسوی | /sužā/ |
سوفیا | ۱- صوفیه، پیروان تصوف؛ ۲- عاقل، خردمند | اوستایی | /sufiyā/ |
سولین | غنچه تازه شکفته | کردی | /sulin/ |
سولینا | رسمی، مقدس، موقر، محترم | فرانسوی | /sulinā/ |
سونیا | سو = نور + نیا ۱- نورِ نیاکان، ۲- (در یونانی) خرد و عقل. | فارسی–ترکی | /suniyā/ |
سوین | شادباش، عشق، محبت، علاقه شدید | ترکی | /se(o)vin/ |
سوینا | بانوی عشق | ترکی | /sevina/ |
سی بل | نام ربه النوع خاک | فرانسوی | /sibel/ |
سیران | گردش و تفرج | کردی | /seyrān/ |
سیمبر | دارنده بدن سفید و نقره ای، سیمین بدن | فارسی | /simbar/ |
سیمگون | نقره فام | فارسی | /simgun/ |
سیمون | مطیع، فرمانبردار | عربی | /simon/ |
سینره | گیاهی زینتی و نیز دارویی با گل هایی که در اواخر زمستان و اوایل بهار شکوفا میشوند، پامچال فرنگی | فرانسوی | /sinere/ |
شادرو | آن که روی و چهره اش شاد است، شاداب، شادمان و مسرور | فارسی | /shaadroo/ |
شادک | نام مستعار سمک در داستان سمک عیار | فارسی | /shaadak/ |
شادکامه | کامروا، خوشحال، شادمان | فارسی | /shaadkaame/ |
شادگل | آن که چون گل شاداب است | فارسی | /shaadgol/ |
شادلی | شاد روی نرمخو و آرام | فارسی | /shaadli/ |
شادمهر | از نام های برگزیده | فارسی | /shaadmehr/ |
شادور | شادمان، خوشحال | فارسی | /shaadur/ |
نام | معنی | ریشه | فونتیک |
---|---|---|---|
شادورد | هاله و خرمن ماه، فرش، تخت پادشاهی | فارسی | /shaadvard/ |
شادی | وضع و حالت شاد، شاد بودن، خوشحالی، سرور، جشن | فارسی | /shaadi/ |
شارک | پرندهای سیاه رنگ، سارک | فارسی | /shaarak/ |
شاعر | سراینده کلام موزون، خیال پرداز | عربی | /shaaer/ |
شاکله | طبیعت و شیوه، فراخور | عربی | /shaakele/ |
شاهر | مشهور، سرشناس، تیغ و شمشیر بر کشیده | عربی | /shaaher/ |
شاهرو | از نام های برگزیده | فارسی | /shaahroo/ |
شاهگل | زیباترین گل در میان گل ها | فارسی | /shaahgol/ |
شدهه | دلربا، تو دل برو | عربی | /shadhe/ |
شراره | از نام های رایج امروزی | عربی | /sharaareh/ |
شرر | شراره، جرقه آتش | عربی | /sharar/ |
شرعه | شریعت | عربی | /sherah/ |
شرکاء | شریک ها | عربی | /shorakaa/ |
شعائر | علامت ها و نشانه ها، شعائر | عربی | /shaaer/ |
شعراء | شاعران | عربی | /shoaraa/ |
شعری | نام ستاره ای است | عربی | /shara/ |
شکر | عصاره شیرین نیشکر، همسر اصفهانی خسروپرویز | فارسی | /shakar/ |
شکل | شبیه، یکسان | عربی | /shekl/ |
شکوه | حالتی در کسی که به بزرگی جلوه کند و احترام برانگیزد یا چشم ها را خیره کند، بزرگی، حشمت و جلال | فارسی | /shokooh/ |
شلاله | آبشار، (در ترکی) آبشار، فوّاره | عربی | /shalaale/ |
شمس الملوک | خورشید پادشاهان | عربی | /shamsolmolook/ |
شمسا | نور آفتاب، خورشید، نوعی خرما | عربی | /shamsaa/ |
شمه | بوی خوش | عربی | /shemme/ |
شهاده | حضور، گواهی دادن، پیدا، سوگند | عربی | /shahaadeh/ |
شهد | عسل، انگبین | فارسی | /shahd/ |
شهر | ماه | عربی | /shahr/ |
شهرگل | گل شهر | فارسی | /shahrgol/ |
شهره | مشهور، سرشناس، نامدار | عربی | /shohre/ |
شهرو | نام مادر برزویه پزشک | فارسی | /shahroo/ |
شهرود | نام زن سهراب ومادر یرزو | فارسی | /shahrood/ |
شهلا | از نام های برگزیده | عربی | /shahlaa/ |
شهود | حاضران، بینندگان، شاهدان | عربی | /shohood/ |
شهور | ماه ها | عربی | /shohoor/ |
شوری | مشورت | عربی | /shora/ |
شوکا | نوعی گوزن بومی اروپا و آسیا، در مازندرانی به معنی آهو و غزال | فارسی | /shokaa/ |
شوی | کباب کردن | عربی | /shava/ |
نام | معنی | ریشه | فونتیک |
---|---|---|---|
صارمین | قطع کنندگان، میوه چینان | عربی | /saaremin/ |
صافات | بال گشادگان، صف کشنده ها | عربی | /saaffaat/ |
صبرناز | صبر (عربی) + ناز (فارسی) مرکب از صبر بردباری + ناز زیبا | فارسی–عربی | /sabrnaaz/ |
صبریه | منسوب به صبر | عربی | /sabriye/ |
صدپر | گل سرخ | فارسی | /sadpar/ |
صریخ | فریادرس، کمک | عربی | /sarikh/ |
صغیر | کوچک | عربی | /saghir/ |
صفاناز | صفا (عربی) + ناز (فارسی) آن که دارای یکرنگی و زیبایی است | فارسی–عربی | /safaanaaz/ |
صفوریا | گنجشک ماده، نام همسر موسی و دختر شعیب پیامبر | عبری | /safuriaa/ |
صفوریه | گنجشک ماده، نام همسر موسی و دختر شعیب پیامبر | عربی | /saforie/ |
صفیا | صَفیه | عربی | /safiyaa/ |
صنم ناز | صنم (عربی) + ناز (فارسی) دلبر زیبا و عشوه گر | فارسی–عربی | /sanamnaaz/ |
صنیعه | زن برگزیده، نو ظهور و تازه | عربی | /sanie/ |
صوفیا | منسوب به صوفی | فارسی–عربی | /sofiaa/ |
صوفیه | پیروان طریقه و مسلک تصوف، اهل تصوف، متصوفه، پایتخت بلغارستان | عربی | /sofie/ |
صیب | باران سخت | عربی | /sayyeb/ |
صیف | تابستان | عربی | /sayf/ |
ضمیره | مونث ضمیر، یاد، باطن، وجدان راز | عربی | /zamire/ |
طباق | تو بر تو، مطابقت | عربی | /tebaagh/ |
طبق | حالت | عربی | /tabagh/ |
طریفه | (مؤنث طریف) (در قدیم) نو، تازه | عربی | /tarife/ |
طین | گل | عربی | /tin/ |
ظلیل | سایه گستر | عربی–قرآن | /zalil/ |
عاقبه | سرانجام | عربی | /aaghebe/ |
عالم تاج | عالم (عربی) + تاج (فارسی) آن که چون تاجی بر بالای هستی میدرخشد، تاج عالم، سرور جهان | فارسی–عربی | /aalamtaaj/ |
عالین | بلند مرتبگان | عربی | /aalin/ |
عبقری | فرش گرانمایه | عربی | /abghari/ |
عرش | عرش، تخت | عربی | /arsh/ |
عرفات | محلی در چهار فرسخی مکه | عربی | /arafaat/ |
عروش | سقف ها | عربی | /oroosh/ |
عریض | زیاد، وسیع، کثیر | عربی | /ariz/ |
عزت الملوک | آن که باعث سربلندی و عزت پادشاهان است | عربی | /ezatolmolook/ |
عزت ملک | باعث عزت و سربلندی پادشاه، از زنان معروف اواخر دوره ایلخانیان | عربی | /ezatmalek/ |
عشر | عدد ده | عربی | /ashr/ |
عشی | شامگاهان، عصر | عربی | /ashi/ |
عصیب | سخت و سنگین | عربی | /asib/ |
عطرین | منسوب به عطر، دلانگیز، معطر، خوشبو | فارسی–عربی | /atrin/ |
عقبی | دو پاشنه، کنایه از اعتقاد | عربی | /aghebaa/ |
علانیه | آشکارا | عربی | /alaaniah/ |
عنبربو | عنبر (عربی) + بو، معطر، آنکه بوی خوش دارد | فارسی–عربی | /anbarboo/ |
عنق | گردن | عربی | /onogh/ |
عنقا | مرغی افسانهای، سیمرغ، زنی که گردن کشیده دارد | عربی | /anghaa/ |
عیون | چشمه ساران | عربی | /oyoon/ |
نام | معنی | ریشه | فونتیک |
---|---|---|---|
غدیره | گیسوی بافته شده، قسمتی از گیاه | عربی | /ghadire/ |
فاسیروس | نام دختر اردشیر دراز دست پادشاه هخامنشی | فارسی | /faasiroos/ |
فاقع | خالص در رنگ | عربی | /faaghe/ |
فالق | از اسماءحسنی به معنی شکافنده | عربی | /faalegh/ |
فایحه | مؤنث فایح | عربی | /faayehe/ |
فتح | پیروزی، تسخیر کردن، گشایش | عربی | /fath/ |
فجاجا | راههای وسیع | عربی | /fejaajaa/ |
فخرالنسا | سبب سربلندی زنان | عربی | /fakhronesaa/ |
فرادیس | فراگونه، جمع فردوس، بهشتها | فارسی | /faraadis/ |
فرازانه | منسوب به فرزان، دانشمند، دانا | فارسی | /farzaane/ |
فرازنده | بالابرنده و افرازنده | فارسی | /faraazande/ |
فرانسواز | فرانسوا | فرانسوی | /faraansvaaz/ |
فراهت | شأن، شکوهمندی و زیبایی، شوکت | عربی | /faraahat/ |
فرتاک | فردا، آینده، روز دیگر | فارسی | /fartaak/ |
فرتوک | پرستو | فارسی | /fartook/ |
فرجهان | شکوه دنیا | فارسی | /farjahaan/ |
فرح افزا | شادی افزا | فارسی | /farahafzaa/ |
فرخنده | مبارک، پرارج | فارسی | /farkhondeh/ |
فردوست | دوستدار فر و شکوه | فارسی | /fardoost/ |
فردیس | پردیس، بهشت | فارسی | /fardis/ |
فرزان | از نام های برگزیده | فارسی | /farzaan/ |
فرستو | پرستو | فارسی | /farastu/ |
فرسیما | فر (فارسی) به معنای شکوه + سیما (عربی)، آنکه صورتی باشکوه دارد | فارسی | /farsimaa/ |
فرغانه | نام شهری در ترکستان قدیم | فارسی | /forghaane/ |
فرمیسک | اشک چشم | فارسی–کردی | /fermisk/ |
فرناز | از نام های برگزیده | فارسی | /farnaaz/ |
فرنواز | مرکب از فر (شکوه) + نواز (ریشه نواختن) | فارسی | /farnavaaz/ |
فرهناز | مرکب از فره (شکوه و بزرگی) + ناز، بانوی بزرگمنش و نازنین | زبان باستانی–اوستا | /farahnaaz/ |
فروزان | نورانی، شعله ور | فارسی | /foroozaan/ |
فروزنده | از نام های برگزیده | فارسی | /foroozandeh/ |
فریار | دارنده شکوه و جلال | فارسی | /faryaar/ |
فریال | دارای اندام و هیکل باشکوه، قوی و باشکوه، مرکب از فر (شکوه) + یال (گردن، بالای بازو) | فارسی | /feriaal/ |
فریدا | زن یگانه، بی همتا، مغرور و متکبر | فارسی | /faridaa/ |
فریر | گیاهی خوشبو | فارسی | /farir/ |
فریرو | دارای چهره زیبا و با شکوه | فارسی | /fariroo/ |
فریسا | پریسا، زیبا چون پری | فارسی | /farisaa/ |
فریما | زیبا و دوست داشتنی | فارسی | /farimaa/ |
فریماه | ماه درخشان و با شکوه | فارسی | /farimaah/ |
فصیحه | فصیح و گویا،بانوی فهمیده | عربی | /fasihe/ |
فصیله | اقوام و عشیره | عربی | /fasilah/ |
فهیمه | فهیم | عربی | /fahimeh/ |
نام | معنی | ریشه | فونتیک |
---|---|---|---|
قابل | از اسماءحسنی به معنی پذیرنده | عربی | /ghabel/ |
قاصفا | تندبادی درهم شکننده | عربی | /ghaasefa/ |
قاض | حکم کننده | عربی | /ghaaz/ |
قبائل | قبیله ها | عربی | /ghabaael/ |
قبس | شعله آتش | عربی | /ghaabas/ |
قبله | مقابل، مکانی که نمازگزار بدان رو می کند | عربی | /gheblah/ |
قرن | بالای سر، گیسو، قله کوه، رئیس، نام قبیله ای در یمن | عربی | /gharan/ |
قرناء | رفیقان | عربی | /ghoranaa/ |
قرون | اقوام، نسلها | عربی | /ghoroon/ |
قطوف | میوه ها | عربی | /ghotoof/ |
قلب | دل، نفس، روح | عربی | /ghalb/ |
کاتب | نویسنده | عربی | /kaateb/ |
کاتوزی | زاهد عابد | فارسی | /kaatoozi/ |
کارولین | نام ناحیه ای در آمریکای شمالی | فرانسوی | /kaarolin/ |
کاملین | گیاهی با گل های زرد و کوچک | لاتین | /kaamelin/ |
کبریا | بزرگی، عظمت، ریاست | عربی | /kebriaa/ |
کبوتر | نام پرنده مشهور | فارسی | /kabootar/ |
کرشمه | ناز، غمزه، عشوه | فارسی | /kereshme/ |
کژال | غزال، دختری با چشمان زیبا | کردی | /kazhaal/ |
کشور | سرزمینی دارای مرزهای مشخص که از سایر سرزمین ها جدا شده است | فارسی | /keshvar/ |
کفیلا | ضامن | عربی | /kafilaa/ |
کلثوم | اسم یکی از دختران حضرت علی (ع) | عربی | /kolsoom/ |
کناریک | چنگ کوچک، وسیله موسیقی | ارمنی | /kenaarik/ |
کنیا | دختر باکره، دوشیزه | زبان باستانی–اوستا | /kaniaa/ |
کوثر | نام چشمهای در بهشت، نام سوره ای در قرآن کریم که یکی از شأن نزولهای آن تولد حضرت فاطمه (س) است | عربی | /kosar/ |
کوشک | کاخ، قصر، اسم دختر ایرج (پسر فریدون پادشاه پیشدادی) | فارسی | /kooshk/ |
کوهینه | پونه | فارسی | /koohine/ |
کیانا | طبیعت | سریانی | /kiaanaa/ |
کیانه | منسوب به کیان، پادشاهی | فارسی | /kiaane/ |
کیجا | دختر | فارسی–گیلکی | /kijaa/ |
کیهانه | کیهان، جهان هستی، دنیا، گیتی | فارسی | /keyhaane/ |
گرانناز | دارای ناز، کرشمه و غمزهی فراوان، دارندهی قشنگی و زیبایی زیاد، جذاب و خوشایند | فارسی | /geraan’naaz/ |
گردآفرید | دختر جنگاور ایرانی که در دژ سپید در مرز ایران و توران با سهراب جنگید، فرزند گژدهم | فارسی | /goraafarid/ |
گل آویز | مرکب از گل + آویز (آویخته شده) | فارسی | /golaaviz/ |
گل پر | دانه معطری به شکل پولک های زرد کوچک که دارویی است | فارسی | /golpar/ |
گل پری | زیبا چون گل و پری | فارسی | /golpari/ |
گل تاج | تاجی پر از گل | فارسی | /goltaaj/ |
گل دخت | دخترِ گل، دخترِ دارای صفات گل | فارسی | /goldokht/ |
گلاوژ | آخرین گلبوته بستان | کردی | /golaavezh/ |
نام | معنی | ریشه | فونتیک |
---|---|---|---|
گلبوته | بوته گل | فارسی | /golboote/ |
گلپاد | نگهبان گل | فارسی | /golpaad/ |
گلپاره | قطعهی گل، تکه ی گل، (به مجاز) زیبا و با طراوت | فارسی | /golpaareh/ |
گلچهر | گلچهره، آن که چهره ای زیبا چون گل دارد، زیبا رو | فارسی | /golchehr/ |
گلخندان | گلخند (شکفتن شکوفهها) | فارسی | /golkhandaan/ |
گلستان | گلزار | فارسی | /golestaan/ |
گلشا | بهترین و زیباترین گل، شاه گلها | فارسی | /golshaa/ |
گلشکر | (گل + شکر= (به مجاز) لب معشوق، زیبارو) لب گلگون معشوق، گلِ زیبارو | فارسی | /golshekar/ |
گوهرتاب | تابنده چون گوهر | فارسی | /gohartaab/ |
گیلان | سرزمین گیل ها | فارسی | /gilaan/ |
گیلانا | دختر زیبای گیلانی | گیلکی | /gilaanaa/ |
گیلنار | مرکب از گیل (گیلک) + نار (انار) | فارسی | /gilnaar/ |
گیهان | کیهان، جهان، دنیا، گیتی | فارسی | /geyhaan – gayhaan/ |
لاله چهر | آن که چهره و صورتی سر و زیبا چون گل لاله دارد | فارسی | /laalechehr/ |
لاله دخت | مرکب از لاله (گلی) + دخت (دختر) | فارسی | /laaledokht/ |
لاله وش | مانند لاله | فارسی | /laalevash/ |
لبخند | تبسم، شکرخند | فارسی | /labkhand/ |
لبخنده | لبخند | فارسی | /labkhande/ |
لطیفه | مؤنث لطیف | عربی | /latifeh/ |
لعبت | زن زیبا روی و خوش اندام، عروسک، بازیچه | عربی | /lobat/ |
لنیا | دختر ملیح، نمکین، مرکب از لن (سنسکریت) + ی نسبت (فارسی) + الف تانیث | زبان باستانی–سانسکریت | /leniyaa/ |
لوبلیا | گیاهی با گلهای لوله ای به رنگهای کبود یا سفید | فرانسوی | /loobliaa/ |
لیان | درخشنده، نام روستایی در نزدیکی بوشهر | فارسی | /liaan/ |
لیانا | بانوی درخشان و زیباروی، مرکب از لیان به معنای درخشان و الف تأنیث | فارسی | /liaanaa/ |
لیبرا | آزاد، رها | لاتین | /liberaa/ |
لیزا | بنده خالص خداوند | عبری | /lizaa/ |
لیلان | نام رودخانه ای در آذربایجان | فارسی | /laylaan/ |
لینا | آبشار کوچک | انگلیسی | /linaa/ |
لیندا | قشنگ، زیبا | لاتین | /lindaa/ |
ماریان | انگلیسی از عبری، مریم | عبری | /maariaan/ |
مارینا | دارنده هر چیز ارزشمند، جویبار، آب | ارمنی | /maarinaa/ |
ماشلا | نام زنی در داستان وامق و عذرا | فارسی | /maashlaa/ |
ماکرین | حیله گران، چاره اندیشان | عربی | /maakerin/ |
ماگنولیا | مانولیا، درختی همیشه سبز با گلهای زیبا | فرانسوی | /maagnoliaa/ |
مالیندا | صالح، جدی، شاد | یونانی | /maalindaa/ |
مامدخت | دختر مادر | فارسی | /maamdokht/ |
مانتره | سخن منش انگیز و مقدس، کلام اندیشه برانگیز | فارسی | /maantreh/ |
مانیوک | نام درختی که از بعضی گونه های آن کائوچو استخراج می شود | فرانسوی | /maaniook/ |
ماه پری | پری مانند ماه، زن بسیار زیبا | فارسی | /maahpari/ |
نام | معنی | ریشه | فونتیک |
---|---|---|---|
ماه دخت | دختر ماه، دختری که مانند ماه است، (به مجاز) زیبارو | فارسی | /maahdokht/ |
ماه سمین | ماه | فارسی | /maahsamin/ |
ماهپاره | زن بسیار زیبا همچون ماه، پاره ماه | فارسی | /maahpaare/ |
ماهپری | پری مانند ماه، (به مجاز) بسیار زیبا | فارسی | /maahpari/ |
ماهتاب | پرتو ماه، شعاع ماه، نور ماه، مهتاب | فارسی | /maahtaab/ |
ماهتاج | کسی که تاج او ماه است | فارسی | /maahtaaj/ |
ماهچهر | ماهرو، زیبارو | فارسی | /maahchehr/ |
ماهفرید | زیبای بی همتا | فارسی | /maahfarid/ |
ماهلین | هاله ماه، خرمن ماه، روشنایی | فارسی–ترکی | /Māhlin/ |
ماهوش | مهوش، مانند ماه، (به مجاز) رعنا و زیبا و معشوقه، زیبا و درخشان | فارسی | /maahvash/ |
ماهین | (ماه + ین (پسوند نسبت))، منسوب به ماه، (به مجاز) زیبارو | فارسی | /maahin/ |
مترفی | ناز پروردگان | عربی | /motrafi/ |
مثلی | پسندیده | عربی | /moslaa/ |
مثوی | جایگاه، اقامتگاه | عربی | /masvaa/ |
مجیده | زن دارای بزرگی، زن بلند مرتبه | عربی | /majide/ |
محاریب | محراب ها، خانه ها، قصرها، مساجد | عربی | /mahaarib/ |
محتظر | سایه بان ساز | عربی | /mohtazer/ |
محدثه | مؤنث محدث، گوینده سخن | عربی | /mohaddeseh/ |
محسنات | زنان نیکوکار | عربی | /mohsenaat/ |
مدین | نام شهر حضرت شعیب | عربی | /madin/ |
مدینه | شهر، بلد، مدینه الرسول (یثرب) | عربی | /madine/ |
مرسلین | فرستادگان، فرشتگان | عربی | /morsalin/ |
مرمرین | ساخته شده از مرمر یا از جنس مرمر | فارسی | /marmarin/ |
مریج | سر در گم | عربی | /marij/ |
مزید | افزون | عربی | /mazid/ |
مژده | خبر خوش و شادی بخش، بشارت | فارسی | /mozhdeh/ |
مستان | درحالت مستی، شادان | فارسی | /mastaan/ |
مستانه | مانند مستان، شادان | فارسی | /mastaane/ |
مستعان | مددکار | عربی | /mosta’aan/ |
مسومین | نشاندارها | عربی | /mosavvamin/ |
مشعر | زمینی ما بین منی وعرفات در شمال مکه | عربی | /masha’r/ |
مشهد | حاضر شدن، حضور | عربی | /mashhad/ |
مشهود | مورد گواهی، به حضور آمده | عربی | /mashhood/ |
مصابیح | چراغ ها | عربی | /masaabih/ |
مصیب | رسنده | عربی | /mosib/ |
مطهرین | پاکیزگان | عربی | /motahharin/ |
معاذیر | عذرها، حجت ها، بهانه ها | عربی | /ma’aazir/ |
معشر | جماعت، گروه | عربی | /ma’shar/ |
معینا | منسوب به معین، یاریگر، کمک کننده | عربی | /moeinaa/ |
نام | معنی | ریشه | فونتیک |
---|---|---|---|
مغارات | غارها، نهان گاهها | عربی | /maghaaraat/ |
مفاتح | کلیدها | عربی | /mafaateh/ |
مفتاح | کلید | عربی | /meftaah/ |
مقنطره | هنگفت | عربی | /moqhantarah/ |
مکین | صاحب مقام، دارای منزلت، محترم | عربی | /makin/ |
ملکین | دو فرشته | عربی | /malakayn/ |
ملینا | ملیندا، سپاسگزار، ممنون، حق شناس، نوعی گل | فرانسوی | /melinaa/ |
منتصر | فریاد رس | عربی | /montaser/ |
منتهی | پایان، بازگشت | عربی | /montaha/ |
منطق | سخن گفتن | عربی | /mantegh/ |
مه پری | پری همچون ماه زیبارو | فارسی | /mahpari/ |
مهپاره | ماه پاره، کنایه از زیبا و خوشگل | فارسی | /mahpaare/ |
مهتاب | نور آرام ماه | فارسی | /mahtaab/ |
مهتاج | زیبای زیبایان | فارسی | /mahtaaj/ |
مهرآفاق | (مهر= مهربانی و محبت + آفاق = گیتی، جهان، زمانه، روزگار)، (به مجاز) مهربان و با محبت | فارسی | /mehraafaagh/ |
مهرآگین | آکنده از مهر و محبت، مهر + آگین | فارسی | /mehraagin/ |
مهرآمیز | دوستانه، همدل | فارسی | /mehraamiz/ |
مهرافزون | آنکه مهر و محبت بیافزاید | فارسی | /mehrafzoon/ |
مهرچهر | آنکه چهرهای مهربان دارد | فارسی | /mehrchehr/ |
مهرنیا | (مهر = مهربانی، محبت + نیا)، از نژادِ مهربانان، (به مجاز) مهربان و با محبت | فارسی | /mehrniaa/ |
مهرین | منسوب به مهر | فارسی | /mehrin/ |
مهرینه | منسوب به مهر | فارسی | /mehrine/ |
مهنیا | آن که نیاکان و اجدادش از بزرگان و سروران است، بزرگ زاده | فارسی | /mahniaa/ |
مهوش | مانند ماه، خوشگل | فارسی | /mahvash/ |
مهیمن | آگاه به حاضر و غایب، از نامها و صفات خدا | فارسی | /mohimen/ |
مهین | بزرگ، بزرگتر | فارسی | /mahin/ |
مهینه | منسوب به ماه | فارسی | /mahine/ |
موتون | دهندگان | عربی | /motun/ |
مونیکا | مشاور | لاتین | /moonikaa/ |
موهبت | هر چیز ارزشمندی که به کسی بخشیده میشود یا او از آن بهرهمند است | عربی | /moohebat/ |
میبو | دارای بوی شراب | فارسی | /meyboo/ |
میراندا | ماه | اسپانیایی | /miraandaa/ |
میرزا | امیرزاده، کاتب، نویسنده | فارسی | /mirzaa/ |
مینا | مرغ مقلد، مرغ مینا، گلی معمولاً سفید، نوعی شیشه رنگی به ویژه سبز که از آن انواع ظروف میسازند | فارسی | /minaa/ |
مینو | جهان معنوی، بهشت | فارسی | /minoo/ |
نام | معنی | ریشه | فونتیک |
---|---|---|---|
نادیا | زن خوش آواز | فرانسوی | /naadiaa/ |
ناربن | درخت انار | فارسی | /naarbon/ |
ناردیس | مانند انار، نار (عربی) + دیس (فارسی) مانند آتش | فارسی–عربی | /naardis/ |
نارگیس | میوه نارگیل | فارسی | /naargis/ |
نارمیلا | شکوفه، غنچه، خصوصا شکوفه گل انار | فارسی | /naarmilaa/ |
نارنج | میوهای آبدار و ترش، از گونه مرکبات | فارسی | /naarenj/ |
ناریا | قاصدک | کردی | /naariaa/ |
ناریکا | دختر مهربان | فارسی–گیلکی | /naarikaa/ |
ناریه | آتشی، آتشین | عربی | /naarie/ |
نازان | فخرکننده، نازکننده | فارسی | /naazaan/ |
نازبو | ریحان | فارسی | /naazboo/ |
نازدانه | فرزند محبوب پدر و مادر، دردانه | فارسی | /naazdaaneh/ |
نازدلبر | معشوق زیبا و جذاب، نام دختری در منظومه ویس و رامین | فارسی | /naazdelbar/ |
نازرخ | دارای روی زیبا و لطیف | فارسی | /naazrokh/ |
نازرخسار | دارای چهره لطیف | فارسی | /naazrokhsaar/ |
ناقه | شتر ماده | عربی | /naaghe/ |
ناکتا | ناک (در گویش مازندران نوعی گلابی شیرین) + تا، شیرین مثل گلابی | فارسی | /naaktaa/ |
ناهید | آناهیتا، پاک بانو | فارسی | /naahid/ |
ناهیده | ناهید، دختر رسیده و بالغ | فارسی | /naahide/ |
ندیا | مجلس | عربی | /nadiaa/ |
نرگس بانو | نرگس خانم | فارسی | /nargesbaanoo/ |
نستر | نسترن | فارسی | /nastar/ |
نسیم | بادملایم و خنک، باد بسیار آرام، بوی خوش | عربی | /nasim/ |
نصرت | یاری، پیروزی | عربی | /nosrat/ |
نقره | فلزی گرانبها، نرم و سفید که در ساختن زیورآلات، آینه، و … به کار میرود | فارسی | /noghre/ |
نکهت | بوی خوش | عربی | /nek’hat/ |
نکویار | یار نیکو | فارسی | /nekooiaar/ |
نکیسا | نگیسا، (در اعلام) نام یکی از رامشگران و نوازندگان عهد خسرو پرویز و مربوط به وی که اختراع خسروانی را به او نسبت می دهند، نام موسیقیدان مشهور در زمان خسروپرویز پادشاه ساسانی | زبان باستانی–اوستا | /nakisaa/ |
نورسته | تازه روییده، جوان، تازه بالغ شده | فارسی | /noraste/ |
نیالا | نام روستایی اطراف ساری | فارسی | /niyaalaa/ |
نیسا | همانند نی، شبیه به نی، (به مجاز) زیبا، با طراوت، دلپذیر و دلنشین، شیرین نام همسر پادشاه کاپادوکیه | فارسی | /nisaa/ |
نیسه | سایه | کردی | /nise/ |
نیک روی | خوش صورت | فارسی | /nikrooi/ |
نیک مهر | آن که دارای محبتی کامل و شایسته است | فارسی | /nikmehr/ |
نیکا | چه خوب است، خوشا، نام رودی در شمال ایران | زبان باستانی–اوستا | /nikaa/ |
نیکرو | زیبا، خوشرو | فارسی | /nikroo/ |
نیکو | خوب، زیبا | فارسی | /nikoo/ |
نیکی | خوب بودن، خوبی، نیکوکاری، احسان | فارسی | /niki/ |
نیلا | نیل (سنسکریت) + ا (فارسی) به رنگ نیل، نیلی | فارسی | /nilaa/ |
نیلای | ماه نیلگون | فارسی–ترکی | /nilaai/ |
نیلرام | اسم فرشته نگهبان برف و باران و تگرگ | فارسی | /nilraam/ |
نام | معنی | ریشه | فونتیک |
---|---|---|---|
هاشمه | مونث هاشم | عربی | /haasheme/ |
هانیا | مؤنث هانی، مادر مهربان و دلسوز | عربی | /haaniaa/ |
هانیه | شادمان خوش بخت | عربی | /haanieh/ |
هرمینا | سفر، حرکت | زبان باستانی–اوستا | /herminaa/ |
هرمیندا | در حال سفر | ارمنی | /hermindaa/ |
هزارناز | دارای ناز بسیار | فارسی | /hezaarnaaz/ |
هستنوه | قیام توده مردم | کردی | /hastonve/ |
هلینا | هلن، فرانسه از یونانی روشنایی، نور، در اساطیر یونان همسر منلاس پادشاه اسپارت که جنگ تروا به خاطر او روی داد | یونانی | /helinaa/ |
هلیون | هلیوس، خورشید | عبری | /helyon/ |
هماچهر | آنکه چهرهای چون هما دارد، خوش سیما | فارسی | /homaachehr/ |
همادخت | دختر فرخنده و مبارک | فارسی | /homaadokht/ |
همایون | فرخ، شادان | فارسی | /homaaioon/ |
هنیئه | گوارا، چیزی که به سادگی و به زحمت بدست می آید | عربی | /hani’e/ |
هنیا | گوارا باد، نوش باد | عربی | /heniyaa/ |
هوآفرید | خوش ستوده، خوش آمرزیده | فارسی | /hooaafarid/ |
هور دخت | دختری زیبا چون خورشید | فارسی | /hoordokht/ |
هورتن | آن که تن و بدنی پاک و درخشان چون خورشید دارد | فارسی | /hoortan/ |
هورچهر | آن که چهره و سیمایی درخشان و نورانی چون خورشید دارد | فارسی | /hoorchehr/ |
هورشاد | مرکب از هور (خورشید) + شاد | فارسی | /hoorshaad/ |
هوروش | زیبا و تابناک همچون خورشید | فارسی | /hoorvash/ |
هوفریا | معشوقه و محبوبه زیبا وخوب | فارسی | /hoofariaa/ |
هونیا | شعر | کردی | /huniyaa/ |
هیران | قرار | کردی | /hiraan/ |
هیلان | آشیانه، مکان آرامش | کردی | /hilaan/ |
هینا | ماهر | کردی | /hinaa/ |
هیوان | ایوان، تراس | کردی | /hivaan/ |
وارش | باریدن باران | فارسی | /vaarsh/ |
وانیا | هدیه با شکوه خداوند | فارسی | /vaanya/ |
وانیار | با سواد | کردی | /vaanyaar/ |
وجیهه | زیبا، خوش چهره، هم چنین به معنای دارای قدر و منزلت نزد مردم | عربی | /vajiye/ |
ورتاج | گلی سرخ رنگ که همیشه روی به آفتاب دارد. | فارسی | /vartaaj/ |
نام | معنی | ریشه | فونتیک |
---|---|---|---|
وردآفرید | آفریده گل | فارسی | /vordaafrid/ |
ورونیکا | نام تیرهای از گیاهان که پوپک از آن دسته است. | فارسی | /varoonika/ |
وش | خواستن | کردی | /vosh/ |
وه آفرید | (وه = خوب) آفریده خوب | فارسی | /veh aafrid/ |
ویان | دلربا، علاقه، محبت، عشق | کردی | /veyaan/ |
ویانا | فرزانگی، بخردی، دانایی | اوستایی–پهلوی | /veyana/ |
وینا | رنگارنگ، همچنین روشن و آشکار | فارسی | /veena/ |
ویونا | منسوب به وَیو، (به مجاز) عروس، دختری که عروس شده، نام روستایی در نزدیکی کاشان | فارسی | /veyoona/ |
یاسمن | گلی زینتی با گلهای درشت و معطر، به رنگهای سفید، صورتی، زرد و قرمز | فارسی | /yaasmen/ |
یافا | زیبایی، جمال، نام شهری قدیمی در ساحل مدیترانه | عبری | /yaafa/ |
یانا | نیکی رسان، نکویی بخش | فارسی | /yaana/ |
یسنا | پرستش، بخشی از اوستا | فارسی | /yesna/ |
یغما | غارت، تاراج، غنیمت، نام شهری در ترکستان که مردمان زیباروی و صاحب جمال دارد. | ترکی | /yeghma/ |
یگانه | صمیمی، همدل، یکرنگ، بی همتا، بی نظیر، تنها و منحصر به فرد | فارسی | /yegaane/ |
یلدوز | اولدوز، ستاره | ترکی | /yildoz/ |
یوکابد | جلال خداوند، خداوند مجد و بزرگی است، نام مادر موسی (ع) | عبری | /yookaabed/ |
انتخاب نام، اغلب اولین و مهمترین تصمیمی است که والدین برای فرزند خود میگیرند. نام، بیش از یک کلمه یا علامت شناسایی ساده است؛ این انتخاب نمادی از هویت، میراث فرهنگی و حتی انتظاراتی است که والدین از آینده فرزند خود دارند. نامها میتوانند بر ادراک، روابط اجتماعی و حتی فرصتهای افراد در زندگی تأثیر بگذارند. در بسیاری از فرهنگها، مراسم خاصی برای نامگذاری وجود دارد که نشاندهنده اهمیت عمیق این اقدام است.
انتخاب نام، گزینشی است که فراتر از یک علامت شناسایی، به تعیین هویت، فرهنگ و حتی سرنوشت یک فرد میپردازد. در میان پژوهشهای روانشناختی، اجتماعی و فرهنگی، انتخاب نام به عنوان یکی از مقولاتی مطرح است که میتواند تأثیرات بلندمدت و ژرفی بر زندگی فرد داشته باشد. این انتخاب، که اغلب به دور از هرگونه اطلاعات پیشین دربارهی شخصیت یا خصایص آیندهی کودک صورت میگیرد، نه تنها بازتابدهندهی ارزشها و امیدهای والدین است، بلکه میتواند بهطور بالقوه راهی برای ارتباط فرد با اجداد، میراث فرهنگی و جامعهی او باشد.