انتخاب نام برای فرزند یکی از دلپذیرترین مراحل آماده شدن برای ورود یک عضو جدید به خانواده است. اما این فرایند ممکن است دشوار نیز باشد، چرا که نام یک بخش مهم از هویت فرزند شما و همراه همیشگی او خواهد بود.
اسم اولین چیزی است که افراد دیگر از فرزند شما می شناسند و بنابراین بر تعاملات اجتماعی او تاثیر می گذارد. نام می تواند اولین تصویری که دیگران از فرزند شما دارند را تعیین کند.
نام ها می توانند رابطه قوی با فرهنگ، مذهب، یا تاریخ خانوادگی داشته باشند. انتخاب یک نام که این ارتباطات را نشان دهد، می تواند به فرزند شما برای درک اینکه از کجا آمده و به کجا می رود، کمک نماید.
نام ها معانی خاص خود را دارند و این معنی می تواند تاثیر زیادی بر چگونگی درک فرزند شما از خودش داشته باشد. پیش از انتخاب یک نام، تحقیق در مورد معنی آن اهمیت زیادی دارد.
نامی که به راحتی تلفظ و نوشته می شود، می تواند به کودک شما در برقراری ارتباط با دیگران کمک کند. اگر یادآوری و گفتن نامی که انتخاب میکنید برای بیشتر افراد سخت باشد، ممکن است منجر به اشتباه و سوء تفاهم شود.
در ادامه مطلب لیست کاملی از اسم پسر با حرف س را گردآوری کردیم تا راهنمایی برای شما عزیزان در انتخاب این مهم باشد. با ما همراه باشید.
اسم پسر فارسی که با حرف س شروع می شود
نام | تلفظ | معنی |
---|---|---|
ساتراپ | /sātrāp/ | نگهبان شهر. ساتراب یونانی شدهی xšaørapāwan است که از زبان لاتین به فرانسه راه یافته است و اخیراً از زبان فرانسه وارد زبان فارسی شده است |
سارنگ | /sārang/ | ۱- نام پرندهای کوچک به رنگ سیاه، سار، ساری؛ ۲- در موسیقی ایرانی گوشهای در آواز ابوعطا؛ ۳- نام سازی مثل کمانچه (سارنگی). |
سارویه | /sāruye/ | ۱) ابن فرخان بزرگ، از فرمانداران آل دابویه در طبرستان؛ ۲) نام قدیم همدان. |
ساریا | /sāriyā/ | ساری + ا (پسوند نسبت)، ۱- سرایت کننده و نفوذ کننده؛ ۲- رونده در شب. |
سارین | /sārin/ | نام روستایی در نزدیکی رفسنجان |
سالار | /sālār/ | ۱- سردار سپاه، فرمانده لشکر؛ ۲- در قدیم به معنی حاکم، والی، شاه، رهبر، قائد؛ ۳- در گفتگو دارای صفات ممتاز و برجسته در نوع خود. |
سامان | /sāmān/ | ۱- سرزمین، ناحیه، محل، مکان؛ ۲- ترتیب و روش چیزی یا کاری، ثروت، دارایی، قوت، توانایی؛ ۳- در قدیم به معنی صبر، آرام و قرار |
سامدیس | /sāmdis/ | آتشگون، مانند سام |
سامراد | /sām-rād/ | اسم مرکب (سام + راد)، ا سام و راد. |
سامندر | /sāmandar/ | ماخوذ از سالامندرا یونانی، سمندر |
سامی | /sāmi/ | عالی، بلند مرتبه، بلند |
سامیار | /sāmyār/ | سام = سبیکهی زر و سیم + یار (پسوند دارندگی) مجاز از ثروتمند. |
سامیز | /sāmiz/ | ۱- فسان، سنگی که با آن کارد و شمشیر و امثال آن را تیز کنند، سنگ کارد و تیغ؛ ۲- سامان. |
سامین | /sāmin/ | منسوب به سام |
سانی | /sāni/ | سامان یافته. |
سانیار | /sānyār/ | سان = کیفیت، چگونگی، قدرت، عزت + یار (پسوند دارندگی)، دارای عزت و قدرت و کیفیت. |
ساویز | /sāviz/ | شخص خوشاخلاق و نیک خو |
سباک | /sabāk/ | از شخصیتهای شاهنامه، نام فرمانروای جهرم در زمان اردشیر پادشاه ساسانی |
سبلان | /sabalān/ | سولان، رشته کوه آتشفشانی در شمال غربی ایران، در استان های اردبیل و آذربایجان شرقی. بلندترین قله اش ۴۸۲۱ متر ارتفاع دارد. دارای چشمه های آب گرم و آب سرد فراوان است |
سپاس | /sepās/ | ۱- قدردانی و حقشناسی از نیکیهای کسی، شکر، شکرگزاری؛ ۲- حمد، ستایش. |
سپنتاداد | /sepantādād/ | داده و بخشیده مقدس، لقب اسفندیار |
سپندار | /sepandār/ | اسپندارمذ، بردباری و فروتنی مقدس |
سپندیار | /sepandyār/ | اسفندیار، شمع |
سپهدار | /sepahdār/ | فرمانده سپاه، سپهسالار، فرمانروا، پادشاه |
سپهر | /sepehr/ | ۱- آسمان؛ ۲- مجاز از روزگار؛ ۳- در موسیقی ایرانی گوشهای در دستگاه راست پنجگاه |
سپهراد | /sepahrād/ | ۱- جوانمرد سپاه و لشگر؛ ۲- مجاز از شجاع و دلیر. |
سپهرار | /sepehrār/ | اوج آسمان، جو، کره آتش با فلک نهم |
سپهرام | /sepahrām/ | موجب آرام و قرار سپاه، آرامش لشکریان. |
سپهران | /sepahrān/ | ۱- حرکت دهندهی سپاه، فرمانده سپاه؛ ۲- سپهر، آسمان، فلک. |
سپهرداد | /sepehr dād/ | نام داماد داریوش که در شجاعت ممتاز بود. |
سپهرین | /sepehrin/ | آسمانی، فلکی. |
سپیتام | /sepitām/ | نام جد زردشت |
سپیدان | /sepidān/ | جمع سپیده، نام قلعه ای در فارس از بناهای تخت جمشید |
سخنور | /soxanvar/ | ۱- سخنران، ناطق، خطیب؛ ۲- مجاز از شاعر، نویسنده. |
سدرا | /sadrā/ | نام درختی در آسمان هفتم بهشت |
سرافراز | /sarafrāz/ | ۱- مجاز از افتخار کننده به چیزی یا کسی، سربلند، مفتخر؛ ۲- در قدیم به معنی دارای صفات نیکو و مایه افتخار؛ ۳- در قدیم به معنی گردن فراز، گردن کش، زورمند. |
سردار | /sardār/ | ۱- در نظام فرمانده یک گروه یا یک دستهی نظامی؛ ۲- عنوانی احترام آمیز دربارهی صاحب منصبان سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و نیروی انتظامی، که دارای درجهای بالاتر از سرهنگی هستند؛ ۳- مجاز از، پیشوا، رهبر، سرور. |
سرشار | /saršār/ | ۱- پر، لبریز؛ ۲- مجاز از مالامال و آکنده، فراوان، بسیار. |
سرشک | /serešk/ | اشک، قطره اشک |
سرفراز | /sarfarāz/ | مخففِ سر افراز |
سرمست | /sarmast/ | خوشحال، سرخوش |
سرواد | /sarvād/ | ۱- سروا، سرواده، سروده، افسانه، چکامه، چامه؛ ۲- کلام منظوم، شعر. |
سرود | /sorud/ | ۱- در موسیقی نوعی شعر که در یک آهنگ مشخص به آواز خوانده شود؛ ۲- هر نوع آواز آهنگین؛ ۳- در موسیقی بلوچستان قیچک؛ ۴- در قدیم هر نوع صوت آهنگین که از آلات موسیقی برمیآید. |
سرور | /sarvar/ | ۱- آنکه مورد احترام است و نسبت به دیگری یا دیگران سِمَت بزرگی دارد؛ ۲- فرمانده، رئیس، بزرگ. |
سروش | /soruš/ | ۱- مجاز از پیام آور؛ ۲- فرشتهی پیام آور، فرشته؛ ۳- مجاز از پیامی که از عالم غیب برسد، الهام؛ ۴- جبرائیل؛ ۵- در موسیقی ایرانی گوشهای در دستگاه ماهور؛ ۶- در گاه شماری روز هفدهم از هر ماه شمسی در ایران قدیم |
سروشان | /sorušān/ | سروش + ان (جمع)، جمع سروش |
سریران | /sarirān/ | سَریر + ان (پسوند نسبت)، منسوب به سَریر |
سلامان | /salāmān/ | نام بطنی [کوچک تر از قبیله] از قبیله طی. در سال دهم هجرت هیأتی از سوی این قبیله به نزد پیامبر اسلام (ص) آمده و به نمایندگی از قبیله اظهار اسلام نمودند |
سلمک | /salmak/ | گوشه ای در دستگاه شور، یکی از آهنگهای قدیمی |
سمان | /samān/ | ۱- مخفف آسمان؛ ۲- روز بیست و هفتم از هر ماه شمسی. |
سمراد | /samrrād/ | وهم، فکر، خیال، از برساختههای فرقهی آذرکیوان (دساتیر) |
سمران | /somrān/ | معربِ سمرکند یا سمرقند، که نام شهری است در ایران قدیم و هم اکنون جزء کشور ازبکستان است. |
سمندر | /samandar/ | ۱- اسبی که رنگ آن مایل به زرد باشد؛ ۲- مجاز از اسب تندرو و نیرومند؛ ۳- در یونانی «سالامندرا» به معنی فرشته موکل آتش و پنبه کوهی و حیوان معروف است. |
سمندیس | /samandis/ | مانند گل یاسمن |
سنباد | /sanbād/ | سندباد، سندباد. [اگر سُنباد (= سِنباد) تلفظ شود نام سرِدار مجوسِ ابو مسلم خراسانی، ملقب به اسپهبد فیروز است]. |
سهره | /sehre/ | پرنده ای از تیره گنجشکان شبیه بلبل و خوش آواز |
سهند | /sahand/ | کوه آتشفشانی قدیمی و خاموش در جنوب آذربایجان شرقی میان تبریز و مراغه، که بلندترین قلهاش ۳۷۲۲ متر است. |
سودمند | /sudmand/ | دارای سود، دارای اثر نیکو، مفید. |
سورن | /suren/ | سورِنا، [قرن اول پیش از میلاد] سردار ایرانی، فرمانده سپاهیان ایران در جنگ با روم، که به کشته شدن کراسوس امپراتور روم انجامید [۵۳ پیش از میلاد]. سورن بعدها به فرمان اُرُد اول اشکانی کشته شد |
سورنا | /surenā/ | سورِن |
سورین | /surin/ | در ایران باستان به معنی نیرومند، قدرتمند |
سیبویه | /sibuye/ | ۱- سیب کوچک، بوی سیب |
سیتاک | /sitāk/ | نام یکی از سرداران داریوش سوم پادشاه هخامنشی |
سیحون | /seyhun/ | سیردریا، رودی در قرقیزستان و قزاقستان به طول حدود ۲۱۰۰ کیلومتر، که از دره ی فرغانه می گذرد و به دریای آرال می ریزد. |
سیرنگ | /sirang/ | سیمرغ، عنقا |
سیکا | /sikā/ | نوعی درخت، در گویش مازندران اردک |
سیمجور | /simjur/ | جوینده سیم و نقره، نام یکی از سردادان اسماعیل سامانی |
سینا مهر | /sina-mehr/ | سینا = سینه و صدر + مهر = رحم، شفقت، محبت، عشق، روی هم به معنی سینهی مملو از مهر و محبت. |
سیناک | /sināk/ | نام یکی از بزرگان فارسی در زمان اشک هجدهم پادشاه اشکانی |
سینداد | /sindād/ | داده و بخشیده سیمرغ |
اسم پسر کردی که با حرف س شروع می شود
نام | تلفظ | معنی |
---|---|---|
سارو | /sāro/ | ۱- ساروک، نام پرنده ای سیاه رنگ در هندوستان که مانند طوطی سخن گو می باشد؛ ۲- در کردی به معنی طوطی؛ ۳- در ترکی به معنی ساروج |
ساکو | /sāko/ | کوه بدون گیاه، ساده و بی آلایش، یکسان و یکنواخت |
سانان | /sānān/ | شاه بزرگ و مهتر ایل و قبیله. |
ساوان | /sāvān/ | ۱- ساوا. ۲- نوعی غله هندی؛ ۳- اسم فاعل از سائیدن، آنکه میساید، ساینده. |
سایمان | /sāymān/ | ۱- مرکب از سای + مان، مانند سایه؛ ۲- در ترکی به معنی خان بزرگ، محاسب. |
سوران | /surān/ | ۱- نام منطقه ای وسیع در کردستان؛ ۲- یکی از چهار لهجه ی اصلی زبان کردی. |
سیامند | /siāmand/ | نام کوهی |
سیپان | /sipān/ | ۱- بلندی مانع باد؛ ۲- کوهی که در همهی ایام برف داشته باشد |
سیحان | /seyhān/ | سیهان، ساروس |
سیروان | /sirvān/ | عربی شده ساربان |
سیوان | /siwān/ | ۱- چتر، سایبان، چادر؛ ۲- جمع سیو به معنی سیب ها. |
اسم پسر ترکی که با حرف س شروع می شود
نام | تلفظ | معنی |
---|---|---|
ساتکین | /sātkin/ | ساتگین، پیاله بزرگی که با آن شراب میخوردهاند، شراب، محبوب، مطلوب |
سارمین | /sarmin/ | باحیا و محجوب |
ساروتقی | /sārotaqi/ | نام یکی از رجال زمان صفویه |
سالداش | /sāldāš/ | صخره |
ساوالان | /sāvālān/ | سبلان، رشته کوه آتشفشانی، در شمال غربی ایران، در استانهای اردبیل و آذربایجان شرقی؛ بلندترین قلهاش ۴۸۲۱ متر ارتفاع دارد. دارای چشمههای آب گرم و سرد فراوان. ۲) نام دهی در صوفیان شبستر. |
سبحان قلی | /sobhānqoli/ | بنده سبحان، بنده خداوند |
سبکتین | /saboktin/ | نام موسس سلسله غزنویان و پدر سلطان محمود غزنوی |
سلجوق | /seljuk/ | نام جد خاندان سلجوقیان |
سنجر | /sanjar/ | یعنی مرغ شکاری |
اسم پسر عربی که با حرف س شروع می شود
نام | تلفظ | معنی |
---|---|---|
سائب | /sāeb/ | جاری، روان، شتابان |
سابور | /sābor/ | معرب شاپور |
ساجد | /sājed/ | آن که سجده میکند، سجده کننده. |
سادن | /sāden/ | اسم فاعل سدن، چاکر بتخانه، خادم بتخانه. |
ساعد | /sāed/ | ۱- مجاز از مساعدت کننده، مددکار؛ ۲- در تصوف نزد صوفیان، صفت قوت و کنایه از قدرتِ محض است. |
ساعی | /sāei/ | ۱- کوشش کننده، کوشا؛ ۲- در قدیم به معنی گرد آورندهی زکات مورد استفاده قرار میگرفته است. |
سالک | /sālek/ | ۱- آن که راهی را طی کند، رونده، راه رو؛ ۲- در تصوف به معنی آن که مراحل سلوک عرفانی را معمولاً با ارشاد پیری میگذراند. |
سالم | /sālem/ | ۱- فاقد بیماری جسمی یا روحی؛ ۲- بدون عیب یا خرابی، بدون آلودگی؛ ۳- مجاز از منزه و به دور از مفاسد اخلاقی؛ ۴- در حالت قیدی در حال سلامت و تندرستی یا در حال بدون عیب و خرابی بودن. |
سامر | /sāmer/ | افسانه گوینده، افسانه گویندگان. |
ساهر | /sāher/ | بیدار |
ساهی | /sāhi/ | غافل، فراموشکار |
ساید | /sāyed/ | مهتر، سرور. |
سایق | /sāyeq/ | ۱- سوق دهنده؛ ۲- کسی که پیش میرود؛ ۳-بر انگیزاننده. |
سبحان | /sobhān/ | پاک، منزه، از نامهای خداوند |
سبزعلی | /sabzali/ | ترکیبی از دو کلمه سبز + علی |
ستار | /sattār/ | ۱- آنکه چیزی را پوشیده و در پرده میدارد، پوشنده؛ ۲- از نامهای خداوند |
سجاد | /sajjād/ | بسیار سجده کننده |
سحاب | /sahāb/ | ابر، تودهی بخار آب که به رنگهای سفید، خاکستری در آسمان دیده میشود. |
سحبان | /sāhbān/ | ۱- کسی که با تبختُر راه می رود و با کبر و غرور راه می رود؛ ۲- شمشیرکش؛ ۳- کسی که چیزی یا شخصی را روی زمین می کشد؛ ۴- سیلی که بر هرچه بگذرد از بین می برد |
سحور | /sahor/ | سحری، آنچه هنگام سحر می خورند |
سخا | /saxā/ | جوانمردی، کرم، بخشش |
سخاوت | /sa(e)xāvat/ | بخشش، عطا، کرم. |
سخی | /saxi/ | کریم، بخشنده |
سدیدالدین | /sadidaddin/ | استوار در دین و آیین |
سدیف | /sadif/ | نام چند تن از صحابه |
سراج | /serāj/ | چراغ، روشنایی. |
سراج الدین | /serājoddin/ | چراغ دین |
سرمد | /sarmad/ | ۱- در قدیم به معنی پایدار، پیوسته، همیشگی؛ ۲- در حالت قیدی به طور دائم |
سعد | /saed/ | خجسته، مبارک، خوش یمن، سعادت، خوشبختی، خوش یمنی |
سعدالدین | /saedoddin/ | نیک بختی دین |
سعدالله | /sadollāh/ | اقبال و نیکبختی خداوند |
سعدون | /sadon/ | خوشبخت |
سعود | /soeud/ | جمع سَعد ۱- سعادتها، نیک بختیها، خجستگیها؛ ۲- اسم مصدر سعادت. |
سعیا | /saeyā/ | به تعبیری این واژه از سعی به معنی تلاش و کوشش + الف (اسم ساز) ترکیب شده است |
سعید | /saeid/ | ۱- خجسته، مبارک؛ ۲- (در قدیم) خوشبخت، سعادتمند |
سعید رضا | /saeid-rezā/ | مرکب از نامهای سعید و رضا. |
سعیدا | /saeedā/ | سعید، مبارک، دارای الف تعظیم و بزرگداشت |
سلمان | /salmān/ | سالم و مبّرا از عیب و نقص و آفت |
سلیل | /salil/ | فرزند، برکشیده، شمشیر برکشیده، شراب ناب |
سمیح | /samih/ | بخشنده، بلند نظر. |
سمیر | /samir/ | داستان پرداز، قصه گو |
سمیع | /samie/ | ۱- از نامهای خداوند؛ ۲- شنوا. |
سناءالدین | /sanāoddin/ | موجب روشنی دین و آیین |
سنان | /senān/ | ۱- نیزه؛ ۲- قسمت تیز نوک نیزه؛ ۳- نوکِ تیز هر چیز |
سهام | /sahām/ | ۱- سهمها، بهرهها، نصیبها، قسمتها؛ ۲- تیرهای کمان. |
سهامالدین | /sahāmoddin/ | نصیبهای دین، بهرههای دین. |
سهران | /sahrān/ | بیدار |
سهل | /sahl/ | مرد نرم خوی، مرد نیک خوی |
سهیل | /soheyl/ | روشنترین ستارهی صورت فلکیِ کشتی (سفینه) و دومین ستارهی درخشان آسمان، که در نواحی جنوبی ایران در مواقع محدودی از سال مشاهده میشود. |
سوید | /soveyd/ | مصغر سید، آقای کوچک |
سیاف | /sayyāf/ | جنگاورِ شمشیرزن. |
سیرین | /sirin/ | یکی از اصحاب پیامبر اسلام(ص). |
سیف | /seyf/ | ۱- شمشیر؛ ۲- ساحل دریا، کنارهی دریا. |
سیف الدین | /seyfoddin/ | شمشیر دین |
سیف الله | /seyfollāh/ | شمشیر خدا. |
سیفعلی | /sayfali/ | شمشیر علی |
اسم پسر اوستایی که با حرف س شروع می شود
نام | تلفظ | معنی |
---|---|---|
ساتیار | /sātyār/ | از نامهای زرتشتی که گونهی دیگر آن به نظر میرسد سادیار باشد |
سادیار | /sādyār/ | ساتیار |
سام | /sām/ | ۱- به معنی سیاه؛ ۲- نام خانوادهای ایرانی؛ ۳- در عبری سام به معنی «اسم» و آن نام فرزند ارشد نوح نبی(ع) میباشد، که قوم سامی به او منسوب است. |
سپرنگ | /saprang/ | نام پسر سام |
سپنتا | /sepantā/ | پاک و مقدس |
سپنتام | /sepantām/ | ۱- سپید و پاک؛ ۲- جدّ هشتم زرتشت. |
سپند مهر | /sepandmehr/ | در اوستا سپندته میتر، قاتل خشایارشاه |
سپیتا | /sepitā/ | از درباریان آستیاگ ماد |
سترگ | /se(o)torg/ | ۱- بزرگ، عظیم؛ ۲- با اهمیت، مهم؛ ۳- بزرگوار؛ ۴- مجاز از بیآزرم و شرم. |
سرایش | /so(a)rāyeš/ | اسم مصدر از سرودن و سراییدن، عمل سرودن، سرایندگی. |
سزاوار | /se(a)zāvar/ | دارای شایستگی، شایسته، لایق. |
سلم | /salm/ | در عربی سِلم /selm/ به معنی صلح و آشتی؛ مردِ صلح طلب |
سوشیا | /sošiā/ | سوشیانت، نجات دهنده، هریک از موعدان دین زرتشتی که در آخرالزمان ظهور می کنند |
سوشیان | /sušiyān/ | سوشیانت |
سوشیانت | /sušiyānt/ | به معنی نجات دهنده |
سوشیانس | /sušiyāns/ | سوشیانت، نجات دهنده، هریک از موعدان دین زرتشتی که در آخرالزمان ظهور می کنند |
سیامک | /siyāmak/ | دارای موی سیاه |
اسم پسر لری که با حرف س شروع می شود
نام | تلفظ | معنی |
---|---|---|
سالیز | /sāliz/ | سایه + لیز =خانه |
اسم پسر عبری که با حرف س شروع می شود
نام | تلفظ | معنی |
---|---|---|
سامسون | /sāmson/ | مثل خورشید، انگلیسی شده شمشون پهلوان یهود |
سرافیم | /sarāfim/ | درخشندگان، فرشتگانی که همیشه ملازم عرش پروردگار هستند |
سلیمان | /soleymān/ | پر از سلامتی |
سینا | /sinā/ | ابوعلی سینا دانشمند معروف ایرانی؛ ۲) سینا (= صحرای سینا) شبه جزیرهی بیابانی، در شمال شرقی مصر، که از صحرای شرقیهی مصر به وسیلهی کانال سوئز جدا میشود. جبل موسی در آن واقع است. |
اسم پسر در شاهنامه که با حرف س شروع می شود
نام | تلفظ | معنی |
---|---|---|
ساسان | /sāsān/ | ۱- در شاهنامه پسر بهمن و نوهی اسفندیار؛ ۲) در ایران باستان جدّ اردشیر بابکان، سرپرست آتشکدهی استخر در فارس. |
ساوه | /sāveh/ | براده طلای خالص |
سپنسار | /sepansār/ | از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از سرداران خسروپرویز پادشاه ساسانی |
سپهرم | /sepahram/ | نام یکی از پهلوانان توران است از خویشان افراسیاب. |
سرخه | /sorxe/ | نوعی کبوتر سرخ رنگ |
سرکش | /sarkeš/ | نافرمان، مغرور، افراشته |
سندباد | /sand bād/ | ۱- در شاهنامه نام پسر گشتاسب پسر لهراسب؛ ۲- نام حکیمی هندی واضع «سندباد نامه» سندباد بحری قهرمان افسانهای سفرهای پر ماجرا در کتاب هزار و یک شب و در سندباد نامه. |
سهراب | /sohrāb/ | دارندهی آب و رنگ سرخ، سرخاب |
سوفرا | /sufrā/ | از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاوری اهل شیراز |
سیاوش | /siyāvo(a)š/ | دارندهی اسب نر سیاه |
سیاوش – سیاوخش | /siāvaš/ | دارنده اسب نر سیاه |
سیاووش | /siyāvuš/ | سیاوش |
سینار | /sinār/ | سنباد، از شخصیتهای شاهنامه |
اسم پسر با حرف س در سایر ریشه ها
نام | تلفظ | معنی | ریشه |
---|---|---|---|
ساحر | /sāher/ | سحر کننده، جادوگر | قرآنی |
سارگن | /sārgon/ | شاه عادل و مهربان | ارمنی |
ساشا | /sāšā/ | ریشه اصلی نام ساشا یونانی است اما در زبانهای روسی و فرانسه و انگلیسی به کاربرده میشود و به معنای مدافع و محافظ مردان است | یونانی |
سالار مهدی | /sālār-mahdi/ | مرکب از نامهای سالار و مهدی. | فارسی – عربی |
سامن | /sāman/ | آواز، ترانه | سانسکریت |
سایروس | /sāyrus/ | سیروس یا کوروش | انگلیسی |
سبکتکین | /saboktakin/ | سبکتگین، سبک قدم، نیک قدم | مغولی |
سدید | /sadid/ | ۱- استوار و راست، درست، محکم و استوار؛ ۲- درستکار و مطمئن، قابل اعتماد | قرآنی |
سدین | /saddayn/ | دو کوه سدآسا | قرآنی |
سروژ | /serož/ | یکی از مترجمان ایرانی ارمنی تبار | ارمنی |
سعدی | /saedi/ | سعد بودن، خجستگی، مبارکی | فارسی – عربی |
سقراط | /soqrāt/ | معرب یونانی sokrates | یونانی |
سکندر | /sekandar/ | مخفف اسکندر | یونانی |
سلدوز | /solduz/ | نام یکی از امرای مغول در دوره غازان خان | مغولی |
سلیم | /salim/ | ۱- دارای قدرت تشخیص و داوری درست، سالم و بیعیب؛ ۲- آرام و مطیع، ساده دل و خوشباور؛ ۳- در حالت قیدی به معنی در حال سلامت و به دور از هر گزند و آسیب | قرآنی |
سهیراد | /sahirād/ | سَهی = راست و بلند + راد = جوانمرد، آزاده، بخشنده)، ۱- جوانمرد راست و بلند؛ ۲- جوانمرد آزاده ی راست قامت؛ ۳- بخشنده ی راست قامت و بلند. | فارسی – عربی |
سواک | /savak/ | رفتار نرم، رفتار نرم و آهسته. | ارمنی |
سوبیتای | /subitāy/ | نام پسر تولی پسر چنگیزخان پادشاه مغول | مغولی |
سورج | /soraj/ | شمشیر | هندی |