انتخاب اسم فرزند همیشه برای پدرها و مادرها چالش جذابی بوده است. بسیاری از خانوادهها معیارهای ویژهای را برای انتخاب نام در نظر می گیرند که هر کدام با اهمیت به حساب میآیند. عوامل متعددی بر انتخاب نام تأثیر میگذارند، از جمله میتوان به محبوبیت نامها در موقع تولد، معنای مذهبی یا روحانی، ادای احترام به اجداد یا شخصیتهای تاریخی و حتی تأثیرات رسانهای و شبکه های اجتماعی اشاره کرد. با این حال، انتخاب نام میتواند فراتر از یک سنت یا روند محض باشد؛ این یک فرآیند پیچیده برای هر پدر و مادر است که شامل بررسیهای دقیق فرهنگی، زبانی و شخصیتی میباشد.
با گذر زمان، تغییرات اجتماعی و فرهنگی روش های انتخاب نام را شکل دادهاند. دوران مدرن با افزایش جهانی شدن و تبادلات فرهنگی، تنوع و ابتکار بیشتری را در این زمینه به همراه آورده است. از طرفی، فناوری و دیتابیسهای آنلاین امکان دسترسی به طیف گستردهای از نامها را فراهم کردهاند و بدین ترتیب، والدین را قادر ساخته تا انتخابهای آگاهانهتر و متنوعتری داشته باشند.
در ادامه این مطلب به دسته بندی جالب و شاید تا حدودی متفاوت اسامی میپردازیم که دستهبندی بر اساس نقطه است! اسم دختر با شش نقطه را میتوانید در این مقاله بخوانید.
نام | معنی | ریشه | فونتیک |
---|---|---|---|
آبیژ | صورت دیگر آیید، شراره، اخگر، آتش، کنایه از افراد پر جنب و جوش | فارسی | /ābiž/ |
آتشفام | به رنگ آتش، دختران سرخ روی | فارسی | /ātašfām/ |
آتشگون | به رنگ آتش، ارغوانی، دختران سرخ روی | فارسی | /ātašgun/ |
آرتیمیس | در اساطیر یونان، خدای شکار و خواهر دوقلوی آپولون، همچنین نام شیرزنی که فرمانده نیروی دریایی کمبوجیه در جنگ بین ایران و یونان بود | یونانی | /ārtimis/ |
آرشین | آرشین نام یکی از زنان دوره هخامنشی میباشد که به کاردانی مشهور بوده و هم به معنای دوست داشتنی نیز میباشد | فارسی | /āršin/ |
آریاندخت | دختر آریایی | فارسی | /āriāndoxt/ |
آرین دخت | دختر آریایی، دختر ایرانی | فارسی | /āriandoxt/ |
آزرمیدخت | [آزرمی (اوستایی)= پیر ناشدنی+ دخت (پهلوی) = دختر و به معنی دخترِ پیر ناشدنی یا دخترِ همیشه جوان | اوستایی | /āzarmi doxt/ |
آشورینا | منسوب به آشور، برهم زننده، تغییر دهنده، نام دومین فرزند سام که نینوا را بنا نهاد | آشوری | /āšorina/ |
آشیان | لانه و کاشانه | فارسی | /āšiān/ |
آفرین ناز | دختری که بسیار ناز دارد، کنایه از دختر زیبا و طناز | فارسی | /āfarinnāz/ |
آفشید | آف = مهر، خور، شمس + شید = نور، روشنایی، خورشید، آفتاب ۱- نور و روشنایی خورشید؛ ۲- آفتاب، خورشید؛ ۳- مجاز از زیبا. | فارسی | /āfšid/ |
آلیشان | شعله ور | ترکی | /ālišān/ |
آمیتریس | ستاش کننده، شکر کننده، دختر داریوش سوم هخامنشی و همسر خشایارشا | اوستایی | /āmitris/ |
آمیتیدا | همسر کوروش کبیر و نام دختر ایشتوویگو (آستیاگ) از پادشاهان ماد، که فرزندان او از شوهر اولش (سپیتامه) به نامهای «سپیتاک» و «مهاجران» از طرف کوروش به مقام ساتراپی [استاندار] منصوب گشتند. | فارسی | /āmitidā/ |
آمیتیس | شاهدخت ایرانی دختر هووخشتر (شاه ماد) و نوهی کیاکسار پادشاه ماد که پس از آن که نبرد بین شام و بابل و مصر با مادها به صلح انجامید به خواست پادشاه وقت که پدرش بود، به همسری بخت النصر پادشاه مصر در آمد. وی (بخت النصر) باغ های معلق بابل [از عجایب هفتگانه] را برای زنش آمیتیس ساخت. | فارسی | /āmitis/ |
آناشید | مرکب از کلمه ترکی آنا به معنای مادر و کلمه فارسی شید به معنای خورشید، دختر زیباروی مادر، مایه دلگرمی و روشنایی زندگی مادر | ترکی | /ānāšid/ |
آویشن | گیاهی از تیرهی نعناعیان با گلهای سفید یا گلی و برگهای کوچک، پونه صحرائی، پونه کوهی. | فارسی | /āvišan/ |
آی بی بی | ماه بی بی | ترکی | /āy bibi/ |
آیشن | ۱- شبیه ماه؛ ۲- مجاز از زیبا رو. | ترکی | /āy šen/ |
آینوش | ۱- ماه جاویدان؛ ۲- مجاز از نور ماهی که پر فروغ و همیشگی است، زیبایی زوال ناپذیر. | فارسی–ترکی | /āy nuš/ |
ابریشم | رشتهای که از تارهای پیله برای دوختن و بافتن سازند | پهلوی | /abrišam/ |
ارشین | دوستترین | فارسی | /aršin/ |
ارمیندخت | اَرمین = آرمین + دخت = دختر، دختری که از نژاد آرمین است. | فارسی | /armin doxt/ |
اسپانتا | سپنتا، مقدس قابل ستایش | فارسی | /espāntā/ |
اسپنتا | سپندینه، ورجاوند، پاک و مقدس | اوستایی | /espantā/ |
استاتیرا | نام زن داریوش سوم، نام دختر داریوش سوم (او با مادر خود همنام بود)، نام ملکه اردشیر، همسر اردشیر دوم پادشاه هخامنشی | فارسی | /estātirā/ |
اشرف السادات | شریفترین در سادات | عربی | /ašrafosādāt/ |
افتخارالسادات | سرافراز سادات | عربی | /eftexārosādāt/ |
افراشته | بالا برده، بلند کرده، برافراشته | فارسی | /afrāšte/ |
اقاقیا | درختی است از راستهی شبدرها که گلهای خوشهای سفید یا صورتی خوشبو دارد؛ آکاسیا. | یونانی | /aqāqiyā/ |
الیزابت | قول و وعده خدا، اصل آن الیصابات، خداوند او را قسم خورد | عبری | /elizābet/ |
امیتیس | آمیتیس | فارسی | /āmitis/ |
امین دخت | امین (عربی) + دخت (فارسی) دختر امین، دختر درستکار | فارسی–عربی | /amindoxt/ |
اندیشه | ۱- آنچه از اندیشیدن حاصل میشود، فکر؛ ۲- (در قدیم) توجه، غمخواری. | فارسی | /andiše/ |
انیژ | نام گیاهی است، بومادران | فارسی | /aniž/ |
نام | معنی | ریشه | فونتیک |
---|---|---|---|
اوشین | نوعی گیاه از تیره نعنایان | فارسی | /ošin/ |
ایران دخت | دختر ایران، دختر ایرانی، دختر آریایی. | فارسی | /irān doxt/ |
ایساتیس | مقدس و فرخنده، نام شهر یزد در متون یونانی | یونانی | /isātis/ |
باستیان | بردبار، شکیبا | فرانسوی | /bāstiān/ |
بانوگشسب | نام دختر رستم زال، زن گیو و مادر بیژن | فارسی | /bānugašb/ |
بخشنده | صفت فاعلی از بخشیدن به معنای آنکه چیزی را بیآنکه عوضی بخواهد میبخشد؛ عطا کننده. | فارسی | /baxšande/ |
بدخشان | یعنی سرزمین منسوب به بدخش یا بلخش که معادن لعل در آن یافت میشود | فارسی | /badaxšān/ |
برشید | ۱- مرکب از بر به قد و بالا و شید به خورشید؛ ۲- مجاز از زیبا چون آفتاب. | فارسی | /baršid/ |
بریتان | دختر دلیر و شجاع | کردی | /beritan/ |
بریدخت | بَری = پاکیزه، مبرا + دخت = دختر، دختر پاکیزه و پاکدامن و مبرا از گناه. | فارسی–عربی | /bari doxt/ |
بشارت | ۱- خبر خوش، مژده، مژده دادن، مژده آوردن؛ ۲- در ادبیات عرفانی به معنای بشارت به وصل حبیب به سوی حبیب است. | عربی | /bešārat/ |
بشری | ۱- بشارت، مژده، مژدگانی؛ ۲- از واژههای قرآنی (یونس: ۶۴). | عربی | /bošrā/ |
بعثت | ۱- برانگیختن و به کاری واداشتن، زنده کردن؛ ۲- انتصاب پیامبر اسلام(ص) به مقام نبوت از سوی خداوند. | عربی | /beesat/ |
بنفشه | ۱- هر یک از گیاهانِ کوتاه دولپهای که در اوایل بهار میرویند؛ ۲- مجاز از مو، زلف؛ ۳ در اصطلاح شاعرانه بنفشه یا دسته ی گل بنفشه تداعی کننده زلف آشفته یا مجعّد یا جعد گیسوی یار، نزد شاعران است. | فارسی | /banafše/ |
بنیتا | دختر بی همتای من | فارسی | /benitā/ |
به آیین | دارای آیین بهتر | فارسی | /behāeen/ |
بهآیین | دارای آیین بهتر | فارسی | /behāein/ |
بهترین | ۱- دارای بیشترین ارزش، خوبترین؛ ۲- زیباترین، قشنگترین؛ ۳- شایستهترین. | فارسی | /behtarin/ |
بهشت | ۱- در ادیان جایی بسیار سرسبز و خرّم، با نعمت های فراوان که نیکوکاران پس از رستاخیز در آن زندگی جاوید خواهند داشت، جنت در مقابل دوزخ؛ ۲- مجاز از با صفاترین و بهترین جا؛ ۳- مجاز از دختر زیبا و با طراوت. | فارسی | /behešt/ |
بهشته | بهشت + ه (پسوند نسبت)، ۱- منسوب به بهشت؛ ۲- مجاز از زیبا رو. | فارسی | /behešte/ |
بهشید | تابناک و دارای فروغ و روشنایی. | فارسی | /behšid/ |
بهیدخت | بهی + دخت = دختر، دختر نیک و خوب. | فارسی | /behi doxt/ |
بهین بانو | مرکب از بهین (بهترین) + بانو | فارسی | /behinbānu/ |
بی بی گل | بی بی (ترکی) + گل (فارسی)، بی بی عنوانی احترام آمیز برای زنان سالخورده | فارسی–ترکی | /bibigol/ |
بی بی ماه | بی بی (ترکی) + ماه (فارسی) | فارسی–ترکی | /bibimāh/ |
بیدخت | در نجوم زهره، ناهید | فارسی | /bidoxt/ |
بیدمشک | ۱- نوعی بید که گلهای معطر آن در اواخر اسفندماه ظاهر میشوند؛ ۲- سنبلههای نر و معطر این گیاه که مصرف دارویی هم دارد. | فارسی | /mešk bid/ |
بیریوان | شیردوش، زن یا دختری که در شیردوشگاه شیر گوسفندان را میدوشد. | کردی | /birivān/ |
بیژه | ویژه، خالص | کردی | /biže/ |
بیکژ | هموار، صاف | کردی | /bikež/ |
پاپوک | نعنای دشتی با گل آذینی، مثل سنبل در بخش خراسان | فارسی | /pāpuk/ |
پاداش | اجر کار خوب، جزا | فارسی | /pādāš/ |
پادینا | در گویش همدانی به گل پونه یا پودینه گفته میشود | فارسی | /pādinā/ |
پارسا دخت | پارسا + دخت = دختر، دختر پاکدامن و پارسا. | فارسی | /pārsā-doxt/ |
پارمین | پار + مین، تکه یا قطعهای از بلور | فارسی | /pārmin/ |
پاک دخت | دختر بیگناه و معصوم | فارسی | /pākdoxt/ |
پاکچهر | خوش صورت | فارسی | /pākčehr/ |
پاکدین | مجاز از آن که در باور و اعتقادش استوار باشد، پاک اعتقاد. | اوستایی | /pākdin/ |
پاکشاد | بیاندوه و بیمسئولیت. | فارسی | /pāk šād/ |
پالیز | باغ، جالیز. | اوستایی | /pāliz/ |
نام | معنی | ریشه | فونتیک |
---|---|---|---|
پامچال | گلی زینتی به رنگهای سفید، صورتی، یا نارنجی | فارسی | /pāmčāl/ |
پانته آ | ۱- زن زیبایی از اهالی شوش که زیباترین زن آسیا به شمار میرفت؛ ۲- از اسامی باستانی. | فارسی | /pānteā/ |
پانتی | نام همسر آریاسب از سرداران کوروش پادشاه هخامنشی | فارسی | /pānti/ |
پانیا | محافظ و نگهدارنده. | فارسی | /pāniyā/ |
پانید | هم معنی اسم پانیذ، در قدیم به معنی شکر که در پزشکی هم به کار میرفته است، نوعی حلوا که از شکر و روغن بادام تلخ و خمیر میساختند. | فارسی | /pānid/ |
پانیسا | پانی = آب + سا (پسوند شباهت)، ۱- همانند آب، مانند آب؛ ۲- مجاز از زیبا و با طراوت. | فارسی | /pānisā/ |
پانیک | کسی که قدمش نیک است، خوش قدم | فارسی | /pānik/ |
پایون | پیرایه، زیور، آرایش. | فارسی | /pāyun/ |
پذیره | استقبال، پیشواز، آنچه پذیرفته شده | فارسی | /pazire/ |
پرارین | خوب و نیکو. | فارسی | /pa(e)rārin/ |
پرخیده | سخن سربسته | فارسی | /parxideh/ |
پردوش | پریشب | فارسی | /parduš/ |
پرسیان | پیچک، عشقه، گیاهی زینتی از خانوادهی عشقه که ساقهی آن بالارونده و خزنده است و مصرف دارویی دارد. آن را به روی دیوار میبَرند و تمام سطح دیوار را میپوشانَد. | فارسی | /parsiyān/ |
پرسیانا | پَرسیان = پرشیان، گیاه پر سیاوشان + ا (پسوند نسبت)، ۱- منسوب به پَرسیان؛ ۲- مجاز از زیبا و لطیف. | فارسی | /parsiyānā/ |
پرسین | نام ایران (پارس) در کتابِ تاریخِ موسی خورنی. | فارسی | /persin/ |
پرشاد | مملو از شادی و خنده. | فارسی | /poršād/ |
پرگشا | پرگشاینده، پرواز کننده. | فارسی | /par gošā/ |
پرن بانو | پروین بانو | فارسی | /paranbānu/ |
پرندیس | پَرَن + دیس (پسوند شباهت)، شبیه به پَرَن پَرَن، زیبارو، نرم و لطیف چون پرند | فارسی | /paran dis/ |
پرنیا | نوعی دیبای منقش، پرنیان | فارسی | /parniyā/ |
پرنیکا | پرنیان، حریر منقش | فارسی | /parnikā / |
پروش | لطیف چون پر | فارسی | /poruš/ |
پروشا | هم معنی اسم پروشات و به معنی بسیار شاد | فارسی | /perošā/ |
پروین | ۱- در نجوم به دستهای از شش ستارهی درخشان در صورت فلکیِ ثور گفته میشود؛ ثریا، هفت خواهران، خوشهی پروین ۲- در قدیم مجاز از اشک بوده است. | اوستایی | /parvin/ |
پری رخ | پری رو، پری رخسار، خوبروی | فارسی | /pari-rox/ |
پری رخسار | هم معنی اسم پری چهر | فارسی | /pari-roxsār/ |
پری زاد | در قدیم به معنی پریزاده، آنکه از نژادِ پَری است؛ مجاز از زیبارو. | فارسی | /pari-zād/ |
پری فام | شبیه به فرشته، زیبا چون پری | فارسی | /pari-fām/ |
پری فر | دختر زیبا و با وقار، دختری که مانند پریان زیباست و با شکوه و وقار است، مرکب از پری و فر | فارسی | /pari-far/ |
پریان | منسوب به پری، فرشتگان، زیبا | فارسی | /pariyān/ |
پریزاده | پریزاد | فارسی | /parizāde/ |
پریسان | پری + سان (پسوند شباهت)، ۱- چون پری؛ ۲- کنایه از زیبا روی است. | فارسی | /parisān/ |
پریگون | مانند پری | فارسی | /parigun/ |
پریمرز | از نام های برگزیده | فارسی | /parimarz/ |
پرین | نرم و لطیف چون پر | فارسی | /parin/ |
پرینا | واژه مرکب از پر = نرمی و لطافت + ین نسبت + الف اسم ساز و به معنای «به نرمی و لطافت پر». | فارسی | /parinā/ |
پرینام | پَری + نام = شهرت و آوازه، ۱- ویژگی کسی که شهرت و آوازه او در زیبایی چون پری است؛ ۲- مجاز از زیبارو. | فارسی | /parinām/ |
نام | معنی | ریشه | فونتیک |
---|---|---|---|
پژال | به معنی جوانه نازک، شاخههای ریز درختان، جوانه نازک، شاخههای تازه روییده و ریز درختان | کردی | /pežāl/ |
پوپر | گیسو، زلف | کردی | /poper/ |
پوپک | هدهد، پوپوک | فارسی | /pupak/ |
پوپه | پوپک | فارسی | /popak/ |
پودینه | پونه | فارسی | /pudineh/ |
پولین | طاووس، پاولینا | فرانسوی | /polin/ |
پیروزه | از سنگهای قیمتی | فارسی | /piruze/ |
پیمانه | ۱- هر ظرف یا مقیاسی دیگر از آن برای اندازهگیری مقدار معینی از هر چیز استفاده شود؛ ۲- در قدیم به معنی جام شراب و همچنین مجاز از شراب بوده است. | فارسی | /peymāne/ |
پیوند | بن مضارعِ پیوستن، ۱- پیوستن؛ ۲- پیوسته بودن دو یا چند کس؛ ۳- ازدواج؛ ۴- عهد و پیمان؛ ۵- در قدیم به معنی خویشی، بستگی یا خویشاوند و همچنین به معنی عهد و پیمان مورد استفاده قرار میگرفته است. | فارسی | /peivand/ |
تاج دخت | تاج (کلاه پادشاهی، افسر) + دخت (دختر) | فارسی | /tājdoxt/ |
تارمیتا | بنیان، اساس | آشوری | /tārmitā/ |
تاک آفرین | مرکب از تاک (درخت انگور) + آفرین (آفریننده) | فارسی | /tākāfarin/ |
ترنیان | سبدی که از شاخه های بید میبافند | فارسی | /taranyān/ |
تنی نار | در گویش مازندران شکوفه انار | فارسی | /taninār/ |
تواندخت | توان + دخت = دختر، دختری که نیرومند و توانا باشد. | فارسی | /tavān doxt/ |
توتیا | ۱- از آبزیان دریایی که در بستر دریا زندگی میکند؛ ۲-نوعی ماده شیمایی که به عنوان سُرمه استفاده میکنند. | فارسی | /tutiyā/ |
توران دخت | توران + دخت = دختر و به معنی دختر تورانی | فارسی | /turān-doxt/ |
تی تی | شکوفه | گیلکی | /titi/ |
تی ناز | چشم ناز | لری | /teenāz/ |
تیاناز | تیا = چشم + ناز = زیبا و قشنگ، ۱- چشم زیبا و قشنگ؛ ۲- مجاز از زیباروی عزیز و گرامی چون چشم. | لری | /tiyā nāz/ |
تیساناز | در گویش مازندران مرکب از تیسا (خالص) + ناز (زیبا) | فارسی | /tisānāz/ |
تیناب | آنچه در خواب دیده میشود، رؤیا | فارسی | /tināb/ |
ثابته | مؤنث اسم ثابت، یکی از ستارگان ثابت. | عربی | /sābete/ |
ثمین | گرانبها، قیمتی، گران | عربی | /samin/ |
ثمینا | ثمین + الف نسبت، منسوب به ثمین | عربی | /saminā/ |
ثمینه | گران بها، قیمتی، گران | عربی | /samine/ |
ثنایا | جمع تثنیه، دندان مقدم دهان. | عربی | /sanāyā/ |
جهان آفرین | ۱- آن که عالم را خلق کرده است؛ ۲- خدا. | فارسی | /jahān-āfarin/ |
چشمک | چشم کوچک، اشاره با گوشه چشم | فارسی | /češmak/ |
چشمه | ۱- محلی که در آن، آب زیرزمینی به طور طبیعی در سطح زمین ظاهر میشود؛ ۲- در قدیم مجاز از خورشید؛ ۳- در قدیم به معنای معدن؛ ۴- در عرفان منبع فیض الهی و عالم عمی، و نیز قلب عارف کامل واصل. | فارسی | /če(a)šme/ |
چلچله | پرستو | فارسی | /čelčele/ |
چماندیس | مانند ناز و کرشمه | فارسی | /čamāndis/ |
چمن افروز | آن که یا آنچه زینت دهنده چمن است، نام چند نوع گیاه علفی که گل آذین قرمزرنگ آنها به شکل تاج خروس است، تاج خروس | فارسی | /čamanafruz/ |
چمن ناز | مجاز از زیبارویی که دارای ناز و عشوه و کرشمه است. | فارسی | /čaman-nāz/ |
چهرمینو | آن که چهرهای زیبا چون بهشت دارد | فارسی | /čehrminu/ |
چیلانه | درخت عناب | فارسی | /čilāne/ |
چیمن | سرسبز و باطراوات | ترکی | /čiman/ |
نام | معنی | ریشه | فونتیک |
---|---|---|---|
خاتین | بانو، خاتون | لری | /xātiin/ |
خجسته لقا | ۱- آنکه چهرهای فرخنده و مبارک دارد؛ ۲- مجاز از زیبارو. | فارسی | /xojasteh-leqā/ |
خرشید | خورشید، آفتاب، از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر خراد از سرداران خسروپرویز پادشاه ساسانی | فارسی | /xaršid/ |
خندان چهر | آن که چهره ای خندان و متبسم دارد | فارسی | /xandānčehr/ |
خندان دخت | دختر خنده رو | فارسی | /xandāndoxt/ |
خورشید | آفتابِ درخشان، مجاز از نور این کره، آفتاب، مجاز از زیبارو. | فارسی | /xoršid / |
خورشیدمهر | آن که مهر و محبتی چون خورشید دارد | فارسی | /xoršidmehr/ |
خورشیده | منسوب به خورشید | فارسی | /xoršide/ |
خوش لقا | خوش (فارسی) + لقا (عربی) خوش صورت، زیبا | فارسی–عربی | /xošlaqā/ |
خوش نواز | موسیقیدان، نیکو نواز | فارسی | /xošnavāz/ |
دخشید | دُخ = دختر+ شید = خورشید ۱- دختر خورشید؛ ۲- مجاز از زیباروی. | فارسی | /doxšid/ |
درثمین | دُر = مروارید، لؤلؤ + ثمین = گران بها، قیمتی ۱- دُر و مروارید گران بها، لؤلؤ قیمتی؛ ۲- مجاز از گران بها و ارزشمند. | عربی | /dorsamin/ |
درینوش | دُری= درخشان و تابان+ نوش= جاوید و جاویدان ۱-روی هم درخشندگی و تابندگی جاوید و جاویدان؛ ۲- مجاز از زیبارو. | فارسی–عربی | /dorri nuš/ |
دسپینا | نام همسر مسیحی اوزون حسن | فرانسوی | /despinā/ |
دلپذیر | مجاز از پسندیده، مطبوع. | فارسی | /del pazir/ |
دلژین | زندگی دوست داشتن، زندگی باصفا، زندگی موافق طبع. | کردی | /delžin/ |
دیباچهر | دیبا + چهر = چهره، ۲- چهرهی چون دیبا؛ ۳- مجاز از زیبارو. | فارسی | /dibā-čehr/ |
دیبادخت | دیبا + دخت = دختر، دختر چون دیبا؛ مجاز از زیبارو. | فارسی | /dibā-doxt/ |
دیندخت | دین + دخت = دختر، دخترِ متدین، دخترِ دیندار مؤمن. | فارسی | /din doxt/ |
راشین | راش = نوعی درخت در جنگلهای ایران + ین (پسوند نسبت) ۱- مجاز از سر سبز و خرّم و با طراوت؛ ۲- راشین در برخی منابع راه آبی یا جویباری که از سبزه زار میگذرد معنی شده است. | کردی | /rāšin/ |
رامبهشت | آرام بهشت | فارسی | /rāmbehešt/ |
رامش دخت | رامش + دخت = دختر، ۱- دختر شاد و شادمان؛ ۲- مجاز از دختری که موجب شادی و طرب و نصیب و بهره است. | فارسی | /rāmeš-doxt/ |
رامین دخت | رامین + دخت = دختر، دخترِ طربناک. | فارسی | /rāmin-doxt/ |
رخشید | رُخ + شید = خورشید ۱- صورت همچون خورشید؛ ۲- مجاز از زیباروی. | فارسی | /roxšid/ |
رخشیده | ۱- آن که چهرهاش مثل خورشید است، آفتاب روی؛ ۲- مجاز از زیبارو. | فارسی | /roxšide/ |
رسپینا | فصل پاییز، پاییز. | پهلوی | /raspinā/ |
رشینه | راستین، صمغ درخت صنوبر | فارسی | /rašine/ |
رقیه سادات | نامی مرکب از رقیه + سادات | عربی | /roqayesādāt/ |
روانشید | ۱- جان چون خورشید، روح چون آفتاب؛ ۲- مجاز از جان و روان پاک و مبرا را گویند. | فارسی | /ravān šid/ |
روژین | روژ = روز + ین (پسوند نسبت)، ۱-منسوب به روز؛ ۲- تابناک و درخشنده؛ ۳-مجاز از زیبا. | کردی | /ružin/ |
روژینا | روژ = روز + ین (پسوند نسبت) + ا (پسوندنسبت)، منسوب به روز | کردی | /ružinā/ |
روشن بانو | بانوی تابان و شاد | فارسی | /rošanbānu/ |
ریجینا | ملکه وار، باشکوه و وقار | لاتین | /rijinā/ |
ریشنا | روشنا، نور، روشنایی | لری | /rišnā/ |
نام | معنی | ریشه | فونتیک |
---|---|---|---|
زرافشان | ۱- ذرات زر پاشیده شده، با ذرات طلا اندود شده؛ ۲- زربافت؛ ۳- نثار کننده زر و سکهی طلا. | فارسی | /zar afšān/ |
زری دخت | ۱- دختر زرین؛ ۲- مجاز از دختر گران قیمت، دختر قیمتی و پربها. | فارسی | /zari-doxt/ |
زرین بانو | بانوی طلایی، طلا خانم | فارسی | /zarrinbānu/ |
زرین گیس | آن که موهایی به رنگ طلا دارد، نام زنی در منظومه ویس و رامین | فارسی | /zarringis/ |
زرین گیس | آن که موهایی به رنگ طلا دارد، نام زنی در منظومه ویس و رامین | فارسی | /zaringis/ |
زیتون | ۱- میوهی بیضی شکل سفت و گوشتی به اندازهی توت که رنگ آن در مراحل مختلف رشد از سبز تا بنفش و سیاه تغییر میکند و از آن روغن نیز میگیرند؛ ۲- درخت همیشه سبز این میوه که برگ و میوهی آن مصرف دارویی دارد؛ ۳- از واژههای قرآنی. | عربی | /za(e)ytun/ |
زیتونه | یکدانه زیتون | عربی | /za(e)ytune/ |
زینت | آذین، آرایش، پیرایه، تزیین، حلیه، زیب، زیور | عربی | /zinat/ |
زیورتاج | آن که چون زیور و جواهری بر تاج میدرخشد | فارسی | /zivartāj/ |
زیوردخت | دختر آرایش شده. | فارسی | /zivar-doxt/ |
زیوین | نقرهای، نقره گون | کردی | /zivin/ |
زیوین | نقرهای، نقره گون | کردی | /zivin/ |
ژاسمین | یاسمن | فرانسوی | /žāsamin/ |
ژاکلین | مونث ژاک، ریشه کن کننده | فرانسوی | /žāklin/ |
ژالین | شعله آتش | ترکی | /žālin/ |
ژانت | مونث ژان (ژان = یحیی، یوحنا، خداداد) | فرانسوی | /žānet/ |
ژانیا | از نامهای باستانی | فارسی | /žāniā/ |
ژانیا | از نامهای باستانی | فارسی | /žāniyā/ |
ژنیا | ژنیک | ارمنی | /ženiā/ |
ژنیا | ژنیک | ارمنی | /ženyā/ |
ژنیک | با استعداد، نابغه | ارمنی | /ženik/ |
ژیانا | ژیان = زندگی، حیات + ا (پسوند نسبت) ۱) منسوب به ژیان؛ ۲) مجاز از دارای زندگی و حیات. | کردی | /žiyānā/ |
ژینا | ژین در کردی = زندگی + ا (پسوند نسبت)] ۱- منسوب به زندگی ۲- مجاز از زندگی، حیات | کردی | /žinā/ |
ژیندا | زندگی مادر، زندگی بخش | کردی | /žindā/ |
ژینو | ژین در کردی = زندگی + او /-u/ (پسوند دارندگی)، ۱-دارای زندگی؛ ۲- مجاز از زنده، زندگی، دارای حیات. | کردی | /žinu/ |
ژینوس | باهوش، نابغه، ژینا | فرانسوی | /žinus/ |
نام | معنی | ریشه | فونتیک |
---|---|---|---|
سپینود | در شاهنامه دختر پادشاه هند (شنگل) و زن بهرام گور | فارسی | /sepinud/ |
ستاتیرا | دختر داریوش سوم، زن اسکندر، زن اردشیر، مادر اردشیر سوم، دختر ارسان زن داریوش سوم. | فارسی | /setātirā/ |
سرویندخت | سَروین + دخت = دختر، دختر سرو گونه، دختری که ویژگی سرو (شادابی و طراوت، بلند بالایی) را دارد. | فارسی | /sarvin doxt/ |
سوژین | سوختن، سوزان. | کردی | /sužin/ |
سیده خاتون | بانوی بزرگ | عربی | /sayedexātun/ |
سیرانوش | سیر (در پهلوی) راضی و خشنود + انوش= جاویدان، خوشنودی و رضایتمندی جاودان. | پهلوی | /sirānuš/ |
سیمین بر | ۱- مجاز از سیم اندام، دارای اندامی سفید؛ ۲- مجاز از زیبا. | فارسی | /simin-bar/ |
سیمین رخ | مجاز از داشتن چهره سفید و زیبا | فارسی | /simin-rox/ |
سیمین زر | سیمین = نقرهای + زر = طلا، ۱- ساخته شده از نقره و طلا؛ ۲- مجاز از ارزشمند، گرانبها. | فارسی | /simin-zar/ |
سیمین عذار | مجاز از دارای چهرهی سفید و زیبا. | فارسی | /simin-eezār/ |
سیمین فر | سیمین = نقرهای + فر = شکوه و جلال، مجاز از دارای شکوه و جلال و والا و ارزشمند. | فارسی | /simin-far/ |
سینا دخت | دختر دانا و دانشمند، دختر با علم و دانش. | فارسی | /sina-doxt/ |
سیندخت | دختر سین (سیمرغ) | فارسی | /sindoxt/ |
شاپرک | نوعی پروانه بزرگ که معمولاً شب پرواز می کند | فارسی | /shaaparak/ |
شاپری | شاه پری | فارسی | /shaapari/ |
شادپری | از نام های برگزیده | فارسی | /shaadpari/ |
شادپور | پسر شاد و خوشحال | فارسی | /shaadpoor/ |
شاددخت | دختر شاد | فارسی | /shaaddokht/ |
شادلین | نرمی و ملایمت، شاد روی نرمخو، آرام و خوش چهره | فارسی | /shaadlin/ |
شادیان | از روی شادی، بر اساس شادی، آهنگ و نوای شادی آور | فارسی | /shaadiyaan/ |
شادیانه | از روی شادی، بر اساس شادی، آهنگ و نوای شادی آور | فارسی | /shaadiaaneh/ |
شارمین | فرخنده و خجسته | زبان باستانی–سانسکریت | /shaarmin/ |
شارمینا | خجسته، فرخنده، مرکب از شارمین (سنسکریت) + الف تانیث (فارسی) | زبان باستانی–سانسکریت | /shaarminaa/ |
شارین | متمدن، شهرنشین، مرکب از شار به معنای شهر + ین (پسوند نسبت)، نام دهی در قزوین | فارسی | /shaarin/ |
شامخات | صفت کوه، بلند | عربی | /shaamekhaat/ |
شاه پری | بوی عنبر و مشک | فارسی | /shaahpari/ |
شاهدخت | شاه دختر، دختر شاه | فارسی | /shaahdokht/ |
شایگانه | به طور شایستگی و لیاقت و سزاواری | فارسی | /shaaygaane/ |
شاینا | شاهدانه | فارسی | /shaaynaa/ |
شاینده | لایق و سزاوار | فارسی | /shaayande/ |
شاینه | شاهدانه | فارسی–لری | /shaayene/ |
شب ناز | زیبایی شب، ناز شب | فارسی | /shabnaaz/ |
شبدیس | مانند شب | فارسی | /shabdis/ |
شبگیر | سحرگاه، صبح زود، مرغی که هنگام صبح می خواند | فارسی | /shabgir/ |
شرف الزمان | عزت و شرف زمانه | عربی | /sharafozamaan/ |
شرمین | از نام های برگزیده | فارسی | /sharmin/ |
شروین | نام قلعه شروان | فارسی | /shervin/ |
شرین | در گویش سمنان شیرین | فارسی | /sherin/ |
شکردخت | دختر خوب رو و شیرین | فارسی | /shekardokht/ |
نام | معنی | ریشه | فونتیک |
---|---|---|---|
شکرین | شکر (سنسکریت) + ین (فارسی) هر چیز شیرین | فارسی | /shekarin/ |
شکفته | باز شده، شکوفا (به مجاز) خندان، شاد، شاداب، تازه | فارسی | /shekofte/ |
شکیبا | صبور، بردبار | زبان باستانی–اوستا | /shakibaa/ |
شکیبه | بردبار، صبور | فارسی | /shakibe/ |
شنایا | همه چیز دان | فارسی | /shenaayaa/ |
شه پری | شاه پریان، زن زیبارو | فارسی | /shahpari/ |
شهدخت | دختر شاه، عالی قدر و ارزشمند | فارسی | /shahdokht/ |
شهر دخت | از نام های برگزیده | فارسی | /shahrdokht/ |
شهرانگیر | شهرآشوب | فارسی | /shahraangiz/ |
شهرین | شهری، منسوب به شهر | فارسی | /shahrin/ |
شهین | از نام های برگزیده | فارسی | /shahin/ |
شیبه | پیری، تیرانداز، سپید شدن موی سر | عربی | /shaybe/ |
شیدانه | درخت عناب | فارسی | /shaydaane/ |
شیدرخ | آفتاب رو، درخشان رو، (به مجاز) زیبا | فارسی | /shidrokh/ |
شیلانه | زردآلو | کردی | /shaylaane/ |
شینا | شنا و آب ورزی، شیناب، شناوری، سعی و کوشش و جِد و جَهد | فارسی | /shinaa/ |
عتیقه | مونث عتیق | عربی | /atighe/ |
عجب نوش | عجب (عربی) + نوش (فارسی) اسم شخصیت زنی در منظومه خسرو و شیرین | فارسی–عربی | /ajab noosh/ |
عرشیان | عرش (عربی) + ی (فارسی) + ان (فارسی)، فرشتگان، ملائکه | فارسی–عربی | /arshiaan/ |
فرخنده چهر | دارای چهره مبارک و خجسته | فارسی | /farkhondechehr/ |
فرزان دخت | دختر فرزانه و دانا | فارسی | /farzaandokht/ |
فرشته رو | زیبارو و مانند فرشته | فارسی | /fereshteroo/ |
فرشیده | فر+ شیده = نور آفتاب، شکوه آفتاب | فارسی | /farshide/ |
فرهیخته | ادب کرده، آموخته، مودب، با فرهنگ | فارسی | /farhikhte/ |
فریشا | فریسا = پریسا، دختری که چون پری زیباست | فارسی | /farishaa/ |
فریوش | پریوش، مانند پری | فارسی | /farivash/ |
فضیلت | برتری در دانش، هنر و اخلاق، ارزش و اهمیت، شرف | عربی | /fazilat/ |
قشنگ | زیبا، خوشگل | فارسی | /ghashang/ |
قشنگ گل | گل زیبا، دختری که چهره اش مثل گل زیبا و لطیف است | فارسی | /ghashanggol/ |
کاتبین | نویسندگان | عربی | /kaatebin/ |
کاتوزیان | منسوب به کاتوزی | فارسی | /kaatooziaan/ |
کاشین | نام محلی در شمال ایلام | فارسی | /kaashin/ |
کی آفرین | آفریننده پادشاه | فارسی | /keyaafarin/ |
کیان چهر | دارای چهره و رخساره شاهانه | فارسی | /kiaanchehr/ |
کیان دخت | دختری از نسل شاهان، شاهزاده | فارسی | /kiaandokht/ |
کیهان دخت | مرکب از کیهان (دنیا) + دخت (دختر) | فارسی | /keyhaandokht/ |
کیوان چهر | از نام های برگزیده | فارسی | /keivaanchehr/ |
کیوان دخت | مرکب از کیوان (نام ستارهای) + دخت (دختر) – دختر کیوان | فارسی | /keyvaandokht/ |
گشسب بانو | دختر رستم | فارسی | /goshasbbaanoo/ |
نام | معنی | ریشه | فونتیک |
---|---|---|---|
گشین | (گش = خوب، خوش، با ناز راه رفتن + ین (پسوند نسبت))(به مجاز) زیبا و دوست داشتنی | فارسی | /gashin/ |
گیزلین | پنهانی | ترکی | /gizlin/ |
لاچین | شاهین شکاری | فارسی–ترکی | /laachin/ |
لاله پوش | پوشیده از لاله | فارسی | /laalepoosh/ |
ماه پروین | ماپروین، نام گیاهی است معطر و طبی | فارسی | /maahparvin/ |
متشابه | همانند | عربی | /motashaabeh/ |
مستبین | آشکار کننده، روشن گر | عربی | /mostabin/ |
مستقیم | راست | عربی | /mostaghim/ |
مشترکون | شریکان، مشترکها | عربی | /moshtarekoon/ |
مشیانه | نخستین آفریده، نام نخستین زن (حوا) | زبان باستانی–اوستا | /mashyaane/ |
مقرنین | قدرتمندان | عربی | /mogharanin/ |
مقیتا | از اسماءحسنی به معنی مقتدر | عربی | /moghitaa/ |
منتشر | پراکنده | عربی | /montashar/ |
منشات | چیزهای روان | عربی | /monsha’aat/ |
منیژه | خواهر فرنگیس، دختر افراسیاب | فارسی | /manizheh/ |
مهرچین | برگزیننده مهر یا نور | فارسی | /mehrchin/ |
مینادخت | دختر مینا | فارسی | /minaadokht/ |
میناوش | به رنگ مینا | فارسی | /minaavash/ |
مینوش | نوشنده می، می نوشنده | فارسی | /meinoosh/ |
میهن تاج | تاج کشور، میهن + تاج | فارسی | /mihantaaj/ |
میهن دخت | دختر برگزیده میهن | فارسی | /mihandokht/ |
نازآفرین | مرکب از ناز (زیبا) + آفرین (آفریننده)، نام همسر فتحعلی شاه قاجار | فارسی | /naazaafarin/ |
نازخاتون | بانوی زیبا، نام دختر امیر کردستان در زمان پادشاهای الجایتو | فارسی | /naazkhaatoon/ |
نازگیتی | موجب نازش و مباهات گیتی | فارسی | /naazgiti/ |
نازنین | دارای ناز، نازک اندام، دوست داشتنی | فارسی | /naazanin/ |
ناشرات | پخش کنندگان | عربی | /naasheraat/ |
نرجس خاتون | مرکب از نرجس (نرگس) و خاتون، لقب مادر حضرت مهدی عج الله | فارسی | /narjeskhaatoon/ |
نشمیل | زیبا | کردی | /nashmil/ |
نگارشید | نقش و نگار درخشان | فارسی | /negaarshid/ |
نورافشان | نور (عربی) + افشان (فارسی) آنچه از خود نور و روشنایی منتشر میکند، نورپاش | فارسی–عربی | /noorafshaan/ |
نوشبانو | بانوی شاد و شیرین و لطیف | فارسی | /nooshbaanoo/ |
نوشید | مرکب از نو (تازه) + شید (خورشید)، نام مادر مانی دین آور معروف ایرانی | فارسی | /nooshid/ |
نیش ها | نوش طلب، درپی آرامش، صلح جو، کام طلب | لری | /nish’haa/ |
نام | معنی | ریشه | فونتیک |
---|---|---|---|
نیشا | نشانه | کردی | /nishaa/ |
نیک آفرید | آفریده خوب و نیکو | فارسی | /nikaafarid/ |
نیک اختر | دارای ستاره و طالع خوب و خوش، خوشبخت، سعادتمند | فارسی | /nikakhtar/ |
نیک تاج | آن که تاج نیکو و خوب دارد | فارسی | /niktaaj/ |
نیک چهر | نیک چهره، خوبرو، نیکوروی، زیبا | فارسی | /nikchehr/ |
نیک چهره | نیکچهر، خوبرو، نیکوروی، زیبا | فارسی | /nikchehre/ |
نیک دخت | دختر خوب و نیکو | فارسی | /nikdokht/ |
نیوشا | شنونده، یادگیرنده | فارسی | /niooshaa/ |
هلپرین | رقصیدن | کردی | /halperin/ |
همایون چهر | خوشروی، خوش سیما و زیبا | فارسی | /homaayoonchehr/ |
همایوندخت | دختر فرخنده و مبارک | فارسی | /homaayoondokht/ |
همیشه بهار | گیاهی زینتی یا خودرو با گلهای زرد یا نارنجی که در تمام مدت سال دیده میشود | فارسی | /hamishebahaar/ |
هوژین | آموختن | کردی | /huzhin/ |
هیژان | ارزیدن، جنبیدن | کردی | /hizhaan/ |
ویکتوریا | پیروز شدن، الهه پیروزی در روم باستان | لاتین | /victoria/ |
یارنوش | دوست و یاری که چون عسل شیرین و دلنشین است. | فارسی | /yaarnoosh/ |
یکیتی | اتحاد، همبستگی | کردی | /yakiti/ |
انتخاب نام، اغلب اولین و مهمترین تصمیمی است که والدین برای فرزند خود میگیرند. نام، بیش از یک کلمه یا علامت شناسایی ساده است؛ این انتخاب نمادی از هویت، میراث فرهنگی و حتی انتظاراتی است که والدین از آینده فرزند خود دارند. نامها میتوانند بر ادراک، روابط اجتماعی و حتی فرصتهای افراد در زندگی تأثیر بگذارند. در بسیاری از فرهنگها، مراسم خاصی برای نامگذاری وجود دارد که نشاندهنده اهمیت عمیق این اقدام است.
انتخاب نام، گزینشی است که فراتر از یک علامت شناسایی، به تعیین هویت، فرهنگ و حتی سرنوشت یک فرد میپردازد. در میان پژوهشهای روانشناختی، اجتماعی و فرهنگی، انتخاب نام به عنوان یکی از مقولاتی مطرح است که میتواند تأثیرات بلندمدت و ژرفی بر زندگی فرد داشته باشد. این انتخاب، که اغلب به دور از هرگونه اطلاعات پیشین دربارهی شخصیت یا خصایص آیندهی کودک صورت میگیرد، نه تنها بازتابدهندهی ارزشها و امیدهای والدین است، بلکه میتواند بهطور بالقوه راهی برای ارتباط فرد با اجداد، میراث فرهنگی و جامعهی او باشد.