انتخاب نام برای فرزند یکی از دلپذیرترین مراحل آماده شدن برای ورود یک عضو جدید به خانواده است. اما این فرایند ممکن است دشوار نیز باشد، چرا که نام یک بخش مهم از هویت فرزند شما و همراه همیشگی او خواهد بود.
اسم اولین چیزی است که افراد دیگر از فرزند شما می شناسند و بنابراین بر تعاملات اجتماعی او تاثیر می گذارد. نام می تواند اولین تصویری که دیگران از فرزند شما دارند را تعیین کند.
نام ها می توانند رابطه قوی با فرهنگ، مذهب، یا تاریخ خانوادگی داشته باشند. انتخاب یک نام که این ارتباطات را نشان دهد، می تواند به فرزند شما برای درک اینکه از کجا آمده و به کجا می رود، کمک نماید.
نام ها معانی خاص خود را دارند و این معنی می تواند تاثیر زیادی بر چگونگی درک فرزند شما از خودش داشته باشد. پیش از انتخاب یک نام، تحقیق در مورد معنی آن اهمیت زیادی دارد.
نامی که به راحتی تلفظ و نوشته می شود، می تواند به کودک شما در برقراری ارتباط با دیگران کمک کند. اگر یادآوری و گفتن نامی که انتخاب میکنید برای بیشتر افراد سخت باشد، ممکن است منجر به اشتباه و سوء تفاهم شود.
در ادامه مطلب لیست کاملی از اسم پسر با حرف ک را گردآوری کردیم تا راهنمایی برای شما عزیزان در انتخاب این مهم باشد. با ما همراه باشید.
اسم پسر فارسی که با حرف ک شروع می شود
نام | تلفظ | معنی |
---|---|---|
کابوک | /kābok/ | آشیانه پرندگان، کابک |
کابی | /kābi/ | معرب منسوب به کاوه آهنگر |
کابیان | /kābiyān/ | درفش کاویان |
کاتوز | /kātuz/ | زاهد، عابد، موبد زردشتی |
کارا | /kārā/ | به کار آینده، مفید، مؤثر |
کاردان | /kārdān/ | دانا و با تجربه، کار آزموده. |
کارن | /kāren/ | قارِن، اسم پسرانه به معنی شجاع و دلیر، نام فرزند کاوه آهنگر و هم چنین اسم سردار لشکر مهرداد شاهزاده اشکانی که علیه اشک بیستم (گودرز) قیام کرد |
کارنگ | /kārang/ | ۱- کسی که آوای خوبی دارد، خوش نوا؛ ۲- زبان آور؛ ۳- صاحب طَرب. |
کاروان | /kārevān/ | ۱- گروه مسافرانی که با هم عازم مقصدی هستند، قافله؛ ۲- مجاز از چیزی که عناصر و اجزای آن به دنبال هم در حرکتند. |
کارون | /kārun/ | نام رودی در جنوب غربی ایران، در استانهای چهارمحال و بختیاری و خوزستان به طول ۸۹۰ کیلومتر، که با نام کوه رنگ از ارتفاعات زردکوه در شهرکرد سرچشمه می گیرد، بخشی از آن به سرچشمه های زاینده رود می ریزد و بخش دیگر پس از پیوستن به رود دو آب، به سمت خوزستان جاری میشود. |
کاروند | /kārvand/ | از اسامی پسرانه ایرانی |
کاکو | /kāko/ | نام دلاوری تازی نبیره ضحاک در زمان منوچهر پادشاه پیشدادی، از شخصیت های شاهنامه نیز هست |
کاکی | /kāki/ | نام پدر ماکان دیلمی |
کالو | /kālo/ | از شخصیت های شاهنامه، نام سرداری تورانی در سپاه افراسیاب تورانی |
کامبخش | /kāmbaxš/ | ۱- مجاز از آنکه خواسته و آرزوی کسی را برآورده کند، برآورندهی آرزوها؛ ۲- به وصال رساننده. |
کامبد | /kāmbod/ | کام + بُد /-bod/ (پسوند محافظ یا مسئول) ۱- روی هم به معنی نگهبان کام، میل، آرزو و مقصد و مراد؛ ۲-مجاز از کامیار و کامیاب؛ ۳- ویژگی آن که زندگیاش به کامیابی میگذرد. |
کامبین | /kāmbin/ | نیک بخت، سعادتمند، توانگر، کامیاب، خوشدل و بهرهمند. |
کامداد | /kāmdād/ | نام وزیر و مشاور آبتیننام پارسی |
کامراد | /kāmrād/ | کام = قدرت، توانایی + راد = جوانمرد، بخشنده، روی هم رفته به معنی جوانمرد قدرتمند و توانا. |
کامرو | /kāmro/ | کام = خواست، اراده، قصد + رو، ۱- به کام رونده؛ ۲- ویژگی آن که به خواست و اراده خود حرکت میکند؛ ۳-مجاز از دارای اراده |
کامروا | /kāmravā/ | آن که خواسته و آرزویش رسیده است، موفق |
کامروز | /kāmruz/ | ۱- ویژگی آن که روزگار به میل و اراده اوست؛ ۲- مجاز از خوشبخت. |
کامشاد | /kāmšād/ | مرکب از کام (خواسته، آرزو) + شاد، اسم پسر به معنی کسی که آرمان، میل و آرزویش شادمانی است |
کامک | /kāmak/ | کام، آرزو، خواهش |
کامکار | /kāmkār/ | مجاز از کامروا، موفق، کامگار. |
کامگار | /kāmgār/ | کامکار |
کامنوش | /kām nuš/ | کامروا، خوشبخت، کامیاب. |
کامور | /kāmvar/ | کامیاب و پیروزمند، بهرهمند و بختیار، کامیاب و کامروا. |
کامی | /kāmi/ | منسوب به کام |
کامین | /kāmin/ | کام = آرزو، اراده، قصد، لذت، خوشی، توانایی، معشوق + ین (پسوند نسبت) ۱- به معنی آرزومند؛ ۲- صاحب اراده و قصد؛ ۳- توانا. |
کاوان | /kāvān/ | کاویان، منسوب به کاوه |
کاوش | /kāvo(e)š/ | اسم مصدر از کاویدن، ۱- جستجو، بررسی و تحقیق؛ ۲- مجاز از ستیزه، رخنه و نفوذ. |
کاوک | /kāvak/ | کاوه |
کاوه | /kāve/ | گاودرفش، عَلَم و رایَت گاو |
کایوس | /kāyus/ | کیوس |
کبوجیه | /kambujie/ | کمبوجیه، کامبیز، نام فرزند کورش |
کبوده | /kabude/ | از شخصیتهای شاهنامه فردوسی است، مردم چوپان افراسیاب تورانی |
کدمان | /kadmān/ | نام اصلی داریوش پادشاه هخامنشی |
کدیور | /kadivar/ | ۱- صاحب خانه؛ ۲- مالک خانه؛ ۳- کدخدا؛ ۴- کشاورز، زارع، باغبان؛ ۵- در متون مانوی پارتی به معنی دنیادار و جهاندار آماده. |
کراخان | /kerāxān/ | نام پسر بزرگ افراسیاب تورانی |
کردوی | /korduy/ | نام دلاوری تورانی (گرگوی) که در نبرد هماون پیران را یاری میداد و افراسیاب از او در زمرهی کسانی که به دست رستم اسیر یا کشته شدهاند یاد میکند. |
کروخان | /koruxān/ | از شخصیت های شاهنامه فردوسی،نامدلاوری تورانی فرزند ویسه در سپاه افراسیاب تورانی |
کسری – کسرا | /kasrā/ | عنوان هر یک از پادشاهان ساسانی خسرو، منسوب به کسری، یعنی خسروی |
کسما | /kasmā/ | نام گیاهی از نوع نخود که در سواحل شام میروید |
کلان | /kalān/ | ۱- بسیار، زیاد، بزرگ، جسیم، تنومند (در مقابل خُرد)؛ ۲- دارای سن بیشتر؛ ۳- وسیع، فربه، چاق. |
کلاهور | /kalāhur/ | از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاوری مازندرانی در زمان کیکاووس پادشاه کیانی |
کلباد | /kalbād/ | از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر ویسه برادر پیران پهلوان تورانی |
کمانگر | /kamāngar/ | کمان ساز، آن که کمان میسازد، سازندهی کمان. |
کمانگیر | /kamāngir/ | کماندار |
کمبوجیه | /kambujiye/ | نام چند تن از امیران و پادشاهان سلسلهی هخامنشی، از جمله اجداد کوروش کبیر، پدر کوروش کبیر و پسر کوروش کبیر. |
کندرو | /kondru/ | نام پیشکار ضحاک، از شخصیتهای شاهنامه فردوسی |
کهبد | /kahbod/ | مرکب از «کَه» به معنی بوتهی زرگری و «بُد» به معنی مخدوم، مدیر و مخصوصاً به معنی کسی که مسکوکات [سکهها] را برای جدا کردن خوب از بد آزمایش کند و عموماً به معنی کسی که نیک را از بد و صواب را از خطا تشخیص دهد |
کهزاد | /kohzād/ | زاده کوه |
کهیار | /kohyār/ | کوهیار، کوه نشین، نام برادر مازیار فرمانروای طبرستان |
کهیلا | /kahilā/ | از شخصیت های شاهنامه، نام دلاور تورانی در سپاه افراسیاب تورانی |
کواذ | /kovāz/ | قباد |
کوپال | /kupāl/ | گرز آهنین، عمود |
کوچک | /kučak/ | دارای حجم اندک، ریز، نام یکی از گوشه های موسیقی ایرانی، لقب اردشیر پسر شیرویه پادشاه ساسانی |
کوروس | /kuros/ | کوروش |
کوروش (کورش) | /kuroš/ | ۱- به نقل از« یوستی» [از مستشرقین] کوروش از کلمهی «کورو» به معنی خور یا خورشید؛ ۲- به نقل از بعضی منابع از ریشهی بابلی به معنی چوپان |
کوشاد | /kušād/ | ریشه گیاهی خوشرنگ |
کوشش | /kušeš/ | اسم مصدر از کوشیدن؛ ۱- کار و فعالیت اعم از جسمی یا ذهنی، سعی، تلاش، تقلا؛ ۲- در تصوف به معنی سعی در انجام ریاضت و سلوک؛ ۳- جنگ و مبارزه. |
کولیار | /kuliyār/ | نام روستایی |
کوهرنگ | /kuhrang/ | نام دره و رودخانه ای در زردکوه بختیاری |
کوهسار | /kuhsār/ | جایی که دارای کوه های متعدد است |
کوهشاد | /kuhšād/ | نام روستایی در استان هرمزگان |
کوهین | /kuhin/ | منسوب به کوه، نام گیاهی که ریشه آن مانند ریشه نی است |
کی آذر | /keyāzar/ | مرکب از کی (پادشاه) + آذر (آتش)، پادشاه آتش، نام یکی از مفسران اوستا در زمان ساسانیان |
کی راد | /keyrād/ | پادشاه بخشنده |
کی زاد | /keyzād/ | زاده پادشاه |
کی منش | /keymaneš/ | بزرگمنش، دارای خلق و خوی شاهانه |
کی منوش | /keymanuš/ | از پادشاهان یا شاهزادگان پیشدادی بنا به روایت تاریخ سیستان |
کیآرمین | /ke(a)y ārmin/ | آرمین |
کیا سام | /kiyā-sām/ | مرکب از نامهای کیا و سام. |
کیابد | /kiyābod/ | کیا + بُد/ bod-/ (پسوند محافظ و مسئول)، نگهبان پادشاهان و بزرگان، نگهدارندهی سروران. |
کیاجور | /kiājur/ | عاقل، فاضل و دانا |
کیاراد | /kiyā rād/ | کیا + راد = جوانمرد، ۱- جوانمرد بزرگ، بخشنده و سرور؛ ۲- پادشاه جوانمرد و بخشنده. |
کیارام | /kiyā rām/ | کیا= پادشاه، حاکم، مجاز از سرور، بزرگ+ رام= مأنوس، خوبی، الفت گرفته ۱- روی هم به معنی خو گیرنده و الفت گرفته با پادشاهان، حاکمان، سروران و بزرگان؛ ۲- مجاز از شخص بلند مرتبه. |
کیارزم | /kiārazm/ | مرکب از کیا (پادشاه) + رزم (نبرد)، به معنی پادشاه نبرد و مبارزه |
کیارس | /kiyāras/ | کیارش، از شخصیتهای شاهنامه، نام دومین پسر کیقباد پادشاه کیانی |
کیارنگ | /kiyā rang/ | پاک، پاکیزه، رنگ پاک و پاکیزه، سفید. |
کیازاد | /kiyā zād/ | کیا+ زاد = زاده، بزرگ زاده و پادشاه زاده، از نژاد و گوهر پادشاهان و سروران. |
کیاسا | /kiasa/ | کیاسا |
کیاشا | /kiyā šā/ | کیا = پادشاه، سلطان، حاکم، فرمانروا، والی + شا = مخفف شاه، شاهنشاه، پادشاه. |
کیاشاه | /kiašah/ | کیاشاه |
کیاکسار | /kiyāksār/ | پسر آستیاگ و دایی کوروش هخامنشی |
کیامرث | /kiāmars/ | زنده فانی، در آیین زردشت نخستین بشر |
کیامن | /kiyā man/ | کیا + من = اندیشه ۱- اندیشه ی بزرگ؛ ۲- مجاز از بزرگ اندیش. |
کیامهر | /kiyā mehr/ | کیا = پادشاه، سلطان، حاکم، فرمانروا + مهر = خورشید، مهربانی و محبت، ۱- خورشید شاه؛ ۲- پادشاه مهربان و با محبت. |
کیانژاد | /kiyā nežād/ | آن که نژاد و اصل و نسب او به بزرگان و سروران و پادشاهان میرسد. |
کیانور | /ki(e)yānvar/ | کیان+ ور (پسوند دارندگی)، ویژگی آن که دارای صفات بزرگی و سروری است. |
کیاوش | /kiyāvaš/ | کیا + وش (پسوند شباهت)، ویژگی آن که مثل پادشاهان، سروران و بزرگان است. |
کیبد | /keybod/ | کی+ بُد/ bod-/ (پسوند محافظ و مسئول)، ۱- نگهبان پادشاه؛ ۲- مجاز از بزرگ مرتبه. |
کیسان | /keysān/ | کی+ سان (پسوند شباهت)، ۱- همانند کی، مثل کی؛ ۲- مجاز از از بزرگان، پادشاهان و سروران. |
کیمان | /keymān/ | کی + مان = اندیشه ۱- اندیشه ی بزرگان و پادشاهان؛ ۲- اندیشه ی شاهانه و بزرگوارانه؛ ۳- مجاز از دارای اندیشه ی بلند، اندیشمند. |
کیمند | /keymand/ | کی+ مند (پسوند دارندگی)، دارای بلند قدری و بزرگ مرتبهای پادشاهان و بزرگان. |
کیمنش | /ke(a)y maneš/ | ۱- صاحب طبع شاهانه، شاه طبیعت، بزرگ منش |
کیور | /keyvar/ | کی + ور (پسوند دارندگی) آن که بلند قدری و بزرگ مرتبهایِ پادشاه را دارد. |
کیوس | /kayus/ | نام پسرقباد و برادر بزرگ انوشیروان پادشاه ساسانی |
اسم پسر کردی که با حرف ک شروع می شود
نام | تلفظ | معنی |
---|---|---|
کاویار | /kāvyār/ | کاو (در کردی) کام، مراد، آرزو، ارزشمند + یار (پسوند دارندگی)، روی هم رفته به معنی آرزومند و دارای ارزش |
کژوان | /kažvān/ | کوهنورد |
کوژین | /kožin/ | کوژین |
اسم پسر عربی که با حرف ک شروع می شود
نام | تلفظ | معنی |
---|---|---|
کاظم | /kāzem/ | فرو خورنده خشم |
کافی | /kāfi/ | بس کننده، بی نیاز کننده، کار گزار، با کفایت |
کافی الدین | /kāfioddin/ | لایق و کارآمد در دین |
کامل | /kāmel/ | ۱- آن که یا آنچه ویژگیهای لازم را دارا است و کم و کاست ندارد، بیعیب، بینقص؛ ۲- مجاز از دارای محاسن و خصوصیات مقبول؛ ۳- مجاز از دانا و فاضل؛ ۴- در حالت قیدی بدون عیب و کاستی، به خوبی؛ ۵- در تصوف ویژگی پیری است که میتواند در نفوس تصرف و سالکان را تربیت کند |
کبریا | /kebriyā/ | ۱- عظمت، بزرگی؛ ۲- مجاز از خداوند. |
کبیر | /kabir/ | ۱- بزرگ در مقابلِ صغیر؛ ۲- در حقوق ویژگی آن که به سن قانونی ۱۸ سال تمام رسیده است، در مقابلِ صغیر؛ ۳- مجاز از دارای مقام عالی، بلندمرتبه |
کبیرالدین | /kabiraddin/ | بزرگ در دین و آیین |
کرار | /karrār/ | حمله کننده |
کرام الدین | /kerāmoddin/ | بزرگوار دین |
کرامت | /ke(a)rāmat/ | ۱- در تصوف به معنی کاری خارقالعاده، که به دست اولیا انجام میگیرد؛ ۲- داشتنِ صفات پسندیده، بزرگواری، شرافت، بخشندگی، سخاوت؛ ۳- احترام، عزت؛ ۴-بزرگداشت، هدیه. |
کرامت الله | /ke(a)rāmatollāh/ | بزرگی و بخشندگی خداوند. |
کرم | /karam/ | بزرگواری، بخشندگی جوانمردی، لطف، احسان |
کرم الله | /karamallāh/ | بخشش و لطف خداوند |
کرمعلی | /karamali/ | بخشش علی |
کریم | /karim/ | ۱- بخشنده، سخاوتمند؛ ۲- از نامها و صفات خداوند؛ ۳- از صفات قرآن؛ ۴- گرانبها و ارزشمند و بزرگوار |
کریم محمد | /karim-mohammad/ | مرکب از نامهای کریم و محمّد. |
کسا | /ke(a)sā/ | عبای ضخیم |
کلام | /kalām/ | ۱- گفتار، سخن؛ ۲- مجاز از کلمه؛ ۳- در ادبیات و در دستور زبان، مجموعهی جملههایی که معمولاً به هم ربط دارند و مطلبی را بیان میکنند؛ ۴- در ادیان به معنی دانش دینی متضمن بیان دلایل درباره ی عقاید دینی؛ ۵- مجاز از کلام الهی، قرآن. |
کلیم | /kalim/ | کلیمالله |
کلیم الله | /kalimollāh/ | آن که خدا با او سخن گفته است |
کمال | /kamāl/ | ۱- آخرین حد چیزی، نهایت، بسیاری؛ ۲- سرآمد بودن در داشتن صفتهای خوب، بیعیب و نقص بودن، کامل بودن؛ ۳- خردمندی و دانایی، فرزانگی، درایت؛ کاملترین و بهترین صورت و حالت هر چیز؛ ۴- در تصوف به معنی رسیدنِ سالک به مقام محو؛ ۵- در فلسفه به معنی صورت و حد طبیعی هر چیز |
کمال الدین | /kamāloddin/ | موجب ترقی آیین و کیش |
کمال الملک | /kamālolmolk/ | آن که موجب کمال سرزمین و ملک است، لقب یکی از نقاشان اسطوره ای ایران در دوره قاجاریه، محمد غفاری |
کمیل | /komeyl/ | کامل، تمام |
کیاست | /kiāsat/ | زیرکی، هوشیاری، دانایی |
اسم پسر اوستایی که با حرف ک شروع می شود
نام | تلفظ | معنی |
---|---|---|
کاچار | /kāčār/ | سر و سامان |
کاردار | /kārdār/ | وزیر پادشاه، والی، حاکم |
کاری | /kāri/ | تلاشگر |
کامبوزیا | /kāmbuziyā/ | گویش امروزی کبوجیه |
کامبیز | /kāmbiz/ | صورت دیگری از کمبوجیه که در زبان فرانسه کامبیز شده و مجدداً وارد فارسی شده است. ص کمبوجیه. |
کامجو | /kāmju/ | جوینده کام، کسی که در پی آرزوها و خواسته هایش است، آن که به دنبال عیش و خوشی است |
کامدین | /kāmdin/ | نام دستورِ [وزیر] «برزو قیام الدین» که نسخهی بسیار خوبی از زراتشنامه را نوشت و از روی همان نسخه زراتشنامه به انگلیسی ترجمه شده است. |
کامران | /kāmrān/ | ۱- (در قدیم) مجاز از آن که در هر کاری موفق است، موفق؛ ۲- خجسته، مبارک؛ ۳- مسلط، چیره؛ ۴- (در حالت قیدی) با کامروایی و موفقیت. |
کامیاب | /kāmyāb/ | مجاز از آن که به خواست و آرزویش رسیده است، پیروز. |
کامیار | /kāmyār/ | ۱- مجاز از کامیاب، ۲- با شادی و با خوشحالی |
کرتیر | /kartir/ | نام موبد موبدان روزگار شاپور یکم |
کردان | /kordān/ | پسر مرزبان |
کرکوی | /karkuy/ | از نوادگان سلم، پسر فریدون |
کوسان | /kusān/ | نام رامشگری است |
کوشا | /kušā/ | از کوش + ا (پسوند فاعلی و صفت مشبهه)،آن که بسیار تلاش و کوشش میکند، ساعی، تلاشگر. |
کوشان | /kušān/ | از کوش (کوشیدن) + ان (پسوند صفت فاعلی) و به معنی کوشا |
کوشیار | /kušyār/ | گوشیار، از گوش (نام فرشته) + یار (پسوند مبدل «داد» به معنی داده)، روی هم رفته به معنی دادهی فرشته. گونهی دیگر این واژه (گوشیار) در برخی منابع فارسی «نگهبان چهار پایان» معنی شده است |
کی آرمین | /keyārmin/ | پسر کیقباد |
کیا | /kiyā/ | ۱- پادشاه، سلطان، حاکم، فرمانروا، والی؛ ۲-مجاز از سرور و بزرگ؛ ۳- مجاز از حرمت، عزت، آبرو |
کیازند | /kiāzand/ | پادشاه بزرگ |
کیافر | /kiyāfar/ | بزرگِ با شکوه. |
کیامرد | /kiyā mard/ | کیا= پادشاه، سلطان، حاکم، فرمانروا، والی + مرد، مرد سلطان و پادشاه. |
کیامنش | /kiāmaneš/ | کسی که رفتاری مثل پادشاهان دارد (کیا= سلطان) |
کیان | /ki(e)yān/ | مجاز از سروران و بزرگان |
کیان پور | /kiānpur/ | کیا = سروران و بزرگان و کیان پور یعنی پسر بزرگان |
کیانزاد | /kiānzād/ | کیا = سروران و بزرگان و کیانزاد یعنی کسی که از بزرگان زاده شده |
کیانفر | /kiānfar/ | کیان یعنی پادشاهان و فر یعنی شکوه = شکوه پادشاهان |
کیانمهر | /ki(e)yān mehr/ | کیان+ مهر = محبت، دوستی و خورشید، ۱- محبت و دوستی شاهانه و بزرگوارانه، خورشید پادشاهان و بزرگان؛ ۲- مجاز از آن که در میان پادشاهان، بزرگان و سروران موقعیت ویژه دارد. |
کیانوش | /kiyānuš/ | ۱- بزرگ جاویدان. از واژهی اوستایی «کوئی» = بزرگ، گرامی+ اَنوش = بیمرگ |
کیهان | /keyhān/ | گیهان، جهان، عالم، گیتی، مجموعهی همه اشیا و پدیدههای موجود در هستی، آسمان. |
کیوان | /keyvān/ | ۱- زحل ۲- مجاز از آسمان. |
کیومهر | /ki(a)yo mehr/ | کیو = جان و زندگی + مهر = محبت، دوستی، مهربانی، ۱- مهر، محبت و دوستی زندگی؛ ۲- مجاز از ویژگی کسی که موجب محبت، دوستی و مهربانی در روح و جان و زندگی است. |
اسم پسر عبری که با حرف ک شروع می شود
نام | تلفظ | معنی |
---|---|---|
کاد | /kād/ | نام پسر یعقوب (ع) |
کارمل | /kārmel/ | باغستان، رزستان، جای حاصلخیز |
کنعان | /kan‛ān/ | طبق تورات کنعان به معنی «حلیم و بردبار» است |
کیا داوود | /kiyā-dāvud/ | مرکب از نامهای کیا و داوود. |
اسم پسر در شاهنامه که با حرف ک شروع می شود
نام | تلفظ | معنی |
---|---|---|
کاکله | /kākole/ | نام نوعی گیاه |
کاموس | /kāmus/ | نام مبارزی کشانی که پادشاه سنجاب بود وی از بهادران توران و از امرای زیردست افراسیاب بود. |
کاووس | /kāvus/ | پادشاه ایده آل، پاک، لطیف، نجیب |
کاویان | /kāv(i)yān/ | کاویانی، منسوب به کاوه (شخصیت اساطیری شاهنامه) |
کتماره | /katmāre/ | از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاور ایرانی در سپاه رستم پهلوان شاهنامه |
کشواد | /kašvād – kešvad/ | فصیح، زبان آور |
کنارنگ | /kānarang – konārang/ | فرماندار، حاکم |
کندر | /kondor/ | صمغی خوشبو که از درخت کندر هندی به دست می آید |
کهار | /kahār/ | گهار، از شخصیتهای شاهنامه، نام سرداری تورانی و جزو سپاه افراسیاب تورانی |
کهرم | /kohram/ | معنی این کلمه (کُهرَم) «هرمزدیل» میباشد. اصل آن در پهلوی «گهرم» است مرکب از گو (پهلوان) + هرمز (سرور دانا که نام خداست) که جمعاً یعنی هرمزدیل |
کوت | /kot/ | از شخصیت های شاهنامه، نام پسر هزاره سرداران رومی |
کورنگ | /kurang/ | روستایی از توابع بخش لاشار شهرستان نیک شهر در استان سیستان و بلوچستان، نام پسر گرشاسپ از پادشاهان پیشدادی |
کوهیار | /kuhiyār/ | از دلاوران ایرانی که در لشکرکشی کیخسرو به توران و نبرد بزرگ کیخسرو با افراسیاب شرکت داشت |
کیارش | /kiyāraš/ | از کی + آرش، ۱- در اوستا «kavi aršan» به معنی کی و شهریار دلیر |
کیخسرو | /key xosro(w)/ | ۱- مجاز از پادشاه بزرگ و والامقام؛ ۲- در پهلوی «کی نیک نام» |
کیقباد | /key qobād/ | به معنی «کی محبوب و سرور گرامی» |
کیکاووس | /key kāvus/ | به معنی«دارای منبع فراوان» |
کیومرث | /ki(a)yomars/ | گیومرت، ۱- زندهی فانی. [جزء اول «گیو» و «گیه» به معنی جان و زندگی است و جزء دوم «مرتن» صفت است به معنی مردنی و در گذشتنی و به تعبیر دیگر مردم، چون بشر فانی است او را مردنی و درگذشتنی نامیدهاند. (از پاورقی برهان ـ چ معین)] ۲- معنی کیومرث در تاریخ بلعمی «زندهی گویا» آمده است |
اسم پسر با حرف ک در سایر ریشه ها
نام | تلفظ | معنی | ریشه |
---|---|---|---|
کارانوس | /kārānus/ | از سرداران سپاه اسکندر مقدونی | یونانی |
کارل | /kārl/ | زورمند، موثر، فرانسوی: شارل، انگلیسی: چارلز | آلمانی |
کارو | /kāru/ | نوید دهنده | ارمنی |
کالیجار | /kālijār/ | کارزار | گیلکی |
کریشنا | /kerišnā/ | جاذب، رباینده، از خدایان هندو، هشتمین تجسم ویشنو | سانسکریت |
کورس – کوروس | /kuros/ | یونانی شده کورش، موی پیچیده، مجعد، آفتاب | یونانی |
کیان رضا | /kiyān-rezā/ | مرکب از نامهای کیان و رضا. | فارسی – عربی |