در انتخاب اسم فرزند دلبندت بین چند گزینه زیبا مرددی؟
ابزار هوشمند تصمیم گیری، به شما کمک می کند تا بهترین را بر اساس معیارهای مد نظرتون انتخاب کنید.
روی لینک زیر کلیک کنید:
تصمیم گیری با هوش مصنوعی
تاریخ و فرهنگ کشور ما ایران با ورود دین مبین اسلام از سال های دور با کیش و آیین عرب و اسلام گره خورده و شباهت های زیادی به هم دارد. حتی لغات و کلمات بسیاری از زبان عربی وارد زبان پارسی شده و مورد استفاده روزمره ما قرار می گیرد. به خاطر این همبستگی و علاقه و احترام بسیاری از افراد به دین اسلام، انتخاب برخی از پدر و مادران برای اسم دختر دلبندشان، اسم های عربی و قرآنی است. در ادامه لیست کاملی از اسم دختر عربی به همراه معنی و تلفظ را گردهم آوردیم تا راهنمایی برای شما عزیزان برای این انتخاب مهم باشد.
به دنبال اسم پسر عربی هستید؟ این صفحه بیش از ۱۰۰۰ اسم عربی پسرانه را با معنی و تلفظ به ترتیب حروف الفبا در اختیار شما قرار می دهد.
اسامی دخترانه عربی به ترتیب حروف الفبا
نام | تلفظ | معنی |
---|---|---|
آتنا | /ātenā/ | از واژههای قرآنی در سوره بقره، آلعمران و کهف به معنای عطا کن به ما، ببخش به ما |
آتیه | /ātiye/ | ۱- آینده، زمان آینده؛ ۲- مجاز از وضع و حالت چیزی در زمان آینده به ویژه وضع و حالت خوب یا مناسب. |
آسیه | /āsiye/ | ۱- اندوهگین؛ ۲- استوانه، ستون |
آفاق | /āfāq/ | ۱- جمع افق، عالم، گیتی، جهان؛ کرانههای آسمان، اطراف؛ ۲- مجاز از عالم ظاهر و جهان ماده؛ ۳- در قدیم مجاز از جهانیان، همهی مردم جهان بوده است. |
آفاق السادات | /āfāqosādāt/ | اطراف، کشورها، جهان |
آلاء | /ālā’/ | ۱- نعمتها، نیکیها، نیکوییها؛ ۲- از واژههای قرآنی. |
آمال | /āmāl/ | جمع امل، امیدها، آرزوها. |
آمنا | /āmanā/ | ۱- صورت دیگر آمنه؛ ۲- امین شده؛ ۳- زن ایمان آورنده. |
آمنه | /āmene/ | مؤنث اسم آمن و به معنای ایمن و بیخوف، در امن و امان |
آنسه | /ānese/ | ۱- زن نیکو؛ ۲- دختر خانم؛ ۳- زن نیکو زبان. |
آیات | /āyāt/ | جمع آیه، آیهها، نشانهها، علامتها. |
آیه | /āyeh/ | نشانه، نشان، معجزه، دلیل، حجت، برهان؛ ۲- اعجوبه، عجیبه |
ابتسام | /ebtesām/ | لبخند زدن، تبسم کردن |
ابتهاج | /ebtehāj/ | ۱- شادن شدن، خوش و خرم؛ ۲- (در قدیم) شادمانی، خوشی. |
ابتهال | /ebtehāl/ | با ناله و زاری دعا کردن |
اجلال | /ejlāl/ | ۱- بزرگ داشتن، تجلیل؛ ۲- شوکت و جلال، بلندی مقام؛ ۳- کبریا و عظمت پروردگار. |
احترام | /ehterām/ | حرمت داشتن، محترم بودن، حرمت، پاس، بزرگداشت |
احصا | /ehsā/ | شمردن، شمارش، آمارگیری، سرشماری. |
احلام | /ahlām/ | جمع حلم، بردباریها، وقارها، عقلها، جمع حلیم، بردباران |
احیا | /ahyā/ | ۱- زندگان؛ ۲- زندگی؛ ۳- زندگی از نو؛ ۴-خاندانها، قبیلهها. |
اختر | /axtar/ | ۱- در نجوم به معنای جرم فلکی، ستاره، کوکب، نجم؛ ۲- نام نوعی گیاه است؛ ۳- در قدیم در باور قدما ستارهی بخت و اقبال؛ ۴ – پرچم، عَلَم، درفش. |
اخلاص | /exlās/ | ۱- دوستی خالص داشتن، خلوص نیت داشتن، عقیده داشتن، عقیده پاک داشتن، ارادت صادق داشتن؛ ۲- در تصوف به معنای یک سره روی کردن و پرداختن به خداوند؛ ۳- رها کردن، نجات دادن. |
ادنا | /adnā/ | ۱- از واژه های قرآنی؛ ۲- (در قدیم) کمترین، جزئی ترین؛ ۳- پایین تر؛ ۴- پایین ترین، نازل ترین. |
ادیبه | /adibe/ | مؤنث اسم ادیب و به معنای زیرک، نگهدارنده حد همه چیز |
ارزین | /arzin/ | ۱- (منسوب به اَرز)، ارزشمند، ارجمند، دارای جاه و مقام، دارای حرمت و عزت و احترام؛ ۲- نگه دارندهی راستی و درستی. |
ارم | /eram/ | مجاز از دختر زیبا و با طراوت. |
اروی | /arva/ | سپر ابتر، راوی تر، دختر عموی پیامبر |
ارین | /arin/ | شادی، شادان شدن، وجد آمدن. |
ارینب | /orayneb/ | خرگوش کوچک ماده، در عرب کنایه، از زن زیبا و ظریف |
ازل | /azal/ | ۱- ابتدا نداشتن، بیآغازی، قَدَم مقابلِ ابد، زمانی که از آن ابتدا نباشد؛ ۲- (در فلسفه) استمرار بینهایتِ زمان در گذشته. |
ازهار | /ažār/ | جمع زَهر، گلها، شکوفهها. |
اسده | /asade/ | شیر ماده |
اسرا | /esrā/ | به شب راه رفتن، در شب سیر کردن، معراج پیغمبر اکرم (ص)، نام هفدهمین سوره قرآن کریم دارای صد و یازده آیه، در گویش سمنان اشک |
اسرار | /asrār/ | رازها، جمع سر |
اسمر | /asmar/ | گندمگون، سبزه |
اسمره | /asmare/ | مونث اسمر، زن زیبای گندمگون |
اسنا | /asnā/ | ارفع، بلندتر، عالیتر. |
اشتیاق | /eštiyāq/ | ۱- رغبت بسیار، شوق، آرزومندی؛ ۲- (در تصوف) کشش و مجذوب شدن عاشق به معشوق. |
اشجان | /ašjān/ | غمها. |
اشرف | /ašraf/ | گرانمایهتر، شریفتر، شریفترین، والاترین، بالاتر، نام پیشین شهر بهشهر در استان مازندران |
اشرف السادات | /ašrafosādāt/ | شریفترین در سادات |
اشواق | /ašvāq/ | جمع شَوق، (در قدیم) شوق ها، آرزومندی ها. |
اصفیاء | /asfiya/ | پیامبران، رسولان، جمع صفی |
اطرا | /etrā/ | بسیار ستودن، مدح و ستایش فراوان، مبالغه کردن در مدح کسی، درود گفتن زیاد و زیادهروی در ستایش کسی. |
اعراف | /aerāf/ | در اعتقاد برخی از مذاهب، جایی بین بهشت و دوزخ، برزخ. |
اعظم السادات | /azam-ol-sādāt/ | بزرگوارترین سادات |
افتخار | /eftexār/ | فخر، فخر کردن، نازش، نازیدن، سرافرازی. |
افتخارالسادات | /eftexārosādāt/ | سرافراز سادات |
افتخارالملوک | /eftexārolmoluk/ | سرافراز پادشاهان |
افخم | /afxam/ | بزرگ قدرتر، گرانمایه تر، بلند مرتبه تر |
بهترین اسامی دخترانه عربی و قرآنی
افخم السادات | /afxam-ol-sādāt/ | بزرگوارترین سادات |
افراح | /efrāh/ | شاد کردن. |
افق | /ofoq/ | ۱- خطی که به نظر میرسد در محل تقاطع زمین و آسمان وجود دارد؛ ۲- کنارهی آسمان؛ ۳- پهنه، گستره، ساحت (معمولاً در این ، جنبه ی مجازی دارد)؛ ۴- (درنجوم) صفحه ای که از مرکز زمین به موازات افق حسی رسم شود، افق آسمانی، افق حقیقی، افق هندسی؛ ۵- (در قدیم) مجاز از سرزمین. |
افنان | /afnān/ | شاخ درخت، شاخههای درخت، شاخسار، شاخهها. |
اقبال | /eqbāl/ | بخت و طالع، رویآوردن، سعادت، نیک بخت، خوشبختی |
اقدس | /aqdas/ | پاک تر، پاکیزه تر، مقدس تر، عنوانی احترام آمیز برای بزرگان یا مکانهای مقدس |
اقدس السادات | /aqdas-ol-sādāt/ | پاکترین سادات |
اقدم | /aqdam/ | پیشتر، مقدم تر، قدیمی تر |
اکرم السادات | /akram-ol-sādāt/ | گرامی ترین سادات |
التجا | /eltejā/ | پناه بردن، پناه جستن، پناه جوئی. |
التفات | /eltefāt/ | توجه، نگرش، مهربانی، لطف |
التیام | /eltiyām/ | ۱- به هم آوردن، سر به هم آوردن، پیوسته شدن، سازواری میان دو چیز؛ ۲- مجاز از صلح و آشتی. |
الحان | /alhān/ | آوازها، آهنگ ها، آوازهای خوش، نغمههای دلکش، صداهای موزون و خوشایندی که انسان یا بعضی پرندگان یا آلات موسیقی تولید میکنند |
الفت | /olfat/ | خوگیری، انس، محبت، دوستی، همدمی، عادت کردن به کسی (چیزی) همراه با دوست داشتن او (آن) |
المیس | /elmais/ | درختی با پوست تنهی صاف به رنگ خاکستری تیره، برگهای بیضی نوک تیز و دندانه دار که روی آنها به رنگ سبز تیره است و زیر آنها کرکهای نرم خاکستری دارد. میوهی قهوهای رنگ آن، خوردنی است و از ریشهی آن در رنگرزی استفاده میشود. |
الها | /elhā/ | ۱- شادی آوردن؛ ۲-بسیار بخشش کردن؛ ۳- به شنیدن آواز مشغول شدن. |
الهام | /elhām/ | به دل افکندن، در دل انداختن؛ القاء خاص در قلب به طریق فیض؛ رسیدن فکر به ذهن و در معارف اسلامی القای امری از سوی خداوند به دل کسی؛ دریافت و شعور غریزی. |
الهه | /elāhe/ | ربالنوع، پرستش کردن، ماه نو، آفتاب، بتان |
الوان | /alvān/ | ۱- رنگها، نوعها، رنگارنگ، رنگین؛ ۲- گوناگون، گونهگون؛ ۳- اقسام، انواع |
الیسا | /alisā/ | دختری که مانند گل انار لطیف است |
ام البنین | /ommolbanin/ | مادر پسران |
ام ایمن | /ommeayman/ | مادر ایمن، نام دایه پیامبر (ص) |
ام سلمه | /omme salame/ | ۱) [حدود سال ۶۰ هجری] نام یکی از همسران پیامبر اسلام(ص)؛ ۲) کنیهی چند تن از دختران امامان معصوم. |
ام فروه | /omme farve/ | ۱) مادر امام جعفر صادق(ع)؛ ۲) نام دختر امام موسی بن جعفر(ع). |
ام کلثوم | /omme kolsum/ | شیر ماده |
ام لیلا | /ommeleylā/ | شراب سیاهگون، نام همسر حضرت امام حسین |
ام هانی | /ommehāni/ | مادر هانی، خدمتکار، نام خواهر امام علی |
امامه | /emāme/ | دختر حمزه عموی پیامبر و نام همسر حضرت علی |
امان | /amān/ | بی ترس، ایمن، حفاظت، عنایت، زنهار، پناه، ایمنی، آرامش |
امل | /amal/ | امید و آرزو. |
املح | /amlah/ | بانمک تر، زیباتر |
امیمه | /omaimah/ | مادر کوچک و مهربان (مصغر اُم یا اُمَه) |
امینه | /amine/ | مؤنث اسم امین، زن مورد اطمینان و درستکار |
امینه اقدس | /amine aqdas/ | امانت دار پاک، یکی از زنان ناصرالدین شاه |
انتصار | /entesār/ | یاری دادن، کمک کردن، یاری یافتن، نصرت یافتن، پیروزی یافتن، داد ستدن |
انسیه | /ensiyye/ | اِنس= انسان، بشر+ ایه (پسوند نسبت))، مربوط به انس، منسوب به انس، انسانی، آدمی. |
انفال | /anfāl/ | ۱- سورهی هشتم از قرآن کریم دارای هفتاد و شش آیه؛ ۲- اموال عمومی. |
انهار | /anhār/ | جمع نَهر، جوی ها، یا جوی های بزرگ و پرآب. |
انیس | /anis/ | انس گیرنده، همدم، مصاحب، همنشین، مجاز از محبوب و مطلوب |
انیسه | /anise/ | زن انس گیرنده و همدم، زن مصاحب و همنشین |
اهتمام | /ehtemām/ | کوشش، همت، دل بستن، غمخواری |
اهدا | /ehdā/ | دادن یا فرستادن چیزی به کسی به عنوان تحفه، هدیه دادن. |
ایتا | /itā/ | در قدیم به دادن. |
ایثار | /isār/ | ۱- برگزیدن، بخشش، عطا، کرامت کردن؛ ۲- نفع دیگری با دیگران را بر نفع خود ترجیح دادن، گذشت کردن از حق خود برای آن که دیگری یا دیگران به حق خود برسند، از خود گذشتگی. |
ایده | /ide/ | فکر و عقیده |
ایشاع | /ašā‛/ | گل کردن درخت، شکوفه دار شدن درخت. |
ایفا | /ifā/ | ۱- انجام دادن، به جا آوردن؛ ۲- به پایان بردن وعده و پیمان، وفا کردن. |
ایلاف | /ilāf/ | دوست کردن، سازواری دادن، خو گرفتن، در قرآن به معنای عهد و مانند و اجازه به امان است. |
ایما | /imā/ | ۱- چیزی را با حرکتِ دست یا چشم و ابرو نشان دادن، اشاره؛ ۲- بیان موضوعی به طور رمز یا خلاصه. |
ایناس | /inās/ | انس، مؤانست، انس دادن، خو گرفتن، انس یافتن، دمسازی. |
اسم عربی برای دختر با معنی و تلفظ
اینانا | /inānā/ | الهه عشق |
ایوا | /eivā/ | پناه و جای دادن کسی را. |
بارقه | /bāreqe/ | بارقَه، پرتو، نور، روشنی. |
باقیه | /bāqiye/ | مؤنث باقی، ۱- عمل صالح؛ ۲- آن که یا آنچه وجود دارد، موجود؛ ۳- پاینده، پایدار |
بانیه | /bāniye/ | بنا کننده، مؤسس، بنیانگذار. |
باهره | /bāhere/ | مؤنث باهر و به معنای درخشان، تابان |
بتول | /batul/ | ۱- کسی که از دنیا منقطع شده است و به خدا پیوسته است؛ ۲- زن بریده از دنیا برای خدا |
بثینه | /bosainah/ | ۱- به معنای مرغزار؛ ۲- زمین نرم و هموار؛ ۳- زن صاحب جمال و زیبا |
بدرالجمال | /badrojjamāl/ | ۱- ماهرو، مهرو؛ ۲- مجاز از کسیکه زیبایی آن چون ماه است. |
بدرالزمان | /badrozzamān/ | ۱- ماه زمانه، ماه روی روزگار؛ ۲- مجاز از زیباروی زمانه. |
بدرالسادات | /badrosādāt/ | ماه تمام سادات |
بدری | /badri/ | ۱- بارانی که پیش از زمستان ببارد، بارانی که پیش از سرما بیاید؛ ۲- بدر بودن، ماه تمام و دو هفته بودن، حالت ماه دو هفته. |
بدریه | /badriye/ | بدر = ماهی که به صورت دایرهی کامل دیده میشود، ماه شب چهاردهم + ایه/iye-/ (پسوند نسبت)، ۱- منسوب به بدر یا ماه شب چهارده؛ ۲- مجاز از ماه مانند و زیبارو. |
بدیعه | /badiee/ | مؤنث نام بدیع و به معنای نادر روزگار |
برکه | /berke/ | گودی کوچک و کم عمقی از زمین که در آن آب جمع شده باشد، استخر طبیعی، آب گیر |
بسامه | /bassāme/ | مؤنث اسم بَسام و به معنای بسیار تبسم کننده، خوشرو، خندان، گشاده روی |
بسیمه | /basime/ | مونث بسیم |
بشارت | /bešārat/ | ۱- خبر خوش، مژده، مژده دادن، مژده آوردن؛ ۲- در ادبیات عرفانی به معنای بشارت به وصل حبیب به سوی حبیب است. |
بشرا – بشری | /bošra/ | بشارت، مژده، مژدگانی، از واژههای قرآنی |
بشری (بشرا) | /bošrā/ | ۱- بشارت، مژده، مژدگانی؛ ۲- از واژههای قرآنی (یونس: ۶۴). |
بصیرت | /basirat/ | ۱- بینایی؛ ۲- مجاز از آگاهی داشتن از امری و جزئیات آن را در نظر داشتن، آگاهی و دانایی؛ ۳- (در تصوف) نیروی باطنی که سالک با آن حقایق و باطن امور و اشیا را در می یابد. |
بعثت | /beesat/ | ۱- برانگیختن و به کاری واداشتن، زنده کردن؛ ۲- انتصاب پیامبر اسلام(ص) به مقام نبوت از سوی خداوند. |
بلیغه | /baliqe/ | زن زبان آور و چیره زبان |
بنت الحسنی | /bentolhosnā/ | دختر زنِ نیکو، دختری که از زن نیکو متولد شده است. |
بنت الهدی | /bentolhodā/ | دختر هدایت شده. |
بهنانه | /behnāne/ | زن خوشبو، نرم گفتار، خندان |
بهیره | /bahire/ | ۱- شریف؛ ۲- زیبا؛ ۳- زن سنگین کفل، بزرگ سرین. |
بهیه | /behiye/ | ۱- تابان، روشن؛ ۲- فاخر، شکوهمند. |
بیان | /bayān/ | ۱- سخن، گفتار؛ ۲- شرح و توضیح؛ ۳- زبانآوری، فصاحت و بلاغت؛ ۴- مجاز از زبان؛ ۵- در اصطلاح علوم بلاغی علمی است که به یاری آن میتوان یک معنا را به شیوه های گوناگون، با وضوح و خفای متفاوت ادا کرد. |
بیدا | /beydā/ | صحرا، بیابان. |
تاج الزمان | /tājozamān/ | آن که چون تاج در رأس زمان خود است |
تاج الملک | /tājolmalek/ | افسر پادشاهی، تاج پادشاهی |
تاج الملوک | /tājolmoluk/ | افسر پادشاهان، تاج شاهان، گیاهی گیاهی زینتی از خانواده آلاله با گلهای زیبای واژگون |
تاجیه | /tājie/ | مونث تاجی |
تالیا | /tāliyā/ | تالی + الف اسم ساز، مجاز از یعنی دختر دوم، تلاوت کننده قران مرکب از تالی عربی به معنی تلاوت کننده + الف تانیث فارسی، در اساطیر یونانی الهه موسیقی و رقص، دختر شاه خدایان زئوس و الهه خاطرات منه موزین است |
تامیلا | /tāmilā/ | از روی امیدواری، امیدوارانه، در برخی منابع به معنی بخشنده |
تبرک | /tabarok/ | مبارک بودن، مبارکی، خجستگی، خوش یمنی، برکت گرفتن |
تبرک | /tabarrok/ | مبارک بودن، مبارکی، خجستگی، خوش یمنی؛ برکت گرفتن. |
تبسم | /tabassom/ | ۱- لبخند، خندهی بدون صدا؛ ۲- در قدیم مجاز از درخشیدن. |
تحفه | /tohfe/ | ۱- هدیه؛ ۲- در گفتگو مجاز از شخص بسیار ارزشمند. |
ترنم | /tarannom/ | خواندن شعر، ترانه، و مانند آنها به حالت موسیقایی و معمولًا با صدای پایین، زمزمه کردن یک نغمه، آواز، سرود |
تسلا | /tasallā/ | ۱- آرامش یافتن یا کم شدن اندوه، آرامش؛ ۲- در قدیم به معنی خشنود، خرسند، راضی. |
تسنیم | /tasnim/ | از ریشهی «سنم» در لغت به معنای «بزرگ شدن کوهان شتر» و نیز «بزرگ و مهتر قوم گردیدن» است |
تقوا | /taqvā/ | تقوی، نگه داشتن خود از گناه و اطاعت از خداوند، پرهیزگاری. |
تکتم | /taktam/ | نام چاه زمزم |
تلما | /telmā/ | گندمگون |
تمنا | /tamannā/ | خواهش، آرزو |
تهانی | /tahāni/ | تهنیت گفتن به یکدیگر |
ثابته | /sābete/ | مؤنث اسم ثابت، یکی از ستارگان ثابت. |
ثریا | /sorayyā/ | ستاره پروین، چلچراغ، پرن، پرند |
ثمانه | /samāne/ | با ارزش و گرانبها |
ثمر | /samar/ | میوه، مجاز از نتیجه و حاصل |
ثمره | /samare/ | میوه، مجاز از نتیجه و حاصل |
ثمن | /saman/ | بها، قیمت. |
ثمیلا | /samilā/ | سرمه کشیده |
ثمیله | /samile/ | سرمه کشیده |
ثمین | /samin/ | گرانبها، قیمتی، گران |
ثمینا | /saminā/ | ثمین + الف نسبت، منسوب به ثمین |
ثمینه | /samine/ | گران بها، قیمتی، گران |
ثنا | /sanā/ | ستایش، مدح، دعا، درود و تحیت، حمد، شکر، سپاس |
ثنایا | /sanāyā/ | جمع تثنیه، دندان مقدم دهان. |
جراده | /jarāde/ | ملخ، یکی از زنان سلیمان نبی |
جریریه | /jaririye/ | جریره |
جعده | /jade/ | بره ماده، گیاهی خوشبو که در کنار رودها می روید |
جلاله | /jalāle/ | مؤنث اسم جلال |
جلوه | /jelve/ | نمایان شدن، خود را آشکار کردن، خودنمایی؛ مجاز از زیبایی، جاذبه. |
جلیله | /jalile/ | مؤنث اسم جلیل |
جمانه | /jomāne/ | یک دانه مروارید، یک دانه لؤلؤ |
جمیله | /jamile/ | مؤنث اسم جمیل |
جنات | /jannāt/ | بهشتها. |
جنان | /jenān/ | بهشت، باغها |
جنت | /jannat/ | بهشت، فردوس. |
جوزا | /joza/ | یکی از صورتهای فلکی، سومین برج از برجهای دوازده گانه مطابق خرداد |
جوهر | /johar/ | گوهر |
جیا | /jiyā/ | چیزی که بر آن دیگ نهند |
جیداء | /jaydā/ | زنی که گردن بلند و کشیده و زیبایی دارد |
حاتمه | /hātame/ | مؤنث حاتم به معنی حاکم، قاضی، داور |
حادیه | /hādiye/ | مونث حادی |
حارثه | /hārese/ | مؤنث حارث و به معنی زن کشاورز |
حالیه | /hāliye/ | زنی که به زیور و زینت آراسته شده باشد |
حامده | /hāmede/ | مؤنث حامد، سپاسگزار |
حانا | /hānā/ | ۱- در عربی مشتاق و آرزومند ۲- در هندی نام درختی است که میوه ی آن بِل (= نارهندی) است و مصرف دارویی دارد. |
حانی | /hāni/ | میش یا گاو وحشی |
حانیه | /hāniye/ | مهربان، دلسوز |
حبابه | /habābe/ | زن بسیار دوست داشتنی |
حبه | /habbe/ | ۱- دانهی بعضی از میوهها و گیاهان؛ ۲- مجاز از پول بسیار اندک. |
حبیبه | /habibe/ | مؤنث حبیب، دوست، یار، معشوقه |
حدیث | /hadis/ | سخنی که از پیامبر اسلام (ص) یا بزرگان دین نقل کنند، روایت، سخن، گفته، داستان، جدید، تازه، نو، مجاز از عشق، سودا |
حدیثا | /hadisā/ | حدیث + الف اسم ساز ۱- نو، جدید، تازه ۲- خبر. |
حدیثه | /hadise/ | نو و تازه |
حدیقه | /hadiqe/ | باغ، بستان، باغچه |
حرمت | /hormat/ | احترام، اطاعت و فروتنی در برابر اوامر الهی، دوری از زشتیها و به جای آوردن حقوق که رعایت آنها واجب دانسته شده است |
حره | /horre/ | دختر آزاده، از اسامی حضرت زهرا، از القاب بانوان اشرافی |
حریر | /harir/ | ۱- ابریشم ۲- نوعی پارچه ی ابریشمیِ نازک ۳- پیله ی ابریشم که در حرارت زیاد، کّرمِ درون آن کشته شده باشد ۴- در قدیم نوعی پارچهی ابریشمیِ نازک که از آن برای نوشتن نامه استفاده می کردند ۵- به عنوان نماد هر چیزِ نرم و لطیف. |
حریه | /horriye/ | حُره |
حسانه | /hesāne/ | زن بسیار نیکو |
حسْنا | /hasnā/ | زیبا، زن زیبا |
حسنا زهرا (حسنیزهرا) | /hosna-zahrā/ | مرکب از نامهای حُسنا (حُسنی) و زهرا. |
حسنا(حسنی) | /hosnā/ | در قدیم به معنی نیک، پسندیده. |
حسنه | /hasane/ | خوب، نیک، پسندیده، عمل نیک و پسندیده عمل پسندیده به ویژه عمل مطابق با شرع، کار نیک. |
حسنیه | /hosniye/ | نیکوتر، کار نیک، عاقبت نیکو. |
حسیبه | /hasibe/ | دارندهی نام و شرف و بزرگی، زنِ شریف در اصل و نسب. |
حشمت | /hešmat/ | ۱- بزرگی و احترام ناشی از داشتن قدرت و ثروت بسیار ۲- در قدیم به معنی شرم، حیا، پروا. |
حشمت الملوک | /hešmatolmoluk/ | جلال و شکوه پادشاهان |
حصان | /hasān/ | زن شوهردار پاکدامن، مروارید |
حصنا | /hasnā/ | زن شوهردار پارسا و پاکدامن |
حفصه | /hafse/ | اسد، شیر |
حفیظه | /hafize/ | موکّل به چیز، حافظ و محفوظ |
حکیمه | /hakime/ | مؤنث حکیم، زن حکیم و دانشمند |
حلاوت | /halāvat/ | مجاز از خوشایند و دلچسب بودن، لذت بخش بودن، دلپذیری، شیرینی. |
حلما | /holmā/ | جمع حَلیم، بردباران، صبوران. |
حلوه | /helvā/ | شیرین، کنایه از زن زیبا و شیرین |
حلیا | /halyā/ | زیور و آرایش |
حلیفه | /halife/ | مؤنث حلیف، مجاز از زن قرین و همراه، زن هم قسم. |
حلیمه | /halime/ | مؤنث حلیم، زن خویشتن دار، صبور و با تحمل، دختر بردبار |
حلیه | /helye/ | ۱- در قدیم به معنی زینت، پیرایه، زیور ۲- مجاز از مشخصات صورت و اندام. |
حماسه | /hamāse/ | کاری افتخار آفرین، نوعی شعر، دلیری، شجاعت، بی باکی، کاری افتخارآفرین که از سر شجاعت و دلاوری یا مهارت انجام شده باشد |
حمامه | /hamāme/ | کبوتر، هر پرنده طوقدار، مانند فاخته |
حمده | /hamde/ | سپاس و شکرگزاری |
حمرا | /hamrā/ | سرخ رنگ |
حمیده | /hamide/ | مؤنث حمید و به معنی ستوده، پسندیده |
حمیرا | /homeyirā/ | مصغّر حمرا، زن سرخ و سپید، زن سرخ |
حنا | /hanā/ | گیاهی درختی که گل های سفید و معطر دارد، گرد بسیار نرم سبز رنگی از گیاهی به همین نام |
حنانه | /hannane/ | بسیار نوحه کننده، ناله کننده |
حنانه | /hannāne/ | ۱- بسیار نوحه کننده، ناله کننده ۲- ستونی که قبل از ساختن منبر پیامبر اسلام(ص) هنگام وعظ به آن تکیه میفرمودند. |
حنیسه | /hanise/ | زن شجاع |
حنیفا | /hanifā/ | مسلمان واقعی، فرد پای بند به اسلام، یکتا پرست و موحد. |
حنیفه | /hanife/ | مؤنث حنیف، دختر درست و پاک، دختر راستین، زن ثابت قدم در دین. |
حوا | /havā/ | ۱- نخستین انسان ماده در مذاهب سامی ۲- در نجوم صورت فلکی بزرگی در آسمان نیمکرهی جنوبی، که آن را به صورت مارگیری مجسم می کنند که ماری را با دو دست گرفته است |
حور | /hur/ | زن زیبای بهشتی |
حورا | /ho(w)rā/ | حور، زن زیبای بهشتی، زنِ سفید پوستِ سیاه چشم و موی |
حورالجمال | /hurojjamāl/ | زنی که زیبایی و روی او چون حورا (زن زیبای بهشتی) باشد |
حورالعین | /hurolein/ | زن یا زنان سفیدپوست درشت چشم |
حوردخت | /hordoxt/ | دختر سیاه چشم و زیبا |
حوروش | /horoš/ | دختری چون زن (زنان) زیبای بهشتی |
حوری لقا | /hurilaqā/ | آن که چون حوری زیباست |
حوریه | /huriye/ | زن سفید پوست و زیباروی |
حیات | /hayāt/ | زندگی، زیست |
حیرت | /heyrat/ | سرگشتگی، سرگردانی |
حیفا | /hayfā/ | نام بندری در فلسطین |
خاشعه | /xāšeee/ | مؤنث خاشع، ۱- متواضع و فروتن؛ ۲- خدا ترس و پرهیزکار. |
خاطره | /xātere/ | اندیشه، یاد بود، ضمیر، یادگاری |
خالده | /xālede/ | مونث خالد |
خان سلطان | /xānsoltān/ | ملکه بزرگ، پادشاه بزرگ |
ختمی | /xatmi/ | گیاهی علفی، پایا، و زینتی از خانواده پنیرک که گلهای درشت دارد |
خدیجه | /xadije/ | خدیجه در لغت به معنی السحاب(ابرباران زا) یا النخل المثره (درخت خرمای پر ثمر) است. در مجموع خدیجه کسی است که از او خیر و برکت و مهربانی و زیبائی تراوش می کند. |
خزال | /xazāl/ | با ناز راه رونده، کسی که با ناز راه میرود. |
خزر | /xazar/ | مجاز از زیبا و با طراوت مثل دریا. |
خضرا | /xazrā/ | مؤنث اخضر و به معنی ۱- سبز، کبود، نیلگون، و آبی و سبز؛ ۲- سبزهزار، چمن زار. |
خلود | /xolud/ | همیشه باقی ماندن، جاودانگی. |
خلیله | /xalile/ | مؤنث خلیل |
خیرالنسا | /xeyronnesā/ | بهترینِ زنان |
خیزران | /xeyzarān/ | نوعی نی مغزدار با ساقهای محکم و بلند |
دائمه | /dā’me/ | مؤنث دائم و به معنی همیشگی، جاویدان. |
داهیه | /dāhiye/ | مونث داهی، کار بزرگ، باهوش |
درثمین | /dorsamin/ | دُر = مروارید، لؤلؤ + ثمین = گران بها، قیمتی ۱- دُر و مروارید گران بها، لؤلؤ قیمتی؛ ۲- مجاز از گران بها و ارزشمند. |
درهالتاج | /doratottāj/ | مرواریدی که بر تاج نصب کنند |
دریتا | /doritā/ | دُری = مانند دُر، درخشان، روشن + تا= نظیر، مانند، لنگه، ۱- منسوب به دُر و دُری؛ ۲- مجاز از زیبا، روشن و درخشان. |
دریم | /darim/ | پرگوشت، خوش اندام |
دعا | /doeā/ | ۱- درخواست کردن چیزی از خداوند یا بزرگان دین هنگام نیاز، اضطرار، آمرزش خواستن و مانند آنها؛ ۲- هر یک از مجموعه سخنانی که معمولاً به زبان عربی است و از قرآن یا سخنان امامان و بزرگان دین گرفته شده است. |
دلیله | /dalile/ | راهنما، هدایت کننده |
دنیا | /donyā/ | در نجوم به معنی کیهان؛ جهان، گیتی. |
ذاکره | /zaakere/ | مونث ذاکر (آنکه خدا را ستایش میکند و ذکر خدا میگوید، یاد کننده) |
ذبیحه | /zabihe/ | مونث ذبیح (ذبح شده) |
ذریه | /zoriye/ | نسل، فرزندان |
ذکیه | /zakiye/ | مونث ذکی، زن تیزهوش و زیرک |
ذلفا | /zalfaa/ | دختر سفید روی، شاعره معاصر خلفای عباسی، دختر ابیض زن و معشوقهی نجده ابن اسود |
رؤیا | /ro’yā/ | ۱- خواب، آنچه در خواب بینند؛ ۲- مجاز از چهرهی زیبا و مطلوبی است که در عالم خواب دیده شود. |
رئوفه | /ra’ufe/ | مؤنث رئوف |
رائده | /rā’de/ | مونث راید، پیام آور، جوبنده، جوینده |
رابعه | /rābeee/ | یک چهارم، نام نوایی در موسیقی |
راحل | /rāhel/ | کوچ فرما، کوچ کننده |
راحله | /rāhele/ | مؤنث راحل، کوچ فرما، کوچ کننده |
راحمه | /rāheme/ | مؤنث راحم، به معنی رحمت آورنده و دل سوزاننده. |
رادن | /rāden/ | ۱- زعفران؛ ۲- سرخی که به زردی آمیخته شود. |
راشده | /rāšede/ | راهنمایی شده، از گمراهی درآمده |
راضیه | /rāziye/ | ۱- پسندیده؛ ۲- خوش؛ ۳- خشنود |
راغبه | /rāqebe/ | مؤنث راغب، زن مایل و راغب |
راغده | /rāqede/ | مؤنث راغد، راغد به معنی زندگی خوش و وسیع است، راغده به معنی زنی که زندگانی خوش و فراخ دارد. |
رافت | /ra’fat/ | نرم خوئی، مهربانی، شفقت. |
رافده | /rāfede/ | ۱- بخشنده و بزرگوار و ارجمند؛ ۲- یاری کننده، اعانت کننده. |
رافعه | /rāfe‛e/ | مؤنث رافع، ۱- رفع کننده؛ ۲- از میان برنده و نابود کننده؛ ۳- دادخواه و شاکی؛ ۴- برپا دارنده، بلند کننده؛ ۵- آورنده و رساننده. |
راکعه | /rāke‛e/ | مؤنث راکع، دختر رکوع کننده. |
رانیا | /rāniyā/ | بیننده |
رانیه | /rāniye/ | بیننده، نظارت کننده بر چیزی |
راهبه | /rāhebe/ | مونث راهب |
راویه | /rāviye/ | بسیار روایت کننده، راوی |
رایحه | /rāyehe/ | بوی خوش، باران شبانگاهی |
رباب | /ro(a)bāb/ | ۱- ابرهای سفید ۲- در موسیقی سازی با کاسهی طنینی |
ربابه | /ro(a)bābe/ | رباب |
ربیعه | /rabiy‛e/ | مؤنث ربیع |
رتاج | /retāj/ | ۱- درِ بزرگ، دروازه؛ ۲- درِ بزرگ که غالباً بندند و از درِ کوچکی که در آن تعبیه شده باشد، آمد و رفت کنند. |
رجا | /rajā/ | ۱- در قدیم به معنی امیدوار بودن، امیدواری، امید؛ ۲-در عرفان به معنی امیدواری سالک به لطف خدا. |
رحاب | /rohāb/ | پرحوصله و صبور. |
رحمه | /rahme/ | نام همسر ایوب (ع) |
رحیله | /rahile/ | زن رونده و کوچ کننده |
رحیمه | /rahime/ | زن مهربان و دلسوز |
رزین | /razin/ | ۱- ساکت، آرام؛ باوقار، متین، موقر، سنگین؛ ۲- خوش نظر، خوش فکر، نیک رأی |
رشا | /rašā/ | صورت تخفیف یافتۀ «رَشَأ»، بچۀ آهو، بچه آهویی که همپای مادر راه میرود. |
رشدیه | /rošdiye/ | خردمند. |
رشیده | /rašide/ | مؤنث رشید |
رضوا | /razvā/ | منسوب به رَضوی، نام کوهی میانِ مدینه و ینبُع در جزیرهالعرب. |
رضیه | /raziye/ | مونث رضی، زن راضی، خوشنود، پسندیده |
رعنا | /raenā/ | ۱- زیبا و دلفریب؛ ۲- زن خویشتن آرا؛ ۳- در قدیم به معنای ویژگی آن که یا آنچه به سبب داشتن ظاهر زیبا، قدرت، یا ثروت بسیار، خودخواه و گستاخ شده است؛ ۴- مجاز از بلند و کشیده؛ ۵- گلی که از درون سرخ و از بیرون زرد باشد. |
رفعت | /ra(e)feat/ | مجاز از برتری مقام و موقعیت، بلند قدری، افراشتگی و بلندی. |
رفعت الملوک | /rafatolmoluk/ | موجب بلند مرتبگی پادشاهان |
رفیعا | /rafiā/ | رفیع، بلند پایه، الف آخر علامت بزرگداشت و تعظیم است |
رفیعه | /rafiee/ | مؤنث رفیع |
رقیه | /roqa(i)yye/ | به معنی دعا، تعویذ |
رقیه ثنا | /roqaye-sanā/ | مرکب از نامهای رقیه و ثنا. |
رقیه سادات | /roqayesādāt/ | نامی مرکب از رقیه + سادات |
رمانه | /rommāne/ | یک انار، یک دانه انار |
رمیصا | /romaysā/ | یکی از دو ستارهای است که برذراع است، شِعرهای شامیه، غموص |
رنا | /ranā/ | ۱- شادمان گردیدن، شاد شدن، چیزی که در وی نگرند از جهت خوبی و حسن آن؛ ۲- جمال. |
رنان | /rannān/ | پُرطنین، طنین انداز، پر سرو صدا. |
رنانه | /rannāne/ | بسیار پُرطنین، بسیار طنین انداز و پر سر و صدا. |
رنین | /ranin/ | صوت، صوت همراه با گریه، نغمه، آوا، آهنگ. |
روحا | /ruhā/ | ۱- آنچه به روان انسان شادابی و طراوت می بخشد، جانبخش، مفرح؛ ۲- گوشهای در موسیقی ایرانی. |
روحافزا | /ruhafzā/ | آنچه به روان انسان شادابی و طراوت میبخشد، جانبخش، مفرح، گوشهای در موسیقی ایرانی |
رویدا | /rovaidā/ | کسی که به آهستگی راه میرود و اصل آن رویداً میباشد. |
ریاح | /riyāh/ | جمعِ ریح، ۱- بادها؛ ۲- مجاز از لطیف. |
ریحان | /reyhān/ | گیاهی خوشبو از خانواده ی نعناع که مصرف خوراکی و دارویی دارد. |
ریحانه | /reyhāne/ | ریحان |
ریحانه زهرا | /reyhāneh-zahrā/ | مرکب از نامهای ریحانه و زهرا. |
ریحانه زینب | /reyhāneh-zeynab/ | مرکب از نامهای ریحانه و زینب. |
ریما | /rima/ | آهو |
زائره | /zā’ere/ | مؤنث زائر یا زایر |
زاکیه | /zākiye/ | نیکو، پاکیزه |
زامیر | /zāmir/ | آواز |
زاهده | /zāhede/ | زن زاهد |
زاهره | /zāhere/ | مونث زاهر |
زبیده | /zobeyda(e)/ | زبیده، نام گیاهی همیشه بهار |
زحل | /zohal/ | کیوان، دومین سیارهی بزرگ منظومه شمسی و ششمین سیاره از لحاظ دوری از خورشید، که یک رشته حلقهی نورانی گرداگرد آن را فراگرفته است. |
زراختر | /zar axtar/ | ستارهی طلایی، ستارهی زرین. |
زعفران | /zaferān/ | گیاهی علفی، چند ساله و از خانواده زنبق که گلهای پاییزی سفید یا بنفش دارد |
زعیله | /zaeele/ | بانشاط، خوشحال |
زکیه | /zakiye/ | پاک، پاکیزه، زَکی |
زلال | /zolāl/ | ۱- صاف و شفاف؛ ۲- مجاز از آب صاف و گوارا. |
زلیخا | /zoleyxā/ | مؤنث ازلخ، ۱- جای لغزیدن پا (به لحاظ داشتن زیبایی زیاد) |
زمزم | /zamzam/ | «آهسته آهسته»، چاه آبی در مکه، در جنوب شرقی کعبه، که زائران آب آن را متبرک میدانند |
زهرا | /zahrā/ | مؤنث «ازهر» به معنای روشن و درخشان است. همچنین زهراء مأخوذ از «زهره» به معنی سفید و نورانی است. |
زهراسادات | /zahrāsādāt/ | نورانی، بلند مرتبه |
زهره | /zohre/ | ناهید، ونوس |
زهیرا | /zohayrā/ | زهیر (در عربی) = شکوفهدار و درخت پرشکوفه + الف (پسوند نسبت ساز)]، ۱- منسوب به زُهیر، ۲- مجاز از زیبا، خرّم و با طراوت. |
زوفا | /zofā/ | گیاهی پایا و معطر از خانواده نعناع |
زیتون | /za(e)ytun/ | ۱- میوهی بیضی شکل سفت و گوشتی به اندازهی توت که رنگ آن در مراحل مختلف رشد از سبز تا بنفش و سیاه تغییر میکند و از آن روغن نیز میگیرند؛ ۲- درخت همیشه سبز این میوه که برگ و میوهی آن مصرف دارویی دارد؛ ۳- از واژههای قرآنی. |
زیتون خاتون | /zeitunxātun/ | مرکب از زیتون + خاتون (بانو)، نام همسر ارسلان شاه پادشاه کرمان که زنی بسیار خردمند و خیر بود |
زیتونه | /za(e)ytune/ | یکدانه زیتون |
زینب | /zeynab/ | در لغت به معنی زین، آراستن وآرایش و خوبی است و نیز به معنی درختی خوش منظره و زیباست |
زینت | /zinat/ | آذین، آرایش، پیرایه، تزیین، حلیه، زیب، زیور |
زینت السادات | /zinatosādāt/ | برگزیده و زینت و زیور سادات |
زینت الشریعه | /zinatoššariee/ | موجب زیبایی و آراستگی دین، زینت شریعت. |
زینت النساء | /zinatonesā/ | زیور و زینت زنان |
ساجده | /sājede/ | دختر سجده کننده (عبادت کننده خدا) |
ساجده زهرا | /sājede-zahrā/ | مرکب از نامهای ی ساجده و زهرا. |
ساحره | /sāhere/ | زن جادوگر و افسونگر، کنایه از زنی که چشمانی جذاب دارد |
ساحل | /sāhel/ | زمینی که در کنار دریا یا دریاچه یا رودی بزرگ واقع شده است، مرزبین آب و خشکی،کرانه. |
سادنه | /sādene/ | مؤنث سادن |
سارا | /sārā/ | خالص، بیآمیختگی |
سارای | /sārāy/ | سارا |
ساره | /sāre/ | سارا، سارای، ۱- امیرهی من؛ ۲- در هندی به معنی شاره یا نوعی لباس محلیِ زنان هند و پاکستان که به صورت پارچهای سبک و بلند است و یک سر آن را به دور کمر میپیچند و سر دیگر آن را بر روی شانه یا سر میاندازند، پرده. |
ساریه | /sāriye/ | ابری که در شب آید |
ساطعه | /sātee/ | مؤنث ساطع |
ساعده | /sā‛ede/ | ۱- مفرد سواعد، شاخه فرعی، شاخابه، مجاری آب که به رودخانه یا دریا میریزد؛ ۲- مجاری شیر در پستان؛ ۳- (اسم) ساعد بند آهنی یا طلایی. |
ساقه | /sāqe/ | ۱- بخشی از پیکر گیاهان که معمولاً بالای سطح زمین رشد میکند و برگ، گل و میوه را به وجود میآورد؛ ۲- بخشی از اندام تحتانی بین زانو و مچ پا. |
ساقی | /sāqi/ | ۱- آن که شراب در پیاله میریزد و به دیگری میدهد؛ ۲- در قدیم مجاز از معشوق؛ ۳- در قدیم و در ادبیات عرفانی نمادِ «خداوند» یا پیر است. |
سالمه | /sāleme/ | بدون عیب، در کمال سلامت |
سالومه | /sālume/ | زوجهی زبدی و مادر یعقوب کبیر و یوحنای انجیلی. |
سامره | /sāmereh/ | نام شهری در عراق که مرقد امام دهم و یازدهم در آن واقع شده است |
سامیرا | /sāmirā/ | سمیرا، زن بزرگوار، نام عمه شیرین در داستان خسرو و شیرین ترجمه عربی مهین بانو است |
سامیه | /sāmiye/ | بانوی بلند مرتبه، از القاب حضرت زینب |
ساهره | /sāhere/ | ۱- زمین یا روی زمین، زمینی که حق سبحانه در روز قیامت آن را مجدداً پیدا سازد؛ ۲- در قدیم و در ادیان مجاز از زمین روز رستاخیز؛ ۳- چشمه روان؛ ۴-ماه، غلاف ماه. |
سبا | /sabā/ | ۱- سباء، سورهی سی و چهارم از قرآن کریم؛ ۲) نام شهر بلقیس؛ ۳) مملکتی باستان در جنوب جزیره العرب در هزارهی اول پیش از میلاد ۲- در عبری به معنی انسان. |
سبیکه | /sabike/ | نام مادر گرامی امام محمدتقی (ع)، قطعه طلا و نقره گداخته شده |
ست | /set/ | بانو، خادمه |
ستی | /set(t)i/ | عنوانی احترام آمیز برای زنان (بانوی من)؛ ۲- مجاز از زن و دختر. |
ستیلا | /setilā/ | نام دختر حضرت موسی کاظم (ع)، نام حضرت مریم |
سجا | /sajā/ | گیاهی که برگ آن مانند ترب است و گل آن سرخ و شبیه گلنار است. |
سجایا | /sajāyā/ | خُلقها، خویها، خصلتها. |
سجیه | /sajiye/ | اخلاق خوب، خوی پسندیده |
سحابه | /sahābe/ | یک تکه ابر |
سحر | /sahar/ | ۱- زمان قبل از سپیدهدم؛ ۲- در ماه رمضان زمانی است از نیمه شب تا اذان صبح؛ ۳- صبح. |
سدن | /saden/ | ۱- خدمتکردن کعبه را یا بتخانه را؛ ۲- فروهشتن جامه یا پرده را. |
سریر | /sarir/ | تخت پادشاهی، اورنگ؛ تخت، مسند. |
سعاد | /soeād/ | نام زن محبوبی در عرب، نام معشوقهای در عرب. |
سعادت | /saeādat/ | ۱- خوشبختی؛ ۲- در احکام نجوم سعد بودنِ ستارهها و تأثیر آنها بر سرنوشت انسانها. |
سعاده | /saeāde/ | ۱- نیک بختی، خوشبختی؛ ۲- در احکام نجوم سعد بودنِ ستاره ها و تأثیر آنها بر سرنوشت انسان ها. |
سعدان | /sadān/ | گیاهی از تیره گل سرخ، دارای برگهای متناوب |
سعدیه | /saediye/ | سعد + ایّه/iyyeـ/ (پسوند نسب)، ۱- منسوب به سعد، ۲- مجاز از سعادتمند و خوشبخت |
سعیده | /saeide/ | مؤنث سعید |
سکینه | /sakine/ | آرامش خاطر، نام دختر امام حسین(ع) |
سلاله | /solāle/ | ۱- نسل؛ ۲- فرزند، نطفه. |
سلاله زهرا | /salāleh-zahrā/ | مرکب از نامهای سُلاله و زهرا. |
سلامت | /salāmat/ | ۱- سالم، تندرستی، صحت؛ ۲- در حالت قیدی بطور سالم، در حال صحت؛ ۳- در قدیم به معنی امنیت و آرامش، رستگاری. |
سلامه | /salāme/ | سلامه یا سلافه مشهور به شهربانو دختر یزدجرد ابن شهریار یا هرمزان و همسر امام حسین(ع). |
سلطانه | /soltāne/ | ملکه، شهبانو |
سلطنت | /saltanat/ | فرمانروایی، حکومت |
سلما | /selmā/ | ۱- نام درختی؛ ۲- در عربی (مؤنث سِلم) صلح، آشتی، زنِ صلح طلب. |
سلمی | /salmi/ | نام نوعی گیاه، زنی معشوقه در عرب و مجاز از هر معشوق را گویند. |
سلوا | /selvā/ | ۱- گیاهی علفی، خودرو یا زینتی از خانواده نعنا، مریم گلی؛ ۲- هر چیز که تسلّی دهد؛ ۳- انگبین، عسل. |
سلوان | /selvān/ | سلوانا، این کلمه (در عربی) با سُلوان/solvān/ به معنی کشفِ غم و اندوه و از بین بردن آن هم نویسه است |
سلوه | /salve/ | فرحبخش |
سلیله | /salile/ | دختر، دخت، فرزندِ دختر. |
سلیمه | /salime/ | مؤنث سلیم |
سما | /samā/ | آسمان، سقف خانه یا چادر |
سمات | /samāt/ | ۱- روشهای نیکو؛ ۲- نشانها، علامتها؛ ۳- نام دعایی مشهور. |
سماح | /samāh/ | بخشندگی، سخاوت، مهربانی؛ ۲- آزادمنشی، بزرگ منشی؛ ۳- گذشت، بردباری، تسامح، بخشش. |
سماحه | /samāhe/ | ۱- بزرگواری؛ ۲- بخشندگی، سخاوت، بخشش، کرم، گذشت؛ ۳- بردباری؛ ۴- تسامح، چشم پوشی. |
سمانه | /samāne/ | ۱- مخفف آسمان یعنی سقف خانه؛ ۲- نام پرندهای کوچک که به آن در ترکی بلدرچین میگویند. |
سمر | /samar/ | ۱- حکایت، افسانه، داستان؛ ۲- مجاز از مشهور و گفتار و سخن. |
سمرا | /samrā/ | زن گندمگون |
سمیحه | /samiheā/ | مؤنث سمیح، بزرگوار، عظیم. |
سمیرا | /samirā/ | زن گندمگون، شمیرا. سمیرا ترجمهی «مهینبانو» است |
سمیره | /samire/ | سمیرا، زن گندمگون، داستانسرا |
سمیعه | /sami‛e/ | گوش شنوا. |
سمینه | /samineh/ | پارچه نازک، زن فربه و چاق و خوش اندام |
سمیه | /somayye/ | نام مادر عمار بن یاسر و اولین زن شهیده در صدر اسلام. |
سنا | /sanā/ | ۱- روشنایی؛ ۲- گروهی از گیاهان درخچهای یابوتهایِ گرمسیری و خودرو از خانواده گل ارغوان که برگچه و میوهی آنها مصرف دارویی دارد. |
سنیه | /saniy(y)e/ | عالی، خوب |
سها | /sohā/ | ستارهی کم نوری در کنار ستارهی عناق در صورت فلکی دُب اکبر که در قدیم قوّت چشم و دوربینی آن را با این ستاره امتحان میکردند. |
سهاد | /sohād/ | بیداری، شب زنده داری. |
سهی | /sohi/ | مُمالِ سُها |
سهیلا | /soheylā/ | ۱- نرم، ملایم؛ ۲- مؤنث سهیل |
سودا | /so(w)dā/ | ۱- مجاز از فکر، خیال، شور و شوق؛ ۲- مجاز از علاقهی شدید به کسی یا چیزی، عشق. |
سوده | /sude/ | ساییده، ساییده شده |
سوره | /sure/ | هر یک از بخش های صد و چهارده گانه ی قرآن که خود شامل چند آیه است |
سویدا | /soveydā/ | در باور قدما، نقطه ای سیاه بر دل که مرکز عشق و دیگر احساسات و عواطف است، سویدای دل، سیاهی دل، نقطه ی سیاه دل. |
سیاره | /sayyāre/ | ۱- در نجوم هر جرم آسمانی که در منظومهای به دور ستارهای میگردد، به ویژه هر یک از نُه جِرم آسمانیِ غیر نورانی و بزرگ که به دور خورشید میگردند؛ ۲- کاروان، قافله. |
سیده بیگم | /sayedebeygom/ | بانوی بزرگ |
سیده خاتون | /sayedexātun/ | بانوی بزرگ |
سیرت | /sirat/ | ۱- شیوهی رفتار، خلق و خو؛ ۲- روش، طریقه، روش تفکر و نگرش فلسفی، مذهب. |
سیما | /simā/ | ۱- چهره، صورت؛ ۲- نشان و حالتی در صورت انسان که مبین حالات درونی باشد. |
سیمون | /simon/ | مطیع، فرمانبردار |
شادن | /shaaden/ | آهوی جوان که تازه شاخ بر آورده است، بچه آهو، زیبا و لطیف مانند بچه آهو |
شاربون | /shaarebon/ | نوشندگان |
شاربین | /shaarebin/ | نوشندگان |
شاطی ء | /shaate/ | جانب، حاشیه، کرانه |
شاعر | /shaaer/ | سراینده کلام موزون، خیال پرداز |
شاکرون | /shaakeroon/ | سپاسگزاران |
شاکله | /shaakele/ | طبیعت و شیوه، فراخور |
شامخات | /shaamekhaat/ | صفت کوه، بلند |
شاهر | /shaaher/ | مشهور، سرشناس، تیغ و شمشیر بر کشیده |
شایق | /shaayegh/ | مشتاق، آرزومند |
شبابه | /shabaabe/ | نی لبک، مزمار |
شبیب | /shabib/ | میانسالی |
شتاء | /shetaa/ | زمستان |
شتی | /shattaa/ | گوناگون، انواع مختلف |
شجر | /shajar/ | درخت |
شدهه | /shadhe/ | دلربا، تو دل برو |
شدید | /shadid/ | سخت، محکم، شدید، سنگین |
شراب | /sharaab/ | نوشیدنی |
شراره | /sharaareh/ | از نام های رایج امروزی |
شرب | /shorb/ | نوشیدن |
شرر | /sharar/ | شراره، جرقه آتش |
شرعه | /sherah/ | شریعت |
شرف الزمان | /sharafozamaan/ | عزت و شرف زمانه |
شرف نسا | /sharafnesaa/ | موجب آبرو، حرمت و اعتبار زنان |
شرقیه | /sharghie/ | منسوب به شرق |
شرکاء | /shorakaa/ | شریک ها |
شعائر | /shaaer/ | علامت ها و نشانه ها، شعائر |
شعب | /shoab/ | شعبه ها، تکه ها، شاخه ها |
شعراء | /shoaraa/ | شاعران |
شعری | /shara/ | نام ستاره ای است |
شغل | /shoghol/ | سرگرمی |
شفقت | /shafaghat/ | مهربانی، نرم دلی |
شقه | /shaghah/ | راه دور و دراز |
شکل | /shekl/ | شبیه، یکسان |
شلاله | /shalaale/ | آبشار، (در ترکی) آبشار، فوّاره |
شمس الملوک | /shamsolmolook/ | خورشید پادشاهان |
شمسا | /shamsaa/ | نور آفتاب، خورشید، نوعی خرما |
شمه | /shemme/ | بوی خوش |
شمیس | /shamis/ | خورشید کوچک |
شمیسا | /shamisaa/ | شمسا |
شمیسه | /shamise/ | مؤنث شمیس، مصغر شمس |
شمیم | /shamim/ | از اسامی دخترانه به معنی بوی خوش |
شهادات | /shahaadaat/ | گواهی ها |
شهاده | /shahaadeh/ | حضور، گواهی دادن، پیدا، سوگند |
شهباء | /shahbaa/ | مونث اشهب سفید، زن سفید دارای خال سیاه |
شهر | /shahr/ | ماه |
شهره | /shohre/ | مشهور، سرشناس، نامدار |
شهلا | /shahlaa/ | از نام های برگزیده |
شهود | /shohood/ | حاضران، بینندگان، شاهدان |
شهور | /shohoor/ | ماه ها |
شهیره | /shahire/ | (مؤنث شهیر) بانوی مشهور، دختر نامدار |
شواظ | /shovaaz/ | شعله بی دود |
شوبا | /shobaa/ | مخلوط |
شوری | /shora/ | مشورت |
شوکت | /shokat/ | جاه و جلال، عظمت، بزرگی |
شوکت الملوک | /shokatolmolook/ | شکوه و جلال پادشاهان |
شوی | /shava/ | کباب کردن |
شیبه | /shaybe/ | پیری، تیرانداز، سپید شدن موی سر |
شیع | /sheya/ | فرقه ها، جمع شیعه |
شیعه | /sheah/ | پیرو |
شیما | /shimaa/ | زن خال دار |
صابئون | /saabeoon/ | دارندگان آیین صابئی |
صابرین | /saaberin/ | صبر کنندگان |
صاحبه | /saahebe/ | مؤنث صاحب |
صاخه | /saakhah/ | بانگ گوش فرسا، اسم قیامت، فریاد شدید گوش خراش |
صادقه | /saadeghe/ | مونث صادق راستگو و درستکار |
صارمین | /saaremin/ | قطع کنندگان، میوه چینان |
صاعقه | /saaeghe/ | آذرخش |
صافات | /saaffaat/ | بال گشادگان، صف کشنده ها |
صافنات | /saafenaat/ | اسبها |
صالحه | /saalehe/ | دختر و زن نیکوکار |
صبا | /saabaa/ | پیام رسان میان عاشق و معشوق |
صباح | /saabaah/ | سحرگاه، بامدادان |
صبح | /sobh/ | صبح، اول روز |
صبر | /sabr/ | شکیبایی، صبر |
صبریه | /sabriye/ | منسوب به صبر |
صبغه | /sebghah/ | رنگ، نگارگری |
صبوح | /sabooh/ | پگاه، صبح زود، شرابی که به هنگام صبح می خورند |
صبورا | /sabooraa/ | صبور + ا (الف نسبت یا تعظیم)، به معنی بردبار، صبور |
صحاف | /sehaaf/ | جام ها یا طبق ها، سینیهای زرین |
صحرا | /sahraa/ | بیابان، محلی خارج از منطقه مسکونی، که دارای پوشش گیاهی است |
صحف | /sohof/ | کتاب ها، نامه های اعمال، صحیفه ها |
صخر | /sakhar/ | سنگ |
صخره | /sakhreh/ | تخته سنگ |
صدا | /sedaa/ | انعکاس صوت، پژواک |
صدری | /sadri/ | منسوب به صدر، گوشه ای در دستگاه شور |
صدف | /sadaf/ | از اسامی دخترانه، نام سه ستاره به شکل مثلث |
صدفین | /sadafain/ | دو کوه |
صدق | /sedgh/ | راست و درست، راستگویی، راست گفتن |
صدقات | /sadaghaat/ | صدقات، زکات، چیزهایی که انسان از مال خود دهد |
صدقه | /sadaghah/ | صدقه، مالی که انسان در راه خدا می دهد، کفاره |
صدور | /sodoor/ | ضمیرها، دل ها، سینه ها |
صر | /serr/ | سرمای سوزان |
صراحی | /soraahi/ | ظرف شراب، ظرف شیشهای شراب، شراب زلال، در تصوف مقام انس را گویند |
صراط | /seraat/ | راه وسیع، راه |
صرح | /sarh/ | برج، قصر |
صرصر | /sarsar/ | باد بسیار سرد و تند |
صریخ | /sarikh/ | فریادرس، کمک |
صریم | /sarim/ | خاکستر |
صعد | /sad/ | سخت |
صعوه | /save/ | پرنده ای کوچک و ; خوش آواز به اندازه گنجشک |
صعید | /saeed/ | خاک |
صغیر | /saghir/ | کوچک |
صفوان | /safvaan/ | تخته سنگ، سنگ خالص و صاف |
صفوریه | /saforie/ | گنجشک ماده، نام همسر موسی و دختر شعیب پیامبر |
صفیا | /safiyaa/ | صَفیه |
صلات | /salaat/ | دعا |
صلب | /solb/ | پشت |
صلح | /solh/ | صلح، مسالمت، سازش کردن |
صلد | /sald/ | سترون، زمین صاف و سخت |
صلصال | /salsal/ | گل خشک |
صلوات | /salavaat/ | نمازها، رحمت ها، درودها |
صم | /somm/ | کران، ناشنواها |
صمیمه | /samime/ | مؤنث صَمیم، صمیمی، خالص، ناب، اصیل |
صنع | /son/ | عمل |
صنعه | /sanah/ | حرفه |
صنم | /sanam/ | بت زیبا |
صنیعه | /sanie/ | زن برگزیده، نو ظهور و تازه |
صهبا | /sahbaa/ | شراب انگوری، شرابی که مایل به سرخی باشد |
صهر | /sahr/ | قرابت، پیوند |
صواب | /savaab/ | درست |
صواع | /savaa/ | جام، پیمانه |
صوامع | /savaame/ | صومعه ها |
صوت | /sot/ | صدا |
صوفیه | /sofie/ | پیروان طریقه و مسلک تصوف، اهل تصوف، متصوفه، پایتخت بلغارستان |
صیاصی | /sayaasi/ | برج و باروها، قلعه ها |
صیب | /sayyeb/ | باران سخت |
صید | /seyd/ | شکار، صید |
صیف | /sayf/ | تابستان |
ضحا (ضحی) | /zaohaa/ | زمانی پس از برآمدن آفتاب، چاشتگاه، نام سوره ای در قرآن کریم |
ضمیره | /zamire/ | مونث ضمیر، یاد، باطن، وجدان راز |
طائفین | /taaefin/ | مسافران غریب |
طاعه | /taaeh/ | اطاعت، فرمانبری |
طاقه | /taaghah/ | تاب و توان |
طالبه | /taalebe/ | مونث طالب |
طاهره | /taahereh/ | طاهر، زن پاک و مبرا از عیب، لقب فاطمه زهرا (ع) و لقب خدیجه همسر پیامبر (ص) |
طاوس | /taavoos/ | پرنده معروف زیبا که دم چتری زیبا دارد |
طباق | /tebaagh/ | تو بر تو، مطابقت |
طبق | /tabagh/ | حالت |
طرائق | /taraaegh/ | راه ها |
طراز (تراز) | /taraaz/ | زینت، آرایش، زینت جامه در حاشیه لباس می دوزند |
طراوت | /taraavat/ | تر و تازگی، (به مجاز) سامان و رونق |
طریفه | /tarife/ | (مؤنث طریف) (در قدیم) نو، تازه |
طریق | /tarigh/ | راه |
طریقه | /tariqah/ | روش |
طغیان | /toghyaan/ | سرکشی، تجاوز |
طفل | /tefl/ | کودک |
طلایه | /talaaye/ | نشانه یا جلوه نخستین از هر چیز که پیش از دیگر نشانهها نمایان شود |
طلع | /tal/ | شکوفه، میوه |
طلوع | /toloo’e/ | دمیدن و برآمدنِ خورشید و مانند آن، ابتدای روز |
طمع | /tama/ | طمع داشتن، امید |
طناز | /tannaaz/ | از اسامی دخترانه بسیار زیبا، دلنشین و فریبنده |
طنان | /tanaan/ | پرطنین، بلندآوازه، مشهور |
طنین | /tanin/ | انعکاس صوت، پژواک، حالتی از صدا که دارای تأثیر و نفوذ باشد، خوش آهنگی |
طهور | /tahoor/ | بسیار پاک |
طود | /taod/ | کوه بزرگ |
طور | /toor/ | نام کوه طور |
طول | /taool/ | فضل، مال |
طوی | /tovaa/ | نام محلی در شام |
طیبات | /tayebaat/ | زنان پاک، پاکیزه ها |
طیر | /tayr/ | پرنده، پرندگان |
طین | /tin/ | گل |
عائلا | /aaelaa/ | تهیدست، فقیر |
عاتقه | /aateghe/ | دختر نوجوان و نوبالغ |
عاتکه | /aateke/ | بانوی خوشبو، نام دختر عبدالمطلب، جد پیامبر (ص) |
عاجله | /aajelah/ | بهره زودیاب، دنیوی |
عادله | /aadeleh/ | مؤنث عادل، بانوی با انصاف |
عارض | /aarez/ | ابر، ظاهر شونده |
عارفه | /aarefeh/ | زن عالم و عارف |
عاصفه | /aasefe/ | معرب از سریانی، باد تند و شدید، تندباد، طوفان |
عافین | /aafin/ | بخشندگان |
عاقبه | /aaghebe/ | سرانجام |
عاکفه | /aakefe/ | زن گوشه گیر، عابد |
عال | /aal/ | بزرگی طلب، برتری جو |
عالمه | /aaleme/ | بانوی دانشمند، فرزانه |
عالمون | /aalemoon/ | دانشمندان، دانایان |
عالی | /aali/ | بلند، رفیع، بزرگ، سرافراز |
عالین | /aalin/ | بلند مرتبگان |
عام | /aam/ | سال |
عامل | /aamel/ | انجام دهنده |
عباده | /ebaadeh/ | عبادت |
عباسه | /abbaase/ | مونث عباس، نام خواهر هارون الرشید |
عبره | /ebrah/ | عبرت، پند، موعظه |
عبقری | /abghari/ | فرش گرانمایه |
عبهر | /abhar/ | گل نرگس، دراز و نازک و ; خوش از هر چیزی |
عتیقه | /atighe/ | مونث عتیق |
عجاب | /ejaab/ | عجیب، بسیار شگفت آور |
عجب | /ajab/ | شگفت آور |
عجل | /ajal/ | گوساله |
عجیبه | /ajibe/ | زن عجیب و شگفت آور، کنایه از زن دلربا |
عذار | /azaar/ | رخسار، چهره |
عذب | /azb/ | شیرین، خوش، گوارا |
عرش | /arsh/ | عرش، تخت |
عرض | /araz/ | غنیمت، متاع |
عرف | /orf/ | نیکی |
عرفات | /arafaat/ | محلی در چهار فرسخی مکه |
عروش | /oroosh/ | سقف ها |
عریض | /ariz/ | زیاد، وسیع، کثیر |
عزالنسا | /ezonesaa/ | آن که موجب سربلندی زنان است |
عزت الزمان | /ezatozamaan/ | آن که موجب بزرگی و سربلندی زمان خود است |
عزت السادات | /ezatosaadaat/ | آن که باعث عزت و سربلندی سیدها است |
عزت الملوک | /ezatolmolook/ | آن که باعث سربلندی و عزت پادشاهان است |
عزت النساء | /ezatonesaa/ | موجب ارجمندی زنان |
عزت ملک | /ezatmalek/ | باعث عزت و سربلندی پادشاه، از زنان معروف اواخر دوره ایلخانیان |
عزت نسا | /ezatnesaa/ | زنان گرامی و ارجمند، نام دختر فتحعلی شاه قاجار |
عزی | /ozaa/ | نام بتی |
عزیز | /aziz/ | نامی که اعراب مسلمان به عزرا میدهند، عزرا |
عسر | /osr/ | سخت |
عسل | /asal/ | مایعی خوراکی که زنبور عسل می سازد، بسیار شیرین و دوست داشتنی |
عشر | /ashr/ | عدد ده |
عشرت الملوک | /eshratolmolook/ | سبب خوشی پادشاهان |
عشی | /ashi/ | شامگاهان، عصر |
عشیر | /ashir/ | معاشر، رفیق، دمساز |
عصا | /asaa/ | عصا، چوبدستی |
عصبه | /osbah/ | جوانان برومند |
عصر | /asr/ | عصر، روزگار |
عصف | /asaf/ | برگ |
عصمت الملوک | /esmatolmolook/ | عصمت پادشاهان |
عصیب | /asib/ | سخت و سنگین |
عطف | /etf/ | پهلو، جانب، طرف |
عطیه | /atieh/ | انعام، بخشش |
عفاف | /efaaf/ | پرهیزکاری، پاکدامنی اسم زیبای ایرانی |
عفت الزمان | /efatozamaan/ | پاکدامن زمان |
عفت السادات | /efatosaadaat/ | پاکدامن سادات |
عفراء | /afraa/ | زمین بی نشانی که کسی در آن پا ننهاده |
عفریت | /efrit/ | عفریت، قوی و زیرک |
عفو | /afv/ | از اسماءحسنی به معنی بخشاینده |
عقبی | /aghebaa/ | دو پاشنه، کنایه از اعتقاد |
عقد | /oghod/ | گره ها |
عقود | /oghood/ | پیمانها |
علام | /alaam/ | از اسماء حسنی به معنی بسیار دانا |
علامات | /alaamat/ | نشانه ها |
علامه | /alaame/ | بسیار دانا |
علانیه | /alaaniah/ | آشکارا |
علم | /elm/ | دانش، دانستن |
علماء | /olamaa/ | دانشمندان |
علیمه | /alime/ | مؤنث علیم |
علیه | /elie/ | علیا |
عماره | /amaare/ | مزد و اجرت آباد کردن |
عمد | /amad/ | ستون ها |
عمل | /amal/ | انجام دادن، عمل، کار |
عمی | /omi/ | نابینایان |
عناب | /anaab/ | میوهای قرمز که خواص درمانی فراوان دارد |
عنب | /enab/ | انگور |
عنق | /onogh/ | گردن |
عنقا | /anghaa/ | مرغی افسانهای، سیمرغ، زنی که گردن کشیده دارد |
عهد | /adh/ | پیمان |
عهن | /ehn/ | پشم |
عیر | /ir/ | کاروان، کاروانیان |
عیشه | /ishah/ | زندگی |
عیون | /oyoon/ | چشمه ساران |
غانیه | /ghaniye/ | زنی که به سبب زیبایی خویش بی نیاز از زیور باشد ،زن جوان پاکدامن در زندگی زناشویی |
غدیره | /ghadire/ | گیسوی بافته شده، قسمتی از گیاه |
غمزه | /ghamze/ | دلربایی، عشوه، فسون، قر، کرشمه، لوندی، ناز، کرشمه |
غوغا | /ghogha/ | شور، آشوب، ازدحام، الم شنگه، جنجال، خروش، دادوبیداد، سروصدا، غریو، غلغله، فغان، ولوله، همهمه، هنگامه، هیاهو، آوازه، بانگ |
فاتیما | /fataima/ | فاطیما، نام شهری است در اروپا که حضرت فاطمه در آنجا ظهور کرده است |
فاخره | /faakhere/ | مونث فاخر |
فارعه | /faare’e/ | آبراهه بلند، رودخانه |
فارهه | /faarehe/ | دختر زیبا و با نمک |
فارهین | /faarehin/ | ماهران |
فاصلین | /faaselin/ | داوران |
فاضله | /faazele/ | مونث فاضل |
فاطمه | /faatemeh/ | نام دختر پیامبر(ص)، زنی که بچه خود را از شیر گرفته باشد |
فاطمه سلطان | /faatemesoltaan/ | فاطمه خانم |
فاقع | /faaghe/ | خالص در رنگ |
فاکهه | /faakehe/ | میوه، بار |
فالحه | /faalehe/ | زن رستگار و نیکبخت |
فالق | /faalegh/ | از اسماءحسنی به معنی شکافنده |
فایحه | /faayehe/ | مؤنث فایح |
فتح | /fath/ | پیروزی، تسخیر کردن، گشایش |
فتحیه | /fathiye/ | اسم منسوب فتح |
فتونا | /fotoonaa/ | آزمونی |
فج | /fajj/ | وادی وسیع |
فجاجا | /fejaajaa/ | راههای وسیع |
فجر | /fajr/ | سفیدی آخر شب، پگاه، سوره هشتاد و نهم قرآن |
فخرآفاق | /fakhraafaagh/ | باعث سرافرازی آسمان |
فخرالزمان | /fakhrozamaan/ | شخص برجسته، آنکه مایه مباهات عصر و زمان خود است |
فخرالملوک | /fakhrolmolook/ | مایه سربلندی و افتخار پادشاهان |
فخرالنسا | /fakhronesaa/ | سبب سربلندی زنان |
فرادی | /foradaa/ | یکه و تنها، یکان یکان |
فراش | /faraash/ | پروانه ها |
فراهت | /faraahat/ | شأن، شکوهمندی و زیبایی، شوکت |
فرحانه | /farahaaneh/ | مؤنث فرحان |
فرحین | /farehin/ | شادمان ها، شادی زدگان |
فرش | /forosh/ | بسترها |
فرشا | /farshaa/ | صفت چهارپایان، دست آموز |
فرع | /far/ | شاخه |
فصل | /fasl/ | فیصله بخش، داوری، جدا کردن |
فصیحه | /fasihe/ | فصیح و گویا،بانوی فهمیده |
فصیله | /fasilah/ | اقوام و عشیره |
فضیلت | /fazilat/ | برتری در دانش، هنر و اخلاق، ارزش و اهمیت، شرف |
فطره | /fetrah/ | آفرینش |
فطور | /fotoor/ | رخنه |
فعال | /fa’aal/ | از اسماء حسنی به معنی انجام دهنده |
فک | /fak/ | آزاد ساختن |
فلک | /falak/ | کشتی، مدار کواکب |
فهیمه | /fahimeh/ | فهیم |
فواکه | /favaake/ | میوه ها |
فوج | /foj/ | گروه، طایفه |
فوم | /foom/ | سیر (منظور سیر خوراکی است) |
قائل | /ghaael/ | گوینده |
قابل | /ghabel/ | از اسماءحسنی به معنی پذیرنده |
قاصفا | /ghaasefa/ | تندبادی درهم شکننده |
قاض | /ghaaz/ | حکم کننده |
قانت | /ghaanet/ | نیایشگر، فرمانبردار، پیوسته مطیع خدا |
قبائل | /ghabaael/ | قبیله ها |
قبس | /ghaabas/ | شعله آتش |
قبله | /gheblah/ | مقابل، مکانی که نمازگزار بدان رو می کند |
قبیل | /ghabil/ | همانندان |
قدحا | /ghadhaa/ | آتش |
قدد | /ghadad/ | گوناگون |
قدر | /ghadr/ | اندازه، اندازه گیری |
قدسی | /ghodsi/ | مقدس، فرشته |
قدسیه | /ghodsieh/ | مؤنث قدسی |
قدم خیر | /ghadamkheir/ | خوش قدم، نیک قدم |
قدور | /ghodoor/ | دیگها |
قدیره | /ghadire/ | مؤنث قدیر، توانا |
قرار | /gharaar/ | استواری، جایگاه |
قراطیس | /gharaatis/ | کاغذها |
قرن | /gharan/ | بالای سر، گیسو، قله کوه، رئیس، نام قبیله ای در یمن |
قرناء | /ghoranaa/ | رفیقان |
قره | /ghorrah/ | مایه روشنی چشم |
قره العین | /ghoratolein/ | نور چشم، فرزند |
قرون | /ghoroon/ | اقوام، نسلها |
قری | /ghoraa/ | شهرها، آبادیها |
قریب | /gharib/ | نزدیک، خویشاوند |
قرین | /gharin/ | نزدیک، صاحب، همنشین، یار، نظیر، مانند |
قسط | /ghest/ | عدالت |
قسوره | /ghasvare/ | شیر |
قصد | /ghasd/ | میانه |
قصر | /ghasr/ | قصر، عمارت |
قصص | /ghasas/ | سرگذشت، داستان |
قصیده | /ghaside/ | نام یکی از قالبهای شعر فارسی وعربی |
قضبا | /ghazbaa/ | سبزیجات |
قطر | /ghetr/ | مس، روی گداخته |
قطره | /ghatre/ | مقدار کمی از مایع که از جایی بچکد، چکه |
قطوف | /ghotoof/ | میوه ها |
قلب | /ghalb/ | دل، نفس، روح |
قمر | /ghamar/ | ماه، جِرم آسمانی که دور سیارهای بچرخد، (به مجاز) زن زیباروی |
قمرالزمان | /ghamarozamaan/ | ماه دوران، نام یکی از شخصیتهای هزار و یک شب |
قمیص | /ghamis/ | پیراهن |
قناطیر | /ghanaatir/ | مال های زیاد |
قنوان | /ghonvaan/ | خوشه ها |
قواریر | /ghavaarir/ | ظروف شیشه ای |
قواعد | /ghavaaed/ | پایه ها |
قول | /ghol/ | سخن، حکم |
قوه | /ghovvah/ | توانایی، نیرومندی |
قوی | /ghavi/ | نیرومند و از اسماء حسنی |
قیام | /ghiaam/ | ایستادگان، برخاستن |
کاتب | /kaateb/ | نویسنده |
کاتبین | /kaatebin/ | نویسندگان |
کادح | /kaadeh/ | تلاش کننده، رنجبر، سخت کوشنده |
کاشف | /kaashef/ | آشکار کننده، پدید آورنده، کشف کننده، برطرف کننده |
کاظمه | /kaazeme/ | مونث کاظم |
کاف | /kaaf/ | بسنده |
کافور | /kaafoor/ | عطر خوش |
کامله | /kaamele/ | مؤنث کامل، بی نقص، بی عیب |
کبری | /kobraa/ | کبری، بزرگ، کبیر |
کبریا | /kebriaa/ | بزرگی، عظمت، ریاست |
کثیر | /kasir/ | بسیار، فراوان |
کرامت | /keraamat/ | بزرگواری، شرافت، سخاوت، بخشندگی |
کرسی | /korsi/ | کرسی (علم و قدرت) |
کریمه | /karime/ | مؤنث کریم، بخشنده، سخاوتمند |
کساد | /kesaad/ | کم بودن خریدار، کساد |
کسفا | /kesafaa/ | پاره هایی |
کسوه | /kesvah/ | پوشاک |
کشف | /kashf/ | برطرف کردن |
کعبه | /kabe/ | بیت الله الحرام |
کفل | /kefl/ | نصیب و بهره |
کفلین | /keflain/ | دو سهم |
کفیلا | /kafilaa/ | ضامن |
کلام | /kalaam/ | سخن گفتن |
کلثوم | /kolsoom/ | اسم یکی از دختران حضرت علی (ع) |
کلم | /kalem/ | سخنان، کلمات |
کلمات | /kalamaat/ | الفاظ و سخنان، شعائر |
کنز | /kanz/ | گنج |
کنوز | /konoz/ | گنج ها، مالهای اندوخته |
کهف | /kahf/ | غار |
کواکب | /kavaakeb/ | ستارگان |
کوثر | /kosar/ | نام چشمهای در بهشت، نام سوره ای در قرآن کریم که یکی از شأن نزولهای آن تولد حضرت فاطمه (س) است |
کوکب | /kokab/ | ستاره، گلی زینتی و درشت و پُرپَر به رنگهای ارغوانی، سفید، قرمز، زرد یا بنفش |
کوکبه | /kokabe/ | شکوه، جلال |
کیل | /kayl/ | پیمانه، بار |
لبابه | /labaabe/ | خردمند شدن، نام درختی است، دختر امام علی |
لبد | /lobad/ | فراوان |
لبن | /laban/ | شیر |
لبنا | /lobnaa/ | درخت کندر، دختری ادیب و زیبارو |
لبوس | /loboos/ | لباس جنگی |
لبیبه | /labibe/ | زن دانا و عاقل |
لجه | /lojah/ | برکه |
لجی | /lojjyy/ | ژرف |
لحم | /lahm/ | گوشت |
لحن | /lahn/ | آهنگ صدا |
لسان | /lesaan/ | زبان، لغت، سخن، کلام |
لطیفه | /latifeh/ | مؤنث لطیف |
لظی | /lozaa/ | آتش زبانه زدن، اسم جهنم |
لعب | /laeb/ | بازی |
لعبت | /lobat/ | زن زیبا روی و خوش اندام، عروسک، بازیچه |
لقا | /laghaa/ | دیدار، چهره، رخسار |
لمیا | /lamyaa/ | زن سیاه و گندمگون |
لمیس | /lamis/ | زنی با پوست نازک و لطیف |
لهب | /lahb/ | شعله |
لهو | /lahv/ | سرگرمی |
لوح | /loh/ | صحیفه |
لولو | /lolo/ | مروارید |
لیال | /layaal/ | شب ها |
لیالی | /liaali/ | شبها |
لیل | /layl/ | شب |
لیلیا | /liliaa/ | شب، هم ریشه با”لیل” عربی است |
مائده | /maaedeh/ | خوردنی، طعام، نام سوره ای در قرآن کریم |
ماب | /ma’aab/ | سرانجام، بازگشت |
ماجوج | /maajooj/ | نام قومی خونریز، تاتارا |
مارب | /maareb/ | نیازها |
مارج | /maarej/ | زبانه آتش |
مارد | /maared/ | سرکش |
ماروت | /maaroot/ | نام فرشته ای |
ماعون | /maaoon/ | زکات |
ماکرین | /maakerin/ | حیله گران، چاره اندیشان |
مالکه | /maaleke/ | مونث مالک |
مالکون | /maalekun/ | صاحبان، مالکان |
ماهده | /maahede/ | مؤنث ماهِد، گسترنده، گستراننده |
ماهره | /maahere/ | مؤنث ماهر |
ماوی | /mavaa/ | سرانجام، جایگاه |
مبارکه | /mobaarake/ | مؤنث مبارک |
مبثوث | /mabsus/ | پراکنده |
مبدل | /mobadal/ | دگرگون کننده |
مبدی | /mobdi/ | آشکار کننده |
مبرمون | /mobremoon/ | محکم کنندگان |
مبصره | /mobserah/ | روشن گر |
مبینا | /mobinaa/ | مؤنث مبین، روشنگر، هویدا |
متاع | /mataa/ | بهره مندی، کالا |
متانت | /metaanat/ | حالت استواری و سنگینی در رفتار همراه با پرهیز از نشان دادنِ هیجان های درونی، وقار |
متتابعین | /motaatabeein/ | پیاپی |
مترفی | /motrafi/ | ناز پروردگان |
متشابه | /motashaabeh/ | همانند |
متعال | /mota’aal/ | از اسماء حسنی به معنی رفیع المقام |
متفرقه | /motofareqhah/ | مختلف، گوناگون |
متقی | /motaghi/ | پرهیزگار، پارسا |
متم | /motem/ | کمال بخش |
متوکل | /motevakel/ | تکیه کننده و اعتماد کننده بر کسی |
متینا | /matinaa/ | مؤنث متین |
متینه | /matine/ | مؤنث متین |
مثلی | /moslaa/ | پسندیده |
مثوی | /masvaa/ | جایگاه، اقامتگاه |
مجاهدین | /mojaahedin/ | مجاهدان |
مجمع | /majma/ | مکان گرد آمدن |
مجیده | /majide/ | زن دارای بزرگی، زن بلند مرتبه |
محاریب | /mahaarib/ | محراب ها، خانه ها، قصرها، مساجد |
محبه | /mahabbah/ | مهربانی، دوستی، مهر |
محتظر | /mohtazer/ | سایه بان ساز |
محدثه | /mohaddeseh/ | مؤنث محدث، گوینده سخن |
محرم | /mahram/ | خویشاوند، آشنا، همسر |
محسنات | /mohsenaat/ | زنان نیکوکار |
محصنین | /mohsenin/ | پاکدامنان |
محنا | /mohannaa/ | ﺑﻪ ﺣﻨﺎ ﺧﺿﺎﺏ ﮐﺮدﻩ |
محیا | /mahyaa/ | زندگانی، حیات، جای زیستن |
محیصا | /mahisa/ | رستگار شده، پاک و آمرزیده |
مدائن | /madaaen/ | شهرها |
مدیحه | /madihe/ | ستایش، مدیح، آفرین |
مدین | /madin/ | نام شهر حضرت شعیب |
مدینه | /madine/ | شهر، بلد، مدینه الرسول (یثرب) |
مراء | /meraa/ | مجادله، بگومگو کردن |
مرجانه | /marjaane/ | دانه مروارید کوچک |
مرجع | /marja/ | رجوع، بازگشتن |
مرحا | /marhaa/ | فخر فروشی |
مرحمت | /marhamat/ | بخشش |
مرسا | /mersaa/ | استوار وثابت |
مرسلین | /morsalin/ | فرستادگان، فرشتگان |
مرقد | /marghad/ | خوابگاه |
مره | /marah/ | قوت و نیرو |
مروه | /marvah/ | تپه ای در کنار مسجدالحرام |
مریئا | /mariaa/ | گوارا |
مریج | /marij/ | سر در گم |
مرید | /marid/ | سرکش |
مریس | /maris/ | خرمای تر که در آب و شیر و جز آن نهاده شود، چیزی لغزان و تابان |
مزاج | /mezaaj/ | آمیزه |
مزید | /mazid/ | افزون |
مزین | /mozayan/ | آراسته، زینت داده شده |
مساق | /masaagh/ | سیر و سرانجام |
مستبین | /mostabin/ | آشکار کننده، روشن گر |
مستضعفون | /mostazafoon/ | ضعیف نگاهداشته شدگان |
مستضعفین | /mostazafin/ | ضعیف نگاهداشته شدگان |
مستعان | /mosta’aan/ | مددکار |
مستقیم | /mostaghim/ | راست |
مستمر | /mostamer/ | دنباله دار |
مستوره | /mastoore/ | زن پارسا و پاکدامن |
مسجد | /masjed/ | مسجد، زیارتگاه و معبد |
مسکن | /maskan/ | خانه |
مسمع | /mosme/ | شنیدن |
مسمی | /mosmaa/ | معین |
مسومه | /mosavvamah/ | نشاندار، نشان کرده |
مسومین | /mosavvamin/ | نشاندارها |
مشارب | /mashaareb/ | آشامیدنی ها |
مشارق | /mashaaregh/ | مشرق ها |
مشترکون | /moshtarekoon/ | شریکان، مشترکها |
مشحون | /mashhoon/ | پر و گرانبار |
مشرب | /meshrab/ | آبشخور |
مشرق | /mashregh/ | مشرق |
مشرقین | /mashreghayn/ | صبح کنندگان، مشرق و مغرب |
مشعر | /masha’r/ | زمینی ما بین منی وعرفات در شمال مکه |
مشهد | /mashhad/ | حاضر شدن، حضور |
مشهود | /mashhood/ | مورد گواهی، به حضور آمده |
مشید | /mashid/ | استوار |
مصابیح | /masaabih/ | چراغ ها |
مصانع | /masaane/ | کاخ های استوار |
مصر | /mesr/ | مملکت فرعون، سرزمین مصر |
مصرخ | /mosrekh/ | فریاد رس |
مصطفین | /mostafain/ | برگزیدگان |
مصفی | /mosaffaa/ | صاف، خالص |
مصلی | /mosalaa/ | جایگاه نماز |
مصور | /mosavver/ | از اسماء حسنی به معنی صورتگر |
مصیب | /mosib/ | رسنده |
مصیر | /masir/ | سرانجام، بازگشت |
مضاجع | /mazaaje/ | قتلگاه ها، خواب گاهها |
مطر | /matar/ | باران |
مطلع | /matla/ | طلوع |
مطلوب | /matloob/ | خواسته شده |
مطمئن | /motmaen/ | آرام و استوار |
مطهره | /motahhare/ | زن پاکیزه و مقدس |
مطهرون | /motaharoon/ | پاکیزگان |
مطهرین | /motahharin/ | پاکیزگان |
مطویات | /matviaat/ | درهم نوردیده ها |
معاذیر | /ma’aazir/ | عذرها، حجت ها، بهانه ها |
معارج | /ma’aarej/ | محل های عروج، بالا رفتن، نردبان ها |
معایش | /ma’aayesh/ | زندگانی ها |
معروشات | /marooshaat/ | داربست ها |
معروف | /maroof/ | خوبی، کار خیر، کار نیک، شناخته شده |
معشر | /ma’shar/ | جماعت، گروه |
معمور | /mamoor/ | آباد |
معیشه | /maeeshe/ | زندگانی |
معینا | /moeinaa/ | منسوب به معین، یاریگر، کمک کننده |
مغارات | /maghaaraat/ | غارها، نهان گاهها |
مغارب | /maghaareb/ | جهات غرب، مغرب ها |
مغرب | /maghreb/ | مغرب، محل غروب |
مغشی | /moghshey/ | بیهوش |
مغفره | /maghferah/ | آمرزش و بخشایش، پرده پوشی |
مفاتح | /mafaateh/ | کلیدها |
مفتاح | /meftaah/ | کلید |
مفصلا | /mofasalaa/ | شیوا و روشن |
مقالید | /maghaalid/ | کلیدها |
مقام | /maghaam/ | محل اقامت، منزلت، جایگاه |
مقامع | /maghaame/ | گرزها |
مقتدر | /moghtader/ | توانا |
مقدس | /moghadas/ | پاک |
مقرنین | /mogharanin/ | قدرتمندان |
مقسطین | /moghsetin/ | دادگران |
مقصوده | /maghsoode/ | مطلوب و خواسته شده و محبوب و مورد پسند، مورد علاقه |
مقطوع | /maghtoo/ | بریده شده |
مقعد | /magh’ad/ | مجلس، مقام و منزلت |
مقنطره | /moqhantarah/ | هنگفت |
مقیتا | /moghitaa/ | از اسماءحسنی به معنی مقتدر |
مقیم | /moghim/ | پایدار |
مکاء | /mokaa/ | صفیر کشیدن، سوت زدن |
مکان | /makaan/ | جا |
مکرمه | /mokarame/ | زن گرامی و عزیز کرده |
مکیال | /mekiaal/ | پیمانه |
مکین | /makin/ | صاحب مقام، دارای منزلت، محترم |
مکیه | /makie/ | مربوط یا متعلق به مکه، اهل مکه |
ملائکه | /malaaeke/ | فرشته ها |
ملاق | /molaagh/ | دیدار کننده |
ملایم | /molaayem/ | فاقد شدت و تندی، (به مجاز) دارای اخلاق خوش و سازگار با دیگران، مهربان، نرمخو، خوشایند |
ملجا | /malja/ | پناهگاه |
ملک | /malak/ | فرشته، پری |
ملک نسا | /malaknesaa/ | پادشاهِ زنان، سَرور زنان، فرشته رو و زیبا در میان زنان |
ملکوت | /malakoot/ | سلطنت و فرمانروایی، ملکوت |
ملکین | /malakayn/ | دو فرشته |
ملوس | /maloos/ | قشنگ، دلربا، دلپذیر |
ملوسک | /maloosak/ | مصغر ملوس، ملوس کوچک |
ملوک | /molook/ | (جمعِ مِلَک) پادشاهان |
ملیح | /malih/ | با نمک، نمکین، زیبا، خوبرو |
ملیک | /malik/ | از اسماءحسنی به معنی صاحب حکومت |
ملیکه | /malike/ | (زن) صاحب، (زن) مالک |
ممطر | /momter/ | بارش دهنده |
منا | /monaa/ | امیدها، آرزوها، مقاصد |
مناد | /monaad/ | ندا کننده |
مناسک | /manaasek/ | عبادتها |
مناه | /monaah/ | نام بتی |
منبث | /monbas/ | پراکنده |
منتشر | /montashar/ | پراکنده |
منتصر | /montaser/ | فریاد رس |
منتهی | /montaha/ | پایان، بازگشت |
منجو | /monajoo/ | نجات دهندگان |
منزلت | /manzelat/ | ارزش و اهمیت، مقام، درجه، نظم و انضباط، حد، پایه |
منزه | /monazah/ | به دور از آلودگی، پاک، پاکیزه، مبرا، بری، بی عیب |
منشات | /monsha’aat/ | چیزهای روان |
منشور | /manshoor/ | سرگشاده |
منطق | /mantegh/ | سخن گفتن |
منفطر | /monfater/ | شکافته |
منفقین | /monfeghin/ | بخشندگان |
منی | /mona/ | جمع منیه، آرزوها، امیدها |
منیراعظم | /monirazam/ | درخشندگی و تابندگی زیاد، (به مجاز) بسیار زیبارو |
مهاد | /mehaad/ | آرامگاه، زیرانداز |
مهتد | /mohtad/ | هدایت یافته |
مهد | /mahd/ | گهواره |
مهدا | /mahdaa/ | اول شب، پاسی از شب، آرامش شب |
مهذبه | /mohazzabe/ | زن پاکیزه گشته، پیراسته، تربیت شده |
مهرالنساء | /mehronesaa/ | مورد مهر و محبت و توجه زنان، مهر + النساء |
مهلا | /mahla/ | آهسته! بی شتاب! |
موتون | /motun/ | دهندگان |
موثق | /movasagh/ | مورد اطمینان، معتمد |
موج | /moj/ | خیزاب، تلاطم آب |
موجلا | /mojelaa/ | زمان دار |
مودت | /mavaddt/ | دوستی، محبت |
موده | /mavaddah/ | مهربانی و دوستی، دوست داشتن |
موذن | /moazen/ | آواز دهنده |
مورا | /mooraa/ | درهم شدن |
موزون | /mozoon/ | سنجیده |
موسع | /mose/ | توانگر |
موعد | /maued/ | زمان و مکان وعده |
مولوده | /moloode/ | مؤنث مولود |
مولی | /maulaa/ | سرور، سرپرست، بعضا از اسماءحسنی |
موهبت | /moohebat/ | هر چیز ارزشمندی که به کسی بخشیده میشود یا او از آن بهرهمند است |
میزان | /mizaan/ | معیار و میزان، ترازو |
میسا | /misaa/ | زنی که با برازندگی و تکبّر راه می رود، متکبر و با تبختر راه می رود |
میکال | /mikaal/ | نام فرشته ای، نام همسر داود پیامبر |
ناجیه | /naajie/ | زن نجات دهنده، رستگار |
نادی | /naadi/ | ندا دهنده، ندا کننده |
نار | /naar/ | آتش، دوزخ |
ناریه | /naarie/ | آتشی، آتشین |
ناس | /naas/ | مردم، انسان ها |
ناشرات | /naasheraat/ | پخش کنندگان |
ناصبه | /naasebe/ | محنت کشیده |
ناظره | /naazere/ | نگاه کننده، منتظتر |
ناعمه | /naaeme/ | خرم |
ناقه | /naaghe/ | شتر ماده |
ناهده | /naahede/ | دختر نوبالغ ، دختری که سینه اش برآمده باشد |
نبیه | /nabih/ | آگاه، دانشمند |
نجلا | /najlaa/ | زنی که دارای چشمان درشت است |
نجمی | /najmi/ | منسوب به نجم، نام گیاهی است |
نجوا | /najvaa/ | سخن آهسته |
نجوم | /nojoom/ | ستارگان |
نجیا | /najiaa/ | همراز بودن |
نحب | /nahb/ | عهد |
نحل | /nahl/ | زنبور عسل |
نحله | /nehlah/ | خوشدلی |
نخل | /nakhl/ | درخت خرما |
نخیل | /nakhil/ | درختان خرما |
ندیا | /nadiaa/ | مجلس |
نذر | /nozor/ | هشدار، انذار |
نذیره | /nazire/ | زن بیم دهنده و ترساننده |
نزیهه | /nazihe/ | زن پاک و پاکیزه |
نسا | /nesaa/ | زنان، نام سوره ای در قرآن کریم |
نسک | /nosok/ | عبادت، قربانی، نیایش |
نسل | /nasl/ | فرزند، ذریه، نسل |
نسیبه | /nasibe/ | دختر با اصل و نسب، بانوی اصیل، بانویی که در صدر اسلام در جنگ احد شرکت داشت و به آسیب دیدگان کمک می کرد |
نسیم | /nasim/ | بادملایم و خنک، باد بسیار آرام، بوی خوش |
نشاه | /nashaah/ | پدید آمده، خلق شده |
نشر | /nashra/ | پراکندن |
نشور | /noshoor/ | رستاخیز، درباره دنیا، جنب و جوش |
نصاری | /nasaaraa/ | مسیحیان |
نصرت | /nosrat/ | یاری، پیروزی |
نضره | /nazrah/ | طراوت، زیبائی، تازگی |
نظاره | /nazaare/ | نگریستن، تماشا، نگاه کردن |
نظیفه | /nazife/ | زن پاکیزه و تمیز |
نعاج | /no’aaj/ | میش ها |
نعماء | /na’maa/ | آسایش |
نعناع | /nanaa/ | نعنا، گیاهی کاشتنی و خوشبو |
نغمه | /naghmeh/ | آهنگ یا ملودی |
نفر | /nafar/ | دسته |
نفس | /nafs/ | روح، نفس، تمایل، شخص، خود، کس |
نفوس | /nofoos/ | قلب ها، جان ها، اشخاص، دل ها |
نفیسا | /nafisaa/ | بسیار ارزشمند، گران مایه |
نقیه | /naghie/ | زن پاکیزه و نظیف |
نکهت | /nek’hat/ | بوی خوش |
نمل | /naml/ | مور |
نهار | /nahaar/ | روز |
نهر | /nahr/ | رود |
نهضت | /nehzat/ | حرکت، عزیمت |
نوال | /navaal/ | عطا، بخشش، بهره، نصیب |
نورصبا | /noorsabaa/ | نوری که از صبا متصاعد میشود، جلوه صبا، (به مجاز) زیبارو |
نیووند | /niyuvand/ | نام گیاهی |
هاجر | /haajar/ | معرب از عبری، به معنی مهاجرت کننده، فرارکننده، اسم مادر اسماعیل و همسر حضرت ابراهیم (ع) |
هاجره | /haajere/ | نیمروز، شدت گرما، لایق، فائق |
هادیه | /haadie/ | مونث هادی، زن راهنما، عصا، چوبدستی، آرام |
هاشمه | /haasheme/ | مونث هاشم |
هانیا | /haaniaa/ | مؤنث هانی، مادر مهربان و دلسوز |
هانیه | /haanieh/ | شادمان خوش بخت |
هایده | /haayedeh/ | توبه کننده، به حق بازگردنده |
هدی | /hodaa/ | هدایت، راه راست نمودن، راهنمایی |
هلما | /helmaa/ | معنی اسم را در این قسمت بنویسید خیلی صبور |
همراه | /hamraah/ | موافق، هماهنگ، دوست |
هنده | /hende/ | نام یکی از زنان پیامبر |
هنیئه | /hani’e/ | گوارا، چیزی که به سادگی و به زحمت بدست می آید |
هنیا | /heniyaa/ | گوارا باد، نوش باد |
واحده | /vaahede/ | مؤنث واحد، یگانه |
وادی | /vaadi/ | سرزمین، رود |
واله | /vaale/ | عاشق بی قرار، شیفته و مفتون |
والیه | /vaalye/ | مؤنث والی نام دختر |
وجیهه | /vajiye/ | زیبا، خوش چهره، هم چنین به معنای دارای قدر و منزلت نزد مردم |
وحدانه | /vahdaane/ | یکی یکدانه |
وحیده | /vahide/ | مؤنث وحید، یکتا، تک، بی نظیر، یگانه |
ورشان | /varshaan/ | قمری، پرندهای که در فارسی آن را مرغ الاهی میگویند، کبوتر صحرایی |
ورقا | /varqa/ | کبوتر، نام درختی کوچک و معروف |
وسمه | /vasme/ | ماده رنگی ای که از نوعی گیاه به دست میآید. |
وسیم | /vasiim/ | دارای نشان زیبایی، خوش سیما، زیبا |
وسیمه | /vasiime/ | مؤنث وسیم، دارای نشان زیبایی، زیبا |
جستجوی هوشمند اسم فرزند
نامهای انتخاب شده
نام | ریشه | معنی | تلفظ |
---|