زبان اوستایی یکی از قدیمی ترین زبان های ایرانی است که در مشرق و شمال شرقی ایران رواج داشته است. اوستا کتاب مقدس ایرانیان بدان زبان نوشته شده و با سانسکریت و پارسی باستان قرابت دارد . خط اوستایی یا “دین دبیری” یا “دین دبیره” خطی است ماخوذ از خط پهلوی که در دوره ساسانی برای تحریر متون مقدس زرتشتی وضع گردید. بدین معنی که مانند الفبای یونانی حروف مصوت را داخل الفبا کردند . زمان اختراع این خط را باختلاف بین قرن ۴ تا ۶ میلادی می دانند .
زبان اوستایی یکی از زبانهای کهن ایرانی است که سند نوشتاری از آن در دست است. اوستا مجموعهای از آیینها، باورها، اسطورهها، قوانین، رویدادهای تاریخی و فرهنگی ایران بزرگ است. خط اوستایی با نسخههای خطی باقیمانده اوستا که اغلب در یزد و کرمان و نیز شهرهایی از هندوستان مانند گجرات، نوساری و … نگاشته شدهاند، شناخته میشود.
اگر شما هم جزو آن دسته از عزیزان فرهیخته ای هستید که علاقه مند به تاریخ و فرهنگ قدیمی ایران زمین می باشند، شاید تمایل داشته باشید اسم فرزند دلبند خود را از اسامی خاص و شیک و خوش آوای اوستایی اتنخاب کنید. در ادامه این مطلب لیست کامل و جامعی از این اسامی پسر اوستایی را گرد هم آوردیم تا راهنمای شما دوستان باشد. با ما همراه باشید.
لیست اسامی پسر اوستایی
نام | تلفظ | معنی |
---|---|---|
آئیریک | /āeerik/ | نیای یازدهم زرتشت |
آئیریه من | /āeeriyeman/ | ایرانمنش در روزگار ساسانی |
آئین گشنسب | /āeengošnasb/ | سپهبد ایرانی در نبرد با بهرام چوبینه |
آبادان | /ābādān/ | خرم و با صفا |
آباریس | /ābāris/ | موبد و پزشک دوره هخامنشی |
آباگران | /ābāgrān/ | نام سردار شاپور دوم پادشاه ساسانی |
آبان داد – آبانداد | /ābān dād/ | داده آبان، کسی که در ماه آبان متولد شده است |
آباندان | /ābān dān/ | فرستاده خسرو انوشیروان به دربار روم |
آبدوس | /ābdus/ | نام یکی از درباریان اردوان سوم اشکانی |
آبکام | /ābkām/ | نوشنده آب |
آبلاتکا | /āblātka/ | کسی که پشتیبان و پُشتگرمی استاد است، دلگرمی آموزگار، استاد یار، پشتیبان، کارفرما |
آبنیک | /ābnik/ | آب خوب و گوارا |
آبیش | /ābiš/ | بی رنج |
آپاسای | /āpāsāi/ | نام منشی شاپور اول پادشاه ساسانی |
آپرویژ | /āparviž/ | پیروزمند و شکست ناپذیر، نام خسرو دوم پادشاه ساسانی |
آتبین | /ātbin/ | نفس کامل و نیکوکار و صاحب گفتار و کردار نیک، آبتین، روح کامل و نیکو کار، از شخصیتهای شاهنامه، نام پدر فریدون پادشاه پیشدادی |
آترابان | /ātrābān/ | نگهبان آتش، پیشوای دینی |
آتروپات | /ātropāt/ | صورت دیگر آذرباد، آذرپناه یا کسی که آتش نگهدار اوست، سردار ایرانی که والی آذربایجان بود، سردار داریوش |
آتروترسه | /ātroterse/ | پسر اسفندیار |
آترونوش | /ātronuš/ | آذرنوش، پاکدین زرتشتی |
آتریداد | /ātridād/ | دادهی آتشین |
آتورپات | /āturpāt/ | صورت دیگر آذرباد، آذرپناه یا کسی که آتش نگهدار است |
آتین | /ātin/ | در زبان زند و پازند جدید، نو، بوجود آمده |
آخشیج | /āxšij/ | نماد، عنصر |
آخشیک | /āxšik/ | هریک از عناصر چهارگانه: آب، خاک، هوا، آتش |
آدر | /ādar/ | آذر، آتش |
آدرباد | /ādarbād/ | نام موبد موبدان دوران شاپور |
آذر آیین | /āzar āeen/ | نام پسر آذرساسان |
آذر برزین | /āzar barzin/ | نام موبدی بوده |
آذربد | /āzarba(o)d/ | آذر= آتش + بد/-bod/ و/-bad/ (پسوند محافظ یا مسئول)] نگهبان آتش. |
آذربود | /āzarbud/ | موبدی در زمان یزدگرد |
آذرپژوه | /āzarpažuh/ | پسر آذرآیین، پسر گستهم نوینده کتاب گلستان دانش |
آذرپناه | /āzarpanāh/ | نام یکی از ساتراپ آذرآبادگان |
آذرمه | /āzarmah/ | رئیس و بزرگ آتشها (آتشکدهها) |
آرازش | /ārāzeš/ | داد و دهش به راه اهورایی |
اسم اوستایی برای پسران ایرانی
آراسپ | /ārāsp/ | از سرداران کوروش بزرگ |
آراستی | /ārāsti/ | نام عموی آشوزرتشت و پدر میدیوماه |
آرپک | /ārpak/ | بنیانگذار پادشاهی ماد باستان |
آرتا | /ārtā/ | مقدس، راست گفتار، درست کردار. |
آرتاباز | /ārtā bāz/ | نام سپهدار و فرماندهی گردونههای کوروش |
آرتاپارت | /ārtāpārt/ | نگهبان ویژه کوروش بزرگ |
آرتور | /ārtur/ | در کتاب ماتیکان هزاردستان از بزرگان بوده است |
آرش | /āraš/ | درخشنده – عاقل، زیرک |
آرشاویز | /āršāviz/ | مرد سپندینه و ورجاوند |
آرمال | /ārmāl/ | نجیب پارسی در بارگاه آژیدهاک |
آرمون | /ārmun/ | زر، نقدینگی |
آرنگ | /ārang/ | ۱- آرنج، مرفق؛ ۲- رنگ؛ ۳- حاکم، مالک. |
آروکو | /ārukku/ | ایرج، نجیب نجیب زاده |
آروین | /ārvin/ | ۱- امتحان و آزمایش و تجربه؛ ۲- آزموده و آزمایش شده. |
آریابان | /āriābān/ | نگهبان قوم آریایی |
آریابد | /āriyābod/ | آریا + بُد/-bod/ (پسوند محافظ یا مسئول)، مهتر و بزرگ قوم آریائی، رئیس قوم آریایی، نگهبان نژاد آریا. |
آریاداد | /ārādad/ | برخواسته از نسل آریا، داده شده آریایی |
آریاراد | /āriārād/ | آریایی شجاع و دلیر، آریایی جوانمرد و بخشنده، آریا + راد (جوانمرد بخشنده دانا شجاع) آریایی جوانمرد، آریایی شجاع، آریایی دانا، پسر آریامنش |
آریارمن | /āriārman/ | رامشگر آریایی، شادی آور از نژاد آریایی |
آریاز | /āriyāz/ | راهنما، راهبر |
آریاک | /āriyāk/ | نام یکی از سرداران ایرانی و فرماندار کاپادوکیه |
آریامس | /āriāmes/ | آریای بزرگ، از شاهزادگان سغد در زمان اسکندر |
آریامن | /āriyā man/ | آرامش دهنده، خوشبختی دهنده |
آریامنش | /āriāmaneš/ | دارای خوی و رفتار آریایی |
آرین مهر | /ārianmehr/ | آریایی، خورشید آریایی، فروغ و روشنایی آریاییان، مظهر محبت و دوستی آریاییان |
آریو | /āriu/ | منسوب به قوم آریایی، شبیه آریائیان، آریایی |
آریوداد | /āriodad/ | ایران داد، داده ایران |
آریومهر | /āriomehr/ | از سرداران داریوش سوم |
آزادمنش | /āzādmaneš/ | راد، جوانمرد، دارنده خوی آزادگی |
آزادمهر | /āzādmehr/ | دوستدار آزادی، محبت، مهر و دوستی همراه با رهایی و وارستگی |
آزرمگان | /āzarmgān/ | با حیا، مودب، سربه زیر، از شخصیتهای شاهنامه، نام پدر فرخزاد سردار ایرانی در زمان خسروپرویز پادشاه ساسانی |
آژمان | /āžmān/ | بی زمان |
آساد | /āsād/ | ۱- پسر مهر گشسب، پدر فرخ داد پارسی؛ ۲- در عربی آساد جمع اَسَد است به معنی شیرها و شیران. |
آستیاژ | /āstiyāž/ | آستیاگس، استیاگ و ایشتوویگو – در فارسی باستان، arštivaiga)، نیزه انداز |
آستیاک | /āstiāk/ | نام چهارمین پادشاه ماد |
اسم پسر با ریشه اوستایی
آستیاگ | /āstiyāg / | آستیاژ، آستیاگس، استیاگ و ایشتوویگو) در فارسی باستان، نیزه انداز |
آسیمن | /āsiman/ | سیمین، نقره فام |
آگاه | /āgāh/ | ۱- بینا، دقیق، مطلع، باخبر؛ ۲- آن که در امری بینش و بصیرت دارد، دانا. |
آگومان | /āgoman/ | بی گمان |
آلان | /ālān/ | الان، اران [اران/arrān/ = آران، آلان و الان: آر (= آریا) + ان (پسوند مکان)]، – روی هم به معنی سرزمین آریاییها |
آوه | /āve/ | از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاور ایرانی و از فرماندهان سپاه کیخسرو پادشاه کیانی |
آیریک | /āyrik/ | [آیر = آریا، ایران + یک /- ik / (پسوند نسبت ساز)] آریایی، ایرانی. |
آیین گشسب | /āeengašsb/ | از شخصیتهای شاهنامه، نام دبیر هرمز انوشیروان پادشاه ساسانی |
ابده | /abade/ | بی آغاز |
ابستا | /abestā/ | اوستا، اساس بنیاد اصل، کتاب مقدس زرتشتیان |
اپرناک | /apornāk/ | نوچه، نوجوان |
اپرنگ | /aprang/ | نام پسر سام |
اپروند | /apravand/ | دارنده بلندی و شکوه یا فرهمند |
اپیوه | /apive/ | نام پسر کیقباد نخستین پادشاه کیانی |
اترس | /atras/ | دلیر، بی ترس |
اخشان | /axšān/ | منسوب به اخش – موبد پارسی دوران ضحاک |
ادانوش | /adanuš/ | نماینده ایرانی نزد عذرا |
ارتاریا | /artariā/ | ارتا آریا، مرکب از آرتا (راستی و درستی) + آریا، آریایی درستکار، نام پسر خشایار پادشاه هخامنشی |
ارتامن | /artā man/ | اَرتا = مقدس + من = اندیشه، اندیشهی مقدس |
ارتاوند | /artāvand/ | فرمانده ناوگان خشایارشاه |
ارتبرزین | /artabarzin/ | برترین راستی – سرداری هخامنشی |
ارج | /arj/ | ارزنده – نام یکی از نیاکان اشوزرتشت |
ارخشا | /araxšā/ | درخشان، تیر سریع |
اردا | /ardā/ | ۱- اَرتا، مقدس؛ ۲- فرزند هیستاسب هخامنشی. |
ارداک | /ardāk/ | درستی و پاکی |
اردکام | /ardkām/ | مقدسکام، کام پاک؛ آرزوی پاک و مقدس، مراد و قصد درست و مقدس. |
اردم | /ardam/ | ۱- کار و هنر خوب؛ ۲- هنر و پیشه؛ ۳- نام سورههایی بزرگ از کتاب زند و پازند؛ ۴- کشتیبان ماهر. |
ارسیما | /arsimā/ | نماینده داریوش سو برای گفتگو با اسکندر |
ارشاسپ | /aršāsp/ | دارنده اسب های نر |
ارشاما | /aršāmā/ | نام پدربزرگ داریوش اول |
ارشکان | /aršakān/ | کنیه فرهاد دوم و اردوان دوم شاهنشاه اشکانی |
ارشن | /aršan/ | (ایران باستان) مرد، جنس نر، نام برادر کاووس |
ارغند | /arqand/ | خشمگین، غضبناک، ارغنده. |
ارمزد | /ormozd/ | هرمز، اهورامزدا، نام خداوند در زبان اوستایی، نام خدای مزدیسنا |
ارناک | /arnāk/ | به معنی رزمجو |
اسامی پسرانه اوستایی
ارواد | /arvād/ | نیرومند |
اروتدنر | /orvatadnar/ | نام پسر وسطی اشوزرتشت، فرمانگذار |
اروس | /orus/ | سفید، درخشان، زیبا |
اروند | /arvand/ | ۱- تند، تیز، چالاک، دلیر؛ ۲- فر، شکوه، شأن و شوکت |
ازیرن | /oziran/ | گاه، پسین |
اسپاد | /aspād/ | دارنده سپاه نیرومند |
اسپار | /aspār/ | سواره، از سران قفقاز |
اسپایدا | /espāydā/ | برادر کی گشتاسب |
اسپنتمان | /espentman/ | نام خانوادگی و یکی از نایاکان اشوزرتشت |
اسپنداد | /espan dād/ | از نامهای خاص در عهد باستان، به معنی مقدس آفریده یا آفریدهی (خرد) پاک. |
اسپندیاد | /espandyād/ | اسفندیار، آفریده مقدس، از شخصیت های شاهنامه، نام پهلوان ایرانی، فرزند گشتاسب شاه ایران و کتایون دختر قیصر روم |
اسپندیار | /espand yār/ | اسفندیار، آفریده مقدس، از شخصیتهای شاهنامه، نام پهلوان ایرانی، فرزند گشتاسپ شاه ایران و کتایون دختر قیصر روم |
اسپهبد | /espahbod/ | نام پدربزرگ خسرو انوشیروان |
استوار | /ostovār/ | پابرجا، پایدار |
اسفند | /esfand/ | ۱. (اسپند) مقدس، در گاه شماری ماه دوازدهم از سال شمسی ۲. دانه سیاه خوش بویی که آن را برای دفع چشم زخم در آتش میریزند، ۳. گیاهی علفی چند ساله با گلهای سفید و میوه ناشکوفا که دانههایی سیاه رنگ در داخل میوه آن قرار دارد. |
اسفندیار | /esfand yār/ | آفریده خرد پاک، اسپندیاد |
اشاداد | /ašādad/ | کسی که از راستی و نیکی سود جسته است |
اشتاد | /aštād/ | راستی و درستی، (در قدیم) نام روز بیست و ششم از هر ماه شمسی در ایران قدیم |
اشتوکان | /eštokan/ | نامی اوستایی و رقیب زریر |
اشک | /ašk/ | آبی که از چشم میریزد |
اشکان | /aškān/ | اشک + ان (پسوند نسبت) منسوب به اشک که بانی و مؤسس خاندان اشکانیان بود، منسوب به اشک |
اشکوند | /aškvand/ | منسوب به اشک |
اشناس | /ašnās/ | نام پسر تهمورس |
اشهن | /ašhan/ | گاه سپیده دم – آغاز روشنایی |
اشوداد | /ašudād/ | نام برادر هوشنگ پیشدادی |
اشوفروهر | /ašufravahar/ | پاکروان |
اشومنش | /ašumaneš/ | پاک منش |
افروغ | /afruq/ | تابش روشنی، شعاع آفتاب تابش ماه، روشنایی و فروغ، از مفسران اوستا در زمان ساسانیان |
الوند | /alvand/ | تندمند و دارای تندی و تیزی |
الیان | /elyān/ | نام یکی از پهلوانان خورشید شاه در داستان سمک عیار |
اندریمان | /andarimān/ | کسی که اندیشه اش در پی شهرت و ستایش است |
اهنود | /ahnavad/ | رهبری و فرمانداری، نخستین بخش از سروده گات ها |
اهورا | /ahurā/ | وجود مطلق و هستی بخش اهورا مزدا هستی بخش بی همتا و خالق عالم را گویند |
اهورداد | /ahurdād/ | خداداده، آفریده اهورامزدا |
اوتانا | /otānā/ | دارای اندام زیبا. |
اوخشیا | /avaxšiā/ | بخشاینده |
اوراش | /orāš/ | فرزند کوچک اردشیر شاهنشاه ایران |
اورداد | /avardād/ | از سرداران کوروش بزرگ |
اورش | /uraš/ | پسر اردشیر سوم |
اورکام | /avarcām/ | نام پسر داریوش |
اورمزدیار | /ormazdyār/ | خدایار، یاور اهورا |
اوستا | /avestā/ | اساس، بنیاد، پناه، یاوری، کتاب مقدس ایرانیان باستان و زرتشتیان |
اوستانه | /avestāne/ | دانش، کتاب دینی |
اوشه | /oše/ | بامداد و سپیده در اوشهین گاه |
اوشیدر | /ušidar/ | پرواننده قانون سپنتا |
ایدون | /eydun/ | اینچنین، اینگونه |
ایران پناه | /iran panāh/ | مرکب از نامهای ایران و پناه |
ایرانپور | /iranpur/ | پسر ایران |
ایرانشاه | /iranšāh/ | نام یکی از بزرگان ایران |
ایسدواستر | /isadvāstar/ | خواستار کشتزار و آبادکننده، بزرگترین پسر اشوزرتشت |
ایشتوویگو | /ištovigu/ | اژدها، مار افسانه ای بزرگ، نام یکی از صورت های فلکی، آژی دهاک |
باتیس | /bātis/ | از سرداران داریوش سوم در حمله اسکندر |
بادرام | /bāderām/ | کشاورز |
بامشاد | /bāmšād/ | شکوهمند، شاد |
بامگاه | /bāmgāh/ | هنگام بامداد |
بانی | /bāni/ | بنیاگذار، سازنده، بناکننده |
باوند | /bāvand/ | نام پسر شاپور اسپهبد طبرستان که نسبت خود را به کیوس برادر انوشیروان میرسانید |
بخت آور | /baxtāvar/ | خوشبخت، از درباریان اورنگ زیب شاه هند |
بختگان | /baxtegān/ | وزیر خسرو انوشیروان |
بخرد | /bexrad/ | هوشمند، خردمند |
بخشایش | /baxšāyeš/ | اسم مصدر از بخشودن و بخشاییدن و به معنای گذشت و چشمپوشی کردن گناه یا کار نادرست کسی، عفو، رأفت، رحمت و شفقت. |
براز | /barāz/ | برازندگی، زیبایی، آراستگی. |
برازان | /barāzān/ | براز + ان (پسوند نسبت)، ۱- منسوب به براز، منسوب به برازندگی و آراستگی؛ ۲- مجاز از برازنده |
برازمان | /barāz mān/ | بَراز + مان = فکر و اندیشه، ۱- دارای فکر و اندیشه زیبا؛ ۲- بلند اندیشه. |
برانوش | /barānuš/ | مهندس سپاه رومی در زمان شاپور اول ساسانی که به هنگام اسارت ایرانیان پل شوشتر را ساخت. |
برتهم | /barteham/ | از سرداران نامی ایران |
برجاسپ | /barjāsp/ | از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از سرداران تورانی |
بردیا | /bardiyā/ | بلند پایه |
برزآذر | /barzāzar/ | مرکب از برز (شکوه، جلال) + آذر (آتش)، نام برادر برز |
برزن | /barzan/ | کوی، محل، کوچه، قسمتی ازشهر و شعبه، تابه ای که از گل سازند و نان بر بالای آن گذارند |
برزو | /borzu/ | تنومند، بلند پایه |
برزین مهر | /barzin-mehr/ | به معنی مهر بزرگوار |
برسم | /barsam/ | شاخه های گیاهی |
برشنوم | /barešnum/ | پاک و تمیز |
بروسا | /barusā/ | پدر بهرام، از موبدان یزد |
برین | /barin/ | برتر و بالاتر، نام دیگر آتشکده آذر برزین مهر |
بساک | /basāk/ | تاج گل و گیاه، از سرداران خشایارشاه |
بستور | /bostur/ | این نام در اوستا «بَستَوَری» یا «بَستَوَئیری» به معنی «جوشن بسته» آمده است |
بشوتن | /bašutan/ | هم معنی اسم پشتوتن |
بگاداد | /bagādād/ | نام یکی از سرداران ایرانی روزگار هخامنشی |
بگاش | /bagāš/ | نام یکی از سرداران هخامنشی |
بنشاد | /bonšād/ | شاد بنیاد |
به روش | /behraveš/ | نیکترین راه – بهترین انتخاب زندگی |
بهاوند | /bahāvand/ | در اوستا به چم وهوونت دارنده نیکی |
بهبد | /beh bod/ | نگهبان خوبی و نیکی |
بهرامشاه | /bahrāmšāh/ | نام یکی از دانشمندان و عارفان زرتشتی |
بهزیز | /behziz/ | گونه دیگر بهروز |
بهسودان | /behsudān/ | نام فرمانروای دیلمان در سده سوم یزدگردی |
بهک | /behak/ | خوب و زیبای کوچک، از موبدان ساسانی / نام موبد موبدان در زمان شاپور دوم پادشاه ساسانی |
بهکام | /behkām/ | مجاز از کسی که به بهترین وجهی به آرزوی خود رسیده؛ بهترین کامروا. |
بهمرد | /behmard/ | مرد نیک و نیکو، بهترین مرد، نام برگزیده |
بهوار | /behvār/ | گونه دیگر بهفر |
بوبار | /bubār/ | دارنده زمین، نام کشاورزی در زمان خشایار |
بوجه | /buje/ | رهایی یافته، نام یکی از بزرگان هخامنشی |
بوخشا | /buxšā/ | رستگار |
بیارش | /bayāreš/ | کی بیارش، همان آرمین شاهنامه |
پاباس | /pābās/ | پسر فرناک، پادشاه اساطیری ارامنه |
پاپک | /pāpak/ | استوار، پدر کوچک |
پاده | /pāde/ | نام پدر زن مزدک |
پاردیک | /pārdik/ | نام پدربزرگ ساسان به نوشته سنگ نوشته کعبه زرتشت |
پارساک | /pārsāk/ | نام برادر زاده داریوش بزرگ |
پاژن | /pāžan/ | تیزرو کوهی |
پاساک | /pāsāk/ | نام برادرزاده داریوش بزرگ |
پاک نهاد | /pāknahād/ | پاک سرشت |
پاکر | /pāker/ | پسر ارد پادشاه اشکانی |
پاکروان | /pākravān/ | پاک باطن، نیک نفس |
پاکزاد | /pākzād/ | پاک نژاد، نجیب |
پاکمهر | /pāk mehr/ | مجاز از ویژگیآن که دوستی او بی ریا و خالص باشد. |
پایدار | /pāydār/ | ۱- دارای ثبات، ثابت، همیشگی؛ ۲- در قدیم مقاوم، مقاومت کننده؛ ۳- در حالت قیدی به حالت همیشگی، پا برجا. |
پایکار | /pāykār/ | فرماندار گرجستان |
پایمرد | /pāymard/ | دستگیرنده، استوار |
پایوالیک | /pāyvālik/ | پسر جمشید، دارای جایگاه و رتبه |
پته مانی | /patahmāni/ | دادگستر |
پرچم | /parčam/ | درفش |
پرداد | /pardād/ | نخستین آفریننده |
پرشان | /paršān/ | رزمجو |
پریبرز | /pariborz/ | بلند بالا، نام پسر کیکاووس |
پژدو | /peždu/ | نام نیای اشوزرتشت، بهرام پژدو از چکامه سرایان نامی زرتشتی |
پژمان | /pežmān/ | مخمور، غضبناک، افسرده |
پژواک | /pežvāk/ | صدایی که حاصل تکرارِ صدا پس از برخورد به مانع و بازتاب آن است |
پشوتن | /pašutan/ | ۱- فداکار؛ ۲- در اوستایی (pešo tanu) به معنی محکوم تن |
پنام | /panām/ | پارچهای معمولاً چهارگوش که زرتشتیان هنگام مراسم مذهبی بر دهان میبندند. |
پودات | /pudat/ | آشکار |
پوربه | /purbe/ | پسر خوب و نیک. |
پورشسب | /puršasb/ | نام پدر زردشت |
پوروشپ | /porošap/ | دارنده اسپان بسیار، پدر اشوزرتشت |
پوروشسب | /porošasb/ | دارنده اسبان زیاد، پدر اشورزتشت |
پوینده | /puyande/ | پویا، پویان |
پیروزگر | /piruzgar/ | پیروز، کامیاب، خوشبخت، کامروا |
پیشداد | /pišdād/ | نخستین قانون گذار، بنیانگذار عدل و دادگری |
پیشرو | /pišro(w)/ | آن که پیشرفت کرده، پیشتاز، پیشگام، رهبر، پیشوا، مقتدا، آن که جلوتر از دیگران یا پیشاپیش آنان حرکت میکند، طلایه دار، پیش رونده، جلودار |
پیلتن | /piltan/ | پهلوانی بوده از فرزندان رستم زال |
تابک | /tābak/ | فرمانروای جهرم در دوره اردشیر پاپکان |
تاژ | /tāž/ | لطیف، نازک |
تخشا | /toxšā/ | ۱- در زبان پهلوی (tuoxšāk) به معنی کوشنده، سعی کننده، کوشا؛ ۲-در زبان اوستائی (thwaoxš، thwaoxša) به معنی غیور، با همت؛ ۳- در زبان هندی باستانی (tvakšas) به معنی قوه، نیرو. |
ترکش | /tarkeš/ | نام پدر مرزبان، تیردان |
تسو | /tasu/ | واحد زمان |
تکاپو | /takāpu/ | جستجو کننده راستی و درستی |
تنان | /tanān/ | از فرمانروایان زمان داریوش |
تهمورث | /tahmures/ | در اوستایی به معنی قوی جثه و نیرومند |
تهمین | /tahmin/ | پهلوان، شجاع، پهلوان |
توانا | /tavānā/ | دارای قدرت انجام کار، نیرومند، پر قدرت، قادر در مقابل ناتوان |
توراسپ | /turāsp/ | دارنده اسپ تورانی |
تورک | /torak/ | پسر شیدسب پادشاه زابلستان از نوادگان جمشید شاه |
تیروند | /tirvand/ | نگبان باران |
تیریژ | /tiriž/ | پرتو |
تیس | /tis/ | نام درختی است |
جاماسب | /jāmāsb/ | در اوستایی (jāmāspa) به معنای دارای اسب درخشان |
جاماسپ | /jāmāsp/ | جاماسب |
جامی | /jāmi/ | جام + ی (پسوند نسبت)، ۱- منسوب به جام |
جان پرور | /jānparvar/ | نشاط انگیز |
جانبخش | /jān baxš/ | ۱- ویژگی آنکه موجب شادی، آرامش و تازگی روح میشود و لذت بخش و خوشایند است؛ ۲- زنده کننده. |
جاودان | /jāv(e)dān/ | پایدار، پایندده |
جاوید | /jāvid/ | جاویدان |
جاویدان | /jāvidān/ | همیشگی، ابدی، به طور همیشگی، تا ابد. |
جم چهر | /jamčehr/ | دارنده چهره درخشان |
جمسار | /jamsār/ | از پهلوانان باستانی و یاور افراسیاب |
جمشاسپ | /jamšāsp/ | از دانشمندان و پارسیان دودمان آبادانی |
جهشیار | /jahešyār/ | یار و یاور |
جوان شیر | /javān-šir/ | شیرجوان، کنایه از زورمند و دلاور |
جویان | /juyān/ | جوینده، جستجوکننده |
چابک | /čābok/ | ۱- به سرعت و سهولت حرکت کننده؛ ۲- چالاک، ماهر، زبَردست. |
چاپار | /čāpār/ | پیک، نامه بر |
چالاک | /čālāk/ | دارای سرعت و مهارت در عمل، چابک، بلند، آراسته بزرگوار |
چالش | /čāleš/ | با ناز و غرور |
چالیک | /čālik/ | از بازی های کودکان |
چکاد | /čekād/ | ۱- بالای کوه، قله؛ ۲- بالای سر؛ ۳- سپر. |
چمران | /čamrān/ | نام پارسایی در یشتِ سیزدهم |
چوبک | /čubak/ | چوب پاسبانی، گیاهی از تیره قرنفل |
چوبین | /čubin/ | پرنده ای بیابانی |
چوگان | /čogān/ | ابزار بازی قدیمی |
چومان | /čomān/ | نام رودی مرزی در غرب بانه، چومان، روستایی از توابع بخش نمشیر شهرستان بانه در استان کردستان ایران است |
چیپال | /čipāl/ | نام پادشاه لاهور |
چیستان | /čistān/ | دانش و بینشمندی |
چینود | /činud/ | چگونه زیستن |
خاشین | /xāšin/ | نام پسر خسروان، شاهین |
خاکسار | /xāksār/ | فروتن |
خدنگ | /xadang/ | درختی با چوب های سخت |
خدیر | /xadir/ | خوبی و نیکویی |
خدیش | /xadiš/ | کدخدا، پادشاه |
خردمند | /xaradmand/ | دارای خرد و قدرت اندیشه، عاقل. |
خردور | /xeradvar/ | گونه دیگر خردمند |
خرم بخت | /xorrambaxt/ | از بزرگان ایرانی |
خرمدین | /xorramdin/ | دین شاد، نام پدر بابک خرمدین |
خشاشه | /xašāše/ | از سرداران ایرانی در دوره پادشاهی شاه گشتاسب |
خناو | /xanāv/ | شبنم صبحگاهی (به کردی) |
خنیا | /xonyā/ | موسیقی، نغمه و سرود |
خوارزم | /xārazm/ | زمین درخشان |
خورداد | /xor dād/ | خرداد. |
خوروند | /xorvand/ | منسوب به خور، خورشید گونه |
خوش منش | /xošmaneš/ | نیک نهاد |
خوشان | /xošān/ | نام موبدی در زمان ساسانی |
خوشبین | /xošbin/ | روشن اندیش – آنکه همه را نیکی بیند |
خوشخو | /xošxu/ | خوش اخلاق، خوش برخورد |
خوشروز | /xoš ruz/ | نیک روز، دارنده روزگار خوش، دارای زندگی راحت و بارفاه |
خوناس | /xoanās/ | شبنم صبحگاهی |
خونیرث – خونیرس | /xonires/ | نام یکی از هفت کشور زمین |
داتام | /dātām/ | آفریننده و مخلوق |
داتامیس | /dātāmis/ | استاندار (= ساتراپ) ایرانی کیلیکیه [حدود ۳۶۲ پیش از میلاد] که بر اردشیر دوم شورید و سرانجام کشته شد. |
داته | /dāte/ | دادگری، قانون |
دادبان | /dādbān/ | نگهبان قانون |
دادپویه | /dādpuye/ | از شاگردان موبد کیخسرو پور آذرکیوان |
دادجو | /dād ju/ | ۱- جوینده و خواستار عدالت و دادگری؛ ۲- داد دهنده، دادرس. |
دادخواه | /dādxāh/ | خواستار عدل و داد |
دادرس | /dādras/ | دادرسنده |
دادگون | /dādgun/ | قانونی، با عدل و داد |
دادنام | /dādnām/ | دارای عدالت |
دارشاد | /dāršād/ | نام پدر خورزاد پارسی |
داریو | /dāryu/ | داریوش [این واژه با نام «داریو» (روبن داریو، Ruben dario) یکی از شاعران برجسته آمریکای لاتین (اهل نیکاراگوئه) هم آوا و هم نویسه می باشد]. |
داژو | /dāžu/ | سوخته، داغ، گرم |
داماسپ | /dāmāsp/ | گونه دیگر جاماسپ |
دامان | /dāmān/ | دامن کوه و بیابان، بادبان کشتی |
دامیار | /dāmyār/ | شکاربان، ماهیگیر |
دانین | /dānin/ | دانا، گروه دانایان، از خاندان های ایرانی |
دریز | /dariz/ | نام داماد داریوش بزرگ |
دسم | /dasam/ | فرمانده ده تن سرباز |
دماوند | /demāvand/ | دارای دمه و بخار، نام کوهی از سلسله جبال البرز در شمال شرقی تهران |
دیاکو | /diyāko/ | پسر فرورتیش، نخستین شاه ایران [حدود ۷۴۰-۷۰۸ پیش از میلاد] از سلسلهی ماد که شهر همدان را به پایتختی برگزید. |
دیان | /dayyān/ | ۱- قاضی، داور، حاکم، پاداش دهنده؛ ۲- یکی از اسما الهی؛ ۳- (در اوستا، dayān) به معنی فرمانده. |
راتین | /rātin/ | رادترین، دادگر و بخشنده ترین. |
رایش | /rāyeš/ | پسر زادشم |
رپیتون | /rapitvan/ | گاه نیمروزی |
رتوشتر | /ratuštar/ | برادر بزرگ اشو زرتشت |
رتوناک | /ratunāk/ | دارای بزرگی و سروری، یکی از بزرگان هخامنشی |
رستان | /rastān/ | رستان یعنی رها و آزاد، اسم پسر فارسی اصیل ایرانی، از ریشه “رستن” به معنی رهیدن، بزرگمنش، متعالی، قدرتمند |
رشنان | /rašnān/ | ۱- در اوستایی منسوب به رَشن که در آئین زرتشتی فرشتهی عدالت است و به معنی عادل و دادگر میباشد؛ ۲- در فارسی رَشن = رش و باران + ان (پسوند نسبت)، منسوب به رَشن و رَش، منتسب به باران (اندک)؛ ۳- مجاز از با طراوت. |
رشنو | /rašnu/ | ایزد دادگری و آزمایش |
رنگوشتر | /ranguštar/ | نام برادر بزرگ اشوزرتشت |
روشاک | /rošāk/ | از سرداران مبارز در برابر اسکندر |
ریکا | /rikā/ | دخترانه، محبوب، معشوق، به لهجه مازنی یعنی پسر، مقابل کیجا، دختر |
ریوند | /reyvand/ | میوه ریواس |
ریونیز | /rivniz/ | ریو، نابودکننده نیرنگ |
زروان | /zarvān/ | ۱- در اوستا به معنی«زمان» و از آن فرشتهی زمانهی بیکرانه اراده شده و در رسالهی پارسی علمای اسلام به «زمان درنگ خدای» تعبیر شده است؛ ۲- در فرهنگ ایران پیش از اسلام زروان به معنی ایزدِ زمانِ بی پایان است |
زم | /zam/ | نام یکی از پسران غباد ساسانی |
زنگه | /zange/ | از پهلوانان ایرانی در دوره کاووس شاه کیانی |
زوپیر | /zupir/ | از بزرگان پارس و پسر مگابیز که از ایران مهاجرت کرده در یونان توطن یافت و هرودت بعضی از وقایع را موافق گفته های او نقل کرده است |
زیگ | /zig/ | راه ستاره شناسی |
ژاماسب | /žāmāsb/ | جاماسپ |
ژاماسپ | /žāmāsp/ | جاماسب، دارای اسب درخشان |
ساتیار | /sātyār/ | از نامهای زرتشتی که گونهی دیگر آن به نظر میرسد سادیار باشد |
سادیار | /sādyār/ | ساتیار |
سام | /sām/ | ۱- به معنی سیاه؛ ۲- نام خانوادهای ایرانی؛ ۳- در عبری سام به معنی «اسم» و آن نام فرزند ارشد نوح نبی(ع) میباشد، که قوم سامی به او منسوب است. |
سپرنگ | /saprang/ | نام پسر سام |
سپنتا | /sepantā/ | پاک و مقدس |
سپنتام | /sepantām/ | ۱- سپید و پاک؛ ۲- جدّ هشتم زرتشت. |
سپند مهر | /sepandmehr/ | در اوستا سپندته میتر، قاتل خشایارشاه |
سپیتا | /sepitā/ | از درباریان آستیاگ ماد |
سترگ | /se(o)torg/ | ۱- بزرگ، عظیم؛ ۲- با اهمیت، مهم؛ ۳- بزرگوار؛ ۴- مجاز از بیآزرم و شرم. |
سرایش | /so(a)rāyeš/ | اسم مصدر از سرودن و سراییدن، عمل سرودن، سرایندگی. |
سزاوار | /se(a)zāvar/ | دارای شایستگی، شایسته، لایق. |
سلم | /salm/ | در عربی سِلم /selm/ به معنی صلح و آشتی؛ مردِ صلح طلب |
سوشیا | /sošiā/ | سوشیانت، نجات دهنده، هریک از موعدان دین زرتشتی که در آخرالزمان ظهور می کنند |
سوشیان | /sušiyān/ | سوشیانت |
سوشیانت | /sušiyānt/ | به معنی نجات دهنده |
سوشیانس | /sušiyāns/ | سوشیانت، نجات دهنده، هریک از موعدان دین زرتشتی که در آخرالزمان ظهور می کنند |
سیامک | /siyāmak/ | دارای موی سیاه |
شابهرام | /šābahrām/ | نام بهرام گور پادشاه ساسانی |
شاخه | /šāxe/ | بخشی از گیاه و درخت |
شادکام | /šād-kām/ | خوشحال و سعادتمند، شاد و خوشبخت، با حالت شادکامی و خوشحالی. |
شاه بهرام | /šāhbahrām/ | نام زرتشتیان امروزی، نام بهرام گور |
شاهروز | /šāhruz/ | نام پسر شاه بهرام پادشاه کشمیر |
شباروز | /šabāruz/ | همه گاه، شبانه روز |
شتاب | /šetāb/ | چالاکی و سرعت |
شتابان | /šetābān/ | پرسرعت |
شهروی | /šahruy/ | چهره شاهانه، از موبدان ساسانی |
شیان | /šiyān/ | درختی بلند، خون سیاووشان |
شیراک | /širāk/ | نام پدر هرمزد، کنده کار کتیبه کعبه زرتشت |
شیردل | /šir del/ | مجاز از دلیر، شجاع. |
شیرمرد | /širmard/ | کنایه از دلیر و شجاع |
شیروان | /širvān/ | نگهبان و محافظ شیر، نام یکی از دهستان های ششگانه بخش چرداول شهرستان ایلام |
شیروش | /širvaš/ | همانند شیر |
شیشم | /šišam/ | از ابزار خنیانگری |
فاتک | /fātak/ | معرب از پهلوی |
فرازمان | /farāzmān/ | فراز + مان/من = اندیشه، دارای اندیشهی بلند، دارای افکار متعالی. |
فرازمند | /farāzmand/ | دارای مقام و مرتبه بلند |
فراوک | /farāvak/ | نام پسر نساک و سیامک در داستان آفرینش اوستا |
فرح زات | /farahzāt/ | صورت دیگری از فرحزاد – نام پدر آذر فرنبغ مولف دینکرت |
فرخ زات | /faroxzāt/ | صورت دیگری از فرخزاد، نام پدر آذرفرنبغ مؤلف دینکرت |
فرشاسب | /faršāsb/ | دارنده اسب تنومند، نام یکی از سرداران کمبوجیه |
فرشوشتر | /faršuštar/ | یکی از وزیران کی گشتاسب |
فرمنش | /farmaneš/ | از پادشاهان ایرانی در گرجستان |
فره وشی | /farahvaši/ | سمبل ملی ایرانیان همان فروهر |
فرهام | /farhām/ | نیک اندیش، تغییر یافته واژه اوستایی فرایوهومت |
فرهودمند | /farhudmand/ | باشکوه و بزرگ |
فرورتیش | /farvartiš/ | نام یکی از پادشاهان ماد |
فروشی | /farruši/ | فروهر، نیروی اهورایی |
فروهر | /foruhar/ | ۱- نگهداری کردن ۲- پناه بخشیدن ۳- در ادیان و در دین زرتشت، صورت غیر مادی هر یک از مخلوقات که برای محافظت از آسمان فرود میآید |
فوکا | /fukā/ | نوعی درخت بید |
فوگان | /fugān/ | نوشیدنی از دانه جو |
کاچار | /kāčār/ | سر و سامان |
کاردار | /kārdār/ | وزیر پادشاه، والی، حاکم |
کاری | /kāri/ | تلاشگر |
کامبوزیا | /kāmbuziyā/ | گویش امروزی کبوجیه |
کامبیز | /kāmbiz/ | صورت دیگری از کمبوجیه که در زبان فرانسه کامبیز شده و مجدداً وارد فارسی شده است. ص کمبوجیه. |
کامجو | /kāmju/ | جوینده کام، کسی که در پی آرزوها و خواسته هایش است، آن که به دنبال عیش و خوشی است |
کامدین | /kāmdin/ | نام دستورِ [وزیر] «برزو قیام الدین» که نسخهی بسیار خوبی از زراتشنامه را نوشت و از روی همان نسخه زراتشنامه به انگلیسی ترجمه شده است. |
کامران | /kāmrān/ | ۱- (در قدیم) مجاز از آن که در هر کاری موفق است، موفق؛ ۲- خجسته، مبارک؛ ۳- مسلط، چیره؛ ۴- (در حالت قیدی) با کامروایی و موفقیت. |
کامیاب | /kāmyāb/ | مجاز از آن که به خواست و آرزویش رسیده است، پیروز. |
کامیار | /kāmyār/ | ۱- مجاز از کامیاب، ۲- با شادی و با خوشحالی |
کرتیر | /kartir/ | نام موبد موبدان روزگار شاپور یکم |
کردان | /kordān/ | پسر مرزبان |
کرکوی | /karkuy/ | از نوادگان سلم، پسر فریدون |
کوسان | /kusān/ | نام رامشگری است |
کوشا | /kušā/ | از کوش + ا (پسوند فاعلی و صفت مشبهه)،آن که بسیار تلاش و کوشش میکند، ساعی، تلاشگر. |
کوشان | /kušān/ | از کوش (کوشیدن) + ان (پسوند صفت فاعلی) و به معنی کوشا |
کوشیار | /kušyār/ | گوشیار، از گوش (نام فرشته) + یار (پسوند مبدل «داد» به معنی داده)، روی هم رفته به معنی دادهی فرشته. گونهی دیگر این واژه (گوشیار) در برخی منابع فارسی «نگهبان چهار پایان» معنی شده است |
کی آرمین | /keyārmin/ | پسر کیقباد |
کیا | /kiyā/ | ۱- پادشاه، سلطان، حاکم، فرمانروا، والی؛ ۲-مجاز از سرور و بزرگ؛ ۳- مجاز از حرمت، عزت، آبرو |
کیازند | /kiāzand/ | پادشاه بزرگ |
کیافر | /kiyāfar/ | بزرگِ با شکوه. |
کیامرد | /kiyā mard/ | کیا= پادشاه، سلطان، حاکم، فرمانروا، والی + مرد، مرد سلطان و پادشاه. |
کیامنش | /kiāmaneš/ | کسی که رفتاری مثل پادشاهان دارد (کیا= سلطان) |
کیان | /ki(e)yān/ | مجاز از سروران و بزرگان |
کیان پور | /kiānpur/ | کیا = سروران و بزرگان و کیان پور یعنی پسر بزرگان |
کیانزاد | /kiānzād/ | کیا = سروران و بزرگان و کیانزاد یعنی کسی که از بزرگان زاده شده |
کیانفر | /kiānfar/ | کیان یعنی پادشاهان و فر یعنی شکوه = شکوه پادشاهان |
کیانمهر | /ki(e)yān mehr/ | کیان+ مهر = محبت، دوستی و خورشید، ۱- محبت و دوستی شاهانه و بزرگوارانه، خورشید پادشاهان و بزرگان؛ ۲- مجاز از آن که در میان پادشاهان، بزرگان و سروران موقعیت ویژه دارد. |
کیانوش | /kiyānuš/ | ۱- بزرگ جاویدان. از واژهی اوستایی «کوئی» = بزرگ، گرامی+ اَنوش = بیمرگ |
کیهان | /keyhān/ | گیهان، جهان، عالم، گیتی، مجموعهی همه اشیا و پدیدههای موجود در هستی، آسمان. |
کیوان | /keyvān/ | ۱- زحل ۲- مجاز از آسمان. |
کیومهر | /ki(a)yo mehr/ | کیو = جان و زندگی + مهر = محبت، دوستی، مهربانی، ۱- مهر، محبت و دوستی زندگی؛ ۲- مجاز از ویژگی کسی که موجب محبت، دوستی و مهربانی در روح و جان و زندگی است. |
گالوس | /gālus/ | نام پسر فارناک پادشاه کپاد و کیه و هوتیس |
گرایش | /gerāyeš/ | گرویدن، پیروی |
گرشا | /garšā/ | پادشاه کوه |
گژگین | /gežgin/ | روستایی است از توابع بخش مرکزی شهرستان کرمان |
لیشام | /lišām/ | از وطن پرستان دیلمی |
مازار | /māzār/ | یکی از سرداران مادی کوروش |
مازنه | /māzane/ | مازندران در اوستا |
ماهانداد | /māhāndād/ | دادماه، بخشیده ماه |
ماونداد | /māvandād/ | نام یکی از مفسران اوستا در زمان ساسانیان |
مزدا | /mazdā/ | ۱- به معنی دانا ؛ ۲- در ادیان و در آیین زرتشتی به خدا اطلاق میگردد، اهورامزدا. |
مزدک | /mazdak/ | مژدک ، یکی از شخصیتهای خردمند و آورنده آیین مزدکی در شاهنامه |
مزدیسنا | /mazdeyasnā/ | در ادیان دین پیامبر ایران اشوزرتشت اسپنتمان موسوم است به مزدیسنا |
مشی | /maši/ | نام نخستین مرد در فرهنگ ایران باستان برابر با آدم در اسطوه های سامی |
مکابیز | /mekābiz/ | مگابیز، نام یکی از سرداران داریوش پادشاه هخامنشی |
منوشفر | /manušfar/ | نام پدر منوچهر شاه پیشدادی |
مه زاد | /mahzād/ | بزرگ زاده، شاهزاده، زاده ماه، زیبا |
مهراشک | /mehrāšk/ | نام اصیل ایرانی |
مهرپوی | /mehrpuy/ | آن که در راه مهر و محبت قدم برمی دارد |
مهرپیکر | /mehrpeikar/ | کسی که وجودش بر پایه مهر است |
مهرساد | /mehrsād/ | خورشید بی آلایش، مهر به معنای خورشید و ساد به معنای ساده و بی آلایش،پاک، می باشد |
مهرمس | /mehrmas/ | مهر بزرگ یا بزرگ مهر، نام نیای ششم اردشیر بابکان |
میشه | /miše/ | مشی |
ناشا | /nāšā/ | دادگر |
ناورز | /nāvarz/ | سرباز دریایی، از نام های دوران هخامنشی |
نرسی | /nersi/ | ۱- این نام شاید «جلوه مرد» یا «جلوهی مردمان» باشد؛ ۲- در اوستا و پارسی میانه فرشته و ایزدی است نظیر جبرئیل حامل وحی و او پیک اهورا مزدا است |
نریمان | /narimān/ | نیرم ۱- به معنی نر منش، مرد سرشت و دلیر و پهلوان؛ ۲- در اوستا (= نیرمانا) به معنی نر منش و مرد سرشت |
نمایان | /namāyān – nemāyān/ | آشکار، هویدا |
نوبخت | /no(w) baxt/ | جوان بخت |
نوتریکا | /nutrikā/ | نام سومین برادر اشوزرتشت |
نوش | /nuš/ | شهد، عسل، انگبین |
نوشی | /nuši/ | نوشیروان |
نیکاو | /nikāv/ | مرکب از نیک به معنای خوب بعلاوه آو که همان تلفظ آب در فارسی باستان است، آب شفاف و گوارا نام دختر ایرانی |
نیکدل | /nikdel/ | خوش قلب، خوش فطرت، کریم النفس، مهربان، خیرخواه |
نیوتیش | /nivtiš/ | نیوتش، با کسی یکی شدن، همراهی و مجامعت، نام کوچکترین برادر اشوزرتشت |
هارپارک | /hārpārk/ | هارپاک، نام خویشاوند و وزیر آستیاک که از طرف آستیاک مأمور کشتن کوروش شد، نام وزیر آستیاژ، آخرین پادشاه ماد |
هامرز | /hāmerz/ | از سرداران دورهی ساسانی است، که از سرانِ سپاهِ انوشیروان و پرویز پسر هرمز ساسانی بوده است. هامِرز فرماندهی سپاه ایران در جنگ ذوقار [محلی بین واسط و کوفه] بود که بین قبیلهی بنی شیبان و سپاهیان خسروپرویز درگرفت و به شکست سپاهیان تحت فرماندهی هامرز انجامید و خود او نیز کشته شد. این جنگ در سال چهلم ولادت پیامبر اسلام(ص) اتفاق افتاده است. |
هامین | /hāmin/ | تابستان در اوستا |
هاوش | /hāvaš/ | امت، پیروان یک پیامبر |
هاون | /hāvan/ | گاه بامدادی |
هاونی | /hāvani/ | ایزد نگهبان بامداد |
هربد | /herbad/ | هیربد، ۱- استاد، آموزگار؛ ۲- شاگرد، آموزنده؛ ۳- پیشوای دینی، موبد موبدان؛ ۴- رئیس آتشگاه. |
هردار | /hardār/ | نام هشتمین نیای اشوزرتشت |
هرمز | /hormoz/ | ارمز، ارمزد، اورمزد، هورمز و هورمزد، ۱-در ادیان اهورامزدا (د اهورا)؛ ۲- در علم نجوم به معنی ستارهی مشتری؛ ۳- در گاه شماری به روز اول از هر ماه شمسی گفته میشود؛ روز پنج شنبه. |
هزوارش | /hozvāreš/ | شرح و تفسیر |
همگون | /hamgun/ | همرنگ، همانند |
هنگام | /hengām/ | زمان، گاه |
هوبر | /huber/ | دربردارنده نیکی، نام میرآخور داریوش پادشاه هخامنشی |
هوداد | /hudād/ | هو = خوب + داد = داده، دادهی خوب، دادهی نیک، نیک آفریده. |
هودین | /hudin/ | هو = خوب + دین، دین خوب، آئین نیک، آنکه دارای دین و آئین خوب باشد. |
هورمک | /hurmak/ | شبان |
هوشیدر | /hošidar/ | پرورانندهﻯ راستی یا قانون مقدس |
هوکرپ | /hukarp/ | خوش اندام |
هومت | /humat/ | اندیشه نیک |
هیربد | /hirbad/ | ۱- آموزگار، معلم؛ ۲- شاگرد، آموزنده؛ ۳- رئیس آتشکده؛ ۴- (در ادیان) پیشوای دینی در دین زرتشتی |
هیرمند | /hirmand/ | ۱- دارای پل و دارندهی سد و بند. |
هیمه | /hime/ | نام داماد داریوش و از سرداران بزرگ پارسی |
واته | /vāte/ | ایزد آب در اوستا |
وخش | /vaxš/ | روشنایی، نام چهاردهمین جد آذرباد مهراسپند |
وخش داد | /vaxšdād/ | داده روشنایی، آفریده روشنایی |
ورجاوند | /varjāvand/ | ۱- بلند پایه و برازنده و ارجمند؛ ۲- مجاز از ورجمند و دارای فرهی ایزدی. |
ورزم | /varzam/ | شعله آتش |
ورساز | /varsāz/ | جوان آراسته و زیبا |
وسپار | /vaspār/ | بخشنده |
وسنه | /vasane/ | نام کوهی در اوستا |
ولخش | /valaxš/ | بلاش، پادشاه اشکانی |
وندیداد | /vandidād/ | به معنی قانون ضد (علیه) دیو |
وهامان | /vahāman/ | نام پدر سلمان فارسی |
وهمنش | /vahmaneš/ | بهمنش، کسی که دارای راه و روش نیکویی است، خوش منش، نیک منش |
وهومن | /vahuman/ | بهمن، نام ماه یازدهم از سال شمسی، نام فرشته نگهبان چهارپایان سودمند، نام روز دوم از هر ماه شمسی در ایران قدیم، نام یکی از لحنهای قدیم موسیقی ایرانی، نام چندتن از شخصیتهای شاهنامه از جمله نام پسر اسفندیار پسر گشتاسپ پادشاه کیان |
ویام | /viyām/ | از واژهی اوستایی «آئیویامَ»/aivyāma/ به معنی دستگیری کننده، یاری کننده. |
ویسپار | /vispār/ | هم پیمان داریوش بزرگ در براندازی مغ دروغین |
ویسپرد | /visperd/ | از بخش های اوستا |
ویستور | /vistur/ | گشوده و منتشر شده |
یزدانشاه | /yazdānšāh/ | نام پسر انوشیروان دادگر |
در انتخاب اسم فرزند دلبندت بین چند گزینه زیبا مرددی؟
ابزار هوشمند تصمیم گیری، به شما کمک می کند تا بهترین را بر اساس معیارهای مد نظرتون انتخاب کنید.
روی لینک زیر کلیک کنید:
تصمیم گیری با هوش مصنوعی
جستجوی هوشمند اسم فرزند
نامهای انتخاب شده
نام | ریشه | معنی | تلفظ |
---|